گرچه اندیشهی صهیونیستی، ریشه در دوران باستان دارد و تنها، مولد اقدام سیاسی تئودور هرتزل نیست؛ ولی چنان چه بخواهیم زنجیرهی تلاشهای مستمر و برنامهریزیهای حساب شده و جدّی یهودیان را در اشغال سرزمین فلسطین مورد بررسی قراردهیم، لازم است دستکم، حوادث مرتبط با این جنبش را در قرون جدید و سپس معاصر، مورد توجّه قرار دهیم.
پایان قرون وسطا و آغاز قرون جدید، مصادف با حوادث تاریخی مهمّی بود. فتح قسطنطنیه در سال 1453 م، اختراع صنعت چاپ به وسیلهی گوتنبرگ در سال 1454 م و کشف قارهی آمریکا در 1492 م صورت پذیرفت. در همین سال نیز اندلس از دست مسلمانان خارج و تحت سیطرهی مسیحیان قرار گرفت.(1) با سقوط اندلس، یهودیان نیز از آن سرزمین رانده شده و به فرانسه، هلند، انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی کوچیدند و در آنجا یک مجموعهی اقتصادی ماهر و ثروتمند را، به ویژه در عرصهی تجارت خارجی تشکیل دادند. به گونهای که انگلیس و دیگر دولتها سعی کردند در شبکهی روابط تجاری گستردهی خود با دیگر نقاط اروپا، از این طایفه بهره گیرند.
در سدهی شانزدهم در فلسطین، شماری یهودی از دو تیرهی مختلف زندگی میکردند: یکی یهودیان آلمانی تبار با نام «اشکنازی» بودند و دیگر یهودیانی از نژاد اسپانیا، به نام «سفاردیم» که برای هر دو در سراسر اروپا و جهان، کمکهای بلاعوض جمعآوری میشد.
یکی از مؤسساتی که در اروپا اقدام به جمعآوری کمکهای نقدی برای یهودیان میکرد، مؤسسه «هالوکا» بود. در سال 1759 م، اولین فوج هیئت اعزامی هالوکا به منظور گردآوری کمکهای یهودیان آمریکا، وارد این کشور شد و از آن تاریخ، مشارکت یهودیان آمریکا، برای تقویت بنیهی اقتصادی یهودیان فلسطین آغاز شد.
در آن هنگام، شمار یهودیان مهاجر به فلسطین، بیش از سه هزار نفر نبود که از محل تبرّعات و کمکهای مالی، امرار معاش میکردند؛ اما در عین حال، عدّهای از ایشان در اندیشهی اشتغال در بخش کشاورزی بودند. از جمله یک یهودی پرتغالی به نام دون ژوزیب فازی در سال 1860 م در طبریّه اقدام به احداث باغ توت کرد. در همان وقت، اتّحاد جهانی اسرائیلی که در همان سال در پاریس تأسیس شده بود، در اطراف شهر یافا یک هنرستان کشاورزی به نام «میکوه اسرائیل = Mikweh Israel» به معنای امید اسرائیل تأسیس کرد. پس از آن، شهرکی یهودینشین با نام «پتاهتیکواه = Patah Tekivoh» به معنای دروازهی امید، در غرب شهرک «ملبس» که در فاصلهی هشت مایلی «یافا» قرار داشت، احداث شد و از این زمان، موضوع ایجاد شهرکهای یهودینشین در فلسطین، به طور جدّی دنبال گردید.
در این دوره، علاوه بر عدّهای از شاعران و نویسندگان اروپا که در آثار خویش، ضرورت مهاجرت یهودیان را به فلسطین، برای تشکیل یک کشور یهودی زمزمه میکردند، رجال سیاسی و نظامی اروپا بیش از دیگران بر مسئلهی انتقال یهود به سرزمین فلسطین و تشکیل دولت یهودی، تأکید داشتند.
ناپلئون در سال 1799 م در جریان حمله به فلسطین، نسبت به تجدید بنای هیکل سلیمان در قدس و مهاجرت یهودیان به فلسطین تأکید کرد. به عبارت دیگر، حدود یکصد سال، پیش از تشکیل نخستین کنفرانس صهیونیستی در شهر بال (1897 م) و 118 سال، پیش از صدور وعدهی بالفور از سوی دولت انگلیس، ناپلئون، یهودیان را به استقرار در فلسطین و تصرّف این سرزمین برانگیخت.
گرچه در آن روز، طرح و پیشنهاد ناپلئون جامهی عمل نپوشید؛ ولی این اندیشه به صورت جدّی و در سطحی وسیع گسترش یافت و یهودیان، آن را بنیاد برنامههای دراز مدّت خویش قرار دادند.
او طی بیانیهای که در 22 مه 1799 م، به همین منظور منتشر ساخت، یهودیان جهان را به عنوان وارثان قانونی فلسطین مورد خطاب قرار داد و آنها را به استقرار در آن سرزمین دعوت کرد و تأکید نمود که این لحظه همان فرصت مناسبی است که هزاران سال از آن محروم بودهاید، و اینک زمان در رسیده است که حقوق و منزلت خویش را در میان دیگر ملتهای جهان به دست آورید … .
ناپلئون، بیانیهی خود را پس از نابودی ناوگانش و شکست در عکا و در شرایط نامطلوبی که منجر به گریختن او به فرانسه شد، صادر کرد.
وی در پی آن بود که با این استمالت و حمایت از یهودیان، از ایشان برای تقویت نیروهای خویش بهرهگیرد و از فشار یهودیان رباخواری که در فرانسه قدرتی به شمار میآمدند، رهایی یابد.
گفتنی است ناپلئون به همین جهت، مورد علاقه و احترام صهیونیستها قرار گرفته است.
حاییم وایزمن، رهبر جنبش صهیونیسم در نیمهی نخست سدهی پیش، ناپلئون را نخستین صهیونیست غیریهودی خوانده است.
موریتس هس (Morits Hess) از سران صهیونیسم، در کتاب رُم و قدس نیز با همین نگاه گفته است که به نظر میرسد فرانسویان و یهودیان، در همه چیز برای یکدیگر آفریده شدهاند.
نویسندهی کتاب حکومت مخفی جهان یا دست پنهان(2) با کنار زدن پردههایی از تاریخ، نشان داده است که نخستین چهرههای خاندان روچیلد، هم چون امشیل روچیلد با تردستی و توطئه، ناپلئون بناپارت را بازی دادند و ضمن نفوذ در حکومت و دربار او، جنگها و عملیّات نظامی وی را طرّاحی کردند.
سران یهود، رابطهی او با پاپ را برهم زدند و پاپ پیوس هفتم در یازدهم ژوئن 1809 م با سوگند و تأکید، فرمان محکومیت ناپلئون را صادر کرد.
خاندان روچیلد، ژوزفین را به عنوان معشوقهی ناپلئون، در زندگی خصوصی او وارد کرده و از طریق وی، بر پارهای از مقاصد مورد نظر خویش دست یافتند.
ناپلئون، تحت تأثیر نقشههای مرموز خاندان روچیلد، راه را برای نفوذ مهرههای یهود، در پستهای کلیدی کشور گشود. از جمله سولت، از سرسپردگان روچیلد، به عنوان ژنرال ارتش ناپلئون برگزیده شد و از خواص و نزدیکان امپراتور قرار گرفت.
تا زمانی که ناپلئون در اروپا میجنگید و آتش فتنه را میافروخت و با پاپ و سازمان کلیسا مخالفت میورزید، او را حمایت و کمک میکردند؛ اما چون از این اقدامات آرام میگرفت و با یهودیان مخالفت میکرد، تنور کینه و توطئه را بر ضدّ او میتافتند.
… به همین جهت ناپلئون در اواخر کار خود به این گفتار لویی نهم، پادشاه فرانسه، توجه یافت که میگفت: «بهترین نوع برخورد با یک یهودی آن است که خنجر خود را در شکم او فرو بری.»
از سوی دیگر، لرد پالمرستون (1784- 1865 م) وزیر امور خارجهی بریتانیا، در نامهای که به تاریخ یازدهم اولت 1840 م برای پونزوبنی، سفیر کشور خویش در قسطنطنیه فرستاد، نوشت:
در میان یهودیان اروپای شرقی، احساسی تازه جان گرفته است، مبنی بر این که زمان بازگشت ملتشان به فلسطین بس نزدیک است و در نتیجه شوقی فراوان برای عزیمت بدان جا دارند و هماینک اندیشه و عنایت ایشان بیش از هر زمان دیگر، متوجّه تمهید مقدمات این امر شده است … ناگفته پیداست که یهودیان اروپا صاحب ثروتهای کلان هستند و هر سرزمینی را برای سکونت برگزینند، یقیناً ثروتهای هنگفت خود را بدانجا منتقل خواهند کرد … بنابراین، به نفع ساکنان آن سرزمین است که یهودیان را ترغیب به بازگشت به فلسطین و توطّن در آن جا کنند؛ زیرا ثروتی که با خود خواهند آورد، موجب ازدیاد درآمد کشور خواهد شد، و چنان چه یهودیان بنابر موافقت و حمایت و دعوت سلطان (عثمانی) بازگردند، ایشان مانع اجرای هر گونه نقشهی شوم محمد علی (پاشا- حاکم مصر) و جانشینان او در آینده خواهند بود.
آن چه در نامهی فوق شایان توجه است، این که در زمانی که یهودیان، خود دربارهی خویشتن، عبارت (مهاجران یهود) را به کار میبردند، پالمرستون از تعبیر (ملت یهود) بهره میگیرد! همچنین تأکید وی بر واژهی (بازگشت)، اشاره به حضور جمعی از ایشان در دو هزار سال پیش در فلسطین دارد!
در پی ارسال این نامه، لرد شافتس بری(3) به پالمرستون گفت: «حقیقتاً جناب وزیر از سوی خداوند فرستاده شده است تا یهودیان را به فلسطین بازگرداند.»
فلسطین در نگاه شافتس بری، کشوری متروک به حساب میآمد و به همین جهت شعار «کشوری بدون ملت، برای ملتی بدون کشور» ساخته و پرداختهی اوست که بعدها صهیونیسم آن را به «سرزمینی بدون ملت، برای ملتی بدون سرزمین» تغییر داد.
زمانی که دوست وی، یونگ به عنوان جانشین کنسول انگلیس در قدس تعیین شد، در یادداشتهای خود نوشت:
«چه حادثهی زیبایی! شهر ملت کهن خداوند به زودی منزلت خویش را در میان ملتها باز خواهد یافت و انگلیس، نخستین کشور مسیحی است که در آن گام خواهد نهاد.»
به دنبال ارسال نامهی پالمرستون و تماسهای سفیر انگلیس با سلطان عبدالحمید، سلطان عثمانی ضمن مخالفت شدید با این پیشنهاد، از رؤوف پاشا، استاندار بیتالمقدّس خواست تا اوضاع یهودیان را در فلسطین و به ویژه در قدس شرقی زیر نظر قرار دهد، به گونهای که به هیچ یهودی، جز تنها به قصد زیارت و اقامت موقت، اجازهی ورود و استقرار در بیتالمقدّس داده نشود.
یهودیان، با مشاهدهی شدّت و تعصّب و سرسختی سلطان عبدالحمید، از پای ننشستند و همچنان برای اقناع وی تلاشهای پیوسته و فراوان به عمل آوردند. آنان اعلام داشتند که در برابر پذیرش پیشنهادشان از سوی سلطان، انجام تعهّداتی را به شرح زیر بر عهده خواهند گرفت:
- پرداخت تمام بدهیهای دولت عثمانی.
- ساخت ناوگان دریایی برای دفاع از امپراتوری عثمانی.
- پرداخت یک فقره وام بدون بهره به مبلغ 35 میلیون لیره طلا، برای تقویت بنیهی مالی دولت و گسترش کشاورزی و تأسیس دانشگاه استانبول، تا دانشجویان تُرک مجبور به سفر به اروپا نشوند و در معرض افکار دموکراسی انقلابی زیانبار قرار نگیرند!
امّا باب عالی (دربار سلطان عثمانی) ضمن مردود شمردن پیشنهادهای مزبور، در سال 1888 م، ضمن صدور فرمانی، هر گونه مهاجرت دسته جمعی یهودیان را به سرزمینهای دولت عثمانی، ممنوع ساخته و به زایران یهود، اجازهی اقامت بیش از سه ماه را نداد.
اینجا بود که یهودیان از طریق جمعیت وابسته به فراماسونری «اتّحاد و ترقّی»، توطئهای را بر ضدّ سلطان عبدالحمید تنظیم و وی را در سال 1909 م از سلطنت برکنار کردند.(4) کراسوِ یهودی، یکی از سه نفری بود که عزل سلطان را به آگاهیِ او رساند.
از سوی دیگر، پس از کشته شدن الکساندر دوم، تزار روس، در سال 1881 م، یهودیان روسیه به دلیل متّهم بودن به این قتل و افشا شدن توطئههایشان در فریفتن و استثمار مردم، از آن کشور گریختند؛ زیرا اهالی این سرزمین درصدد انتقام گرفتن از آنان بودند. این امر موجب شد که یهودیان در روسیه و رومانی، به تأسیس مؤسساتی اقدام کنند تا بدان وسیله بتوانند برای اسکان یهودیان فراری از شرق اروپا، شهرکهای یهودینشین در فلسطین احداث کنند.
از مهمترین مؤسسات مزبور، «جمعیت دوستداران صهیون»(5) بود که شعبههای متعدّدی در انگلستان، اتریش و آلمان داشت. نخستین انگیزه و هدف این جمعیت، توسعه و نشر زبان عبری و تمهید مقدّمات برای مهاجرت یهودیان به فلسطین و تصرّف و بهرهبرداری از زمینهای آن بود.
مؤسسات تعاونی دیگری با نامهای «اودیسا»، «ریشیون لیزیون»، «رئیس زیوناه»، «یعقوب و روس بینا» و نیز جمعیت «کادیناح» به ریاست روزنامهنگاری به نام بیرنوم به وجود آمد. گفته میشود که فرد اخیر، نخستین کسی است که تعبیر جنبش صهیونیسم را به کار برده است.
در سدهی نوزدهم، اندیشهی تأسیس شهرکهای یهودینشین و مجتمعهای کشاورزی یهودی در فلسطین به صورت جدی مطرح شد. به ویژه که «جنبش صهیونیسم، میان پروژههای شهرکسازی و اعتقادات یهودی، پیوندی ضروری قائل بوده و آن را گامی اجتنابناپذیر برای دستیابی به سرزمین موعود میداند.»(6)
شارل فورییه،(7) فیلسوف و اقتصاددانان فرانسوی و از نخستین پیشوایان اندیشهی سوسیالیستی در اروپا، «قبل از مارکس به این تحلیل رسیده بود که یهودیان از نظر اخلاقی فاسدند. آنان استثمارگران اقتصادی اصلی اروپا هستند. بدین سبب، وی خواستار آن شده بود که یهودیان از فرانسه اخراج و به یک ملت به رسمیت شناخته شدهی در فلسطین، تبدیل شوند. به موجب مندرجات کتاب فورییه که صنعت تقلّبی نام دارد (1836 م)، فلسطین میتواند با کمک سرمایهگذاران میلیونر یهودی، جهت سیستم اجتماعی- اقتصادی مبتنی بر تعاون، به یک منطقهی وسیع آزمایشی و همکاری درآید. فورییه اظهار میداشت که این طرح، منطقه را به یک مجتمع کشاورزی- صنعتی همآهنگ و بسیار موفّق در میآورد.
نظریّات فورییه، حکایت از یک راهحلّ صهیونیستی داشت که صهیونیستهای غیریهودی بدان دست یافته بودند.»(8)
در سال 1842 م، یکی از یهودیان سرشناس اتریش، به نام آبراهام بنچ، طی نامهای به کاننک، وزیر امور خارجهی بریتانیا، خواهان تقویت و تشدید نفوذ دولت بریتانیا در خاورمیانه، به منظور کمک به یهودیان شد. او در این نامه تأکید کرد که ایجاد یک مستعمرهی یهودی در بهترین مناطق فلسطین میتواند مواضع و منافع انگلیس را تضمین کند.(9)
در سال 1850 م، وارد کریون کنسول آمریکا در قدس، با راهاندازی یک اسکان زراعی صهیونیستی در منطقهی قدس، تأسیس اسکانهای زراعی دیگری را نیز طرّاحی کرده و سعی نمود حمایت و تأیید رهبران یهود را نسبت به این مسئله جلب کند؛ امّا با آن که وی آیین یهود را نیز گردن نهاد، این امر حسّاسیت و توجه آنان را چندان برنیانگیخت. کنسول آمریکا بر این باور بود که توسعهی این اسکانهای زراعی میتواند نخستین گامهای تأسیس فلسطین نو باشد، به گونهای که یهودیان بتوانند با استقرار در آن، به زندگی مطلوب و ایدهآل خود دست یابند.
برخی آمریکاییان با پیروی از کنسول آمریکا و با همان هدف، به تأسیس یک اسکان زراعی صهیونیستی دیگر در حوالی یافا اقدام کردند.(10)
اما بیش از همه در این میان، نقش روچیلدها در ساخت و ساز شهرکهای یهودینشین قابل ذکر است.
حاخام شموئیل موهیلبر (1824-1898 م) ضمن تماس و گفتوگو با بارون ادموند روچیلد، توجه او را به اهمیت استقرار یهودیان در فلسطین جلب کرد. روچیلد هم هزینهی ساخت شهرکهایی را برای اسکان کشاورزان یهودی روسیه تأمین کرد و به دنبال آن، بدون ذکر نام روچیلد، ساخت نخستین شهرک یهودینشین در فلسطین انجام شد. تا سالیان درازی که روچیلد، هزینهی تأسیس شهرکهای دیگری را نیز تأمین میکرد، نام روچیلد در این مورد برده نمیشد و تنها از او با عنوان نیکوکار معروف یاد میشد.(11)
از نیمهی دوم سدهی نوزدهم، یهودیان برای دستیابی به تأسیس دولتی یهودی، که از دیرباز در آرزویش بودند، گامهای بلندتری برداشتند.
لئون پینسکر(12)، یهودی روسی، در سال 1882 م کتابی با عنوان خودرهابخشی(13) تألیف کرد و در آن، ضمن بررسی مشکلات یهود، همهی همکیشان خود را در سراسر گیتی برای مهاجرت به یک منطقهی مشخص از جهان و تأسیس دولتی مستقل، دعوت کرد. وی دعوت خود را بر این اصل قرار داده بود که «جهان، یهود را تحقیر میکند؛ زیرا یک ملت مستقل نیست و در همه جا بیگانه تلقّی میشود.»
وی در کتاب خود، بر ضرورت برگزاری یک کنفرانس ملی و ایجاد شرکتی برای عمران و سازندگی و دعوت عمومی برای کمک به تأسیس دولت یهود و تلاش در کسب تضمین بینالمللی، تأکید کرد.
پینسکر در نطقی که در نخستین کنگرهی دوستداران صهیون در سال 1884 م ایراد کرد، مسئلهی کمک به یهودیان انتقالی را، در هر جا که باشند، عنوان نمود و خواستار آن شد که انجمن مونتفیور تأسیس شود تا به ترویج کشاورزی مدرن در میان این یهودیان بپردازد.
… پینسکر به ریاست انجمن انتخاب شد. در حین برگزاری کنگرهها، اختلاف نظر دینگرایان و بیدینان آشکار گردید. تخمافشانی پدیدهی شهرکنشینی صهیونیستی در 1882 م با ابتیاع یک قطعه زمین مُشْرِف بر ساحل دریا، در مجاورت کشوری که میتوان در آینده، سرزمین آن را خرید، شروع شد. وقتی قرارداد خرید زمین به دلیل ابراز مخالفت حاکم منطقه با مانع برخورد نمود، جانشین کنسول انگلستان مداخله و به طور یکسره، زمینِ خریداری شده را به نام خود به ثبت رساند. اولین شهرک یهودینشین، مستعمرهی ریشون لتسیون، یعنی «نخستین برای صهیون» نام گرفت که این عبارت مأخوذ از تورات است. پس از آن، قطعات دیگری خریداری و تعدادی از شهرکهای یهودینشین احداث گردید. به رغم وجود انجمنهای متعدّد دوستداران صهیون، اینان نتوانستند بیش از چند صد یهودی را، آن هم با هزینهای سنگین به مهاجرت ترغیب کنند. (در این موقع میلیونها یهودی در حال ماجرت به ایالات متحده بودند.)(14)
پینسکر اعتقاد داشت تفکر مبتنی بر منتظر شدن امدادهای الهی تا بازگشت مسیح، بیهوده است و باید از اذهان زدوده شود؛ زیرا ملت برگزیده، طبق گفتهی وی، برای نفرت جهانی برگزیده، طبق گفتهی وی، برای نفرت جهانی برگزیده شده است … راهحل این است که یهودیان زاید، به عنوان یک ملت، به یک سرزمین خارجی انتقال یابند که خود مالک آن باشند؛ زیرا اغلب دولتهای متمدن غربی، مهاجرت دستهجمعی یهودیان را نمیپذیرند.
… پینسکر در کتاب خود میگوید: روند تحوّل و انتقال از راه خود آزادسازی، بیشتر با مساعدت دولت بزرگ (غربی) انجام خواهد گرفت.(15)
البتّه گفتنی است که پینسکر در بیان مطالب و پیشنهادات خویش، تحت تأثیر آرا و نظریّات موریتس هس که در سال 1840 م، کتابی با عنوان رُم و اورشلیم تألیف کرده بود، قرار داشت.
هس در کتاب خود گفته بود: «ما همواره در میان ملل مختلفی که با آنها زندگی میکنیم، اجنبی و بیگانه محسوب میشویم.» به همین جهت، او دعوت به تشکیل کشوری مستقل برای ملت یهود کرده و معتقد بود همچنان که «رُم»(16) مرکز کلیسای مسیحی است، اورشلیم نیز باید مرکز یهودیت باشد.
با همین دیدگاه، پینسکر در کتاب خود نوشت:
آیا ما در میان دیگر ملتها، ملتی به حساب میآییم؟ صدای یهود در جامعهی جهانی، کجا شنیده میشود؟ آیا ما دربارهی مشکلات خود، حقّ اظهارنظر داریم؟
کشور ما، سرزمین ناشناختهای است که در آن زندگی نمیکنیم. اتّحاد ما در آوارگی است و همبستگی ما با دیگر ملتها، عبارت از دشمنی آشکار میباشد. سلاح ما، ذلّت و مسکنت، و ابزار دفاعی ما، گریختن است و آیندهی ما در دل غیب، پوشیده و نهان است … یهود در عرصهی زندگی، چه نقش پست و ذّلتباری بر عهده گرفته است!
او همچنین گفته است:
دنیا، یهود را تحقیر میکند؛ زیرا ملت زندهای نیست. آنان در هر کشوری که به سر برند، بیگانه تلقّی میشوند و صِرف آزاد بودن ایشان در عرصههای مدنی و سیاسی، منزلت آنان را در میان دیگر ملتها ارتقا نمیبخشد. درمان موفقیتآمیز این درد صعبالعلاج، ایجاد یک ملیت واحد برای یهودیان است تا بتوانند در میهن خویش زندگی کنند.
پینسکر پیشنهاد داد همهی گروههای مختلف یهود، پای میز مذاکره گرد آیند تا با توافق یکدیگر، بخشی از زمینهای فلسطین را با پرداخت بهای بیشتر و فریفتن صاحبان آن، خریداری کنند. سپس با تخصیص اعتبارات مالی لازم، زمینهایی را که در اختیار مسلمانان بوده و مهاجران، آباد ساختهاند، از صاحبان تنگدستِ آن بخرند.
این، کلیترین نقشهی اصلی صهیونیسم بود؛ ولی امید به موفّقیت اجرای این طرح، منوط به حمایت دولتهای اروپایی وقت بوده است. گرچه آثار و ثمرات این امر در آن زمان آشکار نمیشد، اما به یقین نخستین گام بلند در راه تحقق آرمان ملی یهود، به شمار میآمد. بارون روچیلد، میلیونها فرانک به یهودیان کمک کرد تا بتوانند در این راه، مبارزات خود را آرام آرام در سرزمینهای فلسطین ادامه دهند.(17)
پی نوشت ها :
1- هم زمانی پیروزی نهایی اسپانیولی ها در غرناطه و کشف آمریکا به وسیله کریستف کلمب، بسیاری از تایخ نگاران را سخت شیفته ساخته، به ویژه آن که قرارداد مربوط به سفر کریستف کلمب، برای کشف جهان نو، در شهر سانتافه (Santafe) امضا شد. شهری که اسپانیولی ها در خلال جنگ با مسلمانان، در سال های 1490-1491 م (896-897 ه. ق) در شش میلی غرناطه ساختند و شادمان بودند که «آن شهر اسپانیولی است که هرگز به الحاد اسلامی آلوده نشده است!» (ر.ک: عبدالهادی حایری، نخستین رودرویی های اندیشه گران ایران با دو رویه ی تمدن بورژوازی غرب، ص 56).
2- "The Secret World Goverment" or "The Hidden Hand" این کتاب تألیف شِرِب شپیری دوویچ "Cherep Spridovich" است که مأمون سعید آن را با عنوان حکومه العالم الخفیه به عربی ترجمه کرد و در سال 1980م، انتشارات دارالفائس در بیروت، چاپ سوم آن را منتشر کرده است.
مطالب اشاره شده بالا، طی صفحات 79 تا 111 ترجمه عربی، قابل ملاحظه است.
3- Lord Shaftesburey (1801-1885م) صهیونیست افراطی و از عناصر فعال در «انجمن حمایت مسیحیان از یهود در لندن».
4- ویل دورانت می نویسد: یهودیانی که در عثمانی می زیستند، در نامه هایی که به خویشاوندان خود می نوشتد، از شرایط رضایت بخش زندگی شان در آن جا تعریف بسیار می کردند. در فلسطین، پاشای عثمانی به ایشان اجازه داد کنیسه ای در دامنه ی کوه صهیون برای خود بسازند. بعضی از یهودیان عربی به زیارت فلسطین می رفتند و مردن در سرزمین مقدس، و به خصوص در بیت المقدس را برای خود سعادت بزرگی می شمردند (ر.ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6، «اصلاح دینی»، ص 851).
5- Hoven Zion.
6- عدنان السیّد حسین، التوسع فی الاستراتیجیه الاسرائیلیه، ص 18.
7- Charles Fourier (1772-1837م).
8- عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ترجمه ی لواء رودباری، ص 31.
9- قاسم حسن، العرب و المشکله الیهودیه، ص 90-91.
10- یوسف العاصی الطویل، الصلیبیون الجدد، ص 66-67.
11- جودت السعد، الشخصیه الیهودیه عبرالتاریخ، ص 129.
12- Leon Pinsker (1821-1891م ) پزشک لهستانی الاصل.
13- Auto Emanicipation.
14- عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 39-40.
15- همان، ص 35-37.
16- واتیکان در سال 1929 م به موجب معاهده ی لاتران، به عنوان دولتی مستقل به ریاست پاپ، از سوی ایتالیا به رسمیت شناخته شد.
17- ر. ک: فتحی الابیاری، الصهیونیه، ص 21-23.