شما اصلا مرا می شناسید؟

اگر ما یکی دو روز به خانه شان نمی رفتیم ، وقتی می آمدیم می گفتند : "کجاها بودید شما ؟ اصلا مرا می شناسید؟ " یعنی اینطور مراقب اوضاع بودند. من بچه خودم را ، فاطمه را ، بعضی اوقات می بردم . یک روز وارد شدم دیدم آقا
يکشنبه، 17 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شما اصلا مرا می شناسید؟
شما اصلا مرا می شناسید؟






 
اگر ما یکی دو روز به خانه شان نمی رفتیم ، وقتی می آمدیم می گفتند : "کجاها بودید شما ؟ اصلا مرا می شناسید؟ " یعنی اینطور مراقب اوضاع بودند. من بچه خودم را ، فاطمه را ، بعضی اوقات می بردم . یک روز وارد شدم دیدم آقا توی حیاط قدم می زدند . تا سلام کردم گفت : " بچه ات کو ؟ " گفتم : " نیاورده ام ، اذیت می کند " . به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند : " اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیای ، خودت هم نباید بیایی " . اینقدر روحشان ظریف بود . می گفتم : آقا شما چرا این قدر بچه ها را دوست دارید ؟ چون بچه های ما هستند دوستشان دارید ؟ می گفتند :
" نه ، من به حسینیه که می روم اگر بچه باشد حواسم می رود دنبال بچه ها، اینقدر من دوست دارم بچه ها را . بعضی وقتها وقتی که صحبت می کنم می بینم که بچه ای گریه می کند یا بچه ای دارد دست تکان می دهد ، یا به من اشاره می کند ، حواسم می رود به بچه " (زهرا اشراقی- سروش- ش 476)

نسبت به بچه ها خیلی مهربان بودند

امام نسبت به بچه های کوچک به قدری مهربان و صبور هستند که آدم حیرت می کند . از ناراحتی و بیماری فرزندانشان بسیار ناراحت می شدند و در مراجعه به دکتر عجله می کنند . از توجه زیادی که به مریض پیدا می کنند ناراحتی شان را درک می کنم. (خدیجه ثقفی(همسر امام)- راه زینب- ش 38)
شما اصلا مرا می شناسید؟
اگر ما یکی دو روز به خانه شان نمی رفتیم ، وقتی می آمدیم می گفتند : "کجاها بودید شما ؟ اصلا مرا می شناسید؟ " یعنی اینطور مراقب اوضاع بودند
اگر شیطنت نکند مریض است
امام روزی سه بار قدم می زنند . مشغول قدم زدن که هستند بچه ها دست امام را می گیرند این طرف و آن طرف می برند تا هر وقت که خود بچه ها رها کنند . امام به آزادی بچه ها کاملا معتقدند و می گویند " اگر بچه شیطنت نکند مریض است " (زهرا مصطفوی - برداشت هایی از سیره امام خمینی - جلد اول)
امام خمینی
متوجه این مسئله نیستید
بعضی وقتها که ما با هم اختلافی برسر یک مسئله پیدا می کردیم امام ناراحت می شدند ، ولی حتی لفظ تو نمی فهمی را هم در عصبانیت به ما نمی گفتند بلکه می فرمودند شما متوجه نیستید . یعنی تا این حد امام متوجه بودند در هنگام عصبانیت لفظ زشت یا خلاف شرع و اخلاق به کار نمی بردند. فقط می گفتند : " شما متوجه این مسئله نیستید (زهرا اشراقی - برداشت هایی از سیره امام خمینی - جلد اول)
باید اینها را بخوانم و به مردم جواب بدهم
یادم می آید یکی از بچه های مرحوم اشراقی ، که نوه امام بود ، یک روز به راهرو آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت می خواهد امام را بزند. من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولی او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت . تا رفتم اورا بگیرم امام دستشان را دراز کردند و به من فهماندند که کاری نداشته باشم . بچه سه چهار بار با کفش به امام زد . بعد امام اورا بغل کردند و بوسیدند و گفتند :
" بابا جون اگرمن به شما می گویم که به این کاغذها دست نزنی به این خاطر است که اینها مال مردم است و من باید اینها را بخوانم و به مردم جواب بدهم و اگر پاره شوند پیش خدا مسئولم "
یعنی بدون آنکه حالت خاصی در چهره شان پیدا شود خیلی راحت با آن بچه برخورد کردند . بالاخره بچه لنگه کفش را همانجا گذاشت و از اتاق بیرون رفت ". (مرضیه حدیدچی - برداشت هایی از سیره امام خمینی - جلد اول)
بگذارید بازی کنند
امام نسبت به نوه ها هم همان طور که به اولادها آزادی می دادنند هستند.یعنی الآن چه نوه من و چه نوه خودشان که پسراحمد آقا حدود 12.5 سال است و یا نوه های دیگر یا حتی نتیجه ، وقتی دور ایشان می آمدند خیلی دوستشان دارند. اگر مادرشان بخواهد جلوی آنها را بگیرد که امام را اذیت نکنند، امام قبول نمی کنند چون می گویند بچه هستند بگذارید بازی کنند . مثلا ریش ایشان را چنگ می زدند.روی زانو از بین پاها و دور پاهای ایشان می گردند وپا روی ایشان می گذارند که مثلا کلید برق راخاموش یا روشن کنند، ایشان اصلا ناراحت نمی شوند. مگر اینکه کار داشته باشند . امام وقتی نگاهشان به تلویزیون است بچه هم کار خودش را می کند . بچه دارد اذیت می کند ، امام تلوزیون نگاه می کنند، یا اینکه رادیو گوش می دهند! هیچ ناراخت هم نمی شوند (زهرا مصطفوی - برداشت هایی از سیره امام خمینی - جلد اول)
بلند شدند و شعار دادند
یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم . علی گفت : " من می شوم امام ، مادر هم سخنرانی کند ، آقا هم بشوند مردم . " علی از من خواست که سخنرانی کنم . من کمی صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردم که شعاربده. آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند .اما علی گفت : " نه ، نه باید بلند بشی . مردم که نشسته شعار نمی دهند . بعد آقا بلند شدند وشعار دادند. (فاطمه طباطبایی- برداشت هایی از سیره امام خمینی - جلد اول)

علی را روی دوششان سوار می کردند

بارها می شد که من وارد اتاق می شدم به طوری که امام مرا نمی دیدند. می دیدم که امام به زانو روی زمین نشسته اند و پسرم علی روی دوششان سوار است و با امام دارد بازی می کند. خیلی دلم می خواست از آن صحنه ها و لحظه ها قیلم یا عکس بگیرم اما می دانستم که امام نمی گذارند. صمیمیت و صداقت امام با بچه ها و مادرم خیلی عجیب بود. (حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی- آشنا- ش 1)
منبع : www.akairan.com

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.