خیام و زمانه ی او

«اصیل ترین خلاقیت های این عصر ( یعنی پایان سده یازدهم میلادی) در زمینه ریاضیات صورت گرفت و از اصیل ترین چهره هایی که این خلاقیت را به او مدیونیم، عمر خیام ایرانی بود. از این رو شایسته است، این عصر را، «عصر
چهارشنبه، 20 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خیام و زمانه ی او
خیام و زمانه ی او

نویسنده: پرویز شهریاری




 

«اصیل ترین خلاقیت های این عصر ( یعنی پایان سده یازدهم میلادی) در زمینه ریاضیات صورت گرفت و از اصیل ترین چهره هایی که این خلاقیت را به او مدیونیم، عمر خیام ایرانی بود. از این رو شایسته است، این عصر را، «عصر عمرخیام» بنامیم.
او به طبقه بندی بسیار شایسته ای از معادله ها دست زد. از جمله، سیزده صورت مختلف از معادله های درجه سوم تشکیل داد. او کوشید همه آن ها را حل کند و برای برخی از آن ها راه حل هندسی ارائه داد. در سال 1072 میلادی، یا اندکی پس از آن، به خواهش سلطان جلال الدین سلجوقی، گاه شماری تازه ای استخراج کرد که دقت بی اندازه ای داشت، شاید بسی بیشتر از گاه شماری ما...»
(جرج سارتون، مورخ دانش)
درباره خیام بسیار نوشته اند، با وجود این درباره او ابهام های زیادی باقی مانده است. به ویژه درباره «دوبیتی های» او که به «رباعی» مشهورند، دیدگاه هایی طرح شده است که همخوانی ندارند. هنوز هم هستند کسانی که از دو خیام نام می برند و خیام شاعر را از خیام دانشمند جدا می کنند، و آن هایی هم که خیام شاعر را با خیام ریاضیدان و اخترشناس یکی می دانند، در این باره که کدام رباعی از خیام است و چگونه می توان «رباعی های اصیل» را از «بیهوده گویی ها» بازشناخت، همداستان نیستند. به قول خاورشناس و مورخ روسی، رازگشایی درباره رباعی های خیام، به این می ماند که کسی پیش از مرگ، نخی به انگشت خود بسته باشد تا کاری یا موضوعی را از یاد نبرد و اکنون شما بخواهید، پس از مرگ او کشف کنید که این فرد درباره چه چیزی می اندیشیده و به چه کار یا موضوعی نظر داشته است! روشن است که این تلاش بیهوده است و به سرانجامی منطقی و مطمئن نمی رسد.
ولی تلاش هایی که از جانب پژوهشگران انجام شده است، چندان هم بی فایده نیست. مراجعه به شیوه سرایندگی و به ویژه رباعی، در سده های پنجم و ششم هجری قمری (نیمه دوم سده یازدهم و نیمه اول سده دوازدهم میلادی)، پژوهش های زبان شناسی مربوط به آن دوران و یافتن واژه های معمول زبان، شناخت روحیه و اندیشه خیام به یاری نوشته های دیگر او، مقایسه رباعی های چهارقافیه ای ( که در آن زمان بیشتر معمول بوده است) با رباعی های سه قافیه ای ( که از سده نهم هجری به بعد معمول شده است) و بسیاری نشانه های دیگر می تواند دست کم در بین رباعی هایی که به نام خیام شهرت یافته است، اندیشه وی را از اندیشه های سطحی و گاه مبتذل اضافی جدا کند. کسانی هم هستند که تنها مراجعه به نسخه های کهن را ترجیح می دهند و مبنای داوری خود را بر زمان ثبت این یا آن رباعی می گذارند.
دشواری اصلی در سرزمینی مانند ایران که در طول تاریخ از ویرانگری و قتل عام های مهاجمان رنج برده و در ضمن، با جهل و بی فرهنگی حاکمان داخلی رویا رو بوده است، این جاست که مردم در هیچ حالتی به نوشته های نویسندگان و دانشمندان خود دسترسی نداشته و ناچار بوده اند به حدس و گمان متوسل شوند. رشید الدین فضل الله، پزشک عالیقدر همدانی را، کم و بیش، همه می شناسند. او در سال 645 هجری قمری زاده شد و در سال 718 به دستور ابوسعید بهادرخان از ایلخانان مغول کشته شد ( پیش از کشتن رشید الدین، فرزندش ابراهیم را گردن زدند). رشید الدین فضل الله وزیر برجسته ایلخانان بود. وی «ربع رشیدی»- رصد خانه بزرگ نزدیک تبریز- را بنا نهاد. از سراسر سرزمین های پهناور اسلامی، دانشمندان و پژوهشگران را به همکاری دعوت کرد و تحت حمایت خود گرفت. کتابخانه بزرگی ترتیب داد و در طول سال ها، هرگونه کتاب خواندنی را در آن جمع کرد؛ به گونه ای که به اعتبار نوشته اعلام الشیعه:« هفتاد هزار کتاب، در کتابخانه خود، وقف کرد». ولی امروز از این هفتاد هزار کتاب، یکی هم نمانده است؛ زیرا «بعد از قتل او، همه را سوزاندند.»
برای مقایسه، بد نیست بدانید در همان سال ها، یعنی در آغاز چهاردهم میلادی، کتابخانه سوربون در پاریس، که به دست کلیسا اداره می شد، نزدیک به هزار و سیصد کتاب داشت و همه این کتابها تا امروز نگهداری شده است... وقتی قلعه الموت، مرکز اسماعیلیان پیرو حسن صباح، به دست مغولان افتاد، کتابخانه ای عظیم داشت که جز چند کتاب آن که به همت نصیرالدین طوسی نجات یافت، بقیه را از بین بردند...
با همه این ها، از کنار رباعی های خیام نمی توان گذشت. باید اندیشه خیام و محیط اجتماعی او را شناخت. خیام دانشمندی کامل بود، ذهنی منطقی و ناآرام داشت و جز به خرد و استدلال تن نمی داد. در بین نوشته های خیام، به ندرت به جمله هایی بر می خوریم که با مضمون های رباعی ها همخوانی دارد. او ریاضیدان بود و به استدلال یقینی ریاضیات اعتماد داشت. وی در پیشگفتار کتاب شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس می نویسد:
«... این بخش از حکمت که آن را دانش های ریاضی می نامند، از آسان ترین بخش های حکمت است. هم از نظر درک فهم و هم از نظر تصدیق... و از سودمندی دانش های ریاضی است که ذهن را ورزیده می کند و بهتر و سریع تر در یادها می ماند. در ضمن، این عادت را در انسان پدید می آورد که از پذیرش آنچه دلیل و برهان ندارد، دوری کند. دلیل این موضوع سادگی برهان ها و نزدیک بودن سرچشمه های این برهان ها به ذهن و در ضمن، همراه بودن تخیل با آن است...»
گویی خیام به امام محمد غزالی (که همزمان خیام و در عین حال یکی از بزرگ ترین اندیشمندان زمان خود بود) پاسخ می دهد که چنین باور داشت. به سخن امام محمد غزالی گوش کنید:
«... شخص از خواندن و مطالعه آن ها [ علوم عقلی] و از دقت در قضیه های ریاضی و روشنی برهان های آن ها به شگفت می افتد و طبیعی است می پندارد، تمامی معلومات و رأی های آن ها در سایر مسئله ها، به همین وضوح و دقت، و مانند امور مسلم است. سپس سستی عقیده دینی و حتی کفر آن ها ممکن است در وی اثر کند و از پیروی عقاید شرعی سر باز زند... این، زیان بزرگی است که از دانش های ریاضی حاصل می شود و هر کس به شناخت آن دچار شد، ناچار لگام تقوا و دیانت از گردنش می افتد...»
و به سادگی می توان فهمید که چرا خیام شکوه می کند:

گر علم بدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل علم، آزرده بدی

تکه ای از پیشگفتار جبر و مقابله خیام، خواندنی تر و گویاتر است. وقتی خیام نخواست یا نتوانست کتاب جبر را آشکار کند، بعد از سلطه سلجوقیان، به قراخانیان در ماوراء النهر پناه برد تا از حمایت امام ابوطاهر، قاضی القضات سمرقند، برخوردار شود و در آن جا بود که کتاب جبر خود را به پایان برد. جمله هایی از پشگفتار آن را می آوریم:
«... دچار زمانه ای شده ایم که اهل دانش از کار افتاده و جز اندکی، که از مرگ جان به در برده اند، کسی نمانده که از فرصت برای بحث و پژوهش های علمی استفاده کند. بر عکس، حکیم نمایان دوره ما، همه دست اندرکارند که حق را با باطل بیامیزند، جز ریا و تدلیس کاری ندارند، اگر دانش و معرفتی هم دارند، صرف غرض های پست جسمی می کنند. اگر با انسانی روبه رو شوند که در جست و جوی حقیقت، راسخ و صادق باشد، روی از باطل و زور بگرداند و به ریا و مردم فریبی گرایشی نداشته باشد، او را ریشخند می کنند و کوچک می شمارند... من، دیگر ناامید شده بودم از دست یافتن به شخصی که به فضیلت های علمی و عملی آراسته باشد، هم به کارهای علمی و هم به کارهای دنیوی توجه کند و در عین حال، خیرخواه همه مردم باشد، تا این که خداوند توفیق رسیدن به درگاه سرور بزرگ و بی همتایی چون قاضی القضات، امام ابوطاهر را نصیبم کرد... در نتیجه نزدیک شدن به مقام بلند او، وظیفه خود دیدم، آنچه را در چکیده مسئله های حکمت، مطالعه و تحقیق کرده ام، به کوتاهی بیان کنم و این کار را با نام بردن گونه های جمله های جبری آغاز کردم؛ چرا که ریاضیات به پیشگامی سزاوارتر است...»
آیا مضمون همین شکوه ها را در این رباعی نمی بینید؟

چون نیست در این زمانه سودی ز خرد
جز بی خرد از زمانه، بر می نخورد

ای دوست بیار آنچه خرد را ببرد
باشد که زمانه، سوی ما به نگرد

و آیا بی فرزانگی اهل زمانه نیست که خیام را به فغان می آورد:

گر بر فلکم دست بری چون یزدان
برداشتمی من این فلک را زمیان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان

و یا چه دردمندانه است که می گوید:

نا آمدگان، اگر بدانند که ما
از دهر چه می کشیم، نایند دگر

به جز این، و به جز آنچه درباره همخوانی نوشته های خیام با رباعی های او موجود است، باید معیار دیگری را هم برای شناختن رباعی های اصیل وی اضافه کرد که به نظر من در بعضی حالت ها می تواند کارگشا باشد. به نظر می رسد خیام، به دلیل روحیه اش، رباعی های خود را در زمان حیات کمتر آشکار می کرد. از سوی دیگر، در سال ها و سده های پس از خیام، هر کس که با ساختن یک یا چند رباعی می خواست به نوعی با سنت های اجتماعی یا باورهای عمومی مقابله کند، هم به دلیل شهرت خیام و هم به دلیل پنهان کردن نام خود، نام خیام را بر آن می گذاشت. به همین مناسبت، کار پژوهشگران در جدا کردن رباعی های اصیل خیام دشوار می شود و به هر ترتیبی و با هر معیاری عمل کنیم، اختلاط پیش می آید.
به نظر من، این موضوع چندان مهم نیست، بلکه آنچه در درجه نخست اهمیت قرار می گیرد، پیدا کردن رباعی هایی است که با ذهن خیام، آبشخور فلسفی او و مهم تر از همه، درک علمی و ریاضی وی سازگار باشد. به گمان من، خیام در هر رباعی خود از منطق ریاضی پیروی می کرد و یک قضیه یا یک پرسش را طرح کرده است. خیام در برخی رباعی های خود، بعد از طرح صورت قضیه که اغلب یک قضیه شرطی یا قضیه ای است همراه با تضاد منطقی درونی، پرسشی در برابر خوانندگان می گذارد تا خود بیندیشد و پاسخ را بیابند:

دارنده، چو ترکیب چنین خوب آراست
باز از چه سبب، فکندش اندر کم و کاست

گر خوب نیامد این بنا، عیب کراست؟
ور خوب آمد، خرابی از بهر که خواست؟

ز آوردن من، نبود گردون را سود
وز بردن من، جاه و جلالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنوند:
کین آمدن و رفتن من، بهر چه بود؟

آورد به اضطرابم، اول به وجود
جز حیرتم از حیات، چیزی نفزود

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود؟

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده، کله کیکاووس

با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانک جرس ها و کجا ناله طوس؟

و در برخی رباعی ها قضیه ای کامل را می آورد، همراه با داده ها، تضیح و تحلیل آن ها و نتیجه گیری نهایی:

از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز؟

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز

ای آن که تو در زیر چهار و هفتی(1)
در هفت و چهار، دائم اندر تفتی

می خور دائم که در ره آکفتی
این مایه بدانی که چو رفتی، رفتی

در جستن جام جم، جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم

زاستاد چو راز جام جم بشنودم
آن جام جهان نمای جم، من بودم

در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش

از دسته هر کوزه بر آورده خروش
صد کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

گاوی است در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیرزمین(2)

چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا، همه از خاک تو بر خواهد رست

تنها خیام نیست که چه در رباعی ها و چه در نوشته های خود، از اوضاع و احوال زمان شکوه می کند. اگر دفتر زندگی صاحبان فرهنگ و بزرگان دانش و ادب این سرزمین را ورق بزنیم، نمی توانیم کسی را بیابیم که قهر زورمندان و زهر جاهلان او را نیازرده باشد. در یکی از کهن ترین نوشته ها، یعنی کلیله و دمنه، که با همت ابن مقفع (روزبه پارسی) از پهلوی به عربی برگردانده شد و بعدها ترجمه فارسی آن نیز در اختیار ایرانیان قرار گرفت در بخش «برزویه طبیب» که افزوده خود ابن مقفع به کلیله و دمنه است، می خوانیم:
« می بینم کارهای زمانه روی به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی و افعال ستوده و اخلاق پسندیده مندرس گشته و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر، و علم متروک و جهل مطلوب، و لؤم و دنائت مستولی و کرم و مروت منزوی، و دوستی ها ضعیف و عداوت ها قوی، و نیک مردمان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، و مکو و دنائت بیدار و وفا و حریت در خواب، و دروغ مؤثر و مستمر و راستی مردود و مهجور، حق منهزم و باطل مظفر، و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع، و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز، و حرص غالب و قناعت مغلوب، ظالم غدار به این معانی شادمان و به حصول این ابواب، تازه و خندان...»
ابوریحان بیرونی، ریاضیدان، اخترشناس و فیلسوف ایرانی، در هزار سال پیش در کتاب ماللهند گله می کند:
«طبیعت دل ها بر عشق به دانش استوار است و خمیره وجود آدمی از ضد دانش، یعنی نادانی، بیزار است. ولی زمان ما چنین نیست و از آن جا که عکس آن رواج دارد، چگونه ممکن است دانش در آن پدید آید و یا دانشمندی نوخاسته به ظهور رسد؛ زیرا آنچه داریم، مانده دوران های جوانی دانش است...»
و پورسینا که با بیرونی همزمان بود در حکمت المشرقین می نویسد:
«بسیاری از اغلاط را در پرده تغافل پوشیدم. علت این تغافل و پرده پوشی آن بود که نخواستم با آن چیزهایی مخالفت کرده باشم، که از فرط شهرت برای جهال بدیهی شده و به مقامی رسیده که ممکن است در روشنایی روز شک کنند، ولی در صحت آن مسایل تردید ندارند...»
و آیا این، تکرار همان سخن خیام نیست که گفته بود:

خورشید به گل نهفت، می نتوانم
و اسرار زمانه گفت، می نتوانم

وچه بسا، عین القضات همدانی را که به روایتی در دوران جوانی خود، ساعت هایی را در محضر خیام بوده است، به این دلیل کشتند که ضمن جست و جوی حقیقت، در یکی از نامه های خود به این نتیجه رسید که:
«...چندین هزار جنازه که به گورستان برند، یکی از ایشان به شک نرسیده و از چندین هزار به شک رسیده، یکی را گرفتاری طلب نبود و چندین هزار را درد طللب بگیرد و یکی را به راه راست نیفتد...».
و این ها سخن بودا را به یاد می آورد که:
«نباید گفته ای را به صرف این که دیگران گفته اند، باور کنیم. نباید آگاهی ها را به صرف این که از قدیم به ما رسیده اند باور کنیم. نباید بدون اندیشه، به گفته و نوشته دانشمندان و خردمندان، تنها چون از زبان یا قلم دانشمندان و خردمندان جاری شده است، تسلیم شویم... نباید به ملاحظه شباهت و قیاس، چیزی را بپذیریم. نباید کلام استاد را تنها چون کلام استاد است، قبول کنیم. باید با تکیه به خرد و درک و فهم خود چیزی را بپذیریم که درستی آن را بیان روشن و آشکار است، خواه کلام باشد یا نوشته یا هر چیز دیگری...».
و چه شباهت غریبی، این سخنان با سخن رنه دکارت، فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی سده شانزدهم، دارد:
«وقتی موضوعی را بررسی می کنیم، نباید به دنبال چیزی باشیم که دیگران گمان می کنند یا خودمان تصور می کنیم. باید در جست و جوی چیزی باشیم که یا آشکارا و به روشنی دیده می شود، یا با استدلال قیاسی ثابت شدنی است؛ زیرا دانش به صورت دیگری به دست نمی آید...»
حقیقت این است که در گذشته های تاریخ سرزمین ایران، بین بزرگان ادب و دانش، نمی توان کسی را یافت که خود را از درستی و حقیقت جدا کرده باشد. استاد سخن، سعدی، با همه ملاحظه کاری، وقتی پای انسان پیش می آید، شفاف و آشکارا، بدون این که آدمیان را از نظر جنس و عقیده و مذهب و نژاد از هم جدا کند، سرود دل انگیز خود را می سراید که:

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

لازم نیست از بزرگانی چون فردوسی، جامی، حافظ، مولوی، ناصرخسرو و دیگران نام ببریم؛ گمان می کنم آوردن چند نمونه از کسانی که کمتر شناخته اند، کافی باشد. از صائب تبریزی بشنوید:

قدرت حرف گرفتند و زبانم دادند
پای رفتن بشکستند و عنانم دادند

آب را در جگر سنگ حصاری کردند
جگر تشنه تر از ریگ روانم دادند

و از زبان عبدالواسع جیلی که می سراید:

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دو، نام ماند چو سیمرغ و کیمیا

قومی ره منازعت من گرفته اند
بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها

و عماد زوزنی چه خوب گفته است:

آزادی آرزوست مرا دیرسال هاست
تاکی به بندگی، نه کم از سرو و سوسنم

گفتی مگوی هر چه توان گفت: زینهار
بحرم، شگفت نیست اگر موج می زنم

و شهاب الدین ادیب صابر ترمذی:

گمان برم که در این روزگار تیره چو شب
بخفت چشم مروت، بمرد مادر جود

در این زمانه، به جز مبخل و حسود نماند
بریده باد سر مبخل و زبان حسود

و انوری چه دردمندانه می گوید:

ربع مسکون، آدمی را بوی دیو و دد گرفت
کس نمی داند که در آفاق، انسانی کجاست؟

آسمان، بیخ کمال از خاک عالم بر کشید
تو زنخ می زن که در من، گنج پنهانی کجاست؟

گویی همه همراه با سعدی فریاد می زنند که چرا سنگ را بسته و سگ را گشاده اند!
با وجود این، رفتار اجتماعی بزرگان دانش و ادب ایران، یکسان نبود. کسی چون پورسینا، ضمن این که نمی خواست با «چیزهایی که برای جاهلان بدیهی است»، مخالفت کند، واجب می دانست حقیقت را برای اهل آن آشکار سازد و معتقد بود: «... همان گونه که وضع اسرار به نزدیک جاهل خطاست، وضع معانی از عاقل ناستوده است». و به احتمالی، به همین دلیل بود که به آن همه آواره گی و بند گرفتار شد.
رشید الدین فضل الله و خواجه نصیر الدین طوسی، رفتار اجتماعی دیگری داشتند. هر کدام از آن ها در زمان خود به خدمت شاهان مغول در آمدند تا شاید بتوانند با استفاده از نفوذ خود، دست کم اندکی از جنایت ها بکاهند و دانش و دانشمند را حمایت کنند، که در این راه هم، کم و بیش موفق بودند.
گونه سوم رفتار را نزد گروه «اخوان الصفا» می بینیم که گروهی از بهترین دانشمندان و فرزانگان زمان را جمع کرد و پنهانی، بی آن که خود را نشان دهند و بشناسانند، به نشر و گسترش بهترین نوشته های علمی آن زمان پرداختند و در واقع، نخستین فرهنگ جامع را در جهان پراکندند. اخوان الصفا در بیان نامه نخستین خود، حماسه وار ندا می دهد:
«...چون دولت اهل شر به نهایت رسیده است، از حکمای دانشمند و فاضلان گزیده می خواهیم تا بر اندیشه واحد اجتماع کنند... در میان خود عهد و میثاقی نهند... و در همه کارهای خود مانند فردی واحد و نفسی تنها باشند... با هیچ علمی از علوم نستیزند، از هیچ کتابی از کتاب ها دوری نکنند و در هیچ مذهبی از مذهب ها، تعصب نورزند...؛ چرا که به قول ناصرخسرو: اگر عدل ستم بر مظلوم را ناپسند می داند، پس جاهل را به علم رساندن، بزرگ ترین عدل است از بهر آن که جهل ستمی آشکار...»
و باز می توان از رویه حسن صباح و فرقه اسماعیلی نام برد که قلعه الموت را مرکز کار خود قرار دادند و با جنگ و مبارزه رودررو و ترور شخصیت ها به دست فداییان خود، همه دشمنان و مخالفان خود را، در بیم و هراس نگه می داشتند. حسن صباح در نامه ای که به ملکشاه سلجوقی نوشت، از نظام الملک این طور یاد می کند:«... نظام الملک که خدای ملک است، خواجه ای چون ابونصر کندری را که در هیچ عهدی در هیچ ملک، چنان کدخدایی پای در میان کار ننهاد، شهید کرد...»
کسانی هم، چون منصور حلاج، سهروردی و عین القضات همدانی بودند که آشکارا دیدگاه خود را بیان و تبلیغ می کردند و سرانجام هم، جان خود را به خاطر صراحت گفتار و آزاداندیشی خود از دست دادند.
خیام چگونه بود؟ خیام رویه ای معتدل تر و محتاط تر از دیگران داشت. در محفل ها شرکت نمی کرد، تن به بحث و مجادله های فلسفی و کلامی نمی داد. حوزه درسی، آن طور که معمول زمان بود، نداشت و از صاحب مقام شدن بیزار بود.
خیام جز به ضرورت نمی نوشت و سخن نمی گفت و به ویژه خود را درگیر بحث های مورد منازعه نمی کرد؛ زیرا نه می توانست حقیقتی را که قبول داشت، انکار کند و نه تحمل عواقب ناهنجار بیان حقیقت را داشت:

خورشید، به گل نهفت، می نتوانم
و اسرار زمانه گفت، می نتوانم

از بحر تفکرم، برآورد خرد
دری که زبیم سفت، می نتوانم

و خود را به این قانع می کرد که:

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
تو خواه فلک هفت شمر، خواهی هشت

روایت می کنند، یک بار امام محمد غزالی نزد خیام رفته بود که «پرسشی دارد». پرسش امام محمد غزالی این بود که «قطب آسمان در کجاست که خداوند از آن نام برده است؟» خیام درباره ستارگان و سیاره ها، فاصله بین آن ها، جرم ستارگان و دیگر مسئله های فرعی آن قدر صحبت کرد که اذان ظهر بلند شد. خیام از حضور محمد غزالی عذر خواست که «باید برای نماز آماده شوم» در حالی که اصل مسئله را پاسخ نگفته بود...
وقتی با نامه ابونصر عبدالرحیم نسوی، قاضی پر نفوذ فارس، موظف به پاسخ گویی می شود و رساله کون و تکلیف را می نویسد، چنان با احتیاط به مسئله می پردازد که جایی برای مخالفت خوانی باقی نمی گذارد. نظر خود را با استناد به پورسینا ( که به او ارادت فراوان داشت) شرح می دهد، ولی اضافه می کند:« ممکن است این دیدگاه ناشی از ضعف نفس من یا فریبندگی به ظاهر زیبای آن باشد». از زبان خود خیام در این رساله می خوانیم:
«...از این امر مسئله ای پیدا می شد که از مفصل ترین و مشکل ترین مسئله هاست و آن سلسله مراتب موجودات و تفاوت آن هاست از حیث شرف؛ چه در این مسئله فکر هر کس حتی عالم ترین و عاقل ترین متفکران دچار حیرت می شود. من و استاد بزرگوارم (منظور پورسیناست)، در این باب دقت و امعان نظر کرده و بحث و تفکر ما را به نتیجه ای رسانده است که ما را قانع و راضی ساخته، دیگر نمی دانم، این رضایت و اطمینان ناشی از ضعف ماست که ظاهر زیبای این فرضیه، ما را فریفته یا در واقع در فرضیه قوت و حقیقتی است که ما را قانع ساخته است...»
خیام در پیشگفتار رساله ای در علم کلیات، که به زبان فارسی نوشته شده است، به صراحت می گوید:
«... من ناچار به نوشتن آن شده ام. چون مرا سعادت خدمت صاحب عادل فخر الملک میسر گشت و فرصت و اختصاص داد به عالی مجلس خویش، و این بزرگوار به هر وقت از من یادگاری می خواست در علم کلیات؛ پس این جزء در مثال رساله ای از بهر درخواست او املا کرده باشد...»
خیام با آن که در طول زندگی خود، نسبت به بسیاری از دانشمندان دیگر، با آرامشی نسبی زندگی کرد و مورد تعرض مستقیم قرار نگرفت، از بدگویی تاریخ نویسان پس از خود مصون نماند. قفطی که تاریخ الحکما را پنجاه سال پس از پایان زندگی خیام نوشته است، درباره او این گونه نظر می دهد:
«... امام خراسان و علامه دوران (یعنی خیام)، بر دانش یونانیان مسلط و معتقد است، در سیاست مدنی باید از آن پیروی کرد. خداشناسی را در اجتناب از شهوات جسمی که به طور طبیعی مستلزم تزکیه نفس خواهد بود، توصیه می کند... متأخران صوفیه ظاهر اشعار او شده و آن را بر حسب طریقت خویش تأویل و در مجامع خویش طرح می کنند. غافل از این که اشعار، چون مار خوش خط و خال، ظاهری دارد فریبا و باطنی زهرپاش...»
باز همان قفطی در تاریخ الحکما در جای دیگر می گوید:
«معاصران، زبان به قدح او گشودند و در دین و اعتقادش سخن گفتن آغازیدند، چندان که خیام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم بگرفت و به عزم حج از شهر نیشابور برون برفت. پس از آن که از کعبه بازگشت، در کتمان اسرار خویش اصرار ورزید و ظواهر شرع را مراعات می کرد.»

پی نوشت ها :

1-منظور از چهار، چهار عنصری است که پیشینیان پذیرفته بودند ( آب، باد، خاک و آتش). همچنین منظور از هفت، هفت ستاره ای است که می شناختند (خورشید و ماه و پنج سیاره شناخته شده در اخترشناسی کهن).
2-در اسطوره های کهن کیهانی، زمین روی یک شاخ گاو استوار شده است.

منبع: شهریاری، پرویز، (1385)، نگاهی به تاریخ ریاضیات در ایران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1390.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.