زیر عنوان
انفجارهای آمریکا، تحلیل سیاسی و منافع ملی جمهوری اسلامی ایرانابعاد و آثار یک حادثه
دومین بحث در تحلیل سیاسی، بررسی دقیق ابعاد و آثار یک حادثه است. باید بتوانیم ابعاد یک حادثه را به خوبی ترسیم کنیم تا مخاطب بداند آن حادثه چه مقدار در مسائل مختلف اجتماعی تأثیرگذار بوده است. مثال این بحث را می توان از حادثه اخیر امریکا در 11 سپتامبر(20 شهریور سال جاری)ذکر کرد. مدت زمان وقوع این حادثه در مجموع حدود 1/5 ساعت بود، یعنی این حادثه از ساعت 8/45 صبح در امریکا شروع شد و اولین هواپیما به یکی از دو برج معروف مرکز تجارت جهانی در نیویورک برخورد کرد. تقریباً 20 دقیقه بعد، هواپیمای دوم به برج بعدی کوبیده شد. تقریباً یک ساعت بعد، یعنی حدود ساعت 10 صبح، هواپیمای سوم به ساختمان پنتاگون و یا وزارت دفاع برخورد کرد. البته هواپیمای چهارمی هم که ربوده شده بود، در پنسیلوانیا توسط نیروی هوایی امریکا به وسیله موشک منفجر و قطعه قطعه شد. کل این ماجرا به 2 ساعت نمی رسد. افرادی هم که این ماجرا را به وجود آوردند، طبق اظهارات مقامات امریکا19 نفر بودند؛ ولی این حادثه دارای آثار و تبعات فراوان در ابعاد سیاسی، اقتصادی و امنیتی بود. (1)شاید باورکردنی نباشد که یک حادثه محدود این همه آثار داشته باشد. شاید بتوانیم این حادثه را به قتل فردیناند، ولیعهد اتریش، تشبیه کنیم که در سال 1914 با قتل وی دوره جدیدی در تاریخ روابط بین الملل آغاز شد و جنگ جهانی اول به وقوع پیوست. یکی از آثار حادثه این بود که تمام مبانی فکری و تئوریکی دنیای امروز را در حوزه های امنیتی، روابط بین الملل و اقتدار دولت ها دگرگون نمود. کمتر تئوری امنیتی، سیاسی و اجتماعی است که تحت تأثیر این حادثه قرار نگرفته باشد. (2) یکی از مسائل بسیار مهمی که در قرن جدید بر آن تکیه می شد، ثبات بود. ثبات در جهان امروز مهم ترین دستاورد در آغاز قرن جدید محسوب می شد. عقیده بر این بود که در دوران جنگ سرد که رقابت بین دو قطب شرق و غرب بود، جهان بی ثبات بود؛ اما وقتی جنگ سرد تمام شد و دیوار برلین فروریخت، ابرقدرت شرق شکسته شد و اتحاد جماهیر شوروی تجزیه شد، دوران ثبات جهانی آغاز شد. یعنی دورانی که می توان بر تئوری و نظریه عدم وجود خطر جنگ جهانی و ترس برخورد دو ابرقدرت اعتماد نمود. جهان به صورت تک قطبی اداره می شود و یک ابرقدرت رهبری را برعهده دارد. در واقع، نظام جدیدی بر مبنای رهبری غرب بر جهان و رهبری امریکا بر غرب استقرار می یابد و یک ثبات امنیتی، سیاسی و اجتماعی فراگیر به وجود خواهد آمد. در اثر یک حادثه چند ساعته تمام تئوری ها در جهان زیر علامت سؤال رفت. شاخص های بورس سهام در سطح جهان تحت تأثیر این حادثه قرار گرفت، بورس در امریکا، اروپا، ژاپن، شرق دور، حتی بورس تهران که قاعدتاً نمی بایست تحت تأثیر بورس بین المللی باشد، تحت تأثیر قرار گرفت. بلافاصله بعد از این واقعه، مراکز بزرگ بورس بسته شد. این تعطیلی کاملاً قابل ملاحظه است، زیرا آخرین باری که «بورس تجاری نیویورک»(3)برای چند روز تعطیل شد، به 28 سال قبل و زمان ترور کندی در سال 1963 برمی گردد.
بعد از بازگشایی بورس ها در 17 سپتامبر، شاخص های سهام بلافاصله کاهش نشان دادند و این سیر نزولی تا 21 سپتامبر همچنان ادامه یافت. ناگفته نماند که سهام بعضی از شرکت های حمل و نقل هوایی تا 40 درصد کاهش یافت، در حالی که سهام شرکت های تولیدکننده تسلیحات نظامی نوعاً افزایش نشان می داد.
ویرانی برج های مرکز تجارت جهانی(WTC)باعث شد که در عملکرد بسیاری از بورس های بزرگ اختلالاتی ایجاد شود. به عنوان مثال، سازمان مالی Cantor Fitzgerald که بزرگ ترین کارگزار اوراق خزانه امریکاست، در بالاترین طبقه یکی از برج ها قرار داشت. همچنین، «بازار معاملات آینده»(4) در طبقات پایین یکی دیگر از این برج ها بود. سازمان مالی بسیار بزرگ Morgan Stanley که از فعالین اصلی بورس است، بیشترین زیربنای استیجاری این برج ها را در اختیار داشت و کارگزاران اصلی شرکت های بسیار بزرگ بیمه در این برج ها بودند.
همچنین واقعه 11 سپتامبر، بزرگ ترین خسارت را به شرکت های بیمه وارد ساخت. میزان این خسارت از 40 تا 70 میلیارد دلار برآورد شده است(5). با توجه به تعداد زیاد کشته شدگان، خسارات مربوط به بیمه عمر کاملاً قابل ملاحظه است؛ به ویژه آنکه بیمه عمر بسیاری از مدیران یک تا 5 میلیون دلار بوده است. پرداخت خسارت برای صدمات جسمی، روحی و مدت زمان بیکاری کسانی که زنده ماندند، رقم قابل ملاحظه ای است. برج های ویران شده، 3/2میلیارد دلار بیمه بود. شرکت های هوایی که هواپیماهای آنها در جریان عملیات قرار داشت، برای 1/7 میلیارد دلار بیمه بودند.
بر اساس گزارش«مؤسسه اطلاعات بیمه»(6)، بسیاری از دعاوی حقوقی مربوط به این بیمه ها تا دو سه ماه آینده حل و فصل خواهد شد. اما مواردی هست که می تواند چند سال طول بکشد، زیرا شرکت های بیمه ممکن است ادعا کنند که خسارات ناشی از عملیات جنگی را پوشش نخواهند داد. با توجه به اینکه در واقعه 11 سپتامبر، رئیس جمهور امریکا اعلام کرد که حمله به مرکز تجارت جهانی یک حمله جنگی(7) محسوب می شود، لذا شرکت های بیمه در موضع قوی تر در دعاوی حقوقی قرار دارند.
همچنین این حادثه تأثیر زیادی بر شرکت های حمل و نقل هوایی داشت. برای مثال در مدتی که پروازهای آمریکا لغو شد، خطوط هوایی این کشور 650 میلیون دلار زیان دیدند. حتی بعد از گذشت حدود به یک ماه از این واقعه، اکثر پروازها نیمه خالی است. معیار سودآوری پروازها این است که حداقل باید سه چهارم ظرفیت پرواز تکمیل شود. بنا به گزارش «یاتا»، واقعه 11 سپتامبر حدود 10 میلیارد دلار زیان متوجه شرکت های حمل و نقل هوایی کرده است که به ترتیب امریکا، اروپا و آسیا را متأثر می کند.
این حادثه تأثیر زیادی بر مسئله بیکاری داشت، به عنوان نمونه در 19 سپتامبر شرکت های هوایی American Airlines و United Airlines هر یک حدود 20/000 کارمند را اخراج کردند. شرکت هواپیمایی انگلیس(B. A)نیز 5200 کارمند را از کار برکنار کرد. همچنین پیش بینی می شود فعالیت شرکت های سازنده هواپیماهای غیرنظامی در آینده کاهش یابد. به عنوان نمونه شرکت بوئینگ تصمیم دارد تا 12 ماه دیگر 30/000 کارمند خود را اخراج کند. زیرا پیش بینی می شود سفارش برای ساخت هواپیماهای مسافری به شدت کاهش یابد. ممکن است برنامه ریزی تولید این شرکت از 500 هواپیمای مسافری در سال جاری، به 400 هواپیما در سال 2002 و 350هواپیما در سال 2003 کاهش یابد. بدیهی است برنامه ریزی برای افزایش تولید هواپیماهای جنگی می تواند یک راه حل در شرایط بحرانی فعلی باشد.
این حادثه قیمت نفت را تحت تأثیر قرار داد. قیمت موادغذایی را متأثر کرد. سرمایه گذاری را در دنیا متوقف کرد. بسیاری از سرمایه گذاران که قرار بود در امریکا و یا حتی در اروپا و سرمایه گذاری کنند، دچار شک و تردید شدند. نقل و انتقالات و تجارت در سطح جهان دچار رکود شد و رشد اقتصادی در بسیاری از کشورها کاهش یافت. طبق پیش بینی مرکز مطالعات و تحقیقات اقتصادی انگلستان، حملات انتحاری اخیر علیه امریکا موجب خواهد شد که تولید اقتصادی این کشور حدود 13 میلیارد پوند کاهش یابد. از سوی دیگر نرخ رشد اقتصادی در سال جاری به 2 و در سال 2002 به 1/3درصد کاهش خواهد یافت.
امروز حتی یک مسئله مهم اقتصادی را در جهان نمی توان یافت، مگر آنکه تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته است. باورکردنی نیست که حادثه ای که به گفته امریکایی ها توسط 19 نفر و با رهبری شبکه ای مربوط به بن لادن در افغانستان انجام شده است، این چنین ابعاد گسترده ای داشته باشد. بر فرض که گزارش امریکایی ها درست باشد، معنایش این است که سازمانی به نام«القاعده» توانسته توسط 19 نفر از جان گذشته و با عملیات انتحاری، تمام دنیا را برهم بریزد. مسئله بسیار عجیبی است که یک حادثه بتواند همه مسائل مهم جهانی را تحت تأثیر قرار دهد. آثار این حادثه فقط در بخش اقتصادی نبود، در بحث امنیت هم، همه تئوری های امنیتی را برهم ریخته است. همه پایه های آنچه در دانشگاه های نظامی و پلیس راجع به تئوری های امنیتی در دوران پس از جنگ سرد بحث شده، متزلزل شده است. بسیاری از محققین معتقدند باید در همه اصول آن، تجدیدنظر شود. نسبت به امنیت امریکا تمام مبانی آن به هم خورده است، چون مبنای همه تئوری های مربوط به امنیت امریکا، تهدیدات برون مرزی بوده است. همواره در سال های اخیر بحث تهدید روسیه یا چین مطرح بوده و همه طراحی ها بر مبنای چنین تهدیداتی بوده است.
هیچ وقت امریکایی ها فکر نمی کردند در داخل کشور خودشان حادثه ای رخ دهد که ظرف یک ساعت حدود 7/000نفر را از بین ببرد و این چنین ثبات و امنیت کشور را متزلزل نماید. آنقدر حادثه مهم بود که در امریکا اعلام حالت جنگی شد. اعلام حالت جنگی، نشان وحشت امریکا از ادامه این گونه حوادث بود. البته یک دلیل برای اعلام حالت جنگی هم این بود که رئیس جمهور بتواند همه اختیارات را از مجلس نمایندگان بگیرد، چون وقتی حالت جنگی اعلام شود، تمام اختیاراتی که به طور معمول باید از مسیرهای طولانی و پر پیچ و خم مجلس نمایندگان عبور کند، به راحتی در اختیار رئیس جمهورر قرار می گیرد. بودجه کلان 40 میلیارد دلاری و اختیارات ویژه به رئیس جمهور و اعلام حالت فوق العاده، نشان دهنده این مسئله است که حادثه چه تأثیر عمیقی در بخش امنیتی بر جای گذاشته است. (8)
حتی مبانی سیاست خارجی امریکا هم تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته است. آن بخش از مطالبی که دارای طبقه بندی نیست و در رسانه ها مطرح می شود، حاکی از آن است که اختلاف شدیدی بین جمهوری خواهان که معتقدند امریکا باید در همه امور جهان مداخله داشته باشد، با اغلب دموکرات ها که معتقدند امریکا باید در حد امکان پای خود را از امور مناطق دیگر جهان بیرون بکشد، وجود دارد. گر چه در کوتاه مدت همه معتقدند که باید «اقتدار امریکا» که ضربه مهلک بی سابقه ای به آن وارد شده است، به نحوی جبران شود و بنابراین عملیات نظامی برون مرزی ضرورت دارد.
در طرح های بلندمدت بسیاری از نخبگان سیاسی و مردم امریکا معتقدند که باید از دخالت های دولت امریکا در جهان کاسته شود. یک بحث جدی در میان نخبگان مطرح است که برخی معتقدند تمام مشکلات امریکا به دلیل دخالت های پیاپی امریکا در مسائل جهانی است و این مسئله برای امنیت ملی امریکا خطرناک است؛ گروه دیگر می گویند این حادثه روشن نمود که حضور امریکا در جهان باید با شدت بیشتر و با امکانات، تجهیزات و سرمایه گذاری بیشتری ادامه یابد. بنابراین حتی در سیاست خارجی هم این حادثه اثرگذاشته است.
در بحث روابط خارجی، برای نمونه می توان دو تحول اساسی شامل تزلزل در مبانی یک جانبه گرایی و مبانی استراتژی دفاع ملی موشکی را ذکر کرد. اصولاً رفتار سیاسی امریکا در نُه ماهه اول روی کار آمدن دولت جورج دبلیو بوش در روابط بین الملل به ویژه در سازمان ملل و مجموعه کنوانسیون ها، قراردادها و مقاوله نامه های بین المللی، مؤید کامل یک جانبه گرایی است و این دولت تقریباً تمامی قراردادهای مهم بین المللی طی 25 سال گذشته را که ایالات متحده آنها را امضا کرده و بعضاً حتی به تصویب کنگره رسانده بود، زیر سؤال برده است. از دید جمهوری خواهان تنها در جایی با جامعه بین المللی باید همگامی نشان داد که منطبق با منافع کشور باشد. مشاور امنیت ملی بوش، رهیافت دولت قبلی در خصوص این قراردادها را ساده انگارانه و به مانند نگاه ویلسون، رئیس جمهوری اسبق آمریکا، به جامعه بین الملل تصور می کند. در قضیه انفجارهای نیویورک و واشینگتن، تأمل امریکا و روی آوردن آن به یک سیاست خارجی در تعامل با اتحادیه اروپا، کشورهای خاورمیانه و روسیه و جمهوری های آسیای مرکزی را می توان به طور ملموس چرخشی به سوی جامعه بین المللی و هماهنگ ساختن اقدامات نظامی با سیاست های بین المللی تصور کرد.
از دیگر تغییرات در حوزه استراتژی سیاست خارجی امریکا، ایجاد شکاف در مبانی استراتژی دفاع ملی موشکی(9)(NMD)است. برای به دست دادن یک تحلیل مقدماتی، نخست باید به این سؤال پاسخ داده شود که سیستم دفاع موشکی امریکا بر چه مبانی، اصول و پایه ای استوار بوده و پاسخگوی چه نیازی در سطح ملی در ایالات متحده است؟
این استراتژی تا پیش از یازده سپتامبر، تصویر جهانی از استراتژی دفاعی امریکا را بازتاب می بخشید، که بر حفاظت و حراست از سرزمین امریکا و مصون نگه داشتن آن از هرگونه تعرض کشورهای متخاصم، استوار بود. این استراتژی به دلیل پاسخگویی به تداوم مصونیت این سرزمین از تهاجم خارجی، هم نزد افکار عمومی و هم نزد استراتژیست ها و سیاستمداران امریکایی، از مقبولیت برخوردار بود. اما حادثه یازده سپتامبر، محور اساسی استراتژی دفاع ملی موشکی را از اساس مورد تردید قرار داد؛ یعنی آسیب پذیری از درون و بدون تعرض موشکی از بیرون. از این رو، به نظر می رسد این استراتژی در کوتاه مدت به دلیل حوادث اخیر، به حاشیه توجه امنیتی امریکا رانده شود و احتمالاً آسیب پذیری داخلی با رویداد اخیر، به مرکز توجه توجه امنیت ملی امریکا تبدیل خواهد شد.
بحث آزادی، حتی آزادی های شخصی، مسئله پلورالیزم، توسعه سیاسی و بسیاری از مسائل مهم سیاسی-اجتماعی تحت تأثیر این حادثه است. همین امروز بحث محدودیت آزادی ها به شدت مطرح است. این سخن مطرح است که آیا آزادی در حدی که تاکنون در امریکا مورد حمایت بوده، درست بوده است یا خیر؟ حتی در بحث آزادی بیان و عقیده هم چنین بحث هایی مطرح است. در قطعنامه اخیر شورای امنیت رضایت یک دولت نسبت به اعمال تروریستی هم مجرمانه تلقی شده است. زمانی که ما طبق روایات می گفتیم که رضایت به گناه هم نوعی گناه است، آنها با تمسخر به این مسئله نگاه می کردند. جمله«الراضی بفعل قوم کالداخل فیه معهم»(10) بیان امام هشتم(ع)است. فکر می کنم اگر چند نمونه دیگر از قبیل انفجار 11 سپتامبر اتفاق بیفتد، در منشور حقوق بشر هم تجدیدنظر خواهند کرد! همین الان این بحث مطرح است که تعداد دوربین هایی که در خیابان ها و مراکز عمومی امریکا مردم را کنترل می کنند، باید به چند برابر افزایش یابد. تعداد دوربین ها آنقدر اضافه شود که تمام تحرکات افراد زیرنظر گرفته شود. بحث امنیت هواپیماهای مسافربری و کنترل مسافرین که داستان مفصلی دارد. حتی در سیستم قضایی و محاکمات هم اثر گذاشته است. مسئله شکنجه که قبلاً ممنوع بود، الان رسماً می گویند باید شکنجه برای اعتراف متهمین آزاد شود. حتی ترور توسط سازمان سیا را که چند سال پیش ممنوع شده بود، آزاد کردند تا سیا بتواند افراد موردنظر خود را در سراسر جهان ترور کند.
در یک کلمه، غرب در تمامی مبانی خود حتی در زمینه حقوق بشر و آزادی های فردی و اجتماعی تجدیدنظر خواهد کرد. آنچه دیروز به عنوان جامعه پلیسی محکوم می کردند، خود امروز یک جامعه پلیسی را به وجود آورده اند. بحث حقوق اقلیت ها که قابل ذکر نیست و همه آن را زیر پا گذاشته اند. حتی مبانی فکری و تئوریکی در زمینه اقتصاد آزاد هم در آستانه تجدیدنظر است. امروز همه نقل و انتقال پول در جهان تحت نظر مقامات امنیتی قرار می گیرد. خرید و فروش سهام، جا به جایی اوراق بهادار و کم کم تجارت آزاد، اقتصاد آزاد، و هرگونه نقل و انتقال اموال تحت نظر دستگاه های پلیسی قرار خواهد گرفت. مبنای اصلی در اقتصاد آزاد، قبول جریان طبیعی اقتصاد و عدم دخالت دولت بود و با همین آزادی بود که غرب به راحتی سرمایه را جذب می کرد. می گفتند هر کس هر فعالیتی می خواهد انجام دهد، اگر مالیات آن را پرداخت کند، آزاد است؛ الان تمام تحرکات بانکی تمام نقل و انتقال ثروت در جهان زیر نظر پلیس قرار گرفته است. برای کشف همین حادثه، یکی از مسیرهای تحقیق، کنترل حساب های بانکی در اروپا و امریکا و حتی در خاورمیانه و خاور دور است. اعتماد بسیاری از ثروتمندان به بانک ها سلب شده است، بسیاری از افراد شاخص به تدریج ثروت خود را جا به جا می کنند: از امریکا به اروپا، از اروپا به شرق دور. حتی بسیاری از افراد پولدار در کشورهای اطراف خودمان نیز ترسیده اند و نمی دانند چه بر سر پول آنها خواهد آمد. هر لحظه ممکن است به بهانه کمک به فلان فرد یا گروه، حساب های بانکی آنها مسدود شود. الان حتی مردم برای حواله بانکی مشکل پیدا کرده اند. یک نفر اگر بخواهد پول بیشتری را برای فرزند خود در خارج از کشور حواله کند، می ترسد که با تحقیقات پلیس مواجه شود.
تحول عجیب و غریبی به وجود آمده است. در واقع همه نظریه های قبل از 11 سپتامبر در مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی مورد تجدیدنظر قرار گرفته است. به اعتقاد من، آثار این حادثه بسیار بالاتر از آن حدی است که در رسانه ها مطرح می شود. مهم تر از همه، ترس و وحشتی است که الان در داخل آمریکا وجود دارد. از 20 شهریور و بعد از این حادثه، شاید ترسی که در میان مردم امریکا به وجود آمده، در یک قرن اخیر بی سابقه بوده است. شاید بعد از جنگ های داخلی امریکا که مربوط به 150 تا 200 سال قبل می شود، دیگر چنین ترس و وحشتی در میان مردم امریکا نبوده است. (11)فروش اسلحه در امریکا 70درصد افزایش یافته است. مردم همه اسلحه می خرند و همراه خود اسلحه حمل می کنند، که دلیل آن ترس و وحشتی است که این جامعه را فراگرفته است. همین مطالبی که خود امریکایی ها مرتب منتشر می کنند که خطر بن لادن هنوز هم وجود دارد و طرح دیگری به زودی در امریکا اجرا می شود؛ حتی به مردم می گویند این بار ممکن است از سلاح های شیمیایی استفاده شود، همه اینها بر ترس و وحشت مردم افزوده است. بحث استفاده از سلاح های میکروبی که در روزهای اخیر راجع به آن زیاد صحبت می شود، وحشت فوق العاده ای را در مردم به وجود آورده است. مسئله انتشار باکتری سیاه زخم که این روزها شروع شده، همه را در وحشت فرو برده است.
مجله نیوزویک با نقل ماجرای جالبی می نویسد: مارتین کوئینتینو، یک کارمند ساکن در میامی، خود را برای حملات بیولوژیکی آماده کرده است. او یک روز پس از حمله به مراکز تجارت جهانی و پنتاگون در روز یازدهم سپتامبر، یک ماسک گاز، یک لباس ضد شیمیایی، یک جفت دستکش مخصوص، و کلاهی که سروگردن را کاملاً می پوشاند، به قیمت 150 دلار خریداری کرده است. البته او تنها نبود. بسیاری از ساکنان اسنلویل نیز با پرداخت 150دلار، اقدام به خرید لباس های ضد شیمیایی و کیت های تصفیه آب کردند. در نیویورک، ماسک گاز به زودی نایاب شد و در بوستن مردم برای خرید قرص های سیپرو، که در درمان عفونت های ایجاد شده توسط آنتراکس مورد استفاده قرار می گیرد، هجوم بردند. در میامی نیز، لباس های ضدشیمیایی به فروش رسیده است. اما فروشنده ای که خود بدون لباس ایمنی مانده است، می گوید:« این لباس ها به انسان حس کاذبی از امنیت می دهد. فکر نمی کنم بتوانیم هر روز و هر لحظه برای فرار از تهدید حملات میکروبیولوژیک و شیمیایی، لباس ایمنی به تن کنیم. من حتی ماسک گاز هم برای خودم نگه نداشته ام. » می بینید که چگونه جزیره امن به جزیره وحشت تبدیل شده است. (12)
اخیراً در زمینه سلاح های میکروبی بحث امکانات بهداشتی و درمانی امریکا مطرح است. وزارت بهداشت امریکا می گوید که توان کافی ندارد. حتی دولت کلینتون را زیر سؤال برده اند که چرا بخش بهداشت را محدود کرده است. امروزه بحث توسعه مراکز بهداشتی مطرح است. چون ممکن است حمله میکروبی از طرف تروریست ها به صورت وسیع شروع شود. (13)
پس این حادثه، یک واقعه بسیار عظیمی بوده است. در جهان به اصطلاح با ثبات، جهانی که آن را در زرورق پیچیده بودند و می گفتند ما همه چیز را حتی تا 100 و 200 سال دیگر محاسبه کرده ایم؛ وجود کامپیوترهای عظیم هوشمند، آزادی هایی که هر روز می گفتند باید توسعه یابد؛ آزادی سرمایه و نقل و انتقال آزاد پول، آزادی بیان نسبت به هر نوع عقیده و تئوری؛ چندصدایی و پلورالیسم و... همه اینها امروز مورد سؤال و تردید قرار گرفته و پایه همه تئوری ها سست شده است.
همان طور که اشاره شد، حتی سیاست های مدوّن و اساسی ترین اصول سیاست خارجی امریکا نیز در حال حاضر مورد تردید قرار گرفته است. این روزها صاحب نظران می گویند استراتژی امریکا در بخش سیاست خارجی هم باید تجدید نظر شود. آنها در گذشته چنین فکر می کردند که در سال های آتی، مشکل اصلی و رقابت پشت پرده با روسیه و چین خواهد بود و لذا برنامه اصلی دفاعی را دفاع ضدموشکی قرار داده بودند که در واقع ادامه طرح جنگ ستارگان بود؛ الان طرح های گذشته به هم ریخته است و آنها معتقدند این تئوری که مشکل ما فقط از ناحیه کشورهایی است که قدرت اتمی و موشک های بالستیک استراتژیک دارند، غلط بوده؛ اینکه ما فکر می کردیم تهدید اصلی ما از ناحیه کشورهایی چون چین و روسیه است، ناصحیح بوده است. (14) در همین بحث مبارزه با تروریسم که امریکا آن را به راه انداخته است، می بینید که روسیه و چین هم جزو متحدین امریکا شده اند. در حمله نظامی به افغانستان که بر سر مردم بی گناه، بی پناه، بیچاره و فقیر، بمب و موشک می ریزند، روس ها و چینی ها هم این حمله را تأیید کرده اند. شورای امنیت سازمان ملل هم این حمله را دفاع از خود دانسته و آن را تأیید کرده است. دبیرکل سازمان ملل هم با تأیید آن گفته که این حملات در چارچوب منشور ملل متحد است.
حتی در حوزه فلسفی هم تزلزلی در بنیاد فلسفی غرب مبنی بر چیرگی فلسفه غرب بر جهان شرق مشاهده می شود. هنگامی که فوکویاما، فیلسوف ژاپنی، کتاب معروف خود به نام «پایان تاریخ» را در چند سال قبل به رشته تحریر درآورد، محیط روابط بین المللی آکنده از خوش بینی نسبت به نظم نوین سیاسی بین المللی بود. کتاب فوکویاما در حقیقت مکتبی فلسفی برای اثبات پیروزی غرب بر دشمن ایدئولوژیکی اش بود و اینکه فلسفه لیبرالیسم تنها راه برای سعادتمندی در جهان کنونی است. به اعتقاد فوکویاما، فلسفه و اندیشه لیبرال دموکراسی غرب، آخرین دستاورد به سوی حوزه تمدنی است، اما با وقوع حوادث اخیر، باورهای خوش بینانه در حوزه های امنیتی- سیاسی و اقتصادی که فوکویاما آنها را به عنوان نهادهای اقتدار غرب و امریکا تصور می کرد، فرو ریخت و اینک نیاز به طرحی نو در حوزه فلسفه سیاسی غرب احساس می شود.
بنابراین این حادثه تحول بسیار عظیمی را در دنیای امروز به وجود آورده است. اولین بحث در زمینه تحلیل سیاسی این است که تحلیلگر سیاسی بتواند حادثه و آثار آن را به دقت ترسیم و برای مردم تبیین نماید.
شعاع تأثیرات حادثه باید بیان شود تا مردم بتوانند نتایج و آثار آن را بهتر محاسبه کنند.
رفتارشناسی
مسئله دوم در بحث تحلیل سیاسی، رفتارشناسی است. رفتارشناسی به مفهوم شناخت منافع بازیگران است، یعنی طی کردن دقیق فاصله و مسیر بین گفتار و رفتار. باید مبانی رفتاری بازیگران سیاسی به خوبی شناسایی شود. (15) برای مثال رئیس جمهور یا وزیرخارجه یک کشور ممکن است در یک حادثه موضع بگیرند و در حادثه مشابه دیگر سکوت کنند. در یک حادثه ممکن است با لحن شدید و با عجله موضع گیری کنند و در حادثه مشابه دیگر با لحن نرم و با تأخیر موضع گیری نمایند. در یک حادثه همه مسائل را برای مردم تشریح کنند و در حادثه دیگر بخشی از حادثه را سانسور کنند و نگذارند منتشر شود.در همین حادثه اخیر، در ساعات اولیه، بحث ربوده شدن هشت فروند هواپیما مطرح بود و در رسانه های امریکا هم بیان شد، چون در چند ساعت اول، دولت کنترل درستی بر رسانه های داخلی نداشت و همه خبرها بدون سانسور منتشر می شد. در واقع ساعات اولیه حادثه، اوضاع داخلی به هم ریخته بود و همه گیج شده بودند و نمی دانستند چه کار باید بکنند. برای اولین بار در تاریخ امریکا بود که همه مسئولین رده اول به داخل پناهگاه ها رفتند. رئیس جمهور جرئت نکرد به کاخ سفید برگردد. نمایندگان مجلس جرئت نکردند وارد محل کار خود شوند؛ همه به پناهگاه ها رفتند و از آنجا به تماس و هدایت امور، پرداختند زیرا نمی دانستند ادامه حوادث چگونه خواهد بود. در آن شرایط خاص هر خبری را منتشر می کردند، ولی روز بعد که بر اوضاع مسلط شدند، یکی از اولین تصمیمات، کنترل رسانه ها بود. واقعاً این بحث آزادی مطبوعات و رسانه ها فقط یک شعار است. در همین حادثه، هیچ رسانه ای در جهان غرب، امریکا یا اروپا جرئت نکرد جز در چارچوبی که ترسیم شده بود، مطلبی را منتشر کند. در عملیات حمله نظامی به افغانستان ببینید چگونه همه رسانه ها هماهنگ و با یک لحن و در چارچوب یک استراتژی حرف می زنند. همه یک جور تحلیل می کنند، از امریکا و اروپا گرفته تا استرالیا، کانادا و ژاپن. این نشان آن است که آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون نوعی توهّم است و همه چیز در چارچوب منافع امریکا شکل می گیرد. آنجایی که بحث، بحث امنیت ملی و یا بحث منافع ملی باشد، بی تردید هرچه که دیکته کنند، رسانه ها عمل می کنند. یک مرکزیت به همه آنها دستور می دهد و همه، همان مطالب را منتشر می کنند.
به هر حال بحث هشت فروند هواپیما تبدیل به چهار فروند شد. بعد از ساعات اولیه دیگر هیچ رسانه ای مسئله هشت فروند هواپیما را دنبال نکرد و همه گفتند چهار فروند بوده است. تنها کسی که گفت ممکن است بیشتر از چهار فروند باشد و آن هم دیگر تکرار نکرد، دادستان کل آمریکا بود. دادستان امریکا در یک مصاحبه گفت: تعداد هواپیماها ممکن است بیش از چهار فروند باشد، ولی در مصاحبه های بعدی نه کسی جرئت کرد از او سؤال کند و نه او چیزی در این زمینه گفت. شما در رسانه های امریکا نمی بینید یک نفر راجع به اینکه این حادثه ممکن است توسط گروه های داخلی امریکا باشد، صحبتی بکند. فرض کنیم که درست باشد و این عملیات از طرف بن لادن باشد؛ فرض کنیم که همه این حوادث توسط سازمان «القاعده» طراحی شده باشد؛ ولی آیا در داخل امریکا هیچ فرد امریکایی دخالت نداشته است؟! آیا در میان این صدها نفر مظنونینی که دستگیر شده اند، هیچ فرد امریکایی وجود نداشته است؟ هیچ کس در این زمینه ها سخنی نمی گوید.
امریکایی ها اسنادی معروف به سند 17 صفحه ای منتشر کرده اند که برای کشورهای مختلف فرستاده و دلایل اتهام بن لادن را ذکر کرده اند. اگرچه این اسناد مجموعه ای از قرائن بیش نیست و هیچ دلیل متقنی در آن وجود ندارد؛ ولی بر فرض که دلایل آن قابل قبول باشد، روشن است که این کار را فقط 19 نفر نمی توانند انجام دهند. افراد دیگری می بایست باشند که بتوانند این عملیات پیچیده را هماهنگ کنند. اما راجع به این افراد هیچ حرفی زده نمی شود. رفتارشناسی این است که ما ببینیم بازیگران در یک حادثه، چه مطالبی را نمی گذارند منتشر شود و راجع به آن بحث شود، و چه مطالبی را مرتب تکرار می کنند. چه مطالبی یک بار گفته می شود و دیگر تکرار نمی شود. دقت در همه این نکات مهم است و ما را به این مطلب می رساند که بازیگران چه اهدافی را دنبال می کنند. برای مثال راجع به جنگ های صلیبی یک بار صحبت شد و در سخنان رئیس جمهور امریکا از جنگ های صلیبی نام برده شد. این مسئله بسیار مهم بود. این سخن از خطاها و اشتباهات بسیار فاحش بود. البته بعید است که اشتباه شده باشد، چون تمام سخنرانی ها، مکتوب است و از روی نوشته خوانده می شود. قاعدتاً می خواستند امتحان کنند و عکس العمل ها را ببینند؛ به هر حال این مسئله در بحث رفتار سیاسی مهم است که چه نکاتی تکرار نمی شود. در روزهای بعد، هیچ بحثی از جنگ های صلیبی نشد و حتی گفتند که ما با اسلام جنگی نداریم. چرا؟ برای اینکه بلافاصله بعد از اولین اظهارنظر در این زمینه، اروپایی ها به شدت به امریکا اعتراض کردند که این یک بازی بسیار خطرناکی است. اروپایی ها گفتند که ما 15 میلیون مسلمان در قلب اروپا داریم و اگر بنا باشد جنگ اسلام و مسیحیت مطرح شود، این 15 میلیون مسلمان در اروپا تبدیل به یک بمب ساعتی می شوند و امنیت ما را تهدید خواهند کرد. امنیت، اقتصاد و ثبات ما در معرض خطر قرار خواهد گرفت؛ و لذا بلافاصله جلوی ادامه این بحث را گرفتند.
برعکس، بحث دیگری که مرتب تکرار کردند، این بود که«دنیا باید به دو گروه تقسیم شود، دوستان امریکا و دوستان تروریسم. » معنای این تقسیم بندی این است که این مسئله یک سیاست و بر آن اهتمام دارند. در واقع برای طراحی حرکت آینده در منطقه و در سطح جهان، با این تقسیم بندی جدید می خواهند حرکت خود را آغاز کنند. (16) از این به بعد، بسیاری از مسائل را با این تقسیم بندی پیش خواهند برد و فشارها از این طریق شروع می شود که فلان کشور دوست امریکا نیست و دوست تروریسم است. با همین سخن با پاکستان برخورد کردند. وقتی از پاکستان درخواست همکاری کردند. به مشرّف اجازه ندادند حتی با مقامی مشورت کند. گفتند باید سریع پاسخ دهید یا آماده همکاری هستید یا نه؟ به مشرّف گفتند یا سفید و یا سیاه، چیزی به نام خاکستری نداریم. یا با ما هستید و یا با تروریسم. او هم بلافاصله همه پیشنهادات را یکجا قبول کرد؛ با اینکه برای پاکستان این همکاری بسیار سخت است. می دانید مردم پاکستان و علما با این تصمیم مخالف اند. در پاکستان مدارس دینی نقش زیادی دارند. در پاکستان حدود 33/000 مدرسه دینی وجود دارد. در سال های اخیر 80/000 نفر طلبه پاکستانی به افغانستان رفته اند و زیر نظر طالبان دوره آموزش نظامی دیده اند و حتی بعضی از این افراد مدتی در افغانستان جنگیده اند. پاکستان به کار بسیار خطرناکی دست زده است. البته اینکه به چه دلایلی پاکستان این مسئله را قبول کرد، بحث جداگانه ای است. بی تردید، دشمنی های پاکستان و هند، مسئله کشمیر، شریک بودن پاکستان در تمام اعمال طالبان، مشکلات اقتصادی و تحریم های موجود علیه پاکستان، حفظ توان هسته ای، همه و همه دلایل پذیرش این همکاری از سوی پاکستان بود.
مشرّف را مجبور کردند تا نزدیک ترین دوستان خود را کنار بگذارد. ژنرال محمود احمد که رئیس اطلاعات ارتش پاکستان(17)(ISI)بود، عملاً نفر دوم رژیم مشرّف بود. او یکی از عناصر کودتا به نفع مشرّف در پاکستان بود، ولی چون امریکایی ها گفتند که این فرد قابل اعتماد نیست، او را کنار گذاشتند. یک هفته قبل، در روزنامه های امریکایی این مسئله را اعلام کرده و نوشته بودند رئیس اطلاعاتی ارتش پاکستان باید برکنار شود. هیچ کس باور نمی کرد همه کاره مشرّف برکنار شود.
مجله «جینز» با اشاره به حوادث 11 سپتامبر و نقش کلیدی سازمان جاسوسی پاکستان در ارائه اطلاعاتی در مورد بن لادن به امریکا، به بررسی این موضوع پرداخته و در تحلیلی آورده است:«سازمان اطلاعاتی پاکستان مهم ترین سازمانی است که می تواند اطلاعات دقیقی از بن لادن، در اختیار امریکا و متحدانش بگذارد. » این سازمان که ارتش سرّی یا دولت نامرئی پاکستان نامیده می شود، در گذشته، سایه وار دست به ترورهای سیاسی، قاچاق موادمخدر، مواد هسته ای و اجزای موشک زده است. سازمان اطلاعاتی پاکستان، حامی اصلی طالبان و جدایی طلبان کشمیری است که برای کسب استقلال با دولت هند در حال جنگ هستند و در عملیات ضد تروریستی به رهبری امریکا در افغانستان، «گوش و چشم» سازمان سیا به شمار می آید. بعد از عقب نشینی اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان، سازمان اطلاعات پاکستان تصمیم گرفت نفوذ خود را بر این کشور و کشورهای آسیای مرکزی افزایش دهد و به همین جهت حمایت خود از طلبه های جوان قندهار را افزایش داد. این جوانان، بعدها گروه طالبان را تشکیل دادند. این سازمان با استفاده از بودجه دولت فدرال و دیگر کشورهای اسلامی، گروه طالبان به رهبری ملاعمر را حمایت مالی کرد. پس از آن با تاکتیک های چریکی و حمایت های نظامی خود باعث شد طالبان در سال 1996 در کابل مستقر شوند. طالبان بعدها با کمک سازمان جاسوسی پاکستان توانست کنترل 90 درصد از خاک افغانستان را در دست گیرد و قدرت نظامی خود را افزایش دهد.
امریکا با این حمله معضلات فراوانی برای منطقه به وجود آورد؛ برای کشورهای منطقه و برای خود پاکستان. پاکستان معضلات بسیار پیچیده ای پیش رو خواهد داشت که به سادگی نمی تواند از این معضلات عبور کند. طالبان و بن لادن را خود امریکایی ها درست کردند. انگلیس، پاکستان و عربستان آنها را تقویت کردند. یکی از اهداف آنها هم ایجاد مشکل برای جمهوری اسلامی ایران و حتی انقلاب اسلامی در منطقه بود. ایران در روزهای اول مورد سرزنش بود که چرا طالبان را به رسمیت نمی شناسد و چرا با طالبان رابطه برقرار نمی کند. حتی اخیراً بعد از تشکیل دولت جدید بوش، چند نفر از نمایندگان کنگره به پاکستان سفر کردند و از آنجا به افغانستان رفتند و با طالبان ملاقات کردند. نمایندگان مجلس امریکا به طالبان قول همکاری دادند، به شرط آنکه طالبان تعهد کند که بن لادن بعد از این علیه امریکا فعالیتی نداشته باشد. حدود دو ماه قبل، این هیئت در قندهار با طالبان ملاقات داشتند و طالبان به آنها قول دادند که بن لادن دیگر علیه امریکا فعالیتی نخواهد کرد. حادثه 11 سپتامبر تقریباً دو ماه بعد از این تفاهم، اتفاق افتاد. طالبان را خودشان درست کردند و در طول این مدت هم با طالبان در رفت و آمد و تماس بودند. بنابراین، نحوه موضع گیری، اصرار بر بخش هایی از مواضع، تبلیغ بخشی از حادثه و فراموش کردن بخش دیگر، لحن موضع گیری ها و امثال اینها می تواند ما را به انگیزه های واقعی بازیگران سیاسی آشنا سازد. باید دید بازیگر بر چه مطالبی اصرار و پافشاری دارد و از چه مطالبی سریع عبور می کند. چه نکاتی را برای آزمودن جامعه می گوید و درباره چه نکاتی حاضر نیست صحبتی شود. در اروپا بعضی از تحلیلگران معتقد بودند که ممکن است این حادثه توسط صهیونیست ها خلق شده باشد، ولی در رسانه های امریکا اصلاً نگذاشتند این مسئله مطرح شود. حاضر نیستند مطلبی ولو به عنوان یک احتمال ضعیف در این باره مطرح شود، چون به عنوان خط قرمز آنها باید از آن عبور کنند.
بنابراین رفتارشناسی بازیگران سیاسی می تواند به ما در تحلیل مسائل کمک کند. امروزه بحث رفتارشناسی یک پایه و اساس در تحلیل و تحقیق مسائل سیاسی است. در واقع در بحث رفتارشناسی به جای آنکه بر گفتار و نوشتار بازیگر تکیه شود، باید بر زبان رفتاری او تکیه شود. حتی لحن گفتار و نوشتار نیز جزو رفتار بازیگر محسوب می شود. بی تردید سیاستمدار به دنبال منافع است و تمامی حرکت و سکون او بر پایه حفظ منافع دور می زند. این منافع، گاهی منافع کشور و ملت است و گاهی نیز منافع حزب و شخص است(18). سیاستمدار به دنبال تثبیت وضع خود و حزب و گروه خود است. او ناچار است به فکر منافع ملی باشد تا بتواند افکار عمومی جامعه خود را جلب نماید. البته هر کشور یا گروهی از کشورها راه تأمین منافع خود را به گونه ای ترسیم کرده اند. برخی تکیه بر قدرت های بزرگ را راه تأمین منافع خود پنداشته؛ گروه دیگر رشد اقتصادی و افزایش ثروت ملی و ارتقاء سطح زندگی و رفاه مردم را اساس تلقی کرده اند و ادامه مشروعیت نظام خود را در سایه رفاه عمومی می دانند؛ دسته دیگر نیز قدرت نظامی، پلیسی و اطلاعاتی و توانمندی امنیتی را پایه و اساس اقتدار خود و تأمین منافع ملی تلقی کرده اند. کشورهایی نیز از طریق تحکیم پیوندهای بین المللی و همکاری سیاسی به دنبال تثبیت خود می باشند. بنابراین در بحث رفتارشناسی، قبل از هر کار دیگر باید دید استراتژی ملی آن کشور و تعریف منافع ملی آن کشور چگونه شکل گرفته است.
انگیزه شناسی
مسئله دیگری که در بحث تحلیل سیاسی به عنوان یک اصل مورد توجه است، انگیزه شناسی است. (19) در هر حادثه، حرکت اجتماعی، تحول بین المللی و یا سیاست داخلی به ویژه در حوادث مهم جهانی باید دید انگیزه واقعی چیست؟ برای مثال در همین حرکت اخیر امریکا در حمله به افغانستان، امریکا اعلام می کند که برای مبارزه با تروریسم آمده و هدف از این عملیات، مبارزه با تروریسم است. مهم این است که بتوان انگیزه واقعی امریکا را کشف کرد. ظاهر امر، تحرک علیه تروریسم است و پرچمی هم که برافراشته اند، پرچم مبارزه با تروریسم است. به غیر از این پرچم نمی توانند افکار عمومی جهان را آماده کنند و نمی توانند بدون این پرچم به یک کشور حمله و بمباران کنند، حتی نمی توانند برای به دست آوردن اطلاعات به کشوری تحکم کنند. همه این کارها را با این پرچم انجام می دهند. اما آیا انگیزه واقعی و پشت پرده امریکا از این تحرکات هم، مبارزه با تروریسم است؟! یا اهداف دیگری دارند؟ حتی ممکن است مبارزه با تروریسم هم یک بخش کوچکی از اهداف امریکا باشد، منتهی اهداف اصلی و مهم تری نیز وجود دارد که اعلام نمی کنند. البته کشف اهداف پشت پرده دولت ها، گروه ها و حتی اشخاص آسان نیست. شیوه های مختلفی برای کشف انگیزه واقعی وجود دارد که یکی از آنها دقت در منافع آن کشور است. منافع اقتصادی، سیاسی، منافع کوتاه مدت و یا درازمدت و منافع مربوط به حفظ قدرت و موقعیت که از منافع مهم در حوزه سیاست است. (20)دقت در برنامه ریزی های بلند مدت کشورها می تواند راهنمای خوبی برای ما باشد. در همین مسئله حمله امریکا، باید دید برای این منطقه، برنامه بلندمدت امریکا چیست؟ یکی از راه ها، مراجعه به استراتژی ملی آن کشور است؛ استراتژی بلندمدت و استراتژی سالانه. امریکایی ها هر ساله، استراتژی ملی یک ساله خود را منتشر می کنند. به اضافه آنکه در ایام انتخابات و مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری، هر دو حزب معروف امریکا برنامه های چهارساله و استراتژی موردنظر حزب خود را تبلیغ می کنند. در دهه اخیر بعد از جنگ سرد، در استراتژی ملی امریکا که سالانه منتشر می شود، همواره بحث منطقه خاورمیانه و منطقه خلیج فارس به عنوان مناطق حیاتی برای منافع ملی امریکا مطرح بوده است. هیچ سالی نیست که این بخش مهم جهان، مورد بحث قرار نگرفته باشد. منطقه خلیج فارس و منطقه خاورمیانه همواره به عنوان یک هدف راهبردی برای امریکا مطرح بوده است. اهمیت استراتژیک این منطقه، مسئله نفت منطقه، قیمت نفت، جریان آزاد نفت، حضور نیروهای امریکایی در منطقه، امنیت اتباع آنها، امنیت اسرائیل، سلطه اسرائیل در منطقه، امنیت حاکمان دست نشانده آنان که به عنوان کشورهای دوست از آنها یاد می شود، همواره به عنوان بخشی از منافع ملی امریکا ذکر شده است. حتی در سال های اخیر، در کنار نفت خلیج فارس، نفت خزر نیز اضافه شده است. اینکه در دهه های آینده، جز این منطقه هیچ منطقه ای از جهان نفت صادراتی ندارد و خلیج فارس و خزر تنها مناطقی هستند که می توانند جهان را گرم کنند و صنعت جهان را به حرکت درآورند، جای تردیدی نیست و لذا باید شیرهای نفت در اختیار آنها باشد. این مطالب را بارها به صراحت گفته اند.
بخشی از منافع ملی را، ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک کشورها تعیین می کند. بنابراین بخش مهمی از منافع ملی هر کشور روشن است و احتیاجی به کشف ندارد. معمولاً قسمت زیادی از منافع ملی و اهداف بلندمدت را به راحتی می توان در اطلاعات آشکار کشورها به دست آورد؛ البته بخشی هم دارای طبقه بندی است که می توان آن را حدس زد. در مجموع برای به دست آوردن انگیزه در تحرکات مهم بین المللی باید منافع ملی و اهداف بلندمدت آن کشور را ترسیم کرد و سپس در چارچوب آنها، انگیزه حرکت های بین المللی را دریافت.
امریکایی ها از گذشته طرح هایی برای این منطقه داشته اند. فعلاً طبق اعلام خودشان به هدف افغانستان آمده اند، ولی آیا واقعاً فقط بحث افغانستان مطرح است؟ یعنی بعد از عملیات افغانستان، منطقه را ترک خواهند کرد؟ هنوز چند روز از عملیات افغانستان بیشتر نگذشته که مقامات امریکایی اعلام کردند برنامه های آنها در افغانستان یک برنامه طولانی است. شب گذشته نماینده امریکا در سازمان ملل اعلام کرد که هدف ما تنها سازمان«القاعده » و کشور افغانستان نیست، ما برای مبارزه با تروریسم ممکن است به گروه های دیگر و یا به کشورهای دیگری نیز حمله کنیم. این نامه رسمی نماینده امریکا به سازمان ملل است. هنوز چند روز بعد از شروع حمله بیشتر نگذشته که زمینه چینی برای عملیات بعدی را مطرح می کنند. همین نکات نشان می دهد که هدف امریکا فقط عملیات در افغانستان و از بین بردن سازمان «القاعده» و بن لادن نیست؛ طرح آنها وسیع تر از اینهاست.
طبق اعلام دیک چنی، دولت بوش برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود حتی ممکن است تعهد رسمی خود را در ضمن کنوانسیون ها و پیمان های مختلف بین المللی زیرپا بگذارد. وی می گوید:« دولت جمهوری خواه جدید باید بدون هیچ گونه قید و شرطی بتواند نقش خود را در دفاع از منافع امریکا ایفا کند و اقدامات کلینتون در جهت انضمام امریکا به پیمان کیوتو با انگیزه حفظ محیط زیست و یا عضویت در موافقت نامه های سازمان تجارت جهانی با انگیزه آزادی رقابت تجاری، در نزد دولت جدید اعتباری ندارند و امریکا نباید خود را مقید به هیچ چیز بداند. »(21) همچنین وی در ادامه این بحث، اعمال قدرت امریکا را در جهان، بر مبنای مناطق ترسیم می کند و نه کشورها. وی می گوید:« دولت جدید باید بتواند حاکمیت خود را در جهان در چارچوب مناطق به هم پیوسته و نه کشورهای مجزا اعمال کند. نتیجه اینکه موضوعات مطرح در سطح بین المللی بر اساس"افق ها" به آنها نگاه می شود، نه مرزها؛ حتی اگر مرزها بیکران باشند(شبه قاره). در این چارچوب، امریکا به چین به عنوان شرق آسیا می نگرد، نه یک کشور با پایتختی پکن؛ هند، شبه قاره هند است، نه دهلی؛ منطقه دریاچه ها وسط افریقا محسوب می شود، نه کینشازا؛ حتی در بحران های محلی مثل بحران کوزوو، بحران به عنوان مسئله کلان منطقه بالکان در نظر گرفته می شود؛ مشکل عراق، آینده منطقه خلیج(فارس)است و قضیه درگیری عربی-اسرائیلی، امنیت شرق مدیترانه است، نه منازعه تشکیلات خودگردان با اسرائیل»(22). سیاست اعلام شده دولت بوش توسط دیک چنی، کاملاً روشن است که هدف امریکا سلطه بر کل جهان و مناطق حساس آن است و حتی امریکا حاضر نیست کشورها و مرزهای کشورها را مورد توجه قرار دهد.
یکی از راه های شناخت انگیزه هم تجربه است. تحرکات بازیگر در گذشته چگونه بوده است؟ برای فهم انگیزه امریکا باید دید آیا آمریکا تا به حال به بهانه ای وارد کشوری شده و بعد از عملیات اعلام شده، آن کشور یا آن منطقه را ترک کرده است؟ مطالعه سوابق امریکا یکی از راه های شناخت انگیزه است. مراجعه به سوابق گذشته و رفتارهای گذشته یک کشور راهنمای خوبی است. هدف امریکایی ها در کره این بود که کره جنوبی را از اشغال نجات دهند، از سال 1953(نزدیک به 48 سال قبل) وارد کرده شدند، آیا از کره خارج شدند یا هنوز هم هستند و هر روز امکاناتشان را در کره جنوبی بیشتر می کنند؟ تعداد نیروهای زمینی، دریایی و هوایی و سلاح های اتمی؛ به بهانه نجات کره هر روز افزایش می یابد. در واقع کره جنوبی تبدیل به پایگاه دائمی امریکا در منطقه شده است. امریکایی ها به ظاهر برای نجات مردم وارد بوسنی شدند. امریکا اظهار می کرد که از کشتار مردم بوسنی بسیار نگران است و می خواهد مشکلات مردم را حل کند؛ ولی آیا بعد از پایان جنگ بوسنی از آنجا خارج شدند و یا پایگاه های خودشان را در منطقه بوسنی و کوزوو حفظ کردند؟ در همین منطقه، در جنگ دوم خلیج فارس و اشغال کویت توسط عراق، هدفی که اعلام کردند، نجات کویت بود؛ ولی آیا بعد از پایان اشغال و آزادی کویت از منطقه خارج شدند و یا اینکه پایگاه های خود را در تمام کشورهای جنوبی خلیج فارس حفظ کردند؟ حتی در برخی از کشورها انبارهای اسلحه و مهمات و تانک و نفربرهای خود را هم حفظ کرده اند. با تمام کشورهای جنوبی خلیج فارس قراردادهای دفاعی بستند و میلیاردها دلار اسلحه به آنها فروختند.
رفتار گذشته امریکایی ها، انگیزه واقعی آنها را روشن می کند. امریکا در هر کجا که درگذشته وارد شده، ماندگار شده است. الان هم به منطقه شبه قاره و آسیای مرکزی آمده است، اما آیا بعد از عملیات افغانستان، از منطقه خارج می شود؟ آیا می توان به گفتار آنان اطمینان کرد؟ انگیزه را باید از زاویه منافع ملی امریکا شناخت. طبق منافع امریکا، اینها در این منطقه ماندگار هستند؛ یعنی در دو منطقه مهم نفتی جهان، یکی خلیج فارس که قبلاً حضور خود را دائمی کرده بودند و یکی هم منطقه خزر که با این حرکت، حضورشان را دائمی خواهند کرد. امریکا قبلاً در این منطقه زمینه های حضور خود را فراهم کرده بود، در واقع برای حضور بیشتر ملاحظاتی با روسیه داشت. مخالفت روسیه و چین و کشورهای منطقه مانع این حضور بود؛ ولی الان زمینه برای حضور دائمی امریکایی ها در این منطقه، کاملاً آماده شده است. بنابراین از دید منافع بازیگر، باید انگیزه واقعی او را بشناسیم.
نیت شناسی
مسئله دیگر، مسئله نیت شناسی است. باید در هر حرکتی، نیت بازیگر را کشف کرد. در بحث نیت شناسی می گویند از نوع تحرک و ویژگی های آن باید نیت بازیگر را شناخت. (23) امریکا اگر بناست فقط گروه القاعده و بن لادن را در افغانستان از بین ببرد؛ آیا لازم است دولت امریکا اعلام جنگ نماید و خود را در شرایط جنگی ببیند؟ آیا جنگ با گروه القاعده و افغانستان و طالبان نیاز به یک بودجه چهل میلیارد دلاری دارد؟ آیا در این حادثه نیاز به یک بودجه 300 میلیارد دلاری نظامی، علاوه بر بودجه نظامی سالانه دارد؟ امریکایی ها تصمیم گرفته اند برای چهار سال آینده، 1/5 تریلیون دلار برای تحقیقات نظامی خرج کنند، آیا امنیت داخلی امریکا نیاز به این همه هزینه دارد؟ آیا اهداف اعلام شده با این تمهیدات و عِدّه و عُدّه می خواند؟البته یک سری از تحرکات، مربوط به مسائل داخلی امریکاست. یعنی حزب جمهوری خواه می خواهد پایه های قدرت خود را برای چهار سال آینده محکم کند. اصولاً جمهوری خواهان متکی به صنایع نظامی هستند و لذا معمولاً بیشتر جنگ های منطقه ای و فروش سلاح هم در دوره این حزب اتفاق می افتد. در واقع دولت بوش یک نوع تعاملی را بین مسئله مبارزه با تروریسم و اهداف حزب جمهوری خواه ایجاد کرده که در مجموع به نفع تولید تسلیحات، تکنولوژی نظامی و کمپانی های عظیم اسلحه سازی است که حامی حزب جمهوری خواه هستند.
بحث طولانی شدن مبارزه با تروریسم هم بر همین مبناست. اگر جنگ در سال اول ریاست جمهوری بوش تمام شود، در سه سال بعد دچار مشکلات داخلی خواهد شد و تضمینی برای رأی دوباره مردم ندارد، خصوصاً که بوش در همین دوره اول هم با مشکلات فراوان برنده انتخابات شده است. بنابراین مبارزه با تروریسم و برخورد با عاملان انفجار نیویورک و واشینگتن چارچوب بسیار خوبی است که مسائل داخلی و بین المللی خود را با آن حل و فصل کند. بوش در صحنه بین المللی ناچار بود نوع رقابت های خود را با روسیه و چین تنظیم نماید. الان شاید فرصتی است که بتواند فضای تشنج را از روسیه و چین به افغانستان و خاورمیانه بکشاند. کمیته تدوین گزارش پیرامون اولویت سیاست خارجی امریکا که عنوان« کشتیرانی در دریاهای ناآرام»(24)را برای خود انتخاب نموده، در گزارش خود، اولویت های سیاست خارجی امریکا را شرق آسیا، اروپا، شبه قاره هند، خلیج فارس و خاورمیانه اعلام کرده است.
در مجموع، حضور در افغانستان و منطقه آسیای مرکزی و نفوذ دائمی در این منطقه ابعاد وسیعی برای استراتژی امریکا نسبت به قفقاز، آسیای مرکزی، شبه قاره هند، ایران، چین و روسیه دارد. نوع سلاح هایی که به منطقه آورده اند، نوع هواپیماها، تعداد ناوهای هواپیمابر، پایگاه هایی که از کشورهای مختلف در اختیار گرفته اند، تلاش برای حضور سربازان اروپا، ژاپن، کانادا و استرالیا به منطقه، همه و همه حکایت از اهداف وسیع امریکا در منطقه دارد.
یکی از راه های شناخت نیت بازیگران، تناقضات رفتاری است، به دلیل آنکه معمولاً بازیگران، اهداف گوناگون و متضادی را دنبال می کنند و برای دستیابی به اهداف خود نیازمند پیچیدگی در رفتار و گفتار هستند. هر چه منافع بزرگ تر و دارای ابعاد فراوان باشد، رفتار بازیگران پیچیده تر خواهد بود و شناخت نیات آنها هم دشوارتر است. (25) در این گونه موارد، مطالعه دقیق رفتار و چیدن دقیق قرائن و شواهد می تواند نیت بازیگر را روشن نماید. دقت در نقش های مختلف یک بازیگر یا نقش هر یک از بازیگران و مقایسه رفتارها نیز می تواند به ما کمک کند. بازیگران در ایفای نقش های مختلف، رفتارهای مختلفی از خود بروز خواهند داد و تحلیلگر قادر خواهد بود با مقایسه این نقش ها به نیت بازیگران پی ببرد.
راه دیگری که ما را به نیت بازیگران نزدیک می کند، بدیل سازی و سناریوسازی است. در برخی از موارد به علت پیچیدگی مسئله، تحلیلگر قادر نیست با اطمینان و قاطعیت نیت بازیگران را درک کند. در این موارد، روش سناریوسازی نسبت به بازیگران، وسیله ای است جهت تبیین و تحلیل مناسب؛ تحلیلگر باید مواد خام و اطلاعات را طبقه بندی کند و با تنظیم این مواد و تقدم و تأخر و به دست آوردن تناقضات رفتاری در مجموع، چندین سناریو را برای فهم نیت بازیگران، طراحی نماید. (26)سناریوها باید به گونه ای طراحی شود که هدف و نیت بازیگران آشکار گردد. حتی گاهی تلفیق چندین سناریو و ترسیم حداقل و حداکثر در اهداف بازیگر، برای تبیین اهداف و کشف نیت بازیگر ضروری است.
پی نوشت ها :
1. سمینار ائمه جمعه سراسر کشور، ائمه جمعه سراسر کشور، مجتمع امام خمینی، 17 مهر 1380.
2. Richard Berner,"The Terror Economy",New York Times,October23, 2001,p. A23
3. NYMEX:New York Merchantile Exchange
4. Future`s Markets
5. NewYork Times,October25,2001,p. C2
6. Insurance Information Institute
7. Acts of War
8. NewYork Times,October27,2001,p. B5.
9. National Missile Defense
10. بحارالانوار، جلد100، ص 96.
11. Los Angeles Times,October23,2001,p. A15
12. NewYork Times,October 8,2001
13. NewYork Times,October27,2001,p. B7
14. The Washington Post,October24,2001,p. A24
15. Thomas Biersteker,"Critical Reflections of Post Positivism",International Studies Quarterly,Vol. 33,No. 3,Septamber,1989,pp. 263-269.
16. در این رابطه ببینید:
Robert McCain,Wall Street Journal,Ocotober26,2001
17. Inter-Services Intelligence
18. Michael Nicholson,"The Methodology of International Relations",in:International Relations,edited by Stere Smith,Oxford:Basil Blackwell,1985,pp. 26-71
19. در این رابطه رجوع کنید به:
David Sanders,"Behavioral Analysis",in:Theory and Methods in Political Science,edited by David Marsh and Gerry Stoker,London:Macmillan Press,1995,pp. 59-74
20. John Vasquez,Classics of International Relations,New JersyLPrentice Hall,1990,pp. 16-40
21. محمدحسنین هیکل، «خریف خطر»، مجله جهات نظر، شماره 32، قاهره، دارالشروق، سپتامبر 2001.
22. همان.
23. Dina Zinnes,"The Study of Conflict Processes",in:Journeys through World Politics,edited by Joseph Kruzel and James Rosenau,Toronto:Lexington Books,1988,pp. 83-103
24. Navigating Through Turbulence
25. Isaak,op. . cit,pp. 83-103
26. Earl Babbie,The Practice of Social Research,Belmont,Wadsworth Publishing Company,1983,pp. 132-136.