طلوع علم عربی

تاریخ علم در عربستان به طور عمده تاریخ علم در اسلام است. ولی کاملاً‌ این طور نیست؛ زیرا از یک سو هنوز چند قرن به زمان محمد (ص) مانده بود که علم در سرزمینی که گهواره تمدن عرب شد جوانه زد، و از سوی دیگر پاره ای از
سه‌شنبه، 26 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طلوع علم عربی
 طلوع علم عربی

نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

تاریخ علم در عربستان به طور عمده تاریخ علم در اسلام است. ولی کاملاً‌ این طور نیست؛ زیرا از یک سو هنوز چند قرن به زمان محمد (ص) مانده بود که علم در سرزمینی که گهواره تمدن عرب شد جوانه زد، و از سوی دیگر پاره ای از راهیان علم مردانی از مرام ها و نژادهای دیگر بودند.
دین اسلام در شبه جزیره عربستان پدید آمد و در سرتاسر تاریخش با فرهنگ عرب و زبان عربی انتشار یافت. با این حال امروزه قلمرو وسیعی شامل خاورمیانه، آسیای مرکزی، شمال افریقا و بخش هایی از جنوب شرقی آسیا را دربردارد و گاه تا اسپانیا و بالکان نیز رفته است. اسلام از این رو نقش تعیین کننده ای در تاریخ جهان بازی کرده است، چه فی النفسه در مقام تمدنی مهم و چه به عنوان واسطه ای میان تمدن های عهد عتیق و تمدن های اولیه جهان معاصر. این سهم مضاعف اسلام در تاریخ علم منعکس است.
ما در ادامه راه خود بیشتر به روزگاری چشم خواهیم دوخت که عصر طلایی اسلام نام گرفته و مصادف با قرون هشتم تا یازدهم میلادی است. این برهه عصر شکوفایی فرهنگ اسلامی در اسپانیا، ‌شمال افریقا، سوریه و ایران است. پایان این عصر طلایی را احیای مسیحیت رقم زد که با جنگ های رکونکویستا(1) اعراب را از اسپانیا راند. این رانش از حدود سال 1000 میلادی آغاز شد و تا حدود سال 1500 میلادی به درازا کشید؛ و در همین دوره بود که پربارترین کار علمی اسلام انجام گرفت.

تاریخ آغازین اسلام

آغازهای اسلام بافته در تاریخ شبه جزیره عربستان است که با سقوط امپراتوری روم غربی نقطه تلاقی مهمی میان راه های بازرگانی مدیترانه تا اقیانوس هند و شمال افریقا تا غرب آسیا شد. جامعه عرب متشکل از تعدادی قبیله چادرنشین بود که از تفرقه رنج می بردند و چند کانون داد و ستد داشت که حال و هوایی اغلب جهان میهنانه داشتند. از این کانون یکی مدینه بود و دیگری مکه که مرکزی زیارتی نیز بود.
دین اسلام بر محمد (ص)پسر خانواده ای بازرگان نازل شد که جلوه ای از جبرئیل ملک را رؤیت کرد، ‌وحی منزل را در قرآن گرد آورد و نقش رسالت تنها ایزد راستین مسمی به الله را پذیرفت. تعالیم او به دلایل مختلف مورد قبول رجال حاکم بر مکه واقع نشد و او شهر را در سال 622 میلادی به قصد مدینه ترک گفت. این سفر که به هجرت معروف است؛ طبق سنت، مبدأ تاریخ اسلامی به شمار می آید. در مدینه او کسان بسیاری را به کیش نودرآورد و چون در سال 630 به مکه بازگشت شهر را بدون خونریزی فتح کرد، محمد (ص) دو سال بعد درگذشت؛ ولی پیروان او با تکیه به نیروی تعالیمش به سرعت توانستند کار توان فرسای ایجاد وحدت میان قبایل مختلف شبه جزیره عربستان را به انجام رسانند. آنگاه آنان کشورگشایی خود را با راه یافتن به قلب مردمان خسته از مبارزات طولانی میان امپراتوری بیزانس و سلسله ایرانی ساسانیان آغاز کردند. نخست رو به سوریه نهادند و سپس در آسیای غربی و شمال افریقا گسترش یافتند. انگیزه این گسترش، آموزه محمدی جهاد یا جنگ مقدس بود. مسلمانان تا سال 750 میلادی توانستند امپراتوری پیوسته ای را از اسپانیا تا سند تشکیل دهند.
فاتحان مسلمان، با همه شور مذهبی و تعالیم اخلاقی غالباً سختگیرانه خود، در برابر فرهنگ های بومی مفتوحات جدید خویش نسبتاً بردبار بودند. از این رو دربارهایی که بر پا داشتند شاهد آمیزش چشمگیر هنرها و معارف بومی با اسالیب عربی اسلام بود. به این شکل، آنان علاوه بر چیزهای دیگر، علم یونانیان رااز شهرهای هلنی و فرهنگ ایرانیان را از شهرهای ساسانی به ارث بردند. با پایان گرفتن عصر گسترش، عصر طلایی فرهنگ اسلامی آغاز شد. هر چند، شکوفایی دیگر باره ای نیز بعدها پس از چیرگی یافتن ترک های عثمانی بر پایتخت کهن بیزانسی در سال 1453 رخ داد.
اسلام هرگز چه از لحاظ مذهبی و چه در سیاست کاملاً‌ یکپارچه نبود. این دین در همان روزهای اول در اثر اختلافی بر سر جانشینی محمد (ص) و این که چه کسی باید خلیفه یا رهبر ایمانی باشد، به دو فرقه عمده موسوم به سنی ها و شیعیان تقسیم شد. این شقاق بعدها ابعادی فقهی و جغرافیایی یافت. شیعیان به طور عمده در ایران محدود شدند و میراث خوران فرهنگ گذشته ایران گشتند. اما تقسیمات دیگری نیز در پی آمد. سلسله امویان که رهبری گسترش فراوان اسلام در ماورای خاک عربستان را داشت به دست عباسیان سرنگون شد و اینان بغداد را پایتخت قرار دادند. ولی سلسله ای اموی در اسپانیا به حکومت ادامه داد و سلسله ای فاطمی در مصر به حکومت رسید. بعدها در قرن سیزدهم، مهاجمان مغول آسیای مرکزی نیز از اسلام حمایت کردند؛ همچون ترک های عثمانی که چندی پس از آن به قدرت رسیدند.
به رغم این اختلافات، ‌اسلام وحدت لازم را در فرهنگ های خود حفظ کرد؛ بعضاً‌ به واسطه نفس دین و بعضاً توسط ذهنیت عربی مشترک در جنبش که در استفاده از زبان و خط عربی در سرتاسر جهان اسلام متجلی بود. این زبان رسانه ای بس شایسته و نرمش پذیر برای بیان مفاهیم علمی از کار در آمد.

علم اولیه در عربستان

علم اسلامی دارای دو جنبه است. یک سو افکار علمی است که از خارج وارد شد و سوی دیگر سهمی است که خود اعراب به گنجینه دانش علمی افزودند. این دومی یعنی سهم خود اعراب را غالباً یا نادیده گرفته یا در سایه ترقیات هیجان انگیزتری نگریسته اند که از قرن شانزدهم به بعد از اروپای غربی می آمد. اکثراً علم درعربستان را چیزی بیش از نگهدارنده ندیده اند. این ناحیه را انبار بزرگی برای نتایج علمی قبلاً مکشوفه پنداشته اند که نتایج را نگهداری کرده است تا روزی برای استفاده به غرب واگذارد. ولی این البته هجو واقعیت است. شک نیست که عرب ها علم یونان را ـ و آن که هیچ، حتی بخشی از علم چین و هندوستان را نیز ـ به ارث بردند و بعدها به غرب رد کردند؛ ولی این فقط جزیی از کاری بود که آن ها کردند. اعراب آنچه را به ارث بردند ترجمه و تفسیر کردند و تحلیل های ارزشمندی به آن افزودند، مهم تر این که از خود نیز فراوان تراویدند. عربستان مغزهای علمی اصیلی بار داد؛ آنان را تا بلوغشان پروراند؛ ‌و پشت گرمی داد تا چیز تازه ای از خود در خوان علم بگذارند. از این رو وقتی به دین غرب به فرهنگ عرب می اندیشیم، مهم است که هر دو جنبه را در نظر گیریم؛ هم کار اصیل را و هم افکار انتقالی عصری قدیم تر.
علم یونان از بعد از کار بطلمیوس در اسکندریه در نیمه قرن دوم میلادی تا حد زیادی دچار رکود شده بود. ظاهراً فقط دو ریاضیدان قابل ذکر در اسکندریه پا گرفته بودند: دیوفانتوس(2)، قریب یک قرن پس از بطلمیوس، و پاپوس، یکصد سال بعد از آن. دیوفانتوس کتاب حساب را نوشته بود که در باب ریاضیات محاسبه ای برای حل مسائل عملی بود. او در آن نبوغ بسیاری در حل معادلاتی از همه نوع از خود نشان داده بود. از جمله این معادلات، آن هایی بود که تعدادشان کم تر از تعداد مجهولات بود. پاپوس به سهم خود راهنمایی برای حساب و هندسه یونان تألیف کرد و چیزهای تازه ای نیز از خود افزود، از جمله روشی برای تقسیم زاویه به سه قسمت مساوی و مبحثی درباره راه حل هندسی مسائل مرتبط با منحنی ها ـ این مبحث تا حدود هزار و سیصد سال بعد درغرب دنبال نشد. ولی این ها همه پیش از ویرانی کتابخانه و موزه در دهه دوم قرن پنجم بود. گرچه مشتی مسیحی بودند که این مرکز را در اسکندریه ویران کردند؛ اما بعضاً با تلاش دانش پژوهان مسیحی بود که زیان ها جدی تر نشد و چیزی از معارف یونانی از خطر رهید. با دخالت دو عامل عمده بود که چنین شد. یکی این که پژوهشگران در کتابخانه، از مدت ها پیش، از امکان ویرانی اطلاع داشتند. حمله ملکه زنوبیا، در میانه سده سوم، آسیب پذیری کتابخانه را آشکار ساخته بود. اعمال خشونت گروهی از مردم علیه دانش الحادی به تحریک اسقف سیریل نیز آن را تأیید کرد. از این رو بود که پژوهشگران، ‌از هر مرام و بینش، شروع به ترک محل کردند و اسناد یا نسخه هایی از اسناد را با خود بردند.
عامل دیگر، وجود مدرسه ای در شهر یونانی ـ رومی ادسا(3)بود که در جنوب ترکیه در نزدیکی مرز شمالی سوریه قرار داشت. این مدرسه که اصلاً برای سوری ها تأسیس شده بود رفته رفته حکم ملجائی را برای مسیحیان نسطوری یافته بود. اینان که پیرو تعالیم نسطوریوس(4) بطریق قرن پنجم قسطنطنیه (استانبول) بودند که معتقد به جدایی طبایع انسانی و الهی مسیح بود، از سوی راشیدین شورای افه سوس به بدعت گذاری متهم و محکوم شده بودند. اما کلیسای مسیحی ایران تعالیم وی را پذیرفته و حکم محکومیت را رد کرده بود. از این رو نسطوریان در ادسا به امنیت دست یافته بودند. اهمیت نسطوریان برای ما تنها از این جهت نیست که آنان از پژوهشگرانی بودند که به بقای آموزش های علمی یونان کمک کردند، بلکه هم از این روست که آنان با ترجمه تعدادی از آثار به زبان سریانی به علم یونان رواج بیشتری دادند. بعدها نیز آنان به ترجمه این برگردان ها به زبان عربی کمک کردند؛ زیرا هنگامی که اسلام پابرجا شد، شهرت آنان به عنوان دانش پژوه همچنان محفوظ بود.
مدرسه ادسا در سال 489 بسته شد و گروهی از نسطوریان به مرکز علمی بزرگ ایران در جندی شاپور نقل مکان کردند. این مرکز را شاپور دوم، پادشاه ساسانی، برای تئودوروس دانشمند یونانی پی ریخته بود که رساله ای طبی به پهلوی تألیف کرده بود. (پهلوی زبان و خطی ایرانی بود که در قرن دوم پیش از میلاد ابداع شده بود. )اما آنچه باعث شد این مرکز علمی به شهرتی غبطه آور دست یابد، ‌هجوم نسطوریان به آن بود. مسیحیان دیگری از شعبات شرقی مسیحیت نیز کمک هایی کردند، در قرن ششم، کشیشی تکسرشتی(5) به نام سرجیوس که او نیز «بدعت گذار» شناخته شده بود(زیرا به تکسرشتی مسیح باور داشت)آثار فلسفی ارسطو، ‌آثار پورفوریوس(6) (فیلسوف قرن سوم میلادی)، ‌آثار جالینوس و رسالات متعددی در زمینه کشاورزی را به سریانی ترجمه کرد. پس از آن در سده هفتم، ‌اسقفی سوری به نام سوروس(7) مطالبی در ستایش از اخترشناسی هندی نوشت و اظهار داشت که محاسبات آنان از این رو چنان عالی است که برای نه رقم اول از نه نشانه مختلف استفاده کرده اند، یا به عبارت دیگر به این علت که از اعداد هندو استفاده کرده اند. این واقعاً مهم بود، ‌چون مقدمه ورود اعدادی به عربستان شد که بعدها اعداد عربی نام گرفت ـ و همان نوع اعدادی است که ما امروزه به کار می بریم ـ گرچه باید دو قرن دیگر می گذشت تا در ریاضیات و نجوم عرب مورد قبول خوارزمی واقع شود.
سوروس همچنین توضیح داد که چگونه گرفتگی ماه در اثر قرار گرفتن آن در سایه زمین رخ می دهد. در رساله سریانی دیگری نیز که یحتمل از نویسنده ای دیگر است وصفی از اسطرلاب یونانی وجود دارد. یک قرن بعد، اسقف سوری دیگری به نام گئورگیوس درباره تقویم قلم فرسایی کرد. در همین قرن بود که محمد (ص) ظهور کرد و تاریخ اسلامی آغاز شد. تاریخ اسلام نه با جهش فرهنگی بلکه با وحی آسمانی و تغییر مذهب آغاز شد؛ و در دوره امویان، نخستین سلسله اسلامی، جنگ مقدسی شروع شد که سوریه و سراسر خاورمیانه را بلعید و مرزها را بیش از پیش چه از غرب و چه از شرق گسترش داد. البته این گسترش نمی توانست تا ابد ادامه یابد. با دستیابی عباسیان به قدرت، بازگشت به ترویج هنرهای عصر صلح آغاز شد.
معمار اصلی این تجدید حیات، ‌دومین خلیفه عباسی، ‌منصور بود که آخرین نشانه های ایستادگی امویان را نابود کرد. او را معمولاً ‌مؤسس اصلی سلسله عباسی تلقی می کنند. می گویند او مردی بلند قامت و باریک اندام بوده و ریشی تنک داشته است. همین خلیفه بود که در سال 762 میلادی سنگ بنای پایتخت جدید را در بغداد نهاد. از جانشینان او یکی هم هارون الرشید معروف بود. در این دوره پربار از حکومت خلفا، متون نجومی و ریاضی تازه ای از هندوستان رسید. در این ها نیز اعداد هندو به کار رفته بود؛ از این رو وقتی به عربی ترجمه شدند، تأثیر زیادی گذاشتند. بانی ترجمه آن ها مأمون پسر دوم هارون الرشید بود.
مأمون که در سال 813 میلادی به قدرت رسید سلطانی خردمند بود. او پس از پشت سر گذاشتن گرفتاری های آغاز حکومتش در بغداد مستقر شد. جنبشی موسوم به معتزله مورد لطف و عنایت او قرار گرفت. این جنبش متشکل از مسلمانانی بود که معتقد بودند دین را با استدلال های عقلی می توان برپا داشت. آنان شیوه های استدلال خود را بر روش هایی مبتنی کردند که نخست مورد استفاده فیلسوفان یونان و اسکندریه قرار گرفته بود. برای پیشبرد آرمان معتزله، به ترجمه آثار بیشتری از یونان و اسکندریه نیاز بود؛ از این رو مأمون بیت الحکمه یا «سرای حکمت» را در بغداد بنیاد کرد که جمعی مترجم را به کار گمارد. بسیاری از این مترجمان مسیحی بودند. اگر نسخه ای از آثار مهم دردست نبود، مأمون دستور می داد آن را از بیزانس وارد کنند. او همچنین رصدخانه هایی تأسیس کرد تا علمای مسلمان بتوانند صحت و سقم داده های نجومی متون قدیمی را تعیین کنند. پس با مأمون است که رنسانس فرهنگی عربستان آغاز می گردد، رنسانسی که برای غرب و لذا برای رشد بینش علمی معاصر اهمیت فراوانی یافت.
در بیت الحکمه، علاوه بر ترجمه، در عرصه های دیگری نیز کار شد. یکی از متقدم ترین و پرنفوذترین علمای بلند نظر بیت الحکمه ابویوسف کندی بود که گاهی «نخستین فیلسوف عرب» خوانده می شود. او که در حدود سال 801 میلادی به دنیا آمد از تبار تیره ای از نجیب زادگان قبیله کنده در یمن بود. یحتمل او به این دلیل مورد توجه مأمون قرار گرفت که همیشه خواهان ترجمه خوب آثار یونانی و هلنی شده بود. کندی طالب ارتقای سطح مطالعه فلسفه بود و دسترسی کامل به اندوخته خرد علمی جهان باستان را ضرور می دانست. کندی خود را به فلسفه ناب محدود نکرد و شعب مختلف علوم را مورد توجه قرار داد. او نور شناسی را مطالعه کرد، گرچه تحقیقش بیش از آن که تجربی باشد هندسی بود ـ او در مسیر پرتوهای نوری دقیق شد ـ و ظاهراً نظرات قدیمی یونانی را پذیرفت، اما بر انتشار خطی نور تأکید کرد؛ ‌به عبارت دیگر مدعی شد که نور همیشه در خط مستقیم حرکت می کند. او همچنین مطالعاتی در جغرافیا، زمین شناسی، هواشناسی، اخترشناسی و ستاره خوانی انجام داد و ابزارهای نجومی و ساعت ها را نیز بررسی کرد؛ و حتی توجه زیادی به شمشیرسازی نشان داد. او مطالبی درباره داروها و ترکیبات آن ها نوشت و اظهار داشت که تأثیر آن ها متناسب با اجزای متشکله آن هاست؛ و جالب این که گفت اثر آن ها را نمی توان به خاصیت یکی از اجزا منهای اجزای دیگر نسبت داد. آیا این اشاره به «عوارض جانبی»بود؟ هر چه بود، کندی می دانست که اثرات کیفی بستگی به کمیت اجزای مورد استفاده دارد، ‌و آموزش او در این زمینه بعدها در سده های میانه در اروپای غربی نفوذ فراوانی می یافت. البته کندی نمی توانست همه موضوعات مورد علاقه خود را تا جزییاتشان دنبال کند، اما دیگران را تشویق می کرد؛ و گرچه در زبان یونانی مهارتی نداشت، آن قدر می دانست که برای کمک در پیدا کردن معادل های عربی برای لغایت مصطلح یونانی کافی باشد. او قائل به وسعت لایتناهی عالم بود و مطالعه ریاضیات را ـ که ظاهراً برای او اساساً‌ به معنی هندسه بود ـ شرط مقدم کسب هر معرفت دیگری می دانست.
برجسته ترین نقطه قوت کندی در حوزه فلسفه ناب بود. او که ارسطو و افلاطون را خوانده بود آثار فلوطین(8) را نیز مطالعه کرد که فیلسوفی از قرن سوم میلادی و بنیانگذار مکتبی بود که «نوافلاطون گرایی» نام گرفته است. این آخرین صورت فلسفه الحادی یونان و بسط نسبتاً یکجانبه نظرات افلاطون بود با چاشنی تندی از ارسطو و رواقیون (که مدعی شده بودند عالم، هم زیر سلطه تقدیر است هم سراسر مطابق عقل و منطق) و با رایحه ملایم گنوستیسیم(9)(شکل ابتدایی عرفانی که ماده را منشأ شر می پنداشت). خود فلوطین ظاهراً‌ با کل مکتب گنوسی موافق نبود، اما یقیناً ‌عناصری از این بینش در فلسفه او رخنه داشت. نوافلاطون گرایی تنها بر جهان عرب اثر نگذاشت؛ اما بد نیست احکام عمده آن را در این جا یادآور شویم. این فلسفه ـ یا شکلی از آن که فلوطین مطرح ساخت ـ می آموخت که عالم وجود دارای حوزه های و حوزه ها دارای سلسله مراتبی است. پست ترین حوزه موجود در زمان و مکان و قابل درک با حواس است. سایر حوزه ها، که هر یک مشتق از دیگری است، ‌در خارج از زمان و مکان قرار دارد. هر حوزه با روی آوردن به حوزه مافوق خویش است که واقعیت می یابد؛ و روی آوردن آن با اشتیاقی عقلی صورت می گیرد که بدواً توسط حوزه مافوق در دل حوزه مادون جای گرفته است. پس مشخصه عالم نوافلاطونی حرکتی دوگانه است: یک خروج و یک رجعت. همچنین با حرکت از بالاترین تا پایین ترین حوزه، میزان وحدت کاهش می یابد؛ زیرا هر حوزه تصویری است از حوزه بالاتر در سطحی پایین تر، و با پایین رفتن از نردبان مراتب، میزان بیشتری از کثرت، انفکاک، و محدودیت نمایان می گردد؛ ‌و در پایین ترین سطح است که انفکاک اتم های جهان زمانی و مکانی ما رخ می دهد. عالی ترین حوزه وجود، که همه چیز مشتق از آن است، خود مشتق از اصل غایی است. این مافوق همه چیز است؛ این «مابعد وجود» است و می تواند« خیر غایی» نام گیرد. این مطلقاً بسیط و فاقد هر نشانه خاصی است. آن را فقط موقعی می توان شناخت که ذهن را تا حد وحدت با خود ارتقا دهد. آن راهرگز نمی توان مجسم یا توصیف کرد.
بینش نوافلاطونی جاذبه ای بلا منازع داشت، از این رو کندی آن را با عزم راسخ و اطمینان کامل با نظرات اسلامی درآمیخت. در بیت الحکمه و در بغداد، که اینک دانش یونانیان در آن احیا می شد، اگر فلسفه ها با یکدیگر نمی آمیختند، ‌جذب و هضم دانش الحادی با مخالفت مسلمانان راشد روبرو می شد. آمیزش نسبی بینش های گوناگون یک ضرورت بود؛ و کندی به این ضرورت پاسخ داد. او که مربی پسر معتصم خلیفه بعدی بود، ‌در محافل درباری نفوذ فراوان داشت. در پایان زندگیش حسادت های بی مقدار موجب خلع وی از منصب ممتازش شد، اما تا آن هنگام او کار خود را کرده بود. مورخی او را فقط« مبتکری با تمایلات عتیق» توصیف کرده است. شاید چنین باشد، اما با کمک های او جنبش فکری بزرگی پا گرفت که شکوفه اش علم اسلامی بود.

پی نوشت ها :

1. reconquistá ̅فتح مجدد، بازپسگیری.
2. Diophantus
3. Edessa
4. Nestirius
5. Monophysite برخلاف فرق دیگر مسیحی که مسیح را دارای دو ذات انسانی و الهی می دانند.
6. Porphyry
7. severus
8. plotinus
9. gnosticism

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط