مقدمه
پسران بویۀ ماهیگیر
« تأسیس دولت آل بویه به دست سه تن برادر، از فرزندان ماهیگیری گیلانی به نام بویه انجام یافته که به ادعای بعضی از تاریخ نویسان قدیم به قولی به بهرام چوبینه و به قول دیگر به یزدگرد سوم ساسانی نسب می رسانده اند."بویۀ دیلمی که پسرانش علی،* حسن و احمد بعداز نیل به قدرت به ترتیب عمادالدوله، رکن الدوله و معزالدوله خوانده شدند طی سالها درنواحی دیلم، خود و پسرانش زندگی سخت و عسرت باری را می گذراندند که یاد آن بعد ها در خاطر پسرانش باقی بود. در بین طوایف محلی ولایت به طایفۀ شیرزیل آوند منسوب بود و با خانوادۀ خویش در قریه یی به نام "کیاکلیش" در نواحی دیلم می زیست. پسرانش که مایل نبودند زندگی سخت محنت بار پدر را دنبال کنند"[1]، در اوان قیام دعات علوی در گیلان و طبرستان، بر کارداران امرای سامانی، از این سه برادر علی و حسن که به سن رشد بودند مانند بسیاری دیگر از سران دیلمی و گیلانی جانب علویان را گرفتند و ابتدا در عداد یاران ماکان بن کاکی سردار دیلمی ایشان درآمدند تا آنکه ماکان به دست مردآویج مغلوب و به خراسان فراری شد.* در این تاریخ یعنی در حدود 316-317 علی و حسن با جمعی ازسران سپاهی دیلم به خدمت مردآویج پیوستند. پس از قتل مرداویج در سال 323 و فرار حسن بن بویه که از طرف برادرش علی به عنوان گروگان پیش مرداویج بود و امیر زیاری او را در اهواز در حبس داشت، علی که در این تاریخ در شیراز و بر فارس مستولی بود، برادر را با لشکری به طرف عراق عجم فرستاد تا ولایات مرداویج را در این قسمت به تصرف خود درآورد. حسن نیز بسهولت اصفهان را گرفت و مابین او و وشمگیر، برادر مرداویج مدتها بر سر تملک قم و کاشان و همدان و ری و کرج نزاع بود تا آنکه حسن جمیع این ولایات را مسخر خود ساخت و بالنتیجه فارس و بنادر و سواحل تحت امر ابوالحسن علی بن بویه درآمد و عراق عجم مطیع و محکوم ابوعلی حسن بن بویه شد.* علی و حسن که این ممالک را بین خود قسمت کرده بودند برای آنکه برادر کوچکتر ایشان احمد که در این تاریخ به حد رشد و کفایت رسیده بود، قلمرویی داشته باشد که در آنجا بتواند مستقلا امارت کند، لشکر آراسته ای به او دادند و او را به فتح ولایت کرمان مأمور ساختند. ابوالحسن احمد در سال 324 بر کرمان که قسمتی از از آن در دست محمدبن الیاس و قسمتی دیگر در دست رؤسای طایفۀ بلوچ بود، حمله برد و با اینکه در جیرفت کرمان در جنگ با بلوچان دست چپ او چنان ضربت دید که آن را از آرنج بریدند و از دست راستش نیز انگشتی افتاد باز غالب شد و به این ترتیب کرمان راهم این برادر بر ممالک آل بویه افزود.»[2]باید به این نکته توجه داشت که « قیام آل بویه یک نهضت شیعی ضد خلافت، با گرایشهای شیعی و با پاره یی احساسات ایرانی بود، اما از افراط هایی که درآرمان های مرداویج و اسفار وجود داشت بدور بود.»[3]
اوضاع دربار خلافت مقارن ظهور آل بویه
« در سال 295 پس از فوت مکتفی خلیفه، خلافت ازطرف وزیر در عهدۀ پسر سیزده سالۀ معتضد گذاشته شد و او با لقب المقتدر بالله به این مقام منصوب گردید اما مردم چون از انتخاب کودکی به این سمت راضی نبودند و وزیر هم بعداز چندی از کرده پشیمان گردید،* مقتدر را در سال 296معزول کردند و پسر معتز یعنی عبدالله با لقب المرتضی بالله به خلافت نشست و این عبدالله که به عنوان ابن المعتز مشهور شده همان شاعر و منشی بسیار مشهور است که علم بدیع را وضع کرده و از گویندگان نامی زبان عربی است.کسی که بیش از همه در خلع مقتدر و رساندن ابن المعتز به خلافت سعی کرد حسین بن حمدان از سرداران لشکری بود و حسین برادر ابوالهیجاء عبدالله بن حمدان است که از سال 292 به بعد از طرف مکتفی خلیفه حکومت موصل و نواحی اطراف آن را داشت.* پسران همین ابوالییجاء بن حمدانند که در حدود 317 در موصل و حلب یعنی قسمت مهمی ازالجزیره و شام سلسلۀ آل حمدان را تشکیل داده اند و افراد این سلسله مکرر با آل بویه بر سر تصرف ولایات مزبور و تسلط بر بغداد به نزاع پرداخته اند.
خلافت ابن المعتز که به خلیفۀ یک روزه معروف شده بیش از یک روز طول نکشید. چه حسین بن حمدان معلوم نیست به چه علتی صبح فردای روز فتح، از بغداد به موصل رفت و یاران مقتدر مخصوصا مونس خادم با جمعی از سپاهیان دوباره او رابه خلافت برداشتند و ابن المعتز را دستگیر کرده پس از دو روز حبس، او را کشتند. حسین بن حمدان را هم خلیفه به شفاعت برادرش بخشود و با دادن خلعت در دستگاه لشکری خود نگاه داشت.*
حسین در سال 303 در جزیره بر المقتدر شورید و مقتدر یکی از غلامانِ پدرِ خود معتضد را که رائق نام داشت به جنگ او فرستاد. رائق از حسین شکست خورد لیکن به دست مونسِ خادم، مغلوب و اسیر و در بغداد محبوس شد و مونس که لقب مظفر یافت از این تاریخ بر مقتدر و کارهای خلافت استیلای کلی پیدا کرد تا آنجا که خلیفه ازترس و برای دور کردن وی، او را از بغداد درسال 311 مأمور جهاد در سرحد روم کرد و مونس مظفر پس از فتوحاتی در آن حدود با شوکتی بیشتر به دارالخلافه برگشت.
در سال 315 باردیگر مقتدر به مونس مأموریت داد که به شام سرحد روم برود. این بارمونس به بهانۀ آنکه حقوق لشکریان او را نرسانده اند ازرسیدن به خدمت خلیفه برای وداع خودداری کرد و شورش در میان لشکریان مظفر راه یافت اما مقتدر به هر شکل بود او را راضی کرد و به سوی مأموریتش روانه نمود و موقتا از شر او راحت شد.*
در سال 316 در بغداد مابین یاران هارون بن غریب سردار معروف و پسر دایی مقتدر و رئیس شرطۀ درالخلافه، نزاع و کشتار سخت درگرفت و هارون از اصحاب شرطه جمع کثیری را کشت و قدرت او تا آنجا بالا زد که مردم تصور کردند که خلیفه او را به سمت امیرالامراء برگزیده. چون این خبر به مونس که در شام بود رسید به سمت بغداد حرکت کرد و به دستیاری رئیس شرطۀ آن شهر و ابوالهیجاء بن حمدان مصمم به فتح آنجا گردید. مقتدر از ترس، ابتدا هارون بن غریب را از بغداد خارج و به حدود شام مأمور نمود سپس درصدد گوشمالی مونسِ مظفر برآمد لیکن مونس و ابوالهیجاء حمدانی قانع نشده در 12محرم 317 به دارالخلافه آمدند و مقتدر بار دیگر از خلافت معزول گردید و پسر دیگر معتضد یعنی برادر مقتدر با لقب القاهربالله خلیفه شد.*
عزل مقتدر این دفعه فقط دو روز دوام کرد چرا که مردم بر فاتحین شوریدند و ابوالهیجاء حمدانی و رئیس شرطۀ بغداد، همدستان مونس را کشتند و دوباره مقتدر را برداشتند و مونس با شورشیان روی موافقت نشان داد و به همین جهت صدمه ای ندید. مقتدر پس از برگشتن به خلافت، شرطۀ بغداد را در عهدۀ پسران رائق یعنی ابوبکر محمدبن رائق و برادرش ابواسحاق ابراهیم نهاد و ایشان را تا سال 318 در این شغل باقی بودند. حکومت موصل نیز پس از قتل ابوالهیجاء ازطرف خلیفه به پسرش حسن واگذار گردید و این حسن بن عبدالله حمدانی همان است که بعدها لقب ناصرالدوله یافته و مؤسس سلسۀ آل حمدان شده است.
در سال 319 بار دیگر میانۀ مونس و خلیفه به هم خورد چه خلیفه پسران رائق را از شرطۀ بغداد برداشته بود و جای ایشان را در عهدۀ محمدبن یاقوت که طرف بی مهری مونس بود گذاشته. خلیفه بر اثر تهدید مونس محمدبن یاقوت را از شرطه و پدرش یاقوت را از حاجب سالاری معزول نمود و این دو شغل را به پسران رائق داد. یاقوت را به فارس و کرمان و پسرش مظفر را به اصفهان و محمد پسر دیگر یاقوت را به سیستان فرستاد.*
با تمام این احوال خصومت بین مونس و مقتدر از میان نرفت بلکه کار آن تا آنجا شدت یافت که مونس در ابتدای سال 320 از ترس قصد خلیفه با اکثر سرداران لشکری به موصل رفت و چون آل حمدان خواستند او را سرکوب کنند،* ایشان را به سختی مغلوب کرد و موصل را از چنگ حمدانیان به در آورد، سپس عازم فتح بغداد شد و درجنگی که در نزدیکی بغداد با لشکریان مقتدر کرد، فاتح گردید و خلیفه در 28 شوال 320 به قتل رسید و قاهر به خلافت برگشت.
دربار خلفای عباسی در این دوره ها محل توطئه و زمینه سازیهای یک عده از رجال درباری و سران لشکری بر ضد یکدیگر بود و خیلفه که هیچ قدرتی نداشت و غالبا برای گذراندن چرخ کارها بی پول می ماند، هرچند روز به عوض کردن وزرا و جریمه و مصادره ایشان یا مأمورین ولایات می پرداخت و دراین کار هم آلت دست وزا و سران لشکری متنفذ بود.*
قاهر، محمدبن یاقوت را دوباره روی کارآورد و این عمل باعث ترس مونس و وزیر یعنی ابوعلی مقله خوشنویس معروف که دشمنان محمدبن یاقوت بودند گردید و ایشان که حزبی قوی محسوب می شدند، خلیفه را بسختی تحت فشار و نظر خود گرفتند. عاقبت قاهر به حیله جمعی از اصحاب و یارانش را در سال 321 کشت و از این رهگذر آسوده خاطر گردید ولی ابن مقله که پنهان شده بود از پناهگاه خود دائما لشکریان را بر ضد قاهر تحریک می کرد تا آنکه موفق شد که به دست ایشان خلیفه را پس از یک سال و هفت ماه خلافت معزول کند و پسر مقتدر را با لقب الراضی بالله به خلافت بردارد و خود وزارت او را در دست بگیرد.*
پسران رائق که در سال 319 از طرف مقتدر به حکومت بصره و حوالی آن ولایت منصوب شده بود بتدریج در آن حدود به تحصیل املاک و جمع مال پرداختند و در عهد قاهر حدود متصرفات ایشان تا اهواز توسعه یافت و ادارۀ این قسمتها در دست پسران رائق بود تا آنکه درعهد راضی خلیفه یعنی در سال 322 ابوالحسن علی بن بویه - به شرحی که در همین سطور بالا در سایت تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی> حکومت آل بویه - بر آنها استیلا یافت اما چون ابوالحسن علی با خلیفه صلح کرد و به فارس برگشت دوباره ابوبکر محمدبن رائق به ادارۀ آن نواحی گماشته شد واین ابوبکر متحد و همدست ابن مقله وزیر و دشمن محمدبن یاقوت بود و پس ازآنکه محمدبن یاقوت به دست ابن مقله به زندان افتاد و در حبس مُرد، قدرت و شوکت ابوبکربن رائق بیشتر شد و منظور نظرها قرار گرفت.
بعداز آنکه در سال 323 مرداویج در اصفهان به دست غلامان تُرک خود به قتل رسید، ترکانِ قاتل، از ترس دلاوران دیلمی گریختند. دسته ای به پناه ابوالحسن علی بن بویه به شیراز رفتند و دسته ای دیگر به ریاست بٍِجکَم نامی راه اهواز پیش گرفته به محمدبن رائق پیوستند محمدبن رائق به استظهار ایشان در سال 324 رسما از فرستادن خراج و مال دیوانی به بغداد استنکاف کرد و پیغام داد که خود آن را برای مصارف لشکری لازم دارد.*
خلیفه و وزیر او از عهدۀ ابن رائق برنیامدند، عاقبت راضی چون مردی بی کفایت و آلت دست لشکریان بود و به علت امتناع عمال اطراف از فرستادن مال به بغداد در بحران بی پولی سر می کرد، ابن مقله را از وزارت انداخت و چند بار تغییر وزیر داد و چارۀ خود را در آن شناخت که ابوبکربن رائق را برای ترتیب کارهای وزارت به بغداد بخواهد و زمام جمیع امور را به دست او بدهد. ابوبکربن رائق در ذی الحجۀ 324 با سپاهیان خود به دارالخلافه آمد و از طرف خلیفه به لقب امیرالامراء ملقب گردید.*
یکی ازمشهورترین خانواده هائی که دراین ایام در کارهای خلافت دخیل و به مناسبت کفایت و زیرکی اهمیتی فوق العاده یافته بودند، خانوادۀ بریدی بودند که از مدتها پیش عهده داری جمع اموال بصره و اهواز را در ضمانت داشتند.* مخصوصا در دورۀ وزارتهای ابن مقله در عهد مقتدرو راضی رونق کارایشان زیاد شد و یکی از ایشان یعنی ابوعبدالله احمد بریدی در سال 316 با دادن بیست هزار دینار رشوه به وزیر مأموریت جمع خراج اهواز را برای خود گرفته بود و بتدریج او و دو برادرش به قوۀ تهور و بی باکی و مکاری به جمع اموال بسیارنایل آمدند و قاهر خلیفه با وجود دشمنی با ابن مقله و دوستان او به ایشان آزاری نرساند یعنی به خیال گرفتن پولی فراوان ازبرادران بریدی معترض ایشان نشد و برادران مزبور پنهان بودند تا قاهر از میان رفت و ابن مقله دوباره روی کار آمد و دوستان قدیم را مأموریتهای سابق گماشت.*
مقارن همان ایام که ابوبکربن رائق از فرستادن مال به بغداد خودداری کرده بود ابوعبدالله بریدی نیز از ادای خراج اهواز به خلیفه سرپیچید و این حال باقی بود تا آنکه ابن رائق بر بغداد استیلا یافت و برای ادای حق لشکریان و ادارۀ کارها به پول محتاج شد و در صدد وصول خراج اهواز برآمد و به همین قصد بجکم سردار ترک خود را به سرکوبی ابوعبدالله بریدی روانۀ آن شهر کرد.* بجکم در سال 325 اهواز را از ابوعبدالله بریدی گرفت و ابوعبدالله به فارس به پناه ابوالحسن علی بن بویه گریخت.»[4]
فتح اهواز به دست آل بویه در 326
« بریدی پس از رسیدن به خدمت علی بن بویه او را به گرفتن عراق تطمیع کرد. علی هم برادر کوچک خود ابوالحسین احمد را که دو سال قبل بر کرمان دست بافته بود به همراهی ابوعبدالله بریدی مأمور فتح عراق عرب نمود.* بجکم از اهواز به جلوگیری ایشان به ارجان (بهبهان حالیه) آمد لیکن شکست یافت و خوزستان را تخلیه کرده برای استمداد از ابوبکربن رائق به شهر واسط گریخت. ابوالحسین احمدبن بویه خوزستان را بکلی تسخیر کرد اما بریدی که غرضی جز استیلای خود نداشت، بزودی از پیش احمدبن بویه فرار کرد و با بجکم دست یکی نموده اهواز را پس گرفت. ابوالحسن علی از فارس به برادر کمک کرد و احمدبن بویه مجددا اهواز را مسخر ساخت و بریدی به بصره منهزم شد.امیرالأمراء ابوبکربن رائق برای بیرون کردن احمدبن بویه، مأموری پیش بجکم که در واسط مقیم شده بود، فرستاد و او را به طمع حکومت اهواز به جنگ مجدد با احمدبن بویه دعوت نموده لیکن «بجکم» که در فکر تسخیر بغداد و گرفتن مقام ابن رائق بود این دعوت را نپذیرفت و علنا طریق طغیان پیش گرفت. ابن رائق با ابوعبدالله بریدی ساخت و به او وعده داد که اگر «بجکم» را از واسط براند آنجا را به او وا خواهد گذاشت و بریدی طماع جاه طلب نیز این تکلیف را به میل قبول کرد.* بجکم بسهولت ابوعبدالله بریدی را در نزدیکی بصره مغلوب کرد. اما چون خیال استیلای بر بغداد و غلبۀ بر ابن رائق بود فورا از بریدی عذرخواهی نمود وبا او به این شرط صلح کرد که پس از گرفتن بغداد واسط را در عهدۀ او بگذارد. بریدی بخوشی این پیشنهاد را استقبال نمود و بر ضد ابن رائق با «بجکم» متحد و همقسم شد.»[5]
اوضاع بغداد مقارن فتح آن به دست احمدبن بویه
« اوضاع دارالخلافه همچنان مغشوش بود و رقابت و خصومت بین راضی خلیفه و ابن مقلۀ وزیر و ابن رائق امیرالامراء بیش از پیش شدت داشت،* مخصوصا ابن مقله و ابن رائق به قصد جان یکدیگر می کوشیدند و هر یک در کوتاه کردن دست دیگری از کارها از هیچ اقدامی ابا نداشتند تا آنجا که ابن مقله محرمانه ازطرفی بجکم را از واسط و از طرفی دیگر وشمگیر زیاری را از ری دعوت به گرفتن مقام ابن رائق نمود و خلیفه را به دستگیری امیرالامراء تشویق کرد. اما خلیفه از ترس، ابن رائق را از قضایا مسبوق ساخت وامیرالامراء هم بر ابن مقله دست یافته ابتدا دست راست و پس از چندی زبان او را برید.در همین سال 326 بجکم بالاخره بر بغداد مستولی آمد و راضی خلیفه را مجبور کرد که مقام امیرالامرائی را در عهدۀ او بگذارد. ابن رائق ابتدا از بغداد خارج شد اما کمی بعد به دارالخلافه برگشته در محلی پنهان گردید و در آنجا بود تا آنکه ابتدای سال 327 موقعی که راضی و بجکم برای سرکوبی ناصرالدوله حمدانی به طرف موصل رفته بودند از خفا بیرون آمد و به کمک یارانی که در مدت استتار به دست آورده بود، بغداد را گرفت.* اما چون می دانست که حریف بجکم و خلیفه که در موصل نیز فتح کرده بودند، نخواهد شد از در مسالمت درآمد و بالاخره قرار بر این شد که ابن رائق به حکومت ولایات سرحدی روم در قسمت علیای فرات منصوب شود و به آن صوب حرکت کند. ابن رائق هم پذیرفت و غائله خوابید.
بجکم پس از دور کردن ابن رائق چنانکه به ابوعبدالله بریدی قول داده واسط را به او واگذاشت و او را به وزارت خلیفه نیز برگماشت و دختر او را هم در عقد خود درآورد و بیشتر غرض او و بریدی از این نزدیکی و اتحاد این بود که از دو طرف بر بلاد فرزندان بویه حمله ببرند و خوزستان و عراق عجم را از دست ایشان بگیرند.* به همین عزم هم بجکم در سال 328 به حدود حلوان کرمانشاه تاخت و بریدی نیز می خواست بر اهواز حمله ببرد لیکن به زودی بین او و بجکم بهم خورد و سپاهیان بجکم هم درکرمانشاه مغلوب شدند. بجکم، بریدی را از وزارت انداخت و واسط را نیز از دست او گرفت. بریدی به بصره فرارکرد تا در سرفرصت انتقام خود را از داماد خویش بستاند چنانکه بالاخره هم در سال بعد لشکری از بصره به قصد واسط حرکت داد و بجکم به جلوگیری آمد، لیکن امیرالامراء دراثنای همین گیرو دارها در روز شکاری به دست کُردی به قتل رسید و قسمتی از سپاهیانش به بریدی پیوستند و بریدی بآسانی بر واسط و بغداد مسلط شد و باردیگر به وزارت رسید اما چون لشکریان را به طمع مال فریفته بود و نتوانست به عهد خود وفا کند، بزودی به واسط گریخت و دیالمۀ اصحاب بجکم و بریدی یکی از رؤسای خود را که گورتکین نام داشت عنوان امیرالامرائی دادند.* ابن رائق هم موقع را مناسب دیده از شام به بغداد آمد و مقام از دست رفتۀ خود را بار دیگر به چنگ آورد و گورتکین را در حبس انداخت و چون از توطئه و کینه کشی بریدی ترس داشت او را به بغداد خواست تا وزارت خلیفه را به او واگذارد اما بریدی زیر بارنرفت و برادر خود را با لشکری گران به بغداد فرستاد و آنجا را در نیمۀ جمادی الاخرسال 330 گرفت و ابن رائق و متقی خلیفه به پناه ناصرالدوله حمدانی گریختند.
ناصرالدوله با متقی و ابن رائق به سمت بغداد حرکت کرد تا برادران بریدی از آنجا بیرون کند اما در بین راه وقتی ابن رائق تصادفا از اسب خود به زیر افتاد، ناصرالدوله امر داد تا او را کشتند و به خلیفه چنین فهماند که چون او در قصد خلیفه بود به چنین اقدامی مبادرت ورزیده. متقی هم از امیر حمدانی تشکر کرد و مقام امیرالامرائی را به او سپرد ودر همین تاریخ بود که او را به لقب ناصرالدوله و برادرش علی را سیف الدوله ملقب ساخت.*
برادران بریدی که دردورۀ استیلای خود بر بغداد ازهیج گونه ظلم و اجحاف به مردم خودداری نکرده بودند بر اثر نزدیک شدن ناصرالدوله و خلیفه به بغداد از آن شهر گریختند و ناصرالدوله به دست برادر خود سیف الدوله عراق را تا حدود بصره ازدست ایشان بیرون آورد اما سیف الدوله چون می خواست بر بصره بتازد، ترکان سپاهش بر او شوریدند و او مجبور به فرار گردید و ترکان بر بغداد استیلای کلی یافتند و رئیس ایشان توزون امیرالامراء شد.
درسال 332 موقعی که توزون و متقی به طرف موصل رفته بودند، برادران بریدی از احمدبن بویه دعوت کردند که بر عراق حمله ببرد. احمد از طرف دیالمه به عراق حمله کرد لیکن برادران بریدی به او چنانکه وعده داده بودند،* کمک نکردند و توزون از موصل برگشته، دیالمه را مغلوب ساخت و چون در همین سال هم ابوعبدالله بریدی بعداز کشتن برادرخود وفات یافت و پشت ایشان شکست قدرت و شوکت توزون فوق العاده رو به افزایش گذاشت تا آنجا که متقی خلیفه ا ز ترس او به موصل به پناه ناصرالدوله رفت. اما توزون بالاخره با سوگند واظهار صلح خواهی خلیفه را به بغداد برگرداند و روز بعد او را کور کرد و مستکفی را به جای او به خلافت برداشت.»[6]
فتح بغداد و عراق به دست احمدبن بویه در 334- 334
« توزون بعد از دو سال و چهارماه امارت در محرم 334 مُرد و اوضاع دارالخلافه در زمان جانشین او دچار هرج و مرجی غریب شد. دراین تاریخ ابوالحسین احمدبن بویه در اهواز بود. والی واسط خود را تحت اطاعت او در آورد و احمد را به گرفتن عراق تحریض نمود.* احمدبن بویه هم به همراهی منشی نامی خود ابومحمدحسن بن محمدمهلبی در 11 جمادی الاولی 334 بدون جنگ بر بغداد دست یافت و با خلیفه به احترام تمام رفتار نمود. مستکفی هم او را خلعت داد و به لقب معزالدوله ملقبش ساخت. برادرش ابوالحسن علی از طرف مستکفی به لقب عمادالدوله وبرادر دیگرش ابوعلی حسن هم به لقب رکن الدوله ملقب گردیدند.*"از این تاریخ خلفای عباسی از همه جهت مطیع سلاطین آل بویه گردیدند" و دیالمه که به علت تشیع به هیچ گونه احترامی نسبت به خلیفه قائل نبودند، بسختی و اهانت با ایشان عمل می کردند. چنانکه قریب یک ماه و نیم بعداز دست یافتن معزالدوله بر دارالخلافه مستکفی را دو نفر از رؤسای دیلمی از قصرش انداختند و جانشین او المطیع لله پس از کورکردن مستکفی بکلی مطیع معزالدوله شد حتی امیر دیلمی به او اجازه نداد که برای خود وزیر اختیارکند و ازاملاک فقط جزئی را در اختیار او گذاشت که برای گذراندن معیشت او کافی باشد.
معزالدوله می خواست که خلافت عباسی را از میان بردارد و یکی از علویان را به این مقام بگذارد لیکن بعضی از خیراندیشان به او فهماندند که این کار مصلحت نیست و گفتند که بنی عباس چون به عقیدۀ شیعیان غاصب خلافتند،* هر آن که دیالمه بخواهند می توانند ایشان را معزول کنند یا به قتل برسانند، در صورتی که با علویان که مطابق اعتقاد شیعه خلفای برحقند چنین معامله ای را نمی توان رواداشت.
در اواخر سال 334 مابین معزالدولۀ دیلمی و ناصرالدوله حمدانی جنگ درگرفت و اگرچه در ابتدا غلبه با ناصرالدوله شد و سپاهیان او بر قسمتی از بغداد مستولی گردیدند لیکن معزالدوله به خدعه بر امیرحمدانی غالب شد ناصرالدوله به موصل گریخت و در محرم 335با امیردیلمی صلح کرد و مالیات موصل را که به عقب افتاده بود، برای او فرستاد و متعهد شد که هر سال خراجی نیز بپردازد.
در سال 336 معزالدوله بصره را از دست ابوالقاسم، پسر ابوعبداالله بریدی گرفت و از بصره به خوزستان به ملاقات برادر عمادالدوله رفت و در ارجان به خدمت او رسید ودر مقابل او بر زمین بوسه داد. عمادالدوله هم به محبت تمام او را به بغداد برگرداند.*
در سال 336 معزالدوله به موصل تاخت و ناصرالدوله که تاب مقاومت نداشت به نصیبین گریخت و موصل مسخر دیالمه شد، لیکن چون معزالدوله شنید که وشمگیر و منصوربن قراتکین و لشکر خراسان به قصد رکن الدوله برادرش به ری حرکت کرده اند ناچار با ناصرالدوله صلح کرد و به عزم فرستادن مدد به یاری برادر به بغداد برگشت.*
معزالدوله از سال 334 که بر بغداد استیلا یافت تا 356 یعنی سال وفاتش که قریب بیست و دو سال باشد کاملا بر دارالخلافه و عراق مسلط بود و در این مدت چندین بار به اطراف عراق عرب از حدود آذربایجان و الجزیره تا سواحل خلیج فارس و عمان لشکرکشی کرد و در غالب این لشکرکشیها هم فاتح بود از آن جمله در همین سال 337 که برادرش رکن الدوله به علت تزاحم دشمنهای چند درخطر افتاده بود،* لشکری به عراق به یاری برادر فرستاد چنانکه عمادالدوله نیز از فارس همین کار را کرد.
دشمنان رکن الدوله در این تاریخ به شرحی که سابقا - در سایت تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی> حکومت آل بویه- گذشت، عبارت بودند از: وشمگیر زیاری و منصوربن قراتکین سپهسالار اردوی سامانیان در خراسان و یکی دیگر ازسران دیلمی به نام مرزبان بن محمدبن مُسافر.
آل مسافر، خاندان دیگری هستند از دیالمه که از حدود اواخر قرن سوم هجری در نواحی شمال غربی قزوین و طارم زنجان استیلا پیدا کرده و با دیالمه جستانی وصلت نموده بودند و از ایشان اول کسی که شهرتی یافته، محمدبن مسافر است که با اسفار و مرداویج معاصر بوده و مرداویج به دستیاری او بساط اسفار را در تاریخ 316 برچیده است.*
محمدبن مسافر بر دو پسر خود مرزبان و وَهسودان بدگمان شد و چون مردی تندخو و کینه کش بود، خواست آن دو پسر را از میان بردارد لیکن پسران از نقشۀ پدر آگاه گشته در سال 330 او را در قلعه ای محبوس کردند و از ایشان مرزبان در همین سال آذربایجان را هم مسخر خود ساخت و تا ارمنستان تاخت.
در سال 337 موقعی که رکن الدولۀ دیلمی در زحمت کلی افتاده بود،* مرزبان مسافری در ری طمع کرد و چون معزالدوله هم نسبت به فرستادۀ او توهین نموده بود با ناصرالدوله همدست شد و امیر حمدانی به او وعدۀ مساعدت داد اما مرزبان زیربار تکلیف او برای حملۀ بغداد نرفت و به قصد ری حرکت کرد.
رکن الدوله، ابومنصورمحمدبن عبدالرزاق طوسی را که در این تاریخ به او پناهنده شده بود به جنگ مرزبان فرستاد و او و حسن بن فیروزان و محمدبن ماکان، مرزبان را شکستی سخت دادند و ابومنصور آذربایجان را از دست او و پدرش محمدبن مسافر و برادرش وهسودان گرفت وتا یک سال در آذربایجان بود.*
معزالدوله دوبار دیگربرسر خراجی که ناصرالدوله قرار کرده بود سالیانه به او بپردازد و هر دو باراز ادای آن سرپیچیده بود به جنگ پرداخته یکی در سال 347دیگری در 353. هردو دفعه معزالدوله به موصل وارد شده و امرای حمدانی ناچار به تسلیم گردیده اند.
از مهمترین فتوحات معزالدوله، فتح ناحیۀ عمان است در تاریخ 355 که آن را به یاری برادرزادۀ خود عضدالدوله مسخر و به ممالک آل بویه ضمیمه کرده.
در مدت امارت معزالدوله بر عراق عرب مذهب شیعه در بغداد و عراق رواج کلی یافت و شیعیان از حال نکبتی که سابقا داشتند، بیرون آمدند. مخصوصا معزالدوله و اصحاب او در ترویج شعایر این مذهب بسیار می کوشیدند چنانکه امیردیلمی درسال 351 امر داد که بر درهای مساجد بغداد لعن معاویه و غاصبین حق آل علی را نوشتند و مردم را واداشت که در دهم محرم به اقامۀ تعزیه داری شهدای کربلا قیام نمایند. خلیفۀ عباسی و درباریان سنی مذهب او به علت قدرت معزالدوله و کثرت شیعیان به هیچ وجه جرأت مخالفت نداشتند. وزیر معزالدوله ابومحمد مُهَلّبی است از مردان فاضل و جوانمرد وادب دوست بوده و ابوالفرج اصفهانی صاحب کتاب معروف أغانی از پروردگان اوست.*
وفات معزالدوله در 13 ربیع الآخر سال 356 اتفاق افتاده و مقام او پس از مرگ به پسرش بختیار که عزالدوله لقب یافته رسیده است.»[7]
مرگ عمادالدوله و امارت عضدالدوله در 338
از پسران بویه، ابوالحسن علی عمادالدوله از همه زودتر وفات یافته و او که در شیراز مقیم بود، چون پسری نداشت در مرض موت از برادرش رکن الدوله خواست که پناه خسرو پسر خویش را به فارس روانه دارد تا در صورت مردن عماد الدوله وارث او گردد.* عماد الدوله در جمادی الاخری سال 338 مُرد و پناه خسرو پسر رکن الدوله با لقب عضدالدوله بر جای عم خویش پادشاه فارس و سواحل و جزایر گردید.عمادالدوله به علت آنکه ارشد پسران بویه بود در تمام ایام حیات نسبت به دو برادر دیگر سمت ریاست و امیر الامرائی داشت و رکن الدوله و معزالدوله به احترام و ادب تمام از او اطاعت می کردند و در حقیقت همین حال وفاق واتحاد بین سه برادر بود که ایشان را به فتح آن همه بلاد و تشکیل دولتی به آن عظمت موفق کرد.*
چون عمادالدوله مُرد، ریاست و امیرالامرائی آل بویه به رکن الدوله رسید و او و برادرش معزالدوله که از طرف امیرالامراء خاندان بویهی در بغداد و عراق نیابت می نمود، برای آنکه عضدالدوله را در فارس به سلطنت مستقر کنند و جلوی مخالفینی را که به سبب خردسالی عضدالدوله سیزده ساله ممکن بود سر به مخالفت بردارند بگیرند، کمال یگانگی را به خرج دادند.* چنانکه معزالدوله وزیر خود را با سپاهیانی به شیراز فرستاد و رکن الدوله هم شخصا از ری به آن شهر آمد قریب نه ماه در فارس ماند و پس از حصول اطمینان از بابت سلطنت پسر به ری مراجعت نمود.»[8]
تقسیم ممالک آل بویه
« از سه پسر بویه چنانکه ( در سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> حکومت دیالمۀ آل بویه) ذکر کردیم، عمادالدوله در سال 338 مُرد و جانشینیش به عضدالدوله، پسر رکن الدوله برادرزادۀ او رسید. معزالدوله هم در سال356 وفات یافت و پسرش عزالدوله بختیار مقام او را گرفت. تنها رکن الدوله که برادر میانه باشد تا سال 366 حیات داشت و او به شرحی که در فصل پیش گذشت تا محرم سنۀ 357 که سالمرگ وشمگیر زیاری است با او و سپهسالار اردوی خراسان از جانب امیر نوح یعنی ابوالحسن محمدبن ابراهیم بن سیمجور کشمکش سخت داشت. چون وشمگیر غفلتا از میان رفت، ابوالحسن سیمجوری هم از جنگ با رکن الدوله احتراز جست لیکن حال خصومت بین رکن الدوله و امیر نوح سامانی تا تاریخ 361 باقی بود. دراین تاریخ ابوالحسن سیمجوری امیر نوح را به صلح با رکن الدوله واداشت و قرار شد که امیردیلمی و پسرش عضدالدوله هر سال یکصد و پنجاه هزار دینار به ساماینان بپردازند تا ایشان متعرض ری وکرمان که در تصرف آل بویه درآمده بود، نشوند و نوح دختر عضدالدوله را هم به عقد ازدواج خود درآورد و این قرار تا سال 366 که سال فوت رکن الدوله و بهستون است از جانب طرفین محترم و مرعی بود.*آخرین واقعۀ عمدۀ دورۀ امارت چهل و چهار سالۀ رکن الدوله، لشکرکشی اوست به قصد حَسَنُویه کُرد در سال 359.
حسنویه پسر حسین از رؤسای قبایل کُرد بود که در حدود سال 348 درکردستان قدرتی به هم رسانده و به حدود دینور و همدان و نهاوند نیز دست اندازی نموده و از حال گرفتاری رکن الدوله درکشمکشهای او با وشمگیر و سپهسالاران اردوی خراسان استفاده کرده بود و چون غالبا سپاهیانی به یاری رکن الدوله می فرستاد، امیر دیلمی هم زیاد متعرض او نمی شد.*
در سال 359 رکن الدوله به علت شکایاتی که از تعدیات حسنویه به او رسید وزیر نامی خویش ابوالفضل محمدبن حسین یعنی ابن العمید منشی بلیغ مشهور را با لشکری به دفع حسنویه فرستاد و ابن العمید در این سفر با پسر خود ابوالفتح علی همراه بود. ابن العمید در رسیدن به همدان به علت نقرس مُرد و پسرش ابوالفتح جای او را گرفت. حسنویه از ترس طلب صلح کرد و ابوالفتح با گرفتن مالی از او به ری به خدمت رکن الدوله برگشت و با لقب ذوالکفایتین به وزارت او برقرار شد در صورتی که سن او از بیست و دو متجاوز نبود.
در اواخر سال 365 رکن الدوله که عمرش نزدیک به هفتاد رسیده بود،* مریض شد و از آنجا به اصرار ابوالفتح ذوالکفایتین به اصفهان حرکت کرد تا با پسر ارشد خود عضدالدوله ملاقات کند و او را رسما به جانشینی خود معرفی نماید، چه رکن الدوله از مدتی پیش از عضدالدوله راضی و دلخوش نبود و به علت لشکرکشی او به بغداد و نزاع با عزالدوله بختیار چنانکه بباید با او صفائی نداشت. عضدالدوله به ابوالفتح وزیر متوسل شد تا وسیلۀ ملاقاتی بین پسر و پدر فراهم کند و رکن الدوله را نسبت به او بر سر رضا بیاورد تا مبادا در نتیجۀ این خشم پسر بزرگتر را از ولعیهدی محروم سازد. ابوالفتح این امر را بخوشی فیصله داد و در اصفهان در ضیافتی بزرگ رکن الدوله و سه پسر او و سران سپاهی دیلم را جمع آورد و رکن الدوله در این مجلس رسما ابوشجاع پناه خسرو عضدالدوله را ولیعهد و وارث ملک خویش معرفی نمود و همدان و ری و قزوین و نواحی مجاور آنها را به پسر دیگر ابوالحسن علی فخرالدوله واصفهان را به پسر سوم ابومنصوربویه مؤیدالدوله واگذاشت و به این دو فرزند وصیت نمود که از فرمان عضدالدوله برادر بزرگتر سرنپیچند و ا تفاق و اتحادی را که مابین پدر ایشان و برادرانش همواره برقرار و مایۀ ترقی و سرفرازی ایشان بوده از دست ندهند. رکن الدوله سپس از اصفهان به ری برگشت و در محرم 366 در آنجا جان سپرد.*
اگرچه رکن الدوله پسران خویش را به یکانگی توصیه کرد و در حقیقت تمام ممالک آل بویه را تحت امر عضدالدوله گذاشته بود، لیکن پس از مرگ او به علت اختلافاتی که از یک طرف بین پسران او روی کرد و از طرفی دیگر در نتیجۀ کشمکش بین عضدالدوله وپسرعمش عزالدوله که قبل از فوت رکن الدوله شروع شده بود، رشتۀ پیوستگی ممالک دیالمه از هم گسیخت ومتصرفات پسران بویه به سه قسمت عمده منقسم شد و همین تقسیم مقدمۀ بروز یک سلسله جنگهای داخلی بین فرزندان رکن الدوله و معزالدوله واولاد ایشان گردید که جز ضعف خانمان براندازی نتیجۀ دیگری نداد و اسباب انقراض ایشان رابسرعت مهیا ساخت.*
آل بویه بعد از معزالدوله و رکن الدوله در حقیقت به سه شعبه تقسیم می شوند که به قرار ذیل:
1- دیالمۀ فارس یعنی عضدالدوله قائم مقام عمادالدوله و جانشینان او.
2- دیالمۀ عراق و خوزستان و کرمان یعنی عزالدوله بختیار پسر و وارث معزالدوله و جانشینان او.
3- دیالمۀ ری و همدان و اصفهان یعنی مؤیدالدوله و جانشینان او .
اینک خلاصۀ تاریخ هر یک از این سه شعبه:
الف- دیالمۀ فارس(338- 447)
اولین امیردیلمی فارس در حقیقت عمادالدوله ابوالحسن علی است که تفصیل استیلای او را بر این سرزمین در حدود سال 320 و دورۀ امارت هجده ساله اش را مذکور داشته ایم.* چون عمادالدوله که در ایام حیات، امیرالامراء دیالمه بود و بر دو برادر دیگر ریاست وفرمانروائی داشت از فرزند ذکور محروم بود، پسر بزرگتر برادر خود عضدالدوله بن رکن الدوله را به فارس خواست و ولایت عهد خود را به او واگذاشت. عضدالدوله پس از مرگ عم در 338 امیر فارس و سواحل و بنادر شد و تحت ریاست پدر خود رکن الدوله و اطاعت عم خویش معزالدوله بر کرسی آن ولایت مستقر گردید.1- عضدالدوله بن رکن الدوله(338-372)
اول واقعۀ عمدۀ امارت عضدالدوله لشکرکشی اوست به عمان در سال 355 به یاری عم خود معزالدوله که سال قبل از آن بدون جنگ عمان را تحت بیعت خود آورده بود لیکن چون قسمتی از مردم آن ناحیه برعامل معزالدوله شوریده و او را از آنجا رانده بودند،* معزالدوله در سال بعد وزیر خود را از بصره با لشکری به عمان روانه کرد و او در بندر سیراف( طاهری حالیه) سپاهیانی را که عضدالدوله فرستاده بود با خود برداشته به عمان رفت و شورش آنجا را خوابانده دوباره آن قسمت را مطیع آل بویه نمود و عمان تا سال 356 از معزالدوله تبعیت می کرد. در این سال که تاریخ فوت معزالدوله است وزیر او از ترس آنکه مبادا عزالدوله جانشین معزالدوله، وزارت خود را به دیگری واگذارد، عمان را به تصرف عمال عضدالدوله داده به بغداد برگشت و عمان از این زمان در حوزۀ متصرفات عضدالدوله و دیالمۀ فارس و کرمان درآمد و عضدالدوله د ر363 بار دیگر بر اثرشورشی که در آنجا بروز کرده بود، لشکرکشی دیگری به آن ناحیه نمود و مجددا آن سرزمین را مطیع خود ساخت.*عضدالدوله در سال 357 کرمان را که عمش معزالدوله فتح کرده ولی ابوعلی محمدبن الیاس و فرزندانش هنوز در آنجا تسلطی داشتند و مدعی برگرداندن حکومت آنجا به خود بودند، بکلی مسخر ساخت و خاندان آل الیاس را بکلی از آن دیار برانداخت و نایبی از دیالمه به نام گورگیربن جستان ازجانب خود بر آنجا گماشت و گورگیر هرموز و مکران را هم مسخر ساخته، دامنۀ ممالک عضدالدوله را تا حدود سند وسعت بخشید.
عضدالدوله به تفصیلی که در احوال عزالدوله خواهیم گفت درسال 364بر عراق عرب و بغداد استیلا یافت و عزالدوله را گرفت. چون این خبر به رکن الدوله رسید از شدت خشم و تأسف خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن و آشامیدن باز ماند و سخت مریض شد و بر عضدالدوله لعن و نفرین فرستاد و تصمیم گرفت که به یاری عزالدوله به عراق بیاید و عضدالدوله را از آنجا براند. عضدالدوله در وحشت افتاد،* مخصوصا که بر اثر تغیر حال پدرش اکثر مردم از او برگشتند و قسمتی از ولایات سر از اطاعت او بیرون بردند. عضدالدوله چنانکه پیش هم گفتیم به وزیر پدرش، ابوالفتح ذوالکفایتین توسل جست و به توسط او به پدرش پیشنهادهائی کرد و این پیشنهادها که جنبۀ تهدید وتطمیع نسبت به رکن الدوله داشت، بیشتر او را برآشفت. عاقبت عضدالدوله چاره ای ندید جز آنکه عزالدوله را رها کند و به فارس برگردد وعزالدوله دوباره به مقام اول خود برگشت. رکن الدوله هم چنانکه سابقا دیدیم به تدبیر ابوالفتح وزیر بر عضدالدوله بخشود او را قبل از مرگ ولیعهد و جانشین خود قرار داد و عضدالدوله از تاریخ 366امیرالامراء کل دیالمه گردید.
یک سال بعداز مرگ رکن الدوله، عضدالدوله بار دیگر به بغداد تاخت و عزالدوله از پیش او به طرف شام گریخت. عضدالدوله به نام خود در بغداد خطبه خواند و به تعقیب پسرعم که به پناه آل حمدان رفته بود، لشکر کشید و در تکریت در 18شوال 367عزالدوله و پسر ناصرالدولۀ حمدانی را مغلوب کرد. ابتدا عزالدوله را دستگیر نموده به قتل رساند سپس ممالک آل حمدان را به تصرف خود آورد و بر دیار بکر و حوزۀ علیای فرات مسلط شد سرحد ممالک خود را تا حدود شام رساند و شهرت قدرت و عظمتش سراسر ممالک اسلامی را گرفت.*
در سال 369 عضدالدوله به قصد برادر خود فخرالدوله که از طرف پدر فرمانروای همدان و ری بود، حرکت کرد و بهانۀ او این بود که فخرالدوله در کشمکش بین عضدالدوله و عزالدوله جانب پسرعم خود را گرفته بود و خیال داشت که به دستیاری او با عضدالدوله بجنگد. فخرالدوله از ترس آنکه مبادا گرفتار عاقبت عزالدوله شود، همدان را ترک گفته به پناه قابوس گریخت و عضدالدوله همدان و ری را گرفته به برادر دیگر خود مؤیدالدوله سپرد. ممالک حسنویۀ کرد را هم که همدست فخرالدوله بود گرفت و یک از پسران او را که بدر نام داشت بر آنجا ازطرف خود حاکم کرد.*
در سال 371 عضدالدوله چون قابوس از تسلیم فخرالدوله ابا کرد به جرجان تاخت و آن شهر را تسخیر نمود و فخرالدوله به خراسان فراری شدند.( برای تفصیل این مطلب رجوع شود به احوال قابوس در سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> حکومت آل زیار.)
وفات عضدالدوله در 372
عضدالدوله در شوال سال 372 در بغداد در سن 47 سالگی به مرض صرع مُرد او را در نجف اشرف، جنب مرقد امیرالمؤمنین علی به خاک سپردند. مدت امارت او بر بغداد از تاریخ عزالدوله بختیار پنج سال ونیم بود.*عضدالدوله اگرچه آن حسن سیرت و صفای اخلاق پدر و اعمام خود را نداشته لیکن به علت فتوحاتی که کرده و بذل و بخشش او و صلاتی که به شعرا می داده و احترامی که به اهل فضل نموده و ابنیه ای که ساخته، مشهورترین فرد خاندان بویهی شده است.* خلیفه او را به لقب ملک که آن را به فارسی در آن ایام شهنشاه می گفتند ملقب ساخته و چندتن از گویندگان بزرگ تازی زبان از جمله ابوالطیب محمدبن حسین مُتَنبّی نحو و عبدالرحمن صوفی رازی از بزرگان علمای هیئت و علی بن عباس مجوسی از اجلۀ اطبا از محترمین دستگاه او بوده اند و عضدالدوله به شاگردی خود نسبت به ایشان افتخار می ورزیده.
عضدالدوله در عراق و فارس بناهای زیاد از خود به یادگار گذاشته بود از جمله بسیاری از عمارات بغداد را که خراب شده بود،* تعمیر کرده و بر مشاهد شهدای کربلا و قبرامیرالمؤمنین علی گنبد وبارگاه ساخته و در بغداد و شیراز به انشاء بیمارستان عضدی و بنای آب انبارها پرداخته و سد معروف بندامیر را بر رود کُر برای مشروب ساختن جلگۀ کربال در زیر اصطخر فارس به پا داشته است.
2- شرف الدوله(372-379)
چون عضدالدوله وفات یافت، امرا و رؤسای لشکری پسر او ابوکالیجار مرزبان را با لقب صمصام الدوله به جای او به امارت برداشتند. صمصام الدوله دو برادر خویش ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه را به فارس مأمور کرد تا ایشان مملکت اصلی و پایتخت پدری را از دست اندازی برادر دیگر یعنی ابوالفوارس شیرذیل[9] که با لقب شرف الدوله بر کرمان امارت می کرد، محفوظ دارند. لیکن ایشان قبل از آنکه به فارس برسند،* شرف الدوله به شیراز آمد و به جای پدر نشست و نام برادر را از خطبه انداخت سپس بصره را مسخر ساخت و حکومت آن را از جانب خود به ابوالحسین احمد واگذاشت و چون صمصام الدوله لشکر به دفع او فرستاد، سپاهیان برادر را مغلوب کرد و بر قلمرو اصلی عضدالدوله مستقر گردید. یک سال بعداز فوت عضدالدوله، برادرش مؤیدالدوله نیز در ری وفات یافت و وزیر او صاحب اسماعیل بن عباد چنانکه بیاید، فخرالدوله را که در خراسان سرگردان می زیست به ری دعوت نموده به جای برادر به امارت نشاند. صمصام الدوله خلیفه را به فرستادن خلعت جهت فخرالدوله واداشت و خود نیز نسبت به عم خویش چنین کرد و او را به این ترتیب متحد و یاور خود نمود.*در زمان امارت شرف الدوله، پنج پسر عضدالدوله به علت خودخواهی و نامجویی و نفاق اساس اتحاد دولت آل بویه را بکلی متزلزل کردند و فخرالدوله عم ایشان هم آن قدرت و نفوذ کلمه ای راکه برای جلوگیری از اختلافات خانه برانداز ایشان و حفظ یگانگی لازم بود نداشت، به همین جهت هر کدام در گوشه ای از ممالک عضدالدوله به دشمنی با دیگران امارت می کردند و خیالی جز برانداختن همدیگر نداشتند.*
درسال 374 ابوالحسین احمد در اهواز و ابوطاهر فیروزشاه در بصره به نام فخرالدوله خطبه خواندند و سکه زدند و به هیچ یک از دو برادر دیگر یعنی شرف الدوله و صمصام الدوله اعتنا نکردند. عمان هم که در حقیقت ضمیمۀ فارس و جزء ممالک شرف الدوله بود مطیع صمصام الدوله گردید.
سال بعد جمعی از سپاهیان و رؤسای دیلمی در بغداد بر صمصام الدوله شوریدند و از شرف الدوله تبعیت نمودند و خواستند که پسر پنجم عضدالدوله یعنی ابونصر بهاءالدوله را که پانزده سال بیش نداشت به نیابت از شرف الدوله در بغداد به جای صمصام الدوله بنشانند، اما صمصام الدوله پیشدستی کرده رؤسای شورشیان را کشت و بهاءالدوله را در زندان انداخت. در سال 357 شرف الدوله به بهانۀ نجات بهاءالدوله از حبس پیش عم خود فخرالدوله به ری گریخت.* فخرالدوله او را اکرام کرد ولی او چون سودای تصرف اصفهان وشورش بر عم خود در دماغ می پخت فخرالدوله محبوسش کرد و در حال احتضار امر به کشتنش داد. پس از تسخیر اهواز شرف الدوله بصره را مسخر ساخت و بر برادر دیگر ابوطاهر فیروزشاه دست یافت. صمصام الدوله چاره ای ندید جز آنکه با بردار صلح کند. قرار دو برادر براین شد که صمصام الدوله بهاءالدوله را رها کند و شرف الدوله را بر خود مقدم و مطاع بشناسد و در بغداد از جانب او نایب باشد و در خطبه به نام شرف الدوله ابتدا کند.
این مصالحه یک سال بیشتر طول نکشید به این معنی که در تاریخ 376 شرف الدوله که خیالی جز استیلای بر بغداد نداشت از اهواز به واسط سپاه برد و بهانۀ او این بود که بهاءالدوله را که هنوز صمصام الدوله آزاد نکرده بود از چنگ او رها سازد.
صمصام الدوله، بهاءالدوله را از ترس پیش برادر فرستاده و چون دید که بین سران دیلم و ترک او در جنگ و دفاع اختلاف کلی حاصل است،* صلاح را در آن دید که خود پیش برادر رود و به او تسلیم شود. شرف الدوله به بغداد وارد شد و صمصام الدوله را پس از سه سال و یازده ماه امارت در حبس انداخت و به جای پدر و عزالدوله و معزالدوله نشست.
از وقایع مهم امارت شرف الدوله، جنگ سپاهیان اوست در سال 337 با بدر بن حسنویۀ کرد در کرمانشاه و شکست ایشان از بدر که منتهی به بسط تسلط بدر بر قسمت عمدۀ عراق عجم غربی گردیده است.
شرف الدوله بعداز دو سال و هشت ماه امارت بر عراق به تاریخ غرۀ جمادی الاولی سال 379 مُرد لیکن قبل از فوت دستور داد که صمصام الدوله را که در یکی از قلاع فارس محبوس بود، کور نمایند و چون او مُرد برادر کوچکش بهاءالدوله بر عراق امیر گردید.
3- بهاءالدوله(379-403)
شرف الدوله در مرض موت پسر خویش امیر ابوعلی را به فارس فرستاد لیکن پیش ازآنکه او به شیراز برسد، خبر مرگ شرف الدوله رسید و نگاهبانان قلعه ای که صمصام الدوله و برادر دیگرش ابوطاهر فیرزشاه در آنجا زندانی بودند هر دو را رها کردند و جمع کثیری از دیالمه دور صمصام الدوله را گرفتند و چون ابوعلی به شیراز آمد، بین یاران او و اصحاب صمصام الدوله جنگ درگرفت و مدتی این حال دوام داشت تا آنکه بهاءالدوله ابوعلی را به پناه خود خواست و چون او به واسط به ملاقات بهاءالدوله رفت، ابتدا او را محترم داشت لیکن بعد وی را گرفت و کشت و مصمم تسخیر فارس گردید.در سال 380 بهاءالدوله خوزستان را فتح کرد و سپاهیان صمصام الدوله را که پس از مرگ برادرش ابوطاهر در فارس و خوزستان مستقل شده بود شکست داد. صمصام الدوله بالاخره با بهاءالدوله صلح کرد و قرار شد که فارس و بهبهان ملک صمصام الدوله به بغداد برگشت.*
در اوایل ایام امارت بهاءالدوله از یک طرف موصل و ممالک آل حمدان درسال 379 از دست عمال آل بویه بیرون رفت و از طرفی دیگر کرمان را در سال 381 امیرخلف بن احمد صفاری از چنگ ایشان به دربرد ولی بهاءالدوله موصل را بار دیگر در تاریخ 382 به خود برگرداند و کرمان را هم در سال 390 مجددا ً تسخیر کرد.
در سال 382 صمصام الدوله،* خوزستان را از تصرف بهاءالدوله به در آورد و بهاءالدوله به علت ضعف قوای لشکری و بی پولی نتوانست برادر را از آنجا دفع کند و خوزستان تا دوسال در دست عمال صمصام الدوله بود تا آنکه در 348 بهاءالدوله آنجا را مسخر خود ساخت لیکن باز سال بعد صمصام الدوله آنجا را گرفت و این دفعه تا بصره پیش راند و برآنجا مستولی شد و این نواحی همواره بین دو برادر متنازع فیه بود تا آنکه صمصام الدوله در سال 388 به دست یکی از پسران عزالدوله بختیار به قتل رسید و به این ترتیب انتقام قتل عزالدوله از پسر عضدالدوله قاتل او به دست پسرش کشیده شد.* بهاء الدوله فرصت را غنیمت دانسته فارس و خوزستان را از چنگ پسران بختیار و مدعیان دیگر بیرون آورد و بار دیگر فارس و خوزستان و عراق تحت امر یک امیر درآمد.
بهاءالدوله در سال 403پس از 24 سال امارت در همان مرض پدر خود عضدالدوله یعنی صرع در ارّجان مُرد و نعش او را به نجف اشرف آورده و در جنب مزار پدرش به خاک سپردند.
4- سلطان الدوله(403-415)
پس از مرگ بهاءالدوله، پسرش ابوشجاع سلطان الدوله در بغداد و فارس جای پدر را گرفت واو بصره را به برادرزادۀ خویش ابوطاهر جلال الدوله و کرمان را به برادر دیگر ابوالفوارس که بعدها قوام الدوله لقب گرفت،* واگذاشت و تا چند سالی بین برادران صفای ظاهری برقرار بود تا آنکه در سال 407 ابوالفوارس به تحریک جمعی از سران دیلمی بر سلطان الدوله یاغی شد و چون شیراز از برادرخالی یافت به آنجا تاخت اما استیلای او دوام نیافت چه سلطان الدوله بزودی او را از آنجا راند و خواست کرمان را هم از دست او بگیرد. ابوالفوارس ازاضطرار به سلطان محمود غزنوی که دراین تاریخ در شهر بست سیستان اقامت داشت پناه برد. محمود مقدم او را گرامی داشت و یکی از سرداران خود را به همراهی او به کرمان فرستاد. ابوالفوارس به کمک سپاهیان غزنوی کرمان و فارس را گرفت لیکن سلطان الدوله به شتاب تمام از بغداد به شیراز آمد و این بار ابوالفوارس را شکستی سخت داد و فارس و کرمان را از او پس گرفت وابوالفوارس به همدان نزد شمس الدوله پسر مجددالدوله بن فخرالدوله گریخت. عاقبت سلطان الدوله در سال 409بر او بخشود و او را مجددا به کرمان برگرداند.در سال 411 لشکریان در بغداد بر سلطان الدوله شوریدند و او را از امارت عزل کرده، برادر کوچکترش ابوعلی مُشرّف الدوله را به جای او به امیری برداشتند وسلطان الدوله به اهواز پناهنده شد و چون خواست بغداد را از چنگ برادر بیرون آورد مغلوب شد و مشرف الدوله رسما در محرم 412 نام او را در دارالخلافه از خطبه انداخته به اسم خود خطبه خواند.* عاقبت بین دو برادر در سال بعد صلح برقرار شد به این ترتیب که فارس و کرمان تحت امر سلطان الدوله باشد و عراق در دست مشرف الدوله.
5- ابوکالیجار مرزبان(415-440)
سلطان الدوله بعد از افتادن از امارت بغداد و عراق سه سال دیگر بر فارس و قسمتی از خوزستان و کرمان حکومت کرد و چون در سال 415 مرد، پسرش ابوکالیجار مرزبان به جای او نشست لیکن جمعی از لشکریان به هواخواهی قوام الدوله ابوالفوارس عم او که ازجانب برادر بر کرمان والی بود، برخاستند و او را به شیراز دعوت کردند. ابوالفوارس دوبار به فارس لشکر کشید.* دفعۀ اول شکست یافت و دردفعۀ دوم اگرچه تمام فارس را ازدست برادرزاده بیرون آورد ولی بالاخره مغلوب و به کرمان منهزم شد و ابوکالیجاردر 417 درشیراز مستقر گردید. سال بعد ابوکالیجار به کرمان حمله برد و ابوالفوارس از پیش او گریخت اما چون همراهیان ابوکالیجار از گرما صدمات کلی دیدند، کارنزاع عم و برادرزاده به صلح ختم شد و مقرر گردید که کرمان ابوالفوارس و فارس ابوکالیجار را باشد و این دومی سالی بیست هزار دینار به عم خود به عنوان خراج بپردازد.* ترتیب فوق فقط یک سال دوام کرد چه قوام الدوله ابوالفوارس هیچ وقت از خیال تصرف فارس بیرون نمی رفت، عاقبت هم به همین عزم در سال 419 تهیۀ سپاهیانی جهت تسخیر شیراز دید اما عفلة ً مُرد. چنین شهرت کردند که کسانش به علت سوءسیرت و ستم پیشگی او را مسموم نمودند و چون او از میان رفت رجال دربار و سران لشکری ابوکالیجار را به گرفتن کرمان خواستند و ابوکالیجار بسهولت بر آنجا مسلط شد و از این طرف بالنسبه آسود ه خاطر گردید.اما در طرف خوزستان و عراق بین این امیر و پسر و جانشین ابوعلی مشرف الدوله یعنی ابوطاهر جلال الدوله همچنان نزاع باقی بود چه جلال الدوله که پس از مرگ پدرش مشرف الدوله در سال 416 به امیری عراق و خوزستان رسیده بود،* مثل اکثر دیالمۀ قبل از خود که با امرای بویهی فارس بر سر تصرف بصره و اهواز نزاع داشتند با ابوکالیجار بر سر همین امر در جدال افتاد. بخصوص که جلال الدوله پس از فوت پدرش دعوت مردم بغداد را به رفتن آن شهر نپذیرفته ودر بصره مانده بود و اهالی بغداد به نام ابوکالیجار خطبه خوانده بودند اما ابوکالیجار به علت گرفتاری درجنگ با ابوالفوارس نتوانست به بغداد حرکت کند و بغداد از حضور امیری خالی ماند و تا دو سال همین وضع ماند و مردم جمعی طرفدار ابوکالیجار بودند و گروهی هواخواه جلال الدوله.* عاقبت جلال الدوله در سال 418 به مناسبت نزدیکی به بغداد و اشتغال ابوکالیجار در سمت کرمان به بغداد رفت و رسما به امارت برگزیده شد لیکن این انتخاب باز هرج و مرج امور عراق را از میان نبرد و غالبا بین سپاهیان دیلمی و ترک خصومت دیرینه تجدید می شد تا آنکه در 419 ترکان بصره بر پسر جلال الدوله الملک العزیز ابومنصور شوریدند و ابوکالیجار را که در این تاریخ از جانب کرمان آسوده خاطر شده بود به تصرف بصره خواندند و تا یک سال جلال الدوله نتوانست آنجا را از ابوکالیجار پس بگیرد. اما در سال 420 که ابوکالیجار به واسط تاخت،* جلال الدوله او را شکست سختی داد و اهواز را نیز از کف او بیرون آورد و سال بعد او را در جنگی منهزم ساخت و بصره را از او بازستاند و این حال کشمکش بین دو امیر دیلمی بر سر تصرف بصره و اهواز و سیادت در بغداد تا تاریخ 428 برجا بود و جلال الدوله غالب اوقات در بغداد با طرفداران ابوکالیجار ایام را به زد و خورد می گذاشت تا بالاخره در سال مزبور دو حریف صلح کردند و برای آنکه دیگر راه به خلاف نروند جلال الدوله دخترخود را به پسر ابوکالیجار به زوجیت داد و نزاع بین جانبین برخاست.
جلال الدوله در شعبان 435 پس از شانزده سال و یازده ماه امارت در بغداد فوت کرد و با اینکه جمعی از مردم با پسرش الملک العزیز ابومنصور بیعت کردند، ابوکالیجار به وعده و وعید اکثر لشکریان را با خود یار نمود و مقام جلال الدوله را به این ترتیب گرفت و ملک عزیز فراری شد و پس ازمدتی سرگردانی بدون آنکه بتواند جای پدر را به دست آورد، مُرد و ابوکالیجار بدون منازع بار دیگر عراق را بر خوزستان و فارس منضم ساخت.
امارت ابوکالیجار تا سال 440 طول کشیده و او در اواخر ایام امیری خویش با افراد خاندان کاکویه و سران سلجوقی زد و خورد کرده و این مقارن ایامی بوده است که سلاجقه بر قسمت اعظم ایران مسلط آمده و اکثر ممالک آل بویه را به دست گرفته بودند.*ابوکالیجار ناچار در سال 439 با سلاجقه سلجوقی صلح کرد و دختر خود را به طغرل داد و دختر جغری بیک، برادر طغرل را هم برای پسر خود ابومنصور گرفت و دیالمۀ عراق در حقیقت از این تاریخ به بعد حمایت سلاجقه را بر خود پذیرفتند.
6- ملک رحیم(440-447)
ابوکالیجار در سال 440 در سفری که به کرمان برای سرکوبی عامل یاغی خود رفته بود فوت کرد. مردم بغداد بر پسرش ابونصر خسروفیروز که ملک رحیم لقب یافته بیعت نمودند، اما کالیجار شش پسر داشت که هرکدام داعیۀ سلطنت و گرفتن مقام پدرداشتند.* چنانکه از ایشان ابومنصور فولادستون شیراز را تصاحب نمود لیکن ملک رحیم به دستیاری برادر دیگرابوسعد خسروشاه، فولادستون را دستگیر نمود و بر شیراز استیلا یافت و برادر را در قلعۀ اصطخر محبوس ساخت و ارَّجان را هم به برادر چهارم ابوطالب کامروا سپرد و او و ابوسعد بر این نواحی مسلط بودند تا آنکه در سال 441 فولادستون از حبس گریخت و جماعتی از دیالمه دور او را گرفتند و فولادستون به مسلم ساختن فارس به امر خود توفیق یافت و در رامهرمز بر سپاهیان سه برادر غلبه کرد واهواز را از ایشان گرفت،* لیکن سال بعد چون لشکریان بر فولادستون شوریدند به تخلیۀ آنجا مجبور گردید.در سال 443 ملک رحیم، اصطخر و شیراز را تسخیر نمود و فولادستون چاره ای ندید جز آنکه از طغرل سلجوقی مدد بطلبد. طغرل از اصفهان سپاهی گران به یاری فولادستون فرستاد و فولادستون در اهواز بسختی ملک رحیم را منهزم ساخت. در 435 شیراز را از برادر خود ابوسعد گرفت و به نام طغرل سلجوقی و برادر خویش ملک رحیم و پس از ایشان به اسم خود خطبه خواند و بر فارس مستولی شد.
در سال 447 یکی از سران دیلمی، فولاد نام که بر قلعۀ اصطخر مسلط بود فولادستون را از شیراز بیرون کرد و نام طغرل را از خطبه انداخت و به اسم ملک رحیم ابوسعد خسروشاه خطبه خواند ولی ایشان بزودی دریافتند که او راه تزویر می رود به همین جهت فولادستون و ابوسعد بر شیراز حمله بردند و به زحمت زیاد فولاد را از آنجا راندند وشیراز را بار دیگر به نام ملک رحیم تحت امر خود گرفتند.
ملک رحیم در همین سال 447 که تاریخ ورود طغرل سلجوقی است به بغداد، به دست او اسیر شد و خلیفه امر داد که به نام طغرل خطبه بخوانند.* به این ترتیب ملک رحیم آخرین دیالمۀ عراق است و اگرچه برادرش فولادستون تا یک سال دیگر یعنی تا 448 حیات و در فارس حکومت داشته تاریخ دستگیری او و قطع خطبۀ بغداد را از نام او که به منزلۀ ختم دورۀ آل بویه در بغداد است، باید سال انقراض واقعی این سلسله شمرد. مدت امارت ملک رحیم شش سال و ده روز بود.
ب- دیالمۀ عراق و خوزستان وکرمان
دیالمۀ عراق عرب و خوزستان و کرمان یعنی ممالکی که ابتدا به دست ابوالحسین احمد معزالدوله فتح شد و بعداز او در سال 356به پسرش عزالدوله بختیار رسید،* چنانکه (در سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> حکومت دیالمه آل بویه) دیدیم پس از قتل عزالدوله در 367به دست عضدالدوله، پسر رکن الدوله افتاد و از خاندان معزالدوله بیرون رفت و این ولایات تا سال 448 که در آن تاریخ فولادستون توسط یکی از رؤسای شبانکاره از امارت فارس و کرمان رانده شد، همواره بین پسران و نوادگان عضدالدوله مابه النزاع بود. چنانکه گاهی تمام این نواحی به دست یک نفر می افتاد و گاهی دیگر هر قسمت یا هردو قسمت از آنها مطیع یکی از ایشان بود و ما چون شرح این منازعات و دست به دست گشتن این ولایات را در تاریخ دیالمۀ فارس یادآور شده ایم، دیگر به تکرار آنها حاجتی نیست.* همین قدر در اینجا اسامی امرای دیلمی عراق و اهوازو کرمان را در فهرستی یادآور می شویم به قرار ذیل:درعراق و اهواز
1- عزالدوله بختیاربن معزالدوله(356-367).2- عضدالدوله بن رکن الدوله(367-372) که از تاریخ 338 فارس را نیز مالک بوده.
3- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل، پسر عضدالدوله(372-379) ایضا ً مالک فارس.
4- بهاءالدوله ابونصر برادر او(379-403) ایضاً مالک فارس.
5- سلطان الدوله اوشجاع پسر بهاءالدوله(403-412).
در عراق فقط یا در عراق و فارس با هم
1- مشرّف الدوله ابوعلی پسر بهاءالدوله(412-416)2- ابوطاهر جلال الدین پسر مشرف الدوله(416-435)
3- ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله(435-440) مالک فارس ایضاً.
4- ملک رحیم پسر ابوکالیجار(440-447) مالک فارس ایضاً.
در کرمان فقط و در کرمان و فارس باهم*
1- قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاءالدوله(403-419)2- ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله(419-440) مالک فارس و عراق ایضاً.
3- ابومنصور فولادستون پسر ابوکالیجار(440-448)
ج- دیالمۀ ری و همدان و اصفهان
ری و همدان و اصفهان چنانکه سابقا دیدیم در میان فرزندان بویه، ابتدا سهم ابوعلی حسن رکن الدوله بود واین امیر در سال 366 اندکی قبل از فوت خویش از این نواحی اصفهان را به پسرش ابومنصور بویه ملقب به مؤیدالدوله و ری وهمدان و مضافات این دو قسمت را به پسر دیگر ابوالحسن علی ملقب به فخرالدوله واگذاشت و ازدو پسر تعهد گرفت که امر برادر بزرگتر ابوشجاع پناه خسرو و عضدالدوله راکه مالک فارس و کرمان شده بود اطاعت کنند.*به این ترتیب قلمرو رکن الدوله در سال 366 سهم دو پسرش مؤید الدوله و فخرالدوله گردید ولی این حال فقط سه سال دوام کرد چه به تفصیلی که می دانیم عضدالدوله در سال 369 به این بهانه که فخرالدوله در نزاع بین او و عزالدوله بختیار جانب پسرعم را گرفته و به یاری او قصد برادر بزرگتر را داشته از بغداد به عزم سرکوبی برادر حرکت کردو فخرالدوله که تاب پایداری نداشت و می ترسید که عضدالدوله با او همان معامله را روا دارد که با عزالدوله معمول داشته، ممالک خویش را رها نمود و به جرجان به پناه قابوس بن وشمگیر رفت.* عضدالدوله ری و همدان و سایر ولایات فخرالدوله راگرفت و آنها را ضمیمۀ اصفهان ساخته و به برادر خود مؤیدالدوله واگذاشت واو را خلیفه و نایب خویش معرفی کرد.
1- مؤیدالدوله(366-373)
مؤیدالدوله، در جمادی الأخری سال 371 به امر عضدالدوله، قابوس و فخرالدوله را از جرجان به خراسان راند و آن ناحیه و قسمتی از طبرستان را هم به حوزۀ امارت خود ملحق ساخت.* سپس در رمضان همین سال بر قابوس وابوالعباس تاش سپهسالار امیرنوح بن منصور سامانی که به یاری دشمنانش آمده بودند، علبه کرد و فخرالدوله و قابوس به علت قدرت مؤیدالدوله و عضدالدوله از پس گرفتن ممالک خود مأیوس گردیدند.مؤیدالدوله تا سال 372 که سال فوت عضدالدوله است از جانب برادر بر تمام عراق عجم و گرگان و طبرستان امارت می کرد و چون برادرش وفات یافت در این نواحی بکلی مستقل شد و اواین ممالک را به تدبیر و کفایت وزیر نامیش صاحب ابوالقاسم اسماعیل بن عباد(326-385)که از منشینان و بلغای بسیار معروف زبان عربی است اداره می کرد و صاحب که دست پروردۀ ابوالفضل بن العمید منشی مشهور و وزیر رکن الدوله است،* مردی کریم و فضل دوست و بخشنده و نسبت به شعرا بذال و مشوق بوده و در ری و اصفهان همه وقت درگرد او جمع کثیری از اهل علم و بحث و شعر و ادب می زیسته و به نام او شعر می گفته و کتاب می نوشته اند و صاحب در این سیره با رقیب هم عصر خویش شمس المعالی قابوس دم برابری و همچشمی می زده است و او مالک کتابخانه ای بوده است که جهت کثرت عدد کتاب و امتیاز نسخ در آن ایام بی مانند به شمار می رفته.»[10]«کتابخانۀ صاحب که بعدها به وسیلۀ محمود غزنوی در ری ضبط یا غارت شد، بیش از دویست هزار جلد کتاب داشت.»[11]
2- فخرالدوله(366-387)
« یک سال پس از مرگ عضدالدوله، مؤید الدوله نیز در گرگان وفات یافت و چون مؤیدالدوله جانشینی جهت خود اختیار ننموده بود،* وزیرش صاحب بن عباد بزرگان مملکت را بر آن داشت که فخرالدوله را از نیشابور بخواهند و او را که بزرگ خاندان بویهی است و مالک اولی این بلاد بوده به جای برادر به امارت بردارند. رأی صاحب را همگی پذیرفتند و فخرالدوله در رمضان 373 ازنیشابور به جرجان آمد و به امارت نشست و صاحب را با وجود میل او به کناره گیری کماکان به وزارت خود باقی گذاشت.در همین سال، ابوالعباس حسام الدوله تاش که در جنگ با مؤیدالدوله به یاری فخرالدوله قیام کرده بود از سپهسالاری اردوی خراسان معزول و مقامش به امیر ابوالحسن سیمجوری واگذاشته شد. ابوالعباس از فخرالدوله مدد خواست و فخرالدوله سپاهیانی به معاونت ابوالعباس به نیشابور فرستاد و ابوالعباس بانتیجه غلبه کرد.*
ابوالحسن سیمجوری پس از شکست از ابوالعباس و فخرالدوله دست توسل به دامن شرف الدوله ابوالفوارس دیلمی،امیر فارس دراز کرد. شرف الدوله هم که از فخرالدوله به مناسبت جانبداری او از صمصام الدوله برادر و رقیب شرف الدوله دلی خوش نداشت به امیر ابوالحسن سیمجوری مدد داد و امیر سیمجوری به معاونت ایشان ابوالعباس را بسختی منهزم کرد و ابوالعباس به گرگان نزد فخرالدوله گریخت. امیر دیلمی او را اکرام تمام نمود و در عوض خراسان، گرگان و استرآباد و مضافات آنها را که ملک شمس المعالی قابوس بود، به ابوالحسن واگذاشت و با این رفتار نسبت به یار وفادار قدیم خود یعنی قابوس برای خاطر فخرالدوله از امارت افتاده بود، طریق ناجوانمردی سپرد و در این عمل فخرالدوله بیشتر از وزیر خود صاحب بن عباد که رقابت و دشمنی مخصوصی نسبت به قابوس داشت پیروی کرد.
در سال 379 موقعی که شرف الدوله در بغداد مُرد و بهاءالدوله جای او را گرفت و صاحب بن عباد که میل غریبی به تصرف دارالخلافه و گرفتن وزارت بغداد داشت فخرالدوله را تشویق به لشکر کشی به عراق نمود و با اینکه فخرالدوله به این امر راضی نبود،* عاقبت به اصرار وزیر تن به قضا در داد و قرار شد که او خود از راه خوزستان عازم بغداد شود و صاحب بن عباد و بدر بن حسنویۀ کُرد هم از طریق کرمانشاه، اما امیردیلمی چون نسبت به صاحب بن عباد بدگمان شد و ترسید که او با پسر عضدالدوله دست یکی کرده باشد، وزیر را با خود به طرف اهواز آورد و در راه هم نسبت به لشکریان صاحب سخت گرفت و سوءظن بین طرفین شدت یافت و احوال سپاه اختلال پذیرفت مخصوصا چون در اهواز، کارون طغیان کرد و در سدها رخنه پیدا شد، فخرالدوله چنین پنداشت که آن بر اثر خدعۀ بهاءالدوله است. ناچار اهواز را رها کرد و به ری برگشت و بتدریج بدگمانی او نسبت به صاحب زائل گردید و به او و به یارانش مال فراوان بخشید. و صاحب همچنان در وزارت فخرالدوله باقی بود تا آنکه در سال 385در ری وفات یافت و فخرالدوله با وجود خدماتی که از وزیر فاضل کاردان خود دیده بود، پس از مرگ او کلیۀ اموالش را در ضبط خود گرفت وجمیع یاران او را مصادره و جریمه نمود و از این راه ذکری زشت از خود به جا گذاشت.*
3- مجدالدوله(387-420)
دو سال بعد از فوت صاحب بن عباد، فخرالدوله نیز در قلعۀ طَبرَک شهر ری وفات یافت و چون پسران او به حد رشد نرسیده بودند، زوجه اش سیده خاتون دختر اسپهبد رستم بن مرزبان متصدی امور مملکت شد و او پسر چهار سالۀ خود ابوطالب رستم را با لقب مجدالدّوله نامزد امارت ری و جانشینی شوهر کرد و همدان و کرمانشاه را هم به پسر دیگر ابوطاهر شمس الدّوله سپرد.*سال جلوس مجدالدوله به جای پدرش فخرالدوله همان سالی است که در آن محمود غزنوی نیز به جای پدر خود سبکتکین به امارت غزنه برقرار شده و سال بعد آن یعنی 388 مقارن ایامی است که از یک طرف محمود به عنوان سپهسالاری اردوی سامانیان بر خراسان استیلا یافته واز طرفی دیگر متحد او قابوس وشمگیر بعد از هجده سال ممانعت مؤیدالدوله و فخرالدوله به امارت گرگان برگشته و عمال مجدالدوله را از آن ناحیه رانده است. به این ترتیب می بینیم که قلمرو حکومتی مجدالدوله در همان اوان جلوس او بین ممالک دو حریف قوی پنجه مثل محمود غزنوی و قابوس زیاری محصور شده و با رقابتی که از قدیم بین دیالمۀ ری و آل زیار و سپهسالاران اردوی خراسان وجود داشته، خطر بزرگی از این دوجانب برای او درکار پیش آمدن بوده است. اما مادام که سیده خاتون بر کارها مسلط بوده وامور مملکت به رأی و تدبیر او می گذشت،* کارها فی الجمله سروصورتی داشته. نه قابوس و پسرش فلک المعالی در مخالفت با مجدالدوله کاری از پیش بردند و نه سلطان محمود در ری طمع کرد اما چون مجدالدوله به حدود رشد رسید به نافرمانی نسبت به مادر پرداخت و برخلاف میل او وزیری انتخاب نمود. سیده خاتون ابتدا به قلعۀ طبرک رفت سپس محرمانه از آنجا پیش بدربن حسنویه گریخت و به کمک او و پسر دیگر خود شمس الدوله در سال 379 به ری برگشت و مجدالدوله را گرفت و شمس الدوله را به جای او امیر کرد.
سیده خاتون بعداز یک سال از شمس الدوله رنجید به همین علت او را به همدان برگرداند و باردیگر مجدالدوله را از قید رها کرده تحت اختیار خود به امارت گذاشت و شمس الدوله اگرچه خواست به کمک بدربن حسنویه مادر و برادر را مغلوب کند، لیکن کاری از پیش نبرد.*
سیده خاتون پس از مرگ شوهر خود فخرالدوله، حکومت اصفهان را به پسر خال خود که ابوجعفر محمدبن دشمنزیار نام داشت و به لقب علاءالدوله ملقب گردید واگذاشت. پدر این شخص دشمنزیار یعنی خال سیده خاتون را به دیلمی کاکویه می گفتند و کاکویه در این زبان همان معنی خال عربی و دایی را در فارسی امروزی دارد و به همین علت است که علاءالدوله به پسر کاکویه و فرزندان او دیالمۀ کاکویه شهرت یافته اند.
علاءالدوله تا تاریخ فرار سیده خاتون از ری در اصفهان بود. چون این زن پیش مجدالدوله گریخت، علاءالدوله هم اصفهان را از ترس رها کرده به بهاءالدوله پناهنده شد و در آنجا بود تا سیده خاتون به ری برگشت.* علاءالدوله نیز باردیگر خودرا به اصفهان رساند و مجددا به حکومت آن ناحیه برقرار گردید.
در سال 450 شمس الدوله بلاد متصرفی بدربن حسنویه را که در این تاریخ به دست شورشیان سپاهش به قتل رسیده بود به تصرف خود آورد و بر پسرش هلال که با قوای سلطان الدوله به جنگ شمس الدوله آمده بود، غلبه یافت و مالی فراوان ازاین راه حاصل کرد و چون قدرتش افزونی گرفت به قصد ری و کشیدن انتقام خود از مادر و برادر حرکت نمود. سیده خاتون و مجدالدوله ری را رها کرده به دوماند پناه بردند و شمس الدوله ری را مسخرساخت اما چون خواست به عقب مادر و برادررهسپار شود لشکریان مجدالدوله ا ز اطاعت او سرپیچیدند و شمس الدوله به همدان برگشت و مادر و برادر او به ری مراجعت نمودند.*
مجدالدوله تا سال 420 در ری امارت داشت. در اواخر این مدت چون مادرش سیده خاتون فوت کرد، اوضاع دربار مجدالدوله مختل شد و لشکریان از اطاعت او سرپیچیدند و مجدالدوله هم به علت عیاشی و استغراق در مطالعۀ کتب زیاد اعتنائی به کارهای ملکی نداشت. عاقبت ازبلای استیلای سپاهیان به سلطان محمود غزنوی استعانت جست و از او یاری خواست. محمود هم علی حاجب از اصحاب خود را با لشکری به ری فرستاد. حاجب علی مجدالدوله و پسرش ابودلف را در ری دستگیر نمود و کیفیت را به محمود نوشت. محمود در ربیع الاخر 420 شخصا به ری آمد و مجدالدوله را از آنجا به غزنین فرستاد و به این ترتیب شعبۀ دیالمۀ ری در 420به دست غزنویان انقراض یافت.
4- شمس الدوله(387-حدود412)
ابوطالب شمس الدوله،* چنانکه گفتیم از همان سال فوت پدرش فخرالدوله از طرف مادرش سیده خاتون به امارت همدان و کرمانشاه منصوب شد و او به شرحی که در احوال برادرش مذکور افتاد در سال 379قریب یک سال به جای مجدالدوله در ری نشست و در 405 بلاد کردان حسنویه را نیز به قلمرو خود ضمیمه ساخت لیکن در این تاریخ که می خواست ری را هم از چنگ مادر و برادربیرون آورد به قصد خود ظفر نیافت واو تا حدود 412درحوزۀ اصلی حکومتی خود به امارت باقی بود.بیشتر اشتهار شمس الدوله در تاریخ ایران از آن جهت است که مدتی وزارت او با حکیم و طبیب بزرگ شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن سینا بوده و شیخ پس از حرکت از خوارزم در حدود 403 و شنیدن خبر قتل قابوس و مدتی اقامت در ری و غیره در حوالی 405به خدمت شمس الدوله در همدان پیوسته و تا اواخر مدت این امیر وزارت او را بر عهده داشته است.*
5- سماءالدوله(حدود412-414)
آخرین دیالمۀ همدان ابوالحسن سماءالدوله، پسر شمس الدوله است که در حدود 414 به قصد تصرف بروجرد بر حکمران آنجا فرهادبن مرد آویج دیلمی تاخته و فرهاد به علاءالدوله کاکویه والی اصفهان متوسل شده. علاءالدوله به همدان لشکر کشید و شمس الدوله را دستگیر کرد و با او به احترام رفتارنمود لیکن جمیع امرای دیلمی او را محبوس نموده* و پس از فتح همدان بر دینور و شاپور خواست(خرم آباد حالیه) دست یافت. شعبۀ دیالمۀ همدان هم به این ترتیب در 414 به دست خاندان کاکویه برافتاد.»[12]( بقیۀ احوال دیالمۀ کاکویه را که در امارت مجدالدوله به ابتدای کارایشان اشاره کردیم. درضمن تاریخ غزنویان و سلاجقه را در ادامه در سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی شرح خواهیم داد.)اسامی امرای آل بویه و زمان امارت هر یک
الف- دیالمۀ فارس
1- عمادالدوله ابوالحسن علی بن بابویه (320-338)2- عضدالدوله و تاج الملة ابوشجاع پناه خسرو پسر رکن الدوله (338-372)
3- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله (372-379)
4- صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله (379-388)
5- بهاءالدوله ابونصر پسرعضدالدوله (388-403)
6- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (403-415)
7- عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله (415-440)
8- ملک رحیم ابونصر خسروفیروز پسر ابوکالیجار مرزبان (440-447)
ب- دیالمۀ عراق و خوزستان و کرمان
1- معزالدوله ابوالحسن احمدبن بویه (320-356) درعراق و خوزستان وفارس و کرمان.2- عزالدوله بختیارپسر معزالدوله (356-367) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.
3- عضدالدوله ابوشجاع پسر رکن الدوله(367-372) درعراق و خوزستان و فارس وکرمان.
4- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله درعراق و خوزستان و فارس و کرمان.
5- بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله (379-403) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.
6- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (403-412) در عراق وخوزستان و فارس وکرمان.
7- مشرف الدوله ابوعلی پسر بهاءالدوله (412-416) در عراق فقط.
8- ابوطاهرجلال الدوله پسر مشرف الدوله (416-435) در عراق فقط.
9- ابوکالیجارمرزبان پسر سلطان الدوله (435-440) در فارس از 415 و در کرمان از 419 و در عراق از 435 به بعد.
10- ملک رحیم پسر ابوکالیجار (440-447) در عراق فقط.
11- قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاءالدوله (403-419) در کرمان فقط.
12- ابومنصور فولادستون پسر ابوکالیجار (440-448) کرمان فقط (از 419 تا 440 کرمان ضمیمۀ فارس بوده.)
ج- دیالمۀ ری و اصفهان و همدان
1- رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه (320-366) در تمام عراق عجم و کرمانشاه.2- مؤیدالدوله ابومنصور پسر رکن الدوله (366-373) در اصفهان و از 369 در ری و همدان و گرگان و قسمتی از طبرستان.
3- فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله (366-387) در ری و همدان و از 373 مالک ولایات مؤیدالدوله.
4- مجدالدوله ابوطالب رستم پسر فخرالدوله (387-420) در ری فقط.
5- شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله (387- حدود 412) در همدان فقط.
6- سماءالدوله ابوالحسن پسر شمس الدوله ( حدود 412-414) در همدان فقط.»[13]
پی نوشت ها :
[1] - ر.ک:روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
[2] - ر.ک: تاریخ ایران- بعدازاسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[3] - ر.ک:روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[4] - ر.ک: تاریخ ایران- بعدازاسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[5] - همان.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[6] - ر.ک: تاریخ ایران- بعدازاسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[7] - همان.
[8] - همان.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[9] - شیرذیل تلفظ دیلمی شیردیل است.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[10] - ر.ک: تاریخ ایران- بعدازاسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[11] - ر.ک:روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[12] - ر.ک: تاریخ ایران- بعدازاسلام، عباس اقبال آشتیانی.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[13] - ر.ک: تاریخ ایران- بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی.