سپس در پایان یک قرن دیگر که از پایان حیات تیمور گذشت ایران آخرین دوران ملوک طوایفی تاریخ خود را پشت سر گذاشت و وارد دوره یی شد که مورخان جدید غالبا آن ار اعتلاء ایران به مرحلۀ دولت ملی خوانده اند - دوران صفوی-. فاجعۀ چنگیز در قلمرو فارسی زبانان سرانجام تقریبا به ماوراءالنهر محدود شد اما فاجعۀ تیمور از همانجا آغاز گشت. از میان ویرانه های دولت چنگیز شکل گرفت و در مدت فرمانروایی تیمور و اخلاف او سراسر ایران از خراسان و مازندران تا فارس و آذربایجان را عرضۀ تاخت و تاز ترکمانمان آسیای صغیر و ترکان آسیای میانه ساخت.»*
اصل ونسب تیمور
تیمور در خانواده یی از عشایر ترک ماوراءالنهر که نسب خود را به قراچارنویان سردار و خویشاند نزدیک - و شاید افسانه یی - چنگیزخان مغول در شهرکش از توابع سمرقند به دنیا آمد(736).پدرانش چنانکه از روایات مورخان عصرش برمی آید یکچند در همین شهرکش - که بعدها شهر سبز خوانده شد- و گاه در نواحی مجاور،* امارت یا وزارت داشته اند و قول ابن عربشاه مورخ عرب از همعصران تیمور که اجداد وی را چوپان و رجاله و اوباش می خواند، مبنی بر دشمنی شخصی است و با قراین و احوال دیگر سازگاری ندارد. به هر حال پدرش تراغای یک جنگجوی و یک سرکردۀ ایل برلاس بود که طایفۀ او درین نواحی قدرت و نفوذ محلی داشت. هنگام ولادت تیمور ترکستان و ماوراءالنهر در دست غزال سلطان پسر یساور از اولوس جغتای بود که چندی بعد وقتی تیمور یازده ساله بود امیر قزغن از پادشاهان ماوراءالنهر و از سرکردگان همان اولوس بر او شورید، او را مغلوب کرد و کُشت و بر ماوراءالنهر به سال 747 تسلط یافت.*
چون امیر قزغن هم چند سالی بعد به دست قتلغ تمورخان که خواهرزن او را در حباله داشت کشته شد(795)، پسرش امیرزاده عبدالله در سمرقند به جای او نشست. وی نیز همانند پدر یک تن از اعقاب چنگیز را به خانی برداشت و به نام او حکومت ولایت را در دست گرفت. اما خانی که او به فرمانروایی اسمی برداشت بر ضد او با دشمنانش متحد شد و او را از میان برداشت. متحد او که این پیروزی را برایش مسلم ساخت حاجی برلاس خویشاوند تیمور و سرکردۀ ایل برلاس بود که ولایتِ کَش هم در ضبط او قرار داشت. ولایات دیگر مثل خجند و بلخ و ختلان و شبورغان هم در دست امرای محلی بود. خان جدید -امیربیان سلدوز- که حاجی برلاس تابع و متحد او بود، در سمرقند اوقات خود را به عشرت و شادخواری می گذراند و به کار ملک چندان اعتنایی نداشت.*
امیرحسین نوادۀ قزغن هم در کابل مدعی منصب جدّ خود بود و فرصتی برای کسب قدرت می جست. درین میان تغلق تیمور نام از نوادگان جغتای از ترکستان لشکر به ماوراءالنهر کشید(761) و حاجی برلاس دفاع از شهرکش را در مقابل متحدان او دشوار یافت.* آن ولایت را به پسر تراغای خویشاوند خود که در آن هنگام بیست و پنج ساله بود رها کرد و خود روی به خراسان نهاد و بدینسان تیمور پسر تراغای در یک محیط جنگ و شورش بی سرانجام در ماوراءالنهر قدم به صحنۀ حوادث عصر نهاد (762). وی که در عین حال سلحشوری گربز و فرصت جوی بود از همان آغاز کار با اظهار طاعت نسبت به مهاجمان، شهرکش را از قتل و غارت نجات داد و تعداد قابل ملاحظه یی چریک جنگجوی هم به دور خود گرد آورد.
در جنگهایی که در آن ایام بین امیر حسین با تغلق تیمور درگرفت، وی فرمانروایی ولایت کش را برای خود حفظ کرد و چون با امیرحسین عهد دوستی و اتحاد برقرار کرد به دنبال شکستی که بر متحدش وارد گشت به ناچار ماوراءالنهر را ترک کرد.* در خراسان با سپاه کوچک خود به ملک معزالدین آل کرت پیوست.
یکچند در سیستان، به درخواست فرمانروای آن ولایت با یاغیان نکودری - از طوایف مغول- جنگ کرد و به جلادت و شجاعت شهرت یافت. درین جنگها بود که پای راستش به شدت مجروح شد و از آن پس به تیمور لنگ معروف گردید. گفتۀ ابن عربشاه که بر وفق ادعای او هنگام غارت کردن گوسفند پایش تیر خورد با روایات دیگر که درباب مجروح شدن پایش هست منافات ندارد، چون برای او غارت همواره مرداف جنگ و در واقع لازمۀ آن بود.*
اتحاد با امیرحسین، بعداز آن هم بارها او را با دشمنان وی درگیر ساخت و در جریان این احوال عهد، دوستی آنها هر روز بیش از پیش مستحکم گشت. بالاخره به ازدواج تیمور با اولجای ترکان خواهر امیر حسین انجامید و مدتها سرنوشت آنها را درگیرودار با مدعیان به هم پیوست. تیمور هم به سبب همین خویشی در خانوادۀ امیرحسین و بین لشکریان او گُورَکان خوانده شد: داماد. اما بعدها در غلبه بر سمرقند که امیر گورکان نیز در آن راه وی را یاری بسیار داد، چون امیرحسین نسبت به بعضی یاران تیمور بنای ناسازگاری گذاشت و برای دریافت جریمه آنها را در مضیقه قرار داد تیمور جریمۀ آنها را از اموال خویش پرداخت لیکن رابطۀ خود را با امیرحسین قطع کرد و از سمرقند به ولایت کش بازگشت. بالاخره اختلاف آنها شدت یافت و چون در همان اوقات زوجه تیمور،* اولجای ترکان خاتون، وفات یافت، برای گورکان ضرورتی جهت ادامۀ دوستی با امیرحسین باقی نماند. جنگ بین آنها اجتناب ناپذیر گشت و چندین بار منجر به زد و خورد بین سپاهیان طرفین گردید. آخرین بار در قلعۀ هندوان نزدیک بلخ، تیمور سپاه وی را به محاصره انداخت امیرحسین مغلوب شد و به دست یاران خویش به قتل رسید.
با این پیروزی تیمور در بلخ به فرمانروایی مستقل در رمضان 771 رسید و خود را صاحبقران خواند. چهارتن از زنان امیرحسین را نیز به ازدواج خود درآورد و باقی را به سرداران خویش بخشید.*
لشکرکشی به خوارزم 773-781
پس از آن، از بلخ به ماوراءالنهر رفت و سمرقند را تختگاه خویش ساخت. معهذا احساس می کرد بدون دفع خانان جَتَه[1] در مغولستان و تنبیه خانان خوارزم، ایجاد یک قدرت پایدار و بی تزلزل در ماوراءالنهر برایش ممکن نیست. آنها بارها به ماوراءالنهر تاخته بودند و آرامش قلمرو وی در آن سرزمین به دفع تهدید آنها وابسته بود.*تیمور طی پنج سال (از 772تا 777ه) سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جنته در آنسوی سیحون لشکر کشید. در عین حال در سمرقند به بسط آبادی و تحکیم قدرت پرداخت. به دنبال فتح جند و کاشغر و قسمتی از خوارزم از مجموع بقایای حکومت های محلی حاکم بر ماوراءالنهر دولت واحدی به وجود آورد و آنگونه که در آن ایام در تمام آن نواحی معمول بود سُیُورغَتمش نام یک تن از اعقاب گمنام چنگیز از اولوس جغتای را هم به اسم خان به فرمانروایی برداشت و خود به نام او زمام کارها را در دست گرفت.*
با این حال فتح نهایی تمام خوارزم،* فقط ده سال بعداز آغاز سلطنت برای او ممکن شد و او بعداز فتح و غارت آن ولایت (781) علماء و حافظان قرآن و صنعتگران و پیشه وران خوارزم را به شهرکش کوچ داد و خوارزم را به دست ویرانی و پریشانی سپرد.
لشکرکشیهای تیمور به خراسان 782-785
تیمور برای خاتمه دادن به تاخت و تازهای آل کرت در ماوراءالنهر، که از عهد امیر قزغن و ملک معزالدین آغاز شده بود لشکرکشی به نواحی هرات را لازم یافت. با آنکه درین ایام آل کرت با وی در ظاهر از در طاعت درآمده بودند،* تأمین از آن نواحی را برای تحکیم موضع خود در ماوراءالنهر ضروری شمرد. لشکر به بادغیس و هرات کشید و تمام آن نواحی را به تصرف درآورد(782). در هرات هم بعداز ویران کردن حصار شهر عده یی از بزرگان ولایت را به سمرقند کوچ داد، حتی دروازه های قدیم شهر را که به قول میرخواند مورخ آن ولایت "مغرق به آهن و مزین به نقوش و کتابه بود" به شهرکش فرستاد.با فتح هرات دروازۀ خراسان را بر روی خود گشاده یافت. از آغاز فرمانروایی الحاق آن سرزمین را به قلمرو خویش در حکم لازمۀ فرمانروایی خویش بر قلمرو بازمانده از چنگیز تلقی کرده بود. و این رویایی بود که هرگز او را رها نکرد. ازین رو بعداز فتح هرات در اقدام به فتح تمام خراسان برایش تردیدی پیدا نشد.*
چهل ساله بود که برای حمله به خاک خراسان از جیحون گذشت و بعداز آن مکرر در آن سرزمین دست به تاخت و تاز زد. در واقع طی سه سال و نیم (785-782) چهاربار از سمرقند به خراسان لشکرکشی کرد. در اولین لشکرکشی، خواجه علی مؤید سرکردۀ سربداران سبزوار به وی پیوست، نسبت به او اظهار طاعت و فرمانبرداری کرد و در رکاب او با شور و هیجانی که ویژۀ سربداران بود جانبازی کرد.*
ملک غیاث الدین آل کرت هم خواه ناخواه نسبت به او اظهار تبعیت نمود. سرخس را گرفت، در تایباد با شیخ زین الدین تایبادی ملاقات کرد و از وی همت و دعا خواست. با آنکه پسرش میرانشاه در دفع مدعیان سعی بسیار کرد، شورش هرات حضور خود وی را الزام کرد و او بدانجا شتافت. طی لشرکشی های بعد قندهار و بلخ را تسخیر کرد.* بعداز آن پوشنگ به دست او افتاد. اسفراین با خاک یکسان شد و سیستان عرضۀ غارت گشت و در تمام این مدت هرجا رفت به دنبال موکب خود جوی خون جاری کرد.
در طی چهار سال که هربار به ماوراءالنهر بازگشت و دوباره در ایران به تاخت و تاز پرداخت فاجعۀ هجوم چنگیز تکرار شد. واین بار بر خلاف عهد هجوم تاتار، فاتح ویرانگر و خونخوار دیگر یک کافر نبود. فرمانروایی مسلمان بود که به صوفیه و اهل زهد هم علاقه نشان می داد. در جریان این لشکرکشی ها نیشابور و ترشیز را مسخر کرد. *
تسخیر مازندران و استرآباد در 786-787
از آنجا به دفع امیر ولی فرمانروای ترکمان جرجان شتافت و او را به اظهار طاعت واداشت. وقتی باز لشکر به خراسان آورد، اهل هرات را هم که بر سپاه وی شوریده بودند تنبیه سخت کرد(785) و در آنجا بود که طرح اختراع کله منارها از خاطرش گذشت: از سرهای یاغیان مناره های بلند ساخت بناهایی مخوف که در ساختمان آنها، چنانکه کلاویخو سفیر اسپانیا در دربار او وصف می کند یک ردیف جمجمه انسانی در بین خاندان سادات مرعشی را از بین برد. سید کمال الدین مرعشی وارث و جانشین میرقوام الدین را که در آن نواحی داعیه استقلال داشت وادار به اظهار طاعت کرد.* سلطانیه را از دست اولاد احمد جلایر بیرون آورد(786) و با تاخت و تاز در آمل قلمرو مرعشی ها را تحت فرمان درآورد.لشکرکشی به مغولستان و دشت قبچاق در 776-799
در فاصله این یورش چهارساله که طی آن دایم بین خراسان و ماوراءالنهر در حرکت بود، در نواحی کاشغر و دشت قبچاق هم تاخت و تازهایی کرد که هدف آنها دفع هرگونه تهدید احتمالی از قلمرو او در ماوراءالنهر بود. امیر قمرالدین دغلات فرمانروای کاشغر را از آنجا به دشت قبچاق راند- سرزمین هایی که بین دریای خوارزم (آرال) و بحرخزر واقع بود-.* اما بعداز غلبه بر دشت قبچاق تُوقتَمش نام، یک خان زادۀ مغول از خاندان باتو را در آنجا به امارت نشاند(787) و خود به ماوراءالنهر بازگشت.سال بعد دومین یورش خود را آغاز کرد که سه سال طول کشید و یک بار دیگر همه جا با خود کشتار و ویرانی برد. طی اولین یورش تیمور برای تأمین قدرت به ایجاد وحشت دست زد و خشونتهای وحشیانه کرد. با بنای کله منارهای وحشت انگیز خویش روحیۀ مقاومت مخالفان را به شدت ضعیف کرد و راه بسط فتوحات آینده را برای خود هموار ساخت.*
در دومین یورش، از طریق خراسان به ری و مازندران تاخت. در بین راه خواجه علی سربدار و سیدکمال الدین مرعشی به موکب او پیوستند و او برای بیرون آوردن بغداد از چنگ سلطان احمد جلایر، سعی کرد نخست لرستان و آذربایجان را منقاد و مطیع سازد. ازین رو لشکر به لرستان کشید و ملک عزالدین لر را در حمله یی که به خرم آباد برد مغلوب کرد.* هر چند سردار و متحد او خواجه علی سربدار درین جنگ هلاک شد(788)، وی ملک عزالدین را به اسارت گرفت. سلطانیه و تبریز را از دست سلطان جلایر بیرون آورد. گرجستان و ارمنستان را تقریبا بی هیچ مشقت تسخیر کرد. قارص و تفلیس و وان و اخلاط را گرفت. قرایوسف ترکمان متحد سلطان احمد جلایر در دیار بکر با وی به مخالفت برخاست اما در مقابل سپاه وی مقاومت نتوانست. فرار اختیار کرد و دیار بکر عرضۀ غارت و ویرانی گشت.
سپس به قصد تنبیه زین العابدین آل مظفر که از قبول طاعت وی سرپیچی کرده بود، عزیمت فارس کرد. شاه شجاع آل مظفر در پایان عمر طی نامه یی که به تیمور نوشته بود زین العابدین را بدو سپرد. در آغاز یورش دوم، تیمور فرستاده یی به شیراز گسیل کرده بود و از زین العابدین خواسته بود تا بر وفق وصیت پدر به خدمت وی بشتابد. زین العابدین به این پیام اعتنایی نکرده بود و حتی فرستادۀ تیمور را هم اجازه بازگشت نداده بود.*
تیمور ازین رفتار زین العابدین به خشم آمده بود و تنبیه او را ضرورت یافته بود. در عزیمت به فارس تیمور از طریق همدان به اصفهان تاخت. حکمران اصفهان از در طاعت درآمد و فاتح گشت. از طریق مردم مالیات سنگینی برای نعل بهای لشکر مطالبه کرد. اما چون لشکر در کار وصول این مالیات خشونت به خرج داد و به مال و ناموس خلق دست درازی هایی کرد،* اهل اصفهان در ذی الحجه 789 سر به شورش بر آوردند و تعدادی از لشکریان تیمور درین شورش کشته شد. انتقام تیمور وحشتناک نه، بلکه وحشیانه بود. حکم قتل عام داد. که هفتاد هزار تن و به قولی دویست هزار تن در آن واقعه به هلاکت رسیدند. نزدیک پنجاه کله منار هم در اطراف حصار شهر به وجود آمد که بیش از سه هزار جمجمۀ انسانی مصالح بنای آنها شد.
شورش اصفهان، که از یک آشوب کوچک تبدیل به یک آشوب عام شد، در واقع تیمور را غافلگیر و به شدت "دست پاچه" کرد.وقوع نظیر آن برای ترکان سمرقندیش که از پایگاه خود دور بودند تهدید به هلاک بود و هستی آنها را به خطر می انداخت. ازین رو "صاحبقران" در فرو نشاندن آن از هیچ خشونتی خودداری نکرد. در آنجا یک ماجراجوی اهل روستا،* نامش علی کج پا مردم را به خودداری از پرداخت "نعل بهای لشکرمنصور"که تیمور به عنوان باج از اهل شهر مطالبه می کرد، تشویق کرد واز حکم گردآوری تمام ستوران بارکش که اجرای آن در جریان تمام امور ایجاد اختلال می کرد مانع آمد.
جمعیت انبوه گرد وی جمع شد و لشکر فاتح که برای متفرق کردن مردم بیرسمی و بیرحمی بسیار کرد در تعرض و مقاومت عام تلفات داد. تیمور که خشم و وحشت او را دیوانه کرده بود فرمان داد تا دسته های "ده هزاره"،"هزاره" و"صده" از مجموع سپاهیانش هریک به تعداد افراد خویش سرهای بریده را به "محاسبان صاحبقران" تحویل دهند.*
مأموران یاسا در اجرای حکم فاتح حداکثر شدت عمل را نشان دادند و افراد دسته ها دست به کشتن مردم زدند. بعضی "افراد" که دوست نداشتند به دست خود مباشر قتل شوند به روایت میرخواند یک مورخ معروف آن عصر، سرهای بریده از "یاساقیان" می خریدند و به محاسبان تسلیم می کردند. در هنگامه یی که در آن خرید و فروش مهیب راه افتاد، در اوایل روز به قول مورخ ،هر سر به بیست دینار معامله می شد و در اواخر که هر دسته حصه یی را که بر عهده داشت به خزانۀ سلطان سپرده بود. بهای سرآدمی به نیم دینار رسیده بود و کسی نمی خرید، با این حال کشتار همچنان دوام داشت و ترکان سمرقند همچنان هر که را می یافتند سر می بریدند.
با این قتل عام وحشیانه دروازه های شیراز را بر روی سپاه خود گشود. کله منارهای اصفهان را طلایۀ بیحرکت سپاه خویش کرد و وحشت ترکان سمرقندی را در تمام دلها جا داد.*
زین العابدین که از آغاز عزیمت تیمور به اصفهان عراق و فارس را رها کرده بود و به جانب بغداد به درگاه سلطان احمد جلایر عزیمت داشت، در بین راه نزدیک شوشتر به دست پسر عم و معارض خود شاه منصور افتاد و او وی را در قلعۀ سلاسل محبوس کرد. برادرش سلطان احمد فرمانروای کرمان و پسرعمش شاه یحیی فرمانروای یزد با تیمور از در طاعت درآمدند و شیراز وحشت زده بی هیچ مقاومت تسلیم شد(789)اما هرچند از ویرانی و کشتار رست، نعل بهای سپاه فاتح را پذیرفت و بی هیچ تأخیرو تعلل هم پرداخت. ملاقات تیمور با حافظ شیراز، اگر آنگونه که از روایت افسانه آمیز دولتشاه سمرقندی برمی آید در واقع هم روی داده باشد، باید در همین ایام اتفاق افتاده باشد نه در 759 که دولتشاه نوشته است و در آن هنگام سه چهار سالی از وفات حافظ گذشته بود.*
به هر حال لشکرکشی به فارس ناتمام ماند. با آنکه شیراز به دست تیمور افتاده بود، زین العابدین از چنگ وی گریخته بود. درین میان خبر شورش هایی که در خوارزم و دشت قبچاق روی داده بود تیمور را به عجله به ترک کردن فارس و عزیمت به ماوراءالنهر وادار کرد.
فاتح،فارس را بین سلطان احمد و شاه یحیی تقسیم کرد و خود بی تأمل به سمرقند شتافت. توقتمش خان فرمانروای دشت قبچاق که خود تیمو ر او در آنجا به فرمانروایی رسانده بود، به تحریک دوغلات فرمانروای سابق آن سرزمین بر ضد تیمور سر به شورش برداشت. دوغلات از سمت فرغانه و توقتمش از جانب بخارا، ماوراءالنهر را معروض هجوم سپاه خویش کردند. اهل خوارزم هم سر به شورش برداشتند و تمام ماوراءالنهر دچار آشوب گشت.*
رفع این شورش ها و دفع تمام این مدعیان برای تیمور چهار سال و نیم (789تا 794) مدت گرفت. با آنکه عمر شیخ پسر تیموردر دفع مخالفان سعی بسیار کرد، بازگشت وی به ماوراءالنهر برای آرام کردن ماوراءالنهر ضرورت داشت . در طی جنگهای مکرر که روی داد سرانجام خوارزم فتح شد. توقتمش خان شکست خورد و گریخت. این بار تیمور بعداز فتح خوارزم فرمان داد تا تمام اهالی را به سمرقند کوچ دادند. خوارزم را هم به کلی ویران وتبدیل به بیابان کرد. توقتمش خود را ناچار به فرار دید اما چندی بعد دوباره در ماوراءالنهر به تعرض پرداخت.* تیمور لشکر به دفع وی برد، وی را شکست سختی داد. بار دیگر در صفر 793 وادار به فرار کرد و غنایم بسیار نیز به دست آورد. از آنجا باز راه سمرقند پیش گرفت و چنانکه رسم او در پایان لشکرکشی هایش بود به تجدید قوا پرداخت و چندی به عیش و عشرت گذراند.
وقتی سومین یورش را به ایران آغاز کرد(794)، پنجاه و هشت سال از عمر خود را پشت سر گذاشته بود و البته بیش از نیمی از آن بر پشت اسب و در جنگ و گریز گذرانده بود.*
این سومین یورش او نزدیک پنج سال طول کشید و مورخانش آن را یورش پنجسالۀ تیمور خوانده اند. پسرانش عمر شیخ و میرانشاه و نواده اش پیرمحمد پسر جهانگیر هم درطی این جنگ در تأمین پیروزیهای او سعی بسیار به جا آوردند.*
محرک او این بار دفع شورش های مازندران، تنبیه مظفریان فارس، و تسخیر بغداد بود. در مازندران سیدکمال مرعشی باز داعیۀ استقلال یافته بود و تیمور چون بر او غلبه یافت او را با کشتی به خوارزم فرستاد. اما خود در مازندران ماند، داعیه داران را سرکوب کرد و در آمل کشتار فجیع به راه انداخت. پس از آن برای تنبیه آل مظفر از طریق ری به بروجرد و از آنجا به دزفول و شوشتر در صفر 759 راند. شاه منصور آل مظفر را که در مخالفت با او پافشاری داشت و حکام آل مظفر را دائم بر ضد وی تحریک می کرد، مورد تعقیب قرار داد.* شاه منصور، با اندک سپاه که داشت در مقابله با وی رشادت و جسارت فوق العاده نشان داد. در جنگی که روی داد تیمور را مضروب کرد اما خودش مجروح شد و به دست سپاه تیمور دستگیر و کشته شد. تیمور سایر شاهزادگان آل مظفر را هم که نسبت به وی اظهار طاعت کردند بلافاصله مقید و در رجب 759 کشت. فارس را هم به پسر خود عمر شیخ واگذار کرد و خود برای مقابله با سلطان احمد جلایر که قرایوسف ترکمان سرکردۀ طوایف قراقویونلو هم به وی پیوسته بود در شوال 759 از راه اصفهان عزیمت بغداد کرد و تختگاه دیرینۀ عباسیان را تقریبا بدون برخورد با مقاومت، فتح کرد. سلطان احمد زن و فرزند خود را آنجا در دست دشمن رها کرد و خود به شام و مصر گریخت. قرایوسف ترکمان هم با او در این فرار همراه شد.*
تیمور یکچند در بغداد توقف کرد و به ایجاد نظم و امنیت پرداخت. این توقف برای قشلاق سپاه و هم برای تدارک اسباب حمله به شام و مصر برایش ضروری بود. درین بین پسرش عمر شیخ که از فارس به دیدار پدر می آمد در نزدیک بغداد به وسیله یاغیان محلی در ربیع الاول 796 کشته شد. تیمور که ازین واقعه به شدت متألم شد، حکومت فارس را به نوادۀ خود پیرمحمد جهانگیر واگذاشت و خود برای سرکوبی یاغیان از بغداد عزیمتِ تسخیر نواحی شمال بین النهرین کرد.*
قلعۀ آمد و موصل را تسخیر کرد. در سرزمین اکراد به تاخت و تاز پرداخت. در تکریت که پناهگاه راهزنان کُرد و عرب بود کله منارها برپا ساخت. در سرزمین های ارمنستان و گرجستان فتوحاتی کرد. چون از لشرکشی مجدد توقتمش خان به نواحی اران و دربند آگهی یافت به دفع او لشکر کشید. در قفقاز او را شکست داد، و در تعقیب او از ولایات چرکس و قزاق عبور کرد و در کنار رود اتل(= ولگا) بار دیگر او را مغلوب و متواری کرد.* از آنجا در داخل روسیه به تاخت و تاز پرداخت، شهر مسکو را نیز گرفت و عرضۀ کشتار و ویرانی نمود. شهرهای سرای وهشترخان را هم که تختگاه امرای قبچاق بود طمعۀ آتش کرد. در بازگشت به آذربایجان چندی هم وقت خود را صرف دفع آشوب های اطراف کرد. بالاخره بعداز پنج سال جنگهای خونین که بار دیگر به ماورءالنهر بازمی گشت، آذربایجان و ولایات غربی ایران را به پسرش میرانشاه(799) و خراسان و نواحی شرقی را به پسر دیگرش شاهرخ به سال 800 واگذاشت.*
این سومین یورش وی نیزمثل یورش های سابق حاصل عمده یی جز به دست آوردن غنایم به قیمت کشتار نفوس انسانی به بار نیاورد. درین میان شهرهای بسیار عرضۀ ویرانی و نابودی گشت و جنگجوی نستوه که در پایان اینهمه کشتار و ویرانی به تختگاه خود بازمی گشت،* ظاهرا هیچ گونه ناراحتی وجدان نداشت. گویی تمام این تاخت و تازهای خونین را برای خود نوعی رسالت، نوعی مأموریت الهی تلقی می کرد که برای او مایۀ لذت و موجب رضایت خاطر بود!
در بازگشت به سمرقند این بار نیز،به رسم معمول خویش، یکچند به عشرت و تفریح پرداخت. نهمین زن خود را هم در همین ایام و در سن شصت و چهار سالگی گرفت. اما عشق این زن جوان نیز بیشتر از احساس پیری، او را از دست زدن به یک لشکرکشی مهیب تازه مانع نیامد- لشکرکشی به هند-.*
آیا او درین روزها که سایۀ پیری را بر سر سپیدی گرفتۀ خود احساس می کرد، اقدام به جنگ با "کفار" هند را به عنوان کفاره یی در مقابل قتل عام های جنایت آمیز خویش در بلاد مسلمین تلقی می کرد؟ از قراین پیداست که او پادشاهان مسلمان هند را که به گمان او در کار نشر و تبلیغ اسلام در بین هندوان شور و حرارت کافی نشان نداده بودند در پیش خود در خور ملامت می یافت و دست زدن و به جهاد با کفار این سرزمین را بر ذمۀ خود واجب می شمرد. البته شوق کسب غنایم هم کمتر از شوق کسب مثوبات اخروی، در تصمیم وی به کشتار یک مشت نفوس بی گناه و بی خبر از سوداهای حاکم بر اذهان ترکان سمرقند، مؤثر نبود.*
فتح هندوستان در 801
به هرحال تیمور در این سنین شصت و چهار سالگی، در رجب 800 خود را برای لشکرکشی به هند آماده یافت و از آب سند که چنگیز را از فکر تعقیب دشمن خود جلال الدین منکبرنی خایف یا منصرف کرده بود، در رمضان 801 عبور کرد.*هدف البته کشتار کفار هند بود، اما دشمنی که او در مقابل خود داشت که سلطان مسلمان دهلی بود.
سلطان محمود از سلسلۀ تغلیه که در دهلی فرمانروایی داشت. تیمور پنجاب و مولتان را تسخیر و عرضه غارت کرد و در پانی پت نزدیک دهلی سپاه سلطان تغلی را در ربیع الثانی 801 مغلوب و منهزم نمود. اما قبل از ورود به دهلی یکصدهزار اسیر هندو را که در طی راه به اسارت گرفته بود، از بیم احتمال شورش، بیرحمانه عرضۀ کشتار کرد.* درمقابل این جنایت جنگی که اجتناب پذیر و بکلی توجیه ناپذیر بود قتل عام مردم دهلی که چند روز بعد در ورود به شهر به فرمان او انجام شد و طی آن هشتاد هزار تن از نفوس اهل شهر به قتل آمد، بی رنگ بود و هیچ شور و هیجان بیشتری برایش به وجود نیاورد.
در فتح دهلی، تیمور نه فقط عدۀ بیشماری هندوان بی آزار را طعمۀ شمشیر خود کرد بلکه تعداد بسیاری از مسلمانان شهر هم در غارت و کشتاری که به امر وی انجام شد به هلاکت رسیدند. بسیاری از هندوان برای آنکه خود و خانه شان به دست ترکان وی نیفتد خود را با خانه و با تمام مال و خواستۀ خویش به دست آتش سپردند و عرضۀ هلاک کردند.*
چون پادشاه مغلوب به نواحی شرقی هند گریخت دنبالۀ تاخت و تاز تیمور به آن نواحی هم کشید. حتی قلعه ها، دیه ها، و شهرهای بسیاری در حوالی رود گنگ به وسیلۀ وی عرضۀ غارت و ویرانی گشت. تیمور قلمرو تغلقی ها را، بین سرداران خود که آمادۀ حفظ و ادارۀ آن نبودند، تقسیم کرد. سرانجام با خرسندی خاطر و غنایم وافر که از جنگ با مسلمین و قتل عام کفار هند حاصل کرده بود هند را ترک کرد بی آنکه آن را به قلمرو فرمانروایی خود ملحق کند و بی آنکه جز خاطرۀ قتل نفوس کفار بی آزار و کسب غنایم و نفایس بسیار که چیزی هم به قدرت او نیفزود، از اینهمه جنگ و کشتار بهره یی دیگر عاید نماید.*
کثرت غنایم، بنۀ او را به شدت گرانبار کرده بود و او برای آنکه غنایم را از هرگونه دستبرد احتمالی حفظ نماید در بین راه خود را به کشتار بسیاری نفوس دیگر ناچار یافت. بالاخره با محنت و زحمت زیاد در دنبال یک لشکرکشی چهارده ماهه - از رجب 800 تا شعبان 801- از سند و جیحون گذشت و به سمرقند بازگشت. مدت توقف او در هند که اینهمه خسارات تلفات جانی و مالی بر مردم آن نواحی وارد کرد فقط پنج ماه و هفده روز بود.* در سمرقند هم این بار فرصت زیادی برای عشرت و تفریح نیافت. دلنگرانی هایی که برای او در آن سن، چندان آسان نبود، دوباره او را ناآرام کرد و به سوی میدانهای جنگ کشاند.
در حقیقت بعداز چهل سال تاخت و تاز و جنگ و خونریزی، فاتح پیر، در سن شصت و هفت سالگی هنوز خود را برای درگیری با دشمنان تازه آماده می یافت. *
غنایم حاصل از هند هم دست زدن به یک سلسله جنگهای تازه را برایش وسوسه انگیز می ساخت. خبرهایی که در اواخر دوران اقامت در هند به او رسیده بود، در مدت توقف در سمرقند هم تأیید شد و حاکی از آشفتگی اوضاع و ادامۀ اغتشاشات در ایران بود.
پسرش میرانشاه که حکومت آذربایجان به او واگذار شده بود به سبب آسیبی که از پیشامد سقوط از اسب به مغزش وارد شده بود به پریشانی حواس دچار شده بود و پاره یی کارهای بی رویۀ او در ادارۀ حکومت اختلالهایی به و جود آورده بود.* در آن آشفتگی و پریشانی حال، بخش عمده یی از عواید خزانه را تلف کرده بود عده یی از معروفان شهر را به قتل آورده بود، بعضی ابنیه را ویران کرده بود. حتی به تحریک مخالفان، قبر خواجه رشیدالدین فضل الله را نبش کرده بود و باقی ماندۀ جسد او را در قبرستان یهود دفن کرده بود. میرانشاه با این حال به مجرد آگهی از حرکت تیمور، بر سبیل پوزش به اردوی پدر آمد. تیمور هم او را از حکومت معزول کرد و پسرش میرزا ابابکر را به جای او امارت داد. عده یی از مصاحبانش هم که متهم به تشویق و الزام او درین اقدامات شده بودند و برخی از آنها از علماء و موسیقی دانان عصر بودند، به اتهام دخالت درین بیرسمی ها به امر تیمور توقیف و بلافاصله تسلیم دار مجازات شدند.*
یورش هفت ساله (802-807)
شاهرخ پسر دیگر تیمور، که از جانب پدر در خراسان امارت داشت درین لشکرکشی به اردوی تیمور پیوست و فاتح پیر در مقابل ضربت روحی که از واقعۀ میرانشاه به وی رسیده بود تسلی خاطر خود را در یک لشکرکشی طولانی یافت که از حمله به گرجستان در محرم 802 آغاز شد و به فتح روم - آسیای صغیر - منجر گشت. این لشکرکشی را مورخان یورش هفت ساله خوانده اند- هرچند هفت سال طول نکشید و بعداز پنج سال (807) تیمور دوباره به سمرقند بازگشت-. یورش برای دفع آشوب گرجستان بود، و بعد به درگیری با سلطان عثمانی روم انجامید که با سلطان مصر الملک ناصر، بر ضد وی متحد شده بود و دشمنان وی سلطان احمد جلایر و قرایوسف ترکمان هم با آنها مربوط بودند.*در دفع یاغیان گرجستان، تیمور از رود ارس عبور کرد. از راه قراباغ در میان برف و سرما عازم گرجستان شد. در طی راه هرجا لشکرش عبور کرد، مرگ و ویرانی به همراه برد. با وجود تلفات بسیاری که به سبب برف و سرما به لشکرش وارد آمد،* تاخت وتاز خود را در تعقیب شورشیان دنبال کرد.
دیرها و کلسیاهای قوم را در بین راه ویران کرد. عده زیادی از مردم بی گناه را هم به قتل آورد. شورشیان را که از بیم او به کوه ها پناه برده بودند تعقیب کرد. قلعه ها و استحکامات آنها را درهم کوبید. پیشرفت در گرجستان او را به سرحدهای عثمانی رسانده بود و با ناخرسندیی که از بایزید ایلدرم و از توسعۀ فتوحات عثمانی ها در اطراف آسیای صغیر داشت برخورد،* با او برایش اجتناب ناپذیر بود. دو حریف که هر دو مستبد، هردو مغرور، و هردو بلند پرواز بودند باهم مقابل شدند. نامه هایی بین آنها مبادله شد - از هردو جانب تهدید آمیز و همراه با اهانتهایی که هیچ یک از آنها تحمل آن را از جانب دیگر نداشت-. به شعرهای رکیک هجوآمیز می مانست که بین اوباش شعرا رد و بدل می شد و جز هتک حرمت یکدیگر هدف دیگر در نظم و ارسال آنها نبود.*
مبادلۀ سفرا هم از جانب هیچ کدام و برای هیچ کدام جز حامل دشنام و جز پیام رسان تهدید و تحقیر از جانب دیگر نبود. تهدیدها و دشنام ها به الزام و جنگ منجر شد - جنگ حسد با غرور-.
تیمور که می خواست در پیشرفت نظامی خویش در روم از پشت سر به وسیلۀ مسلمین این نواحی معروض تهدید نشود، بر خلاف معمول جنگهای دیگرش،* درینجا اسیران مسلمان را که از سپاه بایزید گرفته بود عفو کرد، اما چهارده هزار تن ارمنی را که در کنار مسلمین در سیواس در مقابل وی از شهر دفاع کرده بودند، بیرحمانه و با خشونت زنده به گور کرد. این نواحی را هم به قراعثمان آق قویونلو که به مخالفت با قرایوسف قراقویونلو به موکب تیمور پیوسته بود واگذار کرد.
برای درگیری به سلطان بهانه یی عنوان کرد که قبولش برای او ممکن نبود. ایلچی وی، با پیام تند و تهدید آمیز از فرمانروای روم استرداد سلطان احمد جلایر و قرایوسف ترکمان را که نزد وی پناه جسته بودند درخواست می کرد و این درخواست به وسیله ایلچی های متوالی که همچنان قولشان با لحن تهدید آمیز همراه بود تکرار شد.* بایزید از قبول از قبول درخواست امتناع کرد، به نامه یی هم که تیمور درین باب نوشته بود جوابی تند و زننده داد یا جواب آخر را به میدان جنگ موکول کرد. چون تیمور، سلطان مصر الملک الناصر را هم متحد عثمانی و درین امر با او شریک و هماهنگ می دانست، نزد او هم فرستاده یی با نامه یی مشابه فرستاد و او نیز فرستاده یی را که از جانب تیمور نزد او رفته بود توقیف کرد. استرداد احمد و قرایوسف برای تیمور تدریجا چنان اهمیتی یافته بود که شروع جنگ را بر وی الزام می کرد. مصر و عثمانی هم که هدف این جنگ بودند درین باره جواب های تند داده بودند و باب مذاکره که تیمور هم در دنبال کردنش اصراری نداشت، مسدود شد. *
تیمور نخست از سیواس به ملیطه تاخت. اما ترجیح داد زودتر از هر کار مصر را از امکان کمک به عثمانی مانع آید. ازین رو هجوم به قلمرو سلطان مصر را مقدم داشت. به محاصرۀ حلب پرداخت و بدینگونه از جانب شام به قلمرو سلطان مصر وارد گشت.
حلب را در ربیع الاول 803 تسخیر کرد و به مدت سه روز عرضۀ غارت ساخت. غنائمی را که درین جنگ حاصل شد از شام به سمرقند فرستاد. بعداز آن حماة، حمص، و بعلبک را نیز یک به یک فتح کرد. در نزدیک دمشق یک تن از فداییان اسماعیلیه - که هنوز در شام فعالیت داشتند- به تحریک سلطان مصر قصد جان او کرد اما موفق نگردید و دستگیر و مجازات شد. چون سلطان مصر خود را مرد میدان تیمور ندید از شام به مصر گریخت. دمشق هم در مقابل فاتح مجال مقاومت نداشت، تسلیم شد. درین ماجرا بود که ابن خلدون مورخ مغربی با او مجال دیدار یافت - و شرح آن از وی باقی است-.*
در دمشق شورشی بر ضد تیمور، درگرفت و فاتح پیر آن را با خشونت فرونشاند. شهر را هم دوباره فتح کرد و در جامع دمشق به نام خود خطبه خواند. با اینهمه دمشق را به انتقام شورش و به بهانه یی کودکانه و نامقبول تسلیم غارت کرد. عده یی از وجوه اهل دمشق را نیز به اسارت گرفت و حتی از بعضی علمای شهر نیز بر صحت این اقدام فتوای شرعی به دست آورد.* همچنین شهرهای دیگر شام را تا عکا فتح کرد.
از شام بار دیگر لشکر به سوی بغداد برد. در واقع در هنگام درگیریهای تیمور در گرجستان سلطان احمد و قرایوسف به نواحی موصل آمده بودند و تیمور دفع آنها را بر اقدام به جنگ با عثمانی مقدم می شمرد. اما بغداد مقاومت کرد و تیمور آن را محاصره کرد و با حمله یی جسورانه در ذی القعده 803 آن را فتح کرد. به انتقام کشته شدن تعدادی از سرداران خویش هم که در محاصرۀ بغداد به قتل آمده بودند، در بغداد حکم قتل عام داد. به قولی به لشکریان خویش که تعداد شان به بیست هزار تن می رسید حکم کرد تا هریک دو سر به خزانۀ محاسبان وی تحویل دهد. و تنها تعداد کشتگان که ظاهرا فتوای بعضی فقهای شام هم خون آنها را بر وی حلال داشته بود بالغ بر چهل هزار تن می شد.
و این جنایت چنان ناموجه به نظر می رسد که قول ابن عربشاه مورخ عصرش را درین باب به زحمت می توان باورکردنی یافت.* درین واقعه تعدادی مساجد و مدارس و ابنیۀ بغداد لطمه دید یا ویران شد و تختگاه دیرینۀ عباسیان روزهای سختی را گذراند. درخارج از بغداد نیز تیمور در سایر بلاد عراق تاخت و تازهایی کرد و چنانکه معمولش بود همه جا با خود مرگ و ویرانی همراه برد. هنگام ترک بغداد آن را به نواده اش میرزا ابوبکر- پسر میرانشاه - سپرد تا از آن در مقابل حملۀ قرایوسف ترکمان دفاع کند. خودش نیز همراه ترکانش دوباره عزیمت گرجستان کرد و زمستان را در قراباغ بسر برد.
در مدت اقامت او در گرجستان و قراباغ، قرایوسف ترکمان لشکر به بغداد آورده بود و در دنبال شکست از میرزا ابابکر به دربار بایزید گریخته بود،* سلطان احمد هم از آغاز حمله تیمور به سلطان مصر پناه برده بود، ازین رو تیمور باز قبل از اقدام به جنگ با سلطان عثمانی نامه نوشت و استرداد آنها را به اصرار مطالبه کرد. بایزید هم جواب های تند اهانت آمیز به وی داد و سرانجام جواب قطعی به پیام وی را به میدان جنگ حواله کرد - و جنگ اجتناب ناپذیر شد-.
بایزید ایلدرم از وقتی شهرت فتوحات تیمور را شنیده بود خود را برای رویارویی با او آماده کرده بود اما از غروری که به سبب فتوحات خود در آسیای صغیر برایش حاصل شده بود در تقویت سپاه نکوشیده بود، به اغواء قرایوسف ترکمان هم که یکچند در دربار او می زیست امرای خود را که در نواحی آناطولی نسبت به تیمور از ناچاری اظهار تبعیت و انقیاد کرده بودند تنبیه کرده بود و قسمتی از لشکر خود را از خود رنجانده بود. در مدت لشکرکشی تیمور به بغداد و گرجستان هم به جای سعی در تدبیر سپاه، اوقات خود را بیشتر صرف تفریح و شکار کرده بود.*
جنگ انگوریه در 19 ذی الحجه 804
بالاخره با جواب سربالایی که او به پیام و تهدید تیمور داد جنگ بین آنها ناگزیر گشت. تلاقی فریقین در نزدیک انقوره (انگوریه، آنکارا) در محلی به نام چپق آباد در شمال شرقی شهر در ذی الحجه 804 روی داد. سپاه عثمانی که با وجود گرمای شدید و بی آبی همۀ روز را با دلاوری تمام جنگید، سرانجام مغلوب شد.بایزید ایلدرم هم در حال فرار به اسارت سپاه تیمور افتاد. گویند، و این قول شرف الدین علی یزدی مورخ رسمی تیمور و مؤلف ظفرنامۀ اوست، که چون بایزید دست بسته به حضور تیمور آورده شد از جانب فاتح غالب با اعزاز و اکرام تلقی گشت و تیمور او وعده های نیکو داد. معهذا ظاهرا بعدها، چون سلطان اسیر برای فرار از اسارت دست به توطئه و اسباب چینی زد، مورد سوءظن فاتح واقع گشت و تحت مراقبت شدید قرار گرفت.*
به روایتی - که از ابن عربشاه مؤلف کتاب عجایب المقدور نقل است- تیمور او را در قفسی آهنین محبوس کرده بود و همه جا با موکب خویش همراه می برد. روایتی هم هست که کریستوفر مارلو نویسندۀ انگلیسی در نمایشنامۀ خود به نام تیمورلنگ آن را در افواه انداخته است و به موجب آن تیمور وی و پادشاه طرابوزان را به گردونه یی بست و خود در آن نشست. با وجود شقاوت و قساوتی که در همه احوال از تیمور نقل شده است هیچ یک ازین روایات در اخبار مورخان او نیست و ظاهرا در صحت هر دو روایت جای تردید و تأمل هست. با این حال قبل از خروج موکب تیمور از بلاد روم، پادشاه محبوس عثمانی در نزدیک آق شهر به شعبان 805 وفات یافت. قلمرو عثمانی هم بعداز او یکچند دستخوش منازعات مدعیان شد و تصمیم بایزید در تسخیر قسطنطنیه به عهدۀ یک تن از اخلاف او به نام سلطان محمد فاتح افتاد.*
در بازگشت ازین لشکرکشی، تیمور در دنبال فتح نواحی آناطولی، ازمیر را از چنگ صلیبی ها بیرون آورد. در فتح بروسه هم به اعمال خشونت که طبیعت او هم بود ناچار شد.
هنوز از آسیای صغیر خارج نشده بود که مرگ نواده و ولیعهدش محمد سلطان- که یادگار اولین پسرش جهانگیر میرزا (وفات 779) بود-* او را به عزا نشاند. درهمین ایام خان جغتایی محمود سلطان هم، که تیمور به رعایت حقوق جغتاییان در ماوراءالنهر و به پیروی از رسوم عصر که فرمانروای ماوراءالنهر از خاندان جغتای انتخاب می شد، او را بعد از وفات پدرش سیورغتمش(791) به مسند خانی نشانده بود،به سال 805 وفات یافت و فاتح پیر که بعداز او خطبه و سکه را به نام خود کرد و دیگر خانی برای خود برنگزید. فقط از همین تاریخ که تنها دو سال به پایان عمرش مانده بود سلطنت مطلقۀ بی منازع و رسمی خود را آغاز کرد. پیش از آن لااقل از لحاظ رسمی فقط یک امیر بزرگ ماوراءالنهر بود و به نام سلطان جغتایی مغول شمشیر می زد.
مقارن همان ایام بود که فرستادۀ سلطان مصر، الملک الناصر، به موکب او پیوست- با اظهار طاعت و تقدیم حرمت به فاتح روم-.*
وی سلطان احمد و قرایوسف ترکمان را که در آن ایام به او پناه برده بودند به حبس انداخته بود و آنها تا تیمور زنده بود جرأت و فرصت برای خروج از مصر و ایجاد نگرانی در قلمرو او پیدا نکردند. امپراطور بیزانس، یوآنس هشتم هم درهمین ایام با ارسال سفیری مخصوص به دربار وی مراتب احترام و طاعت خود را به وی عرضه داشت. تیمور در راه بازگشت، والی گرجستان را که دست نشاندۀ خود وی بود و با این حال در پرداخت مقرری و مورد تعهد خود اهمال کرده بود،* به تهدید و اشارت به پرداخت آن الزام کرد. سپس با عبور از ارس به سلطانیه وارد شد(شوال 806)و از طریق خراسان و جیحون به سمرقند بازگشت. در سمرقند تقریبا یک ماه بعد از ورود وی سفیران ممالک از جانب پادشاهان اطراف برای تهنیت فتوحات به دربارش آمدند. از آنجمله کلاویخو اسپانیایی سفیر دربار کاستیل(= قسطیله) بود که از گزارش سفر او توضیحات جالب و بی نظیری در باب مجالس دربار و آداب و رسوم معمول در جشن های ترک و مغول را می توان به دست آورد. معهذا از طرز اشارتی که شرف الدین علی یزدی به حضور این سفیران می کند و از ذکر نام و عنوان آنها خودداری می نماید چنان برمی آید که این سفیران برخلاف دعوی خویش با وجود اکرام مهمان دوستانه یی که خود تیمور نسبت به آنها اظهار می کرده است، درنظر درباریان وی چندان مورد تکریم و علاقه نبوده اند. *
فاتح پیر که درین هنگام (806) هفتاد ساله بود هنوز روحیۀ جنگجویی خود را از دست نداده بود. به جای آنکه باز یکچند در سمرقند بیاساید و به تسکین اعصاب و تجدید قوای خود بپردازد، اندیشۀ جنگ خاطرش را بر می انگیخت.*
قلمرو وسیعی که او درین مدت فتح کرده بود قبل از هر چیز به سامان و نظام و وحدت حاجت داشت اما او مرد سامان و نظام نبود. مرد جنگ و آشوب و ویرانی بود. ازین رو اندیشۀ ضرورت فتح چین آسایش او را در سمرقند به هم می زد و او را به تدارک اسباب یک لشکرکشی تازه می خواند.*
غزای چین و جنگ با کفار تاتار آن خاطرش را تسخیر کرده بود و این بار برخلاف گذشته در سمرقند مجال تمدد اعصاب نیافت. با آنکه قلمرو او هم اکنون از قلمرو سابق چنگیز - که وی او را به چشم همال و رقیب می دید- وسعت کمتری نداشت، بدون تسخیر چین، که چنگیز بر آنجا دست یافته بود وسعت قلمرو خود را کامل نمی یافت و به هرحال تسخیر چین را هم برای اتمام فتوحات خویش لازم می دید. چیزی که درین ایام او را در ضرورت دست زدن به این اقدام مصمم کرد آن بود که در پایان تمام این فتوحات و در همین ایام بازگشت از لشکرکشی روم، سفیری که از چین به سمرقند آمده بود از جانب پادشاه خود از وی مطالبه خراج می کرد!* جواب این مطالبه در نظر او اعلام جنگ بود. قوریلتایی که از امراء و شاهزادگان خاندانش برای رسیدگی به این طرح تشکیل داد ضرورت این اقدام را تأیید کرد. پیری و خستگی هم، که برای وی محسوس نبود، درین باره مانع از عجله در اقدام به جنگ نشد.
تیمور برای این جنگ که نزد او،* مثل لشکرکشی به هند، درعین حال متضمن ثواب غزو با کفار نیز بود و به همین سبب همچون یک ضرورت شرعی در اقدام به آن هیچ گونه تأخیری را جایز نمی دانست، با سپاه گران در جمادی الاولی 807 از سیحون عبور کرد. زمستان سردی بود و سیحون به شدت یخ بسته بود. سپاهیان هم هر چند در پیوستن به موکب امیر خویش درنگ نکرده بودند خستگی جنگها ایشان را در ادامۀ جنگ تا حدی سست و سنگین کرده بود. سرداران سپاه شاید ترجیح می دادند که در سمرقند بیاسایند واز غنایم و اموالی که طی اینهمه جنگ حاصل کرده بودند چنانکه باید تمتع حاصل نمایند. اما فرمانروای پیر که بدون تسخیر چین خود را همچون دست نشاندۀ فرمانروایان آن می دید و از آن بابت احساس خفت و ناخرسندی می کرد با سرسختی لجوجانۀ خاص پیران فکر ادامۀ لشکرکشی را دنبال می کرد. در اترار، توقتمش دشت قبچاق را که تا اینجا، به عذر شکست ها و دربدری های گذشته، با موکب او همراه بود و از او خواست عفو می کرد، بخشود و از تقصیرش درگذشت.*
مرگ تیمور در 17 شعبان 807
خودش هم همان ایام، بین راه بیمار شد و در شعبان 807 به بستر افتاد. افراط در نوشیدن عرق، که بدان عادت داشت و این ایام صرف آن با ترک هرگونه خوردنی و نوشیدنی دیگر همراه شده بود، بیماریش را سخت تر کرد. معالجات پزشکان هم،* تأثیری در رفع یا تخفیف بیماری نکرد. طی یک هفته از تب، سکسکه و ناراحتی های دیگر به شدت شکنجه دید و چون هیچ علاجی مؤثر واقع نگشت در همان بستر بیماری و در زیر چادر نظامی در شعبان 807 جان داد.در پایان آنهمه جنگ های خونین و پرخطر، در هنگام مرگ هفتاد و یک سال داشت و تقریبا پنجاه سال آن را زیر سلاح و بر روی مرکب گذرانده بود. و هر لحظه کوشیده بود مرگ را که در فاصله نزدیک و در اطراف سر او پرواز می کرد از خود دور سازد. مدت فرمانروایی او که تقریبا تمام آن در جنگ و غالبا در پیروزی به سرآمد لااقل سی و شش سال بود. هنگام مرگ نوادۀ خود پیرمحمد جهانگیر را برای جانشینی خویش نام برد.*
بعداز آن به قول شرف الدین یزدی مورخ، کلمۀ شهادت را بر زبان راند و جان تسلیم کرد. جنازۀ او را دوماه بعد، در تابوتی از چوب آبنوس در سمرقند دفن کردند. قبرش در نزدیک مقبرۀ قُثم بن عباس عموزاده رسول خدا، که در آن نواحی مدفون بود و شاه زنده نام داشت هنوز باقی است.* و به نام گور امیر زیارتگاه ارباب حاجت است. مرگ که همه جا تفاوت ها و فاصله ها را از بین می برد ظاهرا درین موارد حتی جنایتکاران را هم توانسته بود با قدیسان برابر سازد!
تیمور قامتی میانه بالا داشت، با سری بزرگ و پیشانی گشاده. مویش از جوانی که به سپیدی گراییده بود. یک پایش به سبب جراحتی که در مقابله با دشمنان برداشته بود می لنگید. یک دستش هم جراحت برداشته بود و قسمتی از انگشتهایش را از دست داده بود. این جمله با حالت جدی و عبوسی که هرگز چهره اش را ترک نمی کرد غالبا منظره یی مهیب، موحش یا نفرت انگیز به او می داد.*
تصویرهایی که در هند و ایران از او رقم زده اند، حتی قدیمترینشان خیالی است. تزوکات تیموری هم که بنابر مشهور ملفوظات او تلقی شده است، معجول است و اندیشه ها و پندارهای واقعی او را تصویر نمی کند. از نُه زوجۀ خویش که تعدادی از آنها زنان غیرعقدی بودند، فرزندان متعدد با نوادگان بسیار یافت.
از پسرانش غیاث الدین جهانگیر که ارشد فرزندانش محسوب می شد در اوایل سلطنت او مُرد(779). معزالدین عمر شیخ در راه بغداد به زخم تیری که تیراندازش معلوم نشد به قتل آمد(796)- که آن را تیر غیب خواندند و تیر راهزنان بود-. *جلال الدین میرانشاه به سبب اختلالی که در مشاعرش روی داد به امر پدر از حکومت آذربایجان برکنار شد و بعداز پدر فقط سه سال زیست(810).
معین الدین شاهرخ که به رغم وصیت او، به دنبال منازعات طولانی خانگی سرانجام وارث واقعی تمام، یا لااقل بخش عمده یی از قلمرو او گشت. هنگام وفات پدر بیست و هشت ساله بود و تیمور برای تعیین جانشینی خود هرگز به او نیندیشده بود.* در واقع برای حفظ وحدت قلمرو خود، هرگز قبل از مرگ اندیشه یی جدی نکرده بود. ظاهرا تا هنگام نزع که پیرمحمد پسر میرزا جهانگیر را به جانشینی خود اعلام کرد، احتمال مرگ به خاطرش راه نیافته بود. با آنکه جهانگشایی موفق و بی همانند بود چنان از اندیشۀ جهانداری فارغ بود بلافاصله بعداز مرگش قلمرو او دچار تجزیه شد و ارکانش از هم گسیخت.
تیمور را که در خونخواری و بیرحمی هیچ چیز از چنگیز کم نداشت مورخان گه گاه روی هم رفته بدتر از چنگیز شمرده اند. ظاهرا در نظر این گونه مورخان، تربیت اسلامی او می باید او را از خشونتهایی که یادآور خشونت های چنگیز بود، دور نگهداشته باشد. اما خشونت در او فطری بود - و به هر حال بر وفق روایات اهل عصرش جد هشتم او با جد چهارم چنگیز برادر بودند، عشق او جنگ بود، و جنگ تربیت و تمدن نمی شناسد و جز بر قانون زور بر هیچ چیز اعتماد نمی کند. اما تیمور هرچند در طی جنگها شجاعت و دلاوریش عامل عمدۀ پیشرفت او بود در مواقع ضرورت از تدبیر و حیله، و از معامله با مخالفان هم استفاده می کرد- و اینهمه نشان می دهد که او فتوحات خود را به تمدن و تربیت خویش مدیون نبود، به فطرت بیرحم حیله گر بیابانی و بدوی خویش مدیون بود.*
در تسخیر شهرها و معامله با دشمنان از شجاعت و حیله غالبا به یک اندازه استفاده می کرد. دینداری یا دین پروری هم برای او سلاح دیگری برای نیل به پیروزی تلقی می شد. در آغاز ورود به خراسان، و در گفت و شنودی که با خواجه علی مؤید داشت، خود را اهل تسنن خواند اما در دمشق، برای خونریزیهای که کرد تشیّع را بهانۀ خویش ساخت.* در بعضی موارد درخواست همت و دعا از مشایخ صوفیه، و در مواردی دیگر اظهار تولا به اهل بیت رسول، برای او وسیله یی برای جلب قلوبی بود که او به قتل عام آنها اصراری نداشت. گه گاه دوست داشت شرارت هایی را مبتنی بر الزام شریعت یا متضمن تأیید الهی نشان دهد. از تربیت دینی که داشت در جهت نیل به پیروزیهای جنگی استفاده می کرد اما اجازه نمی داد روح و قلبش تحت تصرف و تسخیر آن تربیت درآید. *
نماز می خواند، تلاوت قرآن می کرد، با علما و فقها نشست و خاست و گفت و شنود داشت اما در سِرّ سُوَیدای قلب یک یاغی، یک کافر و یک وحشی باقی ماند. توجه او به مباحثات مذهبی که گه گاه در مجالس او پیش می آمد هرچند لازمۀ عصر و محیط ماوراءالنهر و بغداد و شام بود در آنچه به نظر شخصی او تعلق پیدا می کرد غالبا جز مبنی بر مصلحت نگریهای سیاسی - اما کوته نظرانه- نبود. *
به خاطر همین مصلحت نگری ها بود که او در خراسان با شیخ زین الدین تایبادی دیدار کرد و از او دعا و همت خواست و این دعا و همت را برای بیرسمی و بیدادیهایی طلب می کرد که همراه موکب او به هرجا می رفت خون و مرگ با خود می برد. در همان ایام در ملاقات با یک شیخ مجذوب خراسان، آن مرد خدا تکه استخوانی به سوی او انداخت و او آن را به فال نیک گرفت، نشان عنایت الهی تلقی کرد و بدینگونه عامه اهل ولایت را به خود علاقه مند و امیدوار ساخت.* مقابر صوفیه نقشبند را در گنبد سمرقند که پدرش تراغای نیز در میان آنها آرمیده بود از یاد نمی برد اما زیارت مقابر، صلابت و خشونتی را که قلب وحشی او عامل بیرحمی های کافرانه می شد به رحمت و شفقت تبدیل نمی کرد. با این حال به رغم این دین پروریها و دینداریهای ظاهری اکثر اوقات او جز در منظر عام، صرف عیش و عشرت و لهوولعب می گشت و در صحبت ندیمان و زنان در شرابخواری می گذشت.
در ضیافت های شاهانه یی که می داد گه گاه حتی زنانش هم در این شرابخواریها شرکت داشتند و از مهمانهای امیر با محبت و صفا پذیرایی می کردند.*
خود او هم هر چند، حتی درین گونه مجالس نیز گه گاه از خشونت بدوی فطری خود نمی توانست جلوگیری کند، درین ضیافت ها غالبا ساده، مهربان و گشاده رو بود. کلاویخو سفیر اسپانیایی که او را درین ضیافت ها دیده بود به این رفتار ساده و طبیعت آرام او، که فقط درین گونه مجالس مجال بروز داشت، اشارتهای جالب دارد. تیمور روی هم رفته وجودی پیچیده، غیرقابل اعتماد و آکنده از عقده ها و تضادهای درونی بود. هم دعوی دینداری داشت هم مردم دیندار بی آزار را بیهوده و غالبا به بهانه هایی کودکانه، برای گناه ناکرده عقوبت می کرد.* در اجرای قانون شرع ظاهرا به بهانه هایی کودکانه، برای گناه ناکرده عقوبت می کرد.
در اجرای قانون شرع ظاهرا مواظبت و اصرار داشت اما تا او زنده بود، یاساهای چنگیزی را که نزد اهل شرع چیزی جز بدعت مذموم تلقی نمی شد به اندازۀ قانون شرع نافذ و محترم می داشت. هم مساجد و مقابر را بنا و تعمیر می کرد، هم اموال و بلاد فتح شده را به قهر، غصب و مصادره می گرفت. هم در تسخیر شهرها جلادت و پافشاری نشان می داد وهم آن شهرها را بعداز آنکه تسخیر می کرد بلافاصله به دست ویرانی و نابودی می سپرد.*
سید برکه را که از ابدال و از مردان خدا می دانست بر سبیل تبرک و میمنت همه جا در سفرها همراه می برد اما در بسیاری شهرها- از جمله اصفهان و بغداد و دمشق و حلب- هزاران سادات و زهاد و ابدال و صلحا را به نحو فجیع و ظالمانه یی تسلیم قتل و شکنجه عام می کرد.* از هرگونه تصرف در مال مُردگان - که اوقاف خوانده می شد- به شدت پرهیز می کرد و حتی به وزرا و مستوفیانش تأکید می کرد که "مال اوقاف را در خزانۀ او راه ندهند" اما اموال کسانی که زنده بودند و او در تعقیب مخالفان خویش از کنار شهر آنها می گذشت، بی هیچ جریمه یی غصب و مصادره می کرد و از غارت و تملیک اموالی که صاحبانشان به آن اموال حاجت داشتند و حتی معیشت ایشان از ممر آنها می گذشت، هیچ دغدغه یی به خاطر راه نمی داد.*
تیمور، قرایوسف سرکردۀ ترکان قراقویونلو را به عنوان رهزن کاروانها تعقیب می کرد و بهانۀ استرداد او در شام و روم جوی خون جاری می ساخت اما خودش در نخجوان در حوالی سکونتگاه همان ترکمانان، اغنام و احشام آنها را غارت می کرد و این رهزنی را چون به دست خود او انجام می شد، اقدام برای امنیت و نوعی مبارزه با رهزنی و بیرسمی در جاده ها نشان می داد.*
درتوسعه و تزیین تختگاه خود از هیچ هزینه یی خودداری نمی کرد اما شهرهای آباد سرراه را که توسعه و تزیین آنها چندین برابر آنچه او در سرآباد کردن سمرقند هزینه کرده بود خرج برداشته بود، به کمترین بهانه با خاک یکسان می کرد و جز ویرانه یی از آنها بر جای نمی گذاشت.*
خرم آباد تختگاه ملک عزالدین حاکم لُر کوچک را به حکم آنکه رهزنان آن ولایت که نسبت به حاکم یاغی بودند، قافلۀ حج را غارت یا تهدید کرده بودند ویران کرد اما در همان ایام خودش با غارت کردن بروجرد در همان حوالی نشان داد، غارت گری فقط وقتی از مقولۀ راهزنی و درخور تنبیه محسوبست که به دست دزدان ناشناس انجام شود ورنه در موکب همایون اگر شهری عرضۀ غارت یغماییان سپاه گردد متضمن جرم و جریمه یی نیست و راهزنی مشروع محسوبست.*
در هر "طوی" و ضیافت شاهانه که می داد ده ها و صدها اسب می کشت و مهمانان را با گوشت اسب اطعام و پذیرایی می کرد اما به خاطر یک اسب که صاحبش حاضر نبود آن را به وی اهدا کند درگرجستان یک جنگ خونین تمام عیار راه انداخت تا آن اسب را از صاحب آن بازگرفت.
فاتح سمرقند، در منظر عام موقر، جدی و باهیبت بود. از شوخی و سبکروحی اجتناب داشت. کمتر می خندید و غالبا عبوس اهل ریا را به خود می گرفت. تبسم جز به ندرت به صورتش راه نمی یافت. از تملق و دروغ هم اظهار بیزاری می کرد. نقش خاتم او "راستی،رستی" بود و او این شعار را در مورد سؤال و جواب با اسیران و دشمنانش غالبا رعایت می کرد.* راستی را هرچند برایش ناخوشایند بود چون در اخذ تصمیم های مهم به او بیشتر کمک می کرد از دروغ که متضمن فریب بود و ارادۀ او را دچار انحراف می ساخت از این کسان با راحتی بیشتر می پذیرفت! اما این کارش عدالت دوستی و علاقه به راستی نبود، مصلحت بینی شخصی بود و از حیله گری بدوی بیشتر نشأت داشت، تا اعتماد و مناعت ناشی از تمدن وتربیت.*
کنجکاویهایی که در صحبت با علما برای کسب اطلاعات نشان می داد غالبا ناشی از مصلحت بینی بود. وقتی در دمشق از ابن خلدون مورخ و فلیسوف مغربی که در آنجا به دیدار وی الزام شده بود درخواست تا درباب مغرب و منازل و صحراهای اطراف آن برای وی گزارشی بنویسد،* انگیزۀ او مجرد کنجکاوی بی شائبه نبود به احتمال قوی درباب لشکرکشی به مصر و سرزمین های آن سوی صحراها می اندیشید. به هرحال با آنکه از تربیت اسلامی بهره داشت از دانش عصر بهره زیادی حاصل نکرده بود. صحبت با علما را که در عین حال موجب بالا بردن حیثیت سیاسی او در انظار عام نیزبود، وسیلۀ آموختگاری می یافت و به آن رغبت نشان می داد.* حافظه یی قوی از جنس حافظۀ اقوام بدوی و بیابانی داشت. کینه را فراموش نمی کرد اما خدمت ها و جان نثاریهایی را که هم در راه او شد در خاطر نگه نمی داشت. نسبت به ظالمان بی گذشت بود اما در صورت احساس ضرورت از تعدی به مظلومان هم ابایی نداشت.
مثل اکثر مستبدان عالم کمتر کسی را دوست و قابل اعتماد می شمرد اما بیشتر مردم را به چشم دشمنی یا سوءظن می دید. چون به حکم خودبینی ناشی از قدرت عادت کرده بود هرچه را در دست دیگران است حق خود بشمرد. هرکس را صاحب چیزی بود، دشمن تلقی می کرد و آنچه را در دست او بود غصب حق خود می پنداشت. *
دنیای او عبارت از خود او بود که در برابر خود یک عالم دشمن می دید و هرگز به مخیله اش نمی گذشت که دیگران هم حق دارند بهره یی از آنچه او آن را حق انحصاری خویش می یافت داشته باشند و آن از وی غصب نکرده باشد. ازین رو دوستی برایش معنی نداشت. همه دنیا دشمنش بود و او تا وقتی از وجود دشمنانش می توانست منفعتی عاید خود کند آنها را تحمل می کرد.*
سیمای درونی او سیمای ابدی و آرمانی هر مستبد صاحب قدرت بود، که البته در هر زمان و در هر محیط شکل خاص داشت. اما در همه حال در وی نوعی طبیعت بدوی و تجاوزگر شده بود که از هیچ چیز به اندازۀ آنچه قدرتش را تهدید یا محدود کند نمی ترسید و درمقابله با هر چه قدرتش را تهدید یا محدود می کرد اعمال هیچ گونه خشونت یا حیله مضایقه نداشت. تصویر این سیما در آینۀ احوال تیمور همه جا به نحو روشن و بی پرده یی جلوه دارد و اگر درین توصیف در تقریرحال او درینجا تا حدی به تفصیل گراییده شد از آن روست که سیمای او کاملترین و روشنترین سیمای یک مستبد صاحب قدرت است و در تمام تاریخ هم سیمای هر مستبد دیگر که جلوه می یابد، تمام یا پاره یی از اوصاف او را دارد. فقط قسمتی از آن اوصاف به سبب حوادث در سایه می ماند و چنانکه باید روشنی نمی آید.*
خشونت و شقاوت تیمور که حکایت فجایع چنگیز را از یادها برد، خطوط چهرۀ یک مستبد تمام عیار را که در روزگاران ایران تعدادشان اندک نیست،* نشان می دهد. معهذا تیمور با تمام این معایب، در بین سرداران و نزدیکانش احساس محبت و احترام برانگیخته بود. یاران وی در مراسم خاکسپاری جنازۀ او، و در آمادگی برای اجرای نقشه های ناتمام ماندۀ او این احساس را نشان دادند، هرچند تجزیۀ قلمرو وسیع او که بلافاصله روی داد امکان دنبال کردن آن نقشه ها را برای دوستانش فراهم نساخت[2].»[3]
2و 3- سلطان خلیل و شاهرخ(807-850)
« برخلاف چنگیز که فرزندانش بلافاصله بعداز او با ولیعهد برگزیده اش کنار آمدند و با حفظ اتحاد خویش از فروپاشی امپراطوری او جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور که بیشتر نوادگانش بودند بلافاصله با اظهار مخالفت با یکدیگر قلمرو وسیعی را که او با آنهمه مرارت و مشقت به هم پیوسته بود به سوی تجزیه و تلاشی بردند.*لاجرم وصیت او پیر محمد پسر میرزا جهانگیر را ولیعهد خویش کرد، به رغم علاقه یی که سردارانش نسبت به اجرای آخرین خواست او نشان می دادند مجال اجرا نشدن نیافت و اندک مدتی بعداز مرگ او منازعات خانگی بین بازماندگانش آغاز شد.*
در آغاز کار، همراهانش مرگ "صاحبقران" را پنهان داشتند. طرح حمله به چین بی آنکه لغو نمایند متوقف کردند. چون پیرمحمد جهانگیر در آن هنگام دور از تختگاه و در حدود غزنین بود، خلیل سلطان پسر میرانشاه را که با موکب صاحبقران همراه و حاضر بود به نیابت او به طور موقت به امارت نشاندند.*
این اقدام که جنبۀ موقت هم داشت دوام نیافت و چنانکه در وفات بنیانگذاران دولتها رسم است، به زودی با مخالفت بازماندگان مواجه گشت.* اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنانکه در اندک مدت توطئه ها وتحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومت های مستقل متخاصم تبدیل کرد. خلیل سلطان در سمرقند قدرت موقت را به قدرت دایم مبدل ساخت. در ایران، نواحی غربی در دست میرانشاه نیمه دیوانه و پسرانش میرزاابابکر و محمدعمر ماند. خراسان و نواحی شرقی هم در دست معین الدین شاهرخ که تیمور خودش او را در آن حدود به فرمانروایی گماشته بود باقی ماند اما پیرمحمد که خود را وارث و ولیعهد واقعی تیمور می دانست در مطالبۀ حق خویش بلافاصله بر خلیل شورید.* با این حال چون قدرت و عدت درگیری با خلیل را فاقد بود حق خود را به معین الدین شاهرخ حاکم خراسان که عم او و در عین حال شوهر مادرش بود واگذاشت- و از جانب او در حکومت فارس مستقر گشت. شاهرخ هم که امیرزاده یی شجاع، با تدبیر و در عین حال صلحجو بود، *با جلادت و رشادت خویش قلمرو خود را از هرگونه تحریک و توطئه دور نگهداشت و پیرمحمد را هم در حکومت فارس تحت حمایت گرفت و راضی و خرسند داشت.
با این حال وقتی خلیل سلطان در سمرقند با شورش و ناخرسندی سرداران تیمور مواجه شد و شاهرخ به دعوت آنها لشکر به سمرقند برد، مصالحه یی که بین وی با خلیل سلطان برقرار شد پیر محمد را به شدت نومید و ناراضی ساخت. ازین رو لشکر به ماوراءالنهر کشید اما شکست خورد و به قندهار گریخت. چندی بعد هم در بلخ به دست امیران خویش به سال 809 کشته شد.*
ناخرسندی امیران از سلطنت خلیل سلطان هم خاتمه نیافت، چرا که سلطنت او در واقع سلطنت نبود. یک سلسله عیاشی و خوشباشی بی انقطاع و بلامنازع بود. دوام این شیوه فرمانروایی عاری از مسئولیت هم در چنان محیط ناآرام و پرمدعایی، البته غیرممکن بود.*
میرزا خلیل جوانی عاشق پیشه، شاعر، و لاابالی بود. در سمرقند به عشق مطربه یی شاد ملک نام گرفتار آمده بود و عشق او به حد جنون رسیده بود. با زنان تیمور که به عنوان حرم صاحبقران در دربار مورد احترام بودند بدرفتاری پیش گرفت و امرای تیمور را هم که طرز زندگی او را نمی پسندیدند از خود متنفر و ناخشنود ساخت. بالاخره وقتی هم به دست یک تن از امرای خویش معزول و محبوس گشت، خان کاشغر بر ولایت وی مستولی گشت.*
شاهرخ به ماوراءالنهر رفت، آنجا را تحت فرمان آورد پسر خود میرزا الغ بیگ را هم آنجا به امارت نشاند(812) و خلیل سلطان را به حکومت نواحی جبال فرستاد. شاد ملک هم تنبه و تبعید شد ظاهرا چندی بعد به خلیل سلطان پیوست. خلیل سلطان در ری همچنان در خوشباشی و عیاشی سر می کرد و وقتی در آنجا به بیماری دچار شد و به سال 814 درگذشت.*
گویند شاد ملک، محبوبۀ وفادارش در همان اوقات خود را به او رساند در کنار جسد او خویشتن را با دشنه یی که در دست داشت هلاک کرد و آن هردو را به امر شاهرخ در همان شهر در یک مقبره به خال سپردند. ماوراءالنهر هم تحت فرمانروایی میرزا الغ بیک به قلمرو شاهرخ ملحق گشت و به نواحی شرقی خراسان پیوست. *
درین میان نواحی غربی ایران از آذربایجان تا گرجستان که قلمرو میرانشاه بود و از زمان حیات تیمور تحت نظارت پسرانش میرزا ابابکر و امیرزاده محمد عمر اداره می شد به علت اختلال حال میرانشاه و اختلاف فرزندانش همچنان دستخوش آشفتگی و پریشانی بود.* چون امیرزاده محمد عمر، برادر خود میرزا ابابکر را دستگیر کرد و در سلطانیه به زندان انداخت، میرانشاه از وی متوهم شد پس به خراسان پناه برد و برخلاف میل قلبی نسبت به شاهرخ از در طاعت و انقیاد درآمد(808). چندی بعد به اصرار و الزام میرزا ابابکر به آذربایجان برگشت و در جنگی که بین ایشان و قرایوسف روی داد در ذی القعده 810 به قتل رسید. تبریز به دست قرایوسف ترکمان افتاد که پسرش پیربداغ را آنجا به امارت نشاند. میرزا ابابکر هم به دنبال این شکست به گرگان گریخت و همانجا کشته شد. محمدعمر قبل ازین واقعه بر شاهرخ شوریده بود و در همان ایام (809) درگذشته بود و از اولاد میرانشاه جز خلیل سلطان که هنوز در ماوراءالنهر امارت داشت هیچ کس صاحب قدرت نبود. *
طی این حوادث نواحی غربی ایران از دست خاندان میرانشاه خارج شد. چون در منازعه یی هم که چندی بعد بین قرایوسف و سلطان احمد جلایر بر سر تبریز روی داد سلطان احمد کشته شد(813). آذربایجان به دست قرایوسف افتاد و او تدریجا از اران و گرجستان تا قزوین و طارم را هم به قلمرو خود الحاق کرد(816) و قلمرو بالنسبه وسیعی را مالک شد.* اما با شاهرخ که ضمن سعی در رفع اختلافات پسران عمر شیخ ولایات جبال و عراق و فارس و کرمان را هم تحت نفوذ و نظارت خود درآورده بود و با وجود صلح جویی مصمم بود انتقام قتل برادرش میرانشاه را ازین ترکمان ماجراجو بگیرد، درگیریش اجتناب ناپذیر گشت اما مرگ ناگهانی سرکردۀ قراقویونلو او را از تحمل شکست رهانید(823) و سالها بعد (838) پسرش جهانشاه خود را به اظهار طاعت و تبعیت نسبت به شاهرخ ناچار دید. بدینگونه قدرت شاهرخ تقریبا در سراسر ایران برقرار شد و تا پایان عمر وی بلامنازع ماند. *
معین الدین شاهرخ که مثل پدر شجاع و جنگدیده اما برخلاف او سلیم و صلح جو بود، با غلبه بر دشواریها و با رفع اختلافات خانگی سرانجام سی سال بعد از مرگ پدر دولت پرقدرت و استواری به وجود آورد که دراواخر عهد حیاتش چنانکه منج باشی، مورخ معروف ترک خاطرنشان می کند از سرحد چین تا مرز روم واز اقصای ترکستان تا "ثغز" هند را شامل می شد. و این قلمروی عظیم بود که فقط در عهد حیات او وحدت و تمامیت آن محفوظ ماند و بلافاصله بعداز مرگ او (850) به سرنوشت قلمرو وسیع و عظیم تیمور دچار گشت، انفصال و انحلال.*
شاهرخ با آنکه صلح جو و مایل به اجتناب از خونریزی بیهوده بود در دفع سرکشان که ظهور آنها موجب بروز اختلال در امور کشور می شد قاطع و جدی بود. هرچند برای توسعۀ قلمرو خود جز به ندرت دست به لشکرکشی نمی زد، در حفظ و تسخیر آنچه آن را میراث پدر تلقی می کرد از بذل جهد خودداری نداشت.*
با آنکه در رفع مخالفان همواره پیروز بود و به قول منجم باشی، صاحب صحایف الاخبار در هیچ جنگ شکست نخورد و مغلوب واقع نشد، تار کار به صلح برمی آمد دست به جنگ نمی زد و از سلاح تدبیر بیش از توسل به شمشیر استفاده می کرد. چون شاهد تبعات نامطلوب یورش های خونین و طوفانی پدر بود، خود را در ترمیم خرابی ها ناشی از تاخت وتاز پدر موظف می یافت و از اینکه با تاخت و تازهای مجدد و مکرر خرابی های تازه یی در اطراف قلمرو خویش به وجود آورد احتراز داشت.* تحت تأثیر همین طرز فکر بود که او شهر مرو را که از عهد هجوم مغول ویران و بی آب مانده بود آباد کرد و آب نهر مرغان را که مرو مدتها از برکت آن محروم مانده بود در جویهای شهر دوباره جاری ساخت.*
برخلاف پدر که از دینداری و پای بندی به شریعت فقط دعوی خالی از معنی داشت، وی در رعایت دین و پیروی از شریعت صدق و اخلاص واقعی داشت. در سفرو حضر و حتی در میدان جنگ از به جا آوردن فرایض عفلت نمی کرد.*
صحبت اهل عشرت که عده یی از موسیقی دانان، شاعران و خنیاگران عصر را گرد وی جمع آورده بود هرگز وی را از حضور در مجالس حافظان قرآن و محضر علماء و زیارت مقابر اولیاء مانع نمی آمد. شاهرخ زیارت مشهد رضوی را تقریبا به طوری منظم و در هر فرصت که دست می داد با اخلاص و علاقه به جا می آورد. زیارت مقبرۀ خواجه عبدالله انصاری را در گازرگاه هرات و زیارت مقبرۀ شیخ ابواسحاق کازرونی را هر وقت در نواحی فارس سر می کرد موجب نیل به مثوبات و برکات می شمرد و در ایجاد مساجد و تعمیر و ترمیم بقعه ها و رباط ها اهتمام می ورزید نسبت به علماء و مشایخ هم از بذل ارادت و محبت غفلت نمی کرد. *
در اوایل عهد امارت، بیشتر کارها را به پسرش غیاث الدین بایسنقر واگذاشت(ح820). آن امیرزاده که بیشتر اهل ذوق و شعر و هنر بود، هرچند با علاقه یی که در حمایت از اهل فضل و هنر داشت دوران فرمانروایی پدر را زینت و بخشندگی خاص داد،* اما طرز زندگی او مطلوب شاهرخ واقع نشد. اعتیادش به شرابخواری که افراط در آن سرانجام موجب مرگ بی هنگام او در جمادی الاولی 837 گشت او را تدریجا از نظر پدر انداخت و تقریبا وادار به انزوا در کنج کتابخانه و صحبت اهل عشرت ساخت. غیر از وی سه پسر دیگر شاهرخ نیز همه در زمان حیات پدر مُردند؛سیورغتمش در 830، ابراهیم سلطان در 837 و محمد جوکی در 848ه. با وجود این مصائب که پایان عمر برای او جز الغ بیگ میرزا فرزند دیگری نگذاشت، شاهرخ از جادۀ اعتدال خارج نشد. به خشونت نگرایید و روحیۀ صلح جویی و عدالت دوستی خود را تا پایان کار همچنان حفظ کرد.*
فقط در واقعۀ سوءقصد احمد لر، یک تن از متعصبان حروفیه، که در مسجد هرات او کارد زد(830) بدان سبب که احتمال سوءقصد دست اندرکار بود باشند، به ضرورت حال خشونت نشان داد چنانکه در طغیان نوادۀ خود میرزا محمد پسر بایسنقر هم که در اصفهان ظاهرا به تحریک برخی عناصر ناراضی یا ماجراجو بر ضد وی قیام کرد بی تردید مجازات محرکان را ضروری دید و به قتل تعدادی از آن جماعت که از زهاد عصر نیز محسوب می شدند فرمان داد.*
نسبت به بعضی از مشایخ صوفیه، خاصه کسانی که گرایش های شیعی داشتند نیز نفرت یا سوءظن نشان می داد. اما این طرز تلقی که از جمله نسبت به سید محمد نوربخش، سید قاسم انوار و صائن الدین ترکه با خشونت بیشتری همراه شد از احتمال ارتباط آنها با ترکمانان آذربایجان - طوایف قراقویونلو که به تشیع منسوب بودند- ناشی می شد.*
در سایر موارد، شاهرخ تا ممکن می شد از خشونت پرهیز داشت و این مایه صلح طلبی و سلامت نفس از فرزند تیمور خالی از غرابت نبود. سلطنت آرام و صلح طلبانۀ او برای رعایایش که در طول مدت حیات تیمور عمر آنها در دغدغۀ دائم و ناایمنی مسمتر نسبت به جان و مال خویش گذشته بود، دوران التیام جراحات قلبی بود. پس اینکه فرمانروایی او سرآغاز یک عصر تجدید حیات در بعضی انواع هنر شده باشد غرابت ندارد چرا که لازمۀ این تجدید حیات دست یابی عامۀ خلق به فراغت و ایمنی بود.*
شاهرخ در ایجاد رابطۀ دوستی با ممالک اطراف هم اهتمام ورزید و این نیز موجب بسط تجارت و ایجاد آسایش و فراغت بیشتر برای عام خلق شد. وی حتی با حکام هند که پدرش تیمور قلمرو آنها را غارت و رعایای ایشان را قتل عام نمود، رابطۀ دوستی برقرار کرد و از طریق ارسال هدایا و سفرا آنها را استمالت کرد. چنانکه در مورد چین هم که پدرش تا آخرین لحظۀ حیات از فکر تسخیر و غارت آنها - که در ذهن او غزو عبارت از همان می شد- بازنماند، راه دوستی پیش گرفت و با مبادلۀ سفرا و تبادل هدایا در ایجاد روابط بازرگانی با آن سرزمین سعی بسیار به جای آورد. *
در عهد سلطنت او هرات که تختگاه دولتش بود، یک کانون درخشان هنر و ادب عصر محسوب می شد. وجود مولانا قوام الدین شیرازی مهندس و معمار نابغه و بی مانند آن ایام در هرات به وی و به زوجۀ هنرپرورش گوهرشاد آغا فرصت و امکان این را می داد تا مساجد، مدارس و ابنیۀ عالی در قلمرو قدرت خویش بنا نمایند. مسجد گوهرشاد در مشهد رضوی و جامع گوهرشاد در هرات، از درخشان ترین آثار معماری این عصر مدیون طرح و تفکر این قوام الدین شیرازی و آن ملکه هنرپرور عصر بود، که هنوز باقی است.
به سعی و تشویق شاهرخ کتابخانه یی عظیم نیز در هرات به وجود آمد که جامع تعدادی از نفایس آثار بود. بعضی هنرمندان عصر هم مثل عبدالقادر مراغی استاد موسیقی، مولانا خلیل مصور استاد نقاشی، یوسف اندکانی استاد آواز، همانند قوام الدین شیرازی مهندس و معمار معروف عصر دربار هرات را از همان ایام عهد شاهرخ نام و آوازه بخشیدند.*
دربار کوچک پسرش میرزا بایسنقر در استرآباد هم در عهد او یک کانون نقاشی، تذهیب، کتاب آرایی و کتاب دوستی بود. گویند در کتابخانۀ عظیم او در آنجا بیش از چهل خطاط معروف نسخ نویسی می کردند، که تدوین و تحریر شاهنامۀ بایسنقری و تنظیم و ترتیب مقدمۀ معروف، اما گمرا کنندۀ آن نمونۀ زنده یی از توجه وی به هنر کتاب آرایی است. طرفه کاری که خود او از پیشروان و بنیاد گذاران آن محسوب بود.
4و5- میرزا علاءالدوله و میرزا الغ بیک(850-853)
وقتی معین الدین شاهرخ به سن هفتاد سالگی در ری به سال 850 درگذشت. از فرزندانش فقط الغ بیگ میرزا زنده بود - و او نیز در واقع بیشتر یک عالم ریاضی عصر بود تا یک فرمانروای عصر. ازین رو با مرگ شاهرخ انحطاط خاندان تیمور دوباره آغاز شد- حتی یک بار از سرکردۀ طوایف ازبک شکست خورد(828) و پدر را از کفایت و لیاقت خود در امر فرمانروایی نومید ساخت. *با این حال در مدت سی و هشت سال که در ماوراءالنهر فرمان راند(850-812) لااقل در تشویق و حمایت اهل علم و هنر به اندازۀ پدر موفق بود. در سمرقند رصد خانه یی عظیم و مجهز بنا کرد(824) و با همکاری علمای بزرگ عصر[4] - صلاح الدین موسی معروف به قاضی زادۀ رومی، غیاث الدین جمشید و معین الدین کاشانی و علاءالدین علی قوشجی- سرانجام زیج معروف به زیج الغ بیگ را به در سال 841 به وجود آوردند که از کارهای درخشان عصر بود.
در جانشینی شاهرخ هم الغ بیگ مواجه با مخالفت خانگی شد و او بیش از آن مستغرق علم و اندیشه بود که در دفع مدعیان فرصت اعمال قدرت یا تدبیر پیدا کند.*
در واقع بلافاصله بعداز مرگ شاهرخ چون وی از تختگاه پدر دور بود،* برادرزاده اش علاءالدوله پسر میرزا بایسنقر بر هرات مستولی شد و فرمانروایی خراسان را به دست گرفت. عبداللطیف پسر الغ بیگ را هم که از جانب او در هرات بود به زندان انداخت. برای آزادی او الغ بیگ با علاءالدوله از در صلح جویی درآمد و حاضر شد رهایی فرزند را به هر قیمت که باشد از علاءالدوله باز خرد. چندی بعد علاءالدوله زندانی خود را آزاد کرد و به سمرقند نزد الغ بیگ فرستاد. درین بین الغ بیگ هم فرصت یافت و علاءالدوله را به نیروی سپاه از هرات بیرون راند. اما بلافاصله مواجه با حمله برادر او ابوالقاسم بابر شد که بر خراسان دست یافت(852) و الغ بیگ دیگراز عهدۀ دفع او برنیامد. *
6- عبداللطیف (رمضان853-ربیع الاول 854)
درین میان الغ بیگ که اوقاتش بیشتر در کارهای علمی مصروف می شد حکومت سمرقند را به پسر کوچک خود میرزا عبدالعزیز واگذار کرد و این کار پسر بزرگش عبداللطیف را به شدت از وی رنجاند. وی چون حکومت بلخ را که الغ بیگ به او داده بود لایق شأن خود نمی دانست، بر پدر شورید.در برخوردی که روی داد الغ بیگ به دست پسر افتاد و بعداز یک محاکمۀ نمایشی به حکم وی در رمضان 853 کشته شد. اما سلطنت پدرکش پا نگرفت.* وی برادرش عبدالعزیز را که رشک و ناخرسندی نسبت به او وی را به شورش ضد پدر واداشت نیز به قتل آورد لیکن در پایان مدتی کمتر از شش ماه به وسیله بابا حسین نام از نوکران پدر در ربیع الاول 854 به قتل رسید و با مرگ او قدرت تیموریان در سمرقند به شدت تزلزل یافت.
مقارن این ایام قدرت تیموریان در ماوراءالنهر از جانب خانان ازبک، و در فارس به وسیلۀ امیران ترکمان مورد چالش واقع بود چنانکه در خراسان هم قدرت بین نوادگان "صاحبقران" دست به دست می شد. معهذا در بین این میرزایان که بعد از شاهرخ وارث قلمرو تیمور در خراسان شدند تقریبا هیچ فرمانروای لایق و جنگجویی دیگر پیدا نشد. ثروت هنگفتی که تیمور از غارت شهرها به دست آورده بود هرچند با سیاست صلح جویانۀ شاهرخ لااقل بخشی از آن حفظ شد.* بعداز وی تمام آن صرف عیاشی، خوشباشی و شرابخواری میرزایان تیموری شد که تنها هنر بعضی از آنها علاقه به نقاشی، موسیقی، شعر و کتاب بود.
ابوالقاسم بابر پسر میرزا بایسنقر که خراسان را از الغ بیگ گرفت و چندی بر عراق و فارس هم فرمانروایی داشت از عهدۀ تسخیر سمرقند برنیامد و تختگاه تیمور به دست ازبکان افتاد. بابر در خراسان تا هنگام وفات (860) فرمان راند اما قدرتش از مشهد طوس غالبا تجاوز نکرد. برادرش علاءالدوله که به وسیلۀ او تقریبا بکلی نابینا شده بود یکچند در نواحی قوچان و استرآباد حکومت راند. چندی بعد هم از بیم علاءالدوله که چندی در زندان ابوالقاسم بابر گرفتار بود بعدها در حدود استرآباد داعیۀ قدرت یافت. با مدعیان خانگی هم درآویخت اما مغلوب، متواری و مقتول شد.*
7- میرزا عبدالله(854-855)
در این گیرودار جنگ و آشوب که بعداز شاهرخ در خراسان پیش آمد ابوسعید، نوادۀ میرانشاه و پسر میرزا عبداللطیف گریخت. در بخارا به طلب فرمانروایی برخاست. ابوالخیر خان فرمانروای ازبک هم به او یاری کرد و او بر سمرقند دست یافت(855). در منازعات فرزندان شاهرخ هرات را به تسخیر درآورد و دختر شاهرخ تزویج کرد. اما گوهرشاد آغا زوجۀ شاهرخ را به اتهام همدستی با مخالفان خویش که ظاهرا هیچ اصلی هم نداشت به قتل آورد(861).*در هجوم جهانشاه قره قویونلو یک بار هرات را از دست داد اما بلافاصله آن را به دست آورد. چندی بعد مازندران، و سپس سیستان را گرفت.*چندین بار با فرزندان بایسنقر که مدعی او بودند جنگ کرد. در دنبال غلبه بر آنها، هرات و غزنه و کابل را گرفت. چندی بعد خوارزم و بدخشان را هم بر قلمرو خود افزود. از آن پس درنزاعهایی که بین ترکمانان آق قویونلو و قره قویونلو رخ داد و به غلبۀ اوزون حسن سرکردۀ آق قویونلو منجر گشت به دعوت امرای آذربایجان و عراق درصدد فتح آن نواحی برآمد. اما نزدیک میانج(=میانه) از اوزون حسن شکست خورد و به اسارت افتاد و آنجا به امر اوزن حسن، به قصاص خونگوهرشاد آغا به دست میرزا یادگار محمد نوادۀ بایسنقر که به اردوی آق قویونلو پیوسته بود در رجب 872 به قتل آمد.*
بعداز این ابوسعید، که او را در مقابل نام ابوسعید ایلخانی ابوسعید گورکانی خوانده اند، قدرت تیموریان در ماوراءالنهر خاتمه یافت. اعتلاء شیبک خان ازبک در آسیای میانه به داعیۀ سلطان احمد پسر ابوسعید در سمرقند(899) و به کرّو فرّ ظهیرالدین بابر نوادۀ او در فرغانه (902) پایان داد و سالها بعد ظهیرالدین بابر سلسلۀ تیموریان هند معروف به مغول کبیر را در هند به وجود آورد(922). *
اما خراسان که یادگار محمد نواده بایسنقر کوشید تا با کمک اوزون حسن بر آنجا دست یابد(847) به دست مدعی او سلطان حسین نوادۀ بایقرا از اولاد عمر شیخ بن تیمور افتاد و با تختگاه زیبا وپرشکوه آن تقریبا تا پایان عهد تیموریان در دست او باقی ماند. سی و شش سال فرمانروایی او- که در نیم آخر آن حملۀ فلج او را زمین گیر کرده بود- آخرین جلوۀ شکوه دولت تیموریان در خراسان بود. وی پسر منصوربن بایقرا و پدرش نوادۀ عمرشیخ تیموری بود.* در اواخر عمر ابوسعید یکچند مدعی و معارض او شد و هرچند در آغاز توفیقی نیافت، بعداز ابوسعید در هرات به فرمانروایی نشست(875) سلطان حسین بایقرا. دربار او یک مرکز درخشان ادب و هنر عصر شد و هرات را به یک کانون بزرگ فرهنگ و دانش عصر تبدیل کرد.
وزیرش امیر علیشیر نوایی، شاعر و نویسندۀ ازبک (وفات 906) روح واقعی این کانون و حامی و مربی دانشمندان و هنروران وابسته به دربار سلطان حسین بود. درین کانون پرآوازه کسانی چون عبدالرحمان جامی شاعر و عارف نامی، کمال الدین بهزاد نقاش و صنعتگر معروف، و میرخواند مورخ مشهور عصر، درخشندیدن و ملاحسین واعظ کاشفی هم مورد توجه عام واقع گشت. در مدرسۀ بزرگی که سلطان به وجود آورد هزاران عالم و طالب علم به نفقه و حمایت او سرگرم تحصیل، تحقیق و تألیف بودند.*
پس از درگذشت او (911)، تاخت و تاز محمد خان شیبانی، معروف به شیبک خان ازبک، در خراسان، و کشمکش های دایم اسماعیل پادشاه صفوی با ازبکان، سعی پسران او بدیع الزمان میرزا و مظفرحسین میرزا را در حفظ باقی ماندۀ قدرت تیموریان غیرممکن کرد.*
انحطاط تیموریان که مخصوصا بعداز مرگ شاهرخ و مقارن آغاز منازعات خانگی آنها شروع شد نواحی غربی ایران را از همان ایام عرضۀ تنازع دایم دو طایفۀ متخاصم ترکمان کرد که هر کدام چند مدتی در آذربایجان و حتی در عراق و فارس کرّ و فرّی کردند و سرانجام خاندان صفویه - اولاد شیخ صفی الدین صوفی و زاهد اردبیلی- در آذربایجان و ولایات جبال و عراق عجم وارث قدرت آنها شد و چندی بعد با تسخیر هرات قدرت تیموریان را در خراسان هم خاتمه داد.*
این نیز از شگفت کاری های تاریخ است که رویدادهای آن در طی توالی یک دو نسل، اولاد تیمور ویرانگرو وحشی گونۀ سفاک را در قلمرو امپراطوری تجزیه شدۀ بازمانده از وی به یک مشت میرزا و میرزادۀ صلح جو، کتابدوست و دوستدار شعر و موسیقی تبدیل کرد. *
گویا ذوق هنری که در تیمور به شکل طراحی کله منارهایش جلوه کرد بعداز او در شاهرخ به صورت عشق به بنای مدارس و مساجد ظاهر شد، در الغ بیگ به صورت عشق به ریاضی و نجوم تجلی یافت. بایسنقر میرزا آن را در عشق به کتاب و کُتّابی ظاهر کرد و سلطان حسین بایقرا آن را صرف موسیقی و شعر و نقل و ابداع قصه های خیالی عاشقانه درباب شاعران گذشته کرد و بدینگونه دولتی که با طوفانی از خون و کشتار آغاز شد و وسعتش تقرییا از وسعت قلمرو چنگیز درگذشت و در جزر و مد رویدادها و بیشتر به خاطر آنکه بنیانگذارش جز شمشیر هیچ ضابطه یی برای حفظ وحدت و ثبات آن باقی نگذاشته بود، به زودی تجزیه شد.*
لاجرم تمام آن "انرژی" پایان ناپذیری که تیمور لنگ را در سنین هفتاد سالگی در عزم تسخیر چین، در حال بیماری و نالانی تا نزدیک مرزهای آن سرپا نگهداشت در وجود اولاد و اخلاف او تبدیل به راحت طلبی، صلح جویی و احساس ضرورت اغتنام وقت برای یک زندگی بی دغدغه شد. زندگی گذرنده و شتابناکی را که تیمور جز بر پشت اسب و درون خیمه های جنگی حق آن را ادا نکرده بود، اخلاف او درون کاخ های رفیع زرنگار و باغ های زیبای پرگل و گلزار یا در کنار کتاب و موسیقی و در صحبت شاهد و ساقی چنانکه باید زا آن کام گرفتند و هرگز برای حفظ یک ارثیۀ خونین که نگهداشت آن به یک عمر یا عمرها جنگجویی و خونریزی حاجت داشت احساس نیاز نکردند.* هر یک از آنها از تمام آن میراث عظیم امپراطور استپ ها به اندک ملک و اندک سپاه با مایۀ عیشی اکتفا کردند و بدینسان از زندگی عذر و تجاوز و تطاولی را که درنیای بی آرام جنگ باره شان به اقتضای طبیعت وحشی و خشن در حق آن روا داشته بود، خواستند و تاریخ را شاهد و عامل یک شگفت کاری کم همانند ساختند.
در جریان این عافیت طلبی و صلح جویی میرزایان که قلمرو او را بلافاصله بعداز مرگش به تجزیه کشاند نه فقط خشونت بدوی گونۀ تیمور از یاد رفت، تعصب دینی فوق العاده یی هم که تیمور ظاهرا بکلی از روی ریا آن را شعار خویش ساخت و پسرش شاهرخ به احتمال قوی از روی اخلاص و صدق آن را دنبال کرد نیز جای خود را به نوعی تسامح آمیخته به بی خیالی که شادخواری و سلامت طلبی لازمۀ آن به نظر می رسید، داد و در پی آن آغاز و انجام یک فرمانروایی پرماجرا که بیش از یک قرن مدت گرفت به اندازۀ تفاوت بین هیجان میدان های جنگ با فراغت جویی مجالس عشرت اختلاف پیدا کرد.*
واکنش های مخالفت آمیز مذهبی که تیمور و شاهرخ هردو در آنچه به امر شریعت مربوط می شد در مقابل آن بشدت خشونت نشان می دادند در ایام آنها چند نهضت صوفیانه اما طغیانی و انقلابی را بر ضد قدرت سلطنت به وجود آورد که حتی عدم کامیابی آنها و مخصوصا خشونت بیش و کم شدیدی که آن پسر و پدر در دفع آن نشان دادند به احتمال قوی خود یک عامل روانی مؤثر در گرایش اولاد تیمور به سوی صلح جویی و سلامت طلبی بود که بعداز شاهرخ یا در همان عصر شاهرخ در احوال اکثر میرزایان شکل گرفت و خاطرۀ آن خشونت ها ایشان را تا حدی به سوی تسامح دینی و تعادل وجدانی رهنمونی کرد.*
این نهضت ها عبارت بود از انتشار دعوت حروفیه در عهد تیمور و قیام صوفیۀ نوربخشی از فروع سلسلۀ کبرویه که مقارن عهد شاهرخ رخ داد. هر دو نهضت هم رنگ تصوف و تشیع داشت و به هرحال واکنش هایی تند و اعتراض آمیز و انقلابی بود در مقابل غلبه و نفوذ راسخ و فزایندۀ فقهای حنفی در امور حکومت که تعصب آنها بارها این پدر و پسر را به تعقیب و آزار مخالفان مذهب، طالبان حکمت، و حتی بعضی مشایخ عصر واداشت.»[5] *
اسامی امرای تیموری و زمان هر یک
1- امیرصاحبقران تیمور 771-8072- میرزا خلیل سلطان بن میرانشاه بن تیمور 807-812
3- میرزا شاهرخ بن تیمور 807-850
4- میرزا الغ بیک بن شاهرخ 850-853
5- میرزا عبداللطیف بن الغ بیک 853-854
6- میرزا عبدالله بن ابراهیم بن شاهرخ 854-854
7- میرزا بابربن میرزا بایسنقربن شاهرخ 852-861
8- ابوسعید بن سلطان محمدبن میرانشاه 855-873
9- سلطان احمد بن ابوسعید 873-899
10- سلطان محمود بن ابوسعید 809-900
11- سلطان حسین بن بایقرا 875-911
پی نوشت ها :
[1] - جته عنوانی تحقیرآمیز بود که مقارن عصر تیمور در ماوراءالنهر به خانان مغولستان اطلاق می شد. لفظ در زبان قوم مرادف معنی راهزن، فرومایه و بی بند و بار به کار می رفت. تیمور بیش از هفت بار به دفع خانان جته لشکر برد. مقایسه شود با:
Barthold. V.-V., Ulugh – Beg, trans. By V.- T. Minorsky, 1958 / 11
*سایت تخصصی تاریخ اسلام
[2] - بعضی مآخذ دربارۀ احوال تیمور: داستان سربداران سمرقند: مطلع سعدین به کوشش عبدالحسین نوایی 1/ 350 کله منارهایش بر وفق روایت کلاویخو، سفرنامه، ترجمه مسعود رجب نیا / 2- 181. قبل از وی طغانشاه بن مؤید در تنبیه ملاحدۀ قهستان از سرهای آنها مناره ها ساخت. تاریخ طبرستان 2/ 145. اجتناب تیمور از مال وقف: معین الدین نطنزی، منتخب معینی / 280- 279/ مراسم خاک سپاری تیمور: بارتولد، مقالات تحقیقی، ترجمه کریم کشاورز/ 129 در باب قصه تیمور و جنگ برای اسب، منتخب معینی / 6- 385
[3] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص587
*سایت تخصصی تاریخ اسلام
[4] - از همکاران علمی الغ بیگ در کار زیج و رصد خانه، غیاث الدین جمشید در 832، قاضی زادۀ رومی در 840 وفات یافت. بعداز آنها الغ بیگ، علاءالدین قوشجی را به همکاری برگزید که تا پایان کار دستیار او بود و تا حدی شاگرد و متعهد و محرم و فرزند خواندۀ او بشمار می آمد. بعداز قتل الغ بیگ هم به حج رفت. به اوزون حسن و سپس به دربار عثمانی پیوست. رک: ابوالقاسم قربانی، زندگینامه ریاضی دانان دوران اسلامی، طهران 1365
Barthold, V.-V., Ulugh-Beg, 1958 / 131 – 132
*سایت تخصصی تاریخ اسلام
[5] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص614
*سایت تخصصی تاریخ اسلام