جان استوارت میل و آزادی فرد

جان استوارت میل (1806- 73) یکی از نامدارترین فیلسوفان انگلیسی است. (1) اندیشه های او در قرن نوزدهم احتمالاً از هر متفکر دیگری تأثیر گسترده تر و ژرفتری در جهان انگلیسی زبان داشت. گرچه میل در اقتصاد نیز صاحب
دوشنبه، 1 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جان استوارت میل و آزادی فرد
 جان استوارت میل و آزادی فرد

نویسنده: ج. و. ن. واتکینز
مترجم: عزت الله فودلاوند



 

جان استوارت میل (1806- 73) یکی از نامدارترین فیلسوفان انگلیسی است. (1) اندیشه های او در قرن نوزدهم احتمالاً از هر متفکر دیگری تأثیر گسترده تر و ژرفتری در جهان انگلیسی زبان داشت. گرچه میل در اقتصاد نیز صاحب تحقیقاتی بود که در عصر خودش نفوذ نسبتاً وسیع پیدا کرده بود، و همچنین کتابی مفصل و معتبر در منطق نوشت که افکار بکر و باریک در آن فراوان وجود داشت و تا مدتها پس از او نظر منتقدان را جلب می کرد (و از پاره ای جهات هنوز هم جالب نظر است)، اما مهمترین نوشته های او که پایدارترین تأثیر را گذاشت در زمینه ی جامعه و سیاست بود، و از این حیث، میل حقاً باید یکی از پدران اندیشه ی دموکراتیک به شمار رود. مشهورترین اثر او در این حوزه، کتابی به نام در آزادی است که دو بار به فارسی (به قلم دکتر محمود صناعی و دکتر جواد شیخ الاسلامی) ترجمه شده است و شاید بلیغ ترین و پرقدرت ترین دفاعی باشد که در تاریخ فلسفه ی اجتماعی و سیاسی از آزادی فرد نه تنها در برابر تجاوزات حکومت، بلکه از آن بالاتر در مقابل استبداد اکثریت وجود دارد. کتاب دیگری نیز از او به نام حکومت انتخابی به قلم علی رامین به فارسی ترجمه شده که سزاوار مطالعه عمیق است. مقاله ای که اکنون به نظر خوانندگان می رسد و نوشته یکی از فیلسوفان معاصر انگلیسی است، به عقاید میل در کتاب «در آزادی» می پردازد و نمونه ای ارزنده و شایسته از دقت و تعامل و باریک بینی در نقد فلسفی است.
(مترجم)
کتاب جان استوارت میل در آزادی (2) در 1859 چند ماه پس از مرگ همسر او هاریت انتشار یافت. میل در کتابش، زندگی من(3)، توضیح داده است که او و همسرش قصد داشتند با هم در آزادی را مورد بازنگری قرار دهند؛ ولی می گوید چون همسرم از دنیا رفته است، دیگر تغییری در آن نخواهم داد، زیرا در آزادی «از هر چیزی که نام من بر آن است، به طور مستقیمتر و به معنای حقیقی تر کلمه، محصول مشترک ما بود، و جمله ای در آن نبود که با هم چند بار آن را مرور نکرده باشیم.»
چند سال پیش از انتشار در آزادی، میل مطلع شده بود که او نیز مانند همسرش به بیماری سل مبتلاست. ناگهان به نظر رسید که چیزی به پایان زندگی و مساعی مشترکشان نمانده است و، از این رو، فوریت پیدا شد که تا حد امکان شمار بیشتری از اندیشه هایی را که از مدتها پیش موضوع بحثشان بود روی کاغذ بیاورند. از جمله برجسته ترین این معانی، افکارشان درباره ی آزادی بود. سال پیش، میل مقاله ای راجع به آزادی نگاشته بود، و اینک به شدت در اندیشه بود که با همسرش آن را گسترش دهد و به صورت کتاب درآورد. او احساس می کرد که چنین کتابی سخت محل حاجت است، منتها عقیده داشت که خطر اصلی، دیگر حمله ی آشکار و مستقیم به آزادی نیست، و اکنون اندرزگران اخلاقی و اصلاحگران سیاسی به تدریج آزادی را می فرسایند و به تحلیل می برند، و این خطری بمراتب بزرگتر است، و در همین باب به همسرش نوشت: «این روزها تقریباً همه برنامه های اصلاحگران اجتماعی در حقیقت آزادی کُش است.»
هاریت سخت از آن فکر به شوق آمد، و میل نتیجه گرفت که این مهمترین کاری است که «در چند سال بقیه ی عمرمان ممکن است بدان دست بزنیم»، و با اصابت نظر پیش بینی کرد که کتاب «غوغایی بر پا خواهد کرد» و «ما باید آنچه را نمی خواهیم ناگفته بگذاریم حتی الامکان هرچه بیشتر در آن بگنجانیم.»
در آزادی نیز مانند تمام نوشته های سیاسی بزرگ، واکنشی در برابر خطر بود. کسی که سالها پیش میل را نسبت به این خطر هوشیار کرده بود، آلکسی دو توک ویل در کتاب گرانمایه ی دموکراسی در آمریکا (4) بود.
توک ویل رشد دموکراسی اجتماعی را به هر حال اجتناب ناپذیر می دانست و عنادی با آن نداشت؛ اما برخی گرایشهای خطرناک در آن می دید که ماهیت کلی آنها را در عبارت «استبداد اکثریت» خلاصه می کرد. اندیشه توک ویل بیش از هر چیز معطوف به استبداد ظریفی بود که رسوم و اعتقادها و ارزشهای همگانی بر باورهای شخصی اعمال می کند، نه قوانین دموکراتیک یا تصمیم ها و اقدامات سیاسی علنی و عمدی افراد غیرآزادیخواه. میل در ضمن بررسی کتاب توک ویل در مجله ی ادینبورو ری ویو(5)، با او ابراز موافقت کرد که استبداد عمده ای که این روزها باید از آن ترسید «استبداد فکری و روحی است، نه جسمانی»، و افزود همان گرایشهای خطرناکی که توک ویل در امریکای دموکراتیک دیده است، در انگلستان نیز در کار است و نظام اجتماعی کشور اخیر چنان گرفتار ساختار طبقاتی است که به هیچ وجه نمی توان آن را دموکراتیک دانست.
میل در کتاب در آزادی، موضوع بحث توک ویل را دوباره پیش می کشد و به تأکید می گوید نباید تصور کرد که «استبداد اکثریت» عمدتاً از طریق مراجع دولتی به کار می افتد؛ دموکراسی اجتماعی می تواند «استبداد اجتماعی وحشتناکتر و قویتری از بسیاری اقسام ظلم و جور سیاسی به بار آورد، زیرا گرچه بندرت متکی به آنگونه مجازاتهای شدید است، کمتر راه گریزی باقی می گذارد و در جزئیات زندگی به مراتب عمیقتر رخنه می کند و روح را به اسارت می کشاند.»
امروز که بالنسبه کمتر کسی، به استثنای همجنس گرایان، رسوم و عادات و اخلاقیات جامعه ما را ظالمانه و خفقان آور احساس می کند، برای تجسم جوّ اخلاقی سنگین و نفس گیری که افراد طبقه ی متوسط انگلستان در روزگار میل در آن می زیستند، باید اجمالاً از نیروی تخیل تاریخی یاری گرفت. یکی از متفکران به نام ر. ب. مکالم (6)، در مقدمه ای به کتاب در آزادی (چاپ آکسفورد، 1946)، تفاوت بزرگ انگلستان امروز را با انگلستان نیمه ی قرن نوزدهم از حیثیت آزادی سیاسی و آزادی اجتماعی، چنین با نکته سنجی بیان می کند: «اگر یک جوان امروزی بازمی گشت به دهه ی 1860 و ثروت متوسطی نیز می داشت، به شگفت می آمد از آسایش زندگی و توقعات ناچیز دولت از او و بار سبک مالیاتی... از قید گذرنامه و دستورهای چاپی و پروانه و مقررات آزاد می بود. اما از سوی دیگر، در بسیاری امور مربوط به زندگی خصوصی و فکری و روابط عاشقانه و نظریات مذهبی و علمی و مناسبات جنسی می دید در تنگنای عقاید خشک مکتبی است و در گفتار و کردار باید با احتیاطی توانفرسا عمل کند.»
میل قبول داشت که اعتقادها و ارزشهای سفت و سخت عهد ملکه ویکتوریا [در قرن نوزدهم] - یا به قول خودش «نابردباری صرفاً اجتماعی ما»- به شیوه ای بی سروصدا و به نسبت بی آزار عمل می کند و بدون جریمه یا زندان یا کشتن تأثیر می گذارد و حتی به «دگر اندیشان مبتلا به مرض فکر کردن» اجازه می دهد دست کم در خلوت و به شرط پنهان نگهداشتن عقاید نامتعارفشان از دنیای خارج، عقلشان را به کار بیندازند. میل عقیده داشت این برنامه «برنامه راحتی است برای حفظ آرامش در جهان اندیشه و ادامه دادن به همه چیز مانند گذشته. ولی بهایی که باید در ازای اینگونه صلح و آرامش در حوزه تعقل و تفکر پرداخت قربانی کردن سراسر شهامت اخلاقی انسان است.» میل معتقد بود این «یوغ افکار [عمومی]، آنقدر سنگین شده است که معاصران وی تنها در بازرگانی و صنعت می توانند مستقل و با جدیت عمل کنند.
میل پیش بینی می کرد که وقتی اکثریت مردم از قدرت خویش آگاه شوند، وسوسه خواهند شد که در استفاده از آن افراط کنند، و همان گونه که افکار عمومی به حریم آزادی اجتماعی تجاوز کرده است، حکومت نیز به عرصه ی آزادی مدنی تجاوز خواهد کرد. نظر شخصی من این است که این پیش بینی یأس آور در این مملکت [یعنی انگلستان] به حقیقت نپیوسته است. البته زمانی به نظر می رسید که شاید بپیوندد. در دهه ی 1930، بعضی از متفکران سوسیالیست چپگراتر بر ای نظر بودند که برای پیش گیری از حرکتهای ضد انقلابی جناح راست، هر حکومت منختب حزب کارگر باید در نخستین گام، قانونی از تصویب مجلس بگذراند که به دولت اجازه دهد برنامه سوسیالیزه کردن امور را به موجب یک سلسله دستورهای وزارتی بسرعت به اجرا بگذارد. اگر چنین می شد، پیشگویی میل واقعاً درست از آب در می آمد. ولی در عمل، حکومت کارگری مصدر کار از 1945 تا 1951دست به هیچ اقدام حادّی برخلاف قانون اساسی نزد. البته شهروند امروزی بریتانیا بیش از ایام قبل از جنگ جهانی اول در تنگنای قوانین ومقررات است، اما هنوز بیش از شهروند هر جامعه ای در جهان که کمتر به شیوه های دموکراتیک بر آن فرمانده رانده شود از آزادی مدنی بهره مند است.
پس این از خطری که کتاب «در آزادی» به قصد مبارزه با آن نگاشته شده بود. اکنون ببینیم مبارزه چگونه می بایست صورت بگیرد. میل می گفت به هیچ گونه حق طبیعی آزادی استناد نخواهم کرد: «من از هر مزیتی که امکان داشته باشد از مفهوم کلی و انتزاعی حق، یعنی چیزی مستقل از سودمندی، عاید استدلالم شود، چشم می پوشم. به عقیده ی من در مسائل اخلاقی، بالاترین مستند همانا سودمندی است.»
پدر او، جیمز میل، مرید و یاریگر عمده ی جرمی بنتم [1748-1832]، بنیادگذار مکتب انگلیسی اصالت سودمندی یا سودنگری بود و تحصیلات اولیه میل در نخستین صفحه های کتاب او، زندگی من، تشریح شده است.) پس اصل سودمندی، یا مکتب سودنگری، هر چیزی باید بر این پایه مورد داوری قرار گیرد که آیا به بیشترین شادی و خوشبختی بیشترین عده کمک می کند یا نه. اما میل در جوانی، پس از یک بحران عاطفی شدید، احساس کرد این اصل بیش از حد تنگ و محدود است و باید با اصول ارضاء کننده تری از نظر عاطفی، تکمیل شود. البته او هرگز رسماً اصل سودمندی را رها نکرد و پیوسته آن را به عنوان زمینه استدلالهایش به طرفداری از آزادی نگاه داشت.اما در کتاب در آزادی، اصلی که عمدتاً و مستقیماً بر آن تکیه دارد اصل دیگری است که در بیان آن چنین می نویسد: «هدف از این رساله قائل شدن به اصلی بسیار ساده است که بحق باید بر رفتار جامعه با فرد از حیث مجبور ساختن یا مهار کردن او مطلقاً حاکم باشد، خواه وسیله ای که به کار می رود زور جسمانی باشد... یا الزام اخلاقی ناشی از افکار عمومی. آن اصل این است که یگانه هدفی که آدمیان اجازه دارند برای وصول به آن منفرداً یا مجتمعاً در آزادی عمل یکی از افراد خویش تصرف کنند، صیانت نفس است؛ و تنها مقصودی که به منظور رسیدن به آن، ممکن است به حق بر هر عضوی از جماعتی متمدن بر خلاف اراده ی وی اِعمال قدرت شود، بازداشتن او از آسیب رساندن به دیگران است. خیر خود او، اعم از جسمانی یا روانی، جواز کافی [برای این کار] نیست.»
این «اصل بسیار ساده» نه تنها غیر از اصل سودمندی یا سودنگری است، بلکه به ظاهر حتی با آن در تعارض است، زیرا سودنگری می تواند ما را در مواردی ملزم به دخل و تصرف کند که «اصل بسیار ساده ی» میل علی الظاهر از مداخله ممنوعمان می کند. مثالی امروزی می زنیم. فرض کنید راهی نسبتاً بدون درد و آزار وجود داشت برای جلوگیری از اینکه افراد غیرمعتاد، به سیگار کشیدن معتاد شوند. پس اگر وجود رابطه علت و معلول بین مصرف سیگار و سرطان ریه مسلم بود، به موجب اصل سودنگری حق داشتیم جلو افراد مذکور را بگیریم، زیرا منع استعمال دخانیات بیش از آنکه سبب رنج و مشقت شود از آن می کاست. اما چنین کاری، مطابق اصل میل، نادرست بود، زیرا جامعه به جای اینکه افراد را از آسیب رساندن به دیگران ممنوع سازد، به خاطر خیر خودشان هدف دخل و تصرف قرار می داد.
ممکن است اشکال شود که اغلب کسانی که سرطان ریه می گیرند سبب رنج و آزار دیگران، اعم از دوستان و خویشاوندان و افراد تحت تکفل خود نیز می شوند، و لذا «اصل بسیار ساده ی» میل در اینجا به ضرورت مانع دخل و تصرف جامعه نیست، زیرا هدف، جلوگیری از صدمه ی اجتناب پذیر به دیگران است، نه خیر شخصی مصرف کنندگان احتمالی دخانیات. این ایراد مشعر بر ضعفی مهم در اصل میل است. میل غالباً طوری استدلال می کند که گویی پیروی از اصل او نه تنها منشأ فواید بسیار خواهد بود، بلکه برای جامعه رایگان تمام خواهد شد (البته به استثنای اینکه فضولهایی که دیگر حق دخالت در زندگی خصوصی مردم را نخواهد داشت، از آن پس باید حرص و جوش بخورد و کاری از دستشان برنیاید.) از نوشته ی او اغلب چنین بر می آید که جامعه فقط باید از دخالت در کارهایی خودداری کند که تأثیری به حال جامعه ندارند، یا اگر دارند، یا اگر دارند بقدری ناچیز است که چشم پوشیدنی است. حرف او بظاهر این است که جامعه فقط باید از ایجاد تضییق برای اعمالی که به خود عامل مربوط می شوند، احتراز کند. حتی چنین می نماید که اصل میل در واقع فقط حافظ و حارس افکار و احساسات درونی آدمیان است، نه کارهای برونی آنان. حوزه ی محوری آزادی در نظر میل «قلمرو درونی شعور و آگاهی» است. اصل مورد نظر او در اینجا نیاز دارد به «آزادی وجدان به جامعترین معنا؛ آزادی اندیشه و احساس؛ آزادی مطلق عقیده و احساس در هر بابی، اعم از عملی یا نظری، علمی، اخلاقی یا الاهی.»
پس دیدیم که میل در آغاز رساله، اصل سودمندی را ملاک نهایی در مسائل اخلاقی قرار داد، و سپس به اصل دیگری استناد کرد که با اصل نخست کاملاً سازگار نبود و، به موجب آن، جامعه می بایست از دخالت در زندگی اشخاص بالغ صرفاً به خاطر خیر خودشان بپرهیزد، ولو چنین کاری آنان را شادتر و خوشبخت تر کند (و از شادی و خوشبختی هیچ کس دیگری نیز نکاهد). به گمان من، آنچه میل براستی در نظر دارد اصل سومی است که با هیچ یک از دو اصل مذکور کاملاً سازگار نیست، عبارت از اینکه جامعه نباید هیچ مزاحمتی برای افراد حقیقت جو ایجاد کند، ولو آنچه در نتیجه ی این جستجو بدان پی ببرند به حال جامعه خطرناک باشد. «اصل بسیار ساده ی» میل ظاهراً هنگامی که اعمال شخص به دیگران مربوط شود، ضامن آزادی او نیست. ولی فعلاً ببینیم میل چگونه می خواست از این اصل برسد به توجیه آزادی بیان و مطبوعات (به رغم اینکه گفته ها و نوشته های ما ممکن است به شدت به دیگران نیز مربوط شود و در حال و کار ایشان اثر بگذارد.)
آزادی بحث، موضوع فصل دوم در آزادی است، و اکثر خوانندگان آن را بهترین فصل کتاب می دانند. میل خود اذعان دارد که رابطه ی آزادی بحث «با اصل بسیار ساده ی» وی چندان راحت و جاافتاده نیست، کما اینکه می نویسد: «آزادی بیان و انتشار عقاید ممکن است تابع اصل دیگری به نظر برسد، زیرا به آن بخش از رفتار فرد تعلق می گیرد که به دیگران مربوط می شود.» اما، بر طبق استدلال او، آزادی بیان عقاید و آزادی نشر عقاید «عملاً از یکدیگر جدایی ناپذیرند.» بدین ترتیب، میل در دو مرحله به نتیجه مطلوب می رسد. «اصل بسیار ساده ی» او نیازمند آزادی تفکر خصوصی است؛ و این نیز به سهم خود نیازمند بیان افکار در محضر همگان.
ولی این توجیه به نظر سست می رسد، زیرا استدلال را می توان معکوس کرد. کسی ممکن است اصل سودمندی را بپذیرد اما آزادیخواه نباشد و به میل پاسخ دهد: «من صددرصد با شما همعقیده ام که آزادی اندیشه و آزادی بیان و انتشار عقاید ممکن است تابع اصل دیگری به نظر برسد، زیرا به آن بخش از رفتار فرد تعلق می گیرد که به دیگران مربوط شود.» اما بر طبق استدلال او، آزادی بیان عقاید و آزادی نشر عقاید «عملاً از یکدیگر جدایی ناپذیرند. بدین ترتیب، میل در دو مرحله به نتیجه مطلوب می رسد.«اصل بسیار ساده ی» او نیازمند آزادی تفکر خصوصی است؛ و این نیز به سهم خود نیازمند بیان افکار در محضر همگان.
ولی این توجیه به نظر سست می رسد، زیرا استدلال را می توان معکوس کرد. کسی ممکن است اصل سودمندی را بپذیرد اما آزادیخواه نباشد و به میل پاسخ دهد: «من صددرصد با شما همعقیده ام که آزادی اندیشه و آزادی بیان و انتشار عملاً از یکدیگر جدایی ناپذیرند. همچنین با شما موافقم که جامعه حق دارد از خود در برابر اعمال زیانمند و آسیب رسان محافظت کند. اما تصور می کنم شما نیز با من هم عقیده باشید که انتشار بعضی اقسام کتب ممکن است بسیار به حال جامعه زیانمند از کار درآید. کافی است بسنجید که انتشار بیانیه ی کمونیستی [مارکس و انگلس] ممکن است مسبب چه بدبختیهایی شود. بنابراین، نتیجه می گیرم که اولاً جامعه حق دارد انتشارات را سانسور کند؛ و ثانیاً حتی حق دارد، با توجه به بستگی نزدیک تفکر خصوصی و اظهار عقیده در محضر همگان، بر افکار خصوصی نیز تا حدی نظارت داشته باشد.»
پس «اصل بسیار ساده ی» میل آنقدر قوی نبود که به آنچه می خواست، برسد. ولی عجالتاً آن اصل را رها می کنیم تا بعد به آن بازگردیم، و می آییم بر سر بعضی از سایر دلایل مستقلی که میل به طرفداری از آزادی بحث اقامه می کند.
به عقیده ی میل، مسلّم بود که اطلاع از حقایق غیر بدیهی، خوب است و، اگر هر چیز دیگری هم به جای خود محفوظ باشد، باز هر چیز ذخیره ی جامعه ای از این گونه حقایق بیشتر شود، بهروزی آن بالاتر می رود. او استدلال می کرد که اگر بناست مقدار حقایق معلوم فزونی بگیرد، آزادی بحث دارای اهمیت اساسی است. استدلال او این بود که، خارج از حوزه منطق و ریاضیات، به صرف شنیدن فلان عقیده نمی توانیم به حقیقت پی ببریم؛ همچنین نمی توانیم به احساس یقینی که داریم تکیه (زیرا عقیده ای ممکن است نادرست باشد ولو احساس کنیم که به یقین درست است.) آنچه به ما حق می دهد با اطمینان به عقیده ای قائل شویم، چیزی جز این نمی تواند باشد که بدانیم آن عقیده تا کنون از بوته ی انتقادهای دقیق مخالفان سربلند بیرون آمده است. پس حتی در موردی که عقیده ای موروثی وتقلیدی واقعاً درست باشد و عقیده ی ارتدادی و مخالف آن نادرست، باز هم منع و جلوگیری از عقیده ی نادرست خیانت به حقیقت است، زیرا چنین کاری ما را از امکان آزمودن عقیده درست محروم خواهد کرد، و هر چه عقیده درستی کمتر آزموده شود، دلیل کمتری بر صحت آن در دست خواهیم داشت و از آنچه در ذات آن نهفته، یعنی معنا و قدرتش، بی خبرتر خواهیم ماند. وقتی حقایق از انتقاد محفوظ نگاه داشته شوند، می خشکند و به صورت جزمیات در می آیند، و پیشرفت فکری و عقلی کُند و سرانجام متوقف می شود. به نوشته ی میل: «همینکه میدان از دشمنان خالی شد، معلمان و متعلمان هر در مواضع خود به خواب می روند.» وانگهی، اگر انسان از عقاید مخالف بی خبر باشد، چسبیدن به هیچ عقیده ای، ولو عقیده ای صحیح، عقلایی نیست، زیرا: «کسی که فقط دعاوی خویش را در قضیه ای بداند، چیزی از آن نمی داند. دلایل او ممکن است قوی باشد و هیچ کس موفق به ابطال آنها نشده باشد. ولی اگر خود نیز نتواند دلایل طرف مقابل را ابطال کند، و حتی نداند که آن دلایل چیست، اساسی برای ترجیح هیچ یک از دو عقیده نخواهد داشت.»
البته ممکن است عقیده ای ارتدادی درست و عقیده ای تقلیدی نادرست باشد، یا- چنانکه بیشتر روی می دهد- هر دو از جهتی صحیح و از جهتی سقیم باشند. مأمور دولتی سانسور نمی تواند از پیش بداند که آیا فلان عقیده ی تقلیدی کلاً صحیح است، زیرا تازه پس از برخورد عقاید و آراء می توان آغاز به سنجش قوت و ضعف آن کرد. به نوشته میل: «نهایت تفاوت وجود دارد میان اینکه عقیده ای را صحیح فرض کنیم چون در هیچ فرصتی در معارضه ابطال نشده است، و اینکه صحت آن را مسلم بشمریم برای اینکه نگذاریم ابطال شود.»
در آزادی و کتاب داروین، بنیاد انواع، هر دو یک سال منتشر شدند، و شاید بتوان گفت که، به نظر میل، رشد دانش و معرفت تابع نوعی فرایند تکاملی بود که، برطبق آن، اگر تنازع بقا شدت کافی داشت، عقاید راست و درست نیرومند تر و پرشمارتر می شدند. به اتکای چنین برداشتی از پیشرفت فکری و عقلی به سوی حقیقت بود که میل در آغاز دومین فصل در آزادی این عبارات والا را نوشت: «بدی خاص جلوگیری از بیان عقیده مخالف این است که از نوع بشر دزدی می شود، از آیندگان مانند نسل کنونی، از مخالفان آن عقیده حتی بیش از قائلان به آن. اگر عقیده مزبور درست باشد، آنان از امکان معاوضه خطا با حقیقت محروم می مانند؛ و اگر نادرست باشد، فایده ای به همان بزرگی، یعنی ادراک روشنتر و ارتسام زنده تر حقیقت از دستشان می رود که محصول برخورد آن با خطاست... اگر همه نوع بشر منهای یک تن جملگی بر یک عقیده بودند و تنها یک شخص بر عقیده مخالف بود، همان گونه که آن یک شخص حق نداشت، اگر در قدرت او بود، صدای نوع بشر را خاموش کند، نوع بشر نیز حق نداشت صدای آن یک شخص را خاموش کند.»
«در باب فردیت» عنوان فصل سوم در آزادی است. پیام میل این است که هر یک از ما باید انسانی «خود ساخته» باشیم، به معنای کسی که عقایدش را خودش شکل می دهد و برنامه زندگی اش را شخصاً تنظیم می کند، نه کسی که عقاید دست دوم دارد و به همین راضی است که با مردم در شرایط یکسان زندگی کند. در این زمینه، میل حتی حاضر به آفرین گفتن به افراد غریب احوال و شگفت رفتار بود، ولو چنین کسان، نه برای رسیدن به هدفی فردی، بلکه صرفاً برای اینکه با دیگران فرق داشته باشند اطوار و رفتار شگفت بروز دهند. به نوشته او: «در این عصر و زمانه، صرف اینکه کسی نمونه ناهمرنگی باشد، و به صرف اینکه در برابر رسم و عادات زانو خم نکند، فی حد ذاته خدمتی به شمار می رود.» چون «استبداد افکار [عمومی]»، احوال و رفتار نامتعارف را «سزاوار نکوهش» می داند، به همین دلیل خوب است که «مردم شگفت رفتار باشند.» باید توجه داشت که میل گرچه با شگفت رفتاری موافق است، ولی در حقیقت آن را از جهت بهم زدن و رسوم و عادات، ارزشمند می داند، نه به خاطر خود آن. آنچه میل واقعاً می خواست، نفس حالات و حرکات غریب نبود؛ مطلوب او جامعه ای بود که هر فردی در آن، مطابق قوا و استعدادهایی که دارد، به شیوه متمایز خودش زندگی کند. دلایل میل در اینجا مشابه دلایلش در دفاع از آزادی بیان است، بدین معنا که هر چه تنوع و تضاد میان شیوه های زندگی افراد بیشتر باشد، احتمال پیشرفت به سوی کشف شیوه های بهتر زندگی افزونتر است. به نوشته او: «همان طور که تا نوع بشر به حد کمال نرسیده، وجود آراء و عقاید مختلف سودمند است، همچنین مفید است که آزمایشهای گوناگون در خصوص زندگی مردم وجود داشته باشد؛ و تا جایی که سبب آسیب و زیان به دیگران نگردد، به انواع شخصیتها آزادانه میدان داده شود؛ و ارزش شیوه های گوناگون زندگی تا هنگامی که کسی فکر کند در خور آزمودن است، عملاً به اثبات برسد. مختصر آنکه مطلوب است در اموری که به دیگران مربوط نمی شود، فردیت مجال عرض اندام پیدا کند.»
رویهمرفته، دلایل میل به طرفداری از آزادی بیان قانع کننده تر از دلایل او در دفاع از فردیت بود. آن دسته از خوانندگان قرن نوزدهم که احساس می کردند ماشین بخار به مناطق روستایی انگلستان لطمه زده است، احتمالاً موافق نبودند که آهنگر و کشیش و کشاورز دهکده یکسره باید در عادات فکری خویش تجدید نظر کنند وخواسته و دانسته و از باب آزمایش، از نو برای زندگی خود برنامه بریزند.
من شخصاً فکر می کنم که اندیشه های میل درباره آزادی بیان، در اساس درست است، و از چیرگی آنها در هر جایی که اشخاص بالغ با هم زندگی کنند، خوشوقت خواهم شد. ولی تصور او از فردیت، به نظر من، بیشتر دارای ارزش اصلاحی است و هر جا غلبه با عقاید ضد آن باشد، باید شنیده شود، نه اینکه به جای آنها غلبه پیدا کند. در واقع، مطابق اصول خود میل، ما باید از ایجاد کیش و مذهبی به نام فردیت احتراز کنیم. به موجب اصول مذکور، فضای عقاید اخلاقی فقط باید برای کسی توانفرسا باشد که با اعمالش سبب آزار دیگران شود، نه برای کسی که به احدی آزار نمی رساند ولی، در عین حال، آنچنان که شایسته است در زندگی شهامت و میل به آزمایش و تمایز و تشخص نشان نمی دهد. اگر کسی بی آنکه خود متوجه باشد آهسته آهسته به زندگی عادی و متعارف و بی آزار خو بگیرد، بنا به اصول عدم مداخله ای که خود میل وضع کرده است، حق نداریم با توسل به فشار اخلاقی و روحی بزور او را از آن طرز زندگی بازداریم.
من شک دارم که میل واقعاً می خواست مردم را وادارد که فردگرا شوند و با دیگران فرق داشته باشند. خواست او بیش از هر چیز این بود که مردم در تنگنای افکار عمومی گرفتار نشوند و فردیتشان را از دست ندهند و از تقلید بی تصرف و همرنگی با جماعت دست بردارند. شاید او می پذیرفت که استدلالش در دفاع از فردیت قدری یکجانبه است، زیرا در آن تصدیق نمی شود که وجود رسوم حاضر و آماده ای که می توانیم از آنها پیروی کنیم بی آنکه هر بار مجبور باشیم بر مبنای اصول اولیه بیندیشیم که چه رفتاری باید در این زمینه داشته باشیم، چقدر به صرفه جویی دروقت و زحمت کمک می کند. به یاد بیاوریم که، به گفته خود میل: « تاکنون هرگز هیچ کاری نشده که کسی آن را نخستین بار انجام نداده باشد، و هر چیز خوبی که وجود دارد ثمره ابداع و ابتکار است.» همچنین می توان پذیرفت که هر یک از شیوه های مرسوم رفتار، اصلاح پذیر است. ولی، از سوی دیگر، نباید از یاد ببریم که در کوشش برای اصلاح هر شیوه کردار یا هر نهادی، باید به انواع شیوه های عملی و نهادهایی تکیه کنیم که فعلاً درصدد اصلاح آنها نیستیم. ثبات نهادهای اخیر احیاناً شرط لازم اصلاح عقلانی نهادهای موردنظر است. می توان اول فلان رسم را ترک کرد و سپس رسمی دیگر را؛ اما نمی توان همه رسوم را یکسره کنار گذاشت. تصور می کنم میل احتمالاً با این سخن موافق می بود.
اگر هاریت همسر میل نمرده بود، در آزادی پیش از انتشار یک بار دیگر نیز مورد تجدیدنظر قرار می گرفت. اگر از ما می پرسیدند میل داشتید چگونه تجدیدنظری در آن صورت بگیرد، چه جواب می دادیم؟
من قبل از همه چیز دوست داشتم میل و همسرش صورت بندیهای متعدد آن «اصل بسیار ساده» را بازبینی کنند، یعنی کوششهای مختلفشان را برای تعیین مرز بین آنچه فقط تحت حاکمیت فرد قرار می گیرد و آنچه در قلمرو جامعه واقع می شود. گاهی میل این خط مرزی را میان دو بخش زندگی فرد می کشد: اول قسمتی که تنها به خودش مربوط می شود (یا به قول او «رفتار شخصی محض»)، و دوم آنکه به دیگران ربط پیدا می کند. میل تصدیق داشت که بعضی از مردم ممکن است این تمایز را غیر عملی بدانند، و خود نخستین کسی بود که زبان به انتقاد از آن گشود (انتقادی که بعدها به کرات از سوی منتقدان نیز تکرار شد). به نوشته او: «ممکن است بپرسند که چگونه هیچ بخشی از رفتار یکی از افراد جامعه می تواند نزد دیگران غیرقابل اعتنا باشد؟ هیچ کس موجودی کاملاً جدا و مجزا نیست؛ محال است کسی دست به کاری بزند که لطمه ای جدی یا دائمی به او برساند بی آنکه آسیب لااقل دامنگیر بستگان نزدیک وی شود و غالباً از آنان نیز بمراتب فراتر رود... و به فرض هم که کسی با صفات ناپسند یا نابخردیهای خویش به دیگران مستقیماً آسیب نرساند، ممکن است گفته شود که باز با سرمشقی که می دهد آزارنده است.»
چنانکه میل خود نیز اذعان داشت، وقتی تمایز بدین سان برقرار شود، به استثنای حاکمیت بر افکار و احساسات خصوصی، دیگر کمتر چیزی برای فرد باقی می گذارد. اما، همان طور که جی. سی. ریس [مؤلف کتاب میل و نخستین منتقدان او](7) تأکید کرده است، تمایزی که میل بدان قائل می شود بین رفتاری است که به منافع دیگران ضرر می زند و رفتاری ممکن است در دیگران تأثیر منفی داشته باشد بی آنکه به منافعشان زیان برساند. اگر کسی معشوق کس دیگری را از دستش بیرون بیاورد، شاید بشدت او را ناراحت کند، اما نمی توان گفت به منافعش لطمه زده است به معنایی که اگر مثلاً کارگری را از اتحادیه بیرون کنند، دیگر نخواهد توانست از مهارت خویش بهره برد و، بنابراین، به منافعش زیان خواهد رسید. گاهی میل کمی جلوتر می رود و فرق می گذارد میان رفتاری که سبب لطمه مسلم به منافع دیگران می شود (یا خطر چنین لطمه ای را به وجود می آورد) و رفتاری که این طور نیست. این فرق هم باز میدان را برای فرد وسیعتر می کند. فی المثل، اگر کسی در بورس یکباره تعداد کثیری سهام بفروشد و سبب کاهش جزیی بهای سهام شود، گرچه در منافع سایر سهامداران تأثیرمنفی می گذارد، اما نمی توان گفت که لطمه مسلم به آنان زده است.
فرض کنیم میل یک صورت بندی منسجم و خالی از ابهام به جای این چند صورت بندی آورده بود که بدون مباینت با فکر بنیادی او، بیشترین امکان را به فرد می داد. آیا حتی آن صورت بندی واحد اساس کافی برای دفاع او از آزادی بیان و مطبوعات فراهم می ساخت؟
تصور نمی کنم. خود میل قبول داشت که در بعضی مواقع آزادی بیان را ممکن است بحق محدود کرد. فرض کنید کسی مقاله ای در روزنامه انتشار دهد و دلیل بیاورد که تاجران غله باعث گرسنگی تنگدستان می شوند. میل می گوید نباید مزاحم نویسنده مقاله شد، ولی می افزاید این فرق دارد با ارائه عین همان دلایل در ضمن سخنرانی برای اوباش هیجانزده ای که در برابر خانه فلان تاجر غله جمع شده اند. به عقیده میل، عمل اخیر «حقاً سزاوار کیفر است.»
اما ممکن است کتابی وجود داشته باشد که بشود عاقلانه پیش بینی کرد چندی پس از انتشار به لطمه ای بمراتب شدیدتر از لطمه آن سخنرانی در برابر خانه تاجر غله خواهد انجامید. آیا باز هم بنا به اصولی که میل وضع کرده است، جامعه حق جلوگیری از انتشار آن کتاب را نخواهد داشت؟ یا سلسله مقالات علمی را در نظر بگیرید که ساختن بمب هسته ای را امکان پذیر ساخت. آیا انتشار آن مقالات و تحقیقات نمی بایست ممنوع شود؟
پیشتر گفتم که میل در استدلال به طرفداری از آزادی به سه اصل جداگانه تکیه دارد: نخست، اصل سودمندی؛ دوم، اصل منع مداخله در اعمالی که به خود شخص مربوط می شود (که بیان او را از اعمال موجب لطمه به منافع دیگران تکمیل می کند)؛ و سوم، اصلی که ممکن است نام آن را اصل حقیقت جویی گذاشت (بدین معنا که جلوگیری از بیان هر عقیده ای، درست یا نادرست، خیانت به حقیقت است). اعتقاد راسخ من این است که دو اصل اول، نه هیچ یک بتنهایی و نه هر دو با هم، از قدرت کافی برای اثبات مدعای او بهره مند نیستند، و میل در واقع با تکیه بر آنها، پایه مدعای خود را سست کرده است. فرض کنید او قدری فاصله می گرفت و آن دو اصل را تقریبهایی جالب نظر و بسیار ارزشمند ولی تا حدی معیوب می دید. در این صورت، او چگونه ممکن بود رد این پیشنهاد را توجیه کند که نوشته های سیاسی خطرناکی مانند بیانیه کمونیستی [مارکس و انگلس]، یا آثار خطرناکی از لحاظ تکنولوژی همچون مقالات آینشتاین و نیلس بور و فریش، باید سانسور شوند؟ شاید به دلایلی بدین شرح: «حقیقت جویی کاری پرخطر است. ممکن است به جامعه فایده هایی برساند. اما ممکن است خطرهای بزرگی نیز داشته باشد. ما نمی توانیم پژوهشهای آدمیان را به نحوی مهار کنیم که بدون هیچ خطری فقط منشأ فایده شود. پس باید یا از طلب حقیقت دست بکشیم یا خطرها را نیز بپذیریم. ولی به فرض هم که دست کشیدن از حقیقت جویی به خاطر سلامت و امنیت امکان داشت، این کار دون شأن انسان بود. نباید گمان کنیم (چنانکه از خواندن عبارات تجدیدنظر نشده در آزادی ممکن است به این گمان رسید) که آزادی رایگان به دست می آید. باید بفهمیم که آزادی امکان دارد بسیار گران تمام شود؛ باید حاضر به پرداخت چنین بهای سنگینی باشیم.»
با اینهمه، به یاد بیاوریم که هدف میل استدلال به طرفداری از آزادی بود، و استدلال متین و متقن. منتها وقتی کسی به طرفدارای از اصلی استدلال می کند که نزد او از هر اصلی ارزشمندتر است، چیزی نامعقول روی می دهد. قائل شدن به اصلی مانند اصل الف فرق دارد با استدلال به طرفداری آن. ولی کسی که بخواهد به طرفداری از الف استدلال کند، باید به اصول دیگری مانند ب و ج استناد کند. اما اگر الف نزد او از همه اصول ارزشمندتر باشد، پس ب و ج در نظر او کمتر ارزش دارند. بنابراین، اصل بالاتر بر پایه اصول پایینتر توجیه می شود، و اصول پایینتر ممکن است برای توجیه مؤثر آن کافی نباشند. من گمان می کنم در استدلال میل به طرفداری از آزادی نیز چیزی مشابه این روی داده است، و نابهنجاریهایی که دیدیم به این سبب پدید آمده است.
ولی در آزادی با وجود همه نقایص، هنوز کتاب مهمی، بویژه برای هواخواهان دموکراسی، است. برخی گرایشهای نهفته «آزادی کُش» را در دموکراسی سیاسی و اجتماعی آشکار می سازد و از این راه برای مهار کردن آنها به ما یاری می رساند.

پی نوشت ها :

1- J. W. N. Watkins «John Stuart Mill and Liberty of the Individual.»
2- John Stuart Mill, On Liberty.
3- Autobiography.
4- Alexis de Tocqueville, Democracy in America.
5- The Edinburgh Review.
6- R. B. McCallum.
7-J. C. Rees, Mill and his Early Critics(London 1956).

منبع :فولادوند، عزت الله، (1377) خرد در سیاست، تهران: طرح نو

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما