شهید سرلشگر حسن آبشناسان روز نهم اردیبهشت سال 1315 در محله امامزاده یحیی در جنوب تهران در یک خانواده مذهبی متولد شد. پدر و مادر او افراد متدین و معتقد به موازین شرع مقدس اسلام بودند. اعتقاد مادر به ائمه معصومین (ع) چنان زیاد بود که به میمنت سالگرد میلاد امام حسن مجتبی (ع) نام اولین فرزند خود را «حسن» نهاد.
مادر حسن درباره رفتار و اخلاق اسلامی فرزندش چنین گفته است: «پسرم خیلی خوب و مهربان و با خدا بود. به یاد دارم از بچگی علاقه شدید به اسلام و اجرای دستورات الهی داشت.. نماز می خواند و روزه می گرفت و به دیگران کمک می کرد. همیشه قرآن می خواند.. از بچگی پرچمدار اسلام بود.. هرکجا روضه خوانی بود.. سینه زنی بود اول حسن بود.. همیشه به او می گفتم مادرجان، پرچمداری خطرناک است.. ولی او می گفت: مادر خدا نگهدار من است».
حسن آبشناسان در سال 1336 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشکده افسری راه یافت و در سال 1339 با دریافت مدرک لیسانس در علوم نظامی، با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد و سپس دوره مقدماتی را در سال 1340 به پایان رساند. آبشناسان در اولین دوره رنجر که در مرکز پیاده شیراز تشکیل شد شرکت کرد و تا سال 1356 در دوره های عالی ستاد و فرماندهی و دوره های چتربازی و تکاوری را در داخل و خارج از کشور طی کرد. شهید حسن آبشناسان از لحظه پیوستن به ارتش تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، دوره های تکمیلی مختلفی را پشت سر گذاشت که مهمترین آنها عبارتند از:
1- دوره های مختلف تربیت بدنی، دریافت درجه استادی در چندین رشته ورزشی و ترویج ورزش باستانی و سایر ورزش ها در میان افسران ارتش.
2- گذراندن دوره عالی زبان انگلیسی در سال 1349.
3- شرکت در دوره عالی رزم پیاده در سال 1351.
4- حضور در دوره آموزشی فرماندهی و ستاد (دافوس) در سال 1354.
5- شرکت در دورن آموزش هوابرد و چتربازی در سال 1356.
6- شرکت در مسابقات بین المللی گروه های تجسس و نجات ارتش های جهان در انگلیس و کسب مقام اول برای تیم ایران در سال 1356.
7- شرکت در دوره تکمیلی تکاوری کوهستان در سال 1357.
8- تدریس و آموزش در دوره های تکاوری و رنجر در مرکز پیاده شیراز.
حسن آبشناسان در سال 1335 تصمیم گرفت در دانشگاه افسری ثبت نام کند، اما به ضامن معتبر نیاز داشت. مادر حسن گفت به سراغ عمویم سرهنگ زنده نام می روم. چرا که او برای خاندان آبشناسان احترام زیادی قائل است. هر چند هیچ وقت به زبان نمی آورد، اما حسن را خیلی دوست داشت. خوشش می آمد که حسن روح مذهبی داشت. شاید به خاطر این که پدرش سال ها در حوزه علمیه تحصیل کرده بود، اما ملبس به لباس روحانیت نبود. سرهنگ زنده نام، حسن را نصیحت کرد و گفت حرفی ندارد ضامن شود، اما اگر به ارتش پیوست باید خودش را فراموش نکند و آدم ها و محیط اطراف او را تحت تأثیر قرار ندهد. حسن هم متقابلاً سرهنگ را دوست داشت. در آن موقع دلش می خواست مثل او قوی و با اراده باشد.
سرهنگ زنده نام به چهره استخوانی و پوست گندمگون حسن خیره شد. چشمانش درشت استخوانی و قوی به نظر می رسید. سرهنگ ناخودآگاه پرسید: قدت چه قدر است؟
حسن برای چند لحظه از افکار عمیق خود بیرون آمد و سریع جواب داد: حدود 190 سانتی متر.
سرهنگ سر تکان داد. فکر کرد حسن شرایط ظاهری لازم را برای چریک کامل شدن در اختیار دارد. می ماند انگیزه روحی و شجاعت تا شرایط مطلوب و ایده آل جسمی را یاری کند. سرهنگ غرق افکار خود بود که صدای حسن او را به خود آورد.
شجاعت.....! در وجودم شجاعتی احساس می کنم که دوست دارم آن را برای یک هدف بزرگ هزینه کنم. ارتش وظیفه دفاع از میهن و مردم را برعهده دارد. این بهترین هدفی است که برای تحقق آن می توانم از این شجاعتی که در وجودم هست بهره ببرم.
روی پیشانی حسن عرق نشسته بود. چند لحظه مکث کرد و افزود: شما را به خدا این صحبت ها را دلیل بر خودخواهی من تعبیر نکنید. این صفت را در خودم شناخته ام. هرگز بحث تعریف کردن یا به رخ کشیدن نیست.
نقل شد که در زمان رژیم طاغوت (سال 1350) به حسن آبشناسان پیشنهاد شد، در ازای دریافت دستمزد ماهانه مبلغ 100 هزار تومان در جنگ «ظفار» در سلطان نشین عمان شرکت کند، اما او این پیشنهاد را به شدت رد نمود و گفت: «این عمل ظلم به یک ملت مسلمان است و رضای خدا در این کار نیست. هر نفسی که می کشیم، باید برای رضای خدا باشد». پذیرش این پیشنهاد می توانست تأثیر زیادی در بهبود وضعیت اقتصادی خانواده آبشناسان داشته باشد.
خلع سلاح عشایر استان فارس
حسن آبشناسان پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه افسری تهران: به منظور تکمیل دوره های عملی تکاوری و چریکی به مرکز پیاده شیراز اعزام شد. در آن مدت گاهی در گوشه و کنار استان فارس میان نیروهای ژاندارمری و برخی از عشایر درگیری بروز می کرد. در سال 1342 به سروان حسن آبشناسان با توجه به شجاعتی که در او دیده بودند مأموریت دادند تا یکی از عشایر منطقه را خلع سلاح کند.افراد مسلح عشیره مزبور در منطقه ای از بیابان های فارس با شلیک گلوله با گروه سروان آبشناسان رو در رو شدند. چند اسب افسار گسیخته هم بر اثر صدای گلوله از صحنه گریختند. آنگاه جوان سوارکاری با کلاه نمدی سنتی به آبشناسان نزدیک شد، و به او پیشنهاد داد تا فرمانده گروه با رئیس عشیره کشتی بگیرد و دست و پنجه نرم کند. جوان عشایری به آبشناسان چنین گفت: «اگر ما باختیم همه تفنگ ها را تحویل شما می دهیم. اگر شما باختید سروان آبشناسان باید از منطقه عقب نشینی کند، و این اطراف پیدایش نشود. این پیشنهاد بهتر از کشت و کشتار است. اگر قبول دارید بسم الله».
سروان آبشناسان و رئیس عشیره مزبور که مردی تنومند و قدبلند و خوش هیبت بود در میان انبوه جمعیت پنجه در پنجه هم انداختند. رئیس عشیره که همه فن حریف بود، در اولین رفت و برگشت قدرتمندانه مچ آبشناسان را پیچاند، و پای چپ او را با دو دست گرفت و به حالت درخت کن سروان را روی هوا بلند کرد. هر کس زودتر زمین می خورد بازنده بود. افسران و درجه داران از فرط شگفتی دهان شان باز مانده بود و با بهت و حیرت به سروان آبشناسان خیره شده بودند. رئیس عشیره کوشید آبشناسان را به طرف زمین پرت کند. ولی سروان موقع آمدن به کف زمین پای خود را بین دو پای رئیس عشیره قرار داد، و بدنش را به سمت چپ چرخاند و خود را به بازو و تنه رئیس عشیره چسباند. بعد فن لنگ از تو اجرا کرد و روی زمین ساق پای او را گرفت و با دست راست گردن او را به سمت پاهایش فشار داد. رئیس عشیره چرخید و به حالت کله معلق روی زمین ولو شد، و آنگاه سروان آبشناسان خود را روی او انداخت.
افراد عشایر اسب سوار ناگهان و بی اراده تفنگ ها را بالا برده و فریاد کشیدند: «های... های... های...». سروان سر چرخاند به عقب و به آنها نگاه کرد و بعد از روی تنه رئیس شان بلند شد. رئیس عشیره برخاست و به آبشناسان دست داد. سپس رئیس عشیره از اتباع خود خواست همه تفنگ ها را به سروان تحویل دهند.
در سال 1355 شهید آبشناسان با درجه سرهنگ دومی رئیس کمیته رنجر و استاد تکاوری مرکز پیاده شیراز شد. برخلاف عرف آن روز ارتش، آبشناسان کلاس های درس خود را با نام و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم آغاز می کرد. افرادی که در آن مرحله شاگرد او بودند، در دوران هشت ساله دفاع مقدس نیز همرزم و دستیار او شدند. عزیزانی که پای صحبت آنها نشستیم نقل کرده اند که حسن آبشناسان اهل مطالعه و تحقیق بود. اغلب اوقات فراغت خود را بعد از عبادت به مطالعه کتاب های سیاسی، مذهبی به ویژه نهج البلاغه و تفاسیر قرآن کریم اختصاص می داد. نهج البلاغه را با دقت می خواند و نکاتی را در دفتر مخصوص خود یادداشت می کرد. شب ها پیش از خواب چند ساعت از وقت او به مطالعه تفاسیر و تلاوت قرآن و یادداشت برداری می گذشت. روی میز کار و نیز روی دیوار اتاق او در خانه و در محل کار گزیده سخنان ائمه اطهار (ع) و آیات قرآن و اشعار آویخته شده بود. آبشناسان به این مصراع شعر علاقه خاص داشت:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ***موجیم که آسودگی ما عدم ماست
هر مکانی را که به عنوان محل کار و استقرار، چه در منطقه عملیاتی چه در پادگان ها و قرارگاه ها و چه در خانه مسکونی انتخاب می کرد، شعر مزبور را با دست خط خود می نوشت و به دیوار می آویخت. گیتی زنده نام همسر شهید آبشناسان نقل کرده که همسرش برنامه زندگی فرزندان خود را هم به صورت دستورالعمل روی دیوار اتاق نصب کرده بود. به طور مثال برای فرزندانش امین و افشین این دستور را نوشته و به تخت خواب آنها نصب کرده بود: کم بخور، کم بخواب، کم بگو....هرگاه میهمانی به دیدار سرهنگ آبشناسان به خانه مسکونی او می رفت با این شعر دست نوشته روی کاغذ رو به رو می شد:
گر بر سر نفس خود امیری مردی *** گر دست فتاده ای بگیری مردی
با وجودی که شهید آبشناسان از امکانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولی در قرارگاه ها و پادگان ها شبها برای خواب پتویی را روی زمین پهن می کرد و روی آن دراز می کشید و پتویی را هم روی خود می انداخت. بیشتر اوقات خود را بدون تکلف و در کمال سادگی می گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نیروی مخصوص به تن می کرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می داد. برای ارضای حس کنجکاوی دیگران می گفت: «زمانی این لباس را خواهم پوشید که تک تک افراد این لشکر تکاور واقعی باشند. تا زمانی که یک نیروی ناتوان و نالایق در این لشکر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشکر نیروی مخصوص نمی دانم».
با آغاز حمله تجاوزکارانه ارتش بعثی عراق به میهن اسلامی در سی ام شهریور سال 1359 شهید حسن آبشناسان با اصرار زیاد تقاضای حضور در جبهه های دفاع مقدس را نمود، و در نخستین روزهای جنگ خود را به قرارگاه مقدم جنوب معرفی کرد، و دوش به دوش بسیجیان دلاور و جان بر کف به مقابله با دشمن بعثی پرداخت. به برادران بسیجی و سپاه و ارتشیان هم رزم خود آموزش داد که در کردستان قبل از جنگ تحمیلی و در تمام مناطق عملیاتی بعد از جنگ بسیاری از شاگردان با اخلاص ایشان با ایثارگری های بسیار زیاد خود افتخار آفریده و به دشمن کافر بعثی فهماندند که در این کشور جای تاخت و تاز او نیست. آبشناسان در محورهای مختلف خوزستان، عشایر منطقه دشت عباس و چگری را مسلح کرد و به جوانان آنها آموزش های لازم نظامی داد. او همراه سایر نیروهای مردمی به ویژه بسیجیان به جنگ نامنظم در دشت عباس دامن زد.
در اولین روزهای حضور در میدان های نبرد حق علیه باطل، همراه بسیجیان عشایر که به آنان آموزش نظامی داده بود، با تیم های 10 نفره به واحدهای ارتش متجاوز حمله کرد و ضمن کشتن 10 نظامی عراقی، و انهدام تعدادی از تجهیزات آنها هفت نفر از نیروهای متجاوز را به اسارت در آورد، که اولین گروه از اسرای عراقی جنگ تحمیلی به شمار می آیند.
روزی آبشناسان همراه یک رزمنده بسیجی به نام حسن خرمی که با او رابطه صمیمانه داشت برای شناسایی منطقه عملیات به نزدیکی عراقی ها رفت. تا جایی که توانستند منطقه را به خوبی شناسایی کنند. اما عراقی ها موتور سیکلت آن دو را به رگبار بستند، و آن دو ناگزیر به سرعت منطقه را ترک کردند. شهید آبشناسان پس از بازگشت بی حال روی زمین افتاد. وقتی بچه ها بدن او را بررسی کردند دیدند که آبشناسان از ناحیه کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. ولی از لحظه ای که تیر خورد تا موقعی که به قرارگاه بازگشت تیر خوردگی خود را فاش نکرد. بسیار مرد شجاع بود. در فرهنگ این شیر مرد دلاور ترس معنا نداشت. شهید حسن آبشناسان به خاطر شجاعت ها و رشادت های وصف ناپذیر به ترفیع درجه و دریافت یک قبضه مسلسل کلاشینکف شد که او از عراقی ها به غنیمت گرفته بود. ناگفته نماند که او اولین رزمنده مقاومت مردمی بود که برای تاخت و تاز بر اشغالگران متجاوز در جبهه های نبرد از موتورسیکلت تیزرو استفاده کرد، و این ابتکار را برای مقاصد نظامی رواج داد. این فرمانده دلاور همچون سایر فرماندهان متعهد در سال 1360 مورد خشم و بی مهری بنی صدر رئیس جمهوری وقت قرار گرفت، تا اینکه پس از فرار بنی صدر از ایران در سال 1362 به فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) در غرب کشور برگزیده شد. آنگاه با همکاری شهید محمد بروجردی و شهید ناصر کاظمی و شهید کاوه به سازماندهی نیروهای مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همت گماشت، و در کنار سایر دلاور مردان ارتش و سپاه با تلاش شبانه روزی از هرگونه تردد و فعالیت نیروهای ضد انقلاب در کردستان جلوگیری به عمل آورد.
با تلاش خستگی ناپذیر شهید حسن آبشناسان و شهدای یاد شده و جمعی دیگر از رزمندگان سلحشور اسلام، محور سردشت- پیرانشهر در سال 1362 از لوث وجود عناصر ضد انقلاب پاکسازی و بازگشایی شد. امام خمینی (ره) در پی این پیروزی درخشان پیام تبریک و تشویقی برای فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) و سایر رزمندگان این قرارگاه ارسال نمودند. حسن آبشناسان در سال 1363 از فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) به دانشکده فرماندهی و ستاد ارتش منتقل شد، و به آموزش نیروهای تکاور پرداخت.
با وجودی که سرلشکر آبشناسان از بیماری شدید دستگاه گوارشی رنج می برد، اما با این حال جانش مملو از عشق به میهن اسلامی و ایثار در راه آرمان های انقلاب بود. او هرگز نمی توانست دوری از جبهه های نبرد را تحمل کند. در آن هنگام بنا به تقاضای سردار محسن رضائی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مسئولیت آموزش تکاوری را برای نیروهای سپاه را برای یک دوره سه ماهه پذیرفت. آبشناسان در پایان این مأموریت از سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش تقاضای استعفا کرد، تا بتواند پس از خروج از ارتش در کسوت یک بسیجی همواره در جبهه های نبرد حضور داشته باشد. اما به این تقاضا ترتیب اثر داده نشد.
سرانجام شهید حسن آبشناسان در تیرماه سال 1364 به فرماندهی لشکر 23 نیروهای مخصوص تکاور (لشکر نوهد) منصوب شد و توانست در مدت کوتاه فرماندهی، تحولات چشمگیری در این لشکر به وجود آورد. در نهایت روح بزرگ و الهی حسن آبشناسان در عملیات قادر از قفس تن بال گشود و شرف شهادت را بر افتخارات بیشمار خود افزود. چرا که مرگ در بستر شایسته او نبود.
به سفر کربلا می روم
همسر شهید آبشناسان نقل کرده که حسن در دوران دفاع مقدس عاشق شهادت بود. اطمینان داشت که مسافر جاده نور است. یک سال قبل از شهادت در عالم خواب دیده بود، بین زمین و آسمان در حال پرواز است که ناگهان متوجه می شود مانعی در مسیر او قرار دارد. این مانع با زمزمه ذکر «یا علی» از بین رفته و او در پرواز اوج گرفته بود. درست یک سال بعد حسن آسمانی شد. حسن در آخرین مرخصی سه روزه کسالت داشت، اما پس از استراحت کوتاهی خود را برای اعزام آماده کرد. نمی توانستم طاقت بیاورم و با نگرانی پرسیدم: شما تازه آمده اید و کاش بیشتر می ماندید. او با نگاهی لبریز از محبت و مهربانی پاسخ داد: باید بروم و برای سفر کربلا آماده شوم. او برای همیشه رفت.بعد از شهادت، هم رزمان حسن تعریف می کردند که حاجی آن روزها مثل همیشه نبود. نمازهای او سرشار از عرفان و معنویت شده بود. در آستانه اجرای عملیات قادر به عنوان فرمانده لشکر به همراه چند نفر از پیش مرگان مسلمان کرد عراقی به عملیات شناسایی رفت و تا فاصله چند متری خطوط عراقی ها پیش رفت، و مواضع شان را شناسایی کرد. کاری که با هیچ کدام از قوانین ارتش های جهان سازگاری نداشت. چند روز نگذشته بود که خبر شهادت حسن آبشناسان فرمانده لشکر 23 تکاور با شادی بسیار از رادیو عراق پخش شد.
سرهنگ امیر سنجری یکی از هم رزمان شهید آبشناسان نقل کرده که این فرمانده لشکر در حین عملیات قادر بیخ گوش دشمن، و زیر آتش دشمن سنگر گرفته بود و از نزدیک بر میدان نبرد اشراف داشت. ناگهان دیدم که سرهنگ، دولا دولا خود را وارد دیدگاه کرد. ترسیدم و به او گفتم: جناب سرهنگ شما اینجا چکار می کنید؟ عراقی ها روی وجب به وجب اینجا دید مستقیم دارند. سرهنگ آبشناسان که با دوربین محور را دید می زد لبخندی زد و گفت دو سه روزی که اینجا نبودم عراقی ها حسابی پر رو شده اند. پس از شهادت حسن آبشناسان به دیدار خانواده او رفتم. همسرش چیزی گفت که هر وقت یادم می آید اشکم سرازیر می شود. او گفت: بار آخر که حسن دو سه روزی به خانه آمد، تب شدید داشت. استراحت مختصری کرد و بار و بندیلش را بست و راهی جبهه شد. به او گفتم آخه تازه آمده ای آبشناسان کجا می روی؟ با خونسردی به من گفت: «به سفر کربلا می روم».
شهید حسن آبشناسان از ویژگی های فراوانی برخوردار بود. همین ویژگی های او بود که به شخصیت کم نظیر او برجستگی خاصی بخشیده بود. و سجایای اخلاقی و ابعاد شخصیت آبشناسان، زبان زد اغلب دوستان و همکاران او در قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) شده بود. چرا که او در سخت ترین شرایط کردستان و جبهه های جنوب کشور، انسانی سخت کوش و زحمت کش بود. همیشه از امدادهای الهی کمک می طلبید. حق گو و حق طلب بود. حالت حق جویی در رفتار او برجستگی خاص داشت، و هنگام طراحی عملیات به روشنی بروز می کرد. یکی از خصوصیات برجسته و متعالی آبشناسان مردم داری و عشق به مردم بود. همیشه به فکر مردم محروم کردستان بود. سعی می کرد عملیات ها را طوری تنظیم و برنامه ریزی کند، تا کمترین آسیبی به مردم منطقه وارد نشود.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83