بازیابی مراحل تکامل روحی و معنوی شهید آبشناسان در گفتگو با سرهنگ علی مرادی رئیس دفتر گروه مشاوران مقام معظم فرمانده کل قوا

شخصیت ماندگار دفاع مقدس

سرهنگ علی مرادی: «اگر عشق به خدا نباشد، مگر عشق به چیز دیگری پیدا می شود». این جمله ای زیبا و ماندگار از شهید سرلشکر حسن آبشناسان است که در آستانه آغاز جنگ تحمیلی خواب دیده بود که کشوری همسایه به جمهوری
شنبه، 18 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شخصیت ماندگار دفاع مقدس
 شخصیت ماندگار دفاع مقدس

 






 

بازیابی مراحل تکامل روحی و معنوی شهید آبشناسان در گفتگو با سرهنگ علی مرادی رئیس دفتر گروه مشاوران مقام معظم فرمانده کل قوا

درآمد

سرهنگ علی مرادی: «اگر عشق به خدا نباشد، مگر عشق به چیز دیگری پیدا می شود». این جمله ای زیبا و ماندگار از شهید سرلشکر حسن آبشناسان است که در آستانه آغاز جنگ تحمیلی خواب دیده بود که کشوری همسایه به جمهوری اسلامی ایران حمله می کند و مردم کشورمان سال های متمادی درگیر با نیروهای متجاوز می شوند. در اواخر شهریور سال 1359 با حمله ارتش بعثی عراق به کشورمان خواب شهید آبشناسان تعبیر شد. در حقیقت جمله ای بالا ما را به یاد سخنان مولای متقیان حضرت علی (ع) می اندازد که فرموده است: «امواج آگاهی بر مبنای بصیرت بر مومنان هجوم برد و جوهره ایمان و یقین را به جان و دل آنان افکند و به آنچه جاهلان از آن بیم داشتند، مأنوس شدند. فقط با بدن خاکی همنشین دنیا بودند و با روح شان بر بلندترین قله عالم ملکوت جای گرفتند». شکی نیست که این سخن درباره شهید آبشناسان و همه شهدای گرانقدر دوران دفاع مقدس مصداق پیدا می کند که سرهنگ علی مرادی در این گفتگو آن را به خوبی شرح داده است.

جنابعالی سالها همرزم شهید حسن آبشناسان در جبهه های جنوب و غرب کشور بوده اید. در این گفت و شنود علاقمندیم خاطرات خود را از روزهایی که با این شهید بزرگ گذراندید بیان فرمایید...

اولین بار که با شهید حسن آبشناسان دیدار داشتم در اواخر سال 1361 در جبهه جنوب بود. در آن زمان در قالب یک تیم از نیروهای مخصوص در غرب دزفول مستقر بودم. فعالیت این تیم روی اجرای عملیات نامنظم و اعزام واحدهای گشت شناسایی به پشت خطوط جبهه نیروهای عراقی متمرکز بود. نتایج عملیات شناسایی را در اختیار یگان های مستقر در خط قرار می دادیم تا بتوانند از این اطلاعات در عملیات آتی بهره برداری نمایند. مدتی سرگرم مأموریت بودیم که روزی به ما خبر دادند قرار است یک جناب سرهنگی به منطقه بیاید، و از این تیم بازدید به عمل آورد، و هدایت تیم را به طور موقت به عهده گیرد. ما تعجب کردیم که چرا یک فرمانده با درجه سرهنگی مسئولیت هدایت تیم را به عهده گیرد. چون معمولاً برای هدایت یک تیم نیروی مخصوص به سرهنگ نیاز نیست. بالاترین درجه فرماندهی یک تیم نیروی مخصوص توسط یک ستوان یکم یا یک سروان کفایت می کند. ولی به هر حال چنین به ما اطلاع دادند، و ما منتظر آمدن جناب سرهنگ ماندیم. حدود ده روز بعد اطلاع دادند که این جناب سرهنگ در آستانه ورود به محوری است که تیم نیروی مخصوص در آنجا مستقر است.
روزی حدود ساعت 11 صبح یک دستگاه جیپ نظامی وارد محوطه تیم عملیاتی ما شد. در وهله اول انتظار داشتیم به استقبال فردی با مشخصات یک نظامی با لباس مرتب و با درجه و نشان سرهنگی برویم. زیرا ذهنیتی که در خصوص فرمانده آینده داشتیم خود را آماده کرده بودیم تا به محض پیاده شدن از خودرو نظامی از او استقبال گرم به عمل آوریم، و آن ذهنیت به واقعیت تبدیل شود. وقتی جیپ در داخل محوطه توقف کرد، دیدیم یک پیرمرد ریش سفید با لباس بدون علایم نظامی، با یک شلوار خاکی که یک پلیور سبز بر تن داشت و یک قبضه کلاشینکف به دست گرفته بود، از جیپ پیاده شد. ابتدا فکر کردیم یکی از بچه های بسیجی است. ولی بعد از گذشت چند لحظه او را سرهنگ حسن آبشناسان معرفی کردند و گفتند که او قبلاً مسئول یگان جنگ های نامنظم در جبهه های جنوب کشور بوده که با شهید مصطفی چمران فعالیت می کرده است.
هیچ وقت این خاطره را فراموش نمی کنم. ابتدای امر واقعاً از هیبت سرهنگ حسن آبشناسان تعجب کردیم. چون پیرمردی را یافتیم که با لباس چریکی و بدون علایم و درجات نظامی به منطقه آمده بود. قیافه ظاهری او را هنگام پیاده شدن از جیپ هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. این صحنه اولین آشنایی من با شهید حسن آبشناسان بود.

وقتی که شهید آبشناسان فرماندهی تیم نیروی مخصوص را به عهده گرفت، چه طرز برخوردی با بچه های تیم داشت؟

سرهنگ حسن آبشناسان به محض ورود به آن منطقه برخورد خیلی گرم و صمیمانه با بچه ها داشت. از موضع محبت پدرانه با بچه ها رفتار کرد. از لحظه ورود کوشید با بچه ها ارتباط دوستانه برقرار کند. چون ماهیت جنگ های نامنظم با ماهیت جنگ های منظم فرق می کند. در جنگ های نامنظم معمولاً وقتی یک تیم وارد عملیات می شود، بحث درجه نظامی زیاد مطرح نیست. بحث ارتباط عاطفی برقرار می شود. بحث ارتباط غیرنظامی به وجود می آید.
ارتباطات نظامی در اولویت دو قرار می گیرد. به دلیل اینکه ممکن است وضعیت خاصی در آن شرایط پیش بیاید. امکان دارد یک رزمنده مورد اصابت گلوله قرار گیرد و بخواهند او را به پشت جبهه تخلیه نمایند. در جنگ های نامنظم ارتباطات حرف اول را می زند و نه بحث سلسله مراتب نظامی. البته بحث سلسله مراتب در جای خود همیشه وجود دارد. ولی در عملیات نامنظم بحث سلسله مراتب مانند عملیات منظم پررنگ نیست.
در اولین لحظه که سرهنگ حسن آبشناسان وارد منطقه شد، فرماندهان تیم نیروی مخصوص به بچه ها گفتند این آقا آمده تا تیم شما را برای اجرای عملیاتی آماده کند. ابتدا فکر می کردیم او یک سرهنگ پا به سن گذاشته است و شاید همکاری با او سخت باشد. زیرا واحدهای گشتی که معمولاً در آن محورها به گشت زنی و عملیات شناسایی می رفتند لازم بود دست کم 20 کیلومتر پیاده روی کنند. فرماندهان به یکدیگر می گفتند خب این سرهنگ با این وضعیت سنی که دارد، شاید این همه راه رفتن برای او امکان پذیر نباشد. شاید نتواند ما را همراهی کند. شاید هم بخواهد در مقر تیم بنشیند و با بی سیم بچه ها را کنترل کند. پرسش های زیادی در ذهن بچه ها شکل گرفته بود. یعنی احساس خاصی نداشتیم که آبشناسان به آن منطقه آمده و از ما می خواهد عملیاتی را انجام دهیم. اما خیلی زود متوجه شدیم که در قضاوت مان اشتباه می کردیم. قبل از آغاز مأموریت اصلی شهید آبشناسان را برای دو عملیات گشت شناسایی همراهی کردیم. مسیر رفت و برگشت هر کدام از این عملیات حدود 20 کیلومتر راه بود.

از موتورسیکلت تیزرو هم استفاده می کردید؟

گاهی بخشی از مسیرها را با موتورسیکلت می رفتیم. ولی بیشتر راه را پیاده می پیمودیم. برای عملیات شناسایی شبانه پیاده می رفتیم و پیاده برمی گشتیم. چون استفاده از موتورسیکلت در شب امکان پذیر نیست. در عملیات گشت زنی موقعیت نیروهای عراقی را شناسایی می کردیم. تعداد تانک ها و انواع تجهیزات آنها را شناسایی و روی نقشه ثبت می کردیم. در برخی موارد واحدهای گشتی مان رزمی بودند. موقعی که به جاده های ارتباطی ارتش عراق می رسیدیم خودروهای نظامی آنها را که در جاده تردد داشتند با موشک آر.پی.جی. مورد حمله قرار می دادیم و سپس به پایگاه های خود باز می گشتیم.
می خواهم بگویم که شهید حسن آبشناسان در این گونه عملیات مانند یک جوان 20 ساله هیچ احساس خستگی نمی کرد. بدون اغراق می گویم که از همه بچه های ورزیده و جوان تیم ما ورزیده تر بود. پیشاپیش گروه گشتی حرکت می کرد و هنگام بازگشت آخرین نفر بود. یعنی نفر اول هنگام رفتن به عملیات و نفر آخر در حین بازگشت به پایگاه به یاد ندارم که آبشناسان در مسیرهای طولانی رفت و برگشت به قمقمه آب دست زده باشد. بارها دیدم که بچه ها قمقمه آبشان را مصرف می کردند و در مسیر هم اگر جایی آبی پیدا می کردند می نوشیدند. ولی شهید آبشناسان هرگز به قمقمه آب خود دست نمی زد. نه گرسنگی احساس می کرد و نه تشنگی. خب یک انسان طبیعی احساس نیاز به آب و غذا دارد مگر که این انسان روح خود را تقویت کرده باشد که شهید آبشناسان از جمله افرادی بود که با تقویت روحش به جسمش نیرو می بخشید.

می خواهید بگویید که نشانه های خودسازی روحی و معنوی شهید آبشناسان در آن صحنه ها به وضوح نمایان بود؟

آری... همین طور است. نشانه های خودسازی روحی حسن آبشناسان را به وفور در جبهه های جنوب و شمال غرب می دیدم. می خواهم در این گفت و گو مطلبی را بازگو کنم که تاکنون در هیچ رسانه ای منعکس نشده است. به یاد دارم در اولین روزی که سرهنگ حسن آبشناسان به منطقه آمد ما نزدیک یک روستای نیمه مخروبه به نام «لزه» در غرب دزفول مستقر بودیم. نزدیک روستا سنگر حفر کرده بودیم و آنجا استراحت می کردیم. شهید آبشناسان هم اتاق مخصوصی را در آن روستا برای خود تدارک دیده بود. روزی که به سراغ او رفته بودم دیدم مقداری کاه و گل در یک ظرف بنایی (استانبولی) تهیه کرده و خرابی های آن خانه روستایی را که در آن مستقر بود مرمت می کرد.
دقت کنید حسن آبشناسان که قصد نداشت برای همیشه در آن خانه زندگی کند. فقط برای چند روزی آن را پایگاه عملیاتی خود قرار داده بود. از او پرسیدم جناب سرهنگ چرا خرابی های این خانه را اصلاح می کنید؟
آبشناسان در جواب گفت: «برای اینکه وقتی روستائیان جنگ زده به خانه شان بازگشتند و دیدند خانه شان سالم مانده خوشحال شوند».
شهید آبشناسان تا این اندازه ظرافت و لطافت روح داشت که در ساعات بیکاری خانه یک روستایی جنگ زده را مرمت می کرد. هیچ وقت دعاهای کمیل او را که در آن اتاق نیمه مخروبه در روستای «لزه» زمزمه می کرد فراموش نمی کنم. با سوز و گداز خاصی دعای کمیل می خواند. هر کسی که آنجا بود تحت تأثیر قرار می گرفت.

از حضورتان همراه شهید حسن آبشناسان در کردستان هم خاطره ای دارید؟

در کردستان و در عملیات قادر مدتی افتخار حضور در کنار شهید آبشناسان را داشتم. به طور دائم با همدیگر در تماس بودیم. در کردستان تقریباً مراحل آخر دوره تکامل و خودسازی روحی خود را پیموده بود. حتی طرز راه رفتن او تغییر کرده بود... نگاه های او تغییر کرده بود... روزی برای انجام کاری به مقر آبشناسان در جبهه عملیات قادر رفتم. هنگام ورود به سنگرش دیدم یکسری یادداشت حاوی جملاتی از بیانات ائمه معصومین (ع) جلو خود پهن کرده است. یادداشت ها را مرتب و دسته بندی می کرد. بعد از گذشت چند دقیقه که کنار او نشسته بود جمله ای گفت که در آن لحظه معنی آن را درک نکردم. بعد از شهادت او معنی آن جمله را درک کردم. آبشناسان گفت: «احساس می کنم دیگه روی زمین راه نمی روم. برای رسیدن به آن چیزی که به آن فکر می کنم فقط یک گام مانده است».
از من پرسید: چه خبر؟
به او گفتم: جناب سرهنگ در آن محوری که قرار است عملیات اجرا شود تعدادی سرباز مجروح از عملیات قبلی وجود دارد که هنوز تخلیه نشده اند.
سه روز قبل بچه ها در آن منطقه به عراقی ها پاتک زده بودند که تعدادی مجروح بر جای مانده بود. برخی از مجروحیت ها سطحی بود و می خواستند از همین سربازان در عملیات بعدی هم استفاده کنند. من به آبشناسان انتقاد کردم و گفتم که این سربازان روحیه خوبی برای جنگیدن ندارند. اگر عملیات بشود امکان دارد با مشکل برخورد کنیم.
آبشناسان گفت: به من خبر داده اند که همه چیز مرتب است.
شهید آبشناسان با شنیدن این انتقادات، همراه یکدیگر شبانه سوار جیپ شدیم، و از منطقه موردنظر که سربازان مجروح در آنجا بودند بازدید به عمل آورد و دستورات جدیدی صادر کرد.

این بحث به عملیات قادر در منطقه سیدکان مربوط می شود؟

آری... همین طور است. می خواهم این را بگویم که آبشناسان از گفتن جمله «دیگه روی زمین راه نمی روم» نشانه های نزدیک شدن زمان رسیدن به آرزویش را با چنین جملاتی برای اطرافیان بیان می کرد. روحیات خاصی پیدا کرده بود، و این روحیات را در طول سال های دفاع مقدس در کمتر کسی دیده بودم. از نظر شجاعت واقعاً مثال زدنی بود. هیچ چیزی مایه ترس و هراس او در جبهه ها نبود. هیچ چیزی... در یکی از عملیات ها در منطقه ای به نام تپه چشمه همراه سرهنگ حسن آبشناسان در قالب یک گروه ده نفره به گشت شناسایی رفته بودم. زیرا یکی از تیپ های ارتش مأموریت یافته بود آنجا را آزاد کند.
آبشناسان این گروه ده نفره را به پشت جبهه عراقی ها اعزام کرد. وقتی از او سئوال کردیم به چه منظوری ما را اینجا آورده اید؟
گفت: وقتی بچه های تیپ خرم آباد حمله را آغاز می کنند و عراقی ها می خواهند فرار کنند، لازم است به آنها امان ندهیم و از پشت به آنها حمله کنیم.
به او گفتیم: ما تعدادمان ده نفر است و توان مقابله با آنها را نداریم.
آبشناسان گفت: ما حریف آنها هستیم.
نمی دانم آبشناسان فکر نمی کرد که عراقی ها چند صد نفرند و ما فقط ده نفر هستیم. همین طور در فکر فرو رفته بودیم که سرانجام این حرکت آبشناسان چیست؟ فرض کنیم اگر عملیات تیپ خرم آباد موفقیت آمیز باشد و عراقی ها هنگام عقب نشینی و فرارشان با ما برخورد کنند، چه جوری می خواهیم در پشت جبهه خودشان و با تعداد نفرات اندک با آنها بجنگیم؟ همه این احتمالات در ذهن ما سئوال برانگیز شده بود. ولی از این نوع سئوال ها هرگز در ذهن آبشناسان وجود نداشت و این شجاعت وصف ناپذیر او را نشان می داد.
به یاد دارم وقتی عملیات آغاز شد، مسیر عقب نشینی عراقی ها آن مسیری نبود که ما پیش بینی کرده بودیم و در آن سنگر گرفته بودیم. عراقی ها با خودروهای زرهی شان از یک جاده فرعی عقب نشینی کردند و ما از بالای تپه با دوربین آنها را زیر نظر داشتیم.

در تیرس شما نبودند؟

خیر... در تیرس ما نبودند. ما حدود 12 کیلومتر با آنها فاصله داشتیم. شهید آبشناسان در چنین شرایط فوق العاده ای ما را به آن منطقه هدایت کرده بود. نزدیک ظهر با دوربین دیدیم حدود دو گروهان به سمت ما می آیند. تعدادشان خیلی زیاد بود. شهید آبشناسان مرا صدا کرد و گفت تو و فلانی با آر.پی.جی. بایستید اینجا به محض اینکه عراقی ها به این گودال رسیدند به سمت آنها تیراندازی کنید.
ببینید. این مطلبی را که بازگو می کنم دستور نظامی است که باید اجرا بشود. فکر کنید شما ده نفر هستید و حدود 200 نفر از نیروهای دشمن در مقابل شما صف آرایی کرده اند و آبشناسان دستور می دهد با آنها مقابله کنید. در این صورت شما چند گلوله می توانید شلیک کنید. امکان دارد 20 نفر از آنها آرایش بگیرند یا ضد کمین اجرا کنند. در این صورت قطعاً گروه ده نفره شکست می خورد. این یک معادله خیلی ساده است. دیری نپایید که به آبشناسان گفتم جناب سرهنگ عراقی ها دارند ما را دور می زنند. او با شنیدن این حرف سه تن از بچه ها را با تفنگ ژ-3 فرستاد به سمت عراقی ها. یکی از بچه ها ژرفی نام داشت که در عملیات دیگری به شهادت رسید.
به هرحال نمی دانم چه اتفاقی افتاد که بعد از درگیری محدود با عراقی ها، آنها به عقب نشینی شان ادامه دادند و به آتش بچه های ما پاسخ ندادند و از ما دور شدند.
اینجا می خواهم به روحیات شهید آبشناسان اشاره کنم. اگر او این احساس را نداشت که می تواند با عراقی ها مقابله کند، جلوی 200 نفر نمی ایستاد. این هم یکی از نشانه های بارز شجاعت وصف ناپذیر اوست که واقعاً فوق العاده بود.
من نه از کسی شنیده ام و نه دیده ام که آبشناسان از چیزی بترسد. نه از کسی شنیده ام و نه دیده ام که با آن کهولت سن احساس خستگی کند. این یکی از ویژگی های فرماندهانی است که کمتر در جنگ سراغ داشتیم.
معمولاً بحث فرماندهی بحث کنترل هست. فرماندهان معمولاً برای اینکه شیرازه نبرد از هم پاشیده نشود در اتاق های فرمان می نشینند و نیروهای شان را کنترل می کنند، ولی آبشناسان این ویژگی را نداشت. مایل بود همیشه در خط مقدم و در صحنه حضور داشته باشد. یعنی سرباز او که یک سرباز ساده ای بود، موقع شهادت دست کم 50 متر از او عقب تر بود. موقع شهادت هیچ سربازی جلوتر از او در خط وجود نداشت. این ویژگی های شهید آبشناسان قابل تحقیق و بررسی است.
شهید حسن آبشناسان به دلیل اینکه یک نظامی بود. یک فرد منضبظ و مقاوم بود. در کنار شخصیت نظامی او یک شخصیت دیگری شکل گرفته بود. این شخصیت جدای از شخصیت نظامی آبشناسان بود. بر اثر مراقبت از نفس... بر اثر روحیه پرهیزکاری... بر اثر تهجد و شب زنده داری... که من شخصاً در منطقه از او می دیدم، یک شخصیت معنوی در کنار شخصیت نظامی او شکل گرفته بود. تکامل بُعد شخصیت معنوی او از بُعد شخصیت نظامی سریعتر بود. نقطه اوج تکامل شخصیت معنوی آبشناسان شهادت او بود. می خواهم بگویم که شهید حسن آبشناسان اگر صرفاً فقط بعد شخصیت نظامی را داشت قطعاً امروز درباره او صحبتی نداشتیم و یک فرد معمولی بود. مباحثی که امروز درباره آبشناسان مطرح است این است که در کنار شخصیت نظامی، یک شخصیت روحانی و معنوی شکل گرفته بود، که این شخصیت باعث شد شهید آبشناسان برجسته بشود و امروز ما به عنوان یک شخصیت ماندگار در دوران دفاع مقدس از او یاد کنیم.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما