ناگفته های مبارزات جهادی و عملیاتی شهید حسن آبشناسان در گفتگو با جانباز امیر احمد اسدی از همرزمان آن شهید

مأمور مسئولیت شناس (2)

می خواهم نکته عملیاتی بودن شهید آبشناسان را به عنوان خاطره بازگو می کنم که تا به حال هیچ جایی بازگو نکرده ام. روزی که هواپیمای حامل شهیدان نامجو، کلاهدوز و فکوری سقوط کرد، فردای آن روز بوکان آزاد شد. شهید صیاد
شنبه، 18 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مأمور مسئولیت شناس (2)
 مأمور مسئولیت شناس (2)

 






 

ناگفته های مبارزات جهادی و عملیاتی شهید حسن آبشناسان در گفتگو با جانباز امیر احمد اسدی از همرزمان آن شهید

چه خاطره ای از آبشناسان در عملیات آزادسازی بوکان دارید؟

می خواهم نکته عملیاتی بودن شهید آبشناسان را به عنوان خاطره بازگو می کنم که تا به حال هیچ جایی بازگو نکرده ام. روزی که هواپیمای حامل شهیدان نامجو، کلاهدوز و فکوری سقوط کرد، فردای آن روز بوکان آزاد شد. شهید صیاد شیرازی بعد از حادثه سقوط هواپیما به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و از روستای داشبند در محور غرب بوکان به تهران آمد. آنجا سکان عملیات در غرب کشور در دست شهید آبشناسان به عنوان افسر ارشد منطقه قرار گرفت. پس از آزادی بوکان به آبشناسان گفتم جناب سرهنگ اگر امشب نتوانیم با بچه های ارتش و سپاه که از سقز آمده اند شهر را کنترل کنیم، می ترسم ضد انقلاب به مقرهای ما حمله کند و سرانجام اوضاع شهر به هم بریزد. آنگاه شهید ناصر کاظمی به ما پیوست و به منظور تأمین امنیت شهر جلسه ای تشکیل دادیم و مسئولیت تأمین شبانه شهر را مشخص کردیم تا اگر ضد انقلاب حمله کرد بین نیروهای خودی سردرگمی و هرج و مرج بروز نکند. وقتی در یک شهر حدود 30 تا 40 مقر نظامی را آزاد می کنیم و ناچاریم از آن محافظت کنیم، اگر ضد انقلاب نیمه های شب از کوچه های شهر به این مقرها حمله می کرد شکی نبود نیروهای خودی در آن تاریکی شب و نبود وسائل ارتباطی سردرگم می شدند و امکان داشت بی هدف تیراندازی کنند. چون در چنین شرایطی یک نوع هرج و مرج بروز می کرد. شرایط خیلی سختی وجود داشت. این هماهنگی را بین شهید آبشناسان و شهید ناصر کاظمی یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انجام دادیم. البته ضد انقلاب شبانه حمله کرد و اوضاع خیلی اسفناک شد. نزدیک بود شهر دوباره سقوط کند. به هر حال آن شب را هر طور شده با شهید آبشناسان گذراندیم.
شهید صیاد شیرازی یک خودرو آهو استیشن داشت که در آن تعدادی بی سیم بسیار قوی نصب شده بود. زیرا در آن موقع که فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهداء (ع) را به عهده داشت، لازم بود با همه ستادهای لشکرهای منطقه ارتباط داشته باشد. با این بی سیم ها با تهران و با قرارگاه های لشکرها در کرمانشاه سنندج و سایر مناطق غرب تماس می گرفت. همچنین همه اسناد و نقشه ها و یادداشت های او در آن خودرو قرار داشت. یکی مناطق عملیاتی و طرح های عملیات آینده را همراه داشت. شهید صیاد از من خواسته بود هرگاه عملیات آزادسازی بوکان به پایان رسید این بی سیم ها و مدارک را به تبریز منتقل کرده و از آنجا به تهران بفرستم.
فردای آزادسازی بوکان به میدان شهر بوکان رفتم و شهید آبشناسان را دیدم که در کنار یک خودروی جیپ قدیمی ایستاده بود. دو تن از همراهان او به نام های آقایان حسن خرمی و امیر نیکدل هم آنجا بودند. خدا رحمت کند آقای محمد بیدوا راننده شهید صیاد شیرازی هم آنجا بود. پانزده روز به پایان خدمت این راننده باقی مانده بود. به من گفت جناب سروان اسدی کاری کنید تا این 15 روز را به مرخصی بروم تهران. به شهید صیاد شیرازی بگویید مرا به مرخصی بفرستد. می خواهم ازدواج کنم. به او گفتم پسرجان صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی شده و درست نیست مشکل شما را با او مطرح کنم. من به شما کمک می کنم. هرگاه به میاندوآب رسیدیم وسائل خود را تحویل دهید تا شما را در این پانزده روز باقی مانده به مرخصی بفرستم. این راننده پشت فرمان جیپ آبشناسان نشسته بود.
آنگاه شهید آبشناسان از من پرسید: اسدی کجا می روید؟
گفتم: جناب صیاد از من خواسته این بی سیم ها و وسائل را به تبریز منتقل کنم. جناب سرهنگ اگر شما هم دوست دارید با ما به تبریز بیایید بفرمایید. آبشناسان پرسید: مستقیم به تبریز می روید؟
به او گفتم: آری...
آبشناسان با همراهان خود خداحافظی کرد و قرار شد با ما به تبریز بیایید. سرانجام لحظه حرکت از بوکان به سمت میاندوآب و تبریز فرا رسید. آبشناسان و آقای امیر نیکدل و یک استوار مخابرات روی صندلی عقب نشستند و من و آقای حسن خرمی کنار راننده نشستیم و به راه افتادیم. اولین روستا در جاده میاندوآب روستای الیار بود که یک مرد مسن روستایی در کنار جاده خربزه می فروخت. آبشناسان از راننده خواست توقف کند تا چند دانه خربزه خریداری نماید. حدود 30 کیلومتر از مسیر را طی کردیم و به روستای داشبند رسیدیم. این روستا یک موقعیت ویژه برای عملیات چریکی دارد. زیرا پیچ و خم های زیاد تندی در جاده وجود دارد. درختان صنوبر هم ارتفاعات اطراف جاده را پوشانده است. کنار جاده هم رودخانه زرین رود وجود دارد که از وسط بوکان می گذرد. یعنی در آن شرایط ناامن هیچ امکانی برای توقف خودرو در کنار جاده وجود نداشت.

ماننده جاده چالوس؟

از جاده چالوس خیلی بدتر است. به محض اینکه وارد این پیچ و خم ها شدیم، تیراندازی ضد انقلاب به سمت ما شروع شد. تا بخواهیم به سمت مصدر تیراندازی پاسخ دهیم، به چند دقیقه زمان نیاز داشتیم. آن ضد انقلاب ها ناجوانمرد کنار رودخانه سنگر گرفته بودند و از لابه لای درختان خودرو را به رگبار بسته بودند.

شهید آبشناسان در آن لحظه چه کار می کرد؟

درآن لحظه یکی از خربزه ها را قاچ کرده بود و به سرنشینان جیپ تعارف می کرد. به محض شنیدن صدای رگبار گلوله خربزه ها را رها کرد و فریاد کشید «نترسید... تفنگ ها را بردارید». بیدرنگ تفنگ ها را آماده کردیم و به آتش ضد انقلاب پاسخ دادیم. با چشم می دیدیم گلوله های ضد انقلاب به کنار جاده اصابت می کرد و گرد و غبار از زمین بلند می شد. دو تن از همراهان فریاد یا زهرا (س) یا حسین (ع) سر داده بودند و به سمت ضد انقلاب که در رودخانه سنگر گرفته بودند تیراندازی می کردند. محمد بیدوا راننده جیپ روی فرمان خوابیده بود و رانندگی می کرد تا گلوله ای به سرش اصابت نکند. همه غافلگیر شده بودیم. در یک لحظه دیدم راننده آه و ناله کشید و دستان او از فرمان جدا شد و سرش روی شانه من افتاد...

این راننده همان کسی است که از شما تقاضای 15 روز مرخصی کرده بود تا به تهران برگردد و ازدواج کند؟

آری... همان راننده شهید صیاد شیرازی که اجل او رسیده بود... ناگهان فریاد کشیدم و به همسفران گفتم مواظب باشید حسن شهید شد. در چنین لحظه ای که نمی دانستیم چه کار کنیم من پای این شهید را از روی پدال گاز برداشتم و با فشار دست گاز دادم تا خودرو توقف نکند. شهید آبشناسان که روی صندلی عقب نشسته بود بیدرنگ از جا برخاست و دو دستی فرمان را گرفت. او فقط این جمله را تکرار می کرد: «نترسید تیراندازی کنید.». صحنه عجیبی بود. به سختی حرکت خودرو را کنترل می کردیم تا از آن معرکه نجات پیدا کنیم.
ناگفته نماند به شهر میاندوآب که رسیدیم شهید آبشناسان برای من تعریف کرد و گفت «من فقط با دیدن حاشیه جاده فرمان را به چپ و راست می چرخاندم. مستقیم جاده را نمی دیدم».
یعنی هرگاه خودرو از جاده آسفالت به خاکی منحرف می شد آبشناسان فرمان را به سمت آسفالت می چرخاند. شما آن صحنه وحشتناک را تصور کنید. از یک طرف راننده شهید شده و از طرف دیگر ضد انقلاب ما را به رگبار بسته و خودرو را در حین تیراندازی اینگونه هدایت می کردیم. چنین صحنه ای را در عمرم ندیده ام.
حدود یک کیلومتر که از آن کمینگاه فاصله گرفتیم خودرو خود به خود وسط جاده توقف کرد. و از آن پریدیم بیرون و پشت سنگ های کنار جاده سنگر گرفتیم. حدود 15 دقیقه به سمت ضد انقلاب تیراندازی کردیم. مهمات زیادی هم همراه نداشتیم. در همان لحظه یک خودرو آیفا و پر از سرباز کردان 191 مرکز پیاده شیراز از طرف مقابل رسید. پریدم و جلو آن را گرفتم. این سربازان برای پشتیبانی از بچه های ارتش در بوکان آمده بودند. از راننده خواستم دور بزند و خودرو جیپ را بکسل کند. سیم بکسل هم نداشت. هیچ وسیله ای نبود. حدود 20 فانسقه بچه ها را طناب کردیم و از آنها به صورت ابتکاری سیم بکسل ساختیم. همه این کارها با دلهره و اضطراب توأم بود. حدود پنج کیلومتر جلوتر توقف کردیم تا با خیال راحت وضعیت خودرو جیپ را ببینیم. به قدری گلوله به بدنه و موتور آن اصابت کرده بود که انگار موتور آبکش شده بود. زیرا عوامل ضد انقلاب موتور و لاستیک جلو را نشانه گرفته بودند.
شهید آبشناسان در چنین صحنه هایی واقعاً شجاعت نشان می داد. در آن صحنه وحشتناک وسیله کمک برای ما از طرف خدا بود. می دانید که تصمیم گیری در شرایط سخت یکی از عوامل موفقیت یک سازمان است. اگر آدم در شرایط سخت خود را ببازد حساب بقیه پاک است. بعد از اینکه از آن صحنه رد شدیم به ما خبر دادند که ضد انقلاب در همان محور در مسیر شش تن از بچه های بسیجی که با وانت از بوکان به سمت میاندوآب در حرکت بودند کمین کرده و آنها را به طرز فجیعی به شهادت رساند. عوامل ضد انقلاب پس از گذشتن ما از آن کمینگاه مقادیری شاخ و برگ درختان صنوبر را قطع کرده و وسط جاده سد معبر ایجاد کردند.
در نتیجه این اقدام خودرو وانت بچه های بسیجی در پی برخورد با آن شاخ و برگ درختان چپ شده بود و در همان لحظه توسط ضد انقلاب سر بریده شدند. ضد انقلاب اینجوری بچه های بسیجی و سپاهی و ارتشی حاضر در کردستان را شهید می کرد. آنگاه سر بریده بچه ها را به رودخانه انداختند و اجسادشان را در وسط جاده رها کردند. به طرز فجیع و دلخراشی این بچه های معصوم را سر بریدند. این حادثه حدود نیم ساعت پس از عبور ما از همان محور و در همان منطقه روی داد. می خواهم بگویم چون شهید آبشناسان مسئول عملیات آن محور بود، چند فروند بالگرد در اختیار داشت. می توانست راحت با بالگرد تردد کند. اما همیشه با سرباز جماعت در خطوط مقدم رزم حضور داشت. با سربازان غذا می خورد. این روحیه خیلی تحسین برانگیز است.
این یک نمونه از خاطراتی است که با شهید آبشناسان در محور بوکان داشتیم. البته در کنار این مرد بزرگ زیاد با چنین صحنه هایی در کردستان مواجه بودیم. در عملیات پاکسازی محور سردشت- پیرانشهر چنین صحنه ای هم پیش آمده بود.

نحوه شهادت آبشناسان چگونه بود؟

شهید آبشناسان در سال 1364 به عنوان یک افسر رزمنده در عمق خاک عراق و در کنار سربازانش به درجه عظیم شهادت نایل آمد. چه قدر مظلومانه و با شهامت توصیف ناپذیر شهید شد. این فرمانده لشکر در سنگری جنگید که با سربازان عراقی صد متر فاصله نداشت. ناگفته نماند که شهید صیاد شیرازی هم در همان روز و در همان محور حضور داشت. او هم بیش از صد متر با شهید آبشناسان فاصله نداشت.

جنابعالی هم آنجا حضور داشتید؟

آری... آن موقع معاون فرمانده تیپ بودم. اگر بخواهیم جزئیات عملیات قادر را بررسی کنیم، این کار حتماً به وقت بیشتری نیاز دارد. شاید در این گفت و گوی کوتاه نتوانیم حق مطلب را ادا کنیم. زیرا این عملیات بحث مفصل دارد. ولی می خواهم آخرین لحظات شب شهادت شهید آبشناسان را بازگو کنم. حدود یکماه بود که با نیروهای عراقی در آن جبهه درگیر بودیم. جنگیدن در ارتفاعات کوهستانی خیلی سخت است. با مناطق هموار فرق می کند. در عملیات قادر در منطقه ای صعب العبور می جنگیدیم که ناچار بودیم در یک روز حدود 20 ساعت پیاده روی داشته باشیم. برای انتقال مهمات و مجروحان جاده ای وجود نداشت.
به طور مثال وقتی حسن آبشناسان به شهادت رسید چند ساعت طول کشید تا او را به پشت جبهه منتقل کردیم. اگر سربازی زخمی می شد چه کسی می توانست او را به عقب برگرداند؟ یکی از درجه داران ما روی مین رفت و زخمی شد. بچه ها دو شبانه روز او را کول کردند تا به اشنویه رساندند. عملیات قادر تبدیل شده بود به جنگ تن به تن. آنجا شهید آبشناسان فرمانده لشکر بود. در مرحله اول عملیات حدود 50 شبانه روز در منطقه حضور داشت و به مرخصی نرفته بود. بعد که برای مرخصی 24 ساعته به تهران آمد، قرارگاه با او تماس گرفت و به او گفت که نیروهای عراقی پاتک زده و هر طور شده فوری به منطقه باز گردد.

چند سالی شاگرد و همرزم شهید آبشناسان بوده اید. بفرمایید با شنیدن خبر شهادت او چه واکنشی نشان دادید؟

در منطقه رزم هر وقت یک فرمانده رده بالا شهید می شود از دو منظر می توان به شهادت او نگاه کرد. یکی اینکه روحیه ایثارگری و شهادت طلبی که ما به آن ایمان داریم سبب می شود بچه هایی که در کنار آن شهید جنگیده اند فکر نکنند که فرمانده شان شهید شده و باید صحنه را رها کنند. چرا که این شهادت ها در دوران دفاع مقدس روح ایثارگری را گسترش می داد. انسان ها را برای ادامه راه آن شهیدان مصمم تر می کرد. آن شهید برای سایر رزمندگان الگو می شد. سعدی در این باره می گوید:

نیامد کسی در جهان کوه بماند ***مگر آنکه از او نام نکو بماند
وگر رفت و آثار خیرش نماند ***نشاید پس از مرگش الحمد خواند

از برخی از انسان هایی که به دنیا می آیند و می میرند، آثار جاودان به یادگار نمی ماند. آنها انسان های تأثیرگذار در زندگی اجتماعی نیستند. نگاه کنید بعد از شهید صیاد شیرازی و بعد از شهید آبشناسان صدها نفر انسان آمدند و رفتند. شاید اثری به آن شکلی که نقش داشتند از آنها باقی نمانده است. در ایران بعد از انقلاب روحانیون زیادی آمدند و رفتند. ولی هر جا نامی از شهید مرتضی مطهری برده می شود، از مطهری به عنوان الگو و اثرگذار نام برده می شود. حدود 32 سال است که مطهری به شهادت رسیده ولی نام شهید نام او جاودان مانده است. چرا؟ چون این شهدا از دو منظر اثرگذار هستند.
همین جور شهید صیاد شیرازی. همین جور شهید آبشناسان. همین جور همدوره ها و همرزمان آبشناسان. هیچ تعارفی با کسی نداریم. اکنون چند نفرشان زنده هستند؟ کسی نمانده! تا چند سال دیگر همه می روند. ولی نام آبشناسان همیشه جاودان خواهد ماند. چراغی که خون این بزرگواران در جامعه روشن کرد برای همیشه روشن خواهد ماند.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83




 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.