نویسنده: علیرضا رجبی
مشخصات کتابشناختی:
علیرضا قائمی نیا، معنی شناسی شناختی قرآن، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1390.***
بی تردید، بازسازی دانش های اسلامی به خصوص تفسیر، در پرتو دانش های جدید، یکی از مهم ترین آرمان های اندیشمندان مسلمان در عصر جدید بوده است. برای همه آنان این پرسش مطرح بوده است که آیا می توان به کمک این دانش ها، دریچه ای جدید به متون دینی گشود و روش تازه ای برای فهم این متون از آن ها به دست آورد؟ عصر جدید، عصر متدولوژی های جدید است. برای اندیشمند دینی در فضای این متدولوژی ها، پاسخ این پرسش فوق العاده اهمیت دارد که کدام یک از آن ها را باید پذیرفت؟ و اگر آن ها را در فهم متون دینی به کار بندیم، چه نتایجی را نصیب مطالعات دینی خواهد کرد؟ به یقین، مطالعات زبان شناختی به طور عام جایگاه ویژه ای در این میان دارند. زبان شناسی و رشته های مرتبط با آن در قرن بیستم، پیشرفت چشم گیری داشته اند. از این رو، توجه به دستاوردهای زبان شناسی و حوزه های مجاور آن، امری اجتناب ناپذیر در مطالعات دینی است. این نکته نگارنده را واداشت تا به مطالعات گسترده ای در این زمینه روی بیاورد و پیامدهای آن را در زمینه تفسیر بررسی کند. محصول این مطالعات، دو اثر مستقل، ولی مرتبط با هم بوده است:بیولوژی نص و معناشناسی شناختی قرآن. اثر اخیر همراه با بیولوژی نص، کل برنامه و روش تفسیری نگارنده را دربرمی گیرد. معناشناسی شناختی قرآن با بیولوژی نص دو تفاوت عمده دارد: اولاً، بیولوژی نص، نظریه ای جامع در باب تفسیر قرآن است. بر طبق این نظریه، تفسیر، فعالیتی است که در دو ساحت مختلف صورت می گیرد: ساحت روابط درونی و ساحت روابط بیرونی. مفسر، هم باید روابط درون نص را بررسی کند و هم به روابط بیرونی نظر کند و نص را در فضای متون دیگر بخواند؛ اما این اثر، نظریه جامع در باب تفسیر نیست؛ بلکه صرفاً به روابط درون نص مربوط می شود. اثر حاضر به این مسئله می پردازد که روابط درونی قرآن را باید چگونه فهمید و معناشناسی نص باید بر اساس کدام اصول و مبانی سر و سامان بیابد. ثانیاً، در سطح روابط درونی، معناشناسی های گوناگون می توانیم داشته باشیم. معناشناسی شناختی یکی از انواع مختلف معناشناسی است که می توان در تحلیل آیات قرآن، آن را به کار گرفت؛ البته به اعتقاد نگارنده، این نوع معناشناسی، مزایا و قابلیت های فراوانی دارد و از جهات بسیاری بر دیگر انواع معناشناسی ترجیح دارد؛ ولی می توان بسیاری از آن ها را در یک چارچوب به کار گرفت. بی تردید، بیولوژی نص، دیدگاهی جامع و اجتناب ناپذیر را پیش می کشد. هر دو اثر به گونه ای تألیف شده اند که خواننده در مطالعه یکی به دیگری نیازمند نباشد؛ هر چند که درک چارچوب جامع مذکور بدون توجه به هر دوی آنها، امکان پذیر نیست. مراد نگارنده از «معناشناسی شناختی قرآن»، اتخاذ رویکردی به معناشناسی قرآن است که از دستاوردهای زبان شناسی شناختی کمک می گیرد. اصطلاح«معناشناسی شناختی» امروزه در میان زبان شناسی شناختی، اصطلاحی جا افتاده و رایج است و بر گرایش معناشناختی خاصی دلالت دارد که نتایج زبان شناسی شناختی را در تحلیل معناشناسی زبان های طبیعی به کار می گیرد. متون از تجلیات مهم زبان هستند و بی تردید، می توانیم نتایج معناشناسی را در تحلیل آن ها به کار بگیریم و زبان شناسان نیز در عمل، آن را در تحلیل متون به کار گرفته اند. معناشناسی شناختی هم از این نکته مستثنا نیست و زبان شناسان، مباحث زیادی در زمینه معناشناسی متون مطرح کرده اند. معناشناسی شناختی قرآن به یک معنا، تلاش برای دست یافتن به نقشه شناختی این کتاب آسمانی است. هدف نگارنده، بررسی ساختار اطلاعاتی است که پایه و اساس تعابیر قرآنی قرار گرفته اند. این نقشه می تواند به ما نشان دهد که قرآن در توصیف موقعیت های گوناگون، چگونه مفهوم سازی می کند؟ آیا اصول مشترکی بر این مفهوم سازی ها حاکم است؟ و در صورت وجود این اصول، چگونه باید آن ها را در فهم آیات به کار بگیریم؟ پرواضح است که تهیه چنین نقشه ای، اهمیتی فوق العاده دارد و هدف از آن بسی فراتر از تفسیر قرآن می رود. کاملاً امکان پذیر است که مفسر بدون در دست داشتن چنین نقشه ای به تفسیر بپردازد و در تفسیر هم با مشکلاتی رو به رو شود. در واقع، مفسران خود تعابیر قرآنی را بررسی کرده اند، اما هرگز به دنبال این نبوده اند که اصول معناشناختی مشترک میان آن ها را بیابند؛ و اگر هم در موارد محدودی آن ها را به صورت آگاهانه به کار گرفته اند، هرگز نتوانسته اند آن ها را به صورتی منسجم در فهم آیات به کار گیرند. تفسیرها از این نظر به شرح و توضیح جداگانه آیات می مانند که تک تک آیات را- بدون دقت در مفهوم سازی دیگر آیات-تفسیر می کنند و اگر هم به این مفهوم سازی ها دقت می کنند، آن ها را در محدوده ای بسیار ناچیز به کار می گیرند؛ بنابراین معناشناسی شناختی قرآن وظیفه ای بسیار سنگین بر عهده دارد. باید از تحلیل تعابیر قرآنی به اصول حاکم بر مفهوم سازی آن دست بیابیم و به کمک آن، اصول نقشه شناختی قرآن را ترسیم نماییم. با سخن فوق، تفاوت این اثر با تفسیرهای قرآن روشن می شود. معناشناسی با تفسیر قرآن یکی نیست. برای ایضاح این نکته، به چند تفاوت این دو اشاره می شود:1. در تفسیر تلاش می کنیم تا معانی آیات و مراد جدی آن ها را بفهمیم؛ ولی در معناشناسی قرآن می خواهیم اصول کلی حاکم بر معانی آیات را بیابیم. در واقع، معناشناسی، نگاهی کلی تر به معانی آیات دارد و تفسیر به طور موردی معانی آیات را بررسی می کند؛ 2. هدف اصلی تفسیر، بررسی اصول کلی حاکم بر معانی آیات نیست و به بررسی معانی خود آیات می پردازد. در منابع تفسیری به طور پراکنده سخنی از این اصول به میان آمده است؛ البته این اصول به طور نظام مند در منابع مذکور مطرح نشده اند؛ 3. در معناشناسی، اصول مذکور به طور نظام مند بررسی می شود؛ ولی در تفسیر به ارتباط آن ها با یکدیگر و تأثیری که این ارتباط در معانی آیات می تواند داشته باشد، نظر نمی شود. مراد از «بررسی نظام مند»، بررسی ساختار این اصول و ارتباط آن ها با یکدیگر و تأثیر آن ها در معانی آیات است؛ 4.با توجه به نکات فوق، روشن می شود که مباحث معناشناسی قرآن نسبت به مباحث تفسیری بنیادی تر است؛ چرا که این مباحث در خود تفسیر تأثیر می گذارد. معناشناسی، بخشی مهم از مبانی تفسیر را بررسی می کند و می تواند با طرح مبانی جدید، در خود تفسیر هم تحول ایجاد کند. امروزه، باید بیش و پیش از تفسیر قرآن به معناشناسی آن اهتمام ورزیده شود. در این میان، معناشناسی شناختی اهمیت ویژه ای دارد؛ چرا که اوج تفکر معناشناختی معاصر و دستاورد سترگ جریان های بسیاری در زبان شناسی معاصر است. امروزه باید همه دانش های دقیق را به خدمت قرآن و تفکر دینی فراخواند و از دستاوردهای آن ها در تحلیل این کتاب آسمانی و گسترش معرفت دینی سود جست. بی تردید، زبان شناسی شناختی یکی از این دانش ها، و بلکه از مهم ترین آن هاست. این دانش از چند جهت در حوزه علوم اسلامی و تفسیر قرآن اهمیت دارد: اولاً، خود قرآن ما را به تدبر در آیاتش فرامی خواند: أفَلا یَتَدَبّرونَ القُرآنَ أم عَلی قُلُوبٍ أقفالُهَا؛ آیا به آیات قرآن نمی اندیشند؟ یا[ مگر] بر دل هایشان قفل هایی نهاده شده است؟ مرحوم طریحی در ماده «ثور» روایتی را در این باره نقل کرده است: من اراد العلم فلیثور القرآن: هرکس علم بخواهد در قرآن بحث کند. قرآن، علم ویژه ای را دربردارد که بشر نمی تواند آن را از جای دیگری به دست بیاورد. دقت کردن در تعبیرها و مفاهیم این کتاب آسمانی، تنها راهی است که می تواند دریچه ای به اقیانوس معارف نهفته در آن را به روی بشر بگشاید. به یقین، سود جستن از ابزارها و دانش های جدید، نوعی تدبر روشمند در آیات این کتاب آسمانی و از مصادیق برجسته آن است. تأمل، راهی برای رسیدن به معانی و نکات نهفته در آیات است. این دانش، در وصول به بخشی از این نکته، کارآیی لازم دارد و زمینه ساز تأمل در آن هاست. ثانیاً، می توانیم به کمک این دانش، قرآن را همان گونه که هست تحلیل کنیم. به اعتقاد نگارنده، این ابزار به ما کمک می کند تا حدی به اسرار مفهوم سازی های قرآنی دست بیابیم و آن ها را به همان صورت اصلی و بدون ارجاعشان به صورت های دیگر، بررسی کنیم. اگر قرآن اعجاز خداوند است، تعبیرهای آن هم از حکمت وی ناشی می شود و آن ها بی دلیل انتخاب نشده اند؛ بنابراین، تعبیرهای قرآنی باید همان گونه که هستند تحلیل شوند. ثالثاً، زبان شناسی شناختی در تبیین اختلاف تعبیرها، توانایی های بسیاری دارد. دستاورد آن برای تفسیر بسیار مهم است؛ چرا که نکات ظریف نهفته در تعبیرهای قرآنی را با تحلیل شناختی نشان می دهد. این دانش، خطای بسیاری از تحلیل های ادبی را نشان می دهد و افق دید مفسر را به جاهایی می کشاند که بدون آن، امکان دسترسی به آن ها را نداشت. رابعاً، به کمک این دانش، می توانیم آیات قرآن را بر اساس خود آن ها تحلیل کنیم. وقتی تعدادی از آیات را برای تحلیل کنار هم می گذاریم و تلاش می کنیم از مجموع آن ها مطالبی را به دست بیاوریم، روش های این دانش می توانند به ما در رسیدن به جمع بندی و نتیجه گیری نسبتاً جامع کمک کنند.
زبان شناسی شناختی
زبان شناسی شناختی یکی از مهم ترین جریان های زبان شناختی است که در دهه 1970 میلادی در برابر جریان های دیگر در این حوزه مطرح شد. زبان شناسی شناختی این ادعا را درباره رابطه زبان و موقعیت های خارجی مطرح می کند که زبان به طور مستقیم آن ها را از آن موقعیت ها نشان می دهد. زبان شناسی شناختی به مجموعه ای از دانش ها تعلق دارد که «علوم شناختی» نام گرفته اند. این دانش ها یا به تحلیل فرایند پردازش اطلاعات توسط ذهن و دستگاه اعصاب می پردازند یا نتایج این تحلیل را در مباحث فلسفی و زبان شناختی و غیره مورد بررسی قرار می دهند. کرافت و کروزه زبان شناسی شناختی را مبتنی بر سه اصل اساسی می دانند: 1. زبان قوه شناختی مستقلی نیست؛ 2.دستور زبان مفهوم سازی است؛ 3.معرفت به زبان از کاربرد زبان حاصل می آید. اصل نخست در برابر این ادعای دستور زبان زایشی قرار دارد که زبان قوه شناختی مستقل است. اصل دوم در برابر معناشناسی شرایط صدق قرار دارد که بر طبق آن، معنا با تعیین شرایط صدق مشخص می شود. اصل سوم هم در برابر رویکردهایی نسبت به نحو و معناشناسی قرار دارد که در آن ها فرض می شود مقولات و چارچوب هایی بسیار کلی و انتزاعی بر تشکیل معرفت زبانی حاکم هستند. فیلمور معناشناسی قالب را مطرح کرد. به نظر او، ما معانی عبارت های زبانی را به کمک قالب های متناسب می فهمیم. قالب ها، ابزارهای اضافی برای نظم و سامان دادن به مفاهیم نیستند، بلکه بدون آن ها فهم جمله ها امکان پذیر نیست. از این رو، او معناشناسی قالب را به عنوان«مدلی برای معناشناسی فهم» توصیف می کند و آن را در مقابل معناشناسی شرایط صدق قرار می دهد. این معناشناسی به فهم آنچه که گوینده یک متن اراده می کند و آنچه که خواننده از متن می سازد، کمک می کند. قالب وظایف زیر را انجام می دهد: 1.شیوه خاصی را برای در نظر گرفتن معانی واژه ها فراهم می آورد؛ 2.شیوه توصیف اصول موردنیاز برای ایجاد معانی جدید واژه ها را به دست می دهد؛ 3. شیوه جمع آوری معانی عنصرهای یک متن را به صورت معنای کامل فراهم می آورد. معنا در زبان شناسی شناختی چهار ویژگی دارد: چشم اندازی است، پویا و انعطاف پذیر است، دایره المعارفی و غیرمستقل است، بر تجربه و کاربرد مبتنی است. زبان شناسان شناختی به جای معنا از شبکه شعاعی معنا سخن می گویند. در این مدل برای معنا یک مورد اصلی یا مرکزی به حساب می آید. مورد مرکزی معمولاً «معنای مرکزی»نامیده می شود. چنان که گفتیم، معانی نوظهور، شعاع های آن معنا و به یک معنا، توسعه های آن به حساب می آیند. در نتیجه، شبکه ای از معانی پیدا می شود. لنگ اکر از مفهوم نما و پایه برای تبیین بسیاری از پدیده های زبانی استفاده می کند. «نما» به مفهومی اشاره می کند که واژه بر آن دلالت دارد و «پایه» هم معرفت یا ساختار مفهومی است که «نما»آن را فرض می گیرد. معنای یک واحد زبانی باید هم نما و هم پایه اش را تعیین کند. ممکن است یک پایه نماهای مختلف داشته باشد. در نتیجه، می توانیم «قلمرو»را به عنوان:«ساختار معنایی که به عنوان پایه برای حداقل یک نمای مفهومی عمل می کند» تعریف کنیم. نحوه توزیع توجه در جمله ها، تفاوت شناختی بسیار مهمی را میان آن ها به وجود می آورد. به همین دلیل، می توانیم بگوییم که زبان، به طور کلی، دستگاهی است که در آن، توجه گوینده نسبت به عنصرهای مختلف توزیع شده است. لنگ اکر میان دو نوع عکس برداری از یک صحنه فرق می گذارد: عکس برداری اجمالی و عکس برداری پیاپی. مراد از«عکس برداری اجمالی» از یک صحنه، مفهوم سازی یک صحنه به طور کلی است. در مقابل، «عکس برداری پیاپی»، مفهوم سازی یک صحنه در طول زمان مفروض است. این دو نوع عکس برداری به نحوه مفهوم سازی زبانی ما مربوط می شوند، نه به نحوه وقوع اشیاء یا حوادث و زمان وقوع آن ها مربوط می شوند. به نظر لنگ اکر، اسم ها، افعال و اوصاف، شأن عکس برداری دارند و هر یک به گونه ای خاص از صحنه موردنظر عکس برداری می کنند. نام ها و اوصاف وقتی از اشیائی حاکی هستند به طور اجمالی از آن ها عکس برداری می کنند؛ اما افعال معمولاً به طور پیاپی از صحنه موردنظر عکس برداری می کنند. تفکیک شکل و زمینه در زبان شناسی شناختی اهمیت زیادی دارد. این تفکیک را نخستین بار روان شناسان شناختی بعداً دریافتند که این تفکیک در همه پدیده های زبانی کاربرد دارد و می توان به کمک آن، تفاوت بسیاری از تعبیرهای زبانی را نشان داد. نخستین بار تالمی مدل«پویایی نیرو» را از راه تعمیم مفهوم علیت و تطبیق آن بر تعبیرهای زبانی به دست آورد. در این مدل، فرایندها به گونه ای مفهوم سازی می شوند که نیروهایی در بردارند و آن نیروها به شیوه های متفاوت بر روی افراد یا اشیائی که در حادثه حضور دارند، عمل می کنند. به نظر لنگ اکر، سه اصل مهم پردازش های شناختی را هدایت می کند: 1.اصل اهمیت: بر طبق این اصل، عنصرهایی از موقعیت گفتاری که در نظر گوینده اهمیت دارند، در کدگذاری زبانی تأثیر می گذارند و این اهمیت با سازوکارهای شناختی خاصی در تعبیرهای زبانی هم خود را نشان می دهد؛ 2. اصل دقت: این اصل تعیین می کند که گوینده یا پردازش گر زبانی با چه میزانی از دقت باید به کدگذاری زبانی بپردازد؛ 3. اصل چشم انداز: این اصل معمولاً با استعاره «پشت/روی صحنه»بیانم شود. هر جمله ای با گزینش فعل و الگوی نحوی خاص، چشم انداز ویژه ای را نسبت به موقعیت موردنظر فراهم می آورد. از این رو، فعل، نقش و کارکرد شناختی خاصی از قالب اهمیت پیدا می کند و به همین دلیل، فعل متناسب با آن موقعیت به کار می رود که توجه مخاطب را به عنصر موردنظر معطوف می سازد. بسیاری از تعبیرها به موقعیت مندی گوینده برمی گردد. به عنوان نمونه، استفاده از منظر(جلو، عقب) و جهت یابی(بالا، پایین) و شاخص ها(اینجا، آنجا و غیره)بر موقعیت مندی گوینده مبتنی هستند.اصالت تعبیرهای قرآنی
بر طبق این اصل«اصالت تعابیر قرآن»، هر تعبیر قرآنی بر پایه مفهوم سازی نهفته در آیات و اجتناب از تحلیل و تقلیل دادن یک مفهوم سازی به مفهوم سازی دیگر است. اصالت تعابیر قرآنی را می توانیم با دو اصل کلی بیان کنیم: 1.در هر موقعیت موردنظر که خداوند خواسته توصیف کند، تنها یک تعبیر مناسب قرآنی در کار است؛ 2.هر تعبیر قرآنی تنها با یک توصیف از موقعیت موردنظر تناسب دارد که خداوند خواسته آن را توصیف کند. اصل فوق در برابر تحویل گرایی تفسیری قرار می گیرد. این نوع تحویل گرایی معانی آیات را تغییر می دهد و ما موارد فراوانی از آن را بررسی کردیم. در همه این موارد، معنای آیه تغییر می یابد. برخی از انواع رایج تحویل گرایی عبارتند از: 1. تغییر ترتیب؛ 2.تبدیل واژه ها؛ و 3.تغییر حروف اضافه. در ذیل آیات، معمولاً با ردیفی از شکل و زمینه میان اسامی خداوند رو به رو می شویم. گاهی هم یک اسم در ذیل آیه می آید. در سیاق این آیات به حوادثی اشاره می شود که اسم خداوند کارگردان اصلی آن حوادث است. وقتی دو اسم به کار می رود، اسم نخست در این صحنه اهمیت بیشتری دارد و اسم دوم با آن ردیف، شکل و زمینه را تشکیل می دهد. برخی از تبیین ها که از پدیده تضمین در قرآن صورت می گیرد به تحویل گرایی می انجامد. نگارنده تبیین شناختی از این پدیده را پیش کشیده است. در این تبیین، هر یک از فعل و (حرف جرّ) قالب معنایی خاص خود را دارد و از ترکیب آن دو، قالب معنایی جدیدی به دست می آید. هر یک از این قالب ها، معنای جداگانه ای به همراه دارد و نقش خاصی در معنای ترکیبی دارد.مفهوم سازی قرآنی و بافت آیات
نگارنده در این جا پیرامون این نکته سخن گفته که هر تعبیر قرآنی بر پایه مفهوم سازی ویژه ای استوار شده است و آن مفهوم سازی با سیاق آیه ارتباط دارد؛ از این رو، با تحلیل سیاق می توانیم جزئیات و مؤلفه های آن مفهوم سازی را به دست بیاوریم. این اصل را «اصل تعیین پذیری»نامیدیم. پیداست که مفاد این اصل یک ادعای معرفت شناختی است؛ بدین معنا که اصولاً می توانیم به عنصرها و مؤلفه های مفهوم سازی معرفت پیدا کنیم. بی تردید، تعیین ناپذیری به تعطیل فهم قرآن می انجامد و دست کم یکی از موارد تأمل در قرآن و فهم آن، تأمل در معانی تعبیرهای آن است و اگر مؤلفه هایی که ساختار یک تعبیر قرآنی را تشکیل می دهند، تعیین ناپذیر باشند، ما راهی به فهم و تأمل در معانی آن نداریم. نگارنده برای بررسی مؤلفه های مفهوم سازی میان بافت و سیاق و فضای آیه فرق گذاشته:1.بافت:وقتی ارتباط مفهوم سازی ویژه ای را در درون یک آیه جست و جو می کنیم، به تحلیل بافت آیه نظر داریم. مراد از بافت، روابط درونی موجود در آیه و حوادث مذکور در آن است؛ 2. سیاق: آیات قبل از آیه موردنظر، سیاق آن آیه را تشکیل می دهند. دامنه سیاق متغیر است و از آیه ای به آیه دیگر، کوتاه یا طولانی می شود؛ 3.فضا: آیاتی که بعد از یک قرار می گیرند، همراه با آیات قبل و بافت خود آیه، یک فضای معنایی را تشکیل می دهند. در تحلیل شناختی فعل در قرآن باید به دو نکته توجه کرد: یکی، معنای فعل به کار رفته؛ و دیگر، نحوه پردازش زمان فعل. این نکته اهمیت زمان فعل را در پردازش موقعیت های مختلف نشان می دهد. زمان فعل از نظر شناختی اهمیت فوق العاده ای دارد و نباید آن را نادیده گرفت یا به یک زمان دیگر، تقلیل و تحویل داد. ما دو استدلال بر توفیقی بودن ترتیب آیات آوردیم: استدلال درونی و بیرونی. در استدلال بیرونی با رجوع به دلایل زبان شناختی و ضمیمه کردن مقدمه ای کلامی به نتیجه دست می یابیم و در استدلال درونی با رجوع به آیات قرآن این ادعا را اثبات کردیم. در پایان این فصل یک اصل کلی درباره فضاهای قرآن بیان کردیم که بر طبق آن، اصل بنیادی در مورد فضاهای قرآن، پیوستگی و اتصال است و مفسر، مادامی که شواهدی برخلاف اتصال نیابد، باید اساس کار خود را بر اتصال و پیوستگی قرار بدهد. از این گذشته، عدم ارتباط ظاهری فضاها را نباید به معنای عدم ارتباط واقعی آن ها دانست. ارتباط پیچیده فضاهای قرآنی انعطاف پذیری خاصی را در دلالت واژه ها به بار می آورد. از این رو، برای یک واژه، با توجه به سیاق های گوناگون، مدلول های متفاوت یا برای یک آیه، معانی مختلفی پیدا می شود.پیش نمونه ها و مقولات معنایی در قرآن
به اعتقاد زبان شناسان شناختی، معانی واژه ها در جمله ها و نحوه استعمال آن ها به ادراک حسی و مقوله بندی ما از جهان بستگی دارد. تجربه جهان هم در سرشت زبان و مقولات ما انعکاس می یابد. دو نوع تجربه اساسی در زبان تأثیر می گذارند: 1.تجربه ادراک بدنی؛ آدمی بدن خود و محدودیت های آن را درک می کند. این تجربه موجب پیدایش طرح واره های تصویری می شود. 2.تجربه مقوله بندی؛ ما می توانیم اشیای پیرامون خود را در ذیل مقولاتی دسته بندی کنیم. به عبارت دیگر، ما وجوه تشابه و تفاوت اشیاء را می یابیم. توجه به نقش«پیش نمونه ها» در مقوله بندی اهمیت فراوانی دارد. پیش نمونه ها نخستین مصادیقی هستند که مردم در کاربردهای عملی به آن ها اشاره می کنند و وقتی واژه ای در نگاه نخست می بینیم یا می شنویم، پیش نمونه آن به ذهن ما تبادر می کند. دو اصل اساسی نحوه پیدایش مقولات را در ذهن بشر هدایت می کنند. آن ها عبارتند از: اصل صرفه جویی شناختی و اصل ساختار مدرک جهان. بر طبق اصل نخست، موجودات زنده تلاش می کنند تا با کمترین تلاش شناختی بیشترین اطلاعات را درباره محیط پیرامون خود به دست بیاورند. این اصل مستلزم آن است که ذهن آدمیان، محرک های مشابه را به صورت مقولات گوناگون دسته بندی کند. اصل دوم هم بر این حقیقت دلالت دارد که آدمیان در شکل دادن به مقولات به ساختارهای هم بسته جهان توجه می کنند. مقولات، به نظر دانشمندان علوم شناختی، در سه سطح متفاوت پایه، فرادست و فرودست رده بندی می شوند. هریک از این سطوح، ویژگی های خاصی دارند. ویژگی های مقولات سطح پایه عبارتند از: 1.تصویر واضح: مقولات سطح پایه مقولاتی هستند که تصویر دیداری واضحی از آن ها داریم؛ 2.مقوله سطح پایه بالاترین سطحی است که می توانیم در آن با یک صورت ذهنی کلی مقوله را به صورت کامل معرفی کنیم؛ 3.واکنش رفتاری: این سطوح مقولاتی هستند که واکنش رفتاری مناسب و مشخصی نسبت به آن ها در کار است؛ 4.بسیاری از معارف ما در این سطح شکل می گیرند. هر متنی در واقع دستگاه خاصی از مفاهیم را به کار می گیرد. ارتباط زبانی هم مستلزم ورود به سلسله ای از مقولات است. قرآن، متنی زبانی است؛ خداوند سلسله ای از مقولات و مفاهیم را در این متن برای انتقال مقصود خود به کار گرفته است و بی تردید، مقوله بندی ویژه ای از جهان و آدمیان را دربردارد. در میان این سطوح با سطح پایه رو به رو می شویم که ماده خام دیگر مقولات را فراهم می آورند. این سطوح بر اساس تجربه بدنی و واکنش حرکتی مناسب و غیره مشخص می شوند. درجه و میزان حرکت به سمت بالا(مقوله فرادست) یا پایین(مقوله فرودست) از سطوح پایه بر اساس سیاق و هدف آیه تعیین می شود. به کار بردن یک مقوله درنوردی خاص می تواند نتایج معنایی بسیاری را به دنبال داشته باشد هر موردی با مقوله معنایی خاصی ارتباط دارد و به کار گرفتن یک مقوله خاص در موردی متفاوت راه را برای اخذ نتایج معنایی جدیدی هموار می سازد. تعیین مقولات معنایی در معناشناسی قرآن اهمیت دارد و روشن می سازد که قرآن در کدام موارد از مقولات سطح پایه به مقوله فرادست یا مقوله فرودست حرکت می کند و این حرکت تابع کدام عوامل و شرایط است. ما چهار اصل را در معناشناسی قرآن، با توجه به تحلیل مقولات پذیرفتم: 1.قرآن هم مقوله بندی خاص و سلسله مراتبی از مفاهیم و سطوح مختلف از مقولات در بردارد؛ 2.در میان این سطوح با سطوح معنایی پایه رو به رو می شویم که ماده خام دیگر مقولات را فراهم می آورند. این سطوح بر اساس تجربه بدنی و واکنش حرکتی مناسب و غیره مشخص می شوند. استفاده از این مقولات ساده ترین راه برای انتقال دادن مفاهیم است؛ 3.درجه و میزان حرکت به سمت بالا(مقوله فرادست) یا پایین(مقوله فرودست)از سطوح پایه بر اساس سیاق و هدف آیه تعیین می شود؛ 4.به کار بردن یک مقوله در موردی خاص می تواند نتایج معنایی بسیاری را به دنبال داشته باشد. هر موردی با مقوله معنایی خاصی ارتباط دارد و به کار گرفتن یک مقوله خاص در موردی متفاوت راه را برای اخذ نتایج معنایی جدیدی هموار می سازد. کاربرد این اصول نتایج فرعی هم به دنبال دارد؛ مانند اینکه قرآن در موارد معنوی یا حتی در مورد حقایق دینی و اخلاقی خاص از افعال بدنی و مقولات پایه در تعبیرهای خود استفاده می کند. از این رو، افعال بدنی و حرکتی در قرآن نقش ویژه ای را ایفا می کنند.شبکه های شعاعی در قرآن
شعاعیت معنا نشان می دهد که چگونه دستگاه محدودی از واژه ها می تواند موارد جدید و کاربردهای جدید نامحدود را زیر پوشش خود قرار دهند. در زبان شناسی شناختی، مدل شعاعیت معنا پذیرفته شده است که بر طبق آن، معانی متفاوت یک واژه شبکه ای شعاعی را تشکیل می دهند. در این شبکه، یک معنای مرکزی و دیگر معانی، نقاط پیرامونی را فراهم می آورند. این دیدگاه در تقابل با نظریه ارسطو در باب مقولات قرار می گیرد. نگارنده دو رویکرد مختلف در باب شعاعیت معنا را بیان کرد: نخست، رویکرد تعیین کامل و دیگر، رویکرد چند معنایی اصولی، در رویکرد تعیین کامل( رویکرد لیکاف)معانی مختلف از تغییرات طرح واره های تصویری پیدا می شوند. تفاوت این دو رویکرد در این است که رویکرد چند معنایی اصولی، برخلاف رویکرد تعیین کامل، به طور دقیق میان چند معنایی و ابهام معنایی فرق می گذارد. از این گذشته، در این رویکرد شواهدی هم برای ساختن معنای پیش نمونه ای ارائه می شود. دو اصل مهم برای تعیین معنایی جدید وجود دارد: 1. برای اینکه معنای موردنظر معنایی جداگانه و جدید به حساب آید، باید معنایی در برداشته که به طور محض سرشت مکانی نداشته یا هیئت معنایی که میان مسیرپیما و مرزنما در کار است از دیگر معانی که با واژه(حرف)همراهند متفاوت باشد؛ 2. باید مواردی از معنا در کار باشند که از سیاق مستقل باشند؛ بدین معنا که نتوانیم آن ها را از معانی دیگر یا سیاقی که در آن به کار رفته اند به دست آوریم. اوانز سه ملاک برای تشکیل معانی متفاوت این واژه مطرح می کند: 1. ملاک معنا: برای اینکه یک معنا معنایی متفاوت لحاظ شود، باید معنایی اضافی دربرداشته باشد که در دیگر معانی واژه(زمان) در کار نباشد؛ 2. ملاک تقیید مفهومی: یک معنای متفاوت و جداگانه به الگوهای تقیید مفهومی کاملاً متفاوتی می دهد. دست کم سه نوع تقیید مفهومی را می توانیم نام ببریم: افزودن شناسه اسم(واژه هایی که اسم ها را مقید می کنند؛ مانند «زمان کوتاه») افزودن عبارت قیدی(مانندِ:«زمان با سرعت گذشت»)، افزودن عبارتی فعلی که با عبارتی فعلی که با عبارت اسمی یک جمله را می سازد(مانند:« زمانی که با سرعت گذشت»). 3.ملاک دستوری:معنای متفاوت و متمایز باید وابستگی های ساختاری متمایزی از خود نشان دهد؛ یعنی در انواع دستوری خاصی رخ دهد؛ بنابراین، برای اینکه معنایی متمایز باشد، باید رفتار دستوری متمایزی از خود نشان دهد؛ بدین معنا که در ترکیبات دستوری متفاوتی به کار رود. شواهد معنای پیش نمونه ای عبارتند از:1.نخستین معنای مورد تصدیق قرارگرفته؛ 2.تفوق در شبکه معنایی؛ 3.روابط با معانی دیگر حروف؛ 4.سهولت پیش بینی توسعه های معنایی؛ ما این دیدگاه را در باب واژه های قرآنی پذیرفتیم که آن ها شبکه های شعاعی را تشکیل می دهند. این نوع معناشناسی در برابر معناشناسی برخی از مفسران قرار می گیرد که بنا به آن: 1. همه واژه های قرآنی معنای ثابت و واحدی دارند؛ 2. آن معنای واحد و ثابت بیرون از نص قرآن و با رجوع به کتب لغت تعیین می شود؛ 3. در آیات قرآن آن معنا یا به صورت اصلی به کار می رود یا کاربرد مجازی دارد. در این معناشناسی کاربرد واژه یا حقیقی است یا مجازی؛ 4.سیاق آیات تأثیری در معنای واژه ها ندارد. سیاق تنها می تواند نشان دهد که کاربرد واژه حقیقی است یا مجازی. اما بر طبق این دیدگاه: 1.واژه ها معنای ثابتی ندارند؛ بلکه معانی آن ها انعطاف پذیر است؛ 2. کتاب های لغت در بیشتر موارد به معنای پیش نمونه ای اشاره می کنند و رجوع به آن ها برای تعیین معنای واژه های قرآنی کافی نیست؛ 3.سیاق آیات در معنای واژه ها تأثیر دارد و تفاوت هایی را در آن پدید می آورد؛ 4.معنای پیش نمونه در سیاق های گوناگون توسعه می یابد. همه توسعه هایی که در این معنا پیدا می شوند، مجازی یا استعاری نیستند، بلکه واژه ها در برخی موارد معانی جدیدی هم پیدا می کنند. به عبارت دیگر، در برخی موارد نسبت به یک واژه با پدیده چند معنایی رو به رو می شویم؛ 5. می توانیم بر اساس ملاک های مطرح شده، میان معانی متفاوت و متمایز فرق بگذاریم و موارد چند معنایی را از ابهام معنایی جدا سازیم. مفسران هم در برخی موارد تلاش کرده اند تا معیارهایی برای تفاوت گذاشتن میان معانی متفاوت واژه های قرآن ارائه دهند. بررسی این معیارها و نتایج آن ها، مباحث تطبیقی فراوانی را می طلبد؛ اما شعاعیت معنا در تحلیل واژه هایی؛ مانند«نور»، «میزان»، «مبین»، «تاب» و غیره، بررسی کردیم. نگارنده همچنین این دیدگاه را با مدل تشکیکی و سخن برخی از مفسران که الفاظ برای حقیقت معنا وضع شده اند، مقایسه کرده است.حرکت خیالی در ساختار معنایی قرآن
تعبیرهای زبانی سه نوع حرکت متفاوت را می توانند نشان دهند: 1.حرکت واقعی یا عینی؛ 2.حرکت مجازی؛ 3.حرکت خیالی یا ذهنی. تفاوت حرکت خیالی با حرکت مجازی در این نکته است که در حرکت مجازی، شباهت های هستی شناختی و معرفت شناختی میان دو زمینه وجود دارد؛ اما در حرکت خیالی، رابطه ای مکانی که در طول زمان بدون تغییر است به صورت چیز دارای حرکت خیالی فرض می شود؛ البته در حوزه های مجرد حرکت خیالی بدین صورت تصور می شود که امری مجرد مکانی فرض می شود و آن گاه حرکت خیالی برای آن در نظر گرفته می شود. در حرکت خیالی، موقعیتی ایستا به صورت پویا مفهوم سازی می شود. از این گذشته، در حرکت خیالی، رابطه مکانی که در طول زمان بدون تغییر است به صورتی که حرکتی فرضی یا خیالی دارد، مفهوم سازی می شود. در حرکت مجازی، مسئله عدم تغییر و ثبات در طول زمان لحاظ نمی شود. پردازش موقعیت های بیرونی با تعبیرهایی که حرکت خیالی را دربردارند، این امکان را به گوینده می دهد که نکاتی را بیان آن ها بدون حرکت خیالی امکان پذیر نیست. به عنوان نمونه، فرض حرکت خیالی در آیات این امکان را فراهم می آورد که خدا درون( و یا بیرون از)صحنه درنظر گرفته شود و اگر حرکت خیالی در این مورد به کار نمی رفت، هرگز این امکان فراهم نمی آمد. پرواضح است که چنین پردازش هایی به استنباط معنایی تازه ای دامن می زنند و راه را بر اخذ نتایج معنایی جدید هموار می سازند. اصل حرکت خیالی در معناشناسی قرآن بر دو نکته دلالت دارد: 1. وجود زمینه برای حرکت خیالی: وقتی چیزی را در حالت حرکت خیالی درنظر می گیریم، در واقع آن چیز نسبت به زمینه ای خاص در حرکت لحاظ شده است. به تعبیر دیگر، در حرکت خیالی، شکل نسبت به زمینه ای خاص در حال حرکت لحاظ می شود؛ یا به بیان دیگر، در حرکت خیالی، شکل نسبت به زمینه پویا لحاظ می شود. از این رو، در هر موردی که در آیات با مفهوم سازی موقعیتی ساکن به صورت پویا رو به رو می شویم، باید در سیاق امری به صورت زمینه نسبت به چیزی که متحرک در نظر شده در کار باشد؛ 2. وجود پنجره های توجه در حرکت خیالی: مفهوم سازی موقعیت ایستا و ساکن به صورت پویا این امر را امکان پذیر می سازد که بخش های مختلفی در مسیر حرکت در نظر گرفته شود و پنجره های توجه متناسب با نیاز به روی آن بخش ها باز شود. در نتیجه، در آیاتی که در آن ها حرکت خیالی به چشم می خورد، متناسب با سیاق پنجره توجه به روی بخش ها و مقاطع مسیر باز می شود. یکی از موارد مهم حرکت خیالی در قرآن در مفهوم سازی کلمه «امر» دیده می شود. در این مورد«امر» به صورت چیزی فرض می شود که حرکت می کند. فرض حرکت خیالی این امکان را فراهم می آورد که خدا درون (و یا بیرون از) صحنه درنظر گرفته شود و اگر حرکت خیالی در این مورد به کار نمی رفت، هرگز این امکان فراهم نمی آمد. به طور کلی، در چنین مواردی، حرکت خیالی زمینه ای برای صحنه پردازی قرار می گیرد که خداوند در آن نقش خاصی دارد. حرکت های خیالی با موقعیت هایی ارتباط دارند که حرکت واقعی در آن ها امکان پذیر نیست؛ از این رو؛ نباید از تعابیر حرکتی، نقص یا حرکت واقعی را نتیجه گرفت. بی تردید، این گونه نتیجه گیری از خلط تعبیر با موقعیت ناشی می شود. به عنوان مثال، در برخی آیات، علم خداوند به موقعیت خاصی با حرکت خیالی بیان شده است. از این گونه تعبیرها نباید نقص علم خداوند را نتیجه گرفت. در واقع(موقعیت بیرونی)خداوند علم مطلق دارد یا به عبارت دیگر، خداوند احاطه علمی دارد، اما تعبیر با حرکت خیالی در این گونه موارد، به دلایل خاصی صورت گرفته و با سیاق آیات ارتباط دارد.نقش تلفیق مفهومی در معناشناسی قرآن
تلفیق مفهومی اهمیت فراوانی در تحلیل عبارت های زبانی دارد و از جهتی نحوه اندیشیدن بشر را نشان می دهد. به نظر بسیاری از دانشمندان علوم شناختی تفکر بشر به واسطه تلفیق صورت می گیرد و اندیشیدن در حقیقت تلفیق فضاهای مختلف با یکدیگر است. این نکته تأثیر فراوانی در پیشرفت زبان شناسی شناختی داشته است. نظریه تلفیق مفهومی از ترکیب نظریه فضاهای ذهنی و استعاره مفهومی به دست آمده است. این نظریه نگاهی جامع نسبت به همه پدیده ها و تعبیرهای زبانی گوناگون به دست می دهد. در تلفیق، معنایی نو پیدا می شود که با معنای عنصرهای تشکیل دهنده تفاوت دارد. به عبارت دیگر، این معنای نوظهور با مجموع معانی عنصرهای تشکیل دهنده یکی نیست و همواره چیزی بیشتر از مجموع آن ها را دربردارد. با توجه به سخن فوق، تفاوت نظریه تلفیق با نظریه استعاره مفهومی روشن می شود. در استعاره مفهومی صرفاً دو قلمرو جداگانه داریم که میان آن ها نگاشت هایی برقرار شده است؛ ولی در تلفیق مفهومی، نگاشت هایی که میان دو فضای ورودی، وجود دارد به پیدایش معنا و ساختار جدیدی می انجامد. از این جهت، تلفیق، ساختار تفکر بشر و زبان او را نشان می دهد؛ چرا که سازوکار آن ها و نحوه پیدایش عنصرهای جدید را در آن ها نشان می دهد. بررسی تلفیق مفهومی نتایج بسیار مهمی در زبان شناسی دارد: اولاً، تلفیق مفهومی نشان می دهد که معنای یک ساختار چیزی بیش از مجموع معانی بخش هاست. این نظریه مکانیسم تکوین و شکل گیری معنی را نشان می دهد؛ ثانیاً مکانیسم انتقال از یک قالب به قالب دیگر را روشن می سازد؛ ثالثاً، تأثیر فضاهای گوناگون را در شکل گیری استعاره و مجاز نشان می دهد. در معماری تلفیق مفهومی به سه دسته از فضاها نیاز داریم که عبارتند از: فضای کلی، فضاهای ورودی و فضای تلفیق. عنصرهای نظیر هم در فضاهای ورودی با خطوطی به هم وصل می شوند. در واقع، این خطوط نشان می دهند که کدام یک از عنصرها با هم مقایسه شده اند. فضای کلی ساختار مشترک دو ورودی و عنصرهای نظیر هم در آن ها را نشان می دهد که در فضای تلفیق انعکاس می یابند. در تلفیق، اهداف گوناگونی وجود دارد، ولی هدف کلی و مشترک همه تلفیق ها به دست آوردن مقیاسی بشری است. این هدف در تحلیل تلفیق های قرآنی اهمیت دارد؛ چرا که قرآن هم برای اینکه حقایق عالم ربوبی را برای بشر مفهوم سازد باید آن ها را در مقیاس بشری بیان کند. اهداف فرعی دیگری هم برای تلفیق وجود دارد که عبارتند از: فشرده سازی امور، پراکنده، به دست آوردن نگاه فراگیر و کلی، تقویت روابط حیاتی، طرح یک داستان یا ماجرا، حرکت از کثرت به وحدت. روابط حیاتی، روابط بسیار مهمی هستند که در تلفیق میان فضاهای ورودی در کارند. آن ها عبارتند از: زمان، مکان، بازنمایی، تغییر، رابطه نقش ارزش، شباهت، عدم شباهت، کل و جزء، علت و معلول. با توجه به تلفیق مفهومی در آیات می توانیم تفاوت آیات متشابه را از برخی جهات روشن سازیم. از این گذشته، تحلیل استعاره های قرآنی هم با توجه به تلفیق مفهومی، در عرض دیگر تحلیل های شناختی نیست. به عبارت دیگر، این روش را نباید در عرضِ دیگر تحلیل ها دانست، بلکه تحلیل آیات از چشم انداز دیگری است و نگاهی جدید را به آیات فراهم می آورد. می توانیم یک آیه را، علاوه بر اینکه با توجه به تلفیق مفهومی آن تحلیل می کنیم، با دیگر ابزارهای شناختی هم تحلیل کنیم و این تحلیل ها با هم منافات ندارند. در بسیاری از تلفیق های قرآن با نکته ای مهم رو به رو می شویم. خداوند در این تلفیق ها(از قبیل تلفیق هایی که در مورد عرش و کرسی به چشم می خورد)یک هدف کلی را دنبال می کند و آن بیان حقایق موردنظر در مقیاس بشری است. حقایقِ عالم ربوبی تنها در مقیاس بشری برای بشر قابل فهم اند و به همین دلیل، خداوند این تعبیرها را به کار برده است. خداوند برای اینکه حقایق عالم ربوبی را در مقیاس بشری بیان کند، بهترین و مناسب ترین زمینه را برگزیده است. بررسی تلفیق های قرآن در زمینه پدیده های طبیعی و مادی نشان می دهد که چگونه قرآن مناسب ترین زمینه های مادی را برای نشان دادن حقایق عقلی و معنوی به کار گرفته است. این تلفیق ها غالباً برای نشان دادن بُعد معنوی طبیعت و بیان ارتباط آن ها با توحید و حقایق توحیدی صورت گرفته است. گاهی در مورد یک پدیده یا یک موضوع با تلفیق های مفهومی گوناگونی رو به رو می شویم که هریک به تناسب با سیاق صورت گرفته است. تلفیق در حقیقت عنصرهایی از سیاق را برجسته می کند که اهمیت خاصی برای گوینده دارند. این نکته اهمیت بررسی تلفیق ها را در کشف کانون توجه نشان می دهد. به عبارت دیگر، با بررسی تلفیق های مفهومی می توانیم دریابیم که چه عنصرهایی از سیاق در کانون توجه قرار گرفته اند.ساختار نیرو-پویایی آیات
در این فصل درباره مفهوم«ساختار نیرو پویایی»سخن گفتیم و آن را در تحلیل آیات به کار گرفتیم. این مفهوم با مفهوم علیت تفاوت دارد. علیت، مفهومی بسیار محدود است و در موارد بسیار محدودی کاربرد دارد؛ ولی مفهوم نیرو پویایی از لحاظ کاربرد بسیار گسترده است. زبان شناسی شناختی در این ادعا را مطرح می کند که ساختار نیرو پویایی مختلف در موقعیت های زبانی و ترکیب نیروهای گوناگون در تعبیرهای زبانی خودش را نشان می دهد. از این رو، با تحلیل ساختار این تعبیرها اطلاعات سودمندی به دست می آید. مفهوم نیروپویایی با تجربه ما از جهان مادی و تعامل نیروهای مختلف در این جهان ارتباط دارد. ما در زندگی روزمره می بینیم که اشیاء و موجودات، نیروهایی دارند و حاصل ترکیب این نیروها، حوادث گوناگونی را پدید می آورد. در تحلیل ساختار نیرو پویایی هم دو شیء داریم که نیرویی را اعمال می کنند: یکی شیءای نیروزا (عامل اصلی) که در کانون توجه ما قرار دارد. ممکن است این شیء نیروی خودش را بروز دهد یا مغلوب نیروی دیگری واقع شود و دیگر، شیء ای نیروزا( مخالف)که تأثیری بر شیء اول دارد و ما هم به همین خاطر آن را در نظر می گیریم. در ترکیب نیروی عامل اصلی و مخالف چهار حالت پدید می آید: 1.تمایل درونی عامل به سکون مغلوب نیروی قوی تر عامل مخالف که او را به حرکت وامی دارد قرار گرفته است؛ 2. تمایل عامل اصلی به سکون قوی تر از نیروی مخالف است؛ در نتیجه، عامل اصلی در جای خودش باقی می ماند؛ 3.تمایل درونی عامل اصلی حرکت است، نیروی مخالف هم با آن مخالفت می کند، ولی نیروی عامل اصلی قوی تر از آن است؛ 4. عامل اصلی به حرکت تمایل دارد، ولی نیروی مخالف قوی تر است و مانع حرکت عامل می شود. ساختار نیرو پویایی در دو سطح در زبان خود را نشان می دهد: یکی در سطح گزینش واژه ها و دیگر در سطح دستور زبان و نحوه ترکیب واژه ها. واژه ها ساختار نیرو پویایی خاصی دارند و به کار بردن یک واژه در موقعیت معینی نشان می دهد که گوینده کدام ساختار را اراده کرده است. از این گذشته، ساختار نحوی تعبیرهای زبانی هم همین کارکرد را دارد و اطلاعات موردنیاز را در این باره به دست می دهد. در تحلیل آیات قرآن این اصل را پذیرفتیم که ساختار نیرو پویایی آیات، سرنخ های زبانی در کارند که این ساختار را نشان می دهند. این اصل را «اصل نیرو پویایی»در معناشناسی قرآن نامیدیم. این اصل دو ادعا دربردارد: 1.نیروهای مختلفی که در فضای یک آیه حضور دارند، ساختار نیرو پویایی آن را تعیین می کنند؛ 2. در آیات؛ سرنخ های زبانی این ساختار را نشان می دهند. قرآن در موارد مختلفی از ساختار نیروپویایی استفاده می کند. به عنوان نمونه، قران در برخی موارد که از دخول کافران در آتش سخن می گوید، برای نشان دادن عدم خروج آن ها، صحنه هایی با دو نیروی مخالف تصویر می کند که یکی از آن ها همواره مغلوب واقع می شود؛ همچنین، در بسیاری از موارد در بیان توحید ساختار نیروپویایی مشاهده می شود.علیت و پنجره های علّی در معناشناسی قرآن
علیت نقش بسیار مهمی در تجربه روزمره بشر دارد. این امر موجب شده است که آدمی به شیوه های مختلف، علیت را در تعبیرهای زبانی کدگذاری کند. به همین دلیل، یعنی تعبیرهای زبانی مختلفی در مورد یک حادثه علّی به کار رود؛ یعنی تعبیرهای زبانی مختلفی از یک حادثه علّی در کار باشد که هر کدام مفهوم سازی متفاوتی از آن حادثه را نشان می دهند. بحث علیت با ساختار نیرو پویایی تفاوت دارد و علیت را باید حالت بسیار خاص و محدودی از آن دانست. یکی از کارهای مهم زبان شناسان، بررسی نحوه تشکیل سلسله های علّی در زبان بوده است. آن ها نحوه باز شدن پنجره های توجه به سوی حلقه های سلسله علّی را بررسی کرده اند. هر سلسله علّی از حوادث از مجموعه ای از «زیرحادثه ها» تشکیل می شود. در این سلسله ممکن است پنجره های توجه به روی بخش های مختلف باز شود. طبیعی ترین حالت در این گونه پنجره ها، عدم پیوستگی است؛ بدین معنا که پنجره توجه به روی همه مراحل و حلقه های زنجیره علّی باز نمی شود، بلکه تنها به روی بخش خاصی باز می شود. در رایج ترین صورت، پنجره توجه به روی مرحله نخست و مرحله پایانی باز می شود؛ البته، مرحله قبل از مرحله پایانی از اهمیت زیادی برخوردار است. مهم ترین اصلی را که در این رابطه با توجه به آیات به دست می آید،« اصل پنجره های علّی» نامیدیم. این اصل از دو اصل فرعی دیگر؛ یعنی اصل ارتباط و اصل تکمیل، تشکیل شده است. بر طبق اصل ارتباط، پنجره هایی که در یک آیه نسبت به حلقه ها و مراحل مختلف زنجیره علّی باز می شود، با بافت و سیاق آن آیه ارتباط دارند. بر طبق اصل تکمیل، پنجره های گوناگون در آیات مختلف نسبت به یک زنجیره علّی، در مجموع سلسله ای کامل از پنجره های موردنیاز در قرآن را فراهم می آورند. با توجه به این اصول، قرآن یک دستگاه توجه است؛ و در هر آیه ای، بخش خاصی از پدیده موردنظر در کانون توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال، در قرآن زنجیره علّی نسبت به «تسخیر خورشید و ماه» مشاهده می شود و آیات گوناگون در این رابطه به مراحل مختلف اشاره کرده اند. در مورد «انزال باران»، «ارسال رسل» و بسیاری از امور دیگر نیز چنین نکته ای در قرآن قابل توجه است. بررسی زنجیره های علّی و نحوه باز شدن پنجره توجه در معناشناسی قرآن اهمیت فوق العاده ای دارد و اطلاعات جدیدی در اختیار مفسر قرار می دهد. بازسازی این زنجیره ها نشان می دهد که هر آیه ای به کدام مرحله و سطح مربوط می شود و چگونه آیات مختلفی که پیرامون یک موضوع سخن می گویند، در چارچوبی فراگیر کنار یکدیگر قرار می گیرند. زنجیره های علّی که در قرآن به دست می آیند، ممکن است اهداف طولی یا عرضی یک پدیده را نشان دهند. به طور کلی، این اصول نشان می دهند که تشکیل سلسله های علّی در قرآن با سیاق آیات ارتباط دارند و مفسر، برای اینکه تصویری کلی از آن ها به دست بیاورد، باید همه حلقه های متفاوت را کنار هم بگذارد؛ همچنین، این اصول در واقع نوعی دستورالعمل برای به دست آوردن نقشه ای کلی از سلسله های علی در قرآن را به دست می دهد. کاربرد اصل پنجره های علّی در قرآن بسیار گسترده است و تمام پدیده هایی را دربرمی گیرد که در ظاهر یکسان به نظر می رسند. به کمک این اصل می توانیم مراحل مختلف این پدیده ها را بیابیم. بررسی سلسله های علّی، پیوستگی آیات قرآن را نشان می دهد. آیاتی که پیرامون یک موضوع سخن گفته اند، معمولاً سلسله ای علّی را تشکیل می دهند. در این سلسله مراحل مختلف یک پدیده جمع شده اند. این مراحل از تحلیل پنجره های توجه به دست می آیند.منبع مقاله: نشریه دین، شماره 187