فصلنامه ی ندای اسلام(1) مقاله ای با عنوان « بررسی جریان حکمیت از منظری دیگر» به چاپ رسانید، که نویسنده ی آن به بازبینی مسئله حکمیت در جنگ صفین، به ویژه نقش دو حکم تعیین شده، یعنی «ابو موسی اشعری» و «عمر وبن عاص» پرداخته است.
نویسنده در این مقاله ادعا می کند« بسیاری از نویسندگان و مورخان در مورد حقیقت این جریان دچار سردرگمی شده و با اعتماد بر روایات ضعیف و غیرقابل اعتبار، چهره ای ناخوشایند از این دو، به تصویر کشیده اند، یعنی ابوموسی اشعری را به ضعف رای و فریب خوردن و عمروبن عاص را به فریبکاری متهم ساخته اند.« پس گزارش می کند: « کمتر کتاب تاریخی است که به سبب نقل روایات[به زعم وی] موضوع و ساختگی، عمروبن عاص را به فریبکاری متهم نکرده باشد.» در جای دیگر رویکرد خود به مسئله ی حکمیت را چنین توصیف می کند که این مقاله «در پرتو روایات صحیح و مورد اعتماد محققان برجسته تاریخ اسلام واهل سنت» جمع آوری شده است.
ما در این نوشتار، درصدد هستیم تا رویکرد این مقاله ی به حقایق «جنگ صفین» و «حکمیت» و هم چنین صحت ادعای نویسنده در استفاده از روایات صحیح را مورد بررسی و نقد قرار دهیم.
خلاصه ی مهم ترین مطالب مطرح شده در مقاله
نویسنده در این مقاله آورده است:پس از حکومت یافتن حضرت علی علیه السلام مردم شام از بیعت با ایشان سرباز زدند و گفتند: حضرت علی علیه السلام اول از قاتلان خلیفه سوم قصاص بگیرد، سپس ما با او بیعت می کنیم. حضرت علی علیه السلام خواسته مردم شام و معاویه را بهانه ای برای نافرمانی و عدم بیعت می دانست. لذا با هدف الزام معاویه و هوادارانش به اطاعت از خود، با سپاهی به سوی شام روانه شد...
نبرد میان دو سپاه در ماه ذی الحجه سال شی و شش هجری با درگیری های موردی و جنگ های پراکنده آغاز گردید... اول ماه صفر مرحله دوم جنگ آغازشد و تا روز جمعه دهم صفر ادامه پیدا کرد. سخت ترین رویارویی میان سپاهیان دو طرف، در روز پنجشنبه نهم و شب جمعه دهم ماه صفر روی داد و آن شب را لیله الهریر[ شب زوزه] نامیدند. به دنبال ایجاد نگرانی از ادامه کشته شدن افراد دو سپاه، معاویه رو به سپاهیانش کرد و گفت: «قرآن ها را بر نیزه ها بسته و بالا ببرید.» و موضوع حکمیت را طرح کرد.
در این جا ادعا می کند:
حضرت علی علیه السلام به درخواست آنها مبنی بر توقف جنگ و خونریزی پاسخ مثبت داد.
و همچنین وی مدعی است که:
آن حضرت به حکمیت رضایت داد اما آشوب طلبان به استمرار جنگ صفین بسیار اصرار می کردند لذا چاره ای ندیدند جز این که علیه حضرت علی دست به شورش بزنند و با طرح مقوله « لا حکم الالله» شکاف جدیدی را به نام «خوارج» در میان امت اسلامی ایجاد کنند.
ایشان سپس می نویسد:
با طرح موضوع حکمیت، جنگ صفین عملاً پایان یافت... دو طرف به توافق رسیدند که از هر طرف یک نفر مذاکره کننده ی ارشد، به عنوان حکم انتخاب گردند تا در مورد حل بحران پیش آمده و پایان دادن به جنگ و اختلاف، به گفت و گو و مذاکره بپردازند و بر سر آنچه که به خیر و مصلحت مسلمانان است به توافق برسند.
نویسنده سپس با اشاره به انتخاب ابوموسی اشعری و عمروبن عاص به عنوان حکم، درباره ی انتخاب ابوموسی مدعی شده:
برخلاف آنچه در بسیاری از کتب تاریخی شایع است[این انتخاب] بنا به تحمیل خوارج بر حضرت علی علیه السلام نبوده است، زیرا خود آنها از مخالفین سرسخت پذیرش حکمیت بودند و به همین علت نیز در مقابل حضرت علی موضع گرفتند و ایشان را تکفیر کردند.
نویسنده در ادامه، به تفصیل شرح می دهد که دو حکم، برای تعیین سرنوشت خلافت چه تصمیماتی گرفتند و نتیجه ی این تصمیم گیری به کجا انجامید.
البته ما ثابت خواهیم کرد که به شهادت اسناد تاریخی و برخلاف ادعاهای یاد شده، امیرالمؤمنین علیه السلام، بر نیز ه کردن قرآن ها را دسیسه و مکر می دانستند و با توقف جنگ و قبول حکمیت موافق نبودند، اما جمع کثیری از افراد سپاه ایشان فریب خوردند و با خشک مغزی، بر قبول پیشنهاد معاویه و سپس بر انتخاب ابوموسی اشعری اصرار ورزیدند. خوارج همان کسانی بودند که وقتی اشتباه خود در موارد اخیر را دریافتند، آن را با اشتباه دیگری ادامه دادند و با آن که خود، مقصر شکل گیری جریان حکمیت بودند، با مشاهده ی نتیجه ی شوم حکمیت، مقابله و مواجهه با امیرالمومنین علیه السلام را در پیش گرفتند.
در این مقاله به طور کلی جهت گیری مباحث، در راستای تبرئه ی معاویه و حکمین، دری مقدمات و پیشامدهای جنگ صفین است. تبرئه ی آنان از برپا کردن و ادامه ی جنگ که یکی از آثار سوء آن، کشته شدن هزاران مسلمان و دیگری، شکل گرفتن توطئه ای شوم و بنیان برانداز در جریان حکمیت بود ما در ادامه به طرح و نقد این مباحث خواهیم پرداخت.
نکته ی بسیار مهم در این مقاله
نویسنده ی این مقاله در چندین فراز تصریح می کند که معاویه، مبانی تعیین حضرت علی علیه السلام به عنوان خلیفه را کاملاً قبول داشته و اعتراضش تنها پیرامون خونخواهی خلیفه ی سوم! و عدم اقدام حضرت علی علیه السلام در این باره بوده است. نویسنده در جاهای مختلف از این مقاله مکرر بر این مطلب تأکید نموده است. به این فرازها توجه فرمایید:نباید فراموش کرد در آن شرایط که جلسه ی حکمیت در أذرَح در حال برگزاری بود، خلیفه ی مسلمین تنها امیرالمومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه بود.
هم چنین:
معاویه نه مدعی احراز مقام خلافت بود، نه خود را در مقام امیرالمومنین نهاده بود ونه اتباع و هوادارانش با او به عنوان امیرالمومنین بیعت کرده بودند.
و نیز:
دو طرف نزاع و اختلاف هر دو خلیفه و امیرالمومنین نبودند، بلکه یک طرف نزاع حضرت علی خلیفه و امیرالمؤمنین بود که اکثریت مسلمانان با او بیعت نموده و عده ای هم... بیعت با او را مشروط به مجازات شورشیان گردانیده بودند.
همچنین می نویسد:
معاویه در مورد اهلیت و شایستگی حضرت علی برای مقام خلافت اعتراضی نداشت، و به خود به عنوان جایگزینی برای حضرت علی نگاه نمی کرد، بلکه انتقادش در مورد پاره ای از تصمیم گیری های حضرت علی بود.
شهادت عمار یاسر در صفین، و نگاه نویسنده ی مقاله
یکی از مهم ترین فرازهای مقاله ی مورد بحث، آن جا است که نویسنده، ضمن طرح این ادعا که قصد معاویه و مردم شام، از شرکت در نبرد صفین و خودداری از بیعت با حضرت علی علیه السلام خونخواهی عثمان بوده؛ می نویسد:یکی دیگر از اتفاقاتی که در جنگ صفین رخ داد و به روشن شدن موضع درست از نادرست و پایان یافتن جنگ کمک کرد، شهادت صحابی جلیل القدر، حضرت عمار بن یاسر به دست سپاهیان شام بود... شهادت حضرت عمار اتفاق افتاد، و در پرتو حدیث نبوی: «تقتلک الفئة الباغیه» تو به دست گروه عصیانگر و سرکش کشته می شوی. برای همگان روشن شد که حق با حضرت علی رضی الله عنه بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می کردند. این اتفاق و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بی معنا کرد و همه را به تلاش برای پایان دادن به نبرد ترغیب کرد، و در چنین شرایطی موضوع حکمیت مطرح گردید و پذیرفته شد.
سؤالی مهم از نویسنده ی مقاله
همان طور که مشاهده فرمودید نویسنده ی این مقاله، تمام انگیزه ی معاویه و شامیان در جنگ صفین را، خونخواهی خلیفه سوم! و اعتراض به موضع حضرت علی علیه السلام در این باب دانسته و تصریح می کند که «خلیفه ی مسلمین تنها امیرالمومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه بود.» از طرفی می گوید« معاویه و سپاه شام بیعت با حضرت علی را مشروط به مجازات شورشیان گردانیده بودند.» و از سوی دیگر تصریح می کند که در پی شهادت جناب عمار یاسر «برای همگان روشن شد که حق با حضرت علی رضی الله عنه بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می کردند.»، پس برای ایشان آشکار است که لااقل پس از شهادت جناب عمار یاسر، یک وظیفه ی مشخص در مقابل معاویه، عمروعاص و همه سپاهیان آنان قرار داشته، و آن بیعت با امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام است.برای وی تردیدی وجود ندارد که موضع شامیان و قرار گرفتن آنان در برابر امیرمومنان حضرت علی علیه السلام، به تصریح رسول خداصل الله علیه و آله و سلم مصداق بغی و تجاوزگری است. متجاوزان ، پس از روشن شدن این که در موضع باطل قرار دارند، یک وظیفه ی به غایت بدیهی داشتند، یعنی دست کشیدن از تجاوزگری، تسلیم شدن در برابر خلیفه ی مسلمانان و بیعت با ایشان.
پر واضح است که هر اقدام دیگری غیر از این، ادامه تجاوزگری و ایستادن در برابر سخن قطعی رسول خداصل الله علیه و آله و سلم خواهد بود. پس، این که سپاه شام، تکیه بر انجام حکمیت داشته اند، از اساس کاری غلط، نا به جا و باطل و پافشاری بر همان موضع«بغی» و تجاوزگری بوده است. لذا باید پرسید: نویسنده ی مقاله چه اصراری بر دفاع از باطل و تجاوزی دارد که خود معترف است سخن قطعی رسول خداصل الله علیه و آله و سلم بر بطلان آن دلالت دارد؟!
تأکید بزرگان اهل سنت بر «حدیث قتل عمار»
حدیث قتل عمار مسئله ای نیست که تنها مورد توجه نویسنده ی این مقاله قرار گرفته باشد. بلکه این حدیث، درمنابع متعدد اهل سنت و در رأس آنها، در صحیحین آمده است.(2)ما در این جا عبارات برخی از علمای اهل تسنن دراین باب را، به نقل از منابع معرفی شده از سوی خود نویسنده ی مقاله(3) یعنی أسمی المطالب فی سیرة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و تحقیق مواقف الصحابه یادآور می شویم:
مؤلف کتاب نخست، از قول ابن عبدالبر نقل می کند:
تواترت الآثار عن النبی إنه قال :«تقتل عمارالفئة الباغیة»، و هذا من إخبار بالغیب و إعلام نبوته، و هو من أصلح الأحادیث(4)
نقلیات از پیامبر به تواتر رسیده است که فرمود: « عمار را گروه متجاوز می کشند.» و این از موارد خبردادن ایشان از غیب و نشانه های نبوت آن جناب و از صحیح ترین احادیث است.
وی سپس تصریح ذهبی را نقل می کند مبنی بر این که «حدیث قتل عمار متواتر است.»(5) هر دو کتاب، از ابن حجر عسقلانی نقل می کنند که:
در این حدیث، نشانه روشنی از نشانه های نبوت، و فضیلت آشکاری برای علی علیه السلام و عمار، و ردّی بر ناصبیانی است که گمان کرده اند علی علیه السلام در جنگ هایش، بر صواب نبوده است.(6)
و هم چنین از او نقل شده:
حدیث« قتل عمار الفئة الباغیة» بر این دلالت دارد که علی علیه السلام در آن جنگ ها بر صواب بود، زیرا یاران معاویه عمار را کشتند.(7)
ابن کثیر می گوید:
با کشته شدن عمار به دست اهل شام، سر آن چه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر داده بود که « او را گروه تجاوزگر می کشند.» روشن؛ و آشکار شد که علی بر حق و معاویه متجاوز است...(8)
ابن تیمیه می نویسد:
این حدیث دلالت بر صحت امامت علی و وجوب اطاعت او دارد، و [ هم چنین دلالت دارد] بر این که دعوت کننده به اطاعت او به بهشت دعوت می شود و دعوت کننده به جنگ به او- هر چند اجتهاد نموده باشد- به آتش دعوت می شود.(9)
همچنین در تحقیق مواقف الصحابه از ابن عربی نقل شده که، پس از استناد به این حدیث نبوی، می نویسد:
علی علیه السلام امام، و هر کس بر او خروج کرد، متجاوز و جنگیدن با این متجاوزین، تا جایی که به حق تسلیم شوند، واجب بود.(10)
جالب این که مولف أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب نیز سخن سعید حوی در این باب- وجوب جنگیدن در کنار حضرت علی علیه السلام- را بازگو کرده و به نقل از وی می نویسد:
پس از کشته شدن عمار، که نصوص اثبات کننده بر «متجاوز بودن قاتل او» وارد شده بود، برای کسانی که تردید داشتند، آشکار شد که علی علیه السلام بر حق، و جنگیدن همراه او واجب است، به همین دلیل عبدالله بن عمر از تخلف خود، چنین تعبیر کرده که به واسطه این تخلف [ از جنگیدن همراه حضرت علی علیه السلام و در مقابل سپاه معاویه] تأسف می خورد، و این نبوده مگر بدین دلیل که او واجبی را ترک کرده و آن «یاری امام بر حق، علیه خروج کنندگان به ناحق بر وی» بوده است، چنان که فقها بر وجوب این کار فتوا داده اند.(11)
سخن اخیر، همان است که ما بر آن تأکید نمودیم. همان طور که ملاحظه فرمودید پس از شهادت عمار یاسر، هیچ ابهامی باقی نماند که تنها وظیفه ی همه مسلمانان، پیوستن به امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام و جنگیدن در کنار آن حضرت، علیه متجاوزان بوده است. بنابراین ماجرای حکمیت، هر طور که بوده باشد، و نقش عمروعاص در آن به هر شکل که ترسیم گردد، حتی اگر به دور از حیله و خیانت دانسته شود، از اساس قابل دفاع نیست.
دفاع از حق ستیزان
علیرغم آن که نویسنده ی مقاله، به این حقیقت مسلّم، اعتراف دارد که سپاه شام در نبرد صفین« باغی» بوده اند، اما تلاش کرده تا آنان را تبرئه کرده و حق طلب، جلوه دهد. او می نویسد:این اتفاق[شهادت عماریاسر] و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بی معنا کرد و همه را به تلاش برای پایان دادن به نبرد ترغیب کرد، و در چنین شرایطی موضوع حکمیت مطرح گردید و پذیرفته شد.
اما گزارش های تاریخی که مورد تأیید نویسنده نیز قرار دارد، خلاف این را نشان می دهد. ایشان در بخشی از مقاله ی خود، نقلی از مصنف ابن أبی شیبه و مسند احمد درباره چگونگی ماجرای حکمیت را، روایت معتبر قلمداد، و بخشی از آن را نقل کرده است.
در بخشی از همین نقل، از قول ابووائل چنین آمده(12):
لما استحر القتل فی أهل الشام بصفین اعتصم معاویة و أصحابه بجبل فقال عمرو بن العاص أرسل إلی علی بالمصحف فلا و الله لا یرده علیک
در صفین، هنگامی که کشته دادن اهل شام شدت گرفت، معاویه و یارانش، به کوهی پناه بردند، پس عمروبن عاص گفت قرآنی را[ به نشانه ی درخواست آتش بس] نزد علی بفرست که به خدا قسم رد نخواهد کرد.
در ادامه نقل آمده که همین ماجرا به آتش بس میان دوسپاه انجامید. ضمناً این نقل در منابع متعدد دیگری از قبیل فتح الباری، سنن نسائی، مجمع الزوائد، مسند أبی یعلی نیز آمده است.
از سوی دیگر نویسنده، خود در ضمن همین مقاله آورده:
سخن ترین و خشن ترین رویارویی میان سپاهیان دو طرف در روز پنجشنبه نهم و شب جمعه دهم ماه صفر روی داد... در طول یک نبرد سخت و فرسایشی، هزاران نفر کشته و زخمی شدند و خوف آن می رفت که هر دو سپاه تا آخرین نفراتشان به نبرد ادامه دهند و بجز زنان و کودکان کسی زنده نماند. اظهار این خوف ابتدا بر زبان اشعث بن قیس رئیس قبیله کِنده جاری شد.
سپس می نویسد:
خبر اظهارات اشعث بن قیس به معاویه رسید، و وی گفت:
قسم به پروردگار کعبه! او درست می گوید اگر این روند ادامه پیدا کند، همه مردان جنگی دو طرف کشته خواهند شد... سپس رو به سپاهیانش کرد و گفت: قرآن ها را بر نیزها بسته و بالا ببرید.
بنابراین، هم اظهارات نویسنده و هم مدارکی که وی ارائه و بر اعتبارش تأکید نموده، نشان می دهد که علت « قرآن بر نیزه ها کردن» سپاه شام، شدت گرفتن جنگ و کشته شدن زیاد بوده، که عرصه را بر آنان تنگ کرد، نه دریافتن این که براساس فرموده رسول خداصل الله علیه و آله و سلم آنان بر باطل و متجاوزند. پس چرا وی در تلاشی دیگر برای تبرئه کسانی که بر اساس بغی و تجاوزگری، جنگی با هزاران کشته راه انداختند، این گونه می گوید که:
[شهادت عمار یاسر] و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بی معنا و همه را به تلاش برای پایان دادن نبرد ترغیب کرد.
اجتهاد معاویه
البته در عقیده اهل تسنن، بحث اجتهاد به شکلی خاص و بسیار گسترده مطرح است، که اکنون درصدد پرداختن به آن نیستیم، ولی این مقدار باید گفت که، حتی این موضوع نیز نمی تواند اصرار سپاه شام بر عدم تبعیت و امتناع از بیعت با حضرت علی علیه السلام، پس از شهادت عمار یاسر را توجیه کند. چون، اگر ادعا شود معاویه و اصحاب او در تشخیصی که آنان را در صفین، رو در روی خلیفه ی وقت حضرت علی علیه السلام قرار داد، اجتهاد کرده بودند. خواهیم گفت: پس از شهادت عماریاسر، دیگر جای تردیدی برای هیچ کس نماند که آنان خطاکار و تجاوزگرند.حتی با فرض قبول نظریه ای اجتهاد، پس از روشن شدن خطا، مجتهد نمی تواند بر آن اصرار ورزد، آن هم، در جایی که معلوم شده رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اجتهاد او را تجاوزگری شمرده است.
و اما این که برخی نقل کرده اند که معاویه در برابر حدیث پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا ما عمار را کشتیم یا آنانی که او را از خانه و شهر خود بیرون کشیده و با خود به اینجا آورده اند؟»(13)؛ بی مبناتر از آن است که بخواهیم درباره اش بحثی کنیم. به نظر می رسد که نویسنده ی این مقاله نیز سخن فوق را کم ارزشتر از آن دانسته که حتی نقل کند.
جا دارد پاسخ حضرت علی علیه السلام را به نقل از قرطبی، فقیه و مفسر مشهور اهل تسنن، ذکر کنیم؛ او می نویسد:
« و قد أجاب علی رضی الله عنه عن قول معاویة بان قال: فرسول الله صل الله علیه و آله و سلم و سلم اذن قتل حمزه حین أخرجه و هذا من علی رضی الله عنه إلزام، لا جواب عنه و حجة، لا اعتراض علیها»(14)
« و علی رضی الله عنه پاسخ معاویه را چنین داد که [اگر آن چه ادعا کرده مبنی بر این که ما قاتل عمار هستیم، صحیح باشد] پس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حمزه را کشت، چرا که او را به جنگ [احد] برد. و این سخن علی رضی الله عنه اتمام حجت با معاویه بود، نه [فقط] پاسخ به وی و حجتی بود که، هیچ رد و انکاری برنمی دارد.»
گمان نمی شود، کسی بتواند ادعا کند که عمروعاص چند ماه پس از شهادت عماریاسر، وقتی در جلسه ی حکمیت حاضر شد، بر این باور بوده که قاتل عمار و مصداق سخن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در عبارت: « تقتل عمارا الفئة الباغیه» حضرت علی علیه السلام بوده است.
پس دفاع از تجاوزگری، چرا؟
عدم اکتفای معاویه و عمروعاص به جنگ صفین
لازم است یادآور شویم که معاویه و عمروعاص، حتی پس از فروکش کردن آتش صفین، باز هم قویاً مخالفت همه جانبه با حضرت علی علیه السلام ادامه دادند. از جمله اقدامات آنان، جنگیدن با حاکم منصوب از سوی آن حضرت در مصر یعنی محمد بن أبی بکر، در سال 38 هجری بود، که از قضا به فرماندهی عمروعاص در گرفت و به کشته شدن محمد بن أبی بکر منجر شد.تفصیل این ماجرا در همه ی منابع تاریخی و از جمله کتبی که نویسنده ی مقاله، به عنوان منابع اصلی ذکر کرده، گزارش شده است.(15)
اکنون به تفصیل آن ماجرا کار نداریم، تنها این سؤال را مطرح می کنیم که نویسنده ی مقاله که خود معترف است:
با شهادت حضرت عمار در پرتو حدیث نبوی: «تقتل عمارا الفئة الباغیة» برای همگان روشن شد که حق با حضرت علی رضی الله عنه بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می کردند.
چگونه از کسانی دفاع کرده که نه تنها با حضرت علی علیه السلام بیعت نکرده و از ایشان پیروی نکردند، بلکه حتی در فرصتی دیگر با آن حضرت جنگیدند؟
تخطی از عقیده ی اهل تسنن در باب حرمت مخالفت با خلیفه
از طرف دیگر، موضع گیری صورت گرفته در این مقاله، صرف نظر از اشکالات یاد شده، در تعارض کامل با عقیده ی قطعی اهل تسنن در باب حرمت مخالفت با خلیفه، هست.حافظ نووی در شرح صحیح مسلم، در ذیل روایتی می نویسد:
معنای حدیث آن است که با والیان امر در ولایتشان مخالفت نکنید و بر آنان اعتراض ننمایید، مگر این که ازایشان کار خلاف قطعی، که می دانید با اصول اسلام تعارض دارد، ببینید، پس اگر چنین مواردی مشاهده کردید مخالفت نمایید و در هر شرایطی، حق را بگویید.
وی سپس می افزاید:
اما قیام علیه آنان و جنگیدن با ایشان، به اجماع مسلمانان حرام است، گرچه اهل گناه و ستمگر باشند، و احادیث به فراوانی در این معنا وارد شده اهل سنت اجماع دارند که سلطان با فسق برکنار نمی شود.(16)
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری از قول ابن بطال نقل می کند:
فقها بر وجوب اطاعت حاکمی که غلبه یافته و جهان کردن همراه او، اجماع دارند و بر این که اطاعت او بهتر از خروج بر او است که این کار موجب حفظ خون ها و آرامش اجتماع خواهد شد.
وی در ادامه می نویسد:
از این حکم، تنها موردی را استثنا کرده اند که از حاکم« کفر صریح» صادر شود، که در آن حال، اطاعتش جایز نیست و جهاد بر علیه او، برای کسی که بتواند، واجب است.(17)
این نمونه ای از تاکیدایت بزرگان اهل سنت، و ادعای اجماعی است که بر «حرمت خروج بر حاکم وقت» صورت گرفته، حتی اگر آن حاکم فاسق و ظالم باشد، و با این قید که صرفاً « حاکم غالب» باشد و نه حتی منتخب و مشروع.
با وجود چنین تصریحاتی، چگونه نویسنده ی مقاله با وجود اقرار به این که« یک طرف نزاع [صفین] حضرت علی، خلیفه و امیرالمؤمنین بود.»، به دفاع از کسانی می پردازد که ضمن خروج بر خلیفه ی برحق، موجب کشته شدن هزاران مسلمان شدند؟!!
تحریف موضع حضرت علی علیه السلام در باب مسئله ی حکمیت
نویسنده ی مقاله ادعا می کند که حضرت علی علیه السلام از ابتدا موافق جنگ و برقراری حکمیت بودند و می نویسد:حضرت علی علیه السلام به درخواست آنها مبنی بر توقف جنگ و خونریزی پاسخ مثبت داد.» اما «آشوب طلبان و کسانی که در قتل خلیفه سوم و همچنین دامن زدن به جنگ جمل دست داشتند، به استمرار جنگ صفین نیز بسیار اصرار می کردند... به همین خاطر وقتی دیدند که مردم شام مصاحف را بالا بردند... وحشت زده شده و تمام تلاش خود را به کار بستند تا حضرت علی علیه السلام را از تصمیمش منصرف کنند ولی جنگ متوقف شده بود و کاری از دست آنها برنمی آمد، لذا چاره ای ندیدند جز اینکه علیه حضرت علی رضی الله عنه دست به شورش بزنند و با طرح مقوله «لا حکم الا لله» شکاف جدیدی را به نام «خوارج» در میان امت اسلامی ایجاد کنند.
ایشان در ادامه می نویسد:
شگفت اینجاست که مورخان به این رفتار آشوب طلبان و قاتلان خلیفه سوم، آن هم در این مرحله ی حساس، که منجر به شکل گیری خوارج گردید، زیاد توجه نکرده اند.
همچنین می نویسد:
اما روایت ابومخنف، که در آن ذکر شده است:« حضرت علی علیه السلام ابتدا پیشنهاد مردم شام را مبنی بر حکمیت قرآن نپذیرفت و سپس بر اثر فشار گروهی که بعداً به خوارج مشهور شدند، آن را پذیرفت.» قطع نظر از ضعف در سند، با مقام شامخ حضرت علی علیه السلام سازگاری ندارد، و با وجود روایاتی که با سند صحیح و توسط راویان موثق روایت شده است، اعتباری ندارد.
نقد و بررسی
واقعیت تاریخی این است که حضرت علی علیه السلام از ابتدا با توقف جنگ و اجرای حکمیت، مخالف بودند اما تحت فشار اکثریت سپاه خود، بدان تن دادند. پس از آن که حکمین، در مأموریت خود، از وظایف مقرر تخطی کردند و در تصمیم گیری نسبت به امر خلافت وارد شدند، آن گاه بود که خوارج با شعار « لاحکم الا لله» به مخالفت با این موضوع پرداخته و حضرت علی علیه السلام را تحت فشار گذاشتند که باید جنگ با معاویه را از سر بگیرد، اما آن حضرت که به هر تقدیر، آتش بس یک ساله را پذیرفته بود، حاضر به نقض عهد نشد، و این امر به لجاجت خوارج و نهایتاً جنگ نهروان منجر گردید.در مقام رد ادعاهایی که در بالا مطرح شد، باید گفت:
اولاً:
روایاتی که حکایت از «عدم قبول حکمیت از سوی حضرت علی علیه السلام دارد، بسیار فراتر از نقل ابومخنف است.به عنوان نمونه، در انساب الاشراف به نقل از شعبی، درباره ی واکنش سپاهیان امیرالمومنین علیه السلام نسبت به قبول حکمیت، ذکر شده که اکثریت آنها طرفدار حکمیت، و اقلیتی در حدود چهارهزار نفر مخالف آن بودند. شعبی سپس می گوید:
گروه مخالف نزد حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند: «به جنگ برگرد.» و علی دوست داشت که همین کار را بکند... علی علیه السلام به کسانی که خواهان ادامه جنگ بودند فرمود: «ای جماعت! مخالفت یاران خود رامشاهده می کنید و شما جمعیتی اندک در میان جمعی کثیر هستید که اگر به جنگ برگردید، برخورد آن اکثریت با شما، سخت تر از برخورد سپاه شام با شما خواهد بود، پس اگر آنان با اهل شام بر علیه شما هم دست شوند، شما را نابود خواهند کرد. به خدا قسم من به آن چه انجام شد[حکمیت] راضی نبودم و نمی خواستم چنین شود، اما من از ترس بر [جان] شما، نظر اکثریت را پذیرفتم.(18)
ملاحظه می شود که براساس این نقل، حضرت علی علیه السلام مخالف با حکمیت بود، ولی جمعیتی که اکثریت سپاه ایشان را تشکیل می دادند، موافق آتش بس و برقراری حکمیت بوده اند. حضرت، شدت جانبداری آن اکثریت سپاه خود از حکمیت را، چنین ترسیم می فرماید که اگر، طرفداران ادامه جنگ و مخالفان حکمیت بخواهند بر این رأی پافشاری کنند، آن اکثریت سپاه، بیش از سپاه شام، براین اقلیت سخت خواهند گرفت، و با سپاه معاویه همدست خواهند شد تا اقلیت را از پا درآورند. حضرت ضمن تصریح بر مخالفت خود با حکمیت، علت پذیرش آن را حفظ جان سپاهیان خوداز گزند موافقان حکمیت می شمارند.
ابوالحسن اشعری در مقالات الاسلامیین می نویسد:
پس معاویه به توصیه عمروعاص دستور داد قرآن ها را برفراز کردند، در نتیجه سپاه عراق بر علی رضوان الله علیه شورش کردند و از هر تصمیمی به جز قبول حکمیت سرباز زدند.
وی سپس توضیح می دهد که پس از اصرار شدید اهل عراق بر پذیرش حکمیت از سوی حضرت علی علیه السلام ایشان پذیرفت و هر دو گروه حکم مورد نظر خود را برگزیدند و پیمانهایی از دو طرف گرفته شد، اما یاران علی علیه السلام اختلاف کرده و ایشان را تهدید کردند که اگر به جنگ بازنگردی، ترا رها، و [ با تو] جنگ خواهیم کرد... و می نویسد:
پس علی رضوان الله علیه فرمود: من در ابتدای امر ابا کردم، اما شما جز پاسخ مثبت به درخواست شامیان بر حکمیت را نپذیرفتید، در نتیجه به آنان پاسخ موافق دادیم و عهدها و پیمان هایی سپردیم، و اکنون جایز نیست که پیمان بشکنیم.
اما مخالفان مصمم شدند تا حضرت علی علیه السلام را خلع کنند و به واسطه پذیرش حکمیت تکفیر کنند و بر ایشان خروج نمودند و خوارج نامیده شدند.(19)
در نقل دیگری از صعصعه آمده که پس از طرح حکمیت در صفین، حضرت علی علیه السلام خطاب به سپاهیانش فرمود:
ای مردم همواره وضع من و شما آن طور بود که من دوست می داشتم. تا آن گاه که نبرد شما را خسته و درهم کوفته ساخت. سوگند به خدا [اعتراف می کنم که جنگ] عده ای از شما را [ از ما ] گرفت و جمعی را باقی گذاشت، اما [بدانید] این نبرد برای دشمنانتان کوبنده تر و خستگی آورتر بود، من دیروز فرمانده و امیر بودم، ولی امروز مأمور و فرمانبر شده ام، دیروز نهی کننده و باز دارنده بودم و امروز نهی شده و باز داشته شده ام، شما زندگی و بقای در دنیا را دوست دارید و من نمی توانم شما را به راهی که دوست ندارید مجبور سازم.(20)
البته امثال این روایات که نشان می دهد حضرت علی علیه السلام با حکمیت مخالف بودند، فراوان است.
ثانیاً:
روایات فوق، نشان می دهد که علت پذیرش حکمیت از سوی حضرت علی علیه السلام چه بوده است. موافقان حکمیت چنان شدت عمل نشان دادند که خطر درگیری و کشتار در درون سپاه حضرت می رفت. به هر حال، حوادث بعدی نیز به روشنی نشان داد که در سپاه حضرت علی علیه السلام، مخالفانی جدی وجود داشته، تا جایی که حاضر بودند حتی به روی آن حضرت شمشیر بکشند.پس، این ادعا که:« حضرت علی علیه السلام ابتدا پیشنهاد مردم شام را مبنی بر حکمیت قرآن نپذیرفت...[ و این گفته] با مقام شامخ حضرت علی علیه السلام سازگاری ندارد.» ادعای موجهی نیست.
ثالثاً:
ادعا شده، مخالف دانستن حضرت علی علیه السلام با پیشنهاد حکمیت، در مقابل روایاتی که با سند صحیح و توسط روایان موثق روایت شده است، منافات داشته و اعتباری ندارد. در پاسخ باید گفت: تنها سندی که در مقاله ی مورد بحث ذکر شده، روایتی است از مسند احمد و مصنف ابن أبی شیبه، که پیشتر بدان اشاره شد. متن روایت چنین است در صفین، هنگامی که کشته دادن اهل شام شدت گرفت، معاویه و یارانش به کوهی پناه بردند، پس عمر و عاص گفت: قرآنی را نزد علی بفرست که به خدا قسم رد نخواهد کرد. سپس شخصی با قرآن نزد حضرت علی علیه السلام آمد و گفت: «ببین ما و شما قرآن قرار دارد» و این آیه را خواند: (ألم ترإلی الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یدعون إلی کتاب الله لیحکم بینهم ثم یتولی فریق منهم و هم معرضون)حضرت علی علیه السلام پاسخ داد: آری بین ما و شما قرآن قرار دارد و من نسبت به قرآن اولی از شمایم. خوارج در حالی که شمشیرهایشان را بر گردن نهاده بودند، آمده و گفتند: ما قدمی به سوی این قوم برنمی داریم، تا خدا میان ما و آنان حکم کند.(21)
در ادامه آمده است:
سهل بن حنیف ماجرای صلح حدیبیه را نقل، و مخالفان را به پذیرش فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام تشویق کرد، سپس حضرت علی علیه السلام آتش بس را پذیرفت و [ به کوفه] بازگشت و سپاهیان نیز بازگشتند، اما خوارج صف خود را جدا کرده و به حروراء رفتند...
قرائتی وجود دارد که صحت این نقل را زیر سوال می برد و آن قرائن عبارتند از:
1- درهمین مقاله آمده:
حضرت علی خواسته مردم شام و معاویه را بهانه ای برای نافرمانی و عدم بیعت می دانست. لذا با هدف الزام معاویه وهوادارانش به اطاعت از خود، با سپاهی پنجاه هزار نفری به سوی شام روانه شد.
آیا منطقی و موافق شأن حضرت علی علیه السلام هست که بگوییم در برابر نافرمانی معاویه، سپاهی پنجاه هزار نفری به سوی شام روانه ساخته، و درگیر جنگی سخت شود که، کشته های فراوانی از آن بر جای مانده، و آن گاه که وقتی سپاه مقابل، در تنگنا قرار گرفت؛ صرفاً با دیدن یک فرستاده ی قرآن به دست که می گوید: « قرآن میان ما و شما حکم باشد.»، دست از جنگ بکشد!
مگر حکم اولیه ی آن حضرت مبنی بر تجهیز سپاه و اقدام به جنگ، جز براساس قرآن بوده است؟
2- در این نقل هیچ اثری از آن ماجرای قطعی که در جنگ صفین رخ داده است، یعنی قرآن بر سر نیزه نهادن سپاه شام نیست. در صورتی که در همین مقاله نیز بر این واقعه، صحه گذاشته و این چنین می نویسد:
سپس [معاویه] رو به سپاهیانش کرد و گفت: قرآن ها را بر نیزه ها بسته و بالا ببرید.
3- براساس این نقل، حضرت علی علیه السلام پس از آمدن «فرستاده ی قرآن به دست»، به سادگی آتش بس را پذیرفت و به کوفه بازگشت.
این نقل صرف نظر از مغایرتی که با دیگر نقلها دارد، قطعاً صحیح نیست، زیرا مطابق سایر منابع موجود، طبیعی و منطقی است که پذیرش حکمیت، انتخاب حکمین، تصویب توافق اولیه حکمیت و اموری از قبیل آزاد کردن اسرا مسائل زمانبر و پرحاشیه ای بود که قبل از بازگشت سپاهیان باید صورت می گرفت و چنین هم شد. نه آن که بلافاصله حکمیت را بپذیرند و به کوفه بازگردند.
جالب است که نویسنده ی مقاله، کاملاً در تعارض با قول مشهور مورخین شیعه و سنّی، ادعا کرده که حضرت علی علیه السلام از ابتدا موافق حکمیت بوده و خوارج در ابتدا مخالف آن بودند، سپس به اظهار تعجب از مورخان پرداخته و نوشته: « شگفت اینجاست که مورخان به این رفتار آشوب طلبان که منجر به شکل گیری خوارج گردید، زیاد توجه نکرده اند.»!!
در واقع ایشان ادعای بدون سند را، با اظهار شگفتی از مورخان، پوشانده است.
تحریف ماجرای انتخاب « ابوموسی اشعری»
در این مقاله می خوانیم:انتخاب ابوموسی اشعری برخلاف آنچه در بسیاری از کتب تاریخی شایع است بنا به تحمیل خوارج بر حضرت علی نبوده است.
قابل توجه این که در مقاله، هیچ سندی بر این ادعا که ابوموسی، انتخاب شخص امیرالمومنین علی علیه السلام بوده، مشاهده نمی شود.
ما برای پیشگیری از اطاله ی بیشتر کلام، تنها موضوع را به نقل یکی از منابع سه گانه ی این مقاله، یعنی ترجمه ی فارسی کتاب الخلفاء الراشدون بین الاستخلاف و الاستشهاد (خلفای راشدین از خلافت تا شهادت)، که نویسنده از آن ها به عنوان « کتب گرانسنگ» یاد کرده، ذکر می کنیم، ایشان نوشته است:
حضرت علی علیه السلام خواست عبدالله بن عباس را به عنوان حکم و نماینده خود انتخاب کند، اما کوفیان آشوبگر و ناپخته با آن تصمیم او به مخالفت پرداختند و گفتند: عبدالله بن عباس[ پسر] عموی توست و او را در باتلاق این فتنه غرق کرده ای!؟ ما می خواهیم ابوموسی اشعری را حکم و نماینده ی خویش بنمایی... حضرت علی علیه السلام فرمود: اگر حکمیت عبدالله بن عباس را نمی پذیرید، بگذارید اشترنخعی را نماینده ی خویش نمایم، گفتند: مگر کسی غیر از اشتر بود که آتش جنگ را برافروخت... در نهایت حضرت علی علیه السلام ناچار شد به نظر اکثریت سپاهیان کوفی که همه پیش از دوستی با حضرت علی علیه السلام، دوستدار انگیزه های قبیله ای خود بودند، تن بدهند و ابوموسی را علیرغم نارضایتی، به نمایندگی خود قبول نماید.(22)
سرانجام حکمیت
در مقاله ای مورد بحث می خوانیم:پس از گفت و گو های بسیار، ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص در این مورد به توافق رسیدند که تصمیم گیری در مورد خلافت را به اهل حل و عقد و اصحابی که هنوز در قید حیات هستند و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تا هنگام فوت خود از آنان راضی بود، بسپارند، شورایی متشکل از خود حضرت علی، سعدبن ابی وقاص، سعید بن زید و عبدالله بن عمر... متأسفانه، برای اجرای موارد مورد اتفاق حکمین، گام های عملی برداشته نشد؛ و حاصل گفت و گوها و حکمیت آنان، موجب رضایت طرفین قرار نگرفت؛ و بزرگان اصحاب برای انتخاب خلیفه نتوانستند گرد هم بیایند، و اوضاع میان حضرت علی و معاویه همچنان به صورت قبلی باقی ماند.
این مقاله، مطلب فوق را از کتاب العواصم من القواصم تألیف ابوبکر بن عربی، نقل می کند که او نیز سند را، چنین ذکر کرده: ذکر الدار قطنی بسنده إلی حضین بن المنذر (23) در منابع سه گانه ی مقاله نیز، همین مدرک از کتاب العواصم... برای ادعای فوق، ذکر شده است.(24)
محقق کتاب العواصم من القواصم محب الدین خطیب در پاورقی، سند این نقل را از قول دارقطنی آورده، البته منبع این نقل را ذکر نکرده است، در حالی که این سند مشتمل بر افرادی ناشناخته است. افزون بر ضعف سند و انفراد این نقل، ابهامات قابل توجهی نیز درآن هست. از جمله، در ابتدای نقل آمده:
وقتی عمر و[بن عاص]، معاویه را عزل کرد، حضین بن منذر در نزدیکی خیمه ی معاویه خیمه زد. خبر به معاویه رسید، او را طلبید و گفت: از عمر و عاص اخبار ناخوشایندی به من رسیده، نزد او برو و بپرس در گفتگویی که با ابوموسی داشتید، چه تصمیمی گرفتید؟
در ادامه، حضین از قول عمر و عاص می گوید:
آن چه راجع به حکمیت نقل می شود صحیح نیست، بلکه پیشنهاد ابوموسی، واگذاری تعیین خلیفه به کسانی از اصحاب رسول خداصل الله علیه و آله و سلم بوده که حضرت در هنگام رحلت، از انان راضی بودند.
جالب این که در ادامه ی این نقل، ذکر نشده که نهایتا چه تصمیمی گرفته شد، و تنها پیشنهاد ابوموسی، از قول عمروعاص بازگو شده است. از طرفی در پاورقی کتاب العواصم... در معرفی« حضین بن المنذر» آمده است: « از خواص حضرت علی علیه السلام که همراه ایشان جنگید.» و دیگران ذکر کرده اند که او پرچمدار سپاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است(25). حال چگونه است که، معاویه پرچمدار سپاه حضرت علی علیه السلام را مأمور می کند تا برای جویا شدن از تصمیمات حکمین، و سوال از عمروعاص، نزد عمرو برود؟!
ثانیاً:
اگر ادعا شود که عمروعاص، معاویه را عزل کرده است، این کار در نشست حکمین و چند ماه پس از آتش بس در جنگ صفین صورت گرفته، پس دیگر خیمه ای در کار نبوده است!ثالثاً:
در التاریخ الکبیر بخاری، از قول حضین بن منذر آمده است: «زمانی که معاویه، عمروعاص را از حکومت مصر خلع کرد[ نه آنکه عمرومعاویه را عزل کرده باشد] در نزدیک خیمهی او خیمه زدم، سپس او مرا نزد عمروعاص فرستاد...»(26) ملاحظه می شود که دو نقل، تا چه حد مغایرت دارد!نقل صحیح درباره ی سرانجام حکمیت
نقل مشهوری در این باره وجود دارد که بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز آن را از چند طریق نقل کرده اند؛ از جمله ابن سعد در الطبقات الکبری(ج4/ص257)، دینوری در الاخبار الطوال(ص204)، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق( ج 46/ص173)، بلاذری در انسان الأشراف(ص351)، طبری در تاریخ طبری( ج4/ ص52)، ابن اثیر در الکامل فی التاریخ (ج3/ص332)، ذهبی در تاریخ الاسلام(ج3/ص5498)، ابن کثیر در البدایه و النهایه (ج7/ص314)طبق این نقل، عمروعاص و ابوموسی توافق کردند تا امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه را خلع نموده، کار انتخاب خلیفه را به مسلمانان واگذارند. ابوموسی ابتدا سخن گفت و نتیجه حکمیت را براساس مذکور اعلام کرد، اما وقتی نوبت به عمروعاص رسید، او گفت:
سخن ابوموسی را شنیدند، و او یار خود [حضرت علی علیه السلام] را خلع کرد، من نیز علی را خلع و معاویه را برخلافت تثبیت می کنم. معاویه ولی خون عثمان و نزدیک ترین فرد به او و شایسته جانشینی او است.
همچنین طبری در تاریخ طبری( ج4/ص42) و عبدالرزاق در المصنف(ج5/ص463) نقلی آورده اند که، حکایت از تعیین معاویه به عنوان خلیفه از سوی عمروعاص، در گفتگوی نهایی حکمیت دارد.
ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق(ج59/ ص119) به سندی دیگر نقل می کند:
میان دو حکم در پنهانی توافقی صورت گرفت، اما عمروعاص برخلاف آن عمل کرد، پس ابوموسی را پیش انداخت و او علی علیه السلام و معاویه را خلع کرد، سپس عمروعاص سخن گفت و علی علیه السلام را خلع و معاویه را نصب کرد.
نکته ی مورد تأکید ما این است که، نقل حاکی از تصمیم اولیه ی حکمین، مبنی بر خلع امیرالمومنین علیه السلام و معاویه، و خیانت عمروعاص در نصب معاویه، اولاً تنها نقل موجود، از جلسه ی نهایی حکمیت است. ثانیاً از طرق متعدد نقل شده و ثالثاً مورد اعتماد بزرگان اهل تسنن قرار گرفته و رابعاً قرائنی، صحت آن را تقویت می کند، مانند نصب عمروعاص ازسوی معاویه به حکومت مصر، پس از ماجرای حکمیت. به راستی چرا اگر عمروعاص معاویه را خلع کرده و خشم او را براساس نقل العواصم من القواصم برانگیخته بود، وی او را در چنین منصب بالایی قرار داد؟ مضاف بر این که نوشته اند شش سال خراج مصر را در اختیار او گذارد و عمرو، از این طریق اموال فراوانی اندوخت.(27)
و یا، بلاذری نقل می کند: این عباس به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: « من می ترسم معاویه و عمروعاص، ابوموسی را بفرییند، پس مرا به جای او بفرست»... هنگامی که فریب ابوموسی توسط عمروعاص پیش آمد، حضرت علی علیه السلام فرمود: « خدا ابن عباس را جزای خیر دهد، او از ورای پرده ای نازک به غیب می نگرد.»(28)
حاص آن که، مسئله ی «خدعه ی عمروعاص» درخلال ماجرای حکمیت، از نظر نقلی، قوی تر از آن است که بتوان با خدشه ی سندی، آن را مورد تردید قرار داد. کثرت طرق نقل، و قرائن موجود در این موضوع، آن را به صورت واقعیتی غیرقابل تردید درمی آورد.
تلاش بیهوده برای تبرئه ی عمروعاص
چنان که بیان شد مصنف محترم قائل است:اولاً: « در آن شرایط خلیفه مسلمین تنها امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بود.»
ثانیاً:« معاویه و سپاه شام «بیعت با حضرت علی علیه السلام را مشروط به مجازات شورشیان گردانیده بودند.»
ثالثاً: با شهادت عماریاسر و یاد آوردن سخن رسول خداصل الله علیه و آله و سلم راجع به او«برای همگان روشن شد که حق با حضرت علی علیه السلام بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می کردند.»
پس تا همین جا روشن است که پس از شهادت جناب عمار یاسر هر گونه اقدامی، جز تسلیم شدن به امیرالمومنین علی علیه السلام، تخلف آشکار از حق بوده است؛ از جمله، اصل قبول حکمیت از سوی عمروعاص.
مطلبی که جا دارد در این جا اضافه کنیم، تخلف روشن دیگری از سوی عمروعاص است که نویسنده مقاله، ناچار به قبول آن است. وقتی ایشان تصریح به « مشروعیت خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام» در آن برهه دارد و این که تنها اعتراض شامیان در جنگ صفین، مربوط به «مجازات شورشیان» بوده است، پس طبعاً حکمین باید در محدوده « مجازات شورشیان» اظهارنظر می کردند و لا غیر.
این مطلب، به بداهت از معنا و مفهوم « حکمیت» روشن می گردد و نیاز به هیچ دلیل اضافه ای ندارد. پس تأکید نویسنده بر این که حکمین، اقدام به خلع امیرالمؤمنین علی علیه السلام و معاویه نمودند، خود گواه تخلف آنها است.
خوشبختانه یکی از سه کتابی که نویسنده، از آنها به عنوان منابع گرانسنگ مقاله نام برده، به این مطلب تصریح کرده و می نویسد:
این مسئله میان مورخان، معروف و مورد اتفاق است که اختلاف بین علی علیه السلام و معاویه، موضوع قصاص نمودن قاتلان عثمان بود، چنان که معاویه گمان می کرد علی علیه السلام در قصاص گرفتن برای عثمان و کشتن قاتلان او کوتاهی کرده است و به این جهت از بیعت و اطاعت علی علیه السلام سر باز زد... و به دلیل نافرمانی او و شامیان، در نظر علی علیه السلام آنان خروج کنندگان بر مقام خلافت دانسته شدند...
به همین جهت است که ابن حزم می گوید:
علی علیه السلام با معاویه به دلیل نافرمانیش در سراسر شام جنگید و معاویه نیز هرگز فضل علی علیه السلام و شایستگی ایشان برخلاف را منکر نشد، بلکه اجتهادش او را بدین دیدگاه کشاند که قصاص کردن قاتلان عثمان، مقدم بر بیعت است.(29)
نکته ی جالب توجه، انگیزه ی مؤلف کتاب فوق الذکر از بیان مطالب فوق است؛ ایشان مانند نویسنده ی مقاله، روایات تاریخی حاکی از اتفاق اولیه حکمین بر خلع امیرالمومنین علی علیه السلام و معاویه، و تخلف بعدی عمروعاص را مردود دانسته و از این زاویه، یادآور شده که اساساً اختلافی که حکمین باید به آن رسیدگی می کردند، قصاص قاتلان عثمان بوده است و نه مسئله ی خلافت. وی در ادامه می نویسد:
به حکمین اختیار داده شده بود تا در مورد اختلاف علی علیه السلام با معاویه حکم کنند، و اختلاف میان آنان درباره خلافت، و این که کدام یک از آنان برخلاف سزاوارتر است نبوده، بلکه پیرامون اجرای قصاص درباره قاتلان عثمان بود و این هیچ ربطی به خلافت ندارد. پس اگر حکمین، این ماجرای اساسی را که از آنان، حکم کردن درباره اش خواسته شده بود، رها کرده باشند، و توافقاتی راجع به جایگاه خلافت انجام داده باشند [ چنان که روایات رایج القا می کند] معنایش آن است که آنها موضوع اختلاف را نفهمیده باشند و این، واقعا امر بعیدی است(30).
ملاحظه می فرمایید که جناب محمد امحزون مولف کتابی که نویسنده ی این مقاله آن را گرانسنگ دانسته، تصریح دارد که ادعای دخالت حکمین در امر خلافت ازاساس پذیرفتنی نبوده و به معنای تخطی آنها از مأموریت محوله است، که به تعبیر وی، واقعاً امر بعیدی است.
اما اکنون باید به نویسنده ی این مقاله گفت: ما و شما در یک مسئله توافق داریم و آن، ورود حکمین به مسئله خلافت و توافق بر سر خلع توام امیرالمومنین علی علیه السلام و معاویه است، گرچه ما معتقد به تخلف بعدی عمروعاص از این توافق هستیم، و شما مخالف آنید، و همین مسئله ی مورد اتفاق، برای اثبات مقصر بودن حکمین کفایت می کند، که تصریح محمد امحزون نیز بر همین امر دلالت دارد.
لازم به ذکر است که أمحزون برای تبرئه ی حکمین بر سیاق مطلب فوق، باید سندی تاریخی ارائه کند تا نشان دهد آنان درباره مسئله ی قاتلان عثمان تصمیمی اتخاذ کرده اند، که نه ایشان چنین سندی ارائه داده و نه چنین چیزی وجود دارد. باید گفت نهایتاً از کتاب محمد امحزون، با وجود بحث مفصلی که راجع به جنگ صفین و مسائل مربوط به آن انجام داده، نمی توان دریافت که حکمین، چه تصمیمی گرفته اند. البته این ابهام نتیجه ی تلاش بی حاصلی است که آقایان برای تبرئه ی مجرمان در جنگ و حکمیت صفین در پیش گرفته اند، و هر طرف قضیه را که بخواهند ترمیم کنند، طرف های دیگر از دست رها می شود!
نکته ی دیگری که باید به آقای محمد أمحزون یادآور شد، نا به جا بودن اصرار وی بر این است که وظیفه ی حکمین، حکم کردن درباره «قصاص قاتلین عثمان» بوده، زیرا چنان که پیشتر ذکر و شواهدی از کتاب وی ارائه شد- براساس روایت متفق علیه « تقتل عمار الفئة الباغیة»، تکلیف این مسئله نیز قبلاً روشن و ستمگرانه بودن اعتراض سپاه شام، آشکار شده بود و حکمین هم مانند دیگران یک وظیفه بیشتر نداشتند، تبعیت و بیعت با امیرالمؤمنین علی علیه السلام.
در پایان، کلامی را که مؤلف مواقف الصحابه از قول ابن دحیه کلبی و وی به نقل از محمد بن الطییب لاشعری الباقلانی، در باب حقانیت امیرالمومنین علی علیه السلام بیان کرده، را بازگو می کنیم. وی چنان که ذکر شد، نهایتاً مشخص نمی کند که حکمین چه کردند، ولی تأکید دارد که آنان حضرت علی علیه السلام را خلع نکردند، و می افزاید که اگر چنین حکمی می کردند، ایشان خلع نمی شد. سپس به نقل از افراد یاد شده می افزاید:
قرآن و سنت، امامت حضرت علی علیه السلام را تثبیت می نمود و او را بزرگ می داشت و بر صدق و عدالت ایشان و امامت و سابقه اش در دین و تلاش های عظیمش در جهاد مشرکین گواهی می داد، همچنین بر قرابت ایشان نسبت به حضرت سیدالمرسلین علیه السلام و پیشتازی وی در علم و حکمت و حلم، و آن که ایشان سزاوار امامت و شایسته به عهده گرفتن بار سنگین خلافت بود(31).
نتیجه گیری
براساس آن چه گذشت، تلاش نویسنده ی مقاله ی مورد نقد، در تبرئه ی معاویه و عمروعاص، به دلیل صف کشی مقابل حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین، به ویژه ادامه ی جنگ پس از شهادت عمار یاسر و همچنین روی آوردن به حکمیت، و همچنین تلاش وی در تبرئه ی حکمین، راجع به نحوه و محتوای حکمیت آنان، براساس قطعیات اعتقادی اهل تسنن، و نقلیات مورد اعتماد نویسنده، و مسلّمات تاریخی، نابجا و ناوارد است.این قطعات اعتقادی و تاریخی شهادت می دهد که- براساس عقیده ی قطعی اهل سنت مبنی بر حرمت خروج بر حاکم مسلمین- جنگیدن با امیرالمومنین علی علیه السلام که نویسنده ایشان را خلیفه ی بر حق در آن طمان می داند، علی حرام بوده است.
همچنین اگر ادعای سران سپاه شام، اعتراض به عملکرد حضرت علی علیه السلام درباره قاتلان خلیفه ی سوم بوده است. علاوه بر حرمت جنگ با آن حضرت پس از کشته شدن عمار یاسر، نابجا بودن این ایراد نیز بر همگان معلوم، و روشن شد که سپاه شام به تصریح رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ستمگر و متجاوزند و خرده گیری آنان بر حضرت علی علیه السلام مردود است. براساس آن چه گذشت، حداقل پس از عمار یاسر، سپاه شام باید تسلیم امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام گشته و با ایشان بیعت می کردند، لذا اساس تحکیم و تشکیل شورای حکمیت، تخلفی دیگر بوده است.
همچنین صرفنظر از نقل های قطعی درباره خدعه نمودن عمروعاص در جریان حکمیت، اساس ورود حکمین در بحث خلافت، که مورد تأیید نویسنده قرار دارد، تخلف از موضوع تحکیم، و تخطی از وظایف محوله به آنان بوده است.
با این همه، جا دارد باز هم بپرسیم، اصرار بر تبرئه ی کسانی که تنها یکی از نتایج تخلفاتشان، کشته شدن هزاران مسمان بود، برای چه؟!
پینوشتها:
1- فصلنامه ی ندای اسلام، سال هشتم و نهم، شماره ی 32-33 زمستان 86 و بهار 87
2- محمد بن إسمعیل بخاری، صحیح بخاری، دارالفکر للطباعة والنشر، بیروت، ج3، ص 207- مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، دارالفکر للطباعهة و النشر، بیروت، ج8، ص 186.
3- در پاورقی مقاله مورد بحث آمده: « برای نگارش این مقاله از سه کتاب گرانسنگ 1- أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب تألیف دکتر علی محمد الصلابی 2- تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنه من روایات الامام طبری و المحدثین تألیف محمد أمحزون، و 3- از ترجمه فارسی کتاب الخلفاء الراشدون بین الاستخلاف و الاستشهاد(خلفای راشدین از خلافت تا شهادت) تألیف دکتر صلاح عبدالفتاح الخالدی، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، به صورت ترجمه و اقتباس با اندکی تصرف استفاده شده است و ارجاعات ذکر شده در پی نوشت به نقل از این کتابها آمده است.» آن چه در این بخش از مقاله می آوریم به نقل از دو منبع نخست است. یعنی «أسمی المطالب فی سیره أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب، علی محمد الصلابی، دارالتوزیع و النشر الاسلامیة، مصر، قاهره، 1424 ه»، صص 560-563، و «امحزون محمد، تحقیق مواقف الصاحبة فی الفتنة، دارالسلام للطباعة و النشر، اسکندریة، مصر، چاپ دوم، 1428 ه» صص 473-476.
4- ابن عبدالبر، الاستیعاب 1140/3- نقل از أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. ص 560
5- ذهبی، سیر اعلام النبلاء 421/1- نقل از همان
6- ابن حجر، فتح الباری 646/1 نقل از همان
7- ابن حجر، فتح الباری 92/13- نقل از همان
8- ابن کثیر، البدایة والنهایة 277/7 - نقل از همان، ص 561
9- ابن تیمیه، مجموع الفتاوی 437/4- نقل از همان
10- ابن العربی، احکام القرآن، جلد2، صفحه 1717- نقل از « تحقیق مواقف الصحابة»ص 473
11- حوی، الأساس فی السنة 1710/4- نقل از أسمی المطالب، ص 562.
12- ابوبکر عبدالله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی، مصنف ابن أبی شیبة( المصنف فی الأحادیث و الآثار) مکتبة الرشد، الریاض، الطبعة الأولی 1409، ج3ف ص 485. تحقیق کمال یوسف الحوت- أبوعبدالله أحمد بن محمد بن حنبل، مسند أحمد، موقع وزارة الأوقاف المصریة، ج7، ص 558- در این کتاب، عبارت«اعتصموا بتل» آمده است.
13- الخالدی صلاح عبدالفتاح، خلفای راشدین از خلافت تا شهادت( الخلفاء الراشدون بین الاستخلاف و الاستشهاد)، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، ص322، نشر احسان، چاپ اول، 1382، تهران، به نقل از البدایة و النهایة، ج7، صص 270 و 271.
14-قرطبی، التذکرة 222/2- نقل از أسمی المطالب فی سیره أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب. ص 560.
15- ر ک. أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب، ص 440.
.. ثم معاویه أعد جیشًا بقیادة عمرو بن العاص فغزا به مصر، و تحالف مع من قاتلهم محمد بن أبی بکر... و وقعت بینهم و یین محمدبن أبی بکر معارک قویةانتهت بمقتل محمد بن أبی بکر و استیلاء أجناد معاویة علی مصر، و بذلک خرجت مصر من حکم علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
16- یحیی بن شرف بن مری النووی، شرح النووی علی صحیح مسلم دار إحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الطبعة الثانیة، 1392، ج12، ص229
... معنی الحدیث لا تنازعوا ولاة الأمور فی ولایتهم و لاتعترضوا علیهم إلا أن تروا منهم منکرا محققا تعلمونه من قواعد الإسلام
فإذا رأیتم ذلک فأنکرو ه علیهم و قولوا بالحق حیث ما کنتم و أما الخروج علیهم و قتالهم فحرام بإجماع المسلمین و إن کانوا فسقة ظالمین و قد تظاهرات الأحادیث بمعنی ما ذکرته و أجمع أهل السنة أنه لا ینعزل السلطان بالفسق.
17- أحمد بن علی بن حجر العسقلانی الشافعی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، دار المعرفة، بیروت، 1379، ج13، ص7
قد أجمع الفقهاء علی وجوب طاعة السلطان المتغلب و الجهاد معه و أن طاعته خیر من الخروج علیه لما فی ذلک من حقن الدماء و تسکین الدهماء و حجتهم هذا الخبر و غیره مما یساعده و لم یستثنوا من ذلک إلا إذا وقع من السلطان الکفر الصریح فلا تجوز طاعته فی ذلک بل تجب مجاهدته لمن قدر علیها
18- احمد بن یحیی بلاذری، انساب الأشراف، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1394 ه ق
... فأتت الفرقة المنکرة علیاً فقالوا: عد إلی الحرب- و کان علی یحب ذلک- فقال الذین رضوا بالتحکیم: والله ما دعانا القوم إلا إلی حق و إنصاف و عدل، و کان الأشعث بی قیس و أهل الیمن أشدهم مخالفة لمن دعا إلی الحرب فقال علی للذین دعوا إلی الحرب: یا قوم قد ترون خلاف أصحابکم و أنتم قلیل فی کثیر، و لئن عدتم إلی الحرب لیکونن أشد علیکم من أهل الشام، فإذا اجتمعوا و أهل الشام علیکم أفنوکم، والله ما رضیت ما کان و لا هویته، ولکنی ملت إلی الجمهور منکم خوفاً علیکم.
19- علی بن إسماعیل الأشعری أبوالحسن، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، صفحه4... فأمر معاویة اصحابه برفع المصاحف وبما اشار به علیه عمرو بن العاص ففعلوا ذلک فاضطرب اهل العراق علی علی رضوان الله علیه و أبو علیه الا التحکیم و أن یبعث علی حکما و یبعث معاویة حکما فاجابهم علی الی ذلک بعد امتناع اهل العراق علیه ان لا یجیبهم إلیه فلما اجاب علی... اختلف اصحاب علی علیه... وهم البغاة فان عدت الی قتالهم واقررت علی نفسک بالکفر اذا اجبتهم الی التحکیم والا نابذناک وقاتلنا فقال علی رضوان الله علیه قد ابیت علیکم فی اول الامر فابیتم الا اجابتهم الی ما سألوا فاجبناهم و اعطیناهم العهود و المواثیق و لیس یسوغ لنا الغدر فابوا الا خلعه واکفاره بالتحکیم و خرجوا علیه فسموا خوارج
20- نصربن مزاحم المنقری، وقعة صفین، المؤسسه العربیة الحدیثة للطبع و النشر و التوزیع، القاهرة، 1382 ه ق إنه لم یزل أمری معکم علی ما أحب إلی أن أخذت منکم الحرب، وقد والله أخذت منکم و ترکت، و أخذت من عدوکم فلم تترک، و إنها فیهم أنکی و أنهک ألا إنی کنت أمس أمیرالمؤمنین فأصبحت الیوم مأمورا، و کنت ناهیا فأصبحت منهیا. وقد أحببتم البقاء و لیس لی أن أحملکم علی ما تکرهون.
21- عبدالله بن محمد بن ابی شیبة، الصمنف، ج3، ص 485- احمد حنبل، مسند أحمد ، ج7، ص 558
22- صلاح عبدالفتاح الخالدی، الخلفاءالراشدون بین الاستخلاف و الاستشهاد، ترجمه فارسی( خلفای راشدین از خلافت تا شهادت)، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، صص 326 و 327
23- ابوبکرالعربی، العواصم من القواصم، وزارة الشؤون الإسلامیة و الأوقاف و الدعوة و الارشاد، عربستان سعودی، 1419 ه
24- امحزون محمد، تحقیق مواقف الصحابة، ص 524- صلابی، اسمی المطالب، ص 595- خالدی، الخلفاء الراشدون، ص 338
25- از جمله ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 69- نصربن مزاحم، وقعة صفین، ج1، ص 300- ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج14، ص396 و دیگران
26- محمد بن إسماعیل، التاریخ الکبیر، دارالفکر، ج5، ص 398
27- خیرالدین الزرکلی،الاعلام، دارالعلم للملایین، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، ص 79- و نیز رک. ابن حجر، تهذیب التهذیب، دارالفکر للطباعة والنشر و التوزیع، بیروت، لبنان، چاپ اول، ج8 ص 51
28- بلاذری، انساب الأشراف، ج1، ص 336
29- امحزون محمد، تحقیق مواقف الصحابة، صص 517 و 518
30- همان، ص 525
31- همان، ص 525
- ابن أبی شیبه الکوفی، أبوبکر عبدلله بن محمد، مصنف ابن أبی شیبه( المصنف فی الأحادیث و الآثار)، مکتبه الرشد، الریاض، الطبعة الأولی 1409.
- ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، تهذیب التهذیب، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت
- ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، دار المعرفة، بیروت ، 1379.
-ابن حنبل، أبوعبدلله أحمد بن محمد، مسند أحمد، موقع وزاره الأوقاف المصریه، جلد 7
- ابن عربی، أبوبکر، العواصم من القواصم، وزاره الشؤون الإسلامیه و الأوقاف و الدعوه و الإرشاد، عربستان سعودی، 1419 ه
- أشعری، أبوالحسن علی بن إسماعیل، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، دارإحیاء التراث العربی، بیروت
-امحزون محمد، تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنه، دارالسلام للطباعه و النشر، اسکندریه مصر، چاپ دوم، 1428 ه
- بخاری، محمد بن إسماعیل، التاریخ الکبیر، دارالفکر
- بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح بخاری، دارالفکر للطباعه و النشر، بیروت، بی تا
- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1394 ه .ق
- خالدی، صلاح عبدالفتاح، الخلفاء الراشدون بین الاستخلاف و الاستشهاد، ترجمه فارسی (خلفای راشدین از خلافت تا شهادت)، ترجمه عبدالعزیز سلیمی
- ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، مؤسسه الرساله، بیروت، 1413 ه .ق
-زرکلی، خیرالدین، الاعلام، دار العلم للملایین، بیروت، لبنان، چاپ پنجم.
- صلابی، علی محمد، أسمی الطالب فی سیره أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب، دارالتوزیع و النشر الاسلامیه، مصر، قاهره، 1424 ه
- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، دارالفکر للطباعه و النشر، بیروت.
- نووی، یحیی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعه الثانی، 1392.
منبع مقاله:
فصلنامه تخصصی امامت پژوهی 1، بهار 1390
/م