آیا خداپرستی زائیده جهل است؟

برخی از دانشمندان معتقدند که انگیزه ی گرایش انسان به خدا جهل و نادانی او نسبت به عوامل طبیعی ناشناخته ی طبیعت بوده است. انسان های دوران اولیه چون به علل پدیده های طبیعی مانند رعد و برق، خسوف و کسوف، زلزله و
دوشنبه، 18 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا خداپرستی زائیده جهل است؟
 آیا خداپرستی زائیده جهل است؟

 

نویسنده: عبدالله نصری




 

برخی از دانشمندان معتقدند که انگیزه ی گرایش انسان به خدا جهل و نادانی او نسبت به عوامل طبیعی ناشناخته ی طبیعت بوده است. انسان های دوران اولیه چون به علل پدیده های طبیعی مانند رعد و برق، خسوف و کسوف، زلزله و طوفان های سهمگین آگاه نبودند برای هر یک از آنها یک علت ماورالطبیعی در نظر می گرفتند. به بیان دیگر انسان ابتدایی هرگاه با پدیده یا حادثه ای طبیعی روبرو می شد، می کوشید تا به توجیه و تعلیل آن بپردازد، اما از آنجا که از آگاهی و شناخت صحیح برخوردار نبود و نمی توانست علت حقیقی آن را دریابد، گمان می برد که عامل و علت ایجاد آن حادثه خدایان هستند. برای مثال اگر رعد و برقی در آسمان پدیدار می شد، آن را خشم خدایان می دانست یا زلزله ای روی می داد و خانه ها ویران می شد، گمان می کرد که خدایان بدین وسیله خواسته اند تا انسان ها را مجازات کنند، یا اگر طوفانی می وزید و یا دریایی طغیان می کرد همه و همه را به وسیله وجود خدایان توجیه می کردند. دیوید هیوم Daivid Humm فیلسوف انگلیسی از کسانی است که این نظریه را پذیرفته است. وی در این باره چنین می گوید:
« آن چه انسان ابتدایی را به خداشناسی رهنمون شد، نظام طبعیت و هستی و موهبت های آن هم چون آبادی و تندرستی و شادی و آرامش خطر نبود.
انسانی که از این موهبت ها برخوردار باشد و طبیعت و محیط خود را آرام و سازگار و به سامان و برآورنده نیازهای خویش بیابد کمتر در پی کاویدن و شناختن دقایق هستی آن برمی آید. برعکس، نمونه های گسستگی این نظام مانند ویرانی و بیماری و اندوه و پریشانی او را به تفکر وامی دارد.
در این گونه احوال که نهیب حادثه بنیاد ایمنی انسان را می برد و او را بر ناپایداری موهبت های خود آگاه می کند قوه ی واهمه و خیال در او نیرو می گیرد و آدمی آن احوال را دارای علت های ناشناخته می پندارد.
این علتهای ناشناخته مایه بیم و امید او می شود و سرانجام این بیم ها و امیدها نخستین نقش های خداشناسی را در آینه اوهام او می اندازد. پس پاسخ « هیوم» به این پرسش که دین چگونه پیدا شد در این کلمات خلاصه می شود: بیم و امید، علت های ناشناخته و خیال» (1).
اگوست کنت Aguste connte هم از جمله کسانی است که چنین نظریه ای را پذیرفته است. وی بر این عقیده است که انسان در حرکت تاریخی خود سه مرحله را پشت سر گذارده است:

مرحله ی ربانی یا تخیلی

که در آن افراد انسانی بر اثر جهل و نادانی پدیده های طبیعی را به وسیله قوای نامریی و عوامل ماورالطبیعی توجیه و تعلیل می کنند. به طور مثال اگر کسی مریض شود گمان می کنند که ارواح و شیاطین در جسم و جان او حلول کرده است.

اگوست کنت

خود درباره ی این دوره چنین می گوید:
« در شیوه تخیلی، فکر انسان که در جستجوی طبیعت جوهری موجودات و علت غایی ( منشا و مقصد) تمام معلولات است، و خلاصه طالب معرفت مطلق است، تمام نمودها را مولود عمل مستقیم موجودات فوق طبیعی می داند»(2).

3- مرحله ی فلسفی یا تعقلی

که درآن افراد انسانی می دانند پدیده های طبیعی دارای علل خاصی هستند، اما این علل نه از سنخ علل مادی و طبیعی می باشد و نه از سنخ عواملی چون شیاطین و امور روحانی. به بیان دیگر انسان در این مرحله می داند که اشیا و امور دارای علتی هستند، اما اینکه علت آنها چیست؟ از آن آگاهی ندارند.

4- مرحله ی تحققی یا علمی:

در این مرحله است که انسان توانسته علت همه ی رویدادها و حوادث طبیعی را به طور دقیق بر اساس تجربه و مشاهده کشف کند.
در این مرحله دیگر انسان بیهوده در جستجوی علت فاعلی و یا علت غایی اشیا بر نمی اید، بلکه سعی می کند تا صرفاً روابط میان پدیده ها را دریابد.
از نظر اگوست کنت، انسان در نخستین مرحله ی تاریخ خود که مرحله زبانی و تخیلی است، پی به مفهوم خدایان برده است. در این دوران چون بشر علت علمی رویدادها و حوادث را نمی دانست، آنها را با ارباب انواع یا خدایان تفسیر می کرد. برای مثال می گفت خدای دریا، جذر و مد دریاها را فراهم می آورد یا خدای زمین، موجب پدید آمدن زلزله ها می شود و یا خدای آسمان، رعد و برق ها و سیل ها را ایجاد می کند. پس از آن که بشر توانست پیشرفت اندکی بکند دریافت که باید از اعتقاد به خدایان سرباز زند، و تنها یک خدا را بپرستد و این هم در آخرین روزهای مرحله ی ربانی اتفاق افتاد. به گفته ی خودش: « منظومه تخیلی وقتی به غایت کمال مقدور و شایسته خود رسید که انسان صنع لاهوتی یک موجود واحد را جانشین انواع متعددی ساخت که در قبل در ذهنش متصور گشته بود».(3)
البته به گمان اگوست کنت وقتی بشر به مرحله سوم خود یعنی مرحله تحققی می رسد و همه پدیده ها و امور را به وسیله علم و دانش توجیه و تفسیر می کند، دیگر نیازی به خدا ندارد، چرا که علل مادی جایگزین خدا یا خدایان می شوند.

اریک فروم Erich Fromm روان شناس معاصر این نظریه را پذیرفته است:

« هنگامی که ( انسان اولیه) حرکت ستارگان، رشد درختها، جاری شدن سیل، رعد و برق و زمین لرزه را مشاهده می کرد و به حیرت می افتد، شروع به ابداع می نمود که حوادث فوق را با قیاس تجربیات انسانی توجیه و تبیین نماید.
درست به همان نحو که در رویدادهای زندگی روزمره و در روابط متقابل انسانی متوجه تسلط ها و نفوذهای بوالهوسانه یی می گشت، فرض می کرد که خدایان و شیاطین می بایستی در پس این حوادث طبیعت قرار داشته باشند». (4)
در اینجا لازم است که نکته ای را خاطر نشان سازیم و آن اینکه درست است که این نظریه مورد پذیرش کسانی چون دیوید هیوم، اگوست کنت و اریک فروم و پژوهشگران دیگری قرار گرفته است. اما از نظر تاریخی تا آنجا که ما اطلاع داریم این نظریه در آثار لوکرسیوس Lucresius حکیم - که حدود یک قرن قبل از میلاد ( 99-55 ق.م) می زیسته است - مطرح شده است. وی در رساله ی درباره طبیعت اشیاء کتاب پنجم چنین می نویسد:
« بشر توالی منظم پدیده های آسمانی و فصول سال را مشاهده می کرد و حیران بود که چگونه آنها را تعبیر کند. بنابراین به خدایان پناهده شد و همه چیز را به آنان ارجاع کرد و همه چیز را تابع هوس آنان پنداشت. آسمان را مأوی و مقر خدایان دانست، زیرا گردش ماه، توالی روز و شب، صور شوم فلکی، شهب سرگردان و مشاغل طیار، ابرها و خورشید و باران، برف و باد، برق و تگرگ، غرش های ناگهانی و ممتد همه از طریق آسمان مشهود می گردند» (5).

نقد و بررسی

1- نظریه ای مخالف با حقیقت:

در بررسی این نظریه باید گفت این دلیل که جمعی از دانشمندان و ماتریالیست ها برای گرایش انسان به خدا و مذهب قایل شده اند مخالف با حقیقت است، زیرا شناخت انسانی این گونه اقتضاء می کند که چون با انسان های اولیه از ادراکات ضعیفی برخوردار بوده اند، می بایست در آغاز امر به طور کامل مادی و طبیعی فکر می کردند به طور مثال درباره رعد و برق معتقد به یک علت مادی و طبیعی می شدند. ( اگرچه آن علت درست نمی بود) زیرا برای یک انسان ابتدایی با ادراکات ضعیف، پی بردن به یک علت طبیعی خیلی منطقی تر به نظر می رسد، تا پی بردن به یک علت ماورالطبیعی.
اصولاً انسان ابتدایی که نمی توانسته برای پدیده ها یک علت طبیعی هم سنخ با آنها در نظر بگیرد و چگونه ممکن بوده است که بتواند یک علت غیرطبیعی و الهی در نظر بگیرد؟
به بیان دیگر چه شد که انسانی که نمی توانست حوادث موجود در عالم طبیعی را به وسیله علل طبیعی - که همواره با آنها سرو کار داشته است - توجیه کند یک بار به فکرش خطور کرد که آنها را با علل ماورالطبیعی توجیه و تفسیر کند؟

2- گرایش دانشمندان را چگونه توجیه کنیم؟

اشکال دیگری که بر این نظریه وارد است این است که اگر این نظریه درست می بود، می بایست به موازات پیشرفت علوم و دانش های بشری از ارزش مذهب و اعتقاد به خدا کاسته می شد. یعنی همگام با افزایش دانایی بشر و پی بردن به علل طبیعی از تعداد معتقدین به خدا کمتر شده تا جایی که با پی بردن به علل اصلی پدیده ها خداشناسی یک باره از میان می رفت.
به عبارت دیگر می بایست با پیشرفت علوم طبیعی، اعتقاد و ایمان به خدا عقب نشینی کرده تا جایی که هیچ یک از کسانی که به علل حوادث طبیعی پی برده اند، هیچگونه گرایشی به خدا نداشته باشند و علاوه بر آن، هیچ یک از الهیون نیز معتقد به علل طبیعی پدیده ها نباشند یعنی همه ی آنهایی که در این عصر علم و دانش معتقد به خدا هستند باید وجود حوادث طبیعی چون رعد و برق، سیل و زلزله و ... را به وسیله خدایان توجیه و هیچ یک از دلایل علمی که دانشمندان علوم طبیعی برای این پدیده ها ارائه کرده اند نپذیرند، در حالی که این گونه نبوده و الهیون با وجود ایمان به خدا، علل مادی پیدایش پدیده های طبیعی را پذیرفته اند و هیچ گاه تضادی میان این دو نمی بینند.
هم چنین تا آنجایی که تاریخ نشان می دهد، همواره اکثر پیشگامان فرهنگ بشری و بزرگترین دانشمندان علوم طبیعی از جمله کسانی هستند که به خدا معتقدند. آیا می توان تصور کرد که صدها تن از طلایه داران علوم مانند نیوتن Newton دکارت Descart ادیسون Edison اینشتین Einstein ماکس پلانک Max plank و ... بر اثر جهل و نادانی و عدم شناخت علل حوادث طبیعی به خدا معتقد بوده اند؟

3- به اعتقاد دانشمندان توجه کنیم:

نکته دیگری که باید در نظر داشت این است که اولاً علی رغم پندار غلط ماتریالیست ها و جمعی از جامعه شناسان و ... اعتقاد کثیری از الهیون و دانشمندان علوم طبیعی به خدا به علت پی بردن به علل اصلی پدیده ها و حوادث جهان بوده است و ثانیاً شناخت علوم و پی بردن به مجهولات طبیعی دلیل بر اثبات وجود خداست، یعنی با افزایش معلومات انسانی و پی بردن به علل رویدادهای طبیعی اعتقاد و گرایش آدمی به خدا بیشتر می شد.

سیسیل بویس هامان (cecil Boyce Hamann):

« در همه جا قدرت خدایی مشهود است و هر قانون طبیعی که کشف می شود با صدای بلند می گوید: خدا واضع من است و بشر کاشف من».(6)

مونت نل (Mont nel):

« اهمیت علوم طبیعی تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر می کند ( و احتیاجات مادی ما را تأمین می نماید) بلکه اهمیت بیشتر آن از این جهت است که عقل ما را به اندازه ای بالا می برد که عظمت خدا را درک می کنیم و ما را با احساسات اعجاب و اجلال ذات او زینت می دهد».(7)

هرشل (Herchel):

« هر قدر دایرة المعارف علم وسیعتر می گردد براهین دندان شکن و قویتری برای وجود خداوند ازلی و ابدی به دست می آید، در واقع علما زمین شناسی، ریاضی دانها، دانشمندان فلکی و طبیعی دانها دست به دست هم داده اند تا « کاخ علم» یعنی کاخ عظمت خدا را محکم برپا سازند».

فونتتل (Fontetel):

« اهمیت علوم طبیعی تنها در آن نیست که سوز اشتیاق عقل های ما را فرو می نشاند، بلکه بزرگترین اهمیت آن علوم این است که عقول ما را به خالق عالم متوجه می سازد» (8).

ایرچستر رکس (Earl chester Rex)

« مطالعه دقیق و بی طرفانه پدیده های علمی مرا به قبول وجود خدایی که جهان را اداره و کنترل می کند متقاعد ساخته است».(9)

یوهان کپلر (Johannes kepler):

« هر چه آگاهی ما بر خلقت و عظمت آن بیشتر باشد دینداری ما عمیقتر است».(10)

ادوین فست (Edwin Fast):

« با دقت و بررسی در قوانین طبیعی به این نتیجه می رسیم که یک مقنن عالی وجود دارد که قوانین ثابت طبیعی را وضع نموده و در موقع خلق، چنین خواصی به الکترون و نوترون و پروتون داده که تمام قوانین طبیعی از آن خواص ناشی هستند».(11)

ادلف بوهلر (John Adolph Buehler):

« بشر می تواند مجهولات طبیعی را کشف و درک کند، ولی نمی تواند قوانین طبیعی را خلق و ایجاد نماید. خدا قوانین طبیعت را وضع می کند و بشر فقط این قوانین را کشف و تفسیر می نماید. هر قانونی که بشر کشف می کند او را یک قدم به خدا نزدیکتر می سازد، و خدا را بهتر به او می شناساند».

مک کومبز وینچستر (Albert McComber Winchester):

« علوم بر بصیرت انسان می افزاید و شخص خدای خود را بهتر می شناسد و عظمت قدرت و صنع وی را بیشتر درک می کند. هر کشف تازه ای که در دنیای علم به وقوع می پیوندد، صدها مرتبه بر استواری ایمان می افزاید و آثار شرک و وسوسه های نهانی را که کم و بیش در باطن معتقدات ما وجود دارد از بین می برد و جای آن را به افکار عالی خداشناسی و توحید می بخشد.
ما می توانیم به خداشناسی و معتقدات خود دلیل و برهان داشته باشیم و آنها را اثبات کنیم. چنان که در علم طب کشفیات جدید علمی طرز فکر بشر را تغییر داده است و امروز پس از تشخیص مرض با وسایل جدید پزشکی به جای فصد و بخور، به معالجه اصولی آن اقدام می کنیم. حتی علوم طرز فکر بشر را در مورد رابطه خالق و مخلوق نیز تغییر داده است. سابق بر این مردم امراض را خشم خداوند می دانستند که برای کفاره ی گناهان بشر قرار داده است، ولی امروز کشف شده که امراض نتیجه راه یافتن موجودات ذره بینی معینی به بدن ما می باشد که مانند سایر پدیده های طبیعی تابع قوانین مخصوصی هستند. به طوری که ملاحظه می شود به هیچ وجه از ایمان ما با معرفت به این کشفیات و علوم کاسته نشده بلکه با شناختن این موجودات و تماشای این خلقت عظیم و قوانین شگفت آور آن بیش از پیش سر تعظیم و تقدس در برابر قدرت و عظمت آفریدگار جهان فرود می آوریم و به جلال خداوندی وی واقفتر می گردیم».(12)

پی نوشت ها :

1. تاریخ طبیعی دین ص 10-9.
2. فلسفه علمی، ج1 ص 274.
3. همان، ص 275.
4. روانکاوی و دین ص 124.
5. فلسفه ی علمی ج1 ص 42.
6. اثبات وجود خدا ص 262.
7. دایرة المعارف ص 503.
8. فرهنگ قصص قرآن ص 254.
9. اثبات وجود خدا ص 211.
10. سرگذشت فیزیک ص 32.
11. اثبات وجود خدا ص 178.
12. اثبات وجود خدا ص 3-92.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.