نویسنده: دکتر ماهیار آذر
محور اصلی تعریف عشق بایستی ذهنی یا پدیده شناختی باشد نه عینی یا رفتاری. عشق اساساً عبارت است از اشتیاق و محبت توأم با لذت، شادی، رضایت، احساس غرور و حتی وجد و شعف از برخوردار بودن از این احساس، در صورتی که همه چیز به خوبی پیش برود. در این حالت گرایش و تمایلی به نزدیک تر شدن به شخص مورد علاقه وجود دارد، به داشتن ارتباط صمیمانه تر با او، به لمس کردن و در آغوش گرفتن محبوب و مشتاق او بودن. در یک رابطه ی عشقی سالم، گرایش بسیار کمی برای سلطه گری و تأثیرگذاری وجود دارد. این رابطه طوری است که حتی احتمال پنهان ساختن معایب جسمی ناشی از میانسالی و کهنسالی و نظایر آن را کم می کند و تمایل به حفظ فاصله، اسرارآمیز بودن، فریبندگی، احتیاط و اختفا و نهانکاری بسیار کمتر می شود.
عشق شکل عالیِ مرتبط بودن به دیگران و به خویش است و به معنای مسئولیت، توجه، احترام، معرفت، تمایل به رشد و پیشرفت شخص دیگر می باشد و بیان صمیمیت بین دو انسان و حفظ همبستگی بین آن هاست.
عشق در درجه ی اول شبیه نوعی پیمان شراکت است تا یک سرخوشی و نشاط خودانگیخته، رفاه نوع بشر یا وظیفه ی تولید مثل یا پیشرفت آینده ی بشر، که افراد را به یکدیگر جذب می کند.
اگر تصور بر این باشد که عشق به تنهایی می تواند مسائل ما را حل کند و باعث راحتی و خشنودی بی حد ما شود یا باعث شود که با خویشتن، با تنهایی خود، با دردها و مرارت ها مواجه نشویم و دلبستگی بیش از اندازه به جنبه های بهشتی عشق داشته باشیم، ممکن است به نتایج ناامیدکننده ای منتهی شود.
عشق فقط عبارت زیبایی است و این فکر که تنها با تکیه بر جنبه ی عاشقانه ی یک رابطه و با بالا رفتن از نردبان عشق می توان همه ی مسائل و مشکلات را پشت سر گذاشت، فکری واهی است.
عشق اراده است. نیت و عمل باید هر دو با هم باشند. عشق ورزیدن انتخاب ماست. اراده متضمن انتخاب است. ما مجبور به عشق ورزیدن نیستیم. ممکن است بر این گُمان باشیم که عشق می ورزیم در حالی که در واقع عشق نمی ورزیم؛ زیرا انتخاب ما عشق نورزیدن بوده است. بنابراین به رغم نیات خوبمان عشق نمی ورزیم. از سوی دیگر هرگاه واقعاً در جهت رشد معنوی تلاش کنیم، علتش انتخاب ما بوده است. بیماران روان رنجور بدون استثناء ذهنشان در مورد ماهیت عشق مخدوش است. علتش این است که در مواجه شدن با راز عشق، سوءتفاهم ها سر برمی کشند، سوءتفاهم هایی که تنها باعث رنج بیماران می شوند.
« عاشق شدن»، حداقل تجلی عشق است و ممکن است سوءبرداشتی از عشق باشد؛ زیرا از لحاظ ذهنی عاشق شدن عمیقاً به عنوان تجربه ی عشق است اما فرد عاشق بدون شک، به آنچه فکر می کند تجربه ای شهوانی و جنسی است. در این رابطه ما تنها زمانی عاشق می شویم که آگاهانه از نظر جنسی برانگیخته شده باشیم، به همین خاطر این احساسی گذراست و جاذبه ی آن سریع سپری می شود و شکوفه ی عشق پژمرده می گردد.
عاشق شدن:
- ارتباط چندانی با پرورش هدفمند و تکامل معنوی فرد ندارد.
- گسترش محدودیت ها یا مرزهای شخصی نیست، فروپاشی گذرا و جزئی آن هاست.
- احساس به مقصد رسیدن و قلّه را فتح کردن است. فرد عاشق از جایی که ایستاده احساس رضایت می کند و همه چیز ( مخصوصاً معشوق) را متکامل می بیند.
دکتر کارل فینگر یکی از روان شناسان مشهور آمریکایی اعتقاد دارد که « عشق درمان کننده است، هم کسی را که مورد عشق واقع می شود شفا می دهد و هم کسی را که عشق را ارزانی می کند.»
عشق رمانتیک و آرمان گرایانه چه تأثیری در انتخاب همسر دارد؟
عشق مبهم ترین هیجان بشری است که به رغم تلاش دانشمندان، شاعران و ترانه سُرایان برای توصیف این حالت مُعماگونه، تاکنون تعریف مشخصی از آن ارائه نشده است. اما اعتقاد به عشق رمانتیک هنوز تداوم دارد و همه ی ما به نوبه ی خود در جست و جوی همسری هستیم که به بهترین وجه، آرمان های ما را در زندگی متجلی کند.عشق های رمانتیک به تمدن های اولیه ی روم و یونان بازمی گردد و ویژگی های آن عبارتند از:
حالت هیجانی دیوانه وار، برانگیختگی فیزیولوژیک، سرگشتگی و گمگشتگی، شیفتگی شدید و میل مفرط.
عشق رمانتیک در همان نگاه اول شکل می گیرد؛ عشاق در این روند عیوب و ضعف های یکدیگر را نادیده می گیرند و تنها عشق را حلّال همه ی مشکلات می دانند.
گاهی مترادف با هوس و اتحاد جنسی است.
عشق های رمانتیک معمولاً ناگهانی و بسیار مهیج شروع می شوند و ممکن است به ازدواج هم منجر شوند؛ اما زوج بر کُل فرایند ازدواج کنترل محدودی دارند. معمولاً طول عمر عشق های رمانتیک کوتاه است.
چگونه می توان عشق هیجانی و رمانتیک را از عشق واقعی تشخیص داد؟
همه ی انسان ها می خواهند که عاشق باشند و مهم ترین هدف عشق، تشکیل یک زندگی زناشویی سعادتمند است. افراد انتظار دارند که ازدواج، نیازهای آن ها را برآورده کند و آن ها را به رشد فردی و جمعی برساند؛ و اگر عشق نتواند یک زوج را به این نقطه برساند کم کم فراموش می شود. به همین دلیل است که وقتی جوانان با کسی معاشرت می کنند و با او در همه ی اوقات خوش هستند، فکر می کنند که ازدواج هم چیزی شبیه به همین رابطه است؛ اما وقتی زندگی تشکیل می دهند، بعد از مدتی آن احساسات گرم از بین می رود، و تعهد به طرف مقابل و احساس مسئولیت در مورد فرزندان جای عشق شان را می گیرد.همه ی ما در خانواده هایی رشد می کنیم که به شکلی دارای عیب ها و نواقصی هستند، و به ما اطلاعاتی می دهند. در نتیجه ما درباره ی خود و ارتباط های مان نگرشی پیدا کرده و به نوعی درباره ی آن ها قضاوت می کنیم؛ که این نگرش و نوعِ قضاوت کردن ها، می تواند مانع از ایجاد پیوندهایی شود که باعث رشد و تکامل ما می شوند. احساساتی که در مورد خود و دیگران پیدا می کنیم تا پایان عمر همراه ما هستند. تنها زمانی می توانیم به گونه ای مؤثر به این داوری ها و نگرش های خود سمت و سوی درست بدهیم که نسبت به آن ها آگاهی پیدا کرده باشیم. برای آنکه از قدرت لازم روانی در جهت ارتقای روابط خود با همسرمان، به عنوان فردی با شخصیتی متفاوت، برخوردار شویم، باید از روان شناسی عشق و روان شناسی علت های رفتاری آگاه باشیم. عشقِ ناپخته، زودهنگام و نارس در اثر نوعی بلوغ، احساسات جنسی، احساس نیاز به جنس مخالف و کنجکاوی های نوجوانی ایجاد می شود. بدین معنا که نوجوان فردی را مورد نظر قرار می دهد و شبانه روز به عنوان عاشق به او فکر می کند. او این احساس خود را عشق می داند و همیشه احساس می کند که طرف مقابل نیز از تمام حالات او آگاهی دارد. در صورتی که معشوق او در یک بی خبری کامل به سر می برد. معمولاً این عشق های رمانتیک دوامی نخواهند داشت و بعد از زمان کوتاهی، یا به دلیل دل بستن به دیگری یا به دلایل دیگر از بین می رود و ضربه های روانی شدیدی به خانواده ها و دختران و پسران جوان وارد می آورد. در حقیقت زیربنای این گونه عشق ها عبارت است از: جاذبه های جنسی، صورت ظاهری، مسائل مالی و... در صورتی که زیربنای عشق واقعی عبارت است از: شناخت کافی از یکدیگر، انتظارات واقع بینانه از یکدیگر، حل و فصل مسائل شخصیتی و رفتاری، داشتن تصویر روشن ذهنی از همسر آینده و بررسی انتظاراتی که در آینده از یکدیگر خواهند داشت.
عاشق یعنی انتخاب و مهر ورزیدن به کسی که حداقل شباهت ها را به شما داشته باشد و تا حد امکان از تفاوت های مسئله ساز دور باشد و دارای ویژگی های مهم شخصیتی، برای جبران اختلاف ها باشد. عشق نیروی سرشاری به زندگی ما می دهد و انقلابی در روابطِ ما با دیگران ایجاد می کند. عشق می تواند اعجاز کند؛ می تواند کارهای دشوار را به فرصت های مناسب تبدیل کند؛ می تواند انگیزه دهنده ی رفتارهای شجاعانه باشد؛ عشق مهم ترین احساس بشر است.
آیا دوست داشتن دلیل می خواهد؟
در اشخاص سالم یعنی کسانی که هیچ گونه تعارض و مشکل شخصیتی و روانی نداشته باشند، دوست داشتن غریزی است.دوست داشتن، عشق و صمیمیت از فرمول خاصی تبعیت نمی کنند و علاقه ای است که در « ته دل» افراد نسبت به دیگری ایجاد می شود و بنیان زندگی براساس آن گذاشته می شود. به همین دلیل این امر همیشه قابل بحث نیست؛ مثلاً شما از فرزند خود سؤال می کنید که چه چیز این مرد را دوست داری؟ قیافه، تحصیلات یا ثروت او را؟
شما در آن فرد هیچ نکته ی قابل توجهی نیافته اید ولی اثری فوق العاده در دل دختر جوان شما دارد که با معیارهای رایج اجتماعی قابل قبول نیست. شاید به همین دلیل است که عده ای معتقدند علاقه و دوست داشتن تابع فرمول خاصی نیست، ولی درست یا غلط بودن آن را می توان با بررسی های دقیق تر و کامل تر مشخص کرد و نشان داد که آیا این علاقه احساسی زودگذر است یا منطقی و پایدار؟
مقوله ی دوست داشتن می تواند تابع این اصل هم باشد « که با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند» و شاید افعال نیکِ طرف مقابل اثر خوبی بر ذهن و زندگی فرد گذاشته است.
منبع مقاله :
آذر، ماهیار؛ (1385)، ازدواج: حل مشکلات زناشویی، تهران: نشر قطره، چاپ سوم.
/ج