نویسنده: احمد راسخی لنگرودی
مدینه آرمانی افلاطون امتیاز ویژه ای برای حاکمان قائل می شود که با توجه به اخلاقیات حاکم بر مدینه تأمل برانگیز است. او راست گویی را صفت رایج مدینه به شمار آورده و دروغگو را در هر شرایطی مستوجب کیفر می شمرد، اما در عین حال صراحتاً حاکمان را برای حفظ مصالح رعیت مجاز به دروغ گویی می داند؛ زیرا به گفته او دروغ در نزد حاکمان خاصیت دارویی را دارد که برای درمان جسم آدمی لازم می افتد. «اینگونه دروغ ها مانند دارو سودمند است.» صراحت کلام افلاطون فراتر از هرگونه تفسیر و تأویلی است:
«اگر دروغ گفتن برای کسی مجاز باشد فقط برای زمامداران شهر است که هر وقت صلاح شهر ایجاب کند، خواه دشمن خواه اهل شهر را فریب دهند، اما این رفتار برای هیچ کس دیگر مجاز نیست و اگر فردی از اهالی شهر به حکام دروغ بگوید جرم او نظیر یا حتی اشد از جرم شخص بیماری است که پزشک خود را فریب دهد یا شاگرد ورزشکاری که حالت بدن خود را از استاد ورزش کتمان کند یا ملاحی که وضع کشتی و سرنشینان آن و کار خود و رفقای خویش را برخلاف حقیقت به ناخدا وانمود کند.»(1)
دروغ شاهانه از نظر افلاطون به منزله سرّی است که باید در نزد زمامداران محفوظ و از فاش شدن آن اجتناب شود تا حتی المقدور از بروز اختلافات در میان گله نگاهبان جلوگیری شود.(2)
گفته های افلاطون نشان از این اطمینان دارد که مردم شهر، فریب این دروغ شاهانه را خواهند خورد و آن را به اشتباه راست خواهند پنداشت. شاید بتوان گفت بزرگترین «دروغ شاهانه» همان اسطوره نژادپرستی است که افلاطون در رساله جمهور قصد القای آن را دارد؛ خدا آدمیان را چنان که گفته شد به سه گونه: طلا، نقره و مفرغ آفریده است. آدمهای طلایی برای سرپرستی و مدیریت شایسته اند. آدم های نقره ای باید سرباز شوند و آدمهایی که از جنس مفرغ و آهن زاده شده اند به انجام کارهای دستی مناسب ترند. این است تقسیم بندی نظام خلقت انسان که به دروغ در نظام تعلیمی به خورد مردم شهر داده می شود.
اگر معمار چنین مدینه فاضله ای طبقه حاکمان را مجاز به استفاده از این حربه غیراخلاقی شمرده است چنان که گفته شد، از آن جهت است که تنها این طبقه را توانمند در کشف حقیقت می داند. به زعم او فقط اینانند که پس از یک دوران بسیار طولانی آموزش و آموزه های سنگین علمی به شایستگی عمومی بر می آیند. آنها از سر حکمت قدرت درک مصالح و مفاسد جامعه را دارند، می دانند در کجا باید به دروغ متوسل شوند تا جامعه را سامان دهند و در مسیر درست هدایت کنند. «آنها اگر خدا نیستند خدا گونه اند» و هر طور که بخواهند عمل می کنند. به عکس اکثر انسانهای عادی فاقد توانایی کشف حقیقت اند قدرت درک مصالح و مفاسد خود را ندارند. از هوش و ذکاوت و قدرت تشخیص بی بهره یا کم بهره اند. از این رو در هیچ شرایطی حق توسل به دروغ را ندارند.
در چنین اندیشه ای که حاکمان همچون چوپان و سایر طبقات به منزله گله به شمار می آیند طبیعی است که دروغ شاهانه کاراترین مکانیسم حکمرانی قلمداد شود و مردم نیز از سر جهالت هیچ گاه بر چنین مکانیسمی وقوف نیابند و در همه حال گوش به گفتار دروغین حاکمان خود کنند!
دروغ شاهانه که گویا ناسازترین ویژگی هرم سیاسی این مدینه را تشکیل می دهد، چنان که گفته شد محصول تقسیم خشک، بی روح و بی پشتوانه ای از سرشت انسانی است که پذیرش آن در شرایط کنونی اندیشه سیاسی به دشواری ممکن می گردد. اگر بناست قاعده سیاسی «دروغ شاهانه» در حوزه اندیشه نظری مدینه نقش آفرینی کند و در قلمرو باور انسانی مؤثر افتد همین تقسیم منفعت جویانه و گراییده به رأس هرم سیاسی مدینه کافی است.
شاید طراح و معمار این مدینه خیالی در اندرونی خیال، این باور را هرگز به ذهن خود راه نمی داد که با انعقاد نطفه های این قاعده سیاسی واژه سبز عدالت که علت غایی معماری مدینه فاضله را تشکیل می داده است به زردی گراید و یا جیوه استوانه اعتماد اجتماعی از بالاترین حد ممکن به نازل ترین میزان، تغییر وضعیت دهد و پیوسته مهر کذب بر سینه ی ستبر نظر و عمل شاهانه بکوبد.
افلاطون در حالی از دروغ شاهانه سخن به میان می آورد و آن را یکی از مزایای عالی اقتدار برتر می شناسد که فیلسوف را طالب حقیقت به شمار می آورد. از این رو به نظر می رسد در این گفتار چندان صادق نباشد.(3) او فیلسوف را کسی می داند که تنها از خداوند الگو می گیرد و می تواند از صورت یا مثال الهی حکومت طرح اصلی شهر آرمانی را ترسیم کند اما معلوم نیست چرا پس از به تن کردن جامه قدرت از مسیر اصلی منحرف می شود و آموزه های غیر اخلاقی همچون دروغ و نیرنگ را در اداره شهر اختیار می کند.
اشتباه افلاطون چنان که کارل پوپر بازگو می کند این است که با طرح این پرسش که « در اجتماع چه کسی باید حاکم باشد»؟ پاسخ فیلسوف شاه را می نشاند. طبیعی است که عبارت فیلسوف شاه معنای «بهترین» و «خردمندترین» را افاده نماید. بهترین و خردمندترینی که بنا بر مقتضیات و شرایطی وجه غیر اخلاقی، اما توجیه پذیر اختیار کند. در حالی که «حتی آن کسان که در این فرض با افلاطون همآواز هستند، قبول دارند که حکمرانان سیاسی همیشه به حد کفایت «خوب» یا «خردمند» نیستند و آسان هم نمی توان حکومتی مستقر کرد که به طور ضمنی برخوبی و خردمندی آن تکیه کنیم.»(4)
چرخه قدرت گاه وصف «خوبی» از حاکم می ستاند و فرض «بهترین» را به بازی می گیرد. در آن صورت چه تضمینی است که دروغ شاهانه باز هم ضامن مصالح جامعه باشد و مثلاً برای سودجویی حاکم و تحکیم اقتدار بیش از پیش وی به کار گرفته نشود؟ قطعاً افلاطون پاسخ خواهد داد که تنها بهترین و خردمندترین فرد، شایستگی حکمرانی بر مدینه را داراست. اگر خوبی حاکم قربانی قدرت شود و در سایه اقتدار وصف خردمندترین فرو کاهد در این صورت مقام حکمرانی شایسته چنین زمامداری نخواهد بود، اما در این صورت باید پرسید چه کسی یا نهادی عهده دار نظارت بر عملکرد زمامدار خواهد شد و شایستگی وی را به تیغ نقد خواهد کشاند؟ چه گروه یا دسته ای مجاز خواهد بود او را در اداره امور خرده گیرد و اشتباه های او را نمایان بسازد؟ به نظر می رسد مدینه فاضله افلاطون در چنین شرایطی تدبیری برای تفتیش نهادی بر حکامان نیندیشیده است و صرفاً می کوشد حاکم را دارای نقشی برتر به شمار آورد و زیردستان را تماماً چونان گله بینگارد که از حکمت و مصلحت بی بهره اند و راهی به هدایت جز یاری حاکم ندارند. بر آنان است که در هر شرایطی گوش به فرمان حاکم کنند و حد را نگاه دار باشند.
آشکارا پیداست فیلسوف شاه در مدینه فاضله افلاطون آنچنان قدرت مطلقه ای دارد که هیچ قانون و هیچ نیرویی از نیروهای اجتماع محدودش نمی کند. هرگاه نیرویی بخواهد از کارکردش خرده گیرد از پیش متهم به کارشکنی است. چرا که او از قدرتی خرده گرفته است که موصوف به وصف «بهترین ها» ست! اما چه نیرویی قادر است بر سر «بهترین ها» فریاد بکشد!؟ و درس حقیقت به خردمندترین ها بیاموزد!؟ اگر فیلسوف شاه بهترین ها و خردمندترین هاست پس دیگر چه توجیهی باقی می ماند برای کسانی که فاقد وصف بهترین و خردمندترین اند، اما زبان دراز می دارند و از حد خود می گذرند!؟ به علاوه با اطلاق عنوان بهترین ها و خردمندترین ها بر حاکم، نظر به دیدگاه نظریه شخص گرایی محض می توان اعلام نمود که «ای مردم، حاکم خردمند، در بحر خردمندی خود آن قدر خرد دارد که بهترین مرد را به جانشینی خود برگزیند،(5) و این مشکلی است که بر نظریه فیلسوف شاه افلاطون عارض می شود. البته افلاطون در رساله قوانین که در دوران سالخوردگی عرضه داشته است مخالفت خود را با تمرکز قدرت در دست فردی واحد صراحتاً اعلام می کند و چنین نظامی را شکل منحط قدرت طلبی و فزون خواهی می داند.(6) نهایتاً پایدارترین نظامها را نظام سیاسی مختلط می خواند؛ زیرا وجود دو شاه در آن واحد و وجود شورای نظارت در فرایند کلی قدرت شاه را محدود می سازند. همین طور تأمین آزادی و خردمندی شهروندان و نیز جلوگیری از قدرت زیاد در دست یک تن را هدف قانونگذاری به شمار می آورد، (7) اما با همه این اوصاف، همچنان بر توسل به دروغ از سوی حکمران در مواقع ضروری اصرار می ورزد.
پی نوشت ها :
1-جمهور، کتاب سوم، صص 152-153.
2-همان، کتاب پنجم، ص 288.
3-جامعه باز و دشمنانش، ص 155.
4-همان، ص 136.
5-همان، ص 148.
6-پایدیا، ج3، ص 1273.
7-لطفی، محمد حسن، دوره آثار افلاطون، ج چهارم، قوانین، کتاب سوم، ص 1988.
راسخی لنگرودی، احمد؛ (1390)، افق های ناکجاآباد، (سیری انتقادی در مدینه های فاضله)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول