خاطراتی از رعایت بیت المال توسط شهدا

حق استفاده ی شخصی ندارم

زمستان سال 1364 بود و در تهران زندگی می کردیم. اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی باید مسیری را می پیمود که جز ماشین های دارنده ی مجوز ورود به محدوده ی طرح ترافیک، بقیه مجاز به تردد نبودند.
يکشنبه، 8 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حق استفاده ی شخصی ندارم
 حق استفاده ی شخصی ندارم

 






 

خاطراتی از رعایت بیت المال توسط شهدا

حاضر نشد از خودروی سپاه استفاده کند

شهید اسماعیل دقایقی
زمستان سال 1364 بود و در تهران زندگی می کردیم. اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی باید مسیری را می پیمود که جز ماشین های دارنده ی مجوز ورود به محدوده ی طرح ترافیک، بقیه مجاز به تردد نبودند.
افزون بر این، از ناحیه ی پا هم ناراحت بود و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت (تقریباً یک کیلومتر) برایش زجرآور بود. از او خواستم تا با خودروی سپاه برود؛ اما نپذیرفت.
گفتم: «حال شما خوب نیست و پاهایت درد داره!»
گفت: «اگر خواستی همین طور (پیاده) می روم و گرنه نمی روم.»
وی کیسه ی 25 کیلویی را روی دوشش نهاد و یک نایلون پر از چیزهای دیگر هم در دستش و به سختی به خانه آورد؛ اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند. (1)

قیمتِ پوتین و پول بنزین رفت و برگشت!

شهید اسماعیل دقایقی
با یکی از معاونینش از اهواز به سمت قم می رفتیم. خسته بود و برای تجدید قوا از دوستش خواست تا ماشین را به کناری بزند و نیم ساعت استراحت کند. اسماعیل عادت کرده بود که هنگام خواب پاهای خود را بکشد. پوتین ها را از پای خویش درآورد و چون جا تنگ بود، آنها را بیرون از ماشین گذاشت. بعد پاهایش را کشید و کمی به خواب رفت. وقتی که بیدار شد و حرکت کردیم، بعد از گذشت 10 دقیقه و پیمودن کیلومترها راه، متوجّه جا ماندن پوتین ها شد. از هم رزمش پرسید: «قیمت پوتین چه قدر است؟»
او پاسخ داد: «700 تا 800 تومان.»
از این که چه قدر از راه را پیموده ایم، سؤال کرد. دوستش گفت: حدوده 10 دقیقه و بعد حساب کرد؛ دید که قیمت پوتین از قیمت رفت و برگشت گران تر است. وی پول بنزین رفت و برگشت را حساب کرد و گنار گذاشت و گفت: «برگردیم!»
او این پوتین های نو را از سپاه گرفته بود و آنها را برای خدمت می خواست. حیف بود از دستشان بدهد. ماشین دور زد و به سمت پوتین ها در حرکت شدیم و بعد از طی چند کیلومتر راه به آنها رسیدیم. نکته ها و خنده هایی که در این میان گفتیم و شنیدیم، چه شیرین بود و چه زیبا. خاطره اش در دل و جانمان جا خوش کرد. (2)

این سوزن را باید سرجایش بگذارم!

شهید علی زین آبادی
یک روز خسته از اداره به خانه آمد. موقع تعویض پیراهن، ناگهان قیافه اش تغییر کرد و خیلی سریع، پیراهن دیگری پوشید و دوباره آماده ی بیرون رفتن از خانه شد. علت را که جویا شدم، پاسخ داد: «امروز در اداره، دکمه ی پیراهنم کنده شد، من آن را با یک سوزن ته گرد، از سر میز اداره به پیراهنم چسباندم، حالا می خواهم برگردم و این سوزن را سرجایش بگذارم.»
بعد از این سخن، به طرف محل کارش حرکت کرد و اصرار من مبنی بر اینکه صبر کن و فردا که به اداره می روی آن را سرجایش بگذار، بی فایده بود. (3)

همان تاریخ حقیقی را بزنید

شهید سیّدرضا پور موسوی
احترام همه را داشت و هیچ وقت ندیده بودم که او با کسی جروبحث کند. اما آن روز در سپاه دزفول او را دیدم که با برادران سپاه در حال جروبحث بود. مسئولین سپاه به او می گفتند: «آقا سیّد! ما برای شما چند روز اضافه تر نوشته ایم تا حساب تاریخ های جبهه ی شما درست و کامل شود» و او قاطعانه ایستاده بود و می گفت: «من احتیاج به این چند روز ندارم و اگر این کاغذ را عوض نکنید و همان تاریخ حقیقی اش را تأیید نکنید، اصلاً در کنکور شرکت نمی کنم.» (4)

حق استفاده ی شخصی ندارم

شهید غلامحسین پرچه خوارزاده
زمستان بود و هوا سرد و در منزل ما نفت پیدا نمی شد تا با آن خانه را گرم کنیم. ناگهان «غلامحسین» وارد منزل شد، در حالی که موتور سیکلت سپاه را که با آن کارهای بسیج را انجام می داد، همراه داشت. همسرش بعد از سلام و خسته نباشی، از او خواست تا برای منزل مقداری نفت تهیه کند و چون شعبه ی نفتی دور بود به او پیشنهاد کرد که با موتور سیکلت برود، ناگهان رنگ چهره ی غلامحسین تغییر کرد و گفت: «هرگز! این موتور مال بیت المال مسلمین است و من حق استفاده ی شخصی از آن را ندارم.»
عاقبت با پای پیاده به شعبه ی نفتی رفت و بعد از ساعتی با نفت برگشت. من آن روز اخلاص و ایمان او را دیدم و دانستم که او به خدا خواهد رسید.
سرانجام این شهید بزرگوار که از بچّه های نجیب و پاک گردان بلال از لشکر ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) بود، در عملیّات والفجر 8 به خدا رسید. (5)

من در حال مأموریتم

شهید محمود ایزدی ارغا
به خاطرم هست، یک روز که آمده بود از منزل مدارکش را بردارد، گفتم، مادر حالا که برمی گردی به محل کار، من هم تا مزار شهید مدرس با تو می آیم. ایشان با یک احترام و شرمساری خاصی رو به من کرد و گفت: «ببخشید مادرجان، ماشین از خودم نیست، وسیله ی سپاه است، من هم در حال مأموریتم و نمی توانم شما را با خودم ببرم...» (6)

حاضر نشد از ماشین بیت المال استفاده کند

شهید رضا چراغی
نسبت به حفظ بیت المال سخت حساس بود و هرگز از آن استفاده ی شخصی نمی کرد. پدرش می گوید: «هرگاه با ماشین به منزل می آمد، ماشین بیت المال را خانه می گذاشت و با ماشین من به کارهای شخصی اش رسیدگی می کرد. یک بار یکی منزل ما آمد و گفت که رضا با ماشین او را به جایی برساند. حاضر نشد از ماشین بیت المال استفاده کند و با ماشین من او را به مقصد رساند.» (7)

کارش را با وسیله ی شخصی انجام می داد...

شهید حسن زمانی
در حفظ بیت المال کوشا بود و هرگز از بیت المال در امور شخصی استفاده نمی کرد. خواهرش می گوید: «هرگاه با ماشین سپاه به منزل می آمد، فوری ماشین را در جای امن پارک می کرد. اگر کار شخصی داشت، با ماشین دیگر یا پیاده انجام می داد.»
به حضرت امام (ره) و آرمانهایش عشق می ورزید و مطیع محض معظم لّه بود. به روحانیت مبارز نیز ارادت می ورزید و با پدر و مادر با تکریم و احترام برخورد می نمود. (8)

نان خرده های سفره را می خورد

شهید نصرت الله جورکش
از اسراف و تبذیر به شدت پرهیز می نمود. یکی از همرزمانش می گوید: «او موقع غذا خوردن، نان خرده های سفره را هم با ولع خاصی می خورد و یک ذره نان دور نمی ریخت و معتقد بود اگر اسراف کنیم، خداوند روزی ما را قطع می کند.» (9)

حاضرم بچّه را کول کنم ولی...

شهید محمد فدایی
نسبت به حفظ بیت المال به دقت عمل می کرد و هرگز از آن در امور شخصی استفاده نمی کرد. پدرش می گوید: «محمّد یک شب با ماشین به خانه آمد. خسته بود، خوابید. ساعتی پس از نیمه شب همسایه در را زد. فرزندش مریض شده بود. می خواست که محمد با ماشین آن را به بیمارستان برساند. محمد وقتی از قضیه با خبر شد، گفت: من حاضرم بچّه را کول کنم یا با ماشین دربستی به بیمارستان برسانم؛ ولی با ماشین بیت المال این کار را نمی کنم. آخر سر هم یک ماشین دربست گرفت و بچّه ی همسایه را به بیمارستان رساند.» (10)

حق النّاس

شهید سیّد محسن امیدیان
شهید سیّد محسن امیدیان در عملیّات بدر بر اثر سقوط از دکل دیده بانی به شهادت می رسد. او در انتهای وصیت نامه ی خود نوشته بود:
«من از فلان لوله کش 20 سانت لوله برای آب گرم کن گرفته ام، بروید و پول آن را پرداخت کنید.»
پدر شهید سیّد محسن وقتی برای پرداخت پول مراجعه می کند و جریان را بیان می دارد، آقای لوله کش اشک در چشمانش حلقه می زند و می گوید: «آن روز او می خواست پول بدهد من نگرفتم و به او گفتم آنقدر ارزشی ندارد.» (11)

یک کیسه گلوله

شهید ابراهیم مشهدی زاده
کیسه ای که صدای جیرینگ جیرینگ اثاث داخل آن هر از چند قدمی توجهی را به خود جلب می کرد بر دوش مردی بود که همه او را به نام ابراهیم مشهدی زاده می شناختند. او معلمی بود که از شوشتر به جمع رزمندگان اسلام پیوسته بود و اینک در روزهای نخستین فتح خرمشهر در مقدم جبهه جنگ، کیسه بر دوش تمام مسیر خط لشکر 7 ولیعصر را سنگر به سنگر می پیمود.
همه بارها می دیدند که در لابه لای سنگرها و خاکریزها به دنبال گلوله های عمل نکرده و زنگ زده و اسباب و اثاثیه ای است که بی استفاده در گوشه ای افتاده اند. آنها را در کیسه می انداخت و نفس نفس زنان تمام مسیر را بر می گشت و غروب، هنگامی که هر کس به کاری مشغول بود. بساط نفت و گازوئیل را جلوی سنگر پهن می کرد و یکی یکی گلوله ها را می شست و داخل خشاب می گذاشت. او بارها به بچّه ها گوشزد می کرد که در مصرف و حفظ اموال بیت المال نهایت دقت باید انجام گیرد و یک رزمنده نباید با اسراف و تبذیر به خدمات خداگونه خود لطمه ای وارد سازد.
بچّه ها وقتی قبل از آن او را دیده بودند که حتی لباس های غنیمتی عراقی ها را یکی یکی می شست و روی طنابی می انداخت که خودش در خط مقدم بنا کرده بود. سپس آنها را به بچّه ها می داد تا استفاده کنند.
بچّه های جبهه می گویند ما هیچ گاه ندیدیم که او از لباس های نظامی ای استفاده کند که بسیج در اختیار او گذاشته بود بلکه همیشه لباس های عراقی به تن داشت.
در عملیّات رمضان، آسمانی شد. (12)

بیت المال

شهید حجت الاسلام شیخ فضل الله محلاتی
گاهی می خواست سر و صورتش را بشوید، سعی می کرد حتی از صابونی که متعلق به سپاه بود، استفاده نکند. تا این اندازه در رعایت و حفظ بیت المال دقت می کرد. (13)

راضی نیستم

شهید حجت الاسلام شیخ فضل الله محلاتی
در یکی از شهرستانها بودیم. در تهران جلسه بود و شهید محلاتی می بایست برای شرکت در جلسه به تهران برگردد.
گفتیم: «اجازه بدهید هواپیمای اختصاصی برایتان خبر کنیم.»
نپذیرفت و گفت: «نه راضی نیستم چیزی اختصاصی برای من آورده شود.» (14)

پی نوشت ها :

1- بدرقه ی ماه، ص96.
2- بدرقه ی ماه، ص115-114.
3- سوره های ایثار، صص23-22.
4- سوره های ایثار، صص199-198.
5- سوره های ایثار، صص218-217.
6- ستاره ها(6)، ص20.
7- بی کرانه ها، ص113.
8- بی کرانه ها، ص168.
9- بی کرانه ها، ص290.
10- بی کرانه ها، ص494.
11- زیر آسمان هور، ص90.
12- همین نصف روز، ص109.
13- پرواز در پرواز، ص170.
14- پرواز در پرواز، ص171.

منبع مقاله :
(1390)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(13)( رعایت بیت المال و امانتداری)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
ذکر یونسیه از نظر آیت الله بهجت
ذکر یونسیه از نظر آیت الله بهجت
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 16.وقف مال برای دیگران
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 16.وقف مال برای دیگران
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 15.وقف مسجد
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 15.وقف مسجد
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 14.وقف در سیره معصومین(ع)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 14.وقف در سیره معصومین(ع)
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 13.وقف سیب برای امام رضا (ع)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 13.وقف سیب برای امام رضا (ع)
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 12.وقف مدرسه برای روستا
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 12.وقف مدرسه برای روستا
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 11.وقف دوربین برای مسجد
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 11.وقف دوربین برای مسجد
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 10.وقف برای زوار امام رضا(ع)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 10.وقف برای زوار امام رضا(ع)
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 9.وقف کتاب
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 9.وقف کتاب
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 8.وقف همه چیز برای جبهه
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 8.وقف همه چیز برای جبهه
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 7.وقف خانه برای بی خانمانان
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 7.وقف خانه برای بی خانمانان
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 6.وقف پناهگاه کوهنوردان
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 6.وقف پناهگاه کوهنوردان
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 5.خرج کردن مال وقف در راه درست
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 5.خرج کردن مال وقف در راه درست
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 4.وقف نهال(درختکاری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 4.وقف نهال(درختکاری)
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 3.وقف پل برای مدرسه
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 3.وقف پل برای مدرسه