خاطراتی از رعایت بیت المال توسط شهدا

ما در محاصره ی اقتصادی هستیم

بر کرانه ی دشت سفید پنبه، سر جادّه ی نصرآباد، ماشینی با پلاک دولتی ایستاده بود. ایستادم و دستگیره ی در ماشین را فشردم. - «سلام برادر! ماشینتان خراب شده؟»
دوشنبه، 9 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ما در محاصره ی اقتصادی هستیم
 ما در محاصره ی اقتصادی هستیم

 






 

 خاطراتی از رعایت بیت المال توسط شهدا

پیاده رفت دیدن پدرش!

شهید محمّد نصرتی
بر کرانه ی دشت سفید پنبه، سر جادّه ی نصرآباد، ماشینی با پلاک دولتی ایستاده بود. ایستادم و دستگیره ی در ماشین را فشردم.
- «سلام برادر! ماشینتان خراب شده؟»
و بلند خندیدم.
راننده، سلامم را پاسخ گفت. برگشتم به طرف ماشین خودم و گفتم: «می روم جعبه آچار را بیاورم.»
صدای راننده سر جا نگهم داشت: «ماشین خراب نشده.»
گفتم: «پس چرا اینجا ایستادید؟»
در حالی که به طرفم می آمد، گفت: «برادر نصرتی را که می شناسیّد. تا چند دقیقه ی پیش با هم بودیم. از مأموریت می آمدیم. اینجا که رسیّدیم، رفتند ملاقات پدرشان در نصرآباد. پیاده رفتند. گفتند نباید از ماشین سپاه، استفاده ی شخصی بشود. من هم منتظر ایشان هستم.»
ناباورانه نگاهش می کردم.
لبخند بر لب ادامه داد: «ما به این چیزها عادت داریم... محمّد نصرتیه دیگه!» (1)

تأسیس قرض الحسنه و حل مشکلات مالی نیروها

شهید علیرضا عاصمی
علی در حین حال که بیت المال بسیار اهمیّت می داد و اگر پولی هم از قرارگاه به گردان داده می شد، در خرج آن بسیار محتاط بود و معمولاً آخر سال مقداری زیادی اضافه می آورد، با تأسیس قرض الحسنه در گردان و کمکهایی که از پدرش می گرفت، مشکلات مالی نیروها را هم حل می کرد. در یک نوبت که به منزل یکی از شهدای گردان در یکی از روستاها رفتیم و علی از وضع نامساعد مالی آن ها مطلع شد، دستور داد سریعاً یک یخچال و مقداری وسایل زندگی برای منزل شهید بردیم. (2)

بنزین آزاد به جای بنزین بیت المال

شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
یکی مدّتی برادرم حسن آقا خانواده اش را با خودش به مأموریت اهواز آورده بود. خانواده ی آنها با خانواده ی بقیه در هتل فجر مستقر شده بودند و غذای آنها را از آشپزخانه متمرکز قرارگاه می آوردند. یک روز ظهر برای دیدن حجت و بچّه ها به هتل فجر رفته بود. حجت گفت: «عمو کپسول گازمان خالی شده است.»
من هم کپسول را برداشته و با ماشین بردم و پر کردم و آوردم. در برگشت برادرم با ماشین قرارگاه رسیّد. پایین آمد و گفت: «کجا بودید؟»
گفتم: «کپسول گازتان خالی شده بود. رفتم و آن را پر کردم.»
گفت: «شما با ماشین بیت المال کار شخصی انجام می دهی؟ این بنزین که استفاده می کنی و ماشینی را که سوار می شوی همه از بیت المال است.»
با هم به پمپ بنزین رفتیم و چند لیتر بنزین آزاد زدیم، به خاطر آن کپسولی را که پر کرده بودم و بنزین مصرف شده بود، بعد گفت: «شما برای کارهای شخصی حق استفاده از بیت المال را نداری.» (3)

بنزین آزاد می زد نه کوپنی!

شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
حتّی المقدور از ماشین سپاه استفاده ی شخصی نمی کرد، هر وقت می خواست جایی برود، اگر من خانه بودم ماشین مرا می گرفت و اگر مجبور می شد با ماشین سپاه برود کیلومتر ماشین را یادداشت می کرد. آن موقع هم که بنزین کوپنی بود با پول خودش بنزین آزاد می زد، می گفت: «این بنزین کوپنی است و برای مأموریت سپاه دادند، مال بیت المال است، نمی توانم استفاده ی شخصی کنم» حسابش خیلی دقیق بود، هر سال می نشست و حساب سال خودش را رسیّدگی می کرد. (4)

خودم تنها می روم!

شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
چند ماه قبل از شهادت آقاسی زاده با خبر شدیم که ایشان قبلاً هم مجروح شده و یک ترکش، نزدیک نخاعش می باشد. ما رفت و آمد خانوادگی داشتیم و من می دیدم گاهی اوقات از ناراحتی درد کمر دراز می کشد. ولی تا آن موقع متوجّه نشده بودم. تا اینکه آقای رفیق دوست برنامه ی معالجه و اعزام ایشان و خانواده اش را به خارج از کشور هماهنگ کرد. شهید آقاسی گفته بود «خانم من که کاری نکرده، کجا بیاید.»
آنها هم خیلی اصرار می کردند که شما با خانم و بچّه ها بروید. اشکالی ندارد. ما تشخیص دادیم. ایشان قبول نمی کرد و گفته بود «من مجروح شدم، برای چه دیگران بیایند و برای مملکت هزینه ی اضافی مصرف شود. درست است که شما مخارجش را می دهید، ولی این بیت المال است. اگر می خواهید مرا بفرستید، خودم تنها می روم.» (5)

باید همین الان ماشین را برگردانی!

شهید سیّد خلیل نیازمند
همه در منزل پدری جمع بودیم. خلیل هم آنجا بود. در همان لحظه برادر دیگرم هم آمد. خلیل پرسیّد: «با چی آمدی؟»
«ماشین دستم بود، گفتم بین راه سری هم به بابا بزنم.»
«با ماشین سپاه آمدی؟... تو راننده ی سپاهی نه راننده ی خودت که هر جا بخواهی بروی... این وسیله ی بیت المال است به چه جرأتی آن را برای خودت استفاده کردی؟ بلند شو برو سپاه... باید همین حالا آن را برگردانی سر جایش!»
برادرم عصبانی خانه را ترک کرد. دو ساعتی هم با خلیل قهر بود تا اینکه خلیل دوباره سراغش رفت و از او دلجویی کرد. (6)

التماس می کرد آموزشها را بخاطر بیت المال جدّی بگیرید!

شهید سیّد خلیل نیازمند
پهنای صورتش غرق اشک بود. می گفت: «برادرها کمی بیشتر احساس مسئولیت بکنید... ما سرباز اسلامیم و داریم از امکانات بیت المال استفاده می کنیم. هدف داریم. راهی داریم که باید طی شود. مبادا این آموزشها را آسان بگیرید.»
این حرفها را وقتی می زد که بچّه ها در یادگیری کم کاری می کردند. هنوز هم به یاد دارم. اشک می ریخت و التماس می کرد. (7)

مالِ بیت الماله، باید ببرمش!

شهید علی قوچانی
در راه، کمین خوردند. از ماشین پریدند بیرون.
علی زخمی شده بود. ماشین در تیررس دشمن بود و هدف همه ی گلوله ها. حاج علی به سمت ماشین دوید. محمّد صدایش کرد: «نرو!»
سوار ماشین شد و گفت: «مال بیت الماله، ولش کنم به امان خدا!» (8)

حالا که مأموریت تمام شده ماشین باید برگردد

شهید حسین محمّدی پور
همان وقت ها که برای مأموریت آمده بود، ماشینی در اختیارش گذاشتند. ده روز می توانست بماند، امّا دو روز نشده راهی بود.
پرسیّدم: کجا حسین؟ هشت روز دیگر وقت داری.
- نه، باید ماشین را ببرم قرارگاه، کارم تمام شده.
- این ماشین را برای استفاده به تو داده اند نه اینکه دو روز نشده پسش بدهی و راه بیفتی طرف جبهه!
- اشتباه نکنید!... این ماشین برای مأموریت بود. حالا هم که کارم تمام شده، این از بیت المال است. باید برگردد همان جا.
او رفت و حتّی حاضر نشد مادرم را تا مشهد برساند. امّا روز بعد با اتوبوس به خلیل آباد برگشت و مادر را به مشهد برد. (9)

فردای قیامت نمی توانم جواب میلونها نفر را بدهم!

شهید محمّدعلی خورشاهی
حسابی خسته بودم. بچّه بغلم بود و کلّی خرید کرده بود. محمّدعلی با موتور سپاه می آمد. کنارم ایستاد و گفت: خسته نباشی!
- سلامت باشی! محمّد آقا تو که می روی این بچّه را هم با خودت ببر. باور کن دیگر نمی توانم بگیرمش.
- خجالتم نده عیال! تو که می دانی این موتور بیت المال است. بخواهی موتور را می گذارم و بچّه را می برم. امّا با این موتور نمی شود. نمی دانم فردای قیامت جواب این همه آدم را بدهم. می ترسم از خدا، تو می توانی جواب میلیونها نفر را بدهی؟ (10)

برای اشتباهت، صد تومانی جریمه می شوی!

شهید انوشیروان رضایی فاضل
یک شب در پایگاه بسیج شهید تقویان نگهبانی می دادم. هنگام تعویض پست، ناخودآگاه یک گلوله شلیک کردم. در همان موقع رضایی فاضل سر رسیّد و گفت: «به به! آقای نیکوییان! شما که مدت زیادی در بسیج هستی چرا مرتکب این اشتباهات می شوی؟»
گفتم: «آقا رضا! اسلحه ام گیر داشت و این شلیک نیز ناخودآگاه انجام شد.» گفت: «اشکالی ندارد. برای این اشتباهت صد تومان جریمه می شوی تا دیگر از این کارها نکنی.» هر چه دلیل و برهان آوردم قبول نکرد. آن زمان صد تومان پول زیادی بود و آن را به عنوان جریمه از من گرفت. (11)

ما در محاصره ی اقتصادی هستیم

شهید محمّد رحیم زنده دل
در داخل هر سنگر یک جعبه ی خالی گذاشته بود، تا هر کس پوکه یا فشنگی پیدا کرد به داخل آن بیندازد.
او می گفت: «بچّه ها! ما در محاصره ی اقتصادی هستیم، خیلی باید مواظب باشیم، که بیت المال بیهوده هدر نرود.» بعد از جمع آوری پوکه ها و فشنگ ها، آن ها را تحویل برادران تسلیحات می داد. (12)

خودکار بیت المال!

شهید سیّد ابوالفضل شاکری
روزی خودکاری از جیب ابوالفضل برداشتم و مشغول نوشتن مطلبی شدم. وقتی سیّد متوجّه شد، گفت: «این خودکار بیت المال است. نباید برای نوشتن امور شخصی از آن استفاده کنیم.»
برای اینکه ناراحت نشوم گفت: «حالا ایراد ندارد، عوضش یک خودکار می خرم و به جای آن می گذارم.» (13)

پیاده و با لباس خیس آمد!

شهید محمّد قاسمیان شیروان
محمّد، علی رغم مشغله ی کاری زیاد، گاه و بی گاه برای دیدنم به قرارگاه می آمد. در یک شب بارانی با لباس خیس نزدم آمد.
از او پرسیّدم: «محمّد! چرا با ماشین نیامدی؟» لبخند زد و گفت: «نه پدرجان! از امکانات بیت المال برای امور شخصی نمی شود استفاده کرد. مدت ها ندیده بودمت، از این رو پیاده آمدم تا حالت را بپرسم و برگردم.» (14)

ردیفهایی در دفترچه ی یادداشت

شهید جلال الدّین موفق یامی
وقت اشتغال در سپاه شیروان در دفترچه ی یادداشتش ردیفهایی را مشخص کرده بود.
او تعداد تلفنهای شخصی را که از محل کارش زده یادداشت کرده بود و چون مبلغ آن قابل محاسبه نبود مبلغی را برای این کار کنار گذاشته بود. جلال به مسأله ی بیت المال بسیار اهمیت می داد. مبلغی را برای چیزهایی از قبیل خودکار اختصاص داده بود، تا اگر برای مصرف شخصی استفاده کرده است، مبلغ آن را حتماً بپردازد تا حرام وارد زندگی اش نشود. (15)

پی نوشت ها :

1- تاک نشان، ص109.
2- نگین تخریب، صص 126-125.
3- شهاب، ص94.
4- شهاب، ص95.
5- شهاب، ص98.
6- آخرین معادله، ص33.
7- آخرین معادله، ص37.
8- ستارگان درخشان (8)، ص87.
9- آخرین معادله، صص114-113.
10- آخرین معادله، ص163.
11- تا بهشت، ص94.
12- تا بهشت، ص100.
13- تا بهشت، ص101.
14- تا بهشت، ص110.
15- معجزه باران، ص46.

منبع مقاله :
(1390)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(13)( رعایت بیت المال و امانتداری)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط