مترجم: ابوالقاسم اسماعیل پور
لای هانت در 1824 به هنگام نوشتن مقاله ای درباره ی «ادبیات داستانی و موضوع حقیقت»، نکته ای را درخور توجه یافت و آن این بود که هم نسلان او روز به روز بیشتر شیفته ی «کاربرد تازه و ابتدایی تر اساطیر روزگار شرک می شوند و مدتها است که ونوسها و کلوئه های فرانسوی ماشین وار از آنها سوء استفاده می کنند.» هنگامی که وردزورث جهان را ورای توان خود دید، چنین پنداشت که ای کاش همچون «کافرکیشی بود که از آیین کهن و فرسوده تغذیه می کرد» تا دست کم نگاهش به «پروتئوس(1)» بود که «از دریا بالا می آید؛/ یا صدای دَم تریتون(2) را که در شاخ گاو می دمید می شنید» (غزلهای پراکنده، 1807). به عقیده ی جان کیتس ذهنیتی که می توانست معمای رنگین کمانی را به کمک منشور بگشاید یا بالهای فرشته ای را بچیند، ناگزیر بالهای نامرئی شعر را به مخاطره می افکند. کیتس در دریاچه ی اندومیون (1818)، از ترسی سخن گفت که شاید «دیر هنگام روزی، به گاهِ برخورد با اساطیر زیبای یونانی» به او دست داده بود. وردزورث که شناخت بیشتری داشت، بخش «سرود برای پان» از منظومه اندومیون را «قطعه ای زیبا درباره ی آیین شرک» قلمداد کرد؛ اما چنین موضوعاتی را از دید خداپرستانه توهین آمیز دانستن دیگرکهنه شده، و کاملاً بی ربط بود. فرانسیس تامسن در 1888 نوشت: «کافر کیشی از آن رو دوست داشتنی است که مرده است. خواندن آثار کیتس عشق به آیین شرک را می افزاید؛ اما این آیین شرک از نوع خاص کیتس است. چه، کافرکیشی کافران شاعرانه نبود». شرک آفرینی نوین رمانتیکها بیشتر جنبه زیبایی شناسانه دارد تا جنبه خداپرستانه، هر چند بر این اعتقاد استوار بود که مسیحیت نهایتاً منکر زندگی و ضد هنر است. سوینبرن(3) در یکی از اشعار خود، «سرودی برای پروسرپین» (1866) که پژواکی از کلام یولیانوس مرتد در هنگام مرگ است موقعیت را چنین تشخیص می دهد.
تو پیروز گشته ای، ای جَلیله ایِ رنگ پریده
جهان از نَفَست به خاکستری گراییده است
ما مست از آبشخورِ برزخ ایم(4)
ما از سرشاری مرگ تغذیه کرده ایم.
دشمنان جلیله ای رنگ پریده [منظور عیسا (علیه السلام) است. م] بیشتر زیبایی شناس بودند تا بی خدا چون تضاد میان کافرکیشی و مسیحیت را در اساس تضادی میان هنر و اخلاق تفسیر می کردند. تئوفیل گوتیه در شعر خود «تل هیزم و گورها» (1852) آنجا که افسوس می خورد که مسیحیت با «ایزدانی که هنر هماره مُعزز داشته» دشمنی می ورزد همین را به صراحت می گوید؛ هنگامی که اُلمپ به کالواری(5)، و ژوپیتر به ناصری [یعنی عیسا (علیه السلام)] تسلیم می شود»، و خودانکاری در مرتبه ای بالاتر از احساس شور و شوق قرار می گیرد، از نظرگاه هنری ایام بسیار اندهباری است. دالبر، قهرمان رُمان گوتیه (که کتاب مقدس سوینبرن بود) مادموازل دوپن (1835)، بسیاری از احساسات زیبایی شناسانه شِرک آیین را توصیف می کند که بعدها در شعر «هیو سلوین مابرلی» (1920) اثر ازرا پاوند متجلی می گردد. در این شعر شرک آیینی نرینه پرست و بسیار مطبوع جای خود را به ریاضت خشک مسیحی می دهد و این خود بار مسئولیت تنگ نظری و محدودیت آگاهی و در نتیجه کاهش امکانات هنری را بر دوش می کشد.
فریدریش شیلر از نخستین کسانی بود که به اندوهِ از دست رفتگیِ اساطیر شهادت داد، اساطیری که هنرها اگر می خواهند باقی بمانند، باید آن را احیا کنند. شعر او که در دهه ی 1790 با عنوان «ایزدان یونان» سروده شد چنان نشان دهنده ی روح همدردی با شِرک آیینی است که الیزابت بَرِت براونینگ «هیجان زده» (واژه ی خود او) شد و با شعری شوریده اما متوسط به نام «مرگِ پان»(1844) بدان پاسخ گفت. شیلر بر گوتیه پیش دستی کرد و هنر را با زیبایی و زیبایی را با شِرک آیینی برابر دانست. او برای نمایش رنگین کمانی که در جهانی محروم شده از ایزدان محو و نابود گشته، سوگوار است و پیشنهاد می کند که به ایزدان جهان که اکنون آنها را حشو می پندارند، پناهگاهی در ادبیات عطا کنند. سخنان افسوس آمیز مشابهی نیز در اعاده ی ایزدان در پرده ی دوم نمایشنامه ی سه قسمتی والنشتاین (1799) اثر شیلر آمده است. این متن را کالریج در 1800 به انگلیسی برگرداند و مورد توجه خوانندگان انگلیسی قرار گرفت، به طوری که اسکات از آن بسیار تحسین کرد و آن را در بخش سوم اثر خود، رفتار شاد (1815)، وارد کرد، آنجا که ویرانه های کاخ الگوان را در پرتو مهتاب تصویر می کند. شیلر می نویسد که ایزدان آیین شرک،
دیگر در آیین خرد نمی زیند
اما هنوز قلب نیازمند زبانی است
هنوز غریزه ی کهن نامهای کهن را بر زبان می آورد.
این موضوع به زبان معمولی تر مانند آن است که بگوییم ایزدان از آن رو که نامهایشان جاویدان است، بقا می یابند و بدین گونه است که درونمایه ی اساطیری نوینی آفریده می شود: اکنون خدایان کجایند و در تمام این مدت چه می کرده اند؟ هاینریش هاینه در شعر «ایزدان در تبعید» (1853) این را مطرح کرد. هاینه (که با احساسات متناقضی که به هنگام تبعید پدید می آید، بیگانه نبود) گاه به غصه و اندوه و گاه به طنز می پردازد و مدعی است که در افسانه های سده های میانه جستجو می کند تا دریابد پس از آنکه مسیحیت ایزدان آیین شرک را به ناچار پراکنده کرد، بر سر آنها چه آمد. او می گوید که برخی از ایزدان، همچون پلوتون، خوش اقبال بودند که توانستند در جهان زیرزمینی بیاسایند؛ نپتون نیز عمدتاً دور از صدارس ناقوسها و اُرگهای کلیساها قرار داشت. اما، ایزدان دیگر اندوهگنانه از پایگاه خویش هبوط کردند. آپولون موظف شد که در کسوت شبانی در اتریش پرسه زند، در حالی که ژوپیتر با شاهین خویش جایی در مدار قطب شمال مأوا گزید و با لپلندی ها به تجارت پوست خرگوش مشغول شد. آنها که اهل تزویر بودند، وضعشان نسبتاً بهتر بود. باکوس و شماری از سیلنی ها(6) بی هیچ دردسری به راهبان فرانسیسی مبدل شدند؛ اما به هر حال، موفق ترین تبعیدی مرکوری (عطارد) شکوهمند بود (هاینه درباره ی انتقال ونوس سخن نمی گوید)، که در کار حمل و نقل هلند مستقر شد و بنا به اشاره پروکوپیوس (تاریخ جنگها) طرح بسیار سودمند انتقال ارواح مردگان به جزایر خوشبخت بریتانیای کبیر را گسترش داد. والتر پاتر فریب خورد و «دنیس اُکسری» (1886) را تجدید حیات قرن سیزدهمی دیونیزوس توصیف کرد. در «آپولون در پیکاردی» (1893)، در مزرعه ای وابسته به دِیری در پیکاردیِ سده های میانه، خدا از نو ظاهر می شود و در آنجا با همان نام، آپولون، به عنوان فرشته ی مغاک بی انتها آوازه می یابد (مکاشافات، 11:9). در اینجا پاتر به سنتی اشاره می کند که یوستین قدیس شهید بنا نهاد و می گوید که همه ی ایزدان آیین شرک دیوانی بودند که همراه لوسیفر (شیطان) هبوط کردند و یونانیان را به سبب آنکه «شیاطین را به جای خدایان پرستیده اند» سرزنش می کند (بهشت گمشده).
اما نیازی نبود تصور کند که ایزدان کهن از سده های میانه به بعد دیگر دیده نشده اند. تنها این مسئله مطرح بود که چگونه و کجا باید به جست و جوی آنها رفت. مثلاً دریای مدیترانه را همراه ازرا پاوند دوری بزنید تا شاید «ایزدانی را شناور در آسمان نیلگون» ببینید. در حقیقت، در حدود سال 1958 کشف گردید که اورفه زنده و سرحال است و در مقام راننده ی تراموا در ریودوژانیرو کار می کند، چون در آنجا فیلمی درباره او (به نام ارفه ی سیاه) توسط مارسل کامو ساخته شد. رؤیت پان چندان به وفور گزارش شده بود که سامرست موام در کتاب خویش، شیرینی ها و آبجو (1930) درصدد بی اعتبار کردن آنها بود: «شاعران او را می دیدند که در سپیده دمان در بازارهای لندن کمین می کرد، در حالی که بانوان ادیپ در سارِی و نیوانگلند، حوریان عصر صنعتی، به گونه ای اسرارآمیز بکارت خود را در آغوش خشونت بار او تسلیم می کردند. آنها از نظر معنوی دیگر به حالت نخست برنمی گشتند»(فصل 11). آنها نمی توانستند به حالت پیشین برگردند، زیرا به واسطه ی چنین آداب و رسومی، زمان آن فرا رسیده بود که حکایت مرگ پان از زبان پلوتارک را از نو مورد بررسی قرار دهند (اخلاقیات) لای هانت توانست در انتظار روزی به سر برد که «ندایی از پهنه ی آبها به گوش برسد و بگوید "پان، ایزد بزرگ از نو زنده گشته است"»؛ اما جیمز تامسن نخستین کسی بود که سخن پلوتارک را در مقاله ی جدلیش دقیقاً به ریشخند گرفت؛ این مقاله «مسیح بزرگ درگذشته است» (1875) نام داشت و زمان نگارش آن چند صباحی پیش از آن بود که دیوانه ی نیچه در کتاب دانش شاد (1882) اعلام کند که «خدا مرده است!».
اِحیاگران به زودی کشف می کنند که دلتنگی و اندوه کافی نیست و درباره ی مسأله ی کهنه گرایی نگران اند. الیزابت بَرِت به رابرت براونینگ گفت که عصر جدید خواهان «اَشکال نو و اندیشه های نو» است و آنان بیهوده به «قالبهای عتیق که چنین نابجا، کلاسیک خوانده می شوند روی می آورند». (1845). تِنیسن با فرزندش درباره ی «دمتر و پرسفونه» موافق بود و می گفت: «فایده ای ندارد که بازار افسانه های کهن را از نو گرم کنیم»(1889). نویسنده ی نوگرا تا حدودی باید بیاموزد که از دمتر (ایزد کشاورزی) اعاده ی حیثیت کند بی آنکه درصدد تهیه ی خوشه ی ذرت باشد. یک راه حل آن است که شکلهای اساطیرِ آیین شرک را اوراق کنیم به این امید که حالت ذهنی ای را که برای نخستین بار آن ها را پدید آورده، دوباره کشف کنیم. این همان چیزی است که ویلیام کارلوس ویلیامز در سفر به کفرستان (1928) در تصور پرورده است. «کفرستان» اسم جمع برای سراسر اروپا است که آفریننده ی اساطیر آیین شرک بود. به جای آنکه با تعریف مجدد داستان اُرفه، شنونده را بیازارید؛ وضعیتی اُرفه ای را ترسیم کنید، از جمله حالت پری دریایی که در حال آواز خواندن است:
نجواکنان با نفسی شیرین و آهنگین
دریای متلاطم با آواز او رام می شود...
(رؤیای نیمه شب تابستان، پرده ی دوم)
و در جهان نو که هرگز پری دریایی در آن مشاهده نشده است والیس استیونز هنوز می تواند در فلوریدا در اندیشه ی شکار لحظات اُرفه ای باشد، در آن هنگام که دختری آوازخوان در کی وست چنین اندیشه ای را به او تحمیل می کند. برنیس اسلوت با پژواکی از د. هـ لارنس پند می دهد که «با خورشید آغاز کن، شاید در آن زمان، از شعر آینه ها مبرا شویم» (با خورشید آغاز کن، 1960).
پی نوشت ها :
1- در اساطیر یونان، ایزد دریایی که هر گاه اراده می کرد شکلش را تغییر دهد. - م.
2- در اساطیر یونان، ایزد دریا، فرزند پوزئیدون و آمفریت، سر و تنه اش انسان گونه بود اما دُم ماهی داشت. - م.
3- در اساطیر رومی، همسر پلوتن و دختر سِرِس؛ ایزدبانوی جهان زیرزمینی، همتای پرسفونه در اساطیر یونانی. - م.
4- در اساطیر یونان Lethe، رودخانه ای در برزخ است که فراموشی می آورد. - م.
5- کوهی در بیرون شهر اورشلیم، جایی که مسیح را به دار کشیدند. - م.
6- ایزدان و ارواح جنگلها که جزو همراهان باکوس یا دیونیسوس بودند. - م.
روتون، کنت نوولس؛ (1378)، اسطوره، ترجمه: ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: نشر مرکز، چاپ چهارم