اسطوره های نو

فریدریش اشلِگِل که از گسیختگی فزاینده ی شعر نو نگران بود، در «گفت و گو درباره ی اساطیر» (1800) خواستار خلق اسطوره های نوینی شد که به ادبیات جدید یگانگی بخشند به همان شیوه ای که در گذشته اسطوره های کهن به
شنبه، 14 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره های نو
 اسطوره های نو

 

نویسنده: کنت نوولس روتون
مترجم: ابوالقاسم اسماعیل پور



 

فریدریش اشلِگِل که از گسیختگی فزاینده ی شعر نو نگران بود، در «گفت و گو درباره ی اساطیر» (1800) خواستار خلق اسطوره های نوینی شد که به ادبیات جدید یگانگی بخشند به همان شیوه ای که در گذشته اسطوره های کهن به ادبیات باستان یگانگی بخشیده بودند. دقیقاً معلوم نبود که این اسطوره های نو از کجا باید فراهم شوند. از سویی اشلگل انتظار داشت که اسطوره های نو باید در ژرفترین لایه های روح شکل گیرند، و از سوی دیگر تصور می کرد که این اسطوره ها باید از نوزاییِ اسطوره های بیگانه و نه چندان شناخته شده ی هند پدید آیند: «در مشرق زمین باید در انتظار متعالیترین شکل رمانتیک بود». پیشگویی اشلگل، مانند همه ی پیشگوییهای مهم دیگر، به اندازه ی کافی جامع بود که مصداق یابد، ولی مهم نبود که چه اتفاق می افتاد؛ بنابراین بسیار بعید به نظر می رسید که او در هر دو جنبه بر حق بوده باشد. زیرا ژرفترین لایه های روح انسان به زودی با ژرفکاوی روانیِ فروید عمیقاً مطالعه شد که نتیجه گرفت «نظریه ی غرایز عبارت است از ... اساطیر ما»؛ ضمناً ویلسن، در کتابش درباره ی عناصر هندی در رمانتیسم آلمانی، تأثیر فوق العاده ی ترجمه ی آلمانی گئورگ فورستر از شکونتلای کالیداس(1) (1789) را شرح می دهد که این یک نیز از ترجمه ی انگلیسی سر ویلیام جونز استفاده کرده بود.
آیا لازم بود که برای تحقیق این امر به سرزمینی دوردست روی آوریم؟ احتمالاً نه. ساکنان شمال اروپا که از اسطوره های جنوب اروپا دلزده شده بودند، همواره می توانستند به اسطوره های بومی خود روی آورند؛ به ویژه بعد از آن که پُل هنری ماله اساطیر اسکاندیناویایی سرودهای ادا(2) را در جلد دوم دیباچه ای بر تاریخ دانمارک (1756) ارائه کرد و تامس پرسی آن را با نام آثار عتیق شمال (1770) ترجمه کرد. اساطیر شمال اروپا، که بالقوه در نزد افراد علاقه مند به آفریدن ادبیاتی ملی دور از هر گونه سیطره ی خیال پردازانه ی یونان سخت گرانبها بود، متأسفانه به علت آنچه ادوارد ویلیامز آن را «ایزدشناسی فوق العاده وحشیانه و سفاک» خواند (اشعار تغزلی و شخصی، 1794) از دید نئوکلاسیکها آشفته و معیوب جلوه کرد. حدود هشتاد سال بعد، ویلیام موریس هنوز احساس وظیفه می کرد که کتاب حکایت زیگوردِ قهرمان(3) (1876) را به زبانی ملایمتر برای عصری بنویسد که حتی اساطیر یونانی را آن قدر تند می پنداشتند که بازنوشتهای «مؤدبانه شده ای» از قهرمانان (1855) اثر چارلز کینگزلی- که همه می دانند برای کودکان بود- و عصر افسانه (1855) اثر تامس بالفینچ را تحمل می کردند. در اواخر سده ی هژده احساس همدردی و شیفتگی نسبت به آثاری که با زیبایی تمام جعل شده بودند رو به فزونی نهاد. مانند منظومه ی اوشِنی(4) که ترجمه ی مفروض آثار «هومرِ شمال اروپا» از زبان گِیلی (Gaelic) است، اما در حقیقت جیمز مکفرسن با هشیاری تمام آن را جعل کرده و در سلسله کتابهایی تحت عنوان قطعاتی از شعر باستان گرد آمده در کوهستانهای اسکاتلند (1760) آورده است. کتاب اشنایدر درباره ی نوزایی فرهنگ سِلت (1923) نشان می دهد که تعداد بسیار کمی از افرادی که از پریان جنگلی به افسانه های درویی(5) روی آوردند، تفاوت میان اساطیر سلتی و شمال اروپا را می شناختند و نتیجه اش آن بود که دِرویی های جعلی در والهاله (6) خود را به مرگ سپاردند. در هر صورت، سهم اساطیر نو در آثار منظوم به چند نام محدود شد؛ مثلاً برای چکاد کوه پلینلیمن صفت «چکاد ابرگون» را به کار می بردند که پیشتر برای کوه اُلمپ یا پارناس کاربرد داشت. حتی تامس گرِی که درونمایه ی سلتی «خُنیاگر» را با احتیاط از مضمون اسکاندیناویایی «هُبوط اُدین» جدا می پنداشت، تفاوت آنها را زدود زیرا درباره ی آنها به همان شیوه ی نئوکلاسیک که در همه ی اشعارش به کار می برد مطلب نوشت. جاه طلبی او در چنین قطعاتی در تمجید ناموجه او از ویلیام میسِن فاش گردید که می گوید او «اسطوره های نوینی ویژه ی خرافات کاهنان سلتی ابداع کرده است نه آنکه از یونانیان به وام گرفته باشد» (1757). علاوه بر دشواریهای فنی یافتن راههای نوین نوشتن درباره ی اسطوره های تازه کشف شده، مسئله ی بی اعتقادی رایج نسبت به آنها نیز همچنان در میان بود. در یکی از غزلیات برجسته ی ویلیام کالینز به نام «غزلی درباره ی خرافه های عامیانه ی کوهستانهای اسکاتلند» (سروده شده به سال 1749) آمده که برای کسی مانند جان هوم بسیار مناسب است که خود را با «مضامینی دروغین» سرگرم سازد، زیرا همشهریان او هنور آنها را باور دارند؛ اما یک انگلیسی با ذهن پیچیده به راستی هیچ توجیهی برای پایدار ساختن خرافات پوچ ندارد.
در این میان، پایه های نظری برای استقرار اسطوره شناسی درویی به عنوان اساطیر اصیل و در نتیجه «بومیِ» بریتانیا، که منبع نهایی حتی اساطیری یونانی نیز هستند گذاشته شد، که عقیده ی میلتن را راسختر می کرد که گفت: «مکتب فیثاغورث و حکمت ایران از فلسفه ی باستانی این جزیره آغاز گشته است» (1644). درونمایه ی کتاب ویلیام استاکلی درباره ی ویرانه های سنگی(7) (1740) آن است که دِرویی ها «در روزگار حضرت ابراهیم یا اندکی پس از آن» به بریتانیا آمدند (ص 2) و با خود «حقایق مربوط به توفان بزرگ و سنت پدرسالاری» را بازآوردند، چنانکه وردزورث در سومین بخش غزلیات کلیسایی (1822) درباره ی زوال آن نوحه سر داد. هانگر فورد (1941) بدعت دِرویی های جدید را بازسازی می کند و می گوید که خنیانگران سده های میانه در ویلز و ایرلند از طبقه ی خنیاگر درویی برخاسته اند. اگر هنوز به این یاوه ها توجه می کنیم، بیشتر از آن رو است که ویلیام بلِیک بدان معتقد بود. بلیک آثار سِلت شناسانی چون استاکلی را در برتو کار جاکوب براینت خواند که کتاب او، نظام نوین ... اساطیر باستانی (1774- 1776)، این دیدگاه پدرباوری قدیمی را پیش می کشد که یونانیان اسطوره هایشان را خود نیافریدند و چنین استدلال می کند که اساطیر یونانی دارای خاستگاه بابلی است. هنگامی که ادوارد دیویس ثابت کرد که دِرویی ها حتی پیش از توفان نوح در بریتانیا بودند، با اطمینان می شد گفت که تاریخ باستان بیشتر در بریتانیا به وقوع پیوسته و فی نفسه آبِشخورِ حکمت باستان بوده است. با وجود این، بلِیک در 1804- 1808 با خواندن اشعار میلتن بر ضد «نوشته های به سرقت رفته و گمراه کننده ی هومر و اُوید، افلاطون و سیسرون» خونش به جوش می آید و روزهای دوری را به یاد می آورد که بره ی مقدس خداوند در چراگاههای روستایی انگلستان دیده می شد.
بلیک مؤثرترین نویسنده ای است که تحقیقات «به اصطلاح اسطوره شناسان نظرورز» را ترسیم می کند؛ «اسطوره شناسانی که مطالعات تطبیقی آنان تنها در ترویج دوباره ی اعتقاد به بدویت و بربریت ایزدِستانِ یونانی مؤثر افتاده است. نویسندگان دیگر فقط از حیث جزئیات موردی به نظریه پردازان معاصر خود مدیون اند همچون وقتی که کیتس در اثر خود، هیپریون، تیتان مؤنث خود، آسیا را دختر کاف می گیرد؛ یا وقتی شِلی در شعر «آدونائیس»، آدونیسِ یونانی را با اَدونای عبری (خداوندگار) تلفیق می کند به این نکته توجه دارند. آنچه در اینجا به نمایش گذاشته می شود به طور مشخص احتیاط انگلیسیان است در آمیختن تدریجی نو و کهنه. درست همان گونه که در سده های آغازین قرون وسطا، نویسندگان پریان دریایی کهن را با پریان سلتی می آمیختند بی آنکه خود را موظف بدانند که بیانه ای درباره اش صادر کنند. بایرون جوان نیز در منظومه ی جزیره اعتراف می کند:

یادبودهای سِلتی را با کوهستان فریگی درآمیخته
و آبشارهای هایلند با آبنمای زلال کاستالیا.

نویسندگان انگلیسی، به رغم اغوای ایزدستانهای شگفت آور، به طور کلی نسبت به اسطوره های کهن هرچند رو به زوال بودند وفادار ماندند.

اگر هیچ یک از مجموعه های اساطیری موجود ارضاء کننده نباشد، همواره می توانید خود اسطوره ها را بیافرینید و به سخن لُس دل بسپاریم که در منظومه ی اورشلیم (1804- 1820) اثر بلیک گفته: «یا باید نظامی بیافرینم یا برده ی انسان دیگری شوم». نتیجه اش ممکن است خلاصه ای منتخب باشد، همانند منظومه ی رؤیا (1937) اثر و. ب. ییتس یا ایزدبانوان سپید (1961) اثر رابرت گرِیوز یا اسطوره ی آفرینش نه چندان پُر التهابی چون پیش درآمد (1805)، که کیهان شناخت شخصی وردزورث است. گسستن آشکار از اساطیری که فرضاً منسوخ گردیده اند، اگر از روی مدارک گرد آمده در تحقیقات مربوط به آثار بلیک و ییتس قضاوت شود کاری بس دشوار است و انگیزه ی اسطوره پردازی در تخیلات نیرومندی چون خیال پردازیهای جیمز جویس یا توماس مان ممکن است به دلیل اکراه از اساطیر سنتی عقیم بماند. اسطوره پردازی نقطه ی رشد اساطیر است، اما برای افرادی که آن را پرورش می دهند پُر خطر است. در مرحله ی نخست، زنجیره ی ساختن اساطیر از نوع اشلِگل از ژرفترین لایه های روح زمینه ای بس گسترده است، چه با گوتفرید بِن به این نتیجه می رسیم که باید از جان خود مایه بگذاریم، در حالی که منتقدان روانکاو درباره ی تخیل وسوسه آمیز ما به بحث می نشینند (مورُن) و درباره ی این سخن فروید که امروز انگیزه های اسطوره پردازانه خود را به شکل روان نژندیهای گوناگون می نمایانند، ژرفکاوی می کنند. اِشکال جدی دیگر از همین دست برای کسانی که به تنهایی دست به این کار می زنند در خواندن « The Four Zoas» اثر بلیک یا سرودها اثر ازرا پاوند آشکار می شود و آن این است: اساطیری که شما می آفرینید، طنین اساطیر موروثی شما را ندارد و همیشه جنبه ی فردی آن باقی می ماند به جز چند آدم خوش اقبالی که بر سر این مسئله کار کنند. به همین سبب، کسانی که همچون دورکیم معتقدند که اساطیر عبارت اند از «بازنماییهای جمعی»، می پندارند که محال است بتوان اعتبار آفرینش یک اسطوره را به یک شخص تنها بخشید. هایمَن معتقد است: «آنچه نویسندگان نوگرایی چون مِلویل و کافکا می آفرینند اسطوره نیست، بلکه خیالی فردی است که کنشی نمادین را تشریح می کند و با بیان اساطیری آیینهای عمومی معادل و بدان مربوط است. هیچ کس، حتی مِلویل ... نمی تواند اسطوره بیافریند.» این مسئله نخستین بار در کتاب سوم دانشِ نوین (1725- 1744) اثر ویکو مطرح شده است و در آنجا کار هومر به عنوان کار گروهی مردم تلقی گردیده، نه به عنوان کار یک شاعر خاص؛ و چکامه ها نیز بعدها نوعی کارگروهی شاعرانه بر روی بخشی از فرهنگ عامه تلقی شده است. در نهایت، اندیشه هایی از این دست به عرفانی جمع گرا بدل شده که جِین هَریسن درباره اش می گوید: «اسطوره بخشی از حیات معنی و رؤیاپردازی جمع مردم است، همچنان که رؤیا اسطوره ی فردی است» (درآمدی بر بررسی دین یونانی، 1921). اما بی تردید، یک اسطوره در وهله ی نخست همان قدر کاری فردی است که یک چکامه یا یک شعر حماسی چنین اند: باید شخصی مواد خام آن را فراهم آورد تا دیگران بعدها بدان بیفزایند یا تغییرش دهند. برازول معتقد است که در پردازش اسطوره ی تتیس در ایلیاد هومر نوآوری و خلاقیت اسطوره پردازانه وجود دارد. ما نیز به چهره هایی اساطیری بر می خوریم که می توانیم آنها را به خلاقیت نویسنده ی خاصی نسبت دهیم. چهره هایی چون جکیل و هاید (ر. ل. استیونس)، فرانکنشتاین (مری شِلی)، دراکولا (برام استوکر) و ریپ وان وینکل (واشینگتن ایروینگ) از این دست اند. نکته ی جالب توجه آن است که چهره های مذکور معمولاً به عنوان شخصیتهای محوری ادبیات داستانی به خاطر نمی آیند، بلکه کلاً در زمره ی شخصیتهای سنتی فیلمهای ترسناک و نمایشهای خنده آور در میان عامه مطرح می شوند؛ مدتها است که فرانکنشتاین دیگر بنام «پرومته ی جدید» مری شلی به شمار نمی رود، بلکه در نزد عموم مردم همان غولی است که او آفرید. در اینجا احتمالاً با نمونه ای از فرایندهای اسطوره سازی مواجه ایم.

پی نوشت ها :

1- شکونتلا نمایشنامه ی باستانی هند اثر کالیداس، شاعر هندی حدود 4 تا 6 میلادی. - م.
2- حماسه ی باستانی اقوام اسکاندیناوی. -م.
3- در اساطیر اسکاندیناوی، قهرمانی است کشنده ی فافنر، و همدست زیگفرید، قهرمان حماسه ی نیبلونگن. - م.
4- وابسته به اوشِن یا اوسِن، قهرمان افسانه ای قوم گیل و خنیاگر سده ی سوم میلادی؛ اشعار اوشنی را جیمز مکفرسن در سالهای 1760- 1763 ترجمه کرد که تأثیری بر ادبیات اروپایی گذارد. - م.
5-گروهی از کاهنان سرزمین گل (Gaul) و بریتانیای باستان که در افسانه های ویلزی و ایرلندی به گونه ی پیامبران و جادوگران پدیدار می شوند. - م.
6- در اساطیر اسکاندیناوی، تالار بزرگ جاودانگی که ارواح جنگاوران مقتول در آن به پیشگاه اُدین (ایزد اساطیر اسکاندیناوی) می رسیدند و مقبره ای برایشان فراهم می آمد.
7- ویرانه های سنگی ماقبل تاریخی در دشت سالیسبری، واقع در ویلت شایر انگلستان، 1900- 1700 پ. م. است و جایگاه مراکز خاص آیینی بوده است. - م.

منبع مقاله :
روتون، کنت نوولس؛ (1378)، اسطوره، ترجمه: ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: نشر مرکز، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط