نویسنده: دکتر غلامعباس توسّلی
مطالعات مربوط به کارگر مرفه، که در انگلستان زیر نظر «گلدتروپ»(1) و «لاکوود» در«لوتون»(2) انجام شد، یکی از بهترین مثالهایی است که در بررسی دیدگاهها، تاکنون شناخته شده است. این دو تن با مطالعاتشان در مورد کارگران مونتاژ اتومبیل و کارگران پردازش و چرخکارها، دریافتند که بیشتر کارگران به بسیاری از جنبه های کارشان مانند یکنواختی، سرعت، جزءبه جزء شدن و فقدان ابتکارات به شدت بی علاقه اند. البته چنین موضوعی برای بلونر کافی بود تا کارگران را برچسب «از خودبیگانه» طبقه بندی کرده و سعی کند علت اولیه این مسئله را در تکنولوژی مربوط به آن بیابد(حتی اگر این نارضایتی در انواع گوناگون تکنولوژی مشاهده شده باشد). به هر حال علی رغم بی علاقگی به کار، همه کارگران به شدت به کارشان می چسبند و تلاش چندانی برای یافتن کار دیگر از خود نشان نمی دهند.
این تناقض را چگونه می توان تبیین کرد؟ گلدتروپ و لاکوود دلیل آن را نه تنها در ماهیت یا شرایط کار، بلکه در تمایلات و ارزشهایی جستجو می کنند که افراد را از بیرون بر سر کارشان گرد می آورد. به نظر آنها کارگران اتومبیل سازی لوتون با وجهه نظر ابزار گرایانه به سر کار می آیند و به نظر نمی رسد که از روی احساسات یا به خاطر خلاقیت یا ارضای اجتماعی کار کنند. آنها صرفاً کار را وسیله ای می دانند برای کسب دستمزدی که به آنان امکان زندگی می دهد؛ پس به کار به مثابه ی ابزاری نگاه می کنند که ارزشش تنها در استفاده و ارضای نیازهای دیگر جستجو می شود؛ در این صورت کار برای هدفی دیگر است نه اینکه خودش هدف باشد.
بنابراین «مطالعه کارگر مرفه» نشان دهنده ی آن است که برای گروههایی از کارگران، کار می تواند عملی بی ثمر باشد که صرفاً دستیابی به پاداشهای بیرونی را که اساساً مورد نظر آنهاست، تسهیل می کند. ارزش کار مشترک گلدتروپ و لاکوود در رد آن کوششهایی نهفته است که می خواهد منشها و رفتار کار را صرفاً به مقتضیات کار منسوب کند. آنها معتقدند که جایگاه کار را نباید در یک سیستم بسته جستجو کرد و کار در خارج از محیط کارخانه و مخصوصاً ورای تأثیر تکنولوژی بر وجهه نظرها و رفتار کارگران، باید تبیین شود.
تأکید یک جانبه بر دیدگاه کنش متقابل نیز خطرهای خاص خود را دارد؛ به خصوص اگر فشارهای مادی بر کارگران دست کم گرفته شود یا به میزان اختیاری که آنان در تعیین محیط - محیطی که در آن باید کار کنند - بیش از حد اهمیت داده شود.
چنان که ملاحظه شد، بنا به اظهارنظر براورمن به طور عینی کاری که پیش روی اکثر مردم در جوامع سرمایه داری است، شدیداً تجزیه شده و شانس کمی برای به آزمون گذاشتن مهارت یا ابتکار در برداشته و در نهایت فاقد مهارت طلبی است و کاری انحطاط آور به شمار می رود. همان طور که «بلاک بورن» و «مان» مشاهده کرده اند:
«دست کم می توان گفت که سطح مطلق مهارت، حتی در بالاترین شغلها، در کم ترین حد خود قرار دارد. 87 درصد کارگران نسبت به آنچه در ابتدای استخدام از آنها می خواستند از مهارتهای کم تری استفاده می کنند. در واقع اکثر کارگران بیشتر تلاشهای فکری و کاردانی شان را در پیدا کردن کار، به کار می برند تا در انجام دادن آن» (3).
علاوه بر این مطالعات مختلف، مطالعات گلدتروپ و لاکوود نیز نشان می دهد که درصد بالایی از مردم کار را همراه با کسالت به طور یکنواخت و به صورت ناتمام انجام می دهند؛ یعنی تجربه ذهنی شان هم جهت با طبیعت عینی کارشان است. این دو عقیده دارند که کارگرانشان به طور ارادی محرومیت در کار را می پذیرند تا امیال مادی خود را در دیگر زمینه های زندگی ارضا کنند. به هر حال طبیعت ارادی این پذیرشها خود زیر سؤال می رود. باید در نظر داشت که به وجهه نظر ابزارگرایانه نسبت به کار باید به عنوان یک کشف منحصر به فرد نگاه کرد.
بهتر آن است که ابزارگرایی به مثابه ی نتیجه مورد انتظار سازمان کار نظام سرمایه داری تلقی شود که در آن زنده ماندن و استاندارد زندگی هر فرد به فروش نیروی کار او در بازار آزاد و رقابت و همچنین به میزان چانه زدنهای کارگر با کارفرمای خود، بستگی دارد. میزان انتخاب فرد در این ساختار، ضرورتاً بسیار محدود است.
بلاک بورن و مان بین وجهه نظر قوی و ضعیف تمایز قائل شدند و سعی کردند با این کار مواضع گلدتروپ و لاکوود را تعدیل کنند. وجهه نظر «قوی» دال بر وضعیتی است که در آن یک نوع کار ثمربخش بر انواع دیگر کار برتری می یابد (می توان وجهه نظر ابزاری گلدتروپ و لاکوود را در این قوله جای داد.) در حالی که وجهه نظر «ضعیف» دال بر وضعیتی است که در آن کارگر ممکن است دارای شبکه وسیعی از انتظارات و اولویتهایی باشد که ناگزیر آنها را به طریقی با هم سازگار می کند. استدلال آنها این است که وجهه نظرها تنها در صورتی می تواند به رفتار جهت دهد که شخص از همه ی مقتضیات کاری که احتمالاً در انتخابش تأثیر داشته است (چه در زمینه بازار کار خارج از کارخانه و چه بازار داخلی کارخانه) آگاهی داشته باشد. وجهه نظر قوی مشکل انتخاب را به طور وضوح برای کارگر حل می کند؛ اما وجهه نظر ضعیف، مشکلات بزرگ تری را برای او ایجاد می کند. با وجود این بلاک بورن و مان درباره ی وجهه نظر به طور کلی - وجهه نظر قوی و وجهه نظر ضعیف - کم تر مورد تأیید و حمایت قرار گرفتند. این امر برای خود آنها هم شگفت انگیز نبود؛ زیرا بازار کار به اندازه ای انتخابهای موجود را محدود می کند که کم تر جایی برای تمایلاتی که دلیل انتخاب افراد هستند، باقی می گذارد.
کارگران می توانند دست به انتخاب بزنند ولی این به معنای نابودی آنهاست. بلاک بورن و مان خاطرنشان می سازند که واقعاً یک کارگر یدی نمی تواند کار کردن در یکی از حرفه ها را به میل خود انتخاب کند حتی اگر بخواهد چنین کاری انجام دهد. تنها در میان طبقه کارگران یدی است که افراد مجبورند (کم و بیش به طور کامل) کاری را که دوست دارند قربانی کارهایی کنند که دستمزد بیشتری برای آنها به همراه دارد.
به نظر می رسد که داده های گلدتروپ و لاکوود، بر این دلالت دارد که بیشتر کارگران به دلیل فشارهای خانوادگی (مخصوصاً بعد از تولد اولین فرزند و زمانی که هزینه های مالی به حداکثر خود می رسد) به کارهای محرومیت زا روی می آورند. به همین نحو «بینون» (1973) نیز معتقد است که حدود انتخاب برای کارگران خط زنجیره ای اتومبیل جای بحث بسیار دارد. کار (مونتاژ اتومبیل) یکی از شغلهای بسیار کم درآمد، در اوج بیکاری بود و بیشتر کارگران پیش بینی می کردند این کار را فقط چند سالی داشته باشند. به هر حال بنابر الزامات خانوادگی، بسیار بعید بود شانسی برای تغییر شغل بیابند(به عنوان نمونه، بخش پرسنلی کارخانه فورد از این موضوع آگاه است و ترجیح می دهد کارگران مسن تر را که دارای الزامات خانگی، خانوادگی و خریدهای قسطی هستند، برگزیند).
گلدتروپ و لاکوود رضایت و بیگانگی از کار را با سیر در دنیای خارج از کارخانجات به خوبی نشان دادند؛ اما همان انتقاداتی که بر آرای بلونر در مورد «از خودبیگانگی» و بر تجربیات ذهنی و وضعیت کارگران به عنوان نشانه های بیگانگی وارد است، بر آنها نیز وارد است. به نظر بلونر ارضای کارگران نساجی از نظر ذهنی می تواند عامل خنثی کننده ی مقتضیات عینی کار یأس آور آنها باشد تا بدان وسیله از خودبیگانگی را در آنها کاهش دهد.
در مورد «تمایلات ابزاری» نسبت به کار نیز ممکن است مطلب مشابهی گفته شود. به نظر مارکسیستها بیگانگی در ذات مقتضیات عینی و در ساخت جامعه سرمایه داری وجود دارد و این از خودبیگانگی نمی تواند با مطرح کردن مسائل ذهنی، تجربیات و احساساتی که خودشان محصول همان ساخت هستند، اندازه گیری و سنجیده شود. لزومی ندارد که انسان احساس از خودبیگانگی کند تا در آن صورت از خودبیگانه به حساب آید.
پی نوشت ها :
1. Goldthrop, J. H.; The Affluent Worker: Industrial Attitudes and Behavior.
2. Luton
3. Balckburn, R. M. And M. Mann; The Working Class in the Labour Market; p. 280.
توسلی، غلامعباس؛ (1375)، جامعه شناسی کار و شغل[ویراست 2]، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ دهم.