چکیده
هنر تصویر گری نزول معنا از عالم قدس تا عالم ملک است. بنابراین هرگاه این تصویرگری به جا و درست و به حق صورت گیرد، اولاً این هنر حق است وثانیاً تفسیر آیات تکوین و تشریع.هنر می تواند الهی و مسیحایی باشد یا دجّالی و شیطانی. تنها با دلی پاک و دیده ای حقیقت بین و برخورداری از علم به هستی و در ساحت فطرت ثانی است که می توان درست دید. بدین منظور باید تاقاف قربت و بارگاه خلقت پیش رفت. پرده دار این بارگاه، عشق است. عشق به خدا و در پرتو آن محبّت به انسان ها.
تامّلات و تدبرّات و ارتباط با اموری که روزمره نیستند و رنگ و بوی جاودانگی می دهندو نه ناپایداری، انسان را از خودکامگی و فرعونیت می رهانند و قفسی را که آدمی زاد در آن محبوس است می شکنند. دیده آزاد می گردد و صفا و خلوص و جمال و جلال الهی درهمه ی هستی مشاهده می گردد. آن گاه هنرمند درد آشنا و اهل درد می گردد. سپس خیال مقیّد او با مثال هستی متحّد می گردد و با عالم واقعی آشنا می شود و از عالم غیب مُلهَم می شود. خیال خود را به دست الهام می سپارد و آن چه را از فراز دریافته در فرود زمین با بیانی سمبولیک ارائه می دهد.
این نوع هنر، هنری می شود قدسی. هنرمند اسلامی در ساحت هنرقدسی دست به ابداع اثر هنری می زند. او میان عالم غیب و شهادت ایستاده است وهم خود را می پرورد و هم دیگران را. در هنر این چنینی، مفاهیم حق و عدالت وشجاعت و ظلم ستیزی و پاکی و تقوا و عبادت و عبودیت و شرافت و محبت و خلاصه تمامی مفاهیم ممدوح با زیبایی هرچه تمام تر جاری و ساری است وجان مخاطبان را سیرآب از عشق و پاکی می کند.
این هنر، آنگونه که مذکور افتاد مشا آسمانی و ملکوتی دارد و بدین سان ماهیت نمادین علام را به نمایش می گذارد و از این رهگذر، روح آدمی را از وابستگی و تعلق به واقعیات ناتمام و فانی و امور متکثره ی پیرامونش رها می سازد و در مسیر صعودی و استکمالیش بار دیگر به سوی وحدت نامحدود صعود می دهد.
این مفاهیم همان هایی است که قرآن ما را به آن رهنمون است. بنابراین هنر قدسی و بهترین هنر، هنری است که از قرآن ماخوذ است و با قرآن مانوس.
کلیدواژه:
هنر، خیال منفصل و متصّل، قدسی و غیر قدسی، زبان اشارت و عبارت.دین و هنر قدسی
تو اگر داری تمیز خوب و زشتدل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
چیست دین برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک
می نگنجد آنکه گفت الله هو
در حدود این نظام چارسو
پَرکَه از خاک و برخیزد ز خاک
حیف اگر در خاک میرد جان پاک
گرچه آدم بردمید از آب و گِل
رنگ و نم چون گُل کشید از آب و گِل
حیف اگر در آب و گل غلطد مدام
حیف اگر برتر نپرد زین مقام
گفت تن در شو به خاک رهگذر
گفت جان پهنای عالم را نگر
جان نگنجد در جهات ای هوشمند
مرد حر بیگانه از هر قید و بند
حرز خاک تیره آید در خروش
زانکه از بازان نیاید کار موش(1)
1. نسبت بین دین و هنر
چه نسبتی بین دین و هنر است؟ و اصولاً آیا هنر می تواند دینی باشد؟«به نظر می رسد که انواع هنرها از بدوی تا مدرن، حمایتگری مهم تر از دین نیافته اند. در عوض دین هم سخنگو و شارحی کارآمد از هنرها در خدمت خود گرفته است. در فرهنگ غربی ادبیات کمتر از سایر هنرها و موسیقی بیش از همه در خدمت دین بوده است. در فرهنگ اسلامی برعکس، ادبیات مهم ترین رسانه ی هنری دین و موسیقی کم اهمیّت ترین رسانه بوده است. در اسلام بعد از ادبیات و در مسیحیت بعد از موسیقی، معماری بیش از سایر هنرها مهم از دین و در خدمت دین بوده است در اسلام به جای مجسمه سازی و نقاشی که ممنوع شمرده می شوند، هنرهای تزئینی مهمی چون خوشنویسی و تذهیب و تشعیر و کتاب آرایی رشد کرده است. علاوه بر تئاتر، سینما در عصر جدید محمل اندیشه ی دینی است. »(2)و(3)
«اگوستین(430-354م) هنر را نه تنها، تجسمی از مطالب صریح دینی می دانست، بلکه آن را وسیله ی مستقیم شرکت در الوهیت می شمرد. هنر انسانی، هنگامی که با اراده ی الهی رهبری می شود، می تواند بازتابی از هنر الوهیت گردد. »(4)
«نیروی تخیل می تواند ارزش هایی آرمانی را تصور یا تصدیق کند که به صورت اهدافی در برترین حد اشتیاق و سرچشمه ی لذّتی بی پایان درآیند، اگرچه(یا شاید بدان سبب که) این اهداف هرگز به طور کامل در قلمرو هستی تجسم پذیر نیستند. درمیان اینها از همه اساسی تر، زیبایی است که هماهنگی مطلوبی را که عبارت از خیر است، با مثال به ما می فهماند.
زندگی اگر با حضور این آرمان ها هدایت شود، جاودانی است زیرا آرمان هایی که جوهر آن را تشکیل داده اند جاودانی هستند. آنها، همیشگی نیستند بلکه بی زمانند. بخشی از این آرمان ها در تجربه های زیبایی شناسی مجسم شده یا در زندگی دینی حیات یافته است. آن ها، فراهم آورنده ی جهانی دیگر برای زیستن افراد بشر هستند، جهانی که به طور آشکار بعد انسانی حقیقت را تجلیل می کند»(5)
جهان بینی قرآنی و اسلامی، پاسخگوی این سوالات است که انسان از کجا آمده است؟ برای چه هدفی زندگی می کند؟ و به کجا خواهد رفت؟
انسان، آخرین مظهر آفرینش الهی و منزل تجلی اسما و صفات حق تعالی است و لذا او موظف است تا با عبودیت خود در برابر ایزد یکتا، توانایی های خود را که به صورت بالقوه در نهاد و فطرت او قرار دارند به بالندگی و رشد و فعلیت برساند.
برای یک مسلمان، هنرمند باشد یا هنرپرور و مخاطب هنر، هنر اسلامی وسیله ای است برای رسیدن به مقام محمود و معهود. منبع و مصدر هنر اسلامی، پیام قرآن و حکمت والای نهفته در دین است و هنر اسلامی به دنبال آن است تا در مجرای نقش و طرح و رنگ و حجم و هندسه و کلام و زبان عبارت و اشارت، ارزش های الهی و انسانی را به نمایش بگذارد و از صورت زیبای محسوس هنر، او را به باطن زیبایی معنوی که همان جمال و جلال و کمال الهی است رهنمون سازد. خداوند خود صانع است وهنر درمعنای اصیل صنعت. بنابراین خداوند خود هنرمندی است که اثر هنری او آفرینش جهان است و هنر حقیقی در جهان هستی اثر هنری اوست، که قرآن آن را آیه می نامد. اصلی ترین و تنهاترین کار یک هنرمند کشف و نشان دادن جمال این آیه هاست. بدین لحاظ است که ارزش کار هنری وابسته به این است که تا چه حد توانسته است این جمال را نشان بدهد و این عمل خود عبادت است.
زمانی اثر هنری ارزشمند است که مخاطبان درمواجهه با آن اثر، به مراتب برتر وجود در حیات طیّبه برسند و محو ذات و صفات حق تعالی گردند.
وظیفه ی هنر اسلامی، تقویت یاد خدا از طریق بیان زیبایی های آفرینش است. اگر یکی از اهداف متوسط آفرینش عبادت حق تعالی است که فرمود:
(وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ )(6) جن و انس را خلق نکردم جز برای عبادت من، بنابراین هنر باید مخاطب خود را به این مهم سوق دهد.
در اسلام هنر وایمان با هم هستند. بنابراین هنرمند می تواند در محدوده ای به نام باید و نباید کار کند. فقه اسلامی زیاده روی و هرچه گویی را مذموم می شمارد که در واقع این مسئله محدود کردن هنر نیست پاک کردن و جلوگیری کردن از آلودگی و ابتذال هنر است.
«اسلام کلام والا، و نیز سخنسرای خداجوی را ارج می نهد. سخن زیبا نشانه ای از خداوند جمیل است و خداوند، زیباترین گفته ها را که کلام الهی است بر بال های فصاحت و بلاغت نشانیده به پروازی جاودانه درآوردها و همه ی تاریخ را با فروغ درخشان آن، منور ساخته است»(7)
«رسول امین پروردگار... شاعران متعهّد را فرمانروایان کشور سخن می خواند. این سیره ی نیکوی اولیاء الله است که ارجمندترین حقایق را در نفیس ترین حلّه های بیان، بردلهای پاک عرضه کنند و سخن فاخر وبرنده ی خود را همچون ذوالفقاری پیروز بر پیکر سیه کاران دوران فرود آورند»(8)
هنر اسلامی به بازنمایی جنبه های معنوی هستی تاکید و تکیه دارد. نه بر ارزش های ظاهر و مادی آن. این زیبایی را در مسجد و محراب می بینیم و در اشعار عارفانه ی کسانی چون مولانا، حافظ و عطار.
هنر اسلامی در عین حال که همانند هر هنر دیگر، ماده ی آن خیال است و قالب آن انواع هنرها، امّا در میانش حکمت و عرفان و اخلاق و روانشناسی و درس زندگی نهفته است. در یک کلام، راه کمال را به تصویر می کشد و انسان را به یاد دوران خوش وصل می آورد و او را در این هنگامه ی غربت و تنهایی، محزون می نماید و در زیر پرده ی این غم شور و شوق و امید و شعف می ریزد.
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
(حافظ)
هنر در این نسبت و با این تعبیر انکشاف است. انکشاف عالم دین در صورت خیال و البته می تواند انکشاف نفس باشد که دیگر هنر دینی نیست و در نهایت این مرتبه ی خیال در مرتبه ی حس ظاهر، خود را می نمایاند، به صورت صوت کلام، نقش و حجم و تصویر و حرکت. اما آن حقیقتی که برای هنرمند منکشف می شود می تواند در حجاب نفس منکشف شود یا در حجاب شیطان و یا در مقام ربوبیت و الوهیت که این سومی توحید است و غیر این شرک جلی وخفی.
موجودات می توانند از یک جهت مظهر حق باشند و از یک جهت حجاب حق این یعنی انکشاف متعدّد و مختلف برای هنرمند. هنرمند ی که نظر به مظهر بودن موجودات دارد، انکشاف الهی دارد و آنکه نظر به حجاب بودن موجودات، انکشاف غیرالهی.
پس هنر رجوع به عالم دین است در ساحت خیال و ظاهر کردن آن در مرتبه ی حس. بنابراین هنر جمع میان محسوس و معقول است.
«هنر حقیقی و راز هنر، همان «انکشاف حقیقت ازلی» است که در تاریخ برانسان متجلی می شود و او که مظهر تام و تمام حقیقت است به ندای این حقیقت پاسخ می دهد. نکته ی اساسی در اینجاست که تجلّی حقیقت در مراتب سیرو سلوک و شهود انسانی، متحقق می شود و در عرصه ی هنر، تجلی حقیقت و معنی در صورت است. معنای بی صورت ازلی که همان «حقیقه الحقایق» جان جهان است، به صور اسماء متکثره در تاریخ انسانی به نوبت، در ادوار مختلف متجلّی شده و در هر دوره، انسان مظهر اسمی یا اسمایی قرار گرفته است.
پس اسماء بدین تفصیل، صور ازلی اند که سرچشمه ی خیالات روحانی و معنوی هنرمندان اند. هنرمند به بیان «صوری» می پرازد که «معنی» را منطوی در ذات خود دارند. بدین معنی هنرمند جمع میان او، هنر حقیقی و معنوی دینی است، اما زمانی که معنای اصیل را فراموش می کند به حجاب حقیقت و معنای نفسانی، معطوف گشته، به حدیث نفس امّاره می پردازد. خیال و صورت خیالی در اینجا به منزله ی واسطه ی میان «عالم صور باقی سرمدی و ازلی» و «صورت های فانی زمانی و زمینی» است. در این مرتبه، ارواح متجسد می گردند و اجساد به روح تبدیل می شوند.
هنگامی که روزنه ای از دل به باغ ملکوت گشوده می شود، خیال مقید و متصّل آدمی، به عالم خیال مطلق(ملکوت) می پیوندد و حجابهای ظلمانی رفع می شود و نور باقی، بردل و جان آدمی پرتو افشانی می کند. هنر دینی، حاصل اینگونه پرتو افشانی است. براین اساس، مکاشفات که با هدایت خاصه ی الهی تحقق می یابد، سیر روح از عالم مجاز به حقیقت و از ظاهر به باطن را ممکن و عالم باطن را در ساحت خیال، ظاهر می سازد. حال آدمی در مقام سیرو سلوک دینی و از اینجا هنردینی، چنان است که تمام عالم محسوس را مظهر تجلیات وجود قدسی مشاهده می کند.
بدین سان، نورازلی در آینه ی خیال آدمی پرتو می افکند و صور و نقوش همه، رمزها(سمبول ها)و نشانه هایی می شوند، واسطه برای جهش روحی به مرتبه ی حقیقت نهانی و نامحسوس نور ازلی. از اینجا سمبول ها و رمزهایی که در هنر معنوی ودینی مفتاح عالم غیب و گنج ها و ذخایر عرشی محسوب می شوند، در هر صورت با صور هنر دینی به نحوی در کار می آیند. گاه سمبول تاریکی می گردند و گاه مرغی و جانداری و یا اسمی و صفتی از حالات انسانی. هنر اسلامی حالت نمود بی بود را که تاکید برفقر ذاتی است، با نقوش هندسی و رنگ های فیروزه ای و طلایی در نقاشی و معماری با بهره گیری از نور مظاهر خیالی تجلیات ازلی، بیان می کند. آنگاه که طبیعت چون مظهری از مظاهر تجلیات وجود، موضوع هنر اسلامی قرار می گیرد، این هنر و حکمت معنوی باطنی آن به تشبیه نزدیک می شود. از این منظر، هر صورتی می تواند مظهری از مظهر نور الهی تلقی گردد. این نظرگاه هنری در ذات خود به تنزیه می گراید، زیرا جمع میان حضور الهی و حضور بشری که نهایتاً به جمع صورت و معنی می رسد، نمی تواند غایت القصوای کار و ابداع هنر اسلامی و معرفت حقیقی دینی نباشد. صورت هنری نیز برای هرچه نزدیک تر شدن به معنی و نفی ماسوی، به سوی صور تجریدی گرایش می یابد. بدین جهت است که تذهیب و خطاطی در عالم اسلام، بسط یافته است. علاوه براین، بهره گیری از سمبول هایی چون هاله ی نور[در نقاشی] برگرد سر اولیا و انبیا نشان از گریز به سوی عوالم غیب دارد.
با توجّه به مراتب فوق، هنر دینی در حقیقت در جستجوی راز و هنرمند دینی، حیرت زده در برابر عالم راز است. هنرمند دینی، همواره در میان سوز و گداز، شور و شوق و جذبه، میان جلال و جمال سیر می کند تا به معشوق ازلی اتصال یابد. معشوقی که در حین کشف، مستور است و در حین استتار، مکشوف. از اینجا هنرمند بین جمالی که در عین جذب، دفع می کند و جلالی که در عین دفع، جذب می کند قرار گرفته است.
حقیقت که مقام ذات اوست جمال و جلال را در وجودش جمع کرده است. هر جمالی، مقتضی جلالی است که هیبت ناشی از جمال خیره کننده ی معشوق است و هر جلالی، روشنگر جمالی که همان لطف نهان در قهر و هیبت الهی است. سیر هنرمند و شاعر، میان «شور و شوق حضور» و «هجران و حرمان غیاب» است و میان مشعل چهره (اسما جمال) و کفر زلف(اسما جلال)، اسمایی که آدمی را در حین راندن، به سوی خود می کشانند و حین جذب دفع می کنند»(9)
با چنین زلف و رخی بادش نظر بازی حرام
هرکه روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
(حافظ)
دین راهی است بین حق و خلق و هنر از یک سو نظر به حق دارد و از دیگر سو نظر به خلق. از یک سو به عالم غیب می نگرد و از سوی دیگر به عالم شهادت. از یک طرف با معنا کار دارد و از طرف دیگر با صورت و ظاهر. هنر حقیقی و هنردینی، هنری است که دو سو را می نگرد. هنری که تنها نظر به طبیعت و ظاهر و حس دارد بدون تذکر به عالم غیب، هنر غیر دینی است و این جهانی و لاجرم حجابی برای رشد و کمال انسانی.
هنردینی، خواه ناخواه عین تعهّد است و لذا هرگز از حکمت و تفکر و سیاست و اخلاق انتزاع و جدایی ندارد. از این جهت است که: «شاعر و هنرمند متعهّد، حلّه ی فاخر خلاقیت خود را جز براندام ارزش ها و اصالت ها نمی پوشاند و این همان معرفت درست از لطیف ترین نمودهای روح آدمی است»(10)
بنابراین از نظرگاه دین مبین اسلام آن هنری مورد قبول است که اصولی همانند تولّی وتبرّی در معنای وسیع آن، ولایت، ستم ستیزی، عدالت جویی، پاکی و تقوی را دارا باشد وناگزیر هر اندازه هنرمدن به حقیقت وحی و نبوت و ولایت نزدیک تر باشد، هنر او بیشتر به هنر اسلامی نزدیک است.
امّا اگر کسی روح هنرش، انکشاف انانیّت و نحنانیّت خودش بود، چه می داند از حسن و جمال الهی؟ هنرمند از آسمانیان می گیردو به زمینیان می بخشد. پس سینه اش باید قابلیت نزول ملائکه را داشته باشد. فرشتگانی که واسطه ی فیض و الهام الهی هستند. سینه ی فراخ و پاک هنرمندان والا مقام عارف کجا و سین هی تنگ و گرفتار هوس های کوردلان کجا؟
«هنرمندان دوره ی جدید که از عالم دینی دور شده و از معانی غیبی بیگانه گشته اند، حجاب حقیقت را اصیل می پندارند و جمال و جلالشان در این مرتبه، تابع حکم حجاب است. بدین معنی، حضور و غیابشان همان حضور و غیاب نفس امّاره است. آدمی در این مرتبه، طبیعت و زمین را سیاره ای بیجان در صحرای برهوت آسمان می پندارد که از مقام ملکوتی و آسمانی خود تنزل کرده، مسکن و ماوای انسانی شده که رانده از خدا و مانده در خویش است. اگر در گذشته گه گاه کسانی پیدا می شدند که لحظه ای چند از روزی دل به آن زمین آسمانی و عالم ملکوتی نظری می افکندند و خاطره ی عهد الست را که در عمق دریای باطنشان نهفته بود زنده می کردند، خاطره ای که جلوه ای از آن را در صور خیالی اشعار شاعران و نقوش و الحان مثالی صنعتگران دینی می توان دید، اکنون کمتر کسی است که به آن حقیقت تذکر پیدا کند»(11)
صادق هدایت، یکی از این هنرمندان دوره ی جدید است. او اقرار می کند که: «هیچ وقت نه مسجد و نه صدای اذان و نه وضو و اخ و تف انداختن و دولا و راست شدن در مقابل یک قادر متعال و صاحب اختیار مطلق که باید به زبان عربی با او اختلاط کرد در من تاثیری نداشته است»(12) او نه تنها اعتقادی به حقیقت برتر و شرافت انسانی و مانند آن ندارد، بلکه حتی شعور و جوانمردی احترام گذاشتن به عقاید دیگران را نیز ندارد. ولی به قول تولستوی: «آدمیان نه فقط جسماً و فکراً مسخ می شوند، بلکه اخلاقاً نیز مسخ می گردند و از انجام هر عملی که برای مردم واقعاً لازم است عاجز می مانند. این افراد در جامعه با قبول نقش سرگرم کنندگان ثروتمندان علوّ طبع انسانی خو را ازدست می دهند وشهوت جلب تمجید عموم را تا آن حد در وجود خود وسعت می بخشند، که پیوسته از جاه جویی ارضا نشده از حبّ جاهی که نهاد ایشان تا سرحد مرض پیش رفته است، در رنجند و تمامی قوای روحی خویش را جز برای ترضیه ی این شهوت به کار نمی برند و آنچه بیش از همه غم انگیز است آن است که این افراد که در وادی حیات، به خاطر هنر گم گشته اند نه فقط به درد هنر نمی خورند بلکه بزرگترین صدمه را نیز به آن می زنند. در فرهنگستان ها، دانشکده ها، هنرستان های موسیقی، جعل هنر را تعلیم می دهند و افراد با آموختن آنچنان تباه می گردند که یکسره استعداد آفریدن هنر حقیقی را از دست می دهند و کارپرداز آن هنر تقلبی یا ناچیز و یا فاسدی می شوند که جهان ما را آکنده است. نخستین نتیجه ی هراس انگیز مسخ هنر، در این نکته نهفته است. »(13)
در هنر جدید و غیر دینی است که شب جز تاریکی محض چیز دیگری نیست:
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم(14)
«نیما یوشیج»
اندیشه و تفکر در هنر غیر دینی مردود است و عافیت در این است که انسان اساساً نداند راه اندیشه کجاست؟!
ازکسی پرسیدم
«راه اندیشه کجاست»؟
با تحیر پرسید:
«از کدامین شهری؟»
گفتم:
«از شهر ببینید و نپرسیدم»
گفت:
«عافیت در این است
که ندانی ره اندیشه کجاست»(15)
ولی هنرمند اسلامی، شب را مجلا و محّل و مقام راز و نیاز و کشف و شهود خود می کند و در آن تاریکی، جز روشنی حق و جمال او را نمی بیند و نیز تفکّر و اندیشه را عین زندگی و لازمه ی انسانیّت می داند:
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه ی محراب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده ی بی خواب می زدم
هر مرغ فکر کز سرشاخ طرب بجست
بازش زطره ی تو به مضراب می زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
می گفتم این سرود و می ناب می زدم
برنام عمر و دولت احباب می زدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
این تخالف و دوگونه انگاری، در همه ی مقولات انسانی و مسایل زندگی او وجود دارد. که مجال بررسی آنها در اینجا نیست و آنچه آمد نمونه ای است از خروار
ولی به قول مولانا:
هر دوگون زنبور خوردند از محلّ
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هردو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخور
این یکی خالی و آن دیگر شکر
صدهزاران اینچنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین(16)
آری:
کار هرکس نیست رفتن همچو عیسی بر فلک
کارهای اینچنین همت بلندان می کنند(17)
2. وظیفه ی هنر
هنر، به ویژه هنر دینی وظیفه دارد تا انسان را از هبوط خاک به عروج افلاک ببرد و«هر اثر هنری که در این تکاپوی فوق العاده سازنده، موفّق تر و منطقی تر عمل کند و حقایق درون ما را آنچنان که هستند و موجودیت درونی ما را» آنچنان که باشند بهتر به معرض نمایش و تمثیل درآورد، اصیل تر و پایدارتر و سازنده تر خواهد بود. این همان کاری بزرگی است که در قرآن و تشبیهات و تمثیلاتش مشاهده می کنیم»(18)بنابراین:
برآستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی برآسمان توان زد
به هر حال با کمال تاسّف هنر اصیل و والای دینی که در دامان هنرمندان نام آوری پرورده شده است، امروز به همان صداقت و زلالی پیشین خود نیست. علّت این امر البته در خور تحقیق فراخور تاریخی، سیاسی و اجتماعی است ولی تا اندازه ای برای روشن شدن این نکته به گوشه ای از این حقایق تاریخی اشاره می شود.
تا پیش از این تمدّن و پیشرفت غرب، ماخوذ از فرهنگ و تمدّن والای اسلامی «مدینه» بود. یعنی آنجایی که نخستین بار در بیشتر از چهارده قرن پیش- به گواهی دوست و دشمن- فرهنگ و علم و اخلاق و حکمت و عرفان حقیقی پایه ریزی شد و دامنه های آن به درون غرب یعنی اسپانیا و ازآنجا به همه جا نیز رسید و مبانی شور و شعور مدنیّت غرب گردید. اما در باطن این مدنیّت به خاطر حاکم شدن روح منیت و تفوق طلبی، جاهلیت دیگری بوجود آمد با هزاران رنگ و افسون و جلوه که بسیاری از آن کسانی را که فطرت خویش را خفته می پسندیدند و به عمد یا از روی ناآگاهی در فطرت اول ماندند شیفته ی خود کرد، از این جهت اینان در اخذ فرهنگ و هنر جاهلی غرب جدید وام دار غرب خویشتن خواه ومغرور از صنعت شدند و راه نفوذ آن فرهنگ و هنر سکولار را در شرقی ترین قبیله ی تاریخی یعنی جایی که دل را برای تپیدن در وادی رسالت و ولایت می خواهد و نفس را برای شکرگذاری ایزد براین همه نعمت و منت، باز کردند. این به معنای دقیق کلمه همان تهاجم فرهنگی است که به دست فرزندان ناخلف این مرز و بوم صورت گرفت.
هرچند در طول تاریخ ابلیس در میان آدمیان فارغ از مرزهای جغرافیایی و تقسیمات سیاسی، تنها نمانده است؛ ولی در عصر جدید از اولین کسانی که چنین خیانتی را در حق هنر و فرهنگ دینی ما مرتکب شدند، می توان از آخوند زاده و میرزا ملکم خان نام برد.
آخوندزاده و ملکم خان از اولین کسانی هستند که علم مبارزه با دین و شریعت را در قالب افادات روشنفکرانه برافراشتند.
آنها با جسارت هرچه تمامتر مردم را به تقلید از غرب و پشت پا زدن به فرهنگ و هنر دینی خود دعوت نمودند.
به عنوان نمونه آخوند زاده می گوید: «اغلب کتب و مصنفات حالیه ی ما را در جنب کتب علمیه اهل یوروپا و ینگی دنیا از قبیل طب و حکمت و علم حساب و جغرافیا و علم نظام و علم دریا و علم مهندسی و تاریخ نویسی و علم انشا و علم اداره و علم معاش و زراعت و مساحت و معادن و علم طبیعت و علم نجوم و هیات و علم شیمی وامثال آنها از علوم، انواع و اقشام صنایع و فنون که ایشان دارند، مانند کتاب چهل طوطی است[... ] ما امروز به غیر ار کتب فقهیه و تفاسیر وکتب لغت و بعض تصانیف در علم حساب و نجوم و جغرافیا و بعضی وقایع تاریخیه و امثال آنها کتاب نداریم»(19)
ایشان به همین سادگی چشم را بر قرن ها تمدّن درخشان اسلامی و هزاران دانشمند بزرگ الهی که مبدع و مبتکر و پدر علم در همه ی زمینه ها و رشته ها هستند. (20) بسته و هزاران و تالیف را که از قضا منبع و مصدر تمدّن غربی است ندیده گرفته است و البته راه رسیدن به این علم و تمدن غربی را هم پیوستن به فراموشخانه و فراماسونری می داند:
«ای اهل ایران اگر تو از نشات آزادیت و حقوق انسانیت خبردار می بودی به اینگونه عبودیت و به اینگونه رذالت متحمل نمی گشتی و طالب علم شده و فراموشخانه ها گشادی و مجمع ها بنا می نمودی[... ] دوام سلطنت و بقای سلسله موقوف است به علم و آزاد شدن ملت از عقاید پوچ و بعد از این شرایط، پادشاه باید فراموشخانه بگشاید و مجمع ها برپا نماید»(21)
ایشان نارضایتی و عدم خشنودی خود را از پاک بودن دامان هنر و متعالی بودن آن اعلام می کند و برای برکرسی نشاندن حرف خود دروغ و راست بهم می بافد و با حالتی حق به جانب و روشنفکر مآبانه اظهار نظر می کند:
«نغمه مزن، گوش بر نغمه مده، نغمه مخوان، تئاتر یعنی تماشاخانه بنا مکن، به تئاتر مرو، رقص مکن، به رقص منگر، ساز مزن، بر ساز گوش مده، شطرنج بازی مکن، نرد بازی مکن، تصویر مکش، مجسمه در خانه نگه ندار، با وجودی که این کارها همه در ظاهر، عملی سبک می نماید، امّا نمی دانید که ذهن را جلا می بخشند و خردها را گوهری می کنند. »(22)
به دنبال آن افرادی به ظاهر هنرمند ظهور کردند که همان اباطیل را در قالب انبوهی از شعر و نثر ونقاشی و فیلم و معماری و آثاری در دیگر هنرها، به ناحق به ارث گذاشتند که هنوز آثار آن وجود دارد و راستی که:
پرده های نور و ظلمت راز عجز
در یقین و در گمان دانسته اند(23)
در پی این حقایق تلخ است که امروزه به نام هنر و با ژست هنرمندانه و روشنفکرانه، در قالب آثار هنری، گاه آثاری بسیار سطح پایین و مبتذل و گاه آثاری دارای نبوغ هنری اما خالی از معنی و هدف متعالی، چون دارو به جان دردمندان و مشتاقان هنر ریخته می شود و همانی را می کنند که یک دارو به ظاهر درمان کننده. که اثر سطحی و ظاهری بیماری را از بین می برد اما آثار سوء بیشتری را به مرور ایام ایجاد می کند. به قول مولانا:
ای که اندر چشمه ی شورست جات
تو چه دانی شط و جیحون و فرات
ای تو نارسته از این فانی رباط
تو چه دانی محو و شکر و انبساط(24)
«در واقع مستفرنگ ها فقط ظواهر فرهنگ و تمدّن غرب را دیدند و شیفته ی آن شدند و آن را مورد تقلید قرار دادند. اگر چه قسمت اعظم فرهنگ و تمدّن غرب، همان طور که اکثر متفکران غرب خود بدان معترفند رو به فساد گراییده است ولی اگر خط اصیلی نیز در فرهنگ غرب وجود داشت این خط از نظر مقلدین جهان سوم پوشیده ماند و هنرمندان جهان سوم فقط آن خطوط فاسده فرهنگ غرب را مورد تقلید قرار دادند و بالنتیجه هرآنچه به اصطلاح فعالیت های فرهنگی و هنری مشاهده می گردید تقلید صرف آن خطوط فسادانگیز غربی بود که آلودگی فرهنگی مهلکی در کشورهای اسلامی و بخصوص ایران به وجود آورده بود»(25)
و چه حقیقت تلخی است که: «مکتشفان و نوآوران حقیقی در برابر مقلدان و پیروان مکتب نشخوار به قدری در اقلیتند که بدون احساس شرمساری نمی توان در پیرامون این حقیقت اسف انگیز سخنی گفت»(26)
3. هنر قدسی و غیر قدسی
زبان در هنر بویژه شعر، زبان اشارت است نه زبان عبارت. زبان عبارت زبان زندگی عادی است و به هر حال زبان مقید به زمان و مکان. لیکن برای وصف جهانی ابدی و ازلی و جمال و جلال ایزدی اشارت لازم است. حتّی آنگاه که وصف طبیعت و واقعیت می کند. زبان عبارت جز از بیان مفاهیم فراتر نمی رود. امّا زبان اشارت راز و رمز و اسرار نهان جهان را فاش می سازد. بدین لحاظ دریافت و فهم آن از سوی مخاطب و شاعر بستگی به ظرفیت فکری و روحی او دارد.هردم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
«حافظ»
امّا زبان عبارت، زبان علم است. زبان سیاست و زبان متافیزیک و همان گونه که زبان عبارت ذومراتب است، زبان اشارات نیز در نسبت با حقیقت حقیقی و حقیقت مجازی، زیبایی معنوی و زیبایی حسی، الهام ربانی و الهام نفسانی، مشکک می شود؛ یکی اشارت شهود عرفانی می کند و دیگری اشارت نمود اوهامی. اینجاست که هنر قدسی و هنر غیر قدسی نمودار می گردد. هنرمند هنر قدسی خانه و منظرگاه زبان اشارتش قرب حقیقت است و افق انکشافش وجود اقدس و مقدس. او آینه دار عالم ذر است و جمال و جلال حق تعالی و هنرمند هنر غیر قدسی خانه در خاک نفسانی دارد و آیینه دار زمین و آسمان مادی و جسمانی است او از بی بعدی و بی رنگی و حقیقت و عقل کلی اشارت می دهد واین یکی از بعد و رنگ و مجاز و عقل جزئی.
در هنر قدسی سیطره ی حیرت در برابر عالم راز است و کوششی در جهت ازدیاد آن. آنگونه که رسول گرامی خدا(ص) فرمود: (ربِّ زِدنی تحیّراً)(27)
ای خدای من تحیّر مرا زیاد کن!
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حیرت فرو مانده است گویائی
«سعدی»
امّا در هنر غیر قدسی سیطره ی گریز و گزیر از حیرت در برابر راز. آن یکی دامن حیرت را می گیرد تا به سرمنشاء راز و اقلیم حیرت ساز برسد و این یکی چشم فرو می بندد تا اساساً حیرتی او را نیازارد. که تاب و توان و طاقت دیدن نور از وجود خفاش بسیار دور است.
حیرت باید که رو بد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
هرکه کاملتر بود او در هنر
او به معنی پس به صورت پیشتر
«مولوی»(28)
از سوی دیگر تا زمانی که برای هنرمند فتوح روی ندهد، دامن هنر را به خوبی نمی تواند بگیرد. با عقل جزئی کسی هنرمند قدسی نمی شود. با عقل جزئی می توان هنر را آموخت؛ می توان محاکات کرد. امّا نمی توان هنر را ایجاد کرد. هنرمند حقیقی کسی است که عقل جزئی او متصّل به عقل کلّی می شود. در این صورت هنر تاسیس می شود. هر هنرمند حقیقی تا برای او فتوح روی ندهد، کار هنری صورت نمی گیرد. آیا حافظ و مولوی عقل جزئی هستند که نشسته باشند و شعر سروده باشند؟
آیا سعدی و فردوسی و عطار و بسیاری دیگر از بزرگان شعر و ادب و هنر، عقل جزئی هستند که به خود شعر گفته باشند.
عقل جزئی، آن جنبه ای است از عقل که می خواهد با وسایل معمولی جهان مادی و از راه حواس جهان را بشناسد. که امکان خطای آن بسیار است.
عقل کلّی، آن جنبه ای است از عقل که تمام شخصیت ملکوتی انسان را شامل می شود و بالاتر از این فلاسفه معتقدند که عقل کلّی، عقل مفارق از بدن جزئی انسان است. همانند همان چیزی که در مورد خیال وجود دارد که خیال به دو قسم متصّل و منفصل است. همانطور عقل نیز آنگاه که در بدن شخصی جزئی نامیده می شود و آنگاه که در رابطه با نظام جهان و مراتب هستی بررسی می شود که یک مرتبه از هستی است، عقل مفارق نام می گیرد که به نام عقل کلی از آن اسم می برند. در کتاب معرفت نفس آمده است:
«این عقل که نفس ناطقه است تعلّق به بدن خاص دارد و آن را [که] بدن خاص شخصی جزئی نیست آن عقل را عقل مفارق گویند و در عبارت ارباب عقول بسیار به چشم می خورد که این عقول انسانی را عقول جزئیه می گویند و آن عقل مفارق را عقل کلّی»(29)
به قول مولانا:
تا چه عالمهاست در سودای عقل
تا چه با پهناست این دریای عقل
عقل پنهانست و ظاهر عالمی
صورت ماموج و یا از وی نمی (30)
این جهان یک فکرتست از عقل کلّ
عقل چون شاهست و صورتها رسل(31)
کل عالم صورت عقل کلّ است
اوست بابای هرآنکه اهل دلست(32)
همانگونه که هنر اثر اتّحاد خیال متصّل آدمی با خیال منفصل است تا عقل جزئی انسان با عقل کلی متحّد نگردد، هنر قدسی بوجود نمی آید.
عقل جزئی خبر ازعالم بالا ندارد. چرا حافظ در هیچ سرزمینی که با شعر آشنایی داشته باشند، بیگانه نیست؟ چرا حافظ در محدوده ی زمان و مکان نمی گنجد؟ زیرا او با عقل کلی متصّل است. مولوی همینطور. عطار و باباطاهر و سعدی نیز همینطور. برای این ها فتوح روی می دهد. هیچ هنر حقیقی بدون فتوح حاصل نمی شود. این هنر، هنر قدسی است. هنر زمانی هنر قدسی می شود که هنرمند از فطرت اول به فطرت ثانی برود.
آن گاه فتوح روی می دهد و عقل جزئی با عقل کلّی متصّل و متّحد می گردد.
در این حالت یعنی در اتّصال عقل جزئی با عقل کلّی، فلسفه و حکمت و عرفان و هنر بوجود می آید. این فتوح در یکی منتج به تعقل فلسفی می شود و در یکی شهود عرفانی و در دیگری ابداع هنری. جدایی این ها جدایی ذاتی نیست. جدایی نمود است. همانند اینکه یک نور از درون منشوری بگذرد و از آن طرف ما همان نور را به اقسام و رنگ های متفاوت زرد، قرمز، سبز، آبی وغیره ببینیم. امّا همه در اصل ذات یکی هستند ولی در جلوه و ظهور متفاوت. کثرتی است در عین وحدت آنچه در فتوح روی می دهد برای هر عقل کلی یکی است؛ جلوه و ظهور آن در یکی منتج به فلسفه می شود؛ در دیگری عرفان و در دیگری هنر.
به قول یکی از اندیشمندان غربی(پیت موندریان): «هنر امر کلّی را پایین می آورد»(33) در هنر قدسی، هنرمند با دسترسی به عالم حقیقت، حقایق متعالی را نازل می کند. آن گونه که خداوند متعال قرآن را نازل فرمود. یعنی معانی بسیار عالی را در سطح و حدّ فهم عقول جزئی انسانی فرود آورد تا راهگشایشان باشد به عالم معنا.
شاعرانی چون حافظ، مولوی، سعدی، عطار، جامی، سنایی، ناصرخسرو، بیدل دهلوی، محتشم کاشانی، باباطاهر، خواجوی کرمانی، عراقی، صائب، حزین لاهیجانی و بسیاری دیگر تا معدودی از شعرای معاصر چون اقبال و شهریار جز با سکونت در ساحت حقیقت و برخورداری از فیض روح القدس نمی توانستند چنین هنری را ابداع نمایند که نه زمان می شناسد و نه مکان.
فیض روح القدس را باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
«حافظ»
البته شعرایی هم بوده و هستند خصوصاً در میان آنان که به تقلید از انقلاب نفسانی در هنر غربی ها که با افرادی چون دکارت و بیکن آغاز شد و با کانت و نیچه به کمال رسید و با آندره ژید و آرتور رمبو به اوج رسید، سخن نو، قالب نو و صورت و معنای نو آوردند و راه را برای ظهور و جلوه ی نفس اماره ی جمعی بشر و آزادی از هر قید وبندی معنوی و لاهوتی باز کردند و فرعونیت انسان را به تماشاخانه ی هنر کشاندند و اکنون نیز جمعی از همین افراد، میدان دار ساحت هنر و روشنفکری هستند. نوابغی که به قول«رنه گنون»: «ستوده ترین تفکراتشان ارزش شناخت کمترین حقیقت سنتی را ندارد»(34)
نیما از یک نظر سلسله جنبان این طایفه است. هنرمندانی به واقع غرب زده و اکنون زده. غرب نه به معنای حیطه ی جغرافیایی با آداب و رسوم بلکه به معنای روح مدرنیته و نیست انگاری، آنچنان که مثلا در نویسندگان و شعرایی چون هدایت و کارو می بینیم و به گونه ای دیگر در جمال زاده و تقی زاده و چوبک. غرب زده به آن معنایی که جلال آل احمد در کتاب غربزدگی توضیح می دهد. در هر اثر هنری جمع بین یک صورت و معناست. صورت در شعر کلام است. در موسیقی، صوت و ریتم. در خط کرسی و سایه روشن، در نقاشی نقش و نگار و در معماری حجم و هندسه. امّا در همه ی هنرها یک معنایی تجلی می کند که البته در هر دوره ای از ادوار تاریخی، هنرمند با معانی و حقایقی سرو کار دارد که ممکن است با معانی ادوار قبل و بعد متفاوت باشد و آنچه مربوط به زیبایی می شود گرچه زیبایی صورت هم هست اما مهم زیبایی معناست. که البته هرچه صورت زیباتر باشد، بهتر می توان آن معنا را القا کرد. این حافظ است که بهترین معنا را در بهترین صورت بیان می کند که انسان مدهوش و متحیّر می ماند. در هر صورت اگر این معنا، معنایی الهی باشد همان وحدانیت و جمال و جلال خداوندی است و عشق آسمانی:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
«حافظ»
این هنر، هنر قدسی است. امّا اگر معنا، معنایی شیطانی باشد که همان استکبار و انانیّت است، هنر، هنر غیر قدسی می شود.
4. هنر در جاهلیت قدیم وجدید
در دوره ی قبل از اسلام، یعنی جاهلیت یک معنایی در هنر بود که آن عصبیّت و قومیّت و کینه و عداوت بود. در دوره ی جاهلیت مدرن هم یک معنایی در هنر نهفته است که آن لذایذ جسمانی و القائات شیطانی است.در دوره ی جاهلی متقدّم نفس اماره ی جمعی بشر بگونه ای در هنر وجود داشت و دوره ی جاهلی متاخر به گونه ای دیگر نفس امّاره ی جمعی بشر رخ می نماید.
همچنین در دوره ی ماقبل یونان متافیزیکی یک معنای توحیدی و الهی وجود داشت و در دوران یونان فلسفی به گونه ای دیگر معنی در هنر پیدا شد که نظر به جهان مادی داشت و امروز نیز که در غرب دوره ی هنر برای هنر است و موسیقی راک و بریک و خلاصه معنای شیطانی مطلق و تا آنجا که منجر میشود به هنری که مولودش «آیات شیطانی»(35) است.
صورتی که عنوان هنر را بوجود می آورد، خود نیز دارای مراتب و درجاتی است. از یک نظرگاه بالاترین مرتبه را شعر دارد. چرا که شعر به معنی عام همه ی هنرها را در برمی گیرد. همه ی هنرها تجلیات حقایق هستند و بیانگر تفکرات، تفکّر و زبان دو ساحت یک حقیقتند. زبان بی واسطه تفکّر را بیان می کند و بقیه ی هنرها با واسطه. بنابراین شعر که از زبان بهره مند است تقدم بر بقیه هنرها دارد. همان گونه که زبان تقدّم بر نقش و نگار و حجم و غیره. ار قضا به همین خاطر است که معمولاً در طول تاریخ بقیه هنرها متاثر از شعر زمان خود بوده اند. همان گونه که معماری و نقاشی و موسیقی قبلاً متاثر از شعر حافظ و سعدی بود، امروز نیز هنرها متاثر از شعر نو و«Open» هستند. معماری اپن، موسیقی اپن، فیلم اپن و غیره. این همان هنری است که اخلاق و تعهّد و جمال الهی در آن رنگ می بازد و راه برای بروز نفسانیات و بیان دردهای زمینی و از همه بیشتر شهوات باز می گردد.
در مورد شعر و هنر نو غالباً این سخن را از قول رنه گنون می توان بیان کرد که: «فقط آنچه اکثریت وسیعی از مردم روزگار ما از ان به عنوان ترقی تجلیل می کنند، درست همان چیزی است که ما کاملاً به عکس، آنرا انحطاطی عمیق می بینیم»(36)
در گذشته هنرمند، می بایستی ابتدا به قلّه ی علم و معرفت عروج می کرد و پس از آن عالم و عاقل شد، هنر پدید می آورد چرا که: «برای بوجود آوردن موضوع حقیقی هنری، شرایط بسیار لازم است. مردم هنرمند باید بر سطح رفیع ترین جهان بینی عصر خویش جای داشته باشد واحساسی را تجربه کرده باشد ورغبت و اشتیاق و فرصت انتقال آن را داشته باشدونیز در یکی از انواع هنر، خداوند استعداد باشد»(37) و نیز «هنرمند بایستی برای احساسی که انتقال می دهد یک ضرورت باطنی احساس کند»(38)
ولی امروزه هرکس با هراندازه بینش و تفکّری به راحتی به خود اجازه می دهد که وارد مقوله ی هنر شود، و درد خویش را ولو درد اسافل اعضا باشد، در قالب کلماتی نامفهوم و نقوشی بی خاصیت و آهنگ هایی بی محتوا چون سمی مهلک در جامعه تزریق کند. این همان هنر غیر قدسی است. که نه براثر اتّحاد فطرت انسان و خیال متصّل و اتّحاد عقل جزیی انسان با عقل کلّی و خیال منفصل حاصل می شود. بلکه در اثر اتّحاد خیال متصّل با نفس و فرعونیت خود بوجود می آید. این آثار است که جان هزاران آدمی را به پوچی می رساند.
«اشعار ابوالعلا معری، رباعیات منسوب به عمر خیام، بعضی از آثار صادق هدایت، از نظر هنر ادبی بسیار جالبند، امّا جالب تر از این آثار، جان های آدمیان است که پس از خواندن این آثار که شبیه به درد و آه و ناله ی بیمار تب دار است، نه نسخه ی دوای آن، به اضطراب می افتند و تدریجاً به پوچی می رسند. برعکس اثر هنری مولانا جلال الدین، تاکنون توانسته است هزاران جان آدمی را از پوچ گرایی تا جاذبه ی پیشگاه ربوبی پیش ببرد»(39)
این توضیح ضروری است که ما با نو بودن و همگانی بودن هنر مخالفتی نداریم. آنچه مورد نفی است ابتذال در هنر و به بهانه ی همگانی بودن، پایین آوردن شأن معنوی هنر است.
رهروان چنین هنرمندان پوچ گرا و هیچ اندیش که در دوران ما بوده و هستند نیز، همان کاری را می کنند که اسلاف آنها می کردند. همان گونه که پیش از این ها در غرب این فاجعه به وجود آمد. «هنری که در میان طبقات عالیه ی اروپا نشو و نما می کند با سرایت دادن بدترین احساسات به مردم، مستقیماً ایشان را فاسد می سازد، همان احساساتی که برای بشریت بسیار زیان آور و ناشی از موهوم پرستی یعنی میهن پرستی و بالاتر ازهمه شهوت پرستی است»(40)
این هنری است که در اثر بی اعتقادی روز به روز از نظر مضمون فقیرتر شده و بغرنج تر و مبهم تر و مصنوعی تر می گردد. هرچند برانبوه و کمیّت انها افزوده می شود.
«هرگاه سراسر این قلمرو ظهور را که عالم ماست درنظر بگیریم می توانیم گفت که هرچه هستی ها از وحدت اصل و مبدا دورتر شوند، به همان اندازه از جنبه ی کیفی آنها کاشته و به جنبه ی کمی آنها افزوده می شود. »(41)
حافظ پیش از آنکه یک هنرمند باشد، عارفی است که در راه معشوق سال ها به تزکیه و تهذیب نفس پرداخته است.
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم از دست غمت
تا در آب و آتش عشق گدازانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو، روزمن شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
روز وشب خوابم نمی آید به چشم می پرست
بس که در بیماری هجر تو گرایانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست
این دل زار نزار اشکبارانم چو شمع
(حافظ)
مرا کاری است مشکل با دل خویش
که گفتن می نیارم مشکل، خویش
خیالت داند و جان من از غم
که هرشب در چه کارم با دل خویش
(حافظ)
وآنگاه:
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
مولوی پیش از آنکه هنرمند باشد فیلسوف و عارف و روانشناس و عالمی است که قلل مرتفع علم الهی را در نوردیده است که هنوز هم از تازگی و جذابیت برخوردارند. فردوسی حکیمی است که سراسر شعرش حکمت و زندگی است. عطار و باباطاهر و سعدی نیز شعرشان و هنرشان معرفت و عرفان و حکمت است. اما براستی چند هنرمند و شاعر امروزی را می توان شناخت که پس از اندوختن مرواریدهای علم و معرفت، دست در کار هنر برده باشد؟
آیا کسی به خود اجازه می دهد بدون تحصیل علم پزشکی، مدّعی مداوای جسم و امراض جسمانی آدمیان شود؟ و اگر کسی به فریب و دغل چنین کرد. آی از نظر وجدان انسانها و قانون مجرم نیست؟پس چطور در جامعه ما کسانی مدعی هنر ویعنی مداوای روان و جان انسانها می شوند- که غریبی و تنهایی و درد جدایی سخترین بیماریهاست- که الفبای هنر را نیز نمی دانند؟ و چگونه است که هیچ کس را سرشناسایی این شبه هنرمندان و در واقع قاتلان جان های انسانی نیست؟ آیا روان آدمی کم بهاتر از جسم اوست؟ و آیا هنر آن اندازه بی ارزش است که هرکسی اجازه ی ورود به ساحت آن را دارد؟
تانگردی آشنا زین پرده بویی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
(حافظ)
درهنر قدسی، هنر یک وسیله ی تجملی و از سرتفنّن و خودپرستی نیست. در واقع هنر به اختیار هنرمند ایجاد نمی شود. بلکه سرریز روح توانا و عالم هنرمند است که در قالب آثار هنری، دامن اجتماع را می گیرد و با خود همراه می سازد.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش
(حافظ)
ولی در هنر غیرقدسی، هنر به اختیار هنرمند ساخته می شود و نه تجلّی روح متعالی اوست که مشق هوس بازی و خود محوری و شهرت و شهوت است که متاسّفانه آثار منفی آن دامن گیر اکثریت جامعه نیز می شود.
«در جامعه ی ما، از یک سو نشر پردامنه ی آثار مجعول هنری که فقط به سرگرم کردن و تباه ساختن اندیشه ی مردم کمر بسته اند، از سوی دیگر، آثار یک هنر ناچیز و انحصاری که به عنوان عالی ترین هنر، ارج و بها یافته است، استعداد پذیرفتن سرایت آثار حقیقی هنر را در بیشتر مردم عصر ما از میان برده و بدین سان را از شناختن احساسات بلند پایه ای که بشریت آنها را درک کرده و تنها از راه هنر به آدمیان قابل انتقال اند محروم کرده است»(42)
حقیقت هنر البته از حقیقت تاریخ منفک نیست بدین جهت هنر غربی که عمدتاً هنری غیر قدسی است نه فقط در ظاهر با تاریخ عرب همگون است بلکه اساساً وجهی از تاریخ غرب است، تاریخی که به ظاهر از غرب آغاز شده است و در باطن رو به سوی غرب نیز دارد. لیکن آغاز غرب جغرافیایی و مقصد، غرب معنوی است. آنچنان که امروز به نام هنر و در لوای هنرمندی، آماج سموم کشنده ی نفسانیات و شهوات در قالب فیلم و عکس و شعر ودیگر اقسام هنری برجان آدمیان ریخته می شود.
در تاریخ شرق رویه ی دیگری از هنر، یعنی هنر انسان ساز و تعالی آفرین وجود داشته و دارد. گرچه آنان که معنویت شرقی در وجودشان به غرب رسیده است، شیفته ی لذّات نفسانی غرب جغرافیایی شده اند. ولی کسی مانند حکیم ابوالقاسم فردوسی و مولوی و حافظ هنرشان جاودانه جوان و باطراوت است. از آنکه این شاعران، نه تنها آیینه ی فرهنگ دیارشان هستند، بلکه در جام جهان نمای این خسروان سخن، چهره ی هزار نقش انسانی را از فرود تا فراز و از سیاه تا سپید و زشت تا زیبا و دیو تا فرشته و ناسوت تا ملکوت و شهود تا غیب وانسان تا خدا توان دید. و جای شگفتی نیست که با وجود گذشت صدها سال از حیات این بزرگان هنوز در جای جای این کشور و بلکه در جهان مردم روزگار ما، شعر آنان را زمزه می کنند و با شادیشان می خندند و با نقش غمشان، محزون می شوند و با عروجشان بال و پر می گیرند. هفت خوان رستم را هفت شهر عشق می دانند و در داستان مرگ سهراب، نفس خود را در پای عقل ذبح می کنند. همراه نی مولوی شکوه از فراق دارند و مرد و زن وجودشان گریه ی جدایی سرمی دهند. همراه با کروبیان عالم قدس با غزل های حافظ پای می کوبند و با مژده ی به پایان رسیدن ایام غم، دل خوش می دارند. از دیو و دد می گریزند و انسانی می جویند و در هر نظر جلوه ی معشوق را می نگرند. آنچنان که مجنون هرچه را می نگریست لیلای حسن می دید و حسن لیلا، «مجنون خواست که پیش لیلی نامه نویسد، قلم در دست گرفت و این بیت گفت: خیالک فی عینی واسمک فی فمی و ذکرک فی قلبی. الی این اکتب؟! خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش کی نویسم. چون تو درین محل ّها می گردی. قلم بشکست و کاغذ بدرّید»(43)
مردم روزگار ما و هر روزگاری، حماسه ی بشریت را با جنگ دیو و آدم شاهنامه می خوانند که فرمانروایی دیو، دوزخ است و قصه ی جنگ آدمی با دیو برزخ و پیروزی آدمی بر او جنت و نابودی دیو وصلت. اژدهای نفس آدمی را از مثنوی مولانا می شناسند که چه مهیب دشمنی است و چه باید کرد در علاج و خلاص آن. با گلستان و بوستان راه زندگی می یابند. از عراقی، مشق شوریدگی می گیرند و از جامی، جام جاودانگی، با منطق الطیر به سوی حق الیقین و قله ی قاف روان می گردند و اسرار خلقت را در گنجینه الاسرار می جویند. چون بیدل، بی دل می شوند و چون ناصیر خسرو، منصور کار خویش.
چه زیباست که چوپان در بیابان، غم تنهایی خویش را با دوبیتی های باباطاهر می سراید و عاشق، سوز عشق خود را غزل های حافظ سوزاننده تر می کند. فیلسوف، ادبیات مولانا را به شهادت می گیرد و عارف همه ایشان را.
پهلوان چهره های موجّه حماسه ی فردوسی را به محراب جوانمردی و پهلوانی می آورد و خوشنویس کلمات را و نقاش و نگارگر و نقال و نغمه پرداز هرکدام بهره ای از این همه معنا، وسیله ی کار خویش می سازند و به هزار شیوه پیش چشم می آورند و در نهایت به جان و دل باور می دارند که آخر شاهنامه خوش است و:
اصل صد یوسف جمال ذوالجلال
ای کم از زن شو فدای آن جمال(44)
این اثر هنر قدسی است و مگر نه اینکه اینان همگی این سخن را به تعابیر مختلف بیان کرده اند که:
به خط و خال گدایان مده خزینه ی
دل به دست شاه و شهی ده که محترم دارد
(حافظ)
پس چه بی مقدار مغزانی هستند آنان که این پیامبران هنر را نادیده می گیرند و سر در جیب فرعونیت خویش، دام هلاکت خود را می بافند.
هنر قدسی آنجاست که هنرمند با روح القدس یا جبرئیل ارتباط پیدا می کند و در این ارتباط به الهام و اشراق می رسد و حقایق الهی را اخذ می کند این است راز ماندگاری و همیشه جوانی این هنر.
در هنر قدسی هنرمند نزدیک به وحی و نبوت است. روح القدس به او الهام می کند و با زبان و دست ودل او نقش جمال و جلال می کشد و آیات قرآن را تفسیر می کند. از این روست که جایگاه و ساحت هنر قدسی را مجال و مقام هر مدعی هنری نیست و البته فقط این هنر است که ماندگار است و هنرمندش زنده یاد.
هنرمند هنر قدسی، رند است و بدین لحاظ است که ساحت وجود هنرمند، منور به نور عدل و عقل و فضیلت، لاجرم زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی او هم تابع همان ساحت وجود است.
عیبتم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسیده زمیراث فطرتم
(حافظ)
و این رندی یعنی انفصال از موجود برای اتّصال به حقیقت وجود. رند، پایبند شریعت و متعهّد به ادای دین و عهدی که در ازل بسته است.
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
(حافظ)
به این جهت هنرمند که رندی در وجودش است، جز در فکر آن معبود و یگانه دلدار نیست:
غلام همت رندان پاکبازم
که هر دو کون نیرزد به چشمشان پر کاه
(حافظ)
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ماکه رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
(حافظ)
وچه بسیار زیبا سروده است:
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک؟
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
5. نتیجه
هنر هرچه باشد، وقتی پدید آمد یک امر تفننی نیست که در حاشیه ی عالم انسانی قرار گیرد. فرقی نمی کند که این هنر، هنر رحمانی باشد یا هنر شیطانی. هنر جدید غرب که به نوعی هنر نفسانی و شیطانی است وهنر مسیحیت و اسلام که هنر رحمانی هستند، هر دو، در متن زندگی قرار دارند و تاثیرات منفی و مثبت خود را بر زندگی می گذارند. هر چند هنرمند بخواهد خود منکر این امر شود و مدّعی باشد که هنر او به خاطر تفنن و سرگرمی است.در این مورد بحث های بسیاری بین هنرشناسان و نقادان هنر و فلاسفه و زیبایی شناسان و روانشناسان هنر وجود دارد. بعضی معتقدند هنر تابع هیچ قاعده ای نیست و نمی توان آن را به خدمت چیزی درآورد. بعضی معتقدند هنر نمی تواند بدون عهد باشد و آرا و نظریات دیگری که گاه بسیاری از آنها بیهوده است. اتفاقاً بیشتر آن کسانی معتقد به بی هدفی و بی عهدی هنر هستند که بیشترین استفاده را از هنر می برند و در جهت تبلیغات و فروش محصولات و دور کردن دیگران از تفکّر وتعقّل منطقی و به خدمت در آوردن دیگران از آن استفاده می کنند.
امروزه همه ی انسان ها به نحوی دریافته اند که برای پیشبرد کار خود و هدفی که دارند، مثبت یا منفی، مطابق با وجدان جمعی بشر و فطرت انسانی یا مخالف با آن، در جهت صلاح و سعادت و هدایت حقیقی انسان ها یا در جهت منافع مادی و لذات نفسانی خود، بهترین وسیله هنر است. بنابراین هنر هرجا و هروقت که باشد بی عهد نیست و تاثیر آن در متن زندگی همواره جاری و ساری خواهد بود. اکنون اگر هنرمند متعهد به دین باشد و هنرش بعد از دغدغه ی دینی او به وجود آید، در خدمت دین و زندگی اصولی و صحیح مردم قرار می گیرد. اما اگر هنرمند متعهّد به دین نباشد که خواه ناخواه متعهّد به نفس امّاره و لذات ناپایدار است، هنرش در خدمت بعد حیوانی و کثرت ناسوتی قرار می گیرد. تا آنجا که ممکن است اثر هنری تبدیل به بت گردد و انسان ها را از خالق هستی غافل نماید. این غفلت یعنی غفلت از خویش و کمال و سعادت خود و سقوط در دره ی بعد از حقیقت هستی و فروتر رفتن از مقام حیوانی.
مبادی و مبانی هنر مقدّس اسلامی، مولود الهام درونی است که از عالم قدس اسلامی و از منبع لایزال و جاودانه و رهگشای قرآن پرتو گرفته و در آثار هنری آشکار گردیده است.
براین اساس ما معتقدیم هنرهای جاودانه ی اسلامی از هر نوع آن، به اندازه ی وسع و توان هنرمند و کشف و شهود و فهم او تفسیر آیه ای از قرآن و برگرفته ای از مفاهیم بی بدیل کتاب خداست که «تبیاناً لکل شئ» است.
این سخن آشکار و پنهان هر هنرمند قدسی است که: «هرچه کردیم هر از دولت قرآن کردم».
پی نوشت ها :
* عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرکرد
1- اقبال لاهوری، کلیات اشعار، ص355
2- الیاده، میرچا فرهنگ و دین، ص 10 پیشگفتار
3- در رابطه با این مطلب که در اسلام مجسمه سازی و نقاشی ممنوع شمرده می شوند. این توضیح ضروری است که نقاشی و مجسمه سازی اگر چیزی را پدید آورند که به عنوان بت و الهه باشد، ممنوع است نه صرف مجسمه سازی و نقاشی. و این اظهار نظر حاکی از عدم دقت کافی در این مسأله است. این مسأله را در فصل پنجم بررسی خواهیم کرد.
4- الیاده، میرچا فرهنگ و دین، مقاله ی زیبایی شناسی فلسفی، جیمز آلفردمارتین، ترجمه ی مهرانگیز اوحدی ص254
5- همان منبع، ص269
6- الذاریات/56
7- خامنه ای حضرت آیه ا... سیدعلی. هنر از دیدگاه معظم رهبری، ص50
8- همان منبع
9- مددپور، محمد، ماهنامه ی مشرق، شماره ی 4 فروردین و اردیبهشت74، مقاله ی اشاراتی پیرامون مبانی هنر ص42 با تلخیص.
10- خامنه ای، حضرت آیه ا... سیدعلی. هنر از دیدگاه معظم رهبری، ص10
11- مددپور، محمد، ماهنامه ی مشرق، شماره ی 4، ص44 با تلخیص
12- هدایت، صادق، بوف کور، ص123
13- تولستوی، لئون، هنر چیست؟ ص190
14- اسفندیاری، (نیما یوشیج)علی، مجموعه ی کامل اشعار
15- زهری، محمد، ده شب(شبهای شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران- آلمان) امیرکبیر 1357. ص126
16- مولوی؛ جلاالدین محمد، مثنوی معنوی، جلد اول، دفتراول، ص18
17- مجلسی، ملامحمدتقی، رساله ی تشویق السالکین، ص19
18- جعفری، محمدتقی، زیبایی و هنر ازدیدگاه اسلام، ص47
19- فراستخواه، قاسم، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیردینی، ص78
20- برای آگاهی بیشتر از این موارد در زمینه ی دانشمندان بزرگ اسلامی و کتب علمی اسلامی و موسسین علوم مختلف می توان به کتاب های زیر مراجعه نمود: مجموعه ی مقالات، محمدتقی جعفری، انتشارات حافظ صفحات 315تا 382- منابع فرهنگ اسلامی، م. م شریف- ترجمه ی دکتر سیدخلیل خلیلیان، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، خدمات متقابل اسلام و ایران شهید مرتضی مطهری.
21- فراسخواه، قاسم، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیر دینی، ص79
22- فراسخواه، قاسم، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیر دینی، ص67 نقل از مقالات فارسی میرزا فتحعلی آخوند زاده
23- عراقی، فخرالدین، ضمیمه ی رساله ی تشویق السالکین ملامحمدتقی مجلسی، ص106
24- مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، جلد اول، دفتر اول ص168
25- همایون غلامعلی، فصل نامه ی هنر شماره ی 3. مقاله ی هنرهای اسلامی و پایگاه آن در جهان هنر، ص31
26- جعفری، محمدتقی، فصل نامه ی هنر، شماره ی دهم، مقاله ی هنرمند کیست؟ص13
27- به نقل از تفسیرو نقد و تحلیل مثنوی محمدتقی جعفری، انتشارات اسلامی، دوره ی پانزده جلدی، 1363، ج6، ص649
28- مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، نیکلسون، جلد دوم، دفترسوم، ص63
29- حسن زاده ی آملی، حسن، معرفت نفس، دفتردوم، ص195
30- مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، نیکلسون، ج1، دفتراول، ص69
31- همان، منبع دفتر دوم، ص300
32- همان، منبع ج4، دفتر چهارم، ص472
33- الیاده، میرچا، فرهنگ و دین، برگزیده ی مقالات دائره المعارف دین، هیئت مترجمان زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات طرح نو، چاپ اول1374، مقاله ی هنر مدرن، ص248
34- گنون، رنه، سیطره ی کمیّت، ص10
35- نام رمانی است از «سلمان رشدی» مرتد که درآن به مقدسات اسلامی بویژه حضرت خاتمی مرتبت رسول گرامی اسلام(ص) توهین نموده است و حضرت امام خمینی حکم بر ارتداد و قتل او دادند.
36- گنون، رنه، سیطره ی کمیت، ص71
37- تولستوی، لئون، هنرچیست؟ ص127
38- همان منبع، ص168
39- جعفری، محمدتقی، زیبایی و هنر ازدیدگاه اسلام، ص159
40- تولستوی، لئون، هنرچیست؟ ص197
41- گنون، رنه، سیطره ی کمیت، ص56
42- تولستوی، لئون، هنرچیست؟ص188
43- مولوی، جلال الدین محمد، فیه مافیه، ص169
44- مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، جلد سوم، دفتر پنجم، ص206
1. قرآن کریم.
2. اقبال لاهوری، کلیات اشعار، انتشارات پگاه، چاپ اول 1361.
3. الیاده، میرچا، فرهنگ و دین، برگزیده ی مقالات دائره المعارف دین، هیئت مترجمان زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات طرح نو، چاپ اول 1374.
4. تولستوی، لئون، هنر چیست؟ ترجمه ی کاوه دهگان، انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، تهران1364.
5. جعفری، محمدتقی، تفسیر ونقد تحلیل مثنوی مولوی، دوره ی پانزده جلدی، انتشارات اسلامی چاپ دهم، مهرماه 63.
6. جعفری، محمدتقی، زیبائی و هنر از دیدگاه اسلام، وزارت ارشاد اسلامی، بی تا.
7. جعفری، محمدتقی، فرهنگ پیرو- فرهنگ پیشرو، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ اول تهران 1373.
8. حافظ، دیوان حافظ، تحقیق و بررسی عزیزالله کاسب، انتشارات رشیدی، چاپ اول1364.
9. حسن زاده ی آملی، علّامه حسن، معرفت، نفس، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 62.
10. خامنه ای، سیدعلی، هنر از دیدگاه مقام معظم رهبری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم74.
11. زهری، محمد، ده شب(شب های شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران- آلمان)، امیرکبیر1357.
12. عراقی، فخرالدین، لوامع، ضمیمه ی کتاب رساله ی تشویق السالکین، ملامحمدتقی مجلسی، انتشارات نور فاطمه، بی تا.
13. فراستخواه، قاسم، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیر دینی، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول73.
14. قمی، حاج شیخ عباس، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمه ی مهدی الهی قمشه ای، انتشارات علمی، چاپ پنجم1366.
15. گنون، رنه، سیطره ی کمیت و علائم آخرزمان، ترجمه علی محمدکاردان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، چاپ دوم65.
16. مجلسی، آخوند ملامحمدتقی، رساله ی تشویق السالکین، به انضمام لوایح جامی و لوامع عراقی، انتشارات نور فاطمه، بی تا.
17. مولوی، جلال الدین محمد، فیه مافیه، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم 1360.
18. مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد، ا، نیکلسون، چهارجلدی، به اهتمام دکتر نصرا... پورجوادی، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم1373.
19. نیما یوشیج، مجموعه ی کامل اشعار، تدوین سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، چاپ سوم 1373.
20. هدایت، صادق، بوف کور، امیرکبیر، 1348.
21. فصل نامه ی هنر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شماره 3، بهار- تابستان62.
22. فصل نامه ی هنر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شماره10، زمستان64.
23. مشرق، ماهنامه ی فرهنگی و هنری، شهریار زرشناس، دوره ی اول، شماره ی چهارم، فروردین و اردیبهشت74.
منبع مقاله :
(1387)، مجموعه مقالات قرآن و علوم روز(قرآن و هنر(2))، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه- شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول