منبع: راسخون
چکیده
بنا به نوشته مورخان کهگیلویه تا قبل از دوره صفویه جزء ولایت فارس بوده است و در دوره صفویه از زمان شاه طهماسب اول از ایالت فارس جدا و به صورت ایالت جداگانه ای با مرکزیت ارجان (بهبهان فعلی) شکل گرفت. مرکز کهگیلویه در عصر صفویه بین شهرهای بهبهان و دهدشت دست به دست می شد، شهر دهدشت توانست در عصر افشاریه، مرکزیتش را برای کهگیلویه استحکام بخشد . در این برهه زمانی کهگیلویه به علت دوری از مرکز و عدم تسلط کامل حاکمان بر آن، دچار شورشها و حوادث مهمی گردید. با سقوط اصفهان بدست سربازان افغان، وضعیت پایتخت آشفته و بحرانی گردید. افغانها درصدد برآمدند که بر دیگر ایالات ایران از جمله کهگیلویه تسلط یابند و با لشکرکشی به کهگیلویه و شکست آنها ناچار به عقب نشینی گردیدند. در سال 1137 هـ.ق شخصی به نام صفی میرزا (معصوم میرزا) با منتسب کردن خویش به خاندان صفوی ادعا پادشاهی داشت در کهگیلویه سر به شورش برداشت. با حضور نادرشاه افشار در صحنه سیاست ایران و بیرون راندن افغان ها از ایران، فردی را به نام محمدخان بلوچ که از سربازان افغانی محمود بود را حاکم کهگیلویه انتخاب کرد. جنگهای نادر با عثمانی به محمدخان فرصت داد تا با حمایت از خاندان صفوی، برعلیه ولی مخدوم خویش دست به عصیان و سرکشی نماید. که نادر توانست با لشکرکشی به کهگیلویه و بهبهان، محمدخان و حامیان او را سرکوب کند این مقاله در پی آن است که وضعیت سیاسی کهگیلویه را از هجوم افغان ها تا مرگ نادر را با استفاده از روش توصیفی و تحلیلی بر مبنای منابع کتابخانه ای بررسی می شود.کلید واژه ها:
کهگیلویه، صفی میرزا، نادر، محمد خان بلوچمقدمه
تاریخ محلی از جمله شاخه های مهم تاریخ است که در شناساندن هویت تاریخی و قابلیت های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شهرها و نواحی مختلف از اهمیت خاصی برخوردار است. از این رهگذر به تاریخ کهگیلویه نیز همچون دیگر شهرها ، بسیار کم به آن پرداخته شده است.شکست » گلون آباد« و به دنبال آن ورود محمود افغان به پایتخت صفویان و پایان حکومت اخلاف شیخ صفی در واقع طوایفی از مردمان ایران آن روز را بر اریکه قدرت نشاند که روزگاری دراز به خصوص در سلطنت آخرین سلطان این خاندان – سلطان حسین- مظالم و ستمگریهایی را متحمل شد که طاقت اغماض آن نداشت. شوریدند و بساط خاندان صفویه را در هم پیچاندند. با پایان سلطنت سلطان حسین صفوی در محرم 1135 هـ.ق.ورود افغانها به اصفهان، اندک اندک مدعیانی برای احیای مجدد دولت صفوی سر بر افراشته اما راه به جایی نبردند. این شاهزادگان و مدعیان، در واقع به اسم حمایت از خاندان صفوی وارد میدان سلطنت شدند. بنابراین شگفت نیست که پس از سقوط این سلسله، عده ای با هدف قدرتمداری خود و به اسم احیای دولت صفوی در گوشه و کنار مملکت برخیزند. یکی از اینان صفی میرزا( معصوم میرزا) بود و دیگری محمد خان بلوچ از سرداران محمود افغان در ورود به ایران بود. بدین روی مسأله اصلی این مقاله به بررسی وضعیت سیاسی کهگیلویه از هجوم افغانها تا مرگ نادر می پردازد.
کهگیلویه و هجوم افغانها
حکومت صفویه که در سال 907هـ. ق . توسط شاه اسماعیل بنیانگذاری شد و در زمان جانشینان وی به تدریج رو به ترقی نهاد تا اینکه در زمان پادشاهی «عباس اول» به نهایت اقتدار و شکوفایی خود رسید. اما پس از شاه عباس اول، دولت در سراشیبی انحطاط افتاد و دوران فروپاشی خود را طی کرد. سرانجام در زمان پادشاهی «سلطان حسین» در سال 1135 هـ. ق بر اثر فساد داخلی دربار، بی کفایتی شاه و شورش افغانها غلزایی و دیگر عوامل مهمی در سقوط دولت موثر بود که منجر به سقوط حکومت صفوی گردید.محمود افغان بعد از تکیه بر تخت سلطنت در اصفهان و تسخیر شهر اصفهان به دنبال تصرف دیگر نواحی ایران بود. یکی از این نواحی که در همسایگی اصفهان بود، کهگیلویه به شمار می رفت. در سال 1136 هـ .ق. محمود افغان با سی هزار نفر سپاه به جانب کهگیلویه و بهبهان تاخت. ایلات کهگیلویه در اطراف سپاه افغان پراکنده شدند و تعداد زیادی از آنها را کشتند. اما محمود، وارد شهر دهدشت گردید و مردم دهدشت را فراری داد. شهر بهبهان را محاصره کرد و در حدود چند ماه محاصره شهر بهبهان به علت شجاعت و دلاوری میرزا قوام الدین طباطبایی کلانتر بهبهان کاری از پیش نبرد.(حسینی فسایی، ج1، 1378: 503)
اما محمود از زیدان (در حوالی بهبهان) گذشته و به صحرا لیراوی1 کهگیلویه رفته، مردم آنجا را مورد قتل و غارت قرار داد. به دلیل هوای گرم منطقه لیراوی، جماعت زیادی از سپاه محمود هلاک شدند. چنانچه، کروسینسکی کشیش لهستانی عصر صفوی در زمان سقوط صفویه در اصفهان شاهد حوادث بودند. درباره لشکرکشی محمود به کهگیلویه (دهدشت) می نویسد که از آن همه سپاه (افغان) که به کهگیلویه رفته بود تنها سه هزار نفر برهنه و عریان به اصفهان رسیدند و پنهانی در شب داخل اصفهان شدند(کروسینسکی، 1363: 76) بار دیگر محمود در سال 1137 هـ .ق، امامقلی خان شاملو والی لارستان را با تفنگچیان لاری و گرمسیرات فارس را برای تسخیر کهگیلویه، اعزام نمود، تا بهبهان را محاصره کنند . میرزا قوام الدین طباطبایی، کلانتر بهبهان، برای امامقلی خان پیغام فرستاد که در سال پیش محمود آمد و به فضل خدا کاری از پیش نبرد. (حسینی فسایی، ج1، 1378: 503) به هر حال موقعیت محمود افغان در آغاز سلطنتش بسیار متزلزل شده بود .زیرا که در ولایت ایران بسیاری از اشخاص و مردم از سلسله صفویه حمایت و وفادار مانده بودند. در جنوب و جنوب غربی، لرها به رهبری علی مردان خان، مردم فارس، بختیاری ها و طوایف کهگیلویه از آنها حمایت می کردند شکستهای سنگینی که بر نیروهای افغان وارد آوردند. نشانگر حمایت کامل آنها از خاندان صفوی می باشند(لکهارت، 1344: 224)
چندین بار نیروهای کهگیلویه به همراهی فرماندهان جنگیشان از جمله علیرضا بیگ حاکم کهگیلویه، با سپاهیان افغانی جنگیدند و در بیشتر جنگ ها پیروز میدان بودند و تلفات انسانی و مالی فراوانی به سپاهیان افغان وارد کردند.
در منابعی که همزمان با سقوط دولت صفوی به نگارش درآمده است،جنگ آوری سپاهیان کهگیلویه را مورد تحسین قرار می دهند، چنانچه سیدعبدا... خان والی عربستان از نواحی مختلف به جمع آوری سپاه پرداخت. مولف کتاب « مکافات نامه» سپاه کهگیلویه را اینگونه توصیف می کند:
ز کهگیلو آرد سپاهی چون نیل به سیرت چو آهو به صورت چو فیل (ناشناس، 1372: 155)
مقاومت مردم کهگیلویه در مقابل دشمنان خارجی، از جمله محمود، بیانگر علاقمندی آنان به سرزمین و حمایت از دولت صفوی را می رساند.
کهگیلویه در دوره شاه طهماسب دوم و شاه عباس سوم(1135- 1148 هـ .ق)
اگر چه با تسلیم تاج پادشاهی به محمود افغان، عمر سلسله، صفویه به پایان آمد، اما دو پادشاه دیگر از این خاندان تا جلوس نادرشاه افشار (1148 هـ .ق.) همچنان نام پادشاهی بر خود داشته اند.اما رقابت و دشمنی میان نادر و فتحعلی خان قاجار آشکار شد و به دنبال توطئه ای، خان قاجار به دستور طهماسب به قتل رسید . مدت کوتاهی بعد از این واقعه، طهماسب با کمک نادر مشهد را تصرف نمود . پس از آن اگر چه چندین بار میان طهماسب و نادر اختلافاتی به وجود آمد ولی طهماسب این حامی نیرومند را نزد خود نگهداشت.(شعبانی، ج1: 1377: 34) در سال 1142 هـ .ق. نادر پس از شکست دادن افغانهای غلزایی و بیرون راندن آنان از اصفهان با ارسال پیامی برای طهماسب که در این هنگام در تهران به سر می برد از وی خواست برای جلوس به تخت سلطنت به اصفهان عزیمت نماید.
طهماسب پس از ورود به اصفهان در سال 1142 هـ .ق. برای دومین بار به عنوان پادشاه ایران در این شهر تاجگذاری نمود. از آن پس طهماسب که سلطنت خود را مدیون نادر بود، ناچار شد تا امتیازاتی را به او واگذار کند . اگر چه در مدت دو سال و نیم پادشاهی خود پیوسته از وجود نادر در نگرانی به سر می برد.(لکهارت، 1368: 282- 283) در سال 1144 هـ .ق. شاه طهماسب در غیاب نادر که در هرات به سر می برد، با عثمانی ها به جنگ پرداخت، اما شکست سختی خورده و با پذیرش شرایط قرار داد با دولت عثمانی تن به صلح داد .(همان، 383- 388) نادر که پس از خلع طهماسب به طور کامل قدرت را در دست گرفته بود، ضمن اعلام خبر جلوس «عباس سوم» به تخت سلطنت، اقدام به تعویض حکام و والیان ایالات و تعیین حاکمان جدید نمود. از جمله اسماعیل خان خزیمه را والی کهگیلویه انتخاب کرد و از اقدامات او جنگ با عثمانی و پیروزی او بود.
در زمان این دو پادشاه صفوی، (طهماسب دوم و عباس سوم) ناحیه کهگیلویه مانند سایر مناطق کشور دستخوش آشوب و ناآرامی بود. از حاکمی به نام بیژن خان نام می برند که بوسیله شاه طهماسب دوم حاکم کهگیلویه انتخاب می شود. و همچنین از «محمدخان بلوچ» که بوسیله نادرقلی، حاکم کهگیلویه و شوشتر می شود نام برده می شود. اما نادر با نبوغ نظامی و مقاومت سربازانش، توانست افغانها را سرکوب و از کشور خارج نماید و شورشهایی که در مناطق مختلف کشور رخ داده را، سرکوب نمود. و در سال 1148 هـ .ق. با کنار زدن شاه عباس سوم و با اعلام نظرات مجمع دشت مغان بر تخت سلطنت ایران جلوس نماید. زمانی که نادر، «نادر قلی» یا غلام طهماسب دوم صفوی خوانده می شد. در ناحیه کهگیلویه، دو شورش مهم اتفاق افتاد:1) ظهور شخصی به نام صفی میرزا، که با انتصاب خود به خاندان صفوی ادعای پادشاهی بر ایران را داشت.2) محمدخان بلوچ، به عنوان حاکم کهگیلویه توسط نادر منصوب شد، ولی در زمان جنگهای ایران و عثمانی از فرصت استفاده نمود و دم از سرپیچی نادر زد. بنابراین به طور کامل به بررسی هر دو شورش می پردازیم.
صفی میرزا و ادعای شاهزادگی در کهگیلویه: بحران مشروعیت
پس از زوال دولت صفوی، مدعیانی ظهور کردند تا تخت و تاج از دست رفته ی سلاطین صفوی را که محمود افغان بر آن تکیه زده بود، باز ستاند. یکی از این مدعیان در سال 1137 هـ .ق. در کهگیلویه ادعای پادشاهی نمود . این شخص با انتصاب خود به خاندان صفوی می خواست مشروعیت حکومت را بدست آورد. این شخص «معصوم میرزا» مشهور به صفی میرزا بود. مولف جهانگشای نادری می نویسد» در حقیقت احوال اواینکه: مومی الیه شخصی بود از طایفه کرانی2 (احتمالاً کرایی باشد) در سال هزار و صد و سی و هفت هجری از خلیل آباد بختیاری منبعث شده، ادعای شاهزادگی، و پسری خاقان شهید نموده، وی گفت که نام من اولاً ابوالمعصوم میرزا بوده، ثانیاً این اسم را خود گذاشته ام، محمد حسین خان حاکم بختیاری وجود او را مغتنم شمرده و سر بر ربقه اطاعتش گذاشت. مومی الیه زنی را از شواهد اصفهان شاهد مدعا خود کرده، به ادعای خواهری در یکی از بلوکات اصفهان گذاشته بود، از خلیل آباد خواجه سرا و آدم فرستاده، او را با احترام تمام آوردند و در همانجا کار خود را شروع کرد و نوشته هایی را به اطراف فرستاد و در مساجد و منابر خطبه بنام شاه طهماسب خواند و اسم خود را ثانی اسم شاه گردانید. (استرآبادی، 1341: 21- 22) برخی دیگر از مورخان او را فرزند شاه سلطان حسین صفوی می دانند. نوشته شده : صفی میرزا ولد شاه سلطان حسین، از صفاهان (اصفهان) یک راست به کهگیلویه تشریف برده و رحل اقامت افکند. و بعد از چندی که یک گونه جمعیتی به آن شاهزاده عالی نسبت روا داد. چنانچه سکه و خطبه آن سرزمین را به نام نامی خویش رایج الوقت و بلند آهنگ اظهار گردانید.» (طهرانی، 1383: 166) باز هم آمده است، که ابتدا سکه یی ضرب کرد و شعر زیر بر آن نقش شده بود:«سکه ز توفیق شهی لافتا زد صفی، آن خسرو کشور گشا»
و بعد به صورت زیر تغییر داد
«ز بعد سکه طهماسب ثانی صفی زد سکه صاحبقرانی»
(همان، 166)
بدین حال در سال 1137 هـ .ق. شخصی ناشناخته در کوهستان بختیاری پیدا شد و خود را پسر شاه سلطان حسین خواند، می گفت که از اصفهان از کشتار افغانان گریخته است. باید دانست که این زمان که در ایران شورش و آشوب بر پا بوده، یکی از دوره هایی است که یک رشته شاهزادگان دروغین در این گوشه و کنار کشور پیدا شده اند که یکی از آنها همین صفی میرزا است.(کسروی، 1373: 100- 102) در «عالم آرای نادری» آمده است ، صفی میرزا از طایفه گرایی دانسته است. (مروی، 1364 : 48) بدین ترتیب، مردم بختیاری از راه ساده دلی یا از راه تدبیر و کاردانی شاهزاده دروغی را گرفته و شادی ها نمودند او بساط شاهزادگی بلکه دستگاه پادشاهی و فرمانروایی برچیده و خواجه سرایان برای آوردن خواهر خوانده خویش فرستاده، او را با شکوه و جلال پیش خود آورد، در مساجد نام خود را شاه طهماسب دوم گردانیده، حکمرانان را به شهرها و به میان عشایر فرستاد.
بنابراین، محمدحسین خان حاکم وقت بختیاری، مرد ساده لوحی بود، سخنان صفی میرزا را حقیقت پنداشته و او را همراهی و حمایت نمود و مقدمات سلطنت او را فراهم نمودند و او را بر تختی که شایسته پادشاهان بود نشانیدند.(استرآبادی، 1368: 29) هنوز مدت زیادی از آغاز کار صفی میرزا نگدشته بود که حکام ایالات شوشتر و کهگیلویه و روسای ایلات و عشایر آن نواحی نزد صفی میرزا آمده و از او اظهار اطاعت کردند. به نوشته صاحب تذکره شوشتر،« بیجن خان» حاکم کهگیلویه و پسرش «ابوالفتح خان» حاکم شوشتر، هر دو از سوی طهماسب دوم به حکومت این ولایات منصوب شده بودند.(جزایری شوشتری، 1348: 70)
کار دعوت صفی میرزا؛ روز به روز در حال پیشرفت بود. چنان که در مدت کوتاهی حدود بیست هزار نفر از روسای ایلات و عشایر آن نواحی کمر به اطلاعت او بستند (آرونوا،1356: 60 ) توانست با نیروهایی که در اختیار داشت با قوای عثمانی بجنگد و پیروزی هایی بدست آورد. موجب شهرت او در تمامی مملکت ایران شد( وزیر مرو، ج1، 1369: 49) اما ابوالفتح خان حاکم شوشتر به مخالفت با صفی میرزا پرداخت. او را در دژ سلاسل (شوشتر) زندانی نمود مردم شوشتر و دزفول که هوا خواه صفی میرزا بودند، بر علیه ابوالفتح خان به شورش پرداختند و او را از زندان آزاد کردند. صفی میرزا هر چند وقتی که با مخالفت حاکم نواحی شوشتر مواجه می شد به کهگیلویه می رفت و طرفدارانی را در آنجا به حمایت از خویش گرد آورد.
جزایری آورده است:صفی میرزا توانست شیخ ناصر آل خمیس را بیگلربیگی کهگیلویه و شیخ فارس آل کثیر3 را حکومت شوشتر و دزفول داده و شیخ « درباش» را هم حاکم «دورق» نمود(جزایزی شوشتری، 1328: 93-91)بدین صورت که هشت ماه در شوشتر بود . بعد به نواحی کهگیلویه رفت. در این زمان دهدشت به عنوان مرکز کهگیلویه شناخته می شد صفی میرزا در دهدشت به عیش و کامرانی پرداخت.
تقوی مقدم معتقد است:خبر شورش صفی میرزا به شاه طهماسب در مشهد رسید. پس از مشورت با نادر و طی نامه ای به سران کهگیلویه و بختیاری خواستار سرنگونی شدند. سران کهگیلویه و بختیاری تصمیم گرفتند که آن را خلع و دستگیرش کنند. اما او به قاید گنجی رئیس مقتدر طایفه کرایی تیره دینیار پناه برد. ولی دولت مرکزی اصرار به دستگیری صفی میرزا داد. اما قاید گنجی تحویل پناهنده را خلاف سنت عشایری و جوانمردی دانست. بدین سبب «ملابیت الله» داماد قاید گنجی را تحریک به قتل او کردند و حتی ملابیت الله سران طایفه کرایی را جمع و پیشنهاد کرد که حکومت مرکزی در مورد تحویل صفی میرزا لازم الاجرا است و گرنه همگی قربانی صفی میرزا می شویم. سرانجام ملابیت الله توانست «پیرآلی» برادر قاید گنجی را متقاعد به قتل صفی میرزا نمودند.(تقوی مقدم، 1377: 73-74) بالاخره بعد از سه سال شورش صفی میرزا در سال 1140 هـ .ق. سرکوب گردید و توسط اهالی کهگیلویه به قتل رسید. و بساطش برچیده شد. شورش چنین شخصی در کهگیلویه، عدم آگاهی مردم منطقه را از اوضاع سیاسی کشور بیان می کند. از تأثیرات و نتایج این شورش در کهگیلویه، کشتار عده یی زیاد از مردم به دست نیروهای اعزامی نادر افشار می باشد و همچنین بر مردم این ایالت به خاطر حمایت و شرکت در شورش مالیات سنگینی از مردم گرفته شد. منجر به پراکنده شدن مردم ایلات و عشایر حامی صفی میرزا در شهرها و مناطق مختلف کشور گردید. تا از بار مالیات بگریزند.درخواست صفی میرزا از لرها این بود که بر علیه اسارتگران ترک و افغان به قیام برخیزند.
طغیان محمد خان بلوچ
وقتی افغانهای غلزایی برای تصرف اصفهان آمدند، فردی به نام محمدخان که از سران بلوچ بود به آنان پیوست و به امارت فوجی از سپاهیان افغانها منصوب گردید.زمانی که سلطنت افغانها بعد از محمود به اشرف رسید . محمدخان از جانب اشرف به سفارت روم مأمور گشت. در قسطنطنیه به محمدخان اعتنای کافی نشد. ظاهری ناتراشیده و ژولیده و جامه های ژنده سفیر و همراهان او نیز منظره خوشی بوجود نمی آوردند. (شعبانی، 1378: 32- 33) مولف «مجمل التواریخ» می نویسد:« محمدخان در حین استیلاء اشرف به دولت رسیده بود و پس از تصرف اصفهان به دست نادر چون چاره ای نداشت. روی به نادر آورد و امان یافت. اما در باطن راه مخالفت می پوئید. وقتی که نادر متوجه بغداد شد او حاکم کهگیلویه و شوشتر و دزفول بود. نادر او را به اردو خواست و او موقعی که عازم اردو بود، همین که از شکست لشکریان نادر مطلع شد راه نافرمانی پیش گرفت. و در بهبهان آغاز مخالفت کرد». (گلستانه، 1344: 375)محمدخان بلوچ اندیشه غدر به سرداشت ، دسیسه چینی علیه نادر پرداخت و در حالی که جبهه داخلی ایران برای تقویت در برابر عنصر بیگانه و دشمن، نیازمند وحدت و یکپارچگی بود. با استفاده از علایقی که مردم عادی نسبت به خاندان صفوی داشتند، دست به تحریک احساسات آنان علیه نادر زد. (شعبانی، 1378: 23)در واقع محمدخان با بهره گیری از محبوبیت و مشروعیت خاندان صفوی در میان توده مردم، شعارهایی به طرفداری از آنان سر داد و توانست افراد بسیاری را به دور خود گرد آورد.
حزین لاهیجی درباره شخصیت وی نوشته است: وی اگر چه خالی از دلیری نبود، اما به غایت سبکسر بود و تمکین ریاست نداشت، مردم چون ستم رسیده و بالطبع هواخواه خاندان صفویه بودند واولاف ولای ایشان می زد به جانب وی رغبت نموده، لشکری انبوه داشت. (حزین لاهیجی،1375: 254)در این زمان به علت جنگ ایران با عثمانی، نادر ، نامه یی به محمدخان می نویسد وا و را به آرامش فرا می خواند.ولی محمدخان توجهی به نامه و درخواست نمی کند. و حتی در پاسخ به نامه نادر، جوابی به او می دهد. همانگونه که «محمد کاظم وزیر مرو» آورده است: تو (نادر) مردی بودی حقیر و در میان ابنای جنس خود فقیر هرگاه با دویست سیصد خانوار افشار داعیه سلطنت و فرمانروایی داشته باشی و نوابی کامیباب شهزاده عالمیان مآب مرتضوی انتساب را که آباء و اجداد عالی مقدار آن حضرت در استقرار امر سلطنت و دارایی ایران فرمانروا بوده اند عزل نموده، خود را دخیل و مختار السلطنه ساخته، پادشاهی و اورنگ نشینی ایران از خاطر خطور می نماید، در این صورت بنده درگاه که صاحب هشتاد هزار خانوار بلوچ است که از نواحی بنادر الی سر حد هندوستان سکنای ایشان است چرا ادعای فرمانروایی ننمایم».(وزیر مرو، ج1، 1960، 527(
مطلب فوق بیان کننده این است که محمدخان به هیچ وجه خود را کمتر از نادر نمی شمرد و در صدد بود که مانند او برای خود قدرت و منزلت کسب کند.
محمدخان در نبردهای ایروان وهمدان هم در رکاب طهماسب بود.(شعبانی، ج اول، 1377: 65) بنابراین در سال 1146 هـ .ق. محمدخان، قاسم بیگ حاکم شوشتر را گرفته و حبس نمود و ابوالفتح خان نامی را والی شوشتر منتصب کرد و شیخ فارس آل کثیر را حاکم کهگیلویه انتخاب نمود. میرزا قوام الدین کلانتر بهبهان از اقدامات محمدخان بلوچ و شیخ فارس که به مزاج خویش، خوش نمی آمد. بنای مخالفت را با آنها آغاز کرد.(حسینی فسایی، ج2، 1367 : 1475) نادر که از اعزام سرداران و گماشتگان برای دفع غائله محمدخان طرفی برنبسته بود، خود ناچار عازم خوزستان و فارس شد و از طریق دزفول به هویزه شتافت و از آنجا به شوشتر آمد و پس از بی حسابات تأثر انگیز رامهرمز را پشت سر گذاشت و به کهگیلویه رسید.(کسروی، 1373: 130- 134) نادر در شوشتر، ابوالفتح خان نایب محمدخان بلوچ را کشت و شهر شوشتر را به تاراج حوادث داد. محمدخان با سپاهی که همراه خود داشت از شوشتر به بهبهان و سپس به شولستان ممسنی رسید و در نزدیکی «سرآب سیاه» در میان دو کوه که معبر کاروان بود سنگری بست و نادر به بهبهان آمد و کمال احترام را نسبت به میرزا قوام الدین کلانتر بهبهان به جای آورد و بر مناصبش افزود. لشکر نادر به ممسنی رسید، محمدخان قوت برابری را در برابر نیروهای نادر در خود ندید. راه فرار در پیش گرفت .(حسینی فسایی، ج2، 1367: 1475) پس از فرار ا ز راه باشت و ممسنی و میمند وارد شیراز شد و با زنان خود از راه جهرم به لار گریخت و در آنجا به واسطه فشار تعقیب کنندگان، مجال اقامت ندید و به کیش رفت، ولی حاکم جزیره او را دستگیر و او را به نزد نادر روانه ساخت.(استرآبادی،1377: 225)چون نادر وعده داده بود که اگر محمدخان بلوچ دگرباره خلافی مرتکب شود، چشم های او را درآورد، در ا صفهان در همانجا که وعده و وعید به عمل آمده بود، چشم های آن تیره بخت را عبره للناظرین از حدقه در آورد (استرآبادی، 1341: 231) عاقبت الامر این طغیان بوسیله نادر در سال 1146 هـ .ق. فرو خوابید.
در سپاهیان محمدخان بلوچ، اکثراً توده مردم حضور داشتند. دلیل همراهی مردم با محمد خان، می توان به دو عامل بستگی داشته باشد.1- اینکه عوامل الناس هنوز به حکومت صفویه وفادار بودند و محمدخان بلوچ، با اعلام حمایت از خاندان صفوی، مردم را علیه نادر بر می انگیخت و با خود همراه می نمود.2- دیگر اینکه فشار مالیاتی که بر دوش روستائیان و توده وارد می آمد. آنها قادر به پرداخت آن نبودند. ناچار بودند برای رهایی از چنین وضعیت نابسامانی ،دست به دامن چنین اشخاصی بزنند.
چالشهای فرا روی نادر در کهگیلویه
نادر که از قبیله افشار بود، توانست در دوره دو تا از پادشاهان صفویه( شاه طهماسب دوم و شاه عباس سوم) نقش اساسی و کلیدی را در اداره کشور و مبارزه با عناصر بیگانه و شورشهای داخلی به عهده بگیرد. در حقیقت این دو پادشاه آلت دست نادر بود. سرانجام توانست در سال 1148 هـ .ق. با مجمع شورای دشت مغان به پادشاهی برسد. از اقدامات مهم او در کهگیلویه تا قبل از رسیدن به پادشاهی، سرکوب شورش محمدخان بلوچ بود. در سال 1149 هـ .ق. علیمراد خان بختیاری، با بهره گیری از علاقه مردم به خاندان صفوی، ایل بختیاری را بر علیه نادر به راه انداخت و سر به شورش برداشت . نادر از نیروهای کهگیلویه برای مهار شورش علیمرادخان استفاده کرد.(استرآبادی، 1341: 281) در سالهای 1153- 1151 هـ .ق. اغتشاشاتی در کهگیلویه رخ داد که در این زمان نادرشاه در جنگ با اعراب عمان و خلیج فارس بود. محمدتقی خان بیگلربیگی فارس، با سپاه فارس و کهگیلویه و کرمان، مسقط و عمان را تسخیر کنند. اما در این زمان، خدایار خان در سند هندوستان که شورش نموده بود او را سرکوب کردند.( حسینی فسایی، ج1، 1378: 551) نادر در سال 1152 هـ .ق. علیمردان خان را به بیگلربیگی کهگیلویه منصوب کرد. و در سال 1154 هـ .ق. محمدتقی خان بیگلربیگی فارس، به بیگلربیگی کهگیلویه انتخاب شد.(فلور، 1368، : 118- 120) در سالهای آخر سلطنت نادرشاه، از شخصی به نام شاهقلی خان به عنوان حاکم کهگیلویه سخن می گویند. در حمله سپاه شانزده هزار نفری ایران به مسقط و هم در سرکوبی شورش قلیچ خان حاکم لار حضور فعال داشت .(وزیر مرو، ج3، 1364: 1173- 1175)در منابع عصر افشاریه از ایلات کهگیلویه سخن رانده شده است. که دارای قدرت بودند. یکی از این ایل ها، ایل نویی4 می باشد، ریاست این ایل در دوره نادرشاه کاظم خان بود. ایل نویی در همین زمان توانست بر بخش وسیعی از کهگیلویه مسلط شود. این بیت محلی گویای این واقعیت است :
ایل نشمین گپی، ایل کاظم لر نهاش و دامور کلو، دینداش و مله گل
یعنی، ایل کاظم لر ایل بزرگ و باشکوهی است که جلو آن در منطقه «دامور»5 و دنباله آن در منطقه «مله گل»6 می باشد.(تقوی مقدم، 1377: 80) هنگامی که نادر با عثمانی ها در حال جنگ بود، نیروهای کهگیلویه از عناصر اصلی ارتش او بود. زمان درگیری نادر با محمدخان بلوچ در کهگیلویه، از فردی به نام «شیخ محمد هاشم باوی» سخن می رود که از ایل باوی (بابویی) 7 کهگیلویه بوده، به حمایت از محمدخان پرداخته است. داستان حمایت او از محمدخان و جنگ با نادر و ضربه شمشیری که بر کتف نادر وارد می آورد. هنوز داستان آن میان مردم منطقه رایج است. نادر هنگامی شجاعت او را می بیند، تصمیم به قتل او گرفت. اما با وساطت «مهدی خان استرآبادی» مورخ همراه او، از کشتن او صرفنظر می کند. نادر از «شیخ محمد هاشم» به عنوان یکی از فرماندهان جنگی سپاه خویش در مقابل عثمانی استفاده کند و از شجاعت او بسیار تمجید کرد.
ایل «باوی» توانست از دوره افشاریه به بعد در تحولات کشور وارد عرصه سیاسی و نظامی شود. از ایل دیگری به نام «دشمن زیاری»8 نام می برند. که حوزه قلمروی این ایل هنوز در حوزه کهگیلویه می باشد. در دوره نادرشاه، کلانتر ایل «محمدخان گشتاسی دشمن زیاری» و ضابط ناحیه تمام چهار بنیجه جاکی کهگیلویه بود و مرکز آن شهر دهدشت فعلی بود.(حسینی فسایی، ج2، 1378: 1487) از بقیه ایل ها کهگیلویه در دوره افشاریه سخن به میان نیامده است.بدین ترتیب با قتل نادر در سال 1160ه.ق وضعیت سیاسی کهگیلویه دچار بحرانهای جدی گردید.
نتیجه
با سقوط صفویه تا روی کار آمدن نادر، اوضاع ایالت کهگیلویه بغرنج و آشفته شده بود. حملات محمود افغان به کهگیلویه برای تسلط بر این ناحیه نتیجه یی عاید محمود نشد و منجر به وخیم شدن وضعیت سیاسی ایالت گردید . هرچند که کوششهایی برای احیای مجدد حکومت صفوی در پس از سقوط اصفهان شده بود و البته حاصلی جز کشت و کشتار و ناامنی برای مردم نداشت. در میان شورشهایی که غالباً سردمداران آن خود را منتسب به خاندان صفوی می کردند صفی میرزا (معصوم میرزا) بود که هر چند در ابتدای کار مردمان او را با اشتیاق پذیرفتند اما سرانجام او را رها کرده و حتی خود مردم او را به قتل رساندند. آنچه مردمان را در آغاز شورشها به دنبال خود می کشید میل به آزادی و رهایی ازظلم ستمگران زمانه و ناامنی خاص آن دوران پرآشوب بود. از دیگر مدعیان این زمانه، محمدخان بلوچ بود که هر چند با هواداری از خاندان صفوی و علم طغیان علیه نادر کارش پیش رفت و اکثر مردم منطقه هوادار آنها شدند که دلیل همراهی مردم، خاتمه دادن به وضعیت نابسامانشان بود. اما سرانجام سرکوب شد. در دوره افشاریه پایتخت کهگیلویه، شهر دهدشت بود و به علت مالیاتهای سنگین که از مردم می گرفتند، وضعیت شهر دهدشت آشفته گردید و پیشرفت چندانی در آن نمایان نشد.در دوره نادر اوضاع کهگیلویه حتی از دوره افغان ها آشفته تر گردید.پینوشتها:
* پژوهشگر و دانشجوی دکتری تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه اصفهان
1- منطقه لیراوی: این ناحیه از طرف مشرق به ماهور میلاتی و شمال به ناحیه زیدون و مغرب؛ خلیج فارس و از جنوب به حیات داودی (منطقه ای در دشتستان فعلی ) محدود می شود . اعتمادالسلطنه، این منطقه را بلوک لیراوی می داند« بلوک لیراوی که نزدیک به دریا و آبش از باران است»(اعتمادالسلطنه، ج4، 1367: 2371)
2- کرایی: احتمالاً در منابع تاریخی به اشتباه کرانی ثبت شده است زیرا«کرایی» صحیح آن است.زیرا که یکی از طوایف بزرگ ایل طیبی در کهگیلویه می باشد. در این رابطه« منشی بهبهانی» می نویسد: بعضی از معارف به یقین او را شناخته، که از مشایخ عباس سکنه کرایی در کهگیلویه بوده».
(ر.ک. «بدایع الاخبار:عبدالنبی منشی بهبهانی، تصحیح سعید میر محمد صادق، تهران، میراث مکتوب،1389: 56)
3- آل کثیر، نام قبیله ای در خوزستان است که مرکب از سه هزار خانوارند و در غرب و جنوب رود دزفول در سیاه چادرها منزل دارند و در قریه «قومات» نیز نزدیک سیصد خانوار از این قبیله ساکن است و این قبیله به تیره های سعد، عناقچه، و ضیاغمه و جزء آن منشعب می شود و آنان تا ساحل شهر هاشم، یورت دارند.( علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج1، زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی، تهران، دانشگاه تهران، 1373: 196)
4- ایل نویی: یکی از ایلات کهگیلویه در مناطق از بلاد شاپور (دهدشت امروزی) و از جمله بویر احمد سفلی و دشمن زیادی سکونت داشتند.
5- دامور: نام مکانی است در کهگیلویه
6- مله گل: نام مکانی است در کهگیلویه
7- ایل باوی( بابوئی) : یکی از ایالات کهگیلویه که در ناحیه باشت و کوه مره زندگی می کنند. فارسنامه ناصری تعداد خانوارهای این ایل را حدود1500 تا(فسائی ، ج2، 1367: 479) ذکر می کند.
8- دشمن زیاری: یکی دیگر از ایلات کهگیلویه ، که در قلب کهگیلویه واقع است. دارای قدمتی تاریخی می باشد. کلانتر آن در زمان نادرشاه افشار محمدخان گشتاسبی(گشتاسی) بوده که در واقع کلانتر ایل و ضابط چهار بینچه ایل جاکی کهگیلویه بوده و مغز حکومتی اش شهر دهدشت بود.(فسائی، ج2، 1367: 1487)
1- استرآبادی، میرزامهدی خان(1377)، جهانگشای نادری: تصحیح عبدا... انوار، تهران، انجمن آثار ملی.
2- استرآبادی،میرزا مهدی خان (1368)،جهانگشای نادری،بی جا،دنیای کتاب.
3- تهرانی(وارد)، محمد شفیع(1383)، مرآت واردات، تصحیح منصور صفت گل، تهران، میراث مکتوب.
4- حزین لاهیجی، محمدعلی(1375) تذکره و سفرنامه، تصحیح علی دوانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
5- حسینی فسایی، حسن (1367)، فارسنامه ناصری، تصحیح منصور رستگار فسایی، تهران، 2جلد، امیرکبیر.
6- تقوی مقدم، مصطفی(1377)، تاریخ سیاسی کهگیلویه، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
7- شعبانی، رضا(1377) تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، چاپ دوم، 2ج، تهران، قومس.
8-ـــــــــــ، (1378)تاریخ تحولات سیاسی – اجتماعی ایران در دوره های افشاریه و زندیه، چاپ دوم، تهران، سمت.
9- فلور، ویلم(1365) برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، ترجمه ابوالقاسم سم سری، تهران، توس.
10- کروسینسکی(1363)، سفرنامه، ترجمه عبدالرزاق دنبلی (مقتون)، مقدمه و تصحیح مریم میراحمدی، تهران، توس.
11- کسروی، احمد(1373)، تاریخ پانصدساله خوزستان، تهران، انزان.
12- گلستانه، ابوالحسن بن محمد امین(1344)، مجمل التواریخ،به سعی و اهتمام مدرس رضوی، تهران، دانشگاه تهران.
13- لکهارت، لارنس(1344)، انقراض سلسله صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
14- مولف ناشناس(1372)، علل برافتادن صفویان( مکافات نامه)، تصحیح رسول جعفریان، بی جا، سازمان تبلیغات اسلامی.
15- مرعشی صفوی، میرزامحمدخلیل(1362)، مجمع التواریخ ، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال آشتیانی، تهران، کتابخانه طهوری و سنائی.
16- مروی، محمد کاظم(1369)،عالم آرای نادری، به تصحیح محمدامین ریاحی، چاپ دوم، 3ج، تهران، نشر علم.
17- جزایری شوشتری، سیدعبدا... بن نورالدین(1328)، تذکره شوشتر، اهواز، کتابفروشی صافی.
18- شیخ الاسلام بهبهانی،عبدالنبی(1389)،بدایع الاخبار،به انضمام شش گزارش درباره حمله افغان ها به اصفهان و روستاهای خراسان،مقدمه و تصحیح و توضیحات سعید میرمحمدصادق،تهران،مرکزپژوهشی میراث مکتوب.
19-آرونوا،م.ر و اشرافیان ،ک.ز(1356)،دولت نادر شاه افشار،ترجمه حمید امین،چاپ دوم، تهران،نشر شبگیر.
/م