اهمیت شخصیت فارابی از بُعد علمی و فرهنگی، به اندازه ای مهم است که دیگر ابعاد شخصیتی وی را تحت الشعاع قرار داده است، به طوری که تبیین زندگی و اندیشه ی سیاسیِ وی با فهم شخصیت علمی و بالمآل، اوضاع علمی - فرهنگیِ عصر وی گره خورده است. رفع ابهامات موجود در باره ی استقلال تفکر سیاسیِ وی و یا تقلید او از فلسفه ی کلاسیک یونان باستان و تأثیر پذیریِ او از افلاطون و ارسطو و فلوطین و ابتکارات و نو آوری های وی، همه وابسته به این است که ما مکاتب فکری و مدارس علمی و اوضاع فرهنگیِ قرن سوم و چهارم هجری را، که شخصیت فارابی در آن نضج گرفته و رشد کرده، بشناسیم.
به نظر می رسد از مقبولات زمان ما این است که علوم و معارف بشری، در انحصار و مالکیت خصوصیِ هیچ قوم و قبیله ای نیستند، بلکه به تعبیر کارل مانهایم، جزء مواریث انسانی هستند که در سیر تاریخیِ خود، به تدریج متکامل می شوند و هر متفکری خود را در موقعیتی موروثی می یابد که با انگاره های اندیشه ای متناسب با آن موقعیت، می کوشد تا وجوه پاسخ موروثی را هر چه استادانه تر ساخته و پرداخته کند و یا وجوه دیگری را جانشین آن ها سازد تا شایسته تر، از عهده ی چالش های جدید، که بر اثر تغییرات و دگرگونیِ موقعیت او، سر بر آورده اند، بر آید. بنابراین، هر فرد متفکری با دو موقعیت روبه رو است: یکی موقعیت عصر وی و دیگر، مواجهه با الگوهای از پیش ساخته شده ی اندیشه و کردار، که او را احاطه کرده اند. (1) بر این اساس مروری گرچه اجمالی، بر نحوه ی انتقال میراث فرهنگیِ یونان باستان و مواریث علمیِ گذشتگان و چگونگی دست یابیِ مسلمانان به آن ها تا عصر فارابی، ضروری می نماید.
گفته شده است که علوم عقلیِ موجود در تمدن اسلامی، اختلاطی از آثار علمیِ مختلف در تمدن های یونانی، ایرانی، هندی، عربی و سریانی است و در این امر، بیش از همه، ایرانیان و سریانیان و گروهی از مترجمان و ناقلان مسیحی، صائبی، هندی و نبطی شرکت داشته اند. با وجود این آن چه در این مقال برای ما مهم است، فرایند انتقال و آگاهی از مکاتب و مراکز فعالی است که تا تشکیل دارالحکمه ی دارالسلامِ بغداد وجود داشته اند. فارابی بنا به نقل ابن ابی اصیبعه از کتابی از ایشان، که به ما نرسیده است، به برخی از این مراکز اشاره می کند و می گوید:
فلسفه در دوران پادشاهان یونانی شهرت یافت و پس از وفات ارسطو طالیس، در اسکندریه رایج بود و تا پایان حکومت ملکه ی کلیو بطره (69- 30 قبل از میلاد) ادامه یافت. پس از وفات او، وضعیت علم به این صورت بود که تا آن سیزده پادشاه، به طور متوالی زمامداری کردند و بعد از زوال آنان، دوازده نفر از معلمان فلسفه وجود داشتند که یکی از آن ها معروف به اندرونیقوس، رئیس مدرسه ی مشاء، در حدود سال 70 قبل از میلاد بود.
ملکه کلیو بطره، مغلوب اوغسطس، پادشاه رومانی شد و به قتل رسید و اوغسطس بر فرمانرواییِ آن جا دست یافت و چون قدرتش تثبیت شد، در کتابخانه های آن جا نظر کرد و نسخه هایی از کتاب های ارسطو طالیس را یافت که در زمان وی و دوران تاوفرسطس نوشته شده بودند و بر حال معلمان و فیلسوفان آن جا هم اطلاع یافت که آثاری در معانی و سبک ارسطو می نگارند، پس از آن، امر کرد که کتاب هایی که از ایام ارسطو و شاگردانش باقی مانده بود، استنساخ شوند و پایه ی تعالیم قرار گیرند و از دیگر کتب، چشم پوشی شود. اوغسطس به اندرونیقوس دستور داد تا اداره ی این امور را به عهده بگیرد و نسخه هایی را آماده کند و خودش به روم ببرد و نسخه هایی را هم در مدرسه ی اسکندریه باقی بگذارد و به جای خویش معلمی را در اسکندریه بگمارد.
به این طریق، تعلیمات در دو مکان ایجاد شد و روال به این صورت باقی ماند تا آن که نصرانیت پدیدار گشت و تعلیمات در روم تعطیل شد و در اسکندریه نیز پادشاه نصرانی، همه ی استقفان نصرانی را برای مشورت درباره ی تعالیم منسوخ روم و تعالیم باقیمانده ی اسکندریه فرا خواند و در نهایت، رأی آنان چنین شد که از کتاب های منطقی تا آخر اشکال وجودیه، خوانده شود و بعد از آن حذف گردد؛ زیرا به نظر آنان، آن مباحث، برای نصرانیت مضر بود و آن چه را در دفاع از دینشان مفید دانستند، مجاز اعلام کردند و به همان مقدار بسنده نمودند و بقیه ی آثار مخفی بود تا آن که اسلام ظهور کرد و تعلیمات مکتب اسکندریه به انطاکیه منتقل شد و سال های طولانی در آن جا مستقر بود. ریاست تعلیمات به یک معلم رسید. او دو شاگرد زبده داشت. یکی اهل حران و دیگری اهل مرو بود. آن که اهل مرو بود، دو شاگرد داشت: یکی به نام ابراهیم مروزی و دیگری یوحنا بن حیلان. از آن حرانی نیز اسرائیل اسقف و قویری، علوم را فرا گرفتند و همگی در نهایت به بغداد منتقل شدند. ابراهیم مشغول مسائل دینی شد و قویری تدریس را پیشه ی خود کرد و یوحنا بن حیلان، علاوه بر تدریس، به مسائل دینی نیز مشغول بود و از حوزه ی درس ابراهیم مروزی در بغداد، متّی بن یونس پرورش یافت. (2)
و می دانیم که بنابر مشهور، هر دو نفر اخیر، یعنی متّی بن یونس و یوحنا بن حیلان، استاد فارابی بوده اند. بنابر کالبد شکافی و تحلیل عبارت تاریخیِ فوق، رد یابیِ مراکز و مکاتب و نحوه ی ترجمه و انتقال آثار آن ها و به ویژه، وضعیت فرهنگیِ آخرین مرکز علمی، یعنی بغداد، ما را وا می دارد که بحث را در سه زمینه متمرکز کنیم:
الف) مراکز مهم انتقال علوم.
ب) نهضت ترجمه.
ج) اوضاع فرهنگیِ بغداد، مرکز خلافت.
الف) مراکز مهم انتقال علوم
1. مرکز علمی اسکندریه (3)
در باره ی تأسیس این مراکز، اعتقاد بر آن است که از دوره ی بطالسه، یعنی جانشینان بطلیموس اول سوتر(SOTOR ) ( 323- 282ق.م ) سردار معروف اسکندریه که پس از تقسیم ممالک، وی صاحب مصر گشت، آغاز شد و تا سال 100 هجریِ قمری، در زمان عصر بن عبدالعزیز ادامه یافت. از این دوران است که اسکندریه، جانشین آتن و وارث تمدن یونان و یکی از مراکز تلاقیِ افکار علمی و فلسفی و عرفانی شرق و غرب شد و در آن، مدرسه و کتابخانه و رصد خانه بنا گشت و فلاسفه و دانشمندان بزرگی در ریاضیات، نجوم، طبیعیات، طب و جغرافیا، در آن جا ظهور کردند.در هندسه، افرادی مانند اقلیدس (306-283 ق.م) که ظاهراً معاصر بطلمیوس اول ( سوتر) است. در ریاضیات، ارشمیدس (287-212 ق. م) و در نجوم، بطلمیوس القلوذی، در قرن دوم میلادی، که با پیروی از آرای ابرخس (125 ق.م) کتاب معروف خود به نام « المجسطی» را نگاشت، هر دو شاگردان مکتب اسکندریه بودند در طب روش ابقراط، طبیب نامدار یونانی (460-355 ق. م) در اسکندریه رایج بود. طبیب بزرگ ارسطراطس ( متولد 280 ق.م) در مکتب اسکندریه بود و هیروفیلوس طبیب، از بینان گذاران مکتب اسکندریه، اولین کسی بود که به فرمان بطلمیوس به پیروی از روش ایرانیان پیش از اسلام، به تجارب طبی در محکومان و زندانیان مبادرت کرد. فیلسوف و طبیب مشهور جالینوس، القلوذی از اهالیِ برغامس (131-200 م) پرورش یافته ی مکتب اسکندریه است که کتاب های وی در طب و داروشناسی و تشریح، مورد استفاده ی مسلمانان بوده است.
در دوره ی تسلط روم مسیحی بر اسکندریه، شهرت فلسفه ی این مکتب، هم پای ریاضیات، نجوم و طب بوده است و به ویژه تلاش هایی که برای مصالحه ی آرای افلاطون و ارسطو با آرای فلسفی و دینیِ یهودیت و مسیحیت به عمل آمد، موجب پیدایش روش های جدیدی در فلسفه شد که به « روش نو افلاطونی» و « نو فیثاغوری» مشهور بود. از فلاسفه ی مشهور این دوره، فیلون اسکندرانی (20ق. م- 40م) و امونیوس ( اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم میلادی) بنیان گذار فلسفه ی نو افلاطونی و شاگردانش، فلوطین، صاحب تاسوعات ( 205- 270 م)، لونگین، اوریگن و فرفوریوس (233-304 م) بوده اند که فلسفه ی افلاطونی را به کمال رسانیدند. البته در تحکیم مبانیِ این فلسفه، سهم عهده با امونیوس، فلوطین و فرفوریوس (4) بوده است.
حوزه ی علمیِ اسکندریه تا اواخر قرن اول هجری دایر بود و بنابر شواهد تاریخی، در عهد عمر بن عبدالعزیز به انطاکیه منتقل شد. بنابراین، در جریان فتح مصر به دست مسلمانان، این مرکز دایر بوده است؛ اما درگیر و دار اختلافات و تعصبات داخلی، برخی از کتابخانه های آن از میان رفته است. نقل شده که بزرگ ترین کتابخانه ی اسکندریه، که حدود هفتصد هزار جلد کتاب داشت، به فرمان قیصر، در سال 47 میلادی در جریان ورود وی به اسکندریه، سوزانده شد و مجدداً وی به ایجاد آن همت گماشت. سپس در سال 390 میلادی ویران گشت. ذبیح الله صفا می نویسد: « بقایای آن را عرب ها بعد از تسلط بر اسکندریه، در سال 641 میلادی، مطابق با سال 19 هجری قمری، توسط عمرو بن العاص، در زمان خلافت عمر بن الخطاب سوزاندند که البته مستندات تاریخیِ وی قابل خدشه است.(5)
2. حوزه ی علمیِ انطاکیه
در حدود سال 100 هجری، در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز، مرکز علمیِ اسکندریه به انطاکیه انتقال یافت و تا دوران خلافت متوکل عباسی (232-247 ق) ادامه یافت. (6) از این زمان، مرکز اسکندریه به حران منتقل شد و در دوران معتضد (279-289) اساتید زبده ی این مکتب، ابواسحاق ابراهیم قویری، یوحنا بن حیلان و ابراهیم مروزی بودند که از ابراهیم قویری به شاگرداش، ابوبشر متّی بن یونس منتقل شد و از ایشان به دو تن از شاگردانش، یعنی ابونصر فارابی و ابو یحیی مروزی، منتقل گردید. گفته شده که انتقال حوزه ی علمی اسکندریه به انطاکیه، به این دلیل بوده است که انطاکیه نزدیک مرز دو امپراتوریِ عرب و بیزانس قرار داشت و طبیعتاً نقل نسخه های یونانی به آن جا آسان می نمود؛ اگر چه عوامل دیگری نیز نظیر کثرت دانشمندان انطاکیه، که بسیاری از آنان دانش آموختگان مکتب اسکندریه بودند، در این امر، مؤثر بوده اند. (7) پیش از آن هم، در این شهر، برای تعلیمات مذهبی از دیر زمان، مدرسه ای وجود داشته و زمینه ی مناسبی فراهم بوده است. بنابر شواهد تاریخی، انطاکیه مهم ترین پایگاه انتقال علوم یونانی به جهان اسلام بوده است.3. مرکز علمیِ حرّان
حران شهری است واقع در نواحیِ شمالیِ عراق عرب، بین رها و رأس العین، که هم اکنون نیز به صورت قریه ی کوچکی در ولایت حلب پا برجا است. (8) شهر حران نزد رومیان « کاره» - (Carrhae - carre) نامیده می شد و پس از تسلط اسکندر، یکی از مراکز مهم فرهنگ یونانی و ادبیات آرامی بوده است. بعد از ظهور و نفوذ دین مسیح (ع) غالب اهالی این شهر، بر آیین بت پرستی باقی ماندند و حتی پس از تسلط مسلمانان، بخشی از اهالیِ این شهر، به آیین ستاره پرستیِ قدیم هم چنان ادامه دادند. حرانیان از دیرباز، به ریاضیات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشته اند. انتقال مرکز تعلیم از انطاکیه به حران، بنابر آن چه مسعودی در « التنبیه و الاشراف» آورده است، در دوران متوکل عباسی (232-247) صورت گرفته است.از علمای مشهور این حوزه، ثابت بن قروه ( متولد 288 ق) و محمد بن جابر البتانی ( متولد 317 ق) را در تمدن اسلامی می توان نام برد. حرانیان پس از غلبه ی ادبیات سریانی، آثار خود را به این زبان نگاشتند. ابن ابی اصیبعه از فارابی نقل می کند که گفته است: حوزه ی انطاکیه مدت زمان طولانی بر قرار بود تا آن که ریاست تعلیم آن به شخصی رسید که دو شاگرد داشت: یکی از اهالی حران و دیگری اهل مرو بود که هر دو، بعد از فراغت از تحصیل، از انطاکیه خارج شدند و با خود کتاب هایی را نیز بردند. (9) و اما در مورد خود فارابی، شارحان بالاتفاق معتقدند که ایشان مکتب حران را درک کرده است، گرچه برخی آن را قبل از ورود به بغداد و برخی بعد از ورود به بغداد دانسته اند.
4. مرکز علمیِ رها
رها شهری است بین موصل و شام، که با عنوان « ادسا» یا « اورفا» (10) هم خوانده می شود. این شهر در طول سه قرن و نیم، پایتخت سلسله ی مشهوری از سلاطین بود که با قبول آیین مسیح، مرکز مهم تبلیغ مسیحیت تا قلب شاهنشاهیِ ایران شد و با توجه به اهمیت آن، مرکز علوم دینی و عقلیِ مسیحیان این نواحی بود. کتب مقدس، در این شهر ترجمه و منتشر می شدند و لهجه ی سریانی، که یکی از شعبه های زبان آرامی است، در این منطقه رایج بود. مدرسه ی معروف به « دبستان ایرانیان» (11) در حدود قرن چهارم میلادی در این شهر تأسیس شد. بخشی از آثار ارسطو در شهر رها به زبان سریانی ترجمه شد. کتاب « ایسا غوجی» فرفوریوس، که مکرراً مورد استناد فارابی قرار می گرفت. سه بار از اواسط قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم ترجمه شد. تعلیم « ریطوریقا» خطابه، جغرافیا، طبیعیات و نجوم، هم در دبستان ایرانیان و هم در دیگر مدارس، معمول بود و به همین علت، مرکز علمی رها از مراکزی بود که واسطه ی انتقال علوم یونانی به شرق، به ویژه جهان اسلام محسوب می شود.5. مرکز علمیِ نصیبین
نصیبین شهری است در ساحل فرات که به نصیبین الروم نیز مشهور است و در نزدیکیِ حران و آمد قرار دارد. حرانیان برای رفتن به روم از این شهر عبور می کردند. (12) مرکز علمیِ نصیبین، از نظر تشکیلات و نظامات، کاملاً از روی حوزه ی علمیِ رها نظام یافته بود و مکانی برای تفسیر کتب مقدس مسیحی بود. گفته شده است که یکی از استادان آن، به نام حنانه، تعلیمات مقدس را با فلسفه تلفیق می کرد. دبستان ایرانیان به تبع رها در این شهر فعال بود. شهر نصیبین در قرن پنجم میلادی، در دوره ی پادشاهان ساسانی در ایران، جزء متصرفات و قلمرو مرزیِ ایران با روم بود. بدین رو، گسترش این مرکز را در سال 450 میلادی به دستور فیروز، پادشاه ساسانی دانسته اند. مذهب نسطوری، که با کلیساهای روم و امپراتوریِ روم نزاع داشت، در این شهر، مورد حمایت ایران قرار داشت. (13)نسطوریان نقش بسیاری در نشر منطق ارسطو داشتند. البته آن ها به آن قسمت هایی که به کار مناقشات مذهبیِ آنان می آمد، توجه می کردند؛ یعنی از هشت رساله ی ارغنون ارسطو، به قاطیغوریاس، باری ارمینیاس و هفت فصل اول از انالوطیقای اولی اکتفا می کردند.
مرکز علمیِ نصیبین در انتقال علوم و آثار یونانی، به ویژه فلسفه، منطق، نجوم و ریاضی به شرق، به ویژه جهان اسلام، نقش مهمی داشت.
6. مرکز علمیِ قِنسرین
شهر قنسرین از بلاد سوریه، در ساحل علیای فرات است و در سال 17 قمری، در زمان خلیفه ی دوم، عمر بن الخطاب، به دست ابوعبیده جراح فتح گردید. (14) در گذشته، این شهر « خاسیس» نامیده می شد و نام کنونی آن « اسکی حلب» است و از بقایای ابنیه ی شهر قدیم، هنوز آثاری در آن وجود دارد. (15)در این مرکز، علاوه بر ریاضیات و طبیعیات و الهیات و نجوم و کیمیا و طب، فلسفه ی یونان و اسکندرانی با زبان یونانی تعلیم داده می شد و از این مکتب، گروه بسیاری از دانشمندان سریانی زبان بیرون آمدند و هر کدام، مترجمانی برای انتقال میراث یونانی، از جمله، آثار افلاطون، ارسطو و افلاطونیان جدید، به زبان سریانی بودند؛ همان طور که این دانشمندان، از زبان پهلوی نیز آثاری را مانند کلیله و دمنه، از سانسکریت به پهلوی و اسکندرنامه و سندباد نامه، از یونانی به پهلوی ترجمه کرده اند و بعدها مدارس سریانیِ این مرکز، تا مدتی از دوره ی اسلامی، واسطه ی نقل علوم یونانی به عربی بودند و تقریباً همه ی آثار فلاسفه و اطبا و ریاضی دانان و منجمان یونانی و اسکندرانی و سریانی را به عربی ترجمه کرده و یا عامل این امر بودند. از این جهت است که نقش دانشمندان سریانی در انتقال علوم گذشته به عربی، بیش از دیگران است. جاثلیق، استاد فلسفه، طب و نجوم، ثوماالرهاوی و جاثلیق طیماثاوس اول، که نزد خلفای عباسی از اعتبار و مقامی خاص برخوردار بود و با امام صادق (ع) و شاگردانش مناظره هایی داشت، در این مرکز بوده اند. مدرسه ی دیر قدیس افثینوس، در این شهر، بسیار مهم بوده و به ویژه در دوره ی اسلامی، مرکز انتقال علوم یونانی به عربی بود.
7. مراکز علمیِ ایران
علوم یونانی و اسکندرانی در راه پیشرفت خود به سوی مشرق، اندک اندک به کشورهای تابع شاهنشاهی ساسانی راه یافتند و به ایران وارد شدند. در مداین، جندی شاپور، سلوکیه، ریو اردشیر، مرو، بلخ، شغد و غیره، مراکزی برای تعلیم این علوم به وجود آمد. ناگفته نماند که در خود ایران، پیشرفت هایی در علوم، به ویژه در موسیقی، طب، ریاضیات و الهیات صورت گرفته است. آشناییِ ایرانیان با زبان یونانی از دوره هخامنشیان شروع شد.در دوره ی ساسانی علوم یونانی، مخصوصاً توسط مبلغان مسیحی، که از دبستان های ایرانیان در حوزه ی علمیِ رها و نصیبین به ایران می آمدند، رواج یافت و با بسته شدن مدرسه ی ایرانیان در رها، از اواخر قرن پنجم میلادی، اعضای این دبستان به ایران بازگشتند. علاوه بر آن که مرکز علمیِ نصیبین جزء متصرفات ایران محسوب می شد. ابن ندیم می گوید: توجه خسرو انوشیروان و پادشاهان سلف او، مانند شاپور، به علوم یونانی، بابلی، هندی و سریانی و مآخذ شرقی، موجب پیشرفت علمی در ایران شد. (16) پناهنده شده هفت تن از دانشمندان و فیلسوفان مشهور یونانی به دربار خسرو انوشیروان تحول مهمی در انتقال علوم عقلی از یونان به ایران بود. (17)
تسلط یونانیان بر بلاد شرق ایران، در به وجود آمدن مراکز علمیِ مرو، بلخ و سغد، دراواخر عهد ساسانی و آغاز دوره ی اسلامی مؤثر بود و بعد از تشکیل مدرسه ی نصیبین در سلوکیه، مقابل تیسفون دبستانی تأسیس شد که در آن، فلسفه ی یونان تدریس می شد.
مدرسه ی جندی شاپور (18) در خوزستان، در شرق شوش و جنوب شرقیِ اندیمشک، از مدارس مهم ایران است. این مدرسه، بنابر مشهور، به دست شاپور اول (241-271 م) بنا شد که از اسیران رومی در بنای آن بهره گرفته است. (19) آن چه در این جا مهم می نماید، نقش مراکز ایران در انتقال علوم پیشینیان به تمدن اسلامی است. ترجمه های متعددی که از کتاب های فلسفی و علمیِ یونانی به پهلوی موجود است و بعضی از این ترجمه ها را افرادی مثل ابن المقفع و یا پسرش، محمد، به عربی برگردانده اند؛ از جمله، قاطیغوریاس، و باری ارمینیاس و انالوطیقای ارسطو و ایساغوجی فرفوریوس، که جناب معلم ثانی، ابونصر فارابی، همه ی این آثار را شرح کرده است و در دسترس مؤلف نیز می باشند.
8. مرکز علمی بغداد
دارالخلافه ی عباسی، نخست در شهر انبار، واقع در کناره ی فرات بود. گفته شده که اولین بار، منصور دوانیقی در سال 145 قمری با مشورت خالدبن برمک ایرانی تصمیم به ساختن شهر بغداد و انتقال خلافت بدان جا گرفت و سه سال بعد، بغداد تأسیس گردید. هارون الرشید در سال 170 به خلافت رسید و در زمان او، بغداد مرکز نهضت ترجمه ی آثار علمیِ یونانی به زبان عربی شد. ظاهراً در زمان وی بیت الحکمه، که مرکزی برای جمع آوریِ مواریث علمی و آثار ترجمه شده بود، تأسیس گردید، تا آن جا که از علوم بشری چیزی نبود مگر آن که در بیت الحکمه بغداد یافت می شد و از همه ی زبان های آن روز، مترجمان زبده ای برای ترجمه ی آثار یونانی، ایرانی، سریانی و نبطی، در بغداد گرد آورده شدند.در کنار این ها علمای بسیاری که در علوم اسلامی، نظیر فقه، کلام و ادبیات عرب در مرکز بودند، بغداد را وارث بلامنازع همه ی مراکز علمی دیگر کرده بودند. آن چه از تاریخ بر می آید، این است که مهاجرت فیلسوفان بزرگی چون یوحنا بن حیلان و ابراهیم مروزی، ادغام مکتب حرّان در حوزه ی علمیِ بغداد و حضور شخصیت های علمی چون متی بن یونس و شاگردانش ابونصر فارابی و چهره های مذهبی و فقهی، مانند نواب امام عصر (عج) و فقهای حنبلی و دیگر دانشمندان علوم عقلی، کلامی، ادبی و...بغداد را به یک مرکز کاملاً فرهنگی تبدیل کرده بود که شرح آن به تفصیل خواهد آمد.
ب) نهضت ترجمه
بروکلمان عصر عباسی را به دو دوره تقسیم می کند: دوره ی اول از زمان منصور دوانیقی، دومین خلیفه تا زمان مأمون، هفتمین خلیفه، یعنی از سال 136 تا 218 هجری قمری. وی این مقطع را دوران عظمت تمدن اسلامی معرفی می کند. دوره ی دوم از زمان هشتمین خلیفه، یعنی المعتصم تا زمان بر کناریِ المستعصم در سال 656 و انقراض عباسیان توسط مغولان، که وی این دوران طولانی 438 ساله را عصر انحطاط می نامد. (20) جَلوب عصر عباسی را به سه دوره ی مشخص تقسیم می کند. او دوران طلایی را به زمان هارون الرشید و دوران تمدن را به دوران مأمون و عصر انحطاط را از زمان واثق بالله، فرزند معتصم می داند. (21) تقسیماتی از این قبیل، علاوه بر توجه به مسائل سیاسیِ جامعه ی اسلامی، عنایت ویژه ای به نهضت فرهنگیِ گسترده ای که از زمان منصور آغاز گردید و در زمان مأمون به اوج خود رسید، دارد.فتوحات اسلامی سبب شد تا در قرن دوم هجری قمری، به ویژه در دوره ی منصور عباسی در زمینه ی استفاده از علوم ملل دیگر، از قبیل یونانیان، رومیان، اسکندریان، ایرانیان، سریانیان و هندوان نهضتی پدید آید و آثار علمی و فلسفی به زبان عربی ترجمه شود که این نهضت به « نهضت ترجمه» در تاریخ اسلام مشهور گردید.
البته در باره ی آشناییِ مسلمانان با متون بیگانه و ترجمه ی آثار قبل از عباسیان نیز اطلاعاتی در دست است تا آن جا که گفته می شود: اولین کسی که از میان عرب ها به تحصیل علوم بیگانه مبادرت کرد، نضربن حارث بن کلده ی ثقفی، پسر خاله ی حضرت محمد (ص) بود و اولین ترجمه ای که به زبان عربی صورت گرفت، توسط خالدبن یزید بن معاویه بوده است. در جریان فتوحاتی که در عصر خلفای راشدین، به ویژه در زمان خلیفه ی دوم صورت گرفت و بعدها در دوران خلفای اموی ادامه یافت، بحث های گسترده ای درباره ی چگونگی برخورد مسلمانان با آثار علمیِ خارجی مطرح شده است که در این مقال مجال طرح آن نیست.
معمولاً نهضت ترجمه در عصر عباسی را به دو دوره تقسیم می کنند: دوره ی اول از 136 تا 193 ( از منصور تا پایان هارون الرشید). خلیفه ی اول عباسی مشغول تثبیت و تحکیم پایه های قدرت سیاسی بود و توجهی به علوم نداشت؛ اما منصور دوانیقی در صدد ترویج و بسط علوم اسلامی و سپس علوم بیگانه بر آمد و از وجود دانشمندان مختلف بهره گرفت و طبعاً به دلیل حمایت همه جانبه ی خلفا، دانشمندان بسیاری از عراق و شام و ایران و هند مایل به همکاری بودند. این خلدون می نویسد: « ابوجعفر منصور نزد ملک روم کس فرستاد تا کتب تعالیم مترجمه را برای وی بفرستد و او کتاب اقلیدس و بعضی کتب طبیعیات را فرستاد. مسلمین آن ها را خواندند و از مطالب آن ها آگاهی یافتند و به اطلاع از مابقیِ این کتاب و علوم راغب شدند».(22)
منصور دوانیقی از همین راه، به علم نجوم علاقه مند شد و جمعی از ستاره شناسان ایرانی را به خدمت خویش خواند. گویند که در سال 156 منجمی از هندوستان نزد وی آمد و کتابی را در نجوم به منصور نشان داد و منصور دستور داد آن را به عربی ترجمه کنند و از روی آن کتابی به زبان عربی در ستاره شناسی تألیف کنند تا برای عرب ها مأخذ اطلاعات نجومی باشد و محمد بن ابراهیم فزاری این دستور را عملی کرد. از آن ایام، مسلمانان به ستاره شناسی و متعلقات آن علاقه مند شدند و از ستاره شناسی به هندسه متوجه گشتند. منصور شرحی به پادشاه روم نگاشته، از وی خواست ترجمه ی عربیِ پاره ای از کتاب علمی ( علم نجوم و هندسه) را برای او بفرستد. پادشاه روم کتاب اقلیدس و بعضی کتب علوم طبیعی را نزد منصور فرستاد. (23) طب از دیگر علومی بود که در زمان منصور به نقل و ترجمه ی آن دست زدند. ظاهراً منصور بیش تر به همین سه علم توجه داشت، اگر چه کتاب هایی نظیر کلیله و دمنه توسط ابن مقفع در زمان وی به عربی ترجمه شد. (24)
و اما دوره ی دوم ترجمه، از زمان مأمون عباسی تا اواخر قرن چهارم است. این دوره، مهم ترین دوره ی ترجمه و توجه به علوم و نقل و تدوین آن ها بود و علما و مترجمان، از نژادهای مختلف، در نهضتی که مأمون پدید آورد، شرکت کردند و تا چندی بعد از او نیز این نهضت ادامه یافت. بیش تر کتاب های ترجمه شده در این دوره، در موضوعات فلسفه، منطق، نجوم، ریاضیات، طب، ادب و سیاست بودند که از یونانی، هندی پهلوی، سریانی و نبطی به زبان عربی نقل شدند و مبدأ تمام تحقیقات مسلمانان در علوم مختلف قرار گرفتند.
همه ی آثار فوق، در مرکز خلافت، یعنی بغداد، در بیت الحکمه که ظاهراً توسط هارون الرشید بنا گردیده بود، جمع آوری شدند. گفته شده که مأمون مأمورانی را به ممالک دیگر گسیل می داشت و از آن جا کتاب ها را به پایتخت اسلامی می آوردند. این ندیم، صاحب الفهرست می نویسد: « میان مأمون و پادشاه روم مراسلات پر داوم بود و از این روی، بر او استظهار کرد و نامه ای بدو نوشت و از او خواست که اجازت دهد تا کتاب های برگزیده ای از علوم قدیمه، که در روم محزون و مدخر است، برای وی فرستاده شود. و چون آوردند، مأمون عده ای از مأمور ترجمه ی آن ها کرد.» (25)
جرجی زیدان توجه خاصی به مترجمان و ناقلان علوم دارد و خاندان های مشهور و افراد زبده ی نهضت ترجمه را بدین شرح آورده است: (26)
1. خاندان بختیشوع.
2. خاندان حنین ( شیخ المترجمین).
3. جیش اعصم دمشقی.
4. قسطا ابن لوقای بعلبکی.
5. خاندان ماسرجویه.
6. خاندان کرخی ( شیعی).
7. خاندان ثابت.
8. حجاج بن مطر.
9. ابن ناعمه ی حمصی.
10. استفان بن باسیل.
11. موسی بن خالد ( ترجمان).
12. سرجیس رأسی.
13. یوحنا ابن بختیشوع.
14. بطریق.
15. یحیی بن بطریق.
16. ابو عثمان دمشقی.
17. ابو بشر متی بن یونس ( استاد فارابی).
18. یحیی بن عدی ( شاگرد فارابی).
ج ) اوضاع فرهنگیِ بغداد، مرکز خلافت
رشد فزاینده ی علوم و فنون مختلف، از قبیل فقه، کلام، ادبیات عرب، تفسیر، شعر و بلاغت، در کنار تجمع میراث فرهنگی، که بر اثر انتقال مراکز علمی و نهضت ترجمه به وجود آمده بود، بغداد مرکز خلافت عباسی را در پایان قرن سوم و نیمه ی اول قرن چهارم، به یک پایتخت کاملاً فرهنگی تبدیل کرده بود.نه تنها دربار خلافت، مرکز علم و فرهنگ و جایگاه فقها، متکلمان، شعرا، نویسندگان، مترجمان و ادیبان بود و مؤسسه های علمی و بیت الحکمه زیر نظر آن ها اداره می شد، بلکه رویکرد عمومیِ جامعه اسلامی به سوی مطالعه و آگاهی و فهم متون دینی و غیر دینی گرایش پیدا کرده بود و به تعبیر محققانه ی ارنولد توین بی، نهضت ترجمه از زبان یونانی و سریانی به عربی در قرن نهم میلادی، نشان می دهد که یک نوع جریان فکریِ عمومی برای مطالعه ی زبان عربی در بطن جامعه وجود داشت و هسته ی مرکزیِ این فرهنگ بغداد بود. که در سال 762 میلادی به عنوان پایتخت بنا گردید. (27)
بنابراین، در قرون سوم و چهارم، جامعه ی اسلامی به دلایل مختلف تاریخی، که مجال طرح آن ها نیست، از نوعی خمیر مایه ی فکری و فرهنگی برخوردار شده و علاوه بر علوم اسلامی، در صدد تجهیز اسلام به مسائل فکریِ مطرح شده در دیگر اقوام و ملل است.
بحران سیاسیِ خلافت و منازعات داخلی، که در قرن چهارم به وجود آمد و همه ی فرقه های اسلامی، اعم از سنی، شیعی، اسماعیلی و خوارج، در آن شرکت داشتند، سبب نوعی تسامح در آزادی بیان و عقیده گردید و بر خلافت دوران خلفای مستبد قبلی که شخصیت های شیعی را صرفاً به جرم تشیع اعدام می کردند، اینک در بغداد، خاندان های شیعیِ قدرتمندی چون آل فرات، آل نوبخت و خاندان کرخی، که در حد وزارت در دستگاه حکومتی نفوذ کرده بودند و شخصیت ها و رهبران مذهبی، مانند نایب سوم و چهارم امام دوازدهم شیعه، که در این دوران، در غیبت صغری به سر می برد، در بغداد حضور داشتند.
علاوه بر این ها خاندان های قدرتمند شیعی مذهبی از بیرون، مرکز خلافت را تهدید می کردند. آل حمدان به رهبریِ ناصرالدوله و سیف الدوله در بخش موصل و شام و آل بویه، از سوی ایران گلوی خلیفه را در بغداد می فشردند و در غرب دستگاه خلافت عباسی، خلافت فاطمیِ اسماعیلی مذهب، با اقتدار حکم می راند. در این شرایط، مباحثات و مناظرات علمی، بین فرق مختلف، کم و بیش رواج یافته بود و مجادلات مذهبی بین حنبلیان و شیعیان امری عادی شده بود. جرجی زیدان در کتاب تاریخ تمدن اسلام می نویسد: « در امور دینی، مسلمانان آزادی عقیده داشتند و اگر کسی چیزی از معنای آیه و یا حدیث درک می کرد و آن را مخالف نظر دیگران می دید، نظر خود را آشکارا می گفت و با مخالفان مناظره و مجادله می کرد و همین آزادیِ فکر و عقیده سبب پیدایش مذاهب مختلف گشت... و فرقه های متعددی در آیین اسلام پدید آمد.»(28)
اما به تدریج سه عامل سبب شد که این آزادیِ فرهنگی مخدوش شود و به موازات تنوع و تکثر فرهنگی، اختلافات مذهبی نیز تشدید شوند:
عامل اول: تعصبات عوام الناس در اختلافات مذهبی راه یافت.
عامل دوم: در قرن سوم و چهارم، که کار شرح و تفسیر و تحشیه آغاز شده بود و افکار علمی و فلسفیِ بیگانه در کنار افکار اسلامی مطرح شد، جامعه ی اسلامی با نوعی چالش دینیِ فلسفی رو به رو شد و رویکردهای مختلف دانشمندان سبب اختلاف گردید. معروف است وقتی که ابن مقفع پاره ای از تألیفات مانی و ابن دمیان، مرقیون و غیره را از فارسی و پهلوی به عربی ترجمه کرد، عده ای در بغداد، کتاب هایی در تأیید آن مذاهب تألیف کردند و این امر، سبب اختلاف و کشمکش های مذهبی شد و شایع گردید که زنادقه در پایتخت زیاد شده اند و خلیفه، ناچار متکلمان را امر کرد تا کتاب هایی در رد آنان بنویسند. (29)
عامل سوم: رفتارهای متحجرانه و متعصبانه ی مذهبی به ویژه توسط حنبلیان بود که نه تنها علیه شیعیان، بلکه علیه همه ی مذاهب اسلامی روا می داشتند. آن ها در دوران خلیفه راضی بالله (322-329) به رهبریِ ابو محمد حسن بر بهاری، چنان غائله ای به پا کردند که به نقل ابن اثیر، خلیفه سوگند یاد کرد که اگر از رفتارهای متعصبانه و خشن دست بر ندارند، آن ها را به قتل خواهد رساند. (30) و سیوطی نقل می کند که نزاع حنبلیان با دیگر فرق، از جمله شیعیان، بر سر تفسیر آیه ی 82 سوره ی اسراء، آشوب و بلوایی در بغداد به پا کرد که مدت ها ادامه یافت و گروه بسیاری در این نزاع جان باختند. (31)
بنابراین، می توان چنین نتیجه گرفت که پیش از حکومت المقتدر بالله نوعی « مونیسم» فرهنگی حاکم بود. خلیفه یگانه مرجع در امور سیاسی و دینی بود و علمای اسلامی زیر نظر خلیفه عمل می کردند؛ اما ضعف سیاسی ای که از دوران معتصم و واثق بالله آغاز شده بود، در عصر معتضد و مکتفی به اوج خود رسید و در نتیجه ی ضعف دستگاه خلافت، نوعی تنوع و تکثر فرهنگی به وجود آمد که متأسفانه، در نهایت، بر اثر تعصبات مذهبی و جاه طلبی های بعضی از فرقه های مذهبی، به انحراف کشانده شد.
پینوشتها:
1- ما نهایم، کارل، ایدئولوژی و اتوپیا، ترجمه فریبرز مجیدی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 2535، ص 21، 25.
2- بدوی، عبدالرحمن، موسوعة الفلسفه، ج2، بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 1984، ص96-97.
3- برای اطلاع بیش تر به آثار ذیل مراجعه شود: دلیسی اولیری، انتقال علوم یونانی به عالم اسلام؛ ذبیح الله صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج1؛ شبلی نعمان، کتابخانه اسکندریه؛ جرحی زیدان، تاریخ تمدن اسلام.
4- فارابی در چند اثر خود، به ویژه در کتاب الجمع بین رأی الحکیمین به فلوطین و فرفوریوس استناد می کند.
5- مرحوم شهید مرتضی مطهری با نقل تاریخچه ای از کتابخانه اسکندریه و ماجرای کتاب سوزی آن جا به دست مسلمانان در جریان فتوحات، با انتقاد از نویسندگانی چون قفطی، شبلی نعمان، حاجی خلیفه ابوالفرج بن العبری، عبدالطیف، جرجی زیدان و دکتر ذبیح الله صفا می نویسد: « تا قرن هفتم هجری، یعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ایران و مصر در هیچ مدرکی، چه اسلامی و چه غیر اسلامی، سخن از کتاب سوزی مسلمین نیست. برای اولین بار در قرن هفتم این مسئله مطرح می شود. کسانی که طرح کرده اند، اولاً هیچ مدرک و مأخذی نشان نداده اند و طبعاً از این جهت نقلشان اعتبار تاریخی ندارد و اگر هیچ ضعفی جز این یک ضعف نبود، برای بی اعتباری نقل آن ها کافی بود. ثانیاً همه ی آن ها به استثنای ابوالفرج و قفطی وجود شایعه ای را بر زبانها روایت کرده اند نه وقوع حادثه را ...ثانیاً نقل های قرن هفتم، که ریشه و منبع سایر نقل هاست، یعنی نقل عبداللطیف و ابوالفرج و قفطی در متن خود، مشتمل بر دروغ های قطعی است که سند بی اعتباری آن هاست و علاوه بر همه ی این ها چه در مورد ایران و چه در مورد اسکندریه، قرائن خارجی وجود دارد که فرضاً اگر این نقل ها ضعف سندی و مضمونی هم نداشت، آن ها را از اعتبار می انداخت. ر. ک: کتاب سوزی ایران و مصر، ص 96؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 308- 352.
6- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء، فی طبقات الاطباء، تحقیق نزار رضا ( بی جا) دارالمکتبة الحیاة، بی تا، ص 135.
7- صفا، ذبیح الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1374، ص 9.
8- صفا، ذبیح الله، پیشین، ص 9-10 و ج. ت. دبور، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقی، تهران مؤسسه ی مطبوعاتی عطایی، 1343، ص 9.
9- ابن ابی اصیبعه، پیشین ، ص 135.
10- دلیسی، اولیری، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی. ترجمه احمد آرام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 1342، ص 80؛ ج. ت. دیور تاریخ فلسفه در اسلام، پیشین، ص 15.
11- در وجه تسمیه ی آن گفته شده که بدان سبب است که غالب شاگردانش ایرانی بوده و یا آن که بیش تر فارغ التحصیلان آن برای خدمت در کلیساهای ایران می رفتند.
12- دلیسی، اولیری، پیشین، ص 73.
13- صفا، ذبیح الله، پیشین، ص 13.
14- لغت نامه دهخدا، ج 36، ص 497.
15- صفا، ذبیح الله، همان، ص 14.
16- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدید، تهران: چاپخانه بانک بازرگانی ایران، 1346، ص 334.
17- صفا، ذبیح الله، پیشین، ص 23-24؛ ج. دبور، تاریخ فلسفه در اسلام، پیشین، ص 17.
18- گفته شده: اصل آن « وه اندوشاه پوهر» به معنای « به از انطاکیه شاهپور» می باشد و به عبارت دیگر، شهر شاپور بهتر از شهر انطاکیه است.
19- صاعد اندلسی قاضی، طبقات الامم، تصحیح دکتر غلامرضا جمشید نژاد اول، تهران: دفتر نشر میراث مکتوب، 1376ش، ص 49.
20- بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیه، پیشین، ص 175-212.
21- جلوب، جون با جوت، امپراطوریة العرب، همان، ص 513-667.
22- ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362، ص 480.
23- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، پیشین، ص 553.
24- همان، ص 555.
25- ابن ندیم، الفهرست، پیشین، ص 339؛ احمد فرید الرفاعی، عصر المأمون، ج1، ص 375.
26- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، پیشین، ص 559.
27- توین بی، ارنولد، تاریخ تمدن، همان، ص 469.
28- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، پیشین، ص 556.
29- همان، ص 555.
30- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، پیشین، ج 8، ص 307-309.
31- سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، پیشین، ص 384.
/م