فارابی و منشأ حیات اجتماعی

یکی از مباحث قدیمی و ریشه دار در حوزه ی تفکر سیاسی، تبیین این اصل است که آیا انسان مدنی بالطبع است و در وضعیت طبیعی، گرایش به اجتماع دارد یا آن که فطرتش فرد گرا است، ولی ضرورت های زندگیِ او را به اجتماع...
يکشنبه، 6 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فارابی و منشأ حیات اجتماعی
فارابی و منشأ حیات اجتماعی

 

نویسنده: محسن مهاجر نیا



 

یکی از مباحث قدیمی و ریشه دار در حوزه ی تفکر سیاسی، تبیین این اصل است که آیا انسان مدنی بالطبع است و در وضعیت طبیعی، گرایش به اجتماع دارد یا آن که فطرتش فرد گرا است، ولی ضرورت های زندگیِ او را به اجتماع سوق داده است و بر اساس همین ضرورت، بعد از اجتماع، با نوعی قرارداد اجتماعی، به حکومت تن داده است. در مجموع آرا و نظریات مختلف، چهار دیدگاه ارائه شده است:

1. دیدگاه ضرورت و اضطرار

بر اساس این دیدگاه، حیات اجتماعی، طبعی و ناشی از طبیعت انسانی نیست. بلکه عوامل خارجی موجب شده تا انسان ها برای ادامه ی بقای خویش، به زندگیِ اجتماعی تن بدهند بنابراین، حیات اجتماعی، غایتی اصیل و اوّلی نیست، بلکه هدفی ثانوی برای رفع اضطرار است.
لازمه ی این دیدگاه، این است که انسان ها هیچ گاه از روی میل و کشش عاطفه و عشق به یکدیگر و یا از روی قصد و اراده و درک و تجربه و عقل، به دور هم جمع نمی شوند، بلکه از روی ضرورتی که طبیعت برای آن ها فراهم آورده و یا به تعبیری، از بد حادثه و عناد زمانه، مجتمع گشته اند و پیوند درونی و کشش باطنیِ انسانی، بین آن ها وجود ندارد؛ همانند چادر نشینان طوفان زده ای هستند که به اجبار، در منطقه ای سکنی گزیده اند.

2. دیدگاه طبعی - غریزی

زندگیِ اجتماعی در این دیدگاه، طبیعی و بر اساس طبیعت انسانی شکل گرفته است و همین طبیعت حیوانی و غریزیِ انسان است که موجد آن شده است، نه واقعیت فطری و انسانیِ او. به بیان دیگر، اگر چه نیازها و ضرورت های اولیه ی بشری، به عنوان انگیزه های درونیِ انسان، او را وادار به پیوستن به جامعه کرده است، ولی باز هم اجتماع هدفی ثانونی است و به منظور تأمین هر چه بیش تر این احتیاجات پدید آمده است. بر اساس این مبنا هدف اصیل و اوّلیِ نوع انسان، ارضای هر چه بیش تر و بهتر جنبه های حیوانی است و به همین دلیل، تشکیل اجتماعات، وسیله ای برای نیل بدان هدف است.

3. دیدگاه طبیعی - عقلانی.

بر اساس این دیدگاه، حیات اجتماعی، امری طبیعی و متناسب با طبیعت عقلانی انسان است. انسان ها با اندیشه و تفکر و شعور فطریِ خویش، آن را بر زندگیِ انفرادی ترجیح داده اند و چون از جنبه ی انسانی نشأت گرفته است، دارای هدفی و غایتی است که انسان ها نه از روی عجز و درماندگی و نه از ناحیه ی جبر و فشار غرایز، بلکه از سر فهم و شعور انسانیِ خود، به منظور ارتقا به کمالات انسانی، آن را انتخاب کرده اند و با تشکیل آن، گامی به سوی کمال برداشته اند، بنابراین، اجتماع، غایت اختیاری و انتخابیِ انسان متکامل است.

4. دیدگاه طبیعی - روانی

این دیدگاه، ریشه های زندگیِ اجتماعیِ انسان را در گرایش ها، تمایلات، جذبه ها، عواطف و عشق انسان به انسان جستجو می کند و بر طبق آن، اجتماع، غایتی اوّلی و طبیعی است. انسان به جمع پیوسته، انسانی از خود بیگانه و غیر طبیعی است. انسان در این دیدگاه، جمع را به خاطر جمع و غیر را به خاطر غیر می خواهد، نه این که در طلب مال و منفعتی و یا در طمع خدمت و ریاستی باشد و یا از ترس طغیان طبیعت و حوادث ناگوار، به اجتماع تن داده باشد.
طبیعی است هر کدام از دیدگاه های فوق، فلسفه ی انسانی و سیاسی، اجتماعیِ خاص خود را دارد و لوازم اخلاقی، تربیتی، حقوقی، سیاسی، قضایی و حکومتیِ متناسب آن فلسفه را می طلبد. چنان که ملاحظه شد، در دو دیدگاه اول، حیات اجتماعی، از اصالت و هدف انسانیِ محض برخوردار نیست. در دیدگاه اول، علت صرفاً خارجی است و در دوم، علت درونی است و در دیدگاه سوم و چهارم هم علت درونی است؛ زیرا زندگیِ اجتماعی، به منظور دست یابی به اهداف متعالی و انسانی شکل گرفته است.
فارابی با طرح دیدگاه های مختلف، در مورد منشأ اجتماع، در آثار مختلف خویش بحث های گسترده ای دارد. او در « آراء اهل المدینة الفاضله» می گوید: برخی از آرای ناصحیح را اعتقاد بر این است که نظام موجودات، بر ارتباط و همکاری و محبت بنا نشده است و اصولاً فطرت و طبع انسان ها، اجتماعی نیست، بلکه وجود انسان ها بر فرد گرایی و قهر و غلبه بنا گردیده است. لذا اگر اجتماعی هم ایجاد شود، در آن، قانون جنگل حاکم خواهد بود. هر کسی در پی غلبه و بهره کشی از دیگری است.
« فانا نری کثیراً من الحیوان یثبت علی کثیر من باقیها فیلتمس افسادها و ابطالها من غیران ینتفع بشیء من ذلک نفعاً یظهر کانّه قد طبع علی ان لا یکون موجود فی العالم غیره او انّ وجود کل ما سواه ضارّله...» (1)؛ یعنی این نوع از انسان ها همانند بسیاری از حیوانات هستند که بر حیوانات دیگر حمله می کنند و در پی نابودی و از بین بردن آن ها هستند، بدون آن که لزوماً نفعی عایدشان گردد تا آن جا که گویا بر چنین فطرت و طبیعتی خلق شده اند که در ناظم هستیِ موجود، جز آن ها نباید وجود داشته باشد و یا این که وجود هر موجود دیگری برای آن ها زیان آور است که یا باید آن ها را از بین ببرد و یا حداقل آن ها را در جهت منافع خود برده قرار دهد.
قهراً هر نوعی از انواع موجودات، در مورد دیگران، همین روش را در بین می گیرد. پس همه ی موجودات، اعم از انسان ها و غیر انسان ها، با این خصوصیات رها و آزاد شده اند تا بر یکدیگر تغالب و تهاجم کنند. پس آن موجودی که نسبت به دیگران قوی تر و قاهرتر باشد، از لحاظ خلقت و وجود، کامل تر و تمام تر است و در صدد نابودی و یا استعباد و استخدام دیگران بر می آید و همواره وضع بدین حال است.
لذا عده ای تصور کرده اند که « ان هذا الحال طبیعة الموجودات و هذه فطرتها و التی تفعلها الاجسام الطبیعیه بطبایعها هی التی ینبغی ان تفعلها الحیوانات المختاره باختیاراتها و اراداتها و المرویّه برویّتها و لذلک رأوا ان المدن ینبغی ان تکون متغالبه و متهارجه لامراتب فیها و لا نظام»؛ یعنی وضعیت توحش و تغلب و هرج و مرج در طبیعت و فطرت موجودات نهفته است. بنابراین، آن چه را اجسام طبیعی به طبیعت خود انجام می دهند، شایسته است حیوانات مختار ( انسان ها) به اختیار و اراده ی خویش عمل کنند و حیوانات صاحب اندیشه، با اراده و اندیشه ی خود بر این طریق مشی کنند. بدین جهت است که آرای جاهله معتقدند که افراد مدینه، همواره خواهان غلبه و هرج و مرج هستند و اعتقادی به مراتب اجتماعی و نظم و نظام و شأن و مقام ندارند و هر فردی از افراد انسانی با تمام امکانات و خیراتی که در اختیار دارد، می خواهد بر دیگران سلطه یابد و خیرات آن ها را از آنِ خویش کند و سعادت از آنِ کسی است که قدرتمندتر است و هر چه اراده کند، همان سعادت است.
معلم ثانی در ادامه ی این مقدمه می گوید: از این گونه آرای جاهلانه در جوامع انسانی فراوان است. سپس چهار دیدگاه را بیان می کند و ما مختار ایشان را نیز با عنوان دیدگاه پنجم مطرح خواهیم کرد.

1. دیدگاه فرد گرایانه:

گروهی بر این باورند که بین انسان ها هیچ گونه دوستی و رابطه ای، نه طبیعی و نه ارادی، وجود ندارد. هر انسانی سعی دارد از وجود انسان دیگر بکاهد و هر فردی از دیگری متنفر و گریزان است. هیچ دو فردی با یکدیگر مرتبط نیستند، مگر در هنگام نیاز و ضرورت و هیچ گاه مأنونس نشوند و الفت نیابند، مگر در هنگام حاجت. در همین مورد هم در آن امر مشترکی که هر دو بر آن اجتماع کرده و وجه مشترک آن ها است، سرانجام، یکی غالب و دیگری مغلوب می شود. اگر به واسطه ی یک عامل خارجی هم مجبور به اتحاد و ائتلاف شوند، تا آن هنگام این ائتلاف برقرار است که حاجت آن ها بر آورده شود و با رفع نیاز، دوباره بنای منافرت و جدایی را بگذارند.
فارابی با رد این دیدگاه می گوید: « و هذا هو الداء ( الرأی) السبعی من آراء الانسانیه»؛ (2) یعنی این همان آرا و عقاید ( یا همان بیماری و آفت) سبعیت است که در آرای بنی نوع انسان وجود دارد.

2. دیدگاه ضرورت اجتماع، برای ادامه ی حیات:

گروهی دیگر چون دریافتند که انسان به تنهایی نمی تواند به همه ی حوایج و نیازهای زندگی اش قیام کند، بدون آن که برای وی یاوران و معاضدانی باشد که هر یک برای وی کاری انجام دهند و به کاری قیام کنند، معتقد به ضرورت زندگیِ اجتماعی شدند.

3. دیدگاه استخدام و استعباد:

در این منظر، اعتقاد بر این است که رفع حوایج انسان، از راه قهر و غلبه انجام می گیرد. به این صورت که آن کسی که معاونان و یاورانی نیاز دارد، قومی را مقهور خود کرده و سپس آن ها را بردگان خویش می سازد و به وسیله ی آن ها قوم دیگری را مقهور کرده، آنان را نیز برده می سازد. البته یاور و معاون او در فرایند این سلطه جویی، با او هم سان و برابر نیست، بلکه هم چنان زیر دست و مقهور او است؛ مثلاً فردی که از لحاظ جسمانی و سلاح قوی تر است، نخست یک فرد را مقهور خود می گرداند و هنگامی که مقهور او شد، به وسیله ی او یک نفر یا یک گروه دیگر از انسان ها را نیز مقهور خود می سازد و از طریق آن ها بر عده ی دیگری مسلط می شود و به این ترتیب، معاونان و یاوران بسیاری برای آن فرد غالب پدید می آید و او می تواند همه را در جهت بر آوردن خواست ها و هوا و هوس خود به کار گیرد.

4. دیدگاه طبیعی، غریزی:

معلم ثانی می گوید: گروهی از اصحاب آرای جاهلانه دیدند که خواهی نخواهی، در جوامع انسانی، نوعی ارتباط و دوستی و ائتلاف وجود دارد « و آخرین رأوا ههنا ( فی الاجتماع) ارتباطاً و تحاباً و ائتلافاً» (3) و به هر صورت، این اجتماع طبیعی وجود دارد؛ اما در منشأ و وجه اشتراک و عامل به وجود آورنده ی آن، اختلاف نظر به وجود آمد. لذا طرفداران این دیدگاه، حداقل به ده گروه مختلف تقسیم شدند:
4/1. اشتراک در آبا:
گروهی حد جامع و وجه اشتراک و منشأ اجتماع را ولادت از پدر واحد می دانند. به واسطه ی محوریت پدر، اجتماع پدید می آید تا به کمک آن بر دیگران غلبه یابند و از سلطه ی دیگران جلوگیری کنند. آبا محور تباین و تنافر و ارتباط و ائتلاف هستند. طبیعی است هر قدر اشتراک در پدر نزدیک تر باشد، ارتباط بیش تر خواهد بود و هر قدر دورتر باشد، ارتباط کم تر و ضعیف تر، تا آن جا که به کلی ارتباط قطع می شود و بین آن ها تنافر برقرار شود، مگر آن هنگام که ضرورتی از خارج، آن ها را به اجتماع و ارتباط وا دارد.
4/2. اشتراک در تناسل:
گروهی معتقدند که اجتماع، بر اثر اشتراک در تناسل است بدین گونه که اولاد ذکور این طایفه با اولاد اناث آن طایفه و بر عکس، فرزندان ذکور آن طایفه با فرزندان اناث این طایفه، ازدواج و تناسل می کنند. این پیوند، موجب اجتماع شده است.
4/3. اشتراک در رئیس اول:
پاره ای از آرای جاهله را اعتقاد بر این است که منشأ اجتماع، اشتراک در رئیس اول است؛ یعنی کسی که نخست آن ها را گرد هم آورده بود و امور آن ها را تدبیر و اداره کرده است، به طوری که بر دیگران غلبه یافته، به خیری از خیرات جاهلیه نایل آمده اند.
4/4. اشتراک در قرارداد اجتماعی:
گروهی دیگر معتقدند که منشأ اجتماع، ناشی از عهد و پیمان و قراردادی است که بین افراد منعقد شده است، که هر انسانی از بخشی از حقوق خویش گذشت کند و متعقد شود که با دیگران منافرت نکند و موجب خذلان آن ها نشود و در برابر دشمن مشترک و در غلبه بر قومی دیگر و هم چنین دفع غلبه ی غیر از خود، هم چنان متحد و یک دست باشد.
4/5. اشتراک در زبان و خُلق و خوی طبیعی:
عده ای معتقدند محور اساسی در ارتباط و اجتماع، بر خلق وخوی طبیعی و زبان مشترک است و نبودن این موارد، موجب دوری و تنافر است. این عامل مشترک همه ی ملت ها و امت ها است و به واسطه ی این ها بین خودشان دوستی برقرار می کنند و با غیر خود منافر می شوند؛ زیرا تباین همه ی امت ها به واسطه ی این سه عامل است.
4/6. اشتراک در نوع اجتماع:
عده ای دیگر بر این باورند که اجتماع و ارتباط، به واسطه ی اشتراک در نوع آن است؛ مثلا اشتراک در منزل و در درجه ی بعد، اشتراک در محل های سکونت و اخص از همه، اشتراک در منزل است. بعد اشتراک در کوی و بعد اشتراک در محله است. و از همین جهت است که با همسایگان احساس برابری و مساوات دارند؛ زیرا همسایگان، در کوی و محله، سپس در مدینه و بعد در ناحیه ای که مدینه در آن واقع است، اشتراک دارند.
فارابی پس از ذکر موارد شش گانه ی فوق، اموری دیگر را ذکر می کند که موجب روابط جزئی در جماعت های کوچک و بین یک دسته ای از مردم و حداقل بین دو نفر می شود و آن ها را بدین شرح بیان می کند:
4/7. دوام ملاقات بین افراد، سبب تشکیل اجتماع شده است.
4/8. اشتراک در مصرف خوردنی ها و نوشیدنی ها منشأ تشکیل ( نوعی) اجتماع است.
4/9. اشتراک در صنایع، سبب تشکیل اجتماع است.
4/10. اشتراک در دفع ناملایمات و بدی هایی که بر آن ها وارد شده، سبب هماهنگی در اجتماع شده است.
4/11. اشتراک در خوشی ها و لذت طلبی ها سبب تشکیل اجتماع است.
4/12. اشتراک در جاهایی که نیاز به یکدیگر وجود دارد، مثل رقابت در سفر، منشأ تشکیل نوعی اجتماع است. (4)

5. دیدگاه فارابی در منشأ حیات اجتماعی:

فارابی با رد چهار دیدگاه قبلی، معتقد است که همه ی آن ها آرا جاهله و فاسده هستند. (5) او در دیدگاه خویش بر این باور است که انسان افضل موجودات در نظام هستی است (6) و باید بتواند به افضل مراتب کمال و سعادت نایل شود. (7) و چون انسان موجودی است دو بعدی، به تبع آن، دو نوع حیات دارد که یکی قوامش به واسطه ی اغذیه و دیگر امور خارج از او است که در دنیا به آن ها نیازمند است و دیگری قوامش بذاته است بدون آن که نیازی به دیگر اشیای خارج از خود داشته باشد.
او در مورد بُعد اول آدمی می گوید: « و الانسان من الانواع التی لا یمکن ان یتم لها الضروری من امورها...الا باجتماع جماعات»؛ (8) یعنی انسان از جمله ی انواعی است که حیات ضروریِ او به جز در اجتماع تأمین نمی شود.
در مورد بُعد دوم هم می گوید: « لکن لا یبلغ الافضل من احوالها الا باجتماع اشخاصه بعضها مع بعض»؛ یعنی به برترین حالات نمی رسد مگر آن که اشخاص با هم اجتماع نمایند. به عبارت دیگر، وصول به سعادت قصوی و کمال نهایی، که غایت بُعد روحانی انسان است، نیازمند استفاده از مجاریِ طبیعی، از جمله، « اجتماع» دارد.
فارابی در « تحصیل السعاده» در این باره می نویسد: « ان الانسان انما یصیر الی الکمال.... اذا سعی عن هذه المبادی نحو بلوغ هذا الکمال و لیس یمکنه ان یسعی نحوه الا باستعمال اشیاء کثیره من الموجودات الطبیعیه».(9)
بنابراین انسان در رسیدن به کمال نهاییِ خود، هم نیاز به استفاده از پدیده های طبیعی دارد که یکی از مصادیق آن، « اجتماع» انسانی است. معلم ثانی بلافاصله در ادامه می گوید: « اذا جمیع الکمالات لیس یمکن ان یبلغ ها وحده بانفراده دون معاونة ناس کثیرین له»؛ یعنی برای رسیدن به همه ی کمالات مادی و معنوی، انسان به تنهایی و بدون کمک دیگران نمی تواند نائل شود.
تا این جا از بیان فارابی ضرورت اجتماع معلوم شد؛ اما این که منشأ این ضرورت، نیاز « فطری» و « طبیعی» است و یا انسان با « اراده» و اختیار و « عقلانیت» آن را انتخاب می کند و یا آن که فطرت و طبع انسان ها بر فردیت استوار است و بر اثر ضرورت و اضطرار، حیات جمعی را پذیرفته است، در « تحصیل السعاده» روی سه عنصر « فطرت»، « کمال طلبی» و « فطرت طبیعی» و غریزه ی مادی تکیه دارد و می گوید: « فطرت هر انسانی به صورتی است که در بر آوردن نیازهایش مرتبط با دیگران است و هم چنین برای رسیدن به کمال خود، نیازمند مجاورت و اجتماع با دیگران است. هم چنین فطرت طبیعیِ او در پناه بردن و مسکن گزیدن با نوع انسان های دیگر است. به همین دلیل است که انسان را حیوان انسی و حیوان مدنی گفته اند: « فلذلک یسمی الحیوان الانسی و الحیوان المدنی».(10)
در کتاب « السیاسة المدنیه» آمده است: « انسان از آن نوع موجوداتی است که ممکن نیست ضروریات امور زندگی و زیست او تمام و کامل گردد و به برترین کمالات و احوال انسانی خود برسد مگر به واسطه ی اجتماع جمعیت های بسیار، در یک مسکن و محل واحد».(11)
بنابراین، فارابی دیدگاه نخست را، یعنی این که حیات اجتماعی، طبعی و فطری نباشد و صرفاً ضرورت و اضطرار خارجی عامل آن است، نمی پذیرد؛ اما با توجه به تأکیدی که بر طبعی و فطری بودن اجتماع، در کنار ضرورت تأمین حیات مادی دارد، نظریه ی دوم ( طبعی - غریزی) را اجمالاً می پذیرد؛ به این معنا که رفع احتیاج مادی، زمینه ای است که در درون و باطن، انسان را به سوی اجتماع سوق می دهد و اشباع حوایج مادی و غرایز حیوانی، نظیر خوردن و خوابیدن و لذت بردن، بخشی از کشش های انسانی به سوی اجتماع است، نه این که تنها عامل و منشأ حیات اجتماع باشند.
اما فارابی نظریه ی سوم، یعنی « طبیعی - عقلانی» را می پذیرد و معتقد است تلاش انسان برای رسیدن به سعادت و کمال، هم ریشه در طبیعت آدمی دارد و هم مبنای انتخابی و عقلانی، که بدون حیات اجتماعی و به تعبیر او بدون بهره گیری از « موجودات طبیعی» میسر نیست؛ اما در مورد نظریه ی چهارم، معلم ثانی با توجه به پذیرش مبنای « طبیعی» و « فطری»، لزوماً نوعی گرایش غریزی به حیات اجتماعی را نیز می پذیرد؛ ولی با عنایت به نگرش چند بُعدی و چند عاملی به اجتماع و تأکید بر کمال غایی، فارابی به جامعه، نگرشی «ابزاری» دارد؛ یعنی آن را وسیله ای برای رسیدن به آن کمال و سعادت می داند.
او در « آراء المدینة الفاضله» آورده است: « هر یک از آدمیان بر سرشت و طبیعتی آفریده شده اند که هم در قوام وجودیِ خود و هم در نیل به برترین کمالات ممکن خود، محتاج به امور بسیاری هستند که هر یک به تنهایی قادر بر انجام همه ی آن امور نیست، بلکه در انجام آن، نیاز به گروهی است که هر یک از آن ها متکفل انجام امری از مایحتاج آن بود و رابطه ی هر فردی با دیگری بدین منوال است. و به این علت است که برای هیچ فردی از افراد انسان، وصول بدان کمالی که « فطرت طبیعیِ» او برایش به ودیعت نهاده است، ممکن نشود مگر به واسطه ی اجتماع و گروه های بسیاری که یاری دهنده ی یکدیگر باشند و هر یک برای دیگری در انجام بعضی از مایحتاج او و آن چه در قوام وجودش بدان محتاج است، قیام کند تا بدین وسیله، همه ی آن چه جمله ی آن جماعت، برای آن قیام کرده و کاری انجام داده اند، گرد آیند و برای هر یک، نیازهایش که هم در قوام وجودی و حیات طبیعی بدان محتاج است و هم در وصول به کمال، فراهم شود.»(12)

پی‌نوشت‌ها:

1- آراء اهل المدینة الفاضله، پیشین، ص 151.
2- همان، ص 153.
3- همان، ص 153.
4- همان، ص 153.
5- همان، ص 151.
6- همان، ص 66.
7- فصول منتزعه، پیشن، ص 45.
8- السیاسة المدنیه، پیشین، ص 69.
9- تحصیل السعاده، پیشین، ص 61.
10- همان، ص 61-62.
11- السیاسة المدینه، پیشین، ص 69.
12- آراء اهل المدینة الفاضله، پیشین، ص 117.

منبع مقاله: مهاجر نیا، محسن؛ (1380)، اندیشه ی سیاسی فارابی، قم: مؤسسه بستان کتاب، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط