مترجم: مسعود رجب نیا
تاریخ دین، و ادبیات یونان نمودار گسترش دیدگاه پولیس است که به ویژه در دوران شکل گیری اجتماعی در سده ی ششم پ م، این جنبه های گوناگون را رفته رفته بیشتر به قالب دل خواه خویش در آورد.
دین.
آداب و تشریفات دین یونانی از رسوم جاری در کاخ سلطنتی ریشه می گیرد. با نابودی قدرت سلطنت، مأموران و داوران وظایف دینی سلطنتی را به عهده گرفتند و این نیز با افزایش ثروت و سازمان حکومت، دگرگونی های بسیاری چه از لحاظ اعمال دقیق و چه از نظر افزونی و گسترش آداب حاصل کرد.از زمان های بسیار کهن، دین یونانی مشخصه ی دو گانه ای بروز داده بود.(1) یکی مجموعه ی خدایان المپ بود در برابر آن چه یونانیان «اسرار» می خواندند. در واقع خدایان المپ خود مجموعه ای بودند در آمیخته که بعضی از ایشان از آسمان هند و اروپاییان بودند و بعضی از ارباب و انواع طبیعی و برخی از الهگان بومی حمایت کننده که از سوی مردم پیش یونانی پرستیده می شدند. با این همه، شاعران به ویژه هومر و هزیود، گونه ای نظم و ثبات در تصورات یونانیان دوران المپی پدیدار ساختند و هنرمندیِ استادانه ی هومر در سرایش ایلیاد و اودیسه به گونه ای مطمئن نمودار ساخت که نظر قیاس خدایان با انسان مندرج در آثار هومر مطلبی است که هرگز از اندیشه ی یونانیان فراموش نخواهد شد. اما اسرار با این خداشناسی پیوند اندکی داشت، بعضی مانند آداب اورفه یا دیونوسوسی، گویا از شرق سر چشمه گرفته و در سراسر یونان در سده های هشتم یا هفتم پ م منتشر شده باشند. بعضی دیگر مانند عرفان الئوسی، گویا بومی بودند و از روزگار میسن یا پیش از میسن سرچشمه گرفته و مرتبط است با رسوم باروری مربوط به کشاورزان دوران نوسنگی حدود هزاره ی سوم پ م.
پولیس با کامیابی اختلافات پر سر و صدای دین یونانی را با پیوند دادن آن ها با اسرار خدایان المپ نه از طریق پیوندهای فکری بلکه از راه ابداع آداب و رسوم تازه حل کرد. آداب و تشریفات عمومی برای سپاس گزاری از خدایان المپ با جشن های عرفانی و رازگونه ی مورد پشتیبانی عموم تعارض داشت و دست کم در بعضی موارد این دو با هم برخورد کرده بودند. راه پیمایی سالانه ی پان آتنی،(2) به گونه ای مناسب پیوند مورد بحث را آشکار می سازد این راه پیمایی پرداخته ی فکر (یا دست کم تجدید شکل یافته ی) پیسیستراتوس جبار آتن است که آن را تشریفاتی ساخت برای ستایش آتن پشتیبان خاص شهرش در میان خدایان المپ. اما راه پیمایی سراسری آتن از صحن مقدس الئوسی، آن جا که برای مادر بزرگ جشن برپا می شد آغاز می گشت و در اکروپول یا اکروپولیس در دل شهر آتن پایان می گرفت. به همین گونه، نمایشنامه هایی که در پاره ای جشنواره ی دیونوسوسی در آتن برگزار می شد، از مضامین کلی اساطیر و افسانه های یونان گرفته شده بود؛ گر چه اینها اساساً از پرستش دیونوسوسی به دور بودند. پس در عمل و نه در اندیشه، پولیس جریان های گوناگون و ناسازگار اجزای دین یونانی را با هم آشتی داد.
با این همه، تمام اجزای دین یونانی در قالب پولیس فراهم نیامد. جشنواره های عمومی پرشکوه بر آداب خانواده به ویژه در میان مردم طبقات بالا پیشی نمی گرفت و در اسرار جنبه ی خاص و شخصی وجود داشت که حاوی قول نجات و زندگی پس از مرگ بود،(3) که هرگز در دین عمومی کشور درست جا نیفتاد. در سوی دیگر، بعضی نهادهای دینی مهم دارای صفت پان هلنیستی یا سراسر یونانی بودند و کوشش می کردند که بعضی از شهرهای جدا از هم را در یک مجتمع گرد اورند. بالاترین این ها غیبگویان معبد دلفی بودند که کاهنان باریک بین و نیرنگ باز آن در تنظیم روابط میان شهرها در سده ی ششم پ م تأثیری فراوان داشتند و به ویژه در جنبش مستعمراتی یا مهاجر نشینی ارزشی بسیار یافتند.(4)
بازی های چهار سال یک بار المپیاد که بعدها در کورنت و جاهای دیگر با همان برنامه اجرا می شد، نیز دارای صفت دین سراسری یونان شد. در این جا زیر سرپرستی خدایان، دلیری اشراف نوع کهن هنوز میدانی برای جلوه گری می یافت و بعضی از بازماندگان دوران هم بستگی اشرافی پیش از پولیس سده ی هشتم و هفتم پ م، در برابر شرکت کنندگان و تماشاگرانی که از سراسر جهان یونان جمع شده بودند، خودنمایی می کردند.
ارزیابی اهمیت جنبه های دین و آداب یونانی برای گسترش فکری و عاطفی فردی که هرگز در محدوده ی پولیس نفوذ نکرده بود، دشوار است. ولی وسعت ایمان، تقدس فردی، رسوم خانوادگی و جشنواره های هلنیستی هر چه باشد، این امور پایه ای برای بنای فرهنگی یونان کهن نشدند. آن چه از دین که جذب پولیس شد، موجب ایجاد معبدهای یونان و نمایشنامه های آتنی و جنبه های هلنیسم برجای مانده و شگفتی آفرین در نسل های آینده گشت. از این جهت، دست کم اهمیت دین عمومی به دور از هرگونه ایمان و آیینی که با کامیابی در برابر حکومت پولیس پایداری کرد، در گذشت.
هنر.
کهن ترین پیکرتراشان یونان در حمایت اشراف بالیدند. بعضی از تندیس ها ظاهراً برای نمودار ساختن کسان خاصی پرداخته شده بودند.(5) و بدین گونه هم خدایی که تندیس بدو هدیه می شد، برکشیده و ستوده می شد و هم بزرگی از بزرگان که سفارش آن اثر را داده بود . جامه های زیبا و پر شکوه و «لبخند کهن» دختران آکروپول که آیینه ای بودند از لطف و مهر و رفتار خوش اشرافی، به روزگار پیش از گرایش به سادگی و رفتار سخت تر و جدی تر سازگار با هنجار پولیس، نه توهم بلکه گوشه ای از حقیقت است.ولی هنر شگرف یونانی رفته رفته در محدوده ی پولیس جذب شد. شکوفایی کامل هنر همگانی تنها پس از 500 پ م روی نمود؛ با این همه، ساختمان معبدهای شکوهمند در بسیاری از بخش های جهان یونان در سده ی ششم پ م آغاز شد. این چنین تعهداتی همیشه جنبه ی همگانی داشت و بیشتر منظور از برپا ساختن نیایشگاه ها، جای دادن خدایان و الاهگان حامی پولیس بود. پیکرتراشان کاری نو یا بسیار مفصل در آرایش دیوارها و کتیبه های سر درهای این نیایشگاه یافتند؛ و البته می بایست تندیس های دینی برای اندرونی ها بتراشند.
بدین گونه، در عین این که پیکرتراشان و معماران در طی نسل ها سرگرم پیشرفت در فن خویش و پایه ریزی شیوه های مورد پذیرش همگان در هنر خویش بودند، همواره در خدمت حکومت فعالیت می کردند. این امر در پیدایش سبک یونانی تأثیری ژرف داشت. بی گمان چهره سازی به سبک رئالیستی که بعدها در پیکرتراشی رومی دنبال شد، چندان خواستار درمیان مردم نداشت. کار ارزشمند پیکرتراش یونانی در عوض آفرینش یک نمونه ی کلی از انسان متعالی و آدمی خدای گونه بود. وانگهی، صفت مقدس ساختمان های عمومی بزرگ نیاز به پیروی کامل از سرمشق های سنتی معماری داشت.(6) این محدودیت ها بر ابتکار ایشان موجب شد که معماران اندیشه ی خود را مصروف جزئیات باریک آرایش و تناسب و قرینه سازی کنند که مایه ی فوق العاده ی نیایشگاه های یونانی گشت. نخستین معماران یونانی هرگاه آزاد گذاشته می شدند که ابتکار خویش را به کار برند- هم چون معماران کاخ های نینوا و تخت جمشید- هرگز بدین پایه از دقت هنری و کمال نمی رسیدند.
صفت هنر یونانی پولیس، آن را از پیشینیان شرقی و از دنباله روهای رومی ممتاز ساخت. با این همه، همه ی صفات تندیس ها و معماری یونانی را نمی توان بدین گونه توجیه کرد. پیکرتراشی یونان باستان آشکار تقلیدی بود از سرمشق های مصری. ولی، با پیشرفت استادان یونانی در فن سنگ تراشی، رفته رفته از اصول رایج هنر مصری آزاد شدند و به طبیعت و چیره دستی در شکل دادن به مواد پرداختند. ویژگی روزافزون گرایش به سوی مردم در هنر یونانی، این را نمی پذیرفت. شاید تصور کامل انسان خداگونه در آثار هومر موجب شد که هنرمند به سوی طبیعت گرود و شاید فرصت ملاحظه و بررسی حرکت های پیکرهای برهنه ی آدمی در آموزشگاه های ورزشی، پیکرتراش را بر آن داشت تا آثاری پدیدار کند که از نظر کالبدشناسی و اندام شناسی دقیق است؛ ولی این مطلب حدس و گمانی بیش نیست؛ و دلایل تحول هنری یونان (مانند هر شیوه ی هنری شگرف دیگر) اساساً در رازها نهفته خواهد ماند.(7)
ادبیات.
ایلیاد و اودیسه کهن ترین و شگرف ترین منظومه ی بر جای مانده ی یونانی، هیچ ارتباطی با پولیس ندارد؛ آثار هزیود نیز چنین است. با این همه، این منظومه ها به ویژه آثار هومر در فرهنگ یونانی اثری ژرف گذاشتند. ارمان اشرافی و پهلوانی ایلیاد که درشتی و شادی را در کارها به هم آمیخته و آنها را با احساسی غم انگیز و اندوهبار با مرگ محتوم که سرنوشت گریزناپذیر هر موجودی است پیوندی استوار داده است، از نظر یونانیان عاملی اساسی شد در تصور زندگی آدمیان، پهلوانان هومر برای نام و ننگ و پیروزی خویش پیکار می کردند و یونانیان دوران کهن اگر چه در عالم اندیشه و خیال و نه در واقع نام و ننگ و پیروزی پولیس را جایگزین آن کردند؛ ولی آرمان های هومر هم چنان دست نخورده دامنه یافت و بر جای ماند.شعر غنایی یونانی نیز بیشتر آفرینش دوران اشرافی بود و تأثیر نظم و انضباط پولیس در آن چندان راه نیافته بود. شیوه ی بیان نخستین سخن سرایان غالباً بسیار خصوصی و شخصی بود و گاه هم بیان زندگی نامه و خودبینی افسار گسیخته ی اشرافی در بسیاری از بیت های آن مندرج است. از سویی تیرتائوس (8) شاعر از هنر خویش برای پرآوازه ساختن پولیس اسپارت بهره گرفته است و مارشی ساخته است برای فالانکس نوبنیاد و از پرگزافه ترین و پرمبالغه ترین اصطلاحات به منظور برکشیدن و آرمانی ساختن فداکاری در راه دولت- شهر، یاری گرفته است. سولون، قانون گذار آتن، با شیوه های سیاسی همانند ولی معتدل تر، از شعر برای بیان اندیشه ی عدالت و قانون که وسیله ای شده در دست او جهت اصلاح قوانین آتن، بهره جسته است.
اما کلاً شعر تأثیر ژرفی از پولیس نیافت، بیشتر به سبب آن که قالب های شعری (به استثنای نمایش نامه ) پیش از پیدایش پولیس پدیدار شدند و کششی احساساتی نیرومند و استوار یافتند. باز هم ثابت شد که می توان شعر را با هدف های دولت- شهر سازگار ساخت، و این امر بی گمان به سبب این که آرمان های پولیس غالباً در خود اندیشه های اشرافی دوران گذشته را جذب کرده بود، آسان گشت. پیوند میان این دو متقابل بود؛ از این رو که سحر سخن منظوم از همه ی نیروهای ادامه دهنده و نگاهدارنده آرمان های اشرافی در جهان دموکراتیک پولیس استوارتر بود. یونانیان کهن خوگرفته با هومر نمی توانستند از توصیف های پهلوانی مندرج در منظومه های او که چنان نیرومند و مؤثر بیان شده است، چشم پوشند.
آثار نثر در یونان پیش از 500 پ م چندان رواجی نداشت. به استثنای هکاتایوس که مجموعه ی آثار جغرافیایی، داستان های شگفتی ها و عجایب و سرزمین های دوردست او بر جای نمانده است، تنها آثار قابل ملاحظه ی نثر این دوران از آن فیلسوفان است.
فلسفه.
در حدود سده ی ششم پ م دست کم دو نقص در جهان بینی هومر مایه ی دشواری فکری یونانیان شد. یکی پیوند بغرنج و پیچیده ی میان سرنوشت و خدایان المپ بود. در بعضی از عبارت ها، هومر زئوس را قادر مطلق گرفته است و در جاهای دیگر او دست خوش بازی سرنوشت می داند. یک ناسازگاری دیگر، همانا بی ثباتی رأی و دمدمی مزاجی است که هومر به خدایان المپ نسبت می دهد. یونانیان دوران کهن که بر پایه ی داد و عدالت خود ساخته، قانون ها و نهادهای منظمی بنیاد نهاده بودند، از خدایان پرداخته ی هومر که با هم به ستیزه برمی خاستند و به فریب و نیرنگ چه با خدایان دیگر و چه با آدمیان دست می زدند و کارهای ناپسند اخلاقی مرتکب می شدند، ناخشنود بودند.نارسایی های کلامی هومر تا حدودی ناشی از آشفتگی کلی حاکم بر سنت های دینی یونان بود که در سده ی ششم پ م در نتیجه ی پیوند اساطیر ناقص و گوناگون پدیدار شده بود. از این ها گذشته، یونانیان دستگاه روحانی قدرتمند و باسازمانی نداشتند که چنین ناسازگاری هایی را جبران و اصلاح کند. آیین های دینی عمومی به دست مأموران حکومتی اجرا می شد که بیشتر گرایش سیاسی و حکومتی داشتند تا بودن در بند اندیشه و تفکر. در نتیجه، هیچ دستگاه یا سازمانی نبود که توان توجیه طبیعت جهان و به ویژه جنبه های ماوراءالطبیعه ی آن را برای شهروندان عادی داشته باشد. این عمل به عهده ی افراد افتاد.
در روزگار باستان، شاعران گستاخانه توضیح هر مشکلی را تعهد می کردند. مردم ایشان را پیشگویانی می دانستند که از نیروی الاهی وحی گرفته اند و یک هاله ی سپاس یا بهتر بگوییم هراس آنان را در میان گرفته بود. با این همه، شاعران یونان در مقایسه با کاهنان شرق، زیر دو مشکل سخت برای باز آوردن نظم و نظام در دستگاه خدایان و آدمیان دست و پا می زدند. نخست آن که لطف سخن و کمال شیوایی نظم ایشان، کارِ به خاطر سپردن آثار آنان را آسان کرده بود، بنابراین تغییر در اصول برایشان جایز نبود. یعنی آن که اندیشه های نسل های پیشین را نمی توانستند به آسانی تعدیل کنند، چنان که با دوران های اخیر سازگار شود و به ویژه آن که از نظامات شاعری سر باز زنند. نسل های پی در پی کاهنان شرقی می توانستند با نهایت دینداری مواد و مصالح دینی کهن را بر طبق دانش و سلیقه ی زمان تفسیر کنند، دگرگون سازند و آرایش دهند؛ ولی متفکرانی چون گزنفون و هراکلیتوس که از گفتارهای هومر و هزیود کاملاً آگاه بودند. ناگزیر شدند گفته های پیشنیان خویش را هم چون دروغ انکار کنند و ضمناً فیلسوفان ملطی از چنین کفرگویی با تجاهل و سکوت در روایات شاعران سر باز زدند. دوم آن که، شاعران یونانی به یک دستگاه منظم و حوزه ی علمی متکی به خود وابسته نبودند و مردمی بودند منفرد و جدا از هم و هیچ گونه روایات معتبر از حقیت در انحصار نداشتند. یک کاهن شرقی که آداب زمزمه و اساطیر بیان می کرد، می توانست از پیشینیان و استادان خویش و سنت و دانش سینه به سینه نقل شده یاد کند، در صورتی که شاعر یونانی تنها متکی به الهام، استدلال و تصورات خویش بود.
بدین گونه، اندیشه ی جستجو و سرشت متفکر یونانی رو به رو شد با نظامی مؤثر یا خوب تنظیم شده ی اساطیر و احکامی که بدیشان روشنگری و ژرف بینی در جهان عطا می کرد. با این همه، چون به داد و ستد و سفر به مشرق دست بردند، با نظام های کلامی و افلاکی برخوردند با بسیاری علوم سودمند. پاسخ یونان بدین امور، همانا بیان شگفتی آمیز و روشن سرشت اشیا بود. یعنی اختراع فلسفه، گویند طالس یا ثالس ملطی (در حدود 585 پ م) که چنان که به ما رسیده است بینادگذار فلسفه ی یونان است، هندسه را از مصر فرا گرفت و از آن بهره جست. نظرش این بود که آب ماده المواد یا جوهر همه چیز است. این سخن ما را به یاد جهان بینی باستانی بابل می اندازد که می گفت آب نخستین آفریده است. به راستی نظریه ی نسبت داده شده به طالس، گویا بیان مجدد اساطیر بابلی است با این تفاوت بزرگ که طالس دیگر دخالت خدایانی را که در کانون جهان بینی شرقی بود به دور افکند. ولی اگر فلسفه یونان دست به ترمیم بافته های روشنفکرانه ی شاعران با نکاتی از اندیشه های شرقی زد، دیری نگذشت که فلسوفان مانند پیکرتراشان یونانی همزمان خویش، از تکیه بر هر گونه اندیشه ی خارجی خود را بی نیاز ساختند و آزادنه اندیشه ی خویش را در عالم به جولان در آوردند.
مکتب فلسفی که در ایونیه در حدود پایان سده ی ششم پ م آغاز شد کنجکاوی بشر را به سوی طبیعت جهان رهنمون شد و کوشید تا پدیده های طبیعی را در نظمی جامع در آورد. این کوشش، سنت فکری هومر (و پیشینان ناشناخته ی او) را که همه ی امور را به خدایان المپی نسبت می دادند به پیش برد؛ یعنی آن که طالس، اناکسیماندروس و انکسیمنس در واقع خدایان انسان گونه ی سرشته ی هومر را به کناری نهادند و دست بردند به تحلیل سرشت و مفهوم سرنوشت مندرج در آثار هومر.(9) تا آن جا که پاره ای از آثار بر جای مانده ی ایشان به ما اجازه ی داوری می دهد، شیوه ی فکری فیلسوفان ملطی چندان از زمینه ی بحث شاعران پیشین دور نبود. ایشان تنها به بیان مبحثی می پرداختند که به استدلال و احتجاج دست نمی بردند؛ ولی اناکسیماندروس دست کم، گویا به گسترش قواعد استدلالی استوارتری دست زد.(10)
فیلسوفان ایونی از جهانی بینی شرقی به گونه ای بنیادی با انکار اصول زنده شمردن همه ی موجودات کناره جستند و به راهی دیگر رفتند. با وجود سنت ها و روایت های فکری متفاوت و گوناگون محلی در خاورمیانه، همه بر آن بودند که فرایند طبیعی امور متکی است بر اعمال و اراده ی موجودات زنده ی فوق بشری. جهان را بر پایه ی قیاس به نفس یا تصویر آدمی توجیه می کردند و رویدادهای جهان را مرهون خواست خدایان یا ارواحی می دیدند که مانند بشر بودند و همان حالات و هوسها را داشتند. ولی فیلسوفان ایونی خدایان را از یادها بردند و جهان را پیرو قانونی گرفتند و بدین گونه آن را قابل شناخت و توجیه دانستند. ایشان وجود روح و روان را انکار نکردند ولی می گفتند که ارواح هم مانند دیگر پدیده ها پیرو قوانین طبیعی هستند. (11)
از آن هنگام، باز تأیید در یافتن قوانین طبیعت به عنوان کلید جهان و افلاک در سنت های فکری همه ی مردمی که تحت تأثیر یونانیان کهن بودند، بر جای مانده است. دانشمندان و فیلسوفان و متکلمان مسیحی و مسلمان همواره نظر ایونیان را درباره ی طبیعت و شناخت قانون آن تأیید کرده اند و کما بیش پیوسته موافقت دارند که قانون طبیعی است که جهان را در برابر اعمال خودمختارانه و غیر قابل پیش بینی اراده ی الاهی دست کم نظم می بخشد.
بی گمان، بسیاری عوامل موجب این جدایی اساسی از قالب های دیرین اندیشه ی بشر شده است. با آن که ایونیان در الاهیات هومری غوطه می خوردند و نظر او را در وجود سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر که بر خدایان و آدمیان چیره است قبول داشتند، برخورد با جامعه های شرقی و نیمه متمدن ایشان را با احکام دینی گوناگون آشنا ساخت. ولی عامل قطعی و سرنوشت ساز در این ماجرا ما را به پولیس رهنمون می کند. در ایونی سده ی ششم پ م، امور مردم با قوانین عادلانه ای به گونه ای مطلوب با وضع قوانین عمومی و بی طرفانه و ضروری و سودمند حل و فصل می شد. ظاهراً قوانینی از طبیعت که فیلسوفان یونان به تصور خویش از جهان استخراج و استنباط می کردند، همانندی شگرفی با قوانین پولیس داشت که بی گمان ایشان آن ها را نهانی حاکم بر زندگی فردی آدمیان می دیدند. پس، آغاز فلسفه ی یونان را می توان گونه ای فکر ساده و سست انگاشت که از نظم و ترتیب پولیس گرفته و بر جهان کیهان در گردش به شیوه ای سودمند و مناسب منطبق شده است.
متفکران پیشین، خواه یونانی و خواه نیمه متمدن، نیز جامعه ی پیرامون خویش را بر جهان منعکس ساخته اند.(12) ولی تقریباً در همه ی جامعه های پیشین، آدمیان سخت در فرمان هوس های طبیعت یا خواست خودکامانه ی سران جامعه یا غالباً هر دو انگاشته می شدند. تا هنگامی که تأمین خواربار جامعه به آب و هوای ناپایدار بستگی داشت و رفاه مردم باز بسته بود به دل خواه اربابی که شاید در دوردست جایگاه گزیده بود و زندگی مردم پیوسته بستگی داشت به تاخت و تاز زورمندان و آفات طبیعی، هر گونه جهانی بینی که تأکیدی از بی نظمی و رویدادهای پیش گویی ناپذیر طبیعت در خود نداشت. مبتذل و سست تلقی می شد. ولی در شهری پر نعمت و مستقل مانند ملطیه، زندگی و آسایش شهروندان رأساً تابع کوشش منظم و همکاری ایشان بود که با قانون تنظیم می گشت. بدسالی و کمی محصول موجب ناراحتی خیال می شد ولی کشتی های تجاری ایشان غله ی مورد نیاز را وارد می کردند. سرنوشت شهروندان ملطی به هیچ پادشاه دوردست نشینی بستگی نداشت. پیروزی یا شکست ملطیان در جنگ نیز بازبسته به آموزش نظامی و انضباط شهروندان نظامی بود. بدین گونه، پولیس پناهگاهی ساخته بود حایل میان شهروندان خویش و هوس های طبیعی و زرهی شده برای حفظ آنان از خودکامگی مأموران و فرمانروایان، و با پرورش های نظامی راه بر خطرات جنگ را هم تا حداقل بسته بود. شهروندان چنین شهری از همه ی خواست های بیگانگان برکنار بود و در عین حال سخت پای بند قوانین. بدین گونه، شگفت نیست که بعضی از شهروندان متفکر هواخواه شهر خویش، جهان و افلاک را هم تابع قوانین مشابهی بدانند. با این همه، این گمان غیر معقول مایه ی گرایشی ممتاز و مطلوب برای قالب فکری یونانیان (و اروپاییان) نسل های آینده شد. این مطلب بسیار جالب توجه بود. ولی از این جالب تر به ویژه آن است که در ماورای همه ی انواع رویدادهای خاص جهان قوانین طبیعت فی الواقع جلوه گری می کند.(13)
هر گاه فیلسوفان ایونی پولیس را با سرمشق ساختن نظم آن برای جهان تأیید کردند، مکتب فیثاغورس که عمدتاً در ایتالیا و سیسیل گسترش یافت، گویا نقطه ی مقابل آن را برگزید و در برابر جهان بینی جهان گیر و همه گیر پولیس که با این همه ناقص بود، سر برداشت. فیثاغورس خود زادگاهش را در ساموس رها کرد و در کروتونا، در ایتالیای جنوبی (در حدود 525 پ م) جایگزین شد؛ در آن جا جامعه ای یا فرقه ای بنیاد نهاد از برگزیدگان همنشینان خویش که خواستار مراتب روحانی و معنوی، و در طلب اصلاحات دینی بودن تا دلداده ی خرد به خاطر خرد. ولی از شناختن دقیق نظریات او میسر نیست؛ زیرا گویا می آموخت که پی گیری دانش بهترین راه برای پاک ساختن روح است. در پیرو این اعتقاد، وی و پیروانش به گسترش دامنه ی ریاضیات یاری بسیار کردند؛ گو این که برای پاکی روان دست از روزه داری و دیگر انواع ریاضت ها بر نداشتند.(14)
روایت فلسفی فیثاغورس ثنویت دین یونانی را در فلسفه وارد ساخت؛ زیرا هم چنان که فلسفه ی ایونی از نظری یک اصلاح خردگرایانه در علم خداشناسی المپ بود، اندیشه ی فیثاغورس هم گویا جنبش اصلاحی بود در آیین اورفه. گذشته از این ها، این دو جنبش اصلاحی در دو زمینه موازی به پیشروی پرداختند. زیرا برجسته ترین ابتکار فیثاغورس همانا تأکیدی بود که وی بر دانش و علوم همچون راه رهایی کرده بود و هدف او از این تأکید همانا تخفیف ارزش تظاهرات هیجانی بود که از صفات آیین اورفه و دیگر آیین های رازگونه و عرفانی یونانی به شمار می رفت.
فیثاغورس خود چیزی ننوشت و آموزش او تا مدت ها پنهان و در درون فرقه ای که بنیاد نهاده بود، نگاه داری می شد و بنابراین دشوار می توان اطلاعات معتبر درباره ی اندیشه ی او فراهم ساخت. ولی آشکار است که پی گیری فیثاغورس در روحانیت و معنویت فرد، اصلاً با خواست های پولیس یونانی از شهروندان خویش سازگار نیست. روگردانی از شیوه ی معمول جامعه برای دستیابی بهتر به دین و زندگی معنوی و فکری، که روشی خاص هند است، در قالب پولیس علمی و قابل اجرا نبود. در نتیجه، تاریخ فرقه ی فیثاغورسی پر از آشفتگی و غوغا بود. یا فرقه ی مورد بحث بر پولیس چیره می شد- چنان که گویا چند سال در کرونوتا که نخست فیثاغورس در آن جا جایگزین شد چنین بود- یا پولیس علیه فیثاغورسیان دست به کار می شد و افراد این جماعت را پراکنده می ساخت، آن چنان که گویا در پایان زندگی فیثاغورس روی نمود. برخوردهای همانندی با سران شهر تا یک سده مایه ی رنج و دشواری فیثاغورسیان شد تا آن که سرانجام شهروندان بدگمان و مأموران رشکبار توانستند همه یفیثاغورسیان را پراکنده سازند و انجمن های آنان را نابود کنند.
بافت سست تر سازمان سیاسی و اجتماعی هند می توانست این گونه گروه ها را اسان در خود جای دهد. ولی سرپرستی و نظارت کامل پولیس بر زندگی شهروندان خویش، از پذیرش همانندان ایشان در قالب اجتماعی یونان سر باز می زد. به راستی که می توانیم تاریخ فیثاغورسیان را نخستین برخورد ثبت شده در تاریخ اروپا میان دستگاه دین و کشور بگیریم.
با این همه، کشمکش میان فیثاغورسیان و آرمان های مسلط یونان کهن نتوانست فیثاغورسیان را از نفوذ ژرف در اندیشه ی آیندگان یونان باز دارد. کوشش برای نجات و رستگاری و تقدس فرد و جدیت برای ایجاد پیوندی با الوهیت و گرایش به زندگی جاویدان که در پایداری جامعه ی مورد حمایت پولیس اهمیتی نداشتند، همه از عواملی بودند که نظام پولیس راه مناسبی برای رسیدن بدان ها نداشت. فیثاغورس کوشید تا با معقول و لطیف ساختن آیین اورفه و درآوردن فلسفه ی دین به صورت یک راه و شیوه ی زندگی، این نقیصه را بر طرف سازد. فیثاغورس از زمان خود پیشی گرفته بود. زیرا بهره گیری از فلسفه هم چون یک شیوه ی زندگی، پدیده ای بود که تنها در دوران هلنیستی و رومی روی نمود که قالب پولیس بسیاری از اعتبار روانی خود را از دست داده بود. با این همه، فیلسوفان در دو قرن پس از فیثاغوریس، یعنی پیروان مکتب مکتب الثایی و امپدوکلس(15) در ایتالیا، و افلاطون در آتن، تحت تأثیر نظریات فیثاغورس قرار گرفتند و بدین گونه وی از انحلال کامل فلسفه در قالب پولیس جلوگیری کرد. این امر پاره ای بدین سبب بود که گویا فلسفه یکی از پدیده های مهم بالنده ی فرهنگ یونان در عصری به شمار می رود که خشکی فکری محلی پولیس های جدا از هم، از گسترش بیشتر تمدن یونان جلوگیری کرد.
تا 500 پ م، یونانیان در طرح افکندن یک شیوه ی نو و شگرف زندگی کامیاب شدند. سازمان حکومتی یعنی پولیس، ریشه ای ژرف، و استوار یافت و بیشتر انواع مشخص مظاهر فرهنگی یونان در قالب پولیس جا افتادند. برای یونانیان سده ی پنجم پ م، همین وظیفه ماند که اصول نتایج منطقی و تکامل فنی را که پایه های آن ها را پیشینیان ایشان در سده ی ششم پ م گذاشته بودند، استوار سازند.
بنابراین، قالبی که تمدن کهن بعدی باید بر آن شکوفا شود، فراهم شده بود. بعضی از مشخصات اساسی و عمده ی آن قالب به راستی در فرهنگ بعدی اروپا هم چنان مؤثر افتاد. اندیشه، هنر، ادبیات و سازمان های یونانی گونه ای معیار برای تمدن غرب شدند که در عصرهای پی در پی به گونه های مختلف تعدیل یافتند؛ ولی هرگز سراسر و کامل رها نشدند.
بنیادی ترین ویژگی جامعه ی اروپایی یعنی تسلط بی چون و چرای حکومت سرزمینی خاص بر همه ی عوامل رقابت کننده و به هم پیوسته ی اجتماعی، ریشه به پولیس یونان می رساند که در آن این حال به منتها حد ممکن رسید و تاکنون به ندرت همانند آن رخ داده است. مسیحیت هم که از ریشه های شرقی برخاسته بود، تا حدود عمده ای دارای صفات یونانی شد؛ زیرا مسیحیان نخستین روی سوی سنت های دین های راز گونه و عرفانی کردند که یونانیان تا حدودی آنها را سرکوب و تا اندازه ای زیر سیطره ی دین عمومی آورده بودند. مسیحیت بی گمان گونه ای تأکید بر ابعاد شخصیت آدمی گذاشت که پولیس یونان با نهایت جدیت در نادیده گرفتن آن کوشیده بود و آن همانا جدیت برای نجات و رستگاری فرد بود و پدیدار ساختن رشته ی پیوندی میان فرد با خدا. با این همه، در این جا نیز تأثیر پولیس را نمی توان ریشه کن ساخت؛ زیرا دستگاه روحانی هم چنان که در گذشته با فیثاغورسیان کرده بود، در پی ایجاد حکومتی در حکومت شده بود. برپایی کلیسا بنابراین مایه ی پیدایش دوگانگی سیاسی کشش به سوی شهرِ خدا و به سوی شهر این جهانی شد؛ ولی هر یک ادعاهای خود را از ادعاهایی که نخست توسط دولت- شهرهای یونان باستان عنوان شده بود، گرفتند.
پینوشتها:
1. Raffaele Pettazzoni, (Introduction to the History of Greek Rligion), in his Essays on the History of Religion, trans, H. S. Ros (Leiden E. J. Brill, 1954), pp. 68-80.
2. کمابیش سراسر آتن را زیر پا می گذاشتند.- م.
3. نک: صفات فرضی دین گران سنگی که بدان اشارت رفت.
4. غیبگویان مورد بحث به هنگامی که در 480 پ م از پارسیان پشتیبانی کردند، آبرو باختند و هرگز از این بدنامی کاملاً رهایی نیافتند.
5. Gisela A. M. Richter, Kouroi: A Study of the Development of Greek Kouros from the Late Seventh to the Early Fifth Century B. C .(New York: Oxford University Press, 1942), pp. 3-4; W, Deonna, Dedale, ou la statue de la Grece archaique (Paris: E, de Boccard, 1930), I, pp. 56-59.
6. بسیاری از جزئیات معماری یونانی را می توان تنها تقلیدی دانست از ساختمان های سنگی و چوبی، سرتیرها و دیگر پدیده هایی که زمانی وظیفه ای خاص داشتند، در ساختمان های سنگی به عنوان عوامل آرایشی مورد سلیقه ی عموم به کار می رفت.
7. نقاشی و پیکرتراشی مینوسی نیز سخت و مبالغه آمیز طبیعت گرایانه بود. با این همه، دشوار می توان تصور کرد که از هنر مینوسی و میسنی تا یونان کهن با سنتی یکسان ادامه یافته باشد زیر میان این دو، دورانی از هنر هندسی با نقاشی های زاویه دار موجود است که در آن سفال ها- تنها آثار هنری یونان بازمانده از عصر بعد از دوریها- کاملاً نقش های غیر طبیعت گرایانه دارند.
هر گاه بتوان فرض کرد که منظور اصلی از هر قطعه ی هنری همانا انتقال دقیق تجربه ی بیننده است به دیگری- که در صحت این مطلب تردید دارم- آن گاه شاید بتوان همانندی میان هنر مینوسی و یونانی کهن را چنین توجیه کرد: هر گونه نخستین کوششی که برای فراهم ساختن وسیله ای یا شیوه ای که بتواند دقیقاً تجربه ی بیننده را منتقل کند، به سبب نقص های مهارتی و استادی، محکوم به ناکامی است و شکست. در جامعه ای که با دیگر شیوه های هنری ارتباطی نباشد، چه بسا که این کوشش های نخستین و ناپخته خود موضوع تقلید شوند و آن چه بدان هم چون یک کوشش کامیاب برای یادآوری واقعیت دست برده شده بود، خود اساس و نظامی شود برای سنت هنری غیر طبیعت گرایانه.
ولی مردم در برخورد با شماری شیوه های هنری غیر طبیعت گرایانه یا طبیعت گرایانه ی ناقص، چه بسا برگزیدن یکی از آن ها برای سرمشق تقلید امری مشکل بیابند. چنین مردمی ممکن است با افزایش کوشش خویش در تقلید از طبیعت تا آن جا اهتمام ورزند که استعدادهای فنی و قدرت هنری در آنان گرد آید و به یک سبک طبیعت گرایانه ی ممتاز دست یابند. هم کرت و هم یونان با سبک های هنری کرانه های سراسر مدیترانه در ارتباط بودند و در هنگام مقتضی، هنرمندان این هر دو جامعه به آن چنان استادی فنی دست یافتند که بدیشان توانایی رسیدن به طبیعت گرایی ممتازی بخشید.
با این همه، فرضیه ی نخستین هم چنان مورد بحث و تردید است. بعضی سنت های هنری بی گمان از بر هم زدن تفننی واقعیت های عینی لذت می بردند؛ مانند جانورنگارای سکایی. بنابراین، شاید باید گفت تا هنگامی که هدف هنری، یادآوری دقیق و انتقال تجربی بیننده به دیگران نشود، هنرمندان در برخورد با سنت های هنری گوناگون چه بسا در قبال هنرمندان محروم از چنین برخوردهایی، در راه بردن به سوی طبعیت گرایی بیشتر پافشاری کنند تا آن که استادی فنی و راه های رسیدن بدین هدف فراهم آید.
8. Tyrtaeus
9. F. M. Cornford, From Religion to Philosophy: A Study in the Origins of Western Speculation (London: Edward Arnold, 1912), p. 144.
10. John Burnet, Early Greek Philosophy (4th . ; London: A. and C. Black, Ltd,. 1930), pp . 53-54.
11. اشارات نکردن بودا به خدا و انکار منظم کنفوسیوس در پرداختن به الوهیت (یا زندگی پس از مرگ) شباهتی به گردش اندیشه در میان همزمانان ایشان در ایونی دارد. این هر سه مکتب فکری پشت به خدایان کردند، منتها به راه های گوناگون. فیلسوفان ایونی کنجکاو بودند بدانند که چگونه جهان می گردد و کوشیدند تا قوانین طبیعی را بیابند. بودا کاملاً نسبت به قوانین طبیعی بی اعتنا بود و می کوشید تا از جهانی که به دیده ی ایونیان اینچنین جالب توجه می نمود، اعراض کند. کنفوسیوس راهی دیگر برگزید. زیرا او تنها دلبستگی به اعمال بشر داشت و در پی یافتن «قانونی» یا معیاری برای رقتار در سنت ها و آیین های نیاکان بسیار پیشین بود. وی در جستجوی یافتن پایه ای برای اصول اجتماعی در طبیعت و ماهیت اشیا نبود، بدان سان که فیلسوفان ایونی بعدها در سده ی چهارم پ م بودند و دیگر اصول زندگی پولیس را وحی منزل و بی چون و چرا نمی دانستند و در آن شک و تردید روا می داشتند. بدین گونه راه کنفوسیوس (تائو) و فنا (نیروانا)ی بوداییان و قوانین طبیعی یونان، در عین این که با هم تفاوت هایی بسیار داشتند، هر سه در این نکته هم داستان بودند که وابستگی خاورمیانه ای به خدایان (یا خدا) را برای توجیه و بیان همه چیز و ازجمله پایگاه انسان در جهان منکر شوند.
ارج چشم گیر و مدام جهان بینی خاورمیانه ای از این جا آشکار می شود که اندیشه ی هندی و غربی به زودی به سوی تعبیر الاهی و کلامی جهان بازگشت. در این بازگشت، چه فیلسوفان هندی و چه فیلسوفان مسیحی یونانی و وارثان اسلامی ایشان، یک سره در به روی میراث غیر الاهی و انکار خدا نبستند، بلکه تعبیرات کهن و نو درباره ی جهان را به گونه های مختلف (بوداییان که گاوتمه ی منکر خدا را به خدایی برداشتند) با احساسی از منطق به نسبت های بسیار و کم، آن چنان که در این گونه سازش ها ضرور می نماید، با هم در آمیختند. به همین گونه در چین، این جهان گرایی کمنفوسیوسی با بیان و رفتار سرد و سود پرستانه ی آن عرصه یکه تاز نماند. ناگهان تائو گرایی ای برخاست که در همه چیز اصالت حیات می دید (گو این که کاملاً گرایش الوهیت آن همانند نظر غربی نیست) و احکامی بر خلاف آیین کنفوسیوس داشت. بودیسم این روند اندیشه ی چینی را در هفت یا هشت قرن بعد تقویت کرد.
12. برای مثال، پیشینیان هومر ظاهراً الگوی حکومت خدایان المپ را از حکومت نادرست و نسبتاً اشتباه میسنی آگاممنون برداشتند. به همین گونه کاهنان سومری (یا پیشینیان ایشان) در هزاره ی چهارم پ م مجمع خدایان بین النهرینی را بر «دموکراسی اولیه» (یا اولیگارشی) دهستانهای گسترش یافته ی دشت سیلابی دجله و فرات منعکس ساختند.
13. گمانی چنین مطلوب و دقیق از نظر زمانه، گویا یک بار در تاریخ بشر روی نموده باشد. دموی مزاجان بنیاد گذار مکتب ایونی هم در شگفتی فرو می رفتند هر گاه می دیدند، شیوه ای که قوانین طبیعی جهان را باز بسته به قوانین چند شهر یونانی ساخته، چنین با دانش طبیعی قرن های اخیر راست در آمده و مصداق یافته است.
14. فیثاغورس گویا اندکی از اندیشه های دینی و فلسفی همزمان خویش در هند آگاهی داشته است. این امر البته نمودار آن است که چرا بعضی از احکام اوپانیشادها سخت همانند افکاری است که به آیین فیثاغورس معروف شده اند. واقعیتی که زادگاه فیثاغورس، ساموس که در جوانی نیز در آن زیسته است، روابط بازرگانی بسیاری با مصر داشته و دلایلی در دست است که مهاجرنشینی از بازرگانان هندی در ممفیس مصر در حدود 500 پ م وجود داشته است. بر خوردهایی از راه خشکی از طریق دربار پاریس که بر بعضی استان های یونان و هند مسلط بود نیز، چه بسا که ممکن بوده باشد. نک:
Nilakanta Sastri, (Ancient Indian Contacts With Western Lands), Diogenes, No. 28 (1959), pp. 44-57.
15. Empedocles
/م