اوج فرهنگ قرون وسطایی

نیروی ناآرام و پرجنبش نظامی، اقتصادی و داد و ستد غرب، به زمینه های اندیشه و هنر هم نفوذ کرد. جذب آزمندانه ی جنبه هایی از فرهنگ اسلامی و بیزانسی که اندیشه ی غربیان را به خود می کشید، مقدمه ای شد برای شکوفایی
چهارشنبه، 9 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اوج فرهنگ قرون وسطایی
 اوج فرهنگ قرون وسطایی

 

نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

نیروی ناآرام و پرجنبش نظامی، اقتصادی و داد و ستد غرب، به زمینه های اندیشه و هنر هم نفوذ کرد. جذب آزمندانه ی جنبه هایی از فرهنگ اسلامی و بیزانسی که اندیشه ی غربیان را به خود می کشید، مقدمه ای شد برای شکوفایی بزرگ آفرینندگی با نیرویی شگرف از جوانی و شادابی. روحیه ی ناآرام ماجراجویانه و سلحشورانه ی نظامی غربی، همگام شد با جستجوگری فکری انسِلم قدیس (ف 1109م) و پیِر آبِلار (ف 1142م) و نیز به اوج گراییدن شیوه ی ساختمان های کلیساهای جامع گوتیک که نموداری است از نیروی شگرف تصور و پویش.
در میان سده های یازدهم و پانزدهم میلادی، در رشد فرهنگی اروپای غربی می توان سه مرحله را باز شناخت. نخست دورانی است که از اشتراک مساعی کلیسا و شهرهای رو به توسعه که پایه ای گذاشت برای جذب آزمندانه و پیوسته ی عوامل مناسب و مطلوب از تمدن عالی اسلامی و بیزانسی، به هم راه ناسازگاری این میراث با شرایط ویژه و منافع غرب. این دوره با بحران سده ی سیزدهم میلادی، میان زمان پاپ های اینوکنتیوس سوم (1198- 1216م) و بونیفاکیوس هشتم (1294- 1303م) به اوج رسید. سپس دورانی از تنش و کشاکش میان روحانیان و شهریان، جای گزین هماهنگی های نخستین شد. این عامل پیش گیرنده ای شد تا برانگیزنده؛ و هنگامی روی نمود که گرایشی مادی تر در میان شهریان نمودار شد. این دوران کشاکش و انتقال در شمال آلپ، سراسر سده ی پانزدهم میلادی را گرفت. ولی در شهرهای ایتالیا، مرحله ی سوم رشد بسیار زودتر آشکار شد. زیرا؛ این شهرها با جهان غیر مسیحی نزدیک بودند تا همانندان خویش در شمال آلپ، پس شگفت انگیز نیست که ببینیم شیوه ی زندگی دنیوی تری که با شرایع و اعمال مسیحیت به گونه ای روزافزون ناساز می شد، در ایتالیا از دیرباز پیش از نفوذ این گونه جهان بینی در بخش های شمال اروپا رواج یافت. تا فرا رسیدن پایان سده ی پانزدهم میلادی، این فرهنگ «رنسانس» در درون ژرفای کانون دستگاه پاپ رسوخ یافت و آغاز کرد به نفوذ در دربارها و پایتخت های اروپای شمالی.
در مرحله ی نخست این تکامل فرهنگی، همه ی امور دست یافتنی و ممکن می نمود و گویا کانون برجسته ی نیروی فرهنگی در شمال فرانسه قرار داشت که در آن، نه تنها فئودالیسم اروپایی، بلکه فلسفه ی اسکولاستیک و معماری گوتیک نخستین بار ریشه گرفت.
در گیرو دار تنگدستی قرون وسطی، ساختمان های بزرگ سنگی برپا نشد؛ اما از سده ی یازدهم میلادی، نخستین دیرها و سپس کلیساهای جامع در اروپای غربی، همچون نمادهای آشکار اصلاح و تجدید حیات کلیسا پی افکنده شد. کلیساهای شیوه ی بیزانسی با گنبد مرکزی در اروپای غربی، از زمان کارولنژینها رواج گرفت؛ ولی در سده ی یازدهم میلادی، این سبک به کناری نهاده شد و به شیوه ی کلیسایی بازیلیک رومی که در مرکز ان شبستانی به صورت تالاری پرستون برپا می شد، رواج یافت. با افزایش یک شبستان عمود بر صحن اصلی سابق الذکر، نقشه ای صلب گونه پدیدار شد که با آرایش های پرتکلف نمای آن با برجها و پیکره های کنده کاری شده، شیوه ی معروف به رومانسک یا سبک رومی وار را پایه گذاشت.
در شیوه ی رومانسک، پهنا و ارتفاع شبستان اصلی محدودیتی سخت داشت؛ از آن رو که هر گونه افزایشی درون سقف و هر گونه ساختمان اضافی متضمن افزایش در ضخامت دیوارها یا افزایش ردیف ستون ها بود. وانگهی، تا هنگامی که تنها اتکای سقف بر دیوارها باشد، ایجاد پنجره های بزرگی که روشنی کافی به درون بیاورد، میسر نیست. شیوه ی گوتیک که از شمال فرانسه در سده ی دوازدهم میلای سرچشمه گرفت، این هر دو مشکل را با تمرکز فشار وزن سقف و ساختمان های اضافی بر بعضی نقاط ویژه که با شمع زدن استوار شده بود، حل کرد. با دست بردن به شمع زدن چنانکه زاویه ی زیر منتهای بالای آن با خمیدگی بهتر، بار سقف ها را تحمل کند و نیز با آرایش دادن این سطح ها، شیوه های آرایشی پرداخته شد؛ بدین گونه، امکان باز کردن پنجره های بزرگ، پذیرش روشنی بیشتر و نمایش زیبایی های پرتذهیب و پرنقش و نگار درون کلیسا حاصل شد.
معماری گوتیک با سرعت در انگلستان، آلمان، سرزمین های پیرامون اسلاوی و تا حدودی کمتر در ایتالیا و اسپانیا رایج شد. شهرهای همسایه می کوشیدند از هم در ساختمان سقفهای بلندتر و کلیساهای شکوهمند تر پیشی گیرند. بیشتر کلیساهای جامع اروپا در سده ی دوازدهم و سیزدهم میلادی برپا گشتند؛ ولی ساختمان بیشتر آن ها تا سال ها کامل نگشت تا آن که همزمان شدند با سبکی پرتکلف و پردقایق آرایشی که به اصالت ساده ی گوتیک گزند می رساند.
یک اثر شگرف دیگر این عصر همانا فلسفه ی اسکولاستیک یا اصحاب مدرسه است که کوششی بود برای توجیه و بیان شرایع مسیحی. پیشروان این کوشش کسانی بودند مانند انسلم قدیس و آبلار که میراث اندیشه ی لاتینی را آن چنان که از صافی نخستین کلیسا گذشته بود، پذیرا شدند. این اندیشه را با شیوه ای بنیادگرا و گستاخانه، با چاشنی نیروی استدلال خویش استوار ساختند. چنین نگرشی به مسائل کلامی و ماوراء الطبیعه، موجبات شور شگرفی را در میان ذهن های جستجوگر و بی ارام گرد آمده در پاریس و دیگر کانون های آموزش و بحث و جدل اسکولاستیکی فراهم ساخت.
با بیداری اندیشه ی جستجوگر، دریافتند که مسلمانان دارای شیوه ی استدلالی بغرنج و پیچیده ای هستند پرغنا و پربار از دانش که بسیار بر آن چه لاتینیان دارند، برتری دارد. آموزشگاه های منظمی برپا شد و آزمندانه و پراشتیاق به کار درآوردن گنجینه های عربی به جهان لاتینی پرداختند. شهر تولدو (طلیطله) کانون مرکزی این کوشش شد؛ ولی کوشش هایی هم در سیسیل (صقیله) و تا حدودی کمتر در سالرنو، سالامانکا و ونیز انجام داده می شد. مترجمان در بند مضمون بودند و کمتر به ادبیات می پرداختند. پس به پزشکی، ریاضیات، اخترشناسی، نورشناسی، فلسفه و دانشنامه های جامع العلوم درباره ی طبیعت و جهان ماورای طبیعت بذل توجه می کردند.
در سده ی دوازدهم میلادی، ابن رشد و ابن میمون فلسفه ی ارسطو را از نو زنده ساختند. مجتهدان و فقیهان اسلامی که در بند شیوه های فکری بسیاری به محک خورده ی خود بودند و پای بند منابع دیگر اندیشه، چندان توجهی بدان نکردند. ولی غرب لاتین که در آن تازه کسانی به دقایق و ریزه کاری ها و پیچیدگی های اندیشیدن پی برده بودند و با روش های منطقی جدل و استدلال فلسفه ی ارسطویی آشنا شده بودند، دارای نیروی استواری برای راه یافتن به الهام فلسفی گشتند. ارسطو جهان بینی تازه ای عرضه می داشت که با فکر سنتی (که در غرب بیشتر بر پایه ی اوگوستینوس قدیس پرداخته شده بود) پهلو می زد و با آن که جهان بینی ارسطویی از آن بت پرستان و مشرکان بود، دارای نیروی استدلالی شگرف بود که چشم پوشی از آن میسر نمی شد. بعضی از اصحاب مدره از این شیوه ی فکری هراسان گشتند و بر آن شدند تا مطالعه ی آن را ممنوع سازند؛ ولی حتی اعلامیه ی پاپ هم نتوانست از اشتیاق طالبان علوم بکاهد و جلو میل مفرط پیدا شده در مدارس را سد کند.
در سده ی سیزدهم میلادی بر اثر رونق فلسفه ی ارسطویی در اندیشه ی اروپایی، دو سنت فکری رقیب پدیدار شد. یکی شیوه ی فکری ارسطویی بود که با تأیید برتری حقیقت الهام شده بر استدلال و تعقل آدمیان استوار بود و بدین گونه، حفظ شرایع مرکزی مسیحی که قابل نمایش نبود، میسر می شد؛ ولی بیشتر وابسته بود به تعقل، منتها تا آن جا که با حقیقت مسیحیت در تعارض نباشد. دیر نشینان دومینیکی مانند آلبرتوس کبیر (ف 1280م) و توماس آکویناس (ف 1274م) از بزرگان ایشان بودند. شیوه ی فکری دیگری که در میان دیرنشینان فرانسیسی راواج داشت، گرایشی به سوی اندیشه ی اوگوستینی، یعنی اوگوستینوس قدیس داشتند که منتهی می شد به فلسفه ی افلاطون و سنت آن در کلیسا.
فرانسیسیان بیشتر بر امور الاهی ناشی از کشف و شهود و جذبه ی حاصل از اعمال عارفانه گرایش داشتند تا استدلال مجرد. بوناونتورا قدیس (ف 1274م) بیشتر بر جنبه ی عارفانه ی فرانسیسی و بی اعتمادی بر استدلال ارسطویی تأکید می کرد. رابرت گروستست، اسقف لینکن (ف 1253م)، و راجر بیکن (ف 1292م) بر بی اعتمادی به رشته ی دراز استدلال ویژه ی هوادران دومینکی ارسطو تأکید داشتند.
توماس آکویناس در اثر برجسته ی خویش مدخل الاهیات (1) انبوهی از اصول اعتقادی حجتی و استدلالات منطق برای پاسخ دادن به پرسش های مربوط به ایمان و اخلاق را فراهم آورده بود. بسی برنیامد که این اثر پایگاهی نیمه رسمی در ارائه ی کلام مسیحیت یافت. کامیابی توماس آکویناس در بهره گیری از منطق ارسطویی و مجموعه ی اصطلاحات وی برای تفسیر شرایع مسیحیت، چندان کاری برای پیروانش نگذاشت تا انجام دهند؛ جز ستایش دانش او و ظرافت دقت او در ارائه ی آنها. (2) آنان که به ارسطو تاختند، گوناگونی و نیروی بیشتری نشان دادند. فرانسیسیانی مانند دانز اسکوتس (ف 1308م) و ویلیام آکمی (ف 1349م) بحث و جدل فلسفی و کلامی را در سده ی چهاردهم میلادی زنده نگاه داشتند؛ و ضمناً باریکیها و دقایق مباحثات و مسائل مربوط بدان ها، راه را برای تاختن اومانیستها و حمله های طنز آمیز ایشان به اسکولاستیک ها و جدل های لفظانه و مبتذل و بی ارزش آنان باز کرد.
ترکیب قرون وسطایی ایمان و تعقل در سده ی چهاردهم میلادی به فرسایش و کهنگی افتاده بود و مبالغه های لفظی فیلسوفان اسکولاستیک اخیر و پرداختن به مباحثی مانند این که «چند فرشته می توانند بر نوک سوزنی برقصد؟» کمابیش به آرایش های بسیار باریک و دقیق پیچاپیچ معماری اخیر گوتیک شباهت دارد. در هردو این پدیده ها، خط های اساسی و هدف اصلی در سایه ی نماهای شگفت انگیز پرآرایش و نقش های استادانه و پرمهارت ازد یده دور می ماند. با این که دو نماد برجسته فرهنگ مسیحی بدین گونه به ابتذال و زیاده روی کشیده می شد، تنش ها و کشاکش های پیشین کهنه شده در جدل های مربوط به دین و دنیا- جدل میان آرمان مسیحی کلیسا و دنیاگرایی که هنوز به قالب قطعی ریخته نشده بود- به روشنی در ادبیات زبان های بومی و دین عامه ی مردم به بیان در آمد.
***
این کشاکش حتی در میان فنون پرشکوه قانون آشکار می شد قانون رومی که ژوستینین آن را با لاتینی تنظیم و تنسیق کرده بود، در غرب هیچ گاه به فراموشی سپرده نشد؛ ولی در آغاز سده ی دوازدهم میلادی، زمانی که ایرنویوس (ف حدود 1130م) به بررسی منظم مجموعه قوانین ژوستینین در بولونیا پرداخت، اهمیتی خاص کسب کرد. قانون رومی اصولی مستدل و هماهنگ برای داوری فراهم آورده بود؛ نیز طبقه بندی روابط اجتماعی برای حل و فصل دعاوی در آن ملحوظ گشته بود. این پدیده با جامعه ای که در حال انتقال سریع به پایه ای اصولی و غیر انفرادی بود، سازگار بود. بی گمان، وجود این قانون بر نظم پیشین که بر قوانین جاری محلی و بومی پایدار شده بود و در جاهای مختلف اروپا برتری آشکار داشت، خود موجب تسهیل و سرعت بخشیدن به بازآوری دقایق تمدنی به زندگی اروپای غربی شد.
قانون رومی وظایف دیگری هم در اروپای قرون وسطایی ایفا کرد. نخستین و والاترین وظیفه در مقام مجموعه قوانینی مشتمل بر اصول جامع قانون های طبیعی و الاهی، تأثیری ژرف بود که در تمرکز سیاسی گذاشت. دستگاه پاپ نخستین عاملی بود که از این امر بهره گیری کرد و مجموعه ای از قوانینی که بسیار همانند مجموعه ی قوانین رومی بود، پدیدار کرد و دادگاه های کلیسایی با سلسله مراتب برپا داشت تا آن قوانین را به کار بندند. پهنه ی کار داوری این دادگاه ها محدود به روحانیان نبود؛ از آن رو که این دادگاه ها گذشته از امور ایمانی و اخلاقی، به دعاوی برخاسته از املاک کلیسایی هم رسیدگی می کرد. بالا گرفتن قدرت پاپها در سده های یازدهم تا سیزدهم میلادی، بیشتر ناشی از کار حقوق دانان که در سراسر اروپا به امور بی شماری از دعاوی خصوصی و عمومی تحت سازمان قضایی کلیسا رسیدگی می کردند.
ولی قوانین عقلی و منظم شمشیر دو دم بود. فرمانروایان غیر کلیسایی نیز می توانستند از آن برای گسترش قدرت خویش بهره گیری کنند. بر خورد با دادگاه های کلیسایی امری بود پرهیزناپذیر و با آن که دستگاه پاپ توان آن را داشت که امپراتوران آلمان را از قصدی که برای تمرکز امور اجرایی قانونی رومی داشتند منصرف کنند، تاب ایستادگی در برابر دستگاه نوبنیاد حقوقی و دیوانی پادشاهی های فرانسه و انگلستان را نداشت. با این که پاپ بونیفاکیوس هشتم را پادشاه فرانسه تحقیر کرد (در 1302م)، دستگاه قضایی و دیوانی کلیسا منحل نشد. سرانجام، پادشاهان و پاپ ها توافق کردند که داوری بر روحانیان و غیرروحانیان را میان خود تقسیم کنند. ولی، هر دو در صدد اعمال قدرت خویش بر دادگاه های فئودال ها و شهرداری ها بودند. این سازش میان دستگاه های روحانی و غیر روحانی تا زمان جنبش اصلاح کلیسا برقرار ماند.
آثار و نوشتارهای بومی طبیعتاً دسترسی به شمار بیشتری از مردم داشت تا آثار لاتینی کلیسایی و دانشگاهی. ساگاها یا حماسه های نروژی و آنگلوساکسونی و سرودهای پهلوانی فرانسوی از آرمان های پهلوانی جنگاوران سخن می گفتند و کهن ترین آنها نمودار اندکی از مسیحیت بودند. ولی، این سرودهای حماسی جای به داستان های عشقی داد که در آنها آداب شهسواری رنگ مسیحیت به خود گرفت و نیروی درشت جنگاوری به کسوت آداب و رفتاری نجیبانه درآمده بود. با این وجود، در سرودهای نوازندگان دوره گرد، روایت های دیگری به گونه ای نو، دشمنی های کهن میان آرمان های بت پرستان و مسیحیان را با ذکری از زناکاری بانوان زیبا و کامجویی های درباریان عرضه کرده است.
شهریان هم به زودی آثاری به زبان های بومی فراهم ساختند. برای مثال، بسیاری داستان های طنزآمیز، هوشیاری مردم عادی را ستوده بودند و ای بسا که کشیشان را مسخره می کردند. با این وجود، شهریان از ادعاهای کلیسا غافل نبودند و بعضی از نمایشنامه های دینی که برای تماشاگران شهری پرداخته شده است، متضمن پرهیزگاری و ایمان ساده و بی چون و چراست. با ظهور دانته (ف 1321 م)، شهریان به زبانی ادبی دست یافتند که بسیار بر داستان های طنزآمیز و نمایشنامه های دینی سست و کم کشش برتری داشت. سروده های کوتاه دانته مضمونی دارد از ایمان مسیحی رایج در عشق و دل دادگی به زبان نوازندگان دوره گرد، ضمناً، اثر حماسی او، یعنی کمدی الاهی نموداری از تناقض پرشکوه ضدیت شدید با روحانیت ژرف ایمان مسیحیت و احاطه و دانش شگرف او بر هنر شاعری به دست می دهد.
جنبش های دینی عمومی مردم، نمودار کشاکش میان روحانیان است با شهریان که به گونه ای آشکار پرداخته شده است. در پایان سده ی دوازدهم انواع گوناگونی از الحاد و کفر در سراسر شمال ایتالیا و جنوب فرانسه منتشر شد که نخست در میان بافندگان رایج شد و سپس به دیگر پیشه وران رسید. برجسته ترین این مذهب های الحادی، کاتارها (3) بود که پیروانشان سخت پای بند آداب ایین خویش بودند. چنان که در برابر ریاضت ها، پرهیزگاری ها و زهد شدید ایشان، مسیحیت شرمنده می شد. چون با جدل و موعظه از پس ایشان بر نیامدند، با آزار وحشیانه ی ایشان دست به سرکوب بردند؛ به گونه ای که بدان نام جهاد آلبیگایی (1208- 1229م) نهاده شده است.
اما زور تنها برای خاموش ساختن کافران و استدلالهای ایشان در برابر کلیسا کافی نبود. دیرنشینان دومینیکی و فرانسیسی استوار ساختن روح مسیحیت و کاتولیکی را در میان شهروندان اروپا آغاز کردند. ایشان کوشیدند تا با موعظه، نیکوکاری و زندگی پرهیزگارانه، سرمشقی شوند برای شهریان تا بلکه ایمان و رفتار مسیحی را بهتر بشناسند. پاپ اینوکنتیوس سوم مدت ها در تردید بود که شیوه ی دیرنشینان پیرو فرانسین آسیسی (ف 1226م) را رسمیت بخشد. زیرا، این گروه سخت خواهان کشف و شهود عارفانه و کارسازی نیروی معجزه و گردن نهادن بر آیین های ویژه کلیسایی بودند. فرانسیس خو عضوی ساده از کلیسا بود که عشای ربانی و نیز پیروی از سلسله مراتب اسقفی کلیسایی را برای رسیدن به فیض بر کناری نهاده بود. وانگهی، آیین دریوزگی فرانسیسیان آشکارا با زندگی شاهانه ی سران و پیشوایان کلیسا ناساز بود. با این همه، سرانجام پاپ آن را رسمیت بخشید و وسیله ای به دست کلیسا داد برای انتشار و پخش شور و جذبه و هیجان دینی خاص فرانسیس قدیس و پیروانش.
شدت بسیار زیاد پرهیزگاری فرانسیسان همواره با سران کلیسا که با امور دنیوی سازش کرده بودند، برخورد می کرد؛ به ویژه با تندروان ایشان در سده ی چهاردهم میلادی که بدان ها فرانسیسیان «روحانی» اطلاق می شد. پیامد عمده ی جداسازی این دیرنشینان از سلسله مراتب کلیسایی، متضمن بعضی نتایج وسیع و هیجانات انفجاری بود؛ زیرا «روحانیان» فرانسیسی آنچه را در گذشته تنها در درون فرقه ی ایشان رواج داشت، آشکار ساختند و اعلام داشتند که تملک و ملک داری با سرمشق هایی که مسیح و حواریون او بر جای گذاشته اند- که اسقفان ادعای جانشینی ایشان را دارند- ناسازگار است. این نظریه مشتمل بود بر حمله ی مستقیم بر ثروت دنیوی و نیروی اجرایی کلیسا؛ و نیز همه ی سازمان های کلیسا را زیر پرسش می کشید که آیا جنبه ی قانونی دارند یا نه. زیرا، چگونه می توان به انان که سال ها از پیروزی سرمشق پیشوایان نخستین کلیسا تن زده اند، اعتماد کرد؟ پس کلیسا نظریه ی زندگی فقیرانه ی پیشوایان خود را رد کرد. با این وجود، تندروان فرانسیسی این حکم کلیسا را نادیده گرفتند و بعضی هم تنها با اعدام خاموش شدند؛ ولی حتی آزار و فشار سخت هم نتوانست خرده گیری ها را بر توانگری و دنیاگرایی روحانیان کاملاً خاموش سازد؛ ولی توانست شدت زهد مذهبی روحانی (کسانی مانند کاتارها) را به نهان و زیر زمین براند که از آن جا با صراحت به هنگام جنبش اصلاح کلیسا، بار دیگر آشکار شد.
از کفر آشکار زیانمندتر برای دین رسمی، بی اعتنایی، بی تفاوتی، شک و تردید نسبت به دین بود که در محافل شهری از سده ی سیزدهم میلادی به بعد پا گرفته بود. شکاکان غالباً در ابراز بی اعتقادی خود یا مخالفت با کلیسا اصرار نمی ورزیدند. در عوض، کوشش خود را صرف «چیزهای ظریف تر زندگی» ساختند؛ خواه این عوامل ثروت بود یا قدرت یا زیبایی. با نیرو گرفتن این حالت به ویژه در ایتالیا، پیشوایان کلیسا بارها با دنیاپرستی به مخالفت پرداختند و گاه شکاکان با شدت و شور، دین را تا سطح آداب و مراسم کلیسایی و ادای اذکار و آیات کاهش دادند. این انحطاط درونی کلیسای ایتالیا در برابری با کوشش و شور مستمر مذهبی و زهد روحانیان شمال اروپا، مایه ی پیدایش جنبش اصلاح کلیسا همچون انفجاری شگرف در سده ی شانزدهم میلادی شد.
پیش از ظهور این پراکندگی و شکستگی شدید و غم انگیز در یکپارچگی دینی اروپا، روح دنیا پرستی شهریان ایتالیا در فرهنگ رنسانس، شیوه ی جلوگیری جالبی یافت. از سده ی چهاردهم میلادی به بعد، شمار اندکی از ادیبان دست به زنده ساختن لاتینی کهن به سبک شیوه ای سیسرون گونه زدند. اصرار آنان بر زبان، توجه همگان را از زبان عربی و آثار استقرایی ارسطویی که اندیشه ی دانشمندان اروپا را سده ی دوازدهم و سیزدهم میلادی سخت به سوی خود کشیده بود، به پرداختن به ادبیات که بدان تأکید می ورزیدند، معطوف ساخت. این توجه، اومانیست های ایتالیا را- که خویشتن را بدین نام می خواندند- با محافل ادبی معاصر بیزانس در تماس و ارتباط آورد. چون این محافل ادبی بیزانسی به آثار کهن خویش می پرداختند، توجه بعضی از ایتالیایی ها را به میراث غنی و گنجیه ی توانگر یونانی کهن که از سده ی چهارم میلادی در اروپا تقریباً فراموش شده بود، جلب کرد. ولی، پرداختن به ادبیات کهن لاتینی و یونانی دیده ی دانشمندان را به فضایی خالی از نفوذ مسیحیت کشاند تا آن جا که بعضی از اومانیست های دلیرتر آشکارا با مسیحیت به دشمنی پرداختند. تنی چند مانند نیکولوماکیاولی (ف 1527م) آشکارا به انکار پرداختند. دیگران مانند پیکو دِلا میراندولا (ف 1494م) بر آن شدند تا با تعدیل در تعصب مسیحیت به سوی وحدت وجود، همچنان بر سر ایمان خویش باشند.
ناتوانی دایمی و مستمر اومانیست ها از درآمدن از خطاهای اندیشه ها و دیگر نفوذهای ادبیات کهن، موجب شده است که نوشته های بیشتر آنان بی جاذبه و بی کشش باشد؛ ولی در زمینه ی هنرها چنین شوربختی ای روی ننمود. نمونه های کلاسیک در نقاشی، پیکرتراشی و معماری وجود نداشت. هنرمندان رنسانس آثار شتاب زده (و درجه ی دوم) خود را به عنوان سرمشق های کلاسیک به نمایش گذاشتند. نخستین کوشش نقاشان ایتالیایی به سوی تقلید کامل از طبیعت سیر می کرد. ماساچو (ف 1428م) سایه پردازی را که سپس به فضای پرسپکتیو انجامید و فضای سه بعدی را مجسم می ساخت، به نقاشی آورد؛ در حدود 1435 م، لئونه باتیستا آلبرتی (ف 1472م) شیوه ی هندسی را برای محاسبه ی خط کشی پرسپکتیو ابداع کرد. این امر نقاشان را توانا ساخت تا شکل ها را در فضایی فریبنده که تا نامتناهی ادامه می یافت و به نقطه ی ناپدید شدن می رسید، بنگارند. تا فرا رسیدن سده ی پانزدهم میلادی، دگرگونی هایی در این هر دو روش روی نمود و هنرمندان از مرز تقلید عینی از طبیعت گذشتند و به سوی مبالغه و گزاف در نمودار ساختن روحیات و بازتاب آن پرداختند و احیاناً بالمال، به دگرگون ساختن واقعیات درآمدند که بعدها به سبک باروک کشیده شد.
این تعریف به راستی شگرف از یک شیوه ی نقاشی نو و مشخصاً غربی، متضمن استفاده از ریاضیات پیچیده درباره ی فضا و سازماندهی مجدد تجربه ذهنی درباره ی نور بود. بدین گونه، نقاشی ایتالیایی پیشتاز گسترش ریاضیات در علوم طبیعی گشت که تا سده ی هفدهم میلادی به اوج رسید.
هنر و دنیا پرستی رنسانس ایتالیا پیشاهنگ تاخت های مکرر به فضاهای ناشناخته در فراسوی آلپ در 1500م، بازتاربی یافت به ویژه در محافل درباری. ولی، کلاً بخش شمال غربی اروپا در وضع معلق و بلاتکلیفی دچار آمده بود. در سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی، مردم فرانسه، انگلستان و آلمان روزافزون نسبت به خشکی های نهادی و فکری برپا شده توسط نیاکانشان در سده های دوازدهم و سیزدهم میلادی، با گمان این که به کاری درخشان دست برده اند، رمیدگی و بیزاری نمودار ساختند. ولی، آنان گویا توانا نبودند و شاید هم خواهان براندازی یا رهایی از محدوده های میراث خویش نبودند. در واقع طی سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی، تمدن قرون وسطایی اروپا نمودی می داد از ثبات و پایداری در گهواره ی اصلی خویش که همانا در شمال آلپ باشد. با این همه، این جامعه و فرهنگ «کلاسیک » اروپا تازه آغاز می شد که نیروهای انقلابی رنسانس و جنبش اصلاح کلیسا آن را از بن برانداختند.
پیش از این براندازی، جنبه های گوناگون جامعه ی فراسوی آلپ نمودی می دهد از این که چارچوب جامعه ی قرون وسطایی اروپا به سکون مرگ دچار شده بود. برای مثال، رشد شهرها شدیداً متوقف شد، بخشی به سبب تباهکاری و کشتار طاعون (1348- 1350م) (4) و جنگ صد ساله (1337- 1453م)؛ و نیز دیگر عوامل . بیشتر شهرهای شمال غربی اروپا زیر سلطه ی حکومت های دسته جمعی یا اولیگارشی کوچک افتاده بودند که تکیه داشتند بر انحصارات بازرگانی کهن و اجاره داری که هیچ گرایشی به دست زدن به کارهای نو و متضمن خطر- چه اقتصادی، چه فرهنگی و چه سیاسی- نداشتند. تنها در مزرهای قلمرو مسیحی لاتینی، در کرانه های بالتیک و در بخش های اندک پیشرفته مانند جنوب آلمان، گسترش شدید زندگی شهری در سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی ادامه یافت.
ناخشنودی ها از این محدودیت نظام اجتماعی، به شیوه های گوناگون نمودار شد. سرکشی و شورش روستاییان همزمان شد با سر برداشتن طبقات فرودست شهری؛ ولی همه ی این گونه جنبش ها خاموش شدند. شاید دست کم به سبب این که شورش های مزبور دارای هیچ گونه برنامه ی سنجیده ی اصلاحی نبودند. از خود بیگانگی روانی از نظم موجود را شاید بتوان در ارتداد لالرد در انگلستان که بر اثر انگیزه ی جان ویکلیف (1384م) و خرده گیری های وی از اعمال کلیسا و نیز جنبش هوسیان در بوهم دانست. داستان پیرز پلومان (در حدود 1380 م) گویا رایجه ای از این حالت را به مشام می رساند. حتی تظاهر به زهد عرفانی کسانی مانند برادران زندگی همگانی در «کشورهای قانون» بی گمان نمایشی است از باز شدن چشمان و رهایی از فریب جهان و ابراز ناخشنودی نسبت به دین رسمی و دستگاه کلیسایی.
با این وجود، اشتباه است اگر گفته شود که اروپایی فراسوی آلپ پس از 1300 م، به حالتی از ایستایی و سکون درآمد، بسیاری از کلیساهای جامع که در گذشته بنیاد نهاده شده بودند، در سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی تکمیل شدند و منطق اصحاب مدرسه و زهد عرفانی تلاش ناآرامی برای تسخیر اندیشه ی مردم کردند، ناآرامی همگانی به اوج رسید و ضمناً جلوه گری های خوش آب و رنگ شهسواران دربار فیلپ لوبون (ف 1467م) در بورگونی با ظرافت های آرام تر شهریان بدان سان که وان آیک پردخته است، همتایان سزاواری بودند با درخشندگی بزرگ تر و چشم گیر فرهنگ ایتالیایی، با این همه جز در ایتالیا، این سده ها در جاهای دیگر جزءِ عصرهای بزرگ و شکوهمند اروپا به شمار نمی آید.

پی نوشت ها :

1. Summa Theologica.
2. در این امر قدیس توماس همانند است با خود ارسطو که کمال نظم او وارثان فکری و پیروانش را به حیرت انداخته بود.
3. Cathari: کاتارها (که به آن نام آلبیگائیان داده شده منسوب است به شهر آلبیگا در جنوب فرانسه) گویا آیین خود را از بوگومیل های بالکان گرفته باشند، که در نهایت ریشه می رسانند به مانویان که با وجود آزارهای پیوسته ی ایشان در عراق و سرزمین های پیرامون از دوران ساسانیان، در نهان بر جای مانده بود.
4. شدت تلفات طاعون سزاوار تأکید است. بر اثر یک بررسی اخیر، برآورد جمعیت نابود شده از 50 درصد کل جمعیت پرووانس کمتر نیست که تا 1470م جبران آن میسر نشد، نک:
Edouard Baratier,La demographie Provencale du XIIIe XVIe Siecle,avec chiffres de comparison pour le XVIIIe siecle (Paris: S.E.P.E.N.,1961) also Josiah Cox Russell «Late Medieval Population Patterns»,Speculum,XX (1945),157-171.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط