بررسی تأثیر اوضاع سیاسی و اقتصادی شاهنشاهی ساسانی در سقوط آن

حکم افتادن امپراتوری ساسانی توسط اقوام بدوی به اجرا در آمد. این رویداد عظیم، آغاز تاریخ جدید ایران و پایان عصر باستانی آن به شمار می رود. سقوط این امپراتوری عظیم و سازمان یافته ی چهارصد ساله بدست قوم گمنام...
چهارشنبه، 9 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی تأثیر اوضاع سیاسی و اقتصادی شاهنشاهی ساسانی در سقوط آن
بررسی تأثیر اوضاع سیاسی و اقتصادی شاهنشاهی ساسانی در سقوط آن

 

نویسندگان:
زهرا اعلامی*
سمیه بختیاری**
منبع: راسخون



 

چکیده

حکم افتادن امپراتوری ساسانی توسط اقوام بدوی به اجرا در آمد. این رویداد عظیم، آغاز تاریخ جدید ایران و پایان عصر باستانی آن به شمار می رود. سقوط این امپراتوری عظیم و سازمان یافته ی چهارصد ساله بدست قوم گمنام عرب که به زحمت بیست سال از جستن ایشان از دنیای جهالت می گذشت؛ مورخان و محققان تاریخ ایران را بر آن می دارد که دلایل سقوط ناگهانی و شگفت انگیز این دولت عظیم را کشف کنند. با این رویکرد، این پژوهش درصدد بررسی تأثیر اوضاع سیاسی و اقتصادی شاهنشاهی ساسانی در طول برهه زمانی حکومتشان به ویژه در اواخر شاهنشاهی ساسانی می باشد و با چنین رویکردی به روش توصیفی و تحلیلی و بر پایه منابع کتابخانه‌ای به بررسی موضوع می‌پردازد.

کلید واژه:

شاهنشاهی ساسانی، اوضاع سیاسی، اوضاع اقتصادی، جامعه ساسانی، اردشیربابکان.

مقدمه

اردشیر دولت ساسانی را بنیان افکند و شاپور آن را تثبیت کرد. او ارتش منظم تری ایجاد کرد و با شکست رومیان و به اسارت کشیدن والرین، قیصر روم، قدرت و برتری ساسانیان را به جهان آن روز نمایاند؛ و بعد از چند پادشاه نسبتاً ضعیف که بین بزرگان و اشرافیان دست به دست می‌شدند، شاپور ذوالاکتاف پا به عرصه گذاشت و تاج پادشاهی را در دوران جنینی از آن خود کرد. او ستون های امپراتوری که توسط پادشاهان ضعیف و نزاع ودرگیری های قدرت طلبان به لرزه افتاده بود را محکم کرد.
خسرو انوشیروان معروفترین و بزرگترین پادشاه ساسانی است که دست به اصلاحات فراوانی زد. ولی قدرت در دست ساسانیان باقی نماند. اشرافیت پارتی انتقال یافته به دولت ساسانی از یک طرف، تبلور طبقات اشرافی جدید از طرفی دیگر، -که پیوسته در جستجوی ثروت، مناصب عالی و امتیازات فراوان بودند- به اجبار جامعه را به نظام فئودالی گذشته سوق می دادند؛ و اصل تمرکز که اردشیر در اندرز نامه ی خود به آن تأکید فراوان داشت را کم نیروتر و سست تر می کردند و این خود جنگ درونی و نهانی بود؛ که خطری بسیار جدی برای دولت محسوب می‌شد و سرانجام از دلایل مهم سقوط آن گردید؛ در حالی که پیچیدگی های جریانات مذهبی و قدرت روز افزون مادی و معنوی نگهبانان آن، که طبقه ی فوق العاده با نفوذ و نیرومند دیگری را به وجود آورده بود پیوسته سراشیبی سقوط را تندتر می‌کرد و سرانجام این امپراتوری عظیم با ستون‌های موریانه خورده اش، با تلنگر اعراب بدوی و مهاجم، سقوط کرد.
این پژوهش درصدد بررسی اوضاع سیاسی و اقتصادی شاهنشاهی ساسانی و تأثیر آن بر روند سقوط امپراتوری است.

اوضاع سیاسی شاهنشاهی ساسانی

موبد زاده‌ای از پارس برخاست و با حربه ی دین ارکان دولت اشکانی را به لرزه انداخت. او همواره می خواست «.... مملکت را به اهل خود بازگرداند و آن را مانند زمان پدران خود، زمان پیش از ملوک الطوایف، زیر فرمان یک رئیس و یک پادشاه درآورد» (نولدکه، 1378: 34) او کسی نبود جز اردشیر(1) پسر بابک شاه ، پسر پادشاه خیر، پسر ساسان کوچک که در معبد آناهیذ شهر استخر بالیده بود. او با شکست اردوان پنجم در دشت هرمزگان و تصرف تیسفون دولت ساسانی را پی افکند. او حکومت خود را بر مبنای تمرکز قدرت و وحدت دینی قرار داد؛ و سعی کرد قشون جاویدان داریوش اول را احیا کند. همچنین تمام تلاش خود را به کار برد تا مشروعت حکومت خود را بر پایه ی دین قرار دهد. به همین خاطر دست به جمع آوری اوستا زد، آیین مغان را ترویج نمود و آتشکده های خاموش را روشن و مذهب زرتشتی را مذهب رسمی ایران نمود؛ و در عین حال برای کنترل و کاهش قدرت مغان که از مهمترین پایه های تشکیل دولت بودند، خود همچنان پریستار معبد آناهیذ که در خاندانش موروثی بود را بر عهده گرفت.
اردشیر به کمک شمشیر به قدرت رسید ولی به خوبی می دانست، پایداری این نظام نمی تواند در سایه ی شمشیر و اقتدار حاکمیت باشد. بنابراین سعی کرد نسب خود را به اردشیر دراز دست برساند. به قول مسعودی او نخستین پادشاه ساسانی بود که دست به تقسیم اهالی به طبقات و درجه بندی مستخدمین ادارات زد. (2) به این معنی که استعداد و لیاقت افراد در محل تعیین مناصب نقشی نداشت. با این نظام شبه کاست، چنین در اذهان جا انداختند که مطابق آیین های باستانی هر فردی یک فرّهی دارد. برای مثال یک کشاورز فرّهی کشاورزی دارد؛ اگر این فرد حتی با نشان دادن لیاقت و کاردانی خود به دبیری رسید چون فرّهی دبیری ندارد در کار خود موفق نیست. فرّهی به نوعی به پایگاه اجتماعی افراد بستگی دارد. «مقام الوهی اردشیر در کتاب "کارنامه اردشیر بابکان" که در واقع زندگی نامه ی حماسی اوست به صراحت و به تکرار نشان داده شده است. در این کتاب از مؤسس شاهنشاهی ساسانی نه تنها مردی ساخته شده که نژاد از شاهنشاهان هخامنشی دارد، بلکه ابر مردی است که از نیروی آسمانی برخوردار است و فرّه ایزدی با اوست. معجزه آسا از توطئه‌ای که برای قتلش چیده شده می رهد و کارهایی که در طول زندگی انجام می دهد، از عهده ی انسان عادی بر نمی آید.» (بیانی، 1380: 26) که این همان فرّه پادشاهی است، فقط خاندان ساسانی چنین فرّهی را دارند. این مطلب تا حدی بیان کننده ی مدل نظریه ماکس وبر است. او یکی از منابع مشروعیت را کاریزما معرفی می کند. کاریزماتیک چهره هایی هستند که با یک سیمای فوق بشری در جامعه ظهور می یابند.
شاپور ادامه دهنده‌ی اندیشه‌های سیاسی- دینی پدرش است. او خود را در کتیبه ی کعبه زرتشت چنین معرفی می‌کند: «من هستم خداوندگار مزدا پرست شاپور شاهنشاه ایرانیان و غیر ایرانیان، که نژادش از خدایان است، پسر خداوندگار مزدا پرست اردشیر شاهنشاه ایرانیان و غیر ایرانیان که نژادش از خدایان است، نوه خداوندگار بابک ...» (بیانی، 1386: 49) به نظر می رسد قالب کاریزماتیک در دوره‌ی ساسانی تنها متعلق به مؤسس نیست و در جانشین هم تداوم می یابد. هر چند کاتوزیان معتقد است که قالب‌های نظری اروپاییان در بررسی دولت، سیاست و جامعه‌ی ایرانی جایگاهی ندارد (کاتوزیان، 1377: 34) و مبنای مشروعیت، داشتن نهاد شاهی، فرّه کیانی- ایزدی و موقعیت تباری شاهان و ... است.
زمانی که از بالا به شاهان ساسانی نگاه می کنیم و درجه تنگی چشممان را در اقدامات و اتفاقاتی که سقوط امپراتوری ساسانی را در ادوار شاهان بعدی تسریع کرد، تنظیم می کنیم؛ نخستین پادشاهی که در نظرمان از ابتدای دوره برجسته می شود بهرام اول است. او به شدت تحت تأثیر کریتر و دیگران است.(3) در زمان او مغان و بزرگان بیش از حد قدرت می گیرند. همیشه درگیری بر سر قدرت بین درباریان موجبات ضعف و فساد و بی ثباتی سیاسی را فراهم می کرده است. تعقیب مانویان و احتمالاً تفتیش عقاید در این زمان به نوع خود بر آشفتگی اوضاع می افزوده ولی برجستگی او کمرنگ است. چرا که هنوز قدرت و اقتدار شاپور اول بر تمام امپراتوری سایه افکنده و ستون های امپراتوری با اهرم اقتدار اردشیر و شاپور همانند کوهی پابرجا بود. ولی تداوم قدرت‌گیری روحانیون در جانشینان او(4) و بعد مقاومت نرسی در برابر نفوذ بیشتر آنان و شکست‌های او از امپراتوری روم، خود موجبات آشفتگی و ناامنی و بی ثباتی مرزها را فراهم می‌کرده و در نهایت این مقطع تاریخی را در نگاه ما کمی پر رنگ‌تر می‌کند.
کمی بعد در عصر شاپور دوم تاج بر سر کودک گزاردن، و تا سن شانزده سالگی قدرت در دست بزرگان بودن و ناامنی،(5) چنانچه ابن اثیر اشاره می‌کند: «جمعی نیز بر سواد عراق تسلط یافتند و در آنجا به بیداد پرداختند و کسی از رجال پارس- به علت خرد سالی پادشاه- با آنها مقابله نکرد»(ابن اثیر الجزری، 1385: 64) خود موجبات برجستگی این پادشاه را ایجاد می‌کند؛ ولی شاپور دوم نزدیک به هفتاد سال حکومت می‌کند و در این مدت طولانی سعی می‌کند آثار هرج و مرج و قدرت طلبی بزرگان را از بین ببرد. او یکی از بزرگترین پادشاهان ساسانی است که توانست قرارداد جدش نرسی با رومیان را فسخ کند و انتقام پدرش هرمزد دوم را از اعراب بگیرد. بنابر‌این نمی توان او را جزو پادشاهان و افرادی دانست که علل و عوامل طولانی مدت سقوط را ایجاد کردند ولی می‌توان گفت تجربه‌ی موفقیت آمیز کودکی را به پادشاهی رسانیدن در دوره های بعدی موجب شد بزرگان و حتی مردم نسبت به این امر نظر مثبتی داشته باشند.هر چند شاپور تعصب شدیدی نسبت به حفظ دین زرتشت داشت.(6)
بعد از او اردشیر دوم به قدرت رسید. در رابطه با اینکه اردشیر چه نسبتی با شاپور دوم داشته در منابع اختلاف است. دینوری به کل او را از جرگه‌ی شاهان ساسانی حذف می‌کند و حمزه اصفهانی او را فرزند شاپور دوم می‌داند اما دیگر منابع او را برادر شاپور معرفی کرده که به نسبت سن شاپور دوم پیری سالخورده بوده است. اما اینکه چرا فرزند شاپور دوم به قدرت نرسیده «شاید بتوان اظهار کرد که دستگاه قدرتمند و قدرت طلب مذهبی در نظام ساسانی از سلطه‌ی بلا منازع و طولانی شاه سابق- شاپور دوم- در اصول و شرایط مذهبی و سیاسی به تنگ آمده بود واینک اصول موروثی بودن سلطنت را زیر پا می‌نهاد تا کسی را انتخاب کند که نه دارای قدرت موروثی باشد و نه بتواند از خود جانشین باقی نهد، لذا اردشیر دوم سالخورده به سلطنت می رسد. مردی بدون وابستگی به گذشته و بدون ادعا نسبت به آینده زمام سلطنت بار دیگر از دست مردان مستبد به دست قدرت مذهبی می افتد» (محمود آبادی، 1384: 338)
پیرنیا می‌گوید: چون می خواست از قدرت نجبا بکاهد او را خلع کردند. (پیرنیا، 1385: 196) شاپور سوم بعد از او بر تخت می‌نشیند و تنها پنج سال حکومت می‌کند و به شکلی توطئه گرایانه کشته می‌شود. «گروهی از دلیران شبانگاهان به خوابگاهش حمله کردند ریسمانهای سراپرده‌اش را بریدند و سراپرده بر سر او افتاد و کشته شد». (محمود آبادی، 1384: 337) البته به جای کلمه‌ی "دلیر" در بعضی منابع "سپاه" به کار رفته است. در هر حال بهرام چهارم نیز به همین صورت حذف می‌شود و پس از آن به یزد گرد اول، که در منابع اسلامی تحت تأثیر خداینامه‌ها فاسد، گناهکار و بزهکار معرفی شده می‌رسیم. مرگ او مشکوک به نظر می رسد. در هر حال این سه پادشاه در یک نکته با هم توافق دارند و آن این است که هر سه اهل تسامح بودند؛ و این دست روحانیون و متعصبان دین زرتشتی است که در قالب دلیر مردان و سپاهیان و لگد اسب نمودار می‌شود. این حوادث در طی چهل سال بعد از شاپور دوم نشان دهنده‌ی آشفتگی اوضاع و سعی و تلاش نجبا و روحانیون برای به دست گرفتن امپراتوری است. به طوری که در حوادث بعدی می بینیم در صورتی پادشاهی بهرام پنجم را می پذیرند که کاری با دین نداشته باشد.
بعد از آن به بهرام گور یا بهرام پنجم می رسیم او نسبت به دیگر پادشاهان پیش از خود درخشندگی بیشتری از خود نشان می‌دهد. روحانیون و درباریان نسبت به پدر بهرام گور نظر مساعدی نداشتند و به او یزد گرد بزهکار می‌گفتند، پس از مرگ مشکوک(7) درباریان در صدد برآمدند خسرو نامی را به تخت بنشانند. از سوی دیگر بهرام که در قصر خَورنق در نزد نعمان ملک حیره تربیت یافته بود به کمک وی به ایران می آید و تاج و تخت خود را می گیرد. شکل افسانه ای ماجرا که تاج را بین دو شیر قرار دادند و بهرام به دلیل داشتن فرّهی پادشاهی توانست تاج را از بین دو شیر بردارد، یا زمانی که در رابطه با خصوصیات اکتسابی پادشاه می پرسند و خود توجیه می کنند؛ در اصل در پی سرپوش گذاشتن برای این موضوع هستند که ارتش امپراتوری ساسانی توانایی ایستادن در برابر سپاه حیره را نداشت؛ و سپاهی از دولت حیره که دست نشانده و تابع ایران بوده توانسته در برابر سپاه امپراتوری ساسانی نه تنها قد علم کند بلکه جانشین بعدی را به میل خود تعیین کند و بهرام گور به این دلیل در اینجا برجسته می‌شود که اولاً یک دولت بیگانه را در امور داخلی امپراتوری دخالت داده، ثانیاً این دولت، دست نشانده و تابع امپراتوری بوده و این خود موجبات دخالت دیگر دولت ها را در امور داخلی امپراتوری و مسئله‌ی جانشینی در دوره های بعدی فراهم می‌کند.
پس از او به فیروز می‌رسیم. او به کمک هیاطله(نولدکه، 1378: 145؛ گیرشمن، 1381: 346) تاج و تخت را از برادرش هرمزد سوم می‌گیرد و بعدها در جنگ با همین اقوام کشته می‌شود. مطلبی که در اینجا مهم به نظر می‌رسد، ادامه ی روند دخالت دولت‌های دیگر در امر جانشینی است. قوم تازه به دوران رسیده‌ای چون هیاطله که همچون قدرتی پوشالی در دوره های بعدی نمودار می شود، می‌تواند پادشاه ایران را به سخره بگیرد و در نهایت او را به کام مرگ بفرستد. او در برابر سپاه مقتدر ساسانی چنان جان می‌گیرد که در دوره‌ی بلاش، ایران خراجگزار هیاطله می‌شود. «لیکن در آن روزگاران هنوز مثل پایان عهد خسرو پرویز ایران همه ی نیروهای مادی و معنوی خود را از دست نداده بود. هیاطله نیز خود آن قدرت روحانی را که محرک فتوحات عرب و موجب غرور آن ها بود نداشتند» (زرین کوب، 1386: 160)
بلاش با وجود داشتن تسامح مذهبی نسبت به مسیحیان با این حال به نظر نمی‌رسد توسط روحانیون حذف شده باشد، این دست‌های قدرتی بیگانه بود که بلاش را کنار زد وقباد را جانشین او کرد. هر چند در "مجمل التواریخ" آمده که "زرمهر" قباد را از نزد هیاطله به ایران بازگردانید و به جای بلاش به سلطنت نشانید. (مجمل التواریخ و القصص، 1318: 160؛ مسعودی، 1374: 285) در زمان قباد مزدک ظهور کرد. او زبان اعتراض مردم به نابرابری ها بود. قباد با او همراهی کرد، شاید از این طریق بتواند از قدرت و نفوذ روحانیون و نجبا بکاهد، همانند جدش شاپور اول که برای کاهش نفوذ روحانیون با مانی همراهی کرده بود.(8) ولی او در اندازه ی شاپور نبود که روحانیون از ترس او سکوت کنند. خود او را بیگانگان بر تخت نشانیده بودند. این خود نشان دهنده ی این بود که او در بین روحانیون وحتی مردم دارای وجهه ای ندارد و حالا بعد از دو قرن که روحانیون و بزرگان چنگال قدرت خود را در کالبد امپراتوری فرو کرده بودند آیا یک پادشاه تحمیلی می توانست با آنان به مبارزه برخیزد؟ او در این مبارزه شکست خورد و در قلعه ی فراموشی حبس شد و برادرش جاماسب بر تخت نشست. او از زندان فرار کرده و نزد هیاطله رفت و با سپاهی به ایران بازگشت. جاماسب بدون کوچکترین مقاومتی تخت را تسلیم کرد. او باز هم به بیگانگان متوسل شد. به نظر می‌رسد هر چه از پادشاهان اولیه فاصله می‌گیریم از وجهه‌ی مردمی پادشاهان کاسته می‌شود و نفوذ بیگانگان را بیش از پیش در دستگاه حکومتی می بینیم.
هرمزد چهارم فرزند خسرو انوشیروان از دیگر پادشاهان ساسانی است که باید بر آن تأمل کنیم. او با توهین به سردار سپاه خود، بهرام چوبین(9) موجبات شورش سپاهیانش را فراهم کرد. قبل از رسیدن سپاهیان یاغی به پایتختش، توسط یکی از درباریان کور و کشته شد. بعد از امنیت و آسایشی که انوشیروان در دوره‌ی قبل ایجاد کرده بود بعید به نظر می رسید چنین حرکتی که نشان دهنده ی پرده دری بین پادشاه و سپاهیان است اتفاق بیافتد. شاید دلیل آن را باید در تمهیدات خسرو جستجو کرد. خسرو انوشیروان خود شخصیت مقتدری بود که با قلع و قمع مزدکیان در بین روحانیون و با نابودی قدرت هیاطله به کمک خاقان ترک در بین مردم و سپاهیان جایگاه مناسبی را کسب کرده و با تسامح نسبی که در جلب نو‌افلاطونیان برای مقاصد فرهنگی در ایران همزمان با سعی و کوشش برای قدرتمند کردن مذهب زرتشت می داشت، روحانیون و نجبای قدرت طلب را به سکوت واداشته بود. با این وجود اصلاحات انوشیروان در زمینه سپاه، «کشور را به طرف تسلط سرداران لشگر سوق می‌داد. هر سپاهبد یا والی ایالت خود را مانند روزگار قدیم، به منزله‌ی اقطاع و تیول موروثی تصور می‌کرد و خود را از ملوک الطوایف قدیم می شمرد، مخصوصاً پس از آنکه خاندان سلطنتی به انحطاط کامل افتاد، این تصور قوت گرفت» (کریستن سن، 1382: 358) بعد از خسرو فرزندش اقتدار پدر را از خود نشان نداد و با جدالی بی نتیجه با رومیان بر سر «دارا» نه تنها سپاه را خسته کرده بلکه با فرستادن دوک دان و جامه زنان برای سردارش موجبات خشم سپاه را فراهم کرد. این شورش با غلیان قدرت طلبی در بین درباریان بعد از رها شدن از تنگی فشار و تمرکز قدرت همزمان می شد.
آخرین پادشاه مقتدری که بیشترین ضربه را به ستون های لرزان دولت ساسانی زد، خسرو پرویز بود. «و آنگاه که عصر هوسبازی شاهانه فرا رسید و خسرو پرویز منافع ملی را فدای خواسته ها و تمایلاتش نمود. گرد باد حوادث دولت ساسانی را در اوج قدرت ساقط نمود.» (محمود آبادی، 1384: 183) او از سپاه بهرام چوبین شکست خورد و به روم پناه برد و با کمک سپاه رومی توانست تاج و تخت خود را پس بگیرد. با دختر قیصر روم ازدواج کرد. این ازدواج سرآغاز ضعف و فساد ساسانی است. زیرا نسبت به رعایای مسیحی سختگیری نمی کرد. این تسامح در شرایطی که مغان به مرور زمان ستون های امپراتوری را همرنگ خود کرده بودند نه تنها کار ساز نبود بلکه خطرناک هم بود و تأثیر خود را در دوره‌های بعدی نشان می‌دهد. چرا که روحانیون و بزرگان سعی کردند شاهی را روی کار بیاورند که ضعیف النفس نباشد و با سیاست‌های متعصبانه‌ی آن‌ها همراهی کند. هر چند آنان نیز موفق نبودند چون با قتل عامی که شیرویه انجام داد جایی برای انتخاب شاهزاده‌ای مؤمن‌ و همراه نگذاشت. خسرو بعد از کشته شدن قیصر روم به بهانه‌ی خونخواهی بارها به روم حمله کرد. بدون اینکه نتجه ای بدست بیاورد. شکست‌های پی در پی او در جبهه ی روم او را عصبانی کرد، به حدی که دست به کشتار سرداران سپاهش زد و در نهایت در طی توطئه ای از سلطنت خلع و سپس کشته شد. نبردهای او کشور را فقیر کرد و با برداشتن دولت حیره که مانعی بین امپراتوری و اعراب بدوی بود - هرچند پوشالی- شمارش معکوس امپراتوریش آغاز شد. اولین تأثیر در بی تدبیری سقوط دولت حیره نبرد ذوقار و شکست ایرانیان در آن نبرد بود؛ که این شکست در روحیه‌ی سپاهیان ایرانی تأثیر شگرفی داشت. هر چند موبدان از افتادن حیره راضی و خشنود بودند. بعد از او بی نظمی عجیبی سراسر کشور را فرا گرفت. ضعف و فساد دستگاه های دولتی و اختلافات بین موبدان و نجبا به حدّ اعلای خود رسید و با سرعتی شگرف امپراتوری را به قهقرا و نیستی کشانید. در اثر عدم مراقبت مأمورین نسبت به امور آبیاری و وجود سیل های شدید، بندی که روی دجله احداث شده بود ، ویران گردید و نواحی جنوبی بین النهرین را آب فرا گرفت و بیماری های مسری فراگیر شد. بعد از خسرو پرویز فرزندش شیرویه که در توطئه‌ی قتل پدرش نقش داشت به قدرت رسید. او بی محابا دست به کشتار شاهزادگان زد و خود بر اثر طاعون یا به قولی بر اثر سم کشته شد. پس از او کودکی به قدرت رسید که تحت قیمومیت خوانسالاری به نام "ماه آذرگشنسب" قرار گرفت و در طی شورش فرخان شهر براز سردار خسرو پرویز هلاک شد و شهربراز خود بر تخت نشست. همچون بهرام چوبین که با اینکه از خاندان ساسانی نبود، با این وجود بر تخت سلطنت تکیه زده بود. پس از او بوران دختر خسرو پرویز به حکومت رسید او بعد از مصالحه قطعی با روم در گذشت(10)، در حالی که تنها یک سال و چهار ماه حکومت کرده بود.
«در مدت چهارده سالی که از مرگ خسرو دوم و جلوس آخرین پادشاه سلسله، یزدگرد سوم، فاصله است، کمتر از دوازده پادشاه بر تخت سلطنت جلوس نکرده اند.» (گیرشمن، 1381: 369) البته کریستن سن می‌گوید: « در فاصله چهار سال ، تقریباً کشور ایران ده شاهنشاه دید.» (کریستن سن، 1382: 358؛ نولدکه، 1378: 280)
یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی است. دینوری می گوید: «بزرگان ایرانی چون دیدند عرب از همه سو بر آنان پیروز می شوند با یکدیگر گفتگو کردند و به این نتیجه رسیدند که گرفتاری آنها از آن است که زنان برایشان حکومت می‌کنند و سپس بر یزدگرد پسر شهریاربن خسرو گرد آمدند که جوانی 16 ساله بود(11) و او را بر خود پادشاه کردند و آنگاه اینان با گروهی که بر پادشاهی آذرمیدخت اصرار می‌کردند جنگیدند و آن ها را شکست دادند و آذرمیدخت خلع گردید و یزدگرد شاه شد.» (محمود آبادی، 1384: 469-468) اما در فارسنامه‌ی بلخی به این صورت آمده که «چون بزرگان استخر شنیدند مردم مداین بر فرخزاد خسرو شوریده اند یزدگرد را در استخر به شاهی برگزیدند و آنگاه او را به مداین بردند و فرخ زاد خسرو را پس از یکسال پادشاهی و در سن 28 سالگی بکشتند.» (نولدکه، 1378: 417-416؛ ابن بلخی، 1374: 127)
در هر حال زمانی که یزدگرد سوم بر تخت نشست اعراب حملات گسترده ی خود را آغاز کرده بودند. او جوانی بیش نبود و تمامی بزرگان و کسانی که می توانستند او را یاری کنند توسط قباد دوم قتل عام شده بودند. یعقوبی می نویسد: «چون پارسیان ناتوانی و زبونی خود و پیروزی مسلمانان را بر خویش بدیدند، بر کشتن رستم و فیروزان همداستان شدند، پس گفتند: «نتیجه‌ی این کار البته پراکندگی و پریشانی کار ما است.» پس در جستجوی فرزند خسرو برآمدند تا آنکه یزد جرد پسر بیست سالة او را بیافتند و او را برخود پادشاهی دادند. پس کار ایشان را منظم ساخت و تدبیری نیک در پیش گرفت و کشور نیرومند شد و کار پارسیان بالا گرفت و مسلمانان از مرغزارها براندند ومردم سواد مرتد شدند و پیمان نامه هایی را که بدست داشتند پاره کردند و مسلمانان به کرانه ها رفتند ...» (یعقوبی، 1378: 26-25)
چند روایت مختلف در رابطه با چگونگی بر تخت نشستن یزدگرد و چگونگی کار او بیان کردیم. تفاوت روایات ناشی از عدم توجه نویسندگان عربی به اسناد است.(12) در این رابطه که یزدگرد تا چه حد در سقوط ساسانی نقش داشته نظر قطعی نمی توان داد. حکومت او در آن شرایط محکوم به نابودی و سقوط بود. چرا که پیشینیان او راهی برای نجات نگذاشته بودند. نظام جدیدی که خسرو انوشیروان راه انداخته بود نه تنها کمکی نکرد بلکه منجر به استقلال طلبی و ملوک الطوایفی شدن یا تیول شدن اراضی در اواخر ساسانی گردید. خسرو پرویز رمقی در سپاه باقی نگذاشته بود و مالیات‌های سنگینی که بر مردم برای تأمین هزینه های جنگ می‌بست، ذهنیت مردم را نسبت به ساسانیان کدر می‌کرد. هر چند به محض این که یزدگرد تمامی شهرها را به خود خواند مردم استقبال کردند و سپاه گسترده‌ای تشکیل دادند، اما در هر حال در ورای ذهنشان حق ناشناسی جدّش، خسرو پرویز نقش بسته بود. شورش ها و دست اندازی ها به تاج و تخت در زمان یزدگرد پایان یافته بود و مردم امیدوار بودند که با بر سر کار آمدن نبیره‌ی جوان خسروپرویز که در زادگاه مقدس اصلی ساسانیان تاجگذاری کرده بود بتوانند در برابر مهاجمان عرب بایستند ولی شکست قادسیه تمام امیدواری ها را خشکانید. یزدگرد از شهری به شهر دیگر فرار می کرد و مهاجمان عرب به دنبال او شهر های ایران را تصرف می‌کردند. وی سرانجام در مرو به دست آسیابانی کشته شد.

اوضاع اقتصادی شاهنشاهی ساسانی

درآمدهای دولت عمدتاً از مالیات اراضی (خراگ، خراج)، مالیات سرانه (سرگزیت، جزیه)، غنایم جنگی، هدایای نوروزی و درآمد املاک خاصه و سلطنتی و حقوق خاصه شاهی بود. رئیس مالیات اراضی "واستریوشان سالار" بود. کریستن سن معتقد است که او در عین حال وزیر مالیه و وزیر فلاحت و صناعت و تجارت نیز بوده است. (کریستن سن، 1382: 87)
در زمان خسرو انوشیروان به بعد توزیع مالیات اراضی به این صورت بود که به نسبت حاصلخیزی زمین از یک ششم الی یک سوم حاصل را دولت می‌گرفت. مالیات سرانه هم بر هوتخشان که دارای زمین نبودند و در شهرها یا روستاها به صنعت و حرفه اشتغال داشتند و هم بر یهودیان و مسیحیان بسته می شد. جمع آوری خراج به صورت نقدی یا جنسی بود. در هنگام جنگ ها احتمال می رفت که مالیات بیشتری اخذ کنند و یا زودتر از موعد به جمع آوری آن بپردازند. به دلیل مالیات‌های سنگین کشاورزان از اراضی پادشاه فرار می‌کردند و این خود موجب متروکه شدن و ویرانی اراضی و کاهش عواید این زمین‌ها می‌شده و به همین خاطر شاهان ساسانی در پی اصلاح پرداخت مالیات بارها مبالغی که پرداخت نشده بود را به رعایا می بخشیدند.
بهرام پنجم هنگامی که به حکومت رسید برای جلب نظر مردم وحتی اشرافیان سیم و زر زیادی بین ایشان پخش کرد و مالیات ها را بخشید. در زمان فیروز، خشکسالی و قحطی تمام کشور را فرا گرفت. او علاوه بر بخشیدن مالیات ها وجه نقد بین فقرا تقسیم کرد. غنایم جنگی به خودی خود می توانست خزانه‌ی خالی را پر کند. مالیات دهندگان ،توده‌ی ملت بودند و روحانیون و اشراف و نجبا که اراضی حاصلخیز را در دست داشتند از مالیات معاف بودند. هدایا که اکثراً در ایام نوروز و جشن مهرگان به شاه و حتی روحانیون داده می شد خود از عوایدی خزانه بود. یکی از مهمترین عایدات خزانه از املاک خاصه و استخراج معادن طلا بود.گمرکی نیز از عایدات خزانه محسوب می شد. (کریستن سن، 1382: 89) از هزینه ها می توان از مخارج سنگین دربار، دستگاه اداری و سپاه و گاهی امور عام المنفعه و جنگ‌های فرسایشی نام برد. اوضاع اقتصادی دولت در اواخر دوره‌ی ساسانی با وجود جنگ‌های فرسوده ساز خسرو پرویز و آشفتگی قدرت و قحط و قلایی که از دوره‌ی خسرو پرویز شروع شده بود مطلوب به نظر می‌رسید. به برکت مالیات های سنگینی که خسروپرویز از مردم گرفته بود، خزانه ی شاهی مملو از اشیاء قیمتی بود. بودند پادشاهانی که از عواید دولتی برای تعمیر سدها، بازسازی شهرها و راه ها و کانال ها استفاده می‌کردند ولی عمدتاً همانند شاهان متأخر هخامنشی علاقمند به جمع آوری زر و سیم در خزانه‌ی خود بودند. این گنجینه‌های شاهی همانند گنجینه‌ی پارسیان مقدم که بدست اسکندر افتاده بود در دست تازیان افتاد.(13) دولت ساسانی در آستانه‌ی حمله‌ی تازیان دچار بحران مالی نشده بود. هر چند مدت‌ها بود که عایدات خراج اراضی و سرانه به طور باور نکردنی کاهش یافته بود؛ با این حال در خزانه ی شاهی جای بسی امیدواری بود. برخلاف توده‌ی ملت که در وضع فلاکت باری به سر می‌بردند و کمرشان در زیر بار مالیات های سنگین خم شده بود؛ و احتمالاً درگیر و دار این نبودند که شاهان ساسانی باشند یا نه؛ بلکه تمام همّ و غمشان پر کردن شکم گرسنه‌ی خود و خانواده‌شان بود. البته این وضعیت مربوط به پایتخت و ولایات نزدیک به آن بوده است وگرنه به گفته‌ی برخی منابع، رعایای شهرهایی که زیر نظر سرداری اداره می شد به جهت صلح با اعراب، به آن شدت، سختی و بدبختی نکشیدند.

نتیجه گیری

امپراتوری ساسانی در آخرین روزهای حیات خود سخت رنجور و ناتوان شده بود. ضعف و فرسودگی چنان بر شانه های امپراتوری قوت گرفته بود که دولت ساسانی با تلنگر اعراب همچون حبابی از درون ترکید. اساس امپراتوری ساسانی پیوستگی دین و دولت بود؛ ولی به مرور زمان نگهبانان دین و دولت چنان شیفته ی قدرت شدند که فراموش کردند اقتدار دولت بدون دین و دین بدون دولت معنا ندارد. زمانی از خواب سنگین بیدار شدند که امپراتوری دچار بی خونی شده بود. به قول زرین کوب همچون سلیمان مرده ای بود که تکیه بر عصای بر پا مانده اما موریانه خورده ی خویش داشت. امپراتوری ساسانی بارها از خطر سقوط قطعی جسته بود؛ ولی این بار اعراب به سستی اندیشه های قوم هیاطله و دولت روم و حیره نبودند، بلکه در ورای ضمیرشان برق جاودانگی اعتقاداتشان موج می زد و مشت های بی رنگ و لعاب ایشان را آهنین می ساخت. اقدامات خسرو پرویز، امپراتوری را در سراشیبی سقوط انداخت. با وجود اینکه در زمان او برای نخستین بار امپراتوری ساسانی به وسعت امپراتوری هخامنشی رسید؛ ولی طمع او باعث شد اکثر متصرفاتش را از دست بدهد. قدر ناشناسی او، سردارانش را دلسرد کرد و جنگ های طولانی رمق سپاه را برد. کشاورزی و پیشه وری به رکود افتاد؛ چرا که مردم در پی فراهم کردن مخارج سر به فلک کشیده ی جنگ ها از مزارع و شهرها فراری می شدند و بلاهای طبیعی همچون تازیانه ای بر پیکر امپراتوری وارد می آمد.بر انداختن حیره موج خروشانی از قبایل بدوی را به داخل سرزمین روانه ساخت. افتادن پی در پی شاهان ضعیف هیبت و ارج دیرینه ی فرّ ایزدی را از بین برد. کار به جایی رسید که چند تن از سرداران بر سریر پادشاهی تکیه زدند. تا اینکه موبدان و دبیران و ارتشثاران با هم متحد شدند و نبیره ی خسروپرویز را بر تخت نشاندند. با وجود اینکه دیگر درگیری و نزاع بر سر پادشاهی نبود، ولی او فرصت زیادی برای نشان دادن خود نداشت. از آن امپراتوری بزرگ با آن دستگاه عریض و طویل تنها مهره های فرسوده و سوخته ای باقی مانده بود که دست بر دست نهاده، منتظر عقوبت خداوند بودند. با این حال یزدگرد هنگامی که مردم را به سوی خود خواند، مردم از سراسر امپراتوری برای یاری او به پا خواستند. چون او مهره ای نمادین بود. او از معبدی بر خاسته بود که روزی مؤسس ساسانی از آن برخاسته بود. ولی امپراتوری، توان ماندن نداشت.اتحاد که می توانست چون خون، در شریان های امپراتوری جریان یابد و دولت ساسانی را دوباره زنده کند و به تکاپو وادارد، در پی اصلاحات خسرو اول از بین رفته بود. هر سردار و فرماندهی سعی می کرد به هر شکل ممکن تیول خود را حفظ کند؛ لذا به سرعت در برابر هجوم اعراب سر تسلیم فرود می آوردند و کوچکترین مقاومتی نمی کردند. بنابراین جایی برای ماندن امپراتوری نمانده بود. مردم نیز تلاشی برای حفظ ساسانیان نکردند. حکم افتادن ساسانیان توسط اقوام بدوی به اجرا در آمد.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی دانشگاه اصفهان.
** دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی دانشگاه اصفهان.
1- نام اردشیر که در فارسی باستان اَرْتَخْشثْرَه است. در سنگ نبشته‌ها و بر سکّه‌ها حتی از آن پادشاهان متأخّر، همواره اَرْتَخشَثْر نوشته شده است و در کتب پهلوی غالباً اَرْتَخْشیر آمده است. (نولدکه، 1378: 32)
2- «اردشیر پسر بابک پیشقدم تنظیم طبقات بود و ملوک و خلیفگان بعد پیروی او کردند.» (مسعودی، 1374: 239)
3- «بهرام اول که با حمایت کرتیر و هواداران او توانست تخت شاهی را در برابر رقیب نیرومندی چون نرسی شاهزاده ی مقتدر ساسانی به دست آورد، دست او در کوشش‌ها و تکاپوهای دینی‌اش گشاده تر ساخت و اگر چه منابع موجود درباره‌ی جایگاه و نقش سیاسی کرتیر در دوران بهرام اول و جانشینان او آگاهی چندانی به دست نمی‌دهند، اما تأثیر کرتیر در رقابت‌های مهم سیاسی نشان دهنده‌ی سایه افکندن نفوذ این روحانی برجسته‌ی زرتشتی بر نظام سیاسی و حکومت ساسانی است.» (اله یاری، 1386: 72-71)
4- «اتحاد آرمانی دو دسته سلطنت و روحانیت نخستین بار در پادشاهی بهرام دوم پیش آمد. این پیوستگی دو سویه دست کرتیر را باز گذاشت و انگیزه تعقیب و آزار نا زرتشتیانی گردید که وی در کتیبه اش از آن یاد می کند.» (یارشاطر، 1377: 380)
5- «و هر کس از زمین عجم آنچه بدو نزدیک تر بود همی گرفتند، و طمع عرب بدین ملک بیشتر از آنکه زمین عجم نزدیک ایشان بود، زیرا ایشان درویش تر بودند و گرسنه تر، جمعی بسیار گرد آمدند.» (کارنامه ی ساسانیان، 1349: 69)
6- «در حدود سال 519 مسئله ی جانشینی پادشاه مورد دقت قرار گرفت. در اوایل پادشاهی ساسانیان شخص شاه8 جانشین خود را انتخاب می کرد. ولی از شاپور دویم که قدرت پادشاهی ضعف یافت بزرگان حق انتخاب پادشاه جدید را غصب کردند. پس از مرگ پادشاه شورایی از بزرگان زیر ریاست موبدان موبد تشکیل می شد و پادشاه جدید را از میان شاهزادگان ساسانی انتخاب می کردند. ولی قباد به حدی مقتدر شده بود که می توانست برای بر قرار کردن قاعده ی قدیم اقدام نماید و در این کار نیز موفق شد.» (کریستن سن، 1309: 119-118) هر چند به نظر نمی رسد قباد در انتخاب خسرو انوشیروان برای پادشاهی نقش تعیین کننده ای داشته باشد. در جای خود توضیح خواهیم داد که قباد با چه فلاکتی قدرت را بار دیگر در دست می گیرد و چقدر برای حفظ قدرت خود در صدد دلجویی از بزرگان بر می آید. او بعد از باز پس گیری قدرت به کمک بیگانگان اقتداری نداشت که قاعده ی تعیین جانشینی را تغییر دهد و تنها گزینه ی برتر برای جانشینی قباد در نظر بزرگان فرزندش خسرو انوشیروان بود که مزدکیان را زیر تیغ برده بود.
7- مرگ او در سال 420 م اتفاق افتاد. محققین در برابر واژه ی فرّهی، واژه ی پادافرّهی را به کار می برند، یعنی از بین رفتن فرّهی. یزدگرد اول را بعضی می گویند بر اثر اصابت لگد اسب خود دار فانی را وداع گفته و برخی معتقدند که در اصل وجود عناصر رقیب در حاکمیت باعث قتل او شده است.
8- شاپور به مانی و مانویت دو نگاه مشخصی داشته است. یک نگاه سیاسی و یک نگاه استراتژیکی. (محمود آبادی، 1384: 278) «غباد [قباد] اول نیز به منظور آن که از نفوذ مغان و از قدرت نجبا و اشراف و امراء لشکر که گاه و بیگاه مزاحم اتوکراسی و استبدادش بودند بکاهد، آیین جدید را پذیرفت.» (نوری، 1354: 31)
9- «بهرام از فرزندان چوبین پسر میلاد را از نسل انوش معروف به رام بود» (مسعودی، 1374: 239)
«بهرام چوبین به قولی از تخمه یزدگرد بزهکار، او مرزبان ری بود. توانست خاقان ترک را شکست داده او را خراجگزار کند. هرمزد چهارم از قدرت بهرام می ترسید او را برای نبرد به روم(لازیکا) فرستاد، او و سپاهیانش شکست هایی را متحمل شدند. هرمزد به جای دلجویی از سردار و سپاهیانش برای سردارش دوک دان و جامه زنان فرستاد. این حرکت باعث شورش سپاهیان شد. در هر حال بهرام بعد از شکست خسروپرویز بر تخت نشست و بعد از این که خسرو با سپاهیان رومی برای پس گرفتن تاج و تختش به ایران بازگشت؛ شکست خورد. مهمترین دلیل شکست او این بود که بیشتر بزرگان و سران سپاه با او نبودند، چون عقیده داشتند که تنها ساسانیان می توانند به حکومت برسند.» (مستوفی، 1362: 121)
10- ویل دورانت صلح با بیزانس را در زمان شیرویه می داند. (ویل دورانت، 1342: 257)
11- سن یزدگرد در منابع 8 ساله و یا 21 ساله و در جایی 16 ساله است. (محمود آبادی، 1384: 469؛ نولدکه، 1378: 461؛ بیضاوی، 1381: 55) «دایة یزدجرد او را پنهان کرده به فارس فرستاد و بزرگان فارس او را در اصطخر می پروریدند» (گردیزی، 1363: 103)
12- در کتاب امپراتوری ساسانیان دلایل تضادها و عدم توجه مورخان عربی به اسناد توضیح داده شده است. (محمود آبادی، 1384: 130-125)
13- موافق با این نظر تورج دریایی می گوید: «پس می توان گمان برد که قرانه شاهنشاه ایران پراز طلا بود. ولی کسی چندان رنگ آن را نمی دید از این رو می توانیم نتیجه بگیریم که از آغاز قرن سوم تا هفتم جریان دائمی طلا به سوی ایران روانه بوده است ... همه ی اینها نمایانگر قدرت اقتصادی دودمان ساسانی در سراسر مدت پادشاهی است.» (دریایی، 1383: 117)
البته باید گفت اکثر محققین دربار ایران را در اواخر دوره ساسانی در شرایط بد اقتصادی توصیف می کنند.

کتابنامه: ابن بلخی (1374): فارس نامه، توضیح دکتر منصور رستگار فسایی، شیراز، بنیاد فارس شناسی.
ابن کثیر، الحافظ(1977): البدایه و النهایه، الجزء الثانی، بیروت، مکتبه المعارف.
اصفهانی، ابوالفرج(بی تا): الاغانی، ج20، قاهره، دارالکتب.
اینوسترانستف، کنستانتین (1351): تحقیقاتی درباره ی ساسانیان، ترجمه فاضل کاظم زاده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
بیانی، شیرین (1380): دین و دولت در عهد ساسانی، تهران، جامی.
بیانی، شیرین (1386): شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان، تهران: دانشگاه تهران، چاپ سوم.
بیضاوی، عبدالله بن عمر (1381): نظام التواریخ، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، بنیاد و قومات دکتر محمود افشار.
پیرنیا، حسن (1385): تاریخ ایران، تهران، نامک، چاپ ششم.
تفضلی، احمد (1385): جامعه ساسانی، ترجمه شیرین مختاریان و مهدی باقی، تهران: نی.
الجاحظ(1375): التاج فی اخلاق الملوک، بیروت، دارالفکر.
دریایی، تورج (1383): شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران: ققنوس.
دیاکونف، میخائیل میخائیلوویچ (1383): تاریخ ایران باستان، ترجمه روحی ارباب، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.
دینوری، ابن قتیبه(1994): عیون الاخبار، تحقیق محمد اسکندرانی، ج4، بیروت، دارالکتاب العربی.
دینوری، ابوحنیفه(1364): اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی.
راوندی، مرتضی (1384): تاریخ اجتماعی ایران، تهران: نگاه
زرین کوب، عبد الحسین (1386): تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر، چاپ یازدهم.
زرین کوب، عبد الحسین (1386): تاریخ مردم ایران پیش از اسلام، 1/ تهران: امیرکبیر، چاپ دهم.
طبری، ابوجعفر(1384): تاریخ الرسل و الملوک(بخش ایران)، ترجمه صادق نشأت، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
فردوسی، ابوالقاسم(1377): شاهنامه، ج8، تهران، سوره.
کریستن سن، آرتور (1309): سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمه نصرالله فلسفی، تهران، مؤسسه ی خاور.
کولسنیکف، آ.ای (1357): ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه م.ر یحیایی، تهران: آگاه.
کاتوزیان، محمد علی (1377): جامعه شناسی تاریخی ایران (مجموعه مقالات)، تهران: مرکز.
کارنامه ی ساسانیان(1349): بکوشش بدیع الله دبیری نژاد، اصفهان، کتابفروشی ثقفی.
کریستن سن، آرتور(1382): ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران: صدای معاصر و ساحل، چاپ سوم.
گردیزی، ابوسعید بن ضحاک بین محمود (1363): تاریخ گردیزی، تهران، دنیای کتاب.
گیرشمن، رومن (1381): تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین ، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ چهاردهم.
مجمل التواریخ و القصص (1318): تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور.
محمود آبادی، سید اصغر(1384): امپراتوری ساسانیان، اصفهان: افسر.
محمود آبادی، سید اصغر(1385): دینکرد، اصفهان: مجله علمی پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دوره دوم، شماره چهل و چهارم و چهل و پنجم، بهار و تابستان 1385.
مستوفی، حمدالله (1362): تاریخ گزیده، باهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیر کبیر، چاپ دوم.
مسعودی، علی بن حسین(1374): مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 1/ تهران: علمی و فرهنگی، چاپ پنجم.
موسوی، حسن (1382): فرهنگ و تمدن ساسانی، تهران: آرمان گرا.
نوری، یحیی (1354): جاهلیت و اسلام، تهران، مجمع مطالعات و تحقیقات اسلامی، چاپ ششم.
نولدکه، تئودور(1378): تاریخ ایران و عرب در زمان ساسانیان، ترجمه شاه عباس زریاب، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ دوم.
ویل دورانت (1342): تاریخ تمدن(عصر ایمان، کتاب چهارم، بخش اول)، ترجمه ابوطالب صارمی، تهران، اقبال.
اله یاری، فریدون (بهار 1386): فرآیند رسمی شدن آیین زرتشت در آغاز حکومت ساسانی، مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، شماره‌ی 48.
یارشاطر، احسان (1377): تاریخ ایران، ترجمه حسن انوشه، ج سوم- قسمت اول، تهران، امیر کبیر.
یعقوبی، ابن واضح(1378): تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، 2/ تهران: علمی و فرهنگی، چاپ هشتم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط