ماهیت اجتماع
«ماهیت اجتماع»و تفاوت آن با جامعه از مقوله هایی است که معلم ثالث در قرن پنجم هجری بدان توجه داشته و امروزه در مباحث جامعه شناسی با عنوان جدید بیان می شود. ارائه دیدگاه مسکویه می تواند پاسخ به توهماتی باشد که در مورد فیلسوفان مسلمان دوره ی میانه هست مبنی بر این که آن ها با مفهوم«جامعه»در اصطلاح معاصر آشنایی نداشته اند و مباحث آن ها بر محور «اجتماع»است(1). البته نگارنده با اعتراف به تأثیر زمان در تحول و پدید آمدن مفاهیم جدید در همه ی عرصه های فکری، بر این باور است که اصطلاح«اجتماع»در آثار معلم ثالث دو مفهوم دارد و طبیعی است براساس قواعد بیانی و الفاظ مشترک، می توان موارد استعمال را متمایز کرد. ایشان گاهی اجتماع را به مفهوم توده ی سازمان نیافته ای می داند که با انگیزه ی سودطلبی، لذت جویی و یا سایر منافع مشترک به وجود آمده و گاهی اجتماع به مفهوم همبستگی و اتحاد پایدار جماعت بسیاری از انسان ها به کار رفته است(2). سپس با بیان فلسفه شکل گیری اجتماعات، به دو محور اساسی اشاره دارد: محور اوّل، نقصان طبیعی انسان ها است که به تمامیت آن نیاز دارند و هریک به تنهایی نمی توانند بدان دست یابند و چون حاجتْ صحیح و درست است به ناچار آدمی را هم فرا می خواند تا به گرد یکدیگر اجتماع کنند و محور دوم، در تشکیل اجتماعات محبت و اُلفت است. اگر محبت ریشه دار و مستحکم باشد اجتماع پایدار و با ثبات خواهد بود و اگر محبت به سبب انگیزه ها و منافع خارجی زودگذر باشد با از بین رفتن آن، محبت نیز زایل و به تَبَع آن اجتماع هم از بین می رود. وی با تفکیک محبت از الفت و انس، مودت و صداقت و عشق معتقد است هرکدام از این مفاهیم سبب شکل گیری نوعی از اجتماع است:عشق:عشق افراط در محبت، و اخصّ از مودت و دوستی است، زیرا در میان بیشتر از دو نفر واقع نمی شود و منشأ آن لذت زیادی است.
صداقت: نوعی از محبت است که در میان جماعت زیاد واقع نمی شود.
الفت:نوعی از دوستی است که در میان حیوانات وجود دارد و سبب شکل گیری اجتماعات حیوانی، نظیر اجتماع مورچه ها و زنبورها می شود.
محبت: محبت رشته ارتباط وثیق بین افراد است؛ خواه جماعت زیادی باشند و خواه دو نفر. معلم ثالث در تهذیب الاخلاق می گوید:
جماعتی از حکما فرموده اند که نظام تمامی موجودات و صلاح و اصلاح اعمال و احوال آن ها بسته به محبت و خواستن باشد می گویند: آدمی چون فاقد شرف محبت باشد محتاج به کسب و تحصیل فضیلت عدالت می شود که اعمال خود را با دیگران به نظام مخصوص آورد. هرگاه نمک محبت را چشیده باشد هرگز از عالم انصاف و انتصاف بیرون نرود و هرگز میانه ی او و دیگران نزاعی برنخیزد، زیرا که دوستْ دوست خود را بخواهد و آن چه برای خود خواسته برای او هم طلب کند و هرگز اطمینان و هم راهی و معاونت و جور یک دیگر کشیدن در میان غیر دوستان نیاید و چون محبت انسان را جمع آوری کند و در کارها هم عنانی آورد، به تمامی محبوبات خود برسند و هیچ کاری بر آن ها دشوار نشود اگرچه در کمال دشوار پنداشته باشند. در این وقت که به جامعه محبت مجتمع باشند رأی های بُرنده دست به دست دهد و عقول صحیحه روی هم بریزند، مشکلاتْ بنای حل شدن گذارد، تدبیرات محکمه ی قویمه پیدا شود و به خیرات کثیره نائل گردند.(3)
از نظر معلم ثالث، محبت انواعی دارد که هر نوعی از آن دارای سبب خاصی است که عبارت اند از:
1-محبتی که زود به دست می آید و زود از بین می رود؛
2-محبتی که زود به دست می آید و دیر از بین می رود؛
3-محبتی که دیر منعقد شده و زود برطرف می گردد؛
4-محبتی که دیر منعقد شده و دیر مرتفع می شود.
سرّ این که به چهار قسم و نوع منقسم است، آن است که مقصد مردم در دست یابی به دوستی سه چیز است: لذت، خیر، نفع و ترکیب هر سه تا. امّا محبتی که سبب آن لذّت است زودتر سر بگیرد و زود زایل شود، زیرا که گفته ایم لذّت سریع التغیر است. اما محبتی که سببش خیر باشد زود بسته می شود و دیر منحل می گردد. اما محبتی که سبب آن نفع باشد دیر بسته می شود و زود منحل می گردد. اما مرکب از این ها وقتی که خیر در او باشد دیر بسته می شود و دیر منحل می گردد. این، اقسامِ محبت هایی است که میان مردم باشد. ... محبت هایی که از روی لذّت و منفعت است چون نفع و لذّت زایل شود محبت نیز از بین می رود، زیرا که محبتی است عَرَضی و چه بسیار از این محبت ها در اجتماعات حاصل شده در اماکن و مواضع غریبه زمانی پاینده بوده و به زودی رفته است؛ مثلاً جماعتی را که در یک کشتی با هم باشند الفتی دست دهد چون به ساحل رسند و از هم دور شده از هم کناره گیرند [و] اثری از محبت و الفت آن ها باقی نماند، چه از روی انس حاصل شده است و جهت انس طبیعت انسانی است(4).
بنابراین، اجتماعات ناشی از محبّت به چهارگونه اند که در مجموع به دو قسم کلی، اجتماعات پایدار و اجتماعات ناپایدار تقسیم می شوند. ابوعلی مسکویه اجتماعات مذهبی، همانند اجتماع نمازهای یومیه، اجتماع جمعه، اجتماع عیدین و اجتماع حج را از مصادیق اجتماعات ناپایدار می داند(5) و اجتماع مدینه و اجتماع مملکت را اجتماع پایدار می داند.
انواع اجتماع
رویکرد دیگری که در فلسفه اجتماعی معلم ثالث وجود دارد، مقوله ی کامل یا ناقص بودن اجتماع است. پیش از وی ابونصر فارابی اجتماعات را به دو نوع کامل و ناقص تقسیم کرده و نوع کامل را در سه سطح اجتماع مدینه، اجتماع امت و اجتماع معموره ی ارض بیان کرد و اجتماع ناقص را در چهارگونه اجتماع منزل، اجتماع محله، اجتماع کوی و اجتماع ده، ارائه نمود(6). مسکویه با صراحت این تقسیم را ندارد، اما همه ی موارد آن را مطرح کرده است و در حقیقت، اجتماعات ناقص از نظر او بر چهار قسم اجتماع منزل، اجتماع محله، اجتماع کوی و اجتماع روستا است(7) و اجتماع کامل نیز بر اجتماع مدینه و اجتماع مملکت(8)تقسیم می شود.منشأ پیدایش اجتماع
مقوله دیگری که در فلسفه اجتماعی معلم ثالث مطرح می شود منشأ حیات اجتماعی انسان است؛ بدین معنا که آیا انسان ها مدنی بالطبع اند و حیات اجتماعی آن ها براساس خلقت و طبیعت و برای تأمین معاش و ضرورت های زندگی طبیعی است؟ یا آن که طبیعت انسان ها فردگرایی است و ضرورت های زندگی آن ها را وادار کرده تا به حیات اجتماعی تن دهند؟ و یا این که با مشاهده نقصان های خود در مواجهه با طبیعت از روی فهم و عقل و شعور و برای ارضای حس کمال طلبی و ادامه حیات خویش و نیل به سعادت دست به انتخاب اجتماع زده اند؟معلم ثالث منشأ حیات اجتماعی را تابعی از پیش فرض های خود در مورد ابعاد وجودی انسان می داند. به اعتقاد وی، انسانعالم اصغر»است که هم از بُعد مادی و جسمانی، هم از بُعد فضیلت خواهی و کمال طلبی و هم از بُعد عقلانی نیاز به اجتماع» دارد و بر این اساس، از طُرُق مختلف ضرورت اجتماع را اثبات می کند:
1-منشأ طبیعی
معلم ثالث این نظریه را به ارسطو نسبت داده که به اعتقاد وی، انسان ها مدنی بالطبع اند و بقای شان جز در سایه اجتماع انسانی و تعاون با سایرین امکان پذیر نیست. انسان به حکم طبیعت، حیوان اجتماعی است و اجتماع نیز پدیده ای طبیعی می باشد؛ بنابراین، به تعبیر ارسطو آن کسی که نه از روی طبع و نه بر اثر تصادف بیرون از جامعه زیست کند او یا حیوان است و یا فرشته(9). در مورد طبیعی بودن حیات اجتماعی که در حقیقت، علت شکل گیری اجتماع را درونی می داند و برای ضرورت های بیرونی نقشی قائل نیست، سه تفسیر را می توان ارائه کرد:الف)تفسیر غریزی:در این تفسیر، طبیعت حیوانی و غریزی انسان موجد حیات اجتماعی است نه واقعیت فطری و انسانی او؛ از این رو، شکل گیری اجتماع برای ارضای هرچه بیشتر جنبه های حیوانی می باشد.
ب)تفسیر روانی: گرایش ها، احساسات و عواطف آدمی و جذبه و عشق به نوع، انسان را به زندگی جمعی وادار کرده است. اجتماع غایتی طبیعی و اولی است که انسان ها بدون هیچ گونه اضطرار و ضرورتی بدان کشش دارند و فرد اجتماعی در حقیقت، به خود رسیده است و انسان از جمع بریده، انسانی از خود بیگانه و غیرطبیعی است.
ج)تفسیر عقلانی: براساس این نگرش، حیات اجتماعی علاوه بر این که مطابق با فطرت طبیعی و موجودیت ادراکی فرد است، آن ها با اندیشه و تفکر و شعور فطری خویش آن را بر زندگی انفرادی ترجیح داده اند؛ بنابراین، اجتماع غایت اختیاری و انتخابی انسان متکامل است و در شکل گیری آن هیچ گونه اضطراری نبوده است.
معلم ثالث با قبول تفسیر عقلانی از نظریه ارسطویی، چنین می گوید:«الناس هم مدنیون بالطبع و لا یتم لهم عیش الا بالتعاون(10)؛ انسان ها مدنی بالطبع اند و زندگانی آن ها کامل نمی شود مگر با مساعدت و هم یاری دیگران». سپس وی در شرح آن می افزاید:
آدمیزاد در میان جاندارها اکتفا نمی کند در تکمیل ذات خود به خود، بلکه معاونت می جوید از انبوه مردمان تا زندگانی او پاک و نیکو باشد و کارهای او به سزاواری به دست آید. این است که حکیمان گذشته گفته اند که آدمیزادگان مدنی بالطبع هستند؛ یعنی محتاج به گرد هم آمدن هستند تا نیروی انسانی و شرف کامل را به دست آرند، پس هریک از آدمیزادگان بالطبع نیازمند دیگران است.چون نیازمندی بی پرده است و بدیهی، پس آدمی محتاج است به هم راهی و دوستی و یگانگی به طور شایسته و راستی، زیرا که به این ها تکمیل می کند ذات خود را و تتمیم می نماید انسانیت خویش را، چنان که آن ها به کار این خورند و این هم به کار آن ها می خورد، پس هر یکی به دیگری به نحو واحد محتاج بوده اند.(11)
معلم ثالث از عبارات فوق چنین نتیجه می گیرد که انسان ها مدنی بالطبع اند و تمامیت شان با معاونت دیگران است(صغری)، و بالضروره ناچار به رفع نقایص و تمام کردن آن هستند(کبری)در نتیجه، محال است که آدمی به تنهایی به سعادت تامه خود برسد:«فمن المحال ان یصل مع الوحده و التفرد الی سعادته التامّه»(12). از این رو، انسان ها با اختیار و اراده خویش حیات اجتماعی مطابق با طبیعت خود را انتخاب کرده اند. از مسائلی که مسکویه از مدنی بالطبع بودن انسان استنباط کرده، این که انسان ها دارای «انس بالطبع»اند و به هم نوعان خود به طور طبیعی خو می گیرند و برخلاف سایر حیوانات از هم گریزان نیستند. او برخلاف تصور شاعر عرب که گفته است:«سمیت انساناً لانک ناس؛ نامگذاری انسان به دلیل فراموشکاری او است»، می گوید:«الانسان آنس بالطبع و لیس بوحشی و لا نَفور(13)؛ انسان براساس طبیعتش با دیگران انس می گیرد و وحشی و گریزان نیست و به همین دلیل، انسان نامیده شده است».
به اعتقاد وی، چون طبیعت اختیار و انتخاب را از انسان سلب نکرده، انسان ها باید بکوشند تا این انس طبیعی را افزایش دهند. ایشان این احتمال را نیز مطرح می کند که شاید شریعت اسلام به همین دلیل روی اجتماعات مذهبی تأکید دارد تا انس بین مسلمین را افزایش بدهد:
چون فهمیدی که انسان بالطبع مأنوس است، بر ما لازم است که بر انس و مصاحبت حریص باشیم و ابنای جنس خودمان را وادار بر کسب انس نماییم تا آن که دوستی ها و محبت ها به قدر توانایی از دست نرود و این که شرایع مقدسه و عادات جمیله برای انسان ها، مهمانی ها و اجتماعات را در مجالس و محافل وضع فرموده است برای تحصیل انس است و شاید شریعت اسلام به همین دلیل بر مسلمانان واجب کرده است تا روزانه پنج نوبت در مساجد اجتماع کنند و نماز جماعت را بر فرادی تفضیل داده است، برای این که انس طبیعی بالقوه را بالفعل در خارج محقق نماید و...(14)
2-ضرورت تحصیل فضایل
معلم ثالث فضیلت های انسانی را به دو بخش فضیلت های فردی و جمعی تقسیم کرده و معتقد است فضایل جمعی جز با معاونت و همکاری دیگران قابل دست یابی نیستند. وی در «تهذیب الاخلاق» چنین می گوید:لیست الفضایل اعداماً بل هی افعال و اعمال تظهر عند مشارکه الناس و مساکنتهم و فی المعاملات و ضروب الاجتماعات و نحن انما نعلم و نتعلم الفضایل الانسانیه التی نساکن بها الناس و نخالطهم و نصبر علی اذاهم لنصل منها و بها الی حال اخری(15)؛ فضایل عدم و نیستی نیست، بلکه کارها و کردارهایی است که از فرد هویدا می گردد وقتی که در میان مردمان مختلف و گروه های متفاوت در مجالس و محافل باشد. ما می دانیم که فضایل و خوی های نیکو را از مردم می آموزیم، چه با آن ها در میدان ها، خانه ها و پرستشگاه ها به سر برده و بر ناهنجاری آن ها صبر نموده تا کار خوب را از کار بد و درستی را از ستمکاری و خوش رفتاری را از بدرفتاری تمیز دهیم.
از نظر مسکویه، کسانی که از مردم کناره گیری کرده اند از هرگونه فضیلت بی بهره اند:
گروهی به نادانی از آمد و شد مردم کناره کرده یا در غارهای کوهستان و یا در صومعه های بیابان ها و یا در گرد شهرها روزگار خود را گذرانده اند از فضایل بشریه هرگز بهره مند نشده، بلکه مانند موش دشتی و خزنده های متحرک هستند، چه کسی که در شهرها ساکن نشود و با مردم آمیزش ننماید هرگز عفت، شجاعت، سخاوت و عدالت را تحصیل نخواهد کرد، نیرو و ملکات او تماماً بیهوده و باطل گردیده، نتواند روی بر نیکویی ها و درستی ها آورد(16).
نکته ای که معلم ثالث اهتمام زیادی بدان دارد، هم آهنگی و هم سویی بُعد جسمانی و روحانی در حیات اجتماعی است؛ از این رو، همان طور که تأمین معاش، اجتماع را برای انسان ضروری می نماید تحصیل سعادت و فضیلت نیز آن را لازم می کند. ایشان با دو «طبیعت»اوّلی و دو«ضرورت»ثانوی بر ضرورت اجتماع، برای هر دو بُعد استدلال می کند، زیرا به اعتقاد وی، انسان ها اولاً: «مطبوعون علی النقصانات»بالطبع ناقص اند و در انطباق با طبیعت، به این نقیصه ها که در هر دو بُعد مادی و معنوی است، پی می برند و ثانیاً: همه ی انسان ها «مدنیون بالطبع» با طبیعت اجتماعی آفریده شده اند، به طوری که کمال و تمام بُعد جسمانی و روحانی خود را بدون هم کاری با دیگران غیرممکن می بینند.از طرفی انسان ها برای ادامه ی حیات خویش به برطرف کردن نواقص خود نیاز دارند و چون به تنهایی به رفع آن قادر نیستند به «ضرورت»هم کاری دیگران را می طلبند و از این جا است که وی دو اصطلاح«تأحد»به معنای جمع گرایی و یک رنگی «انتشار» به معنای تفرقه و فردگرایی(17) را جعل کرده و بر این باور است که فضایل از عوامل اساسی«جمع گرایی»انسان ها هستند و اختلال و فساد در آن ها به زوال جامعه می انجامد، به طوری که برای حفظ و انتظام اجتماع و سامان دهی آن نیاز به فضایل«عدالت»، «عفت» و «شجاعت»است و برای تحصیل این فضایل وجود اسباب خارجی فراوانی، از قبیل اموال و اعمال و سایر امکانات ضروری است و بخش اعظم آن در سایه اجتماع محقق می گردد؛ بنابراین، بین فضایل انسانی که به تعبیر مسکویه امور وجودی اند و جامعه رابطه تعاملی وجود دارد، به طوری که اختلال در فضایل موجب زوال جامعه است و زوال جامعه، زوال فضایل را در پی دارد و آن چه باقی می ماند، نظیر زهد و گوشه گیری از نظر او، از رذایل بزرگی هستند که راه خیرات و فضایل را سد می کنند.
3-عدم تطابق انسان با طبیعت
یکی از دلایل و انگیزه های حیات اجتماعی انسان ها، نقصان و کمبود وی در مواجهه با طبیعت است. معلم ثالث می گوید:طبیعت براساس خلقت برای موجودات دیگر غذا، پوست، مو، پشم، کرک و پر و وسایل دفاعی، چون منقار، دندان، شاخ و چنگال فراهم کرده و براساس الهام و شعور طبیعی بدان ها استعدادی عطا کرده است که بتوانند منافع و مضار خویش را در فصول مختلف بدون تعلیم و تدبیر به دست آورند،«فَاَمَّا الاِنسانُ فإنَّهُ خُلِقَ عاریاً غَیرَ مُهتَدٍ لِشَیٍ مِن مَصالِحِهِ»(18)اما انسان فاقد ابزار فوق است و به طور فطری و جبلی به سوی منافع و مصالح خود کشش ندارد و نیروی فردی او برای نیل به مقاصدش تکافو نمی کند و نقصان غرایزش مانعی در برابر خودکفایی اش به وجود آورده است. برای جبران این نقیصه دو طریق فراروی انسان قرار دارد که می تواند بر این کمبودها فائق آید: یکی، قوت عقلانی او است که برای تأمین مصالح و منافع دنیوی و اخروی و دفع مضار نقش راهبردی دارد و دوم، تعاون و تعاضد[ با] دیگران است که این دو طریق انسان را به سوی تشکیل اجتماعات رهنمون شده و از رهگذرِ آن، شهرها و تمدن ها به وجود آمده است(19).
براساس دیدگاه مذکور، حیات اجتماعی تنها ناشی از طبیعت انسانی نیست و به ضرورت نمی تواند غایتی اصیل و اولی برای انسان باشد، بلکه هدفی ثانوی برای رفع اضطرار می باشد و لازمه ی آن، این است که انسان ها از روی میل و کشش، عاطفه و عشق به اجتماع تن نمی دهند، بلکه از روی ضرورتی که طبیعت برایشان ایجاد کرده، اجتماع را پذیرفته اند؛ بنابراین، انسان ها برای زندگی بهتر و بقای آن، به مقتضای عقلانیت، زندگی اجتماعی را انتخاب کرده اند. مسکویه هرکدام از طُرق چهارگانه را به تنهایی علت تامه در شکل گیری حیات اجتماعی نمی داند، بلکه به اعتقاد وی، مجموعه ی مدنی بالطبع بودن، ضرورت معاش، تحصیل فضایل و کمالات و کمبودها و کاستی های انسان در مواجهه ی با طبیعت، اجتماعات انسانی را به وجود آورده است؛ از این رو، تعارض و ناسازگاری ظاهری بین عوامل فوق خللی به اصل نظریه وارد نمی کند.
آن چه در پایان تذکر آن لازم است این که دیدگاه« نقصان انسان در مواجهه با طبیعت» به «توماس اکوئیناس» قدیس مسیحی قرن سیزدهم میلادی نسبت داده شده که با توجه به قدمت معلم ثالث و انتقال فلسفه از جهان اسلام به غرب شاید نظریه معلم ثالث از طریق ابن رشد در قرن پنجم هجری به اکوئیناس منتقل شده باشد.(20)
4-ضرورت اجتناب از ظلم و بهره کشی
اعتقاد به طبیعی بودن حیات اجتماعی انسان ها و کاستی های فردی بشر در تأمین ضرورت های زندگی و تحصیل کمالات معنوی، برای معلم ثالث این نتیجه را در بردارد که انسان ها برای بقای حیات خویش چاره ای جز ستم و بهره کشی از توان دیگران ندارند. کسانی که انزواطلبی و گوشه گیری را پیشه خود ساخته اند برای زنده ماندن ناچارند تا به دیگران ستم کنند، زیرا خود به تأمین مایحتاج ضروری قادر نیستند و از توان دیگران بهره می گیرند و هیچ گونه بهره ای به دیگران نمی رسانند و این، ظلم و تجاوز است:«یطلب معاونتهم ثم لا یعاونهم فهذا ظلم و عدوان»(21). انسان ها برای اجتناب از این نوع ستم، به حیات اجتماعی روی آورده اند تا در سایه منافع مشترک، زندگی خود را تأمین کنند.مسکویه بر مبنای ثنویت فکری، عدالت را در مقابل ظلم قرار می دهد و راه برون رفتِ از ظلم ناشی از اجتماع گریزی را در عمل به عدالت می داند، زیرا به مقتضای عدالت باید هر نوع بهره گیری از توان دیگران به صورت تعاملی و داد و ستد باشد؛ لذا، ایشان برای جلوگیری از ظلم و بهره کشی ظالمانه از دیگران تصریح می کند که باید همه ی انسان ها متعهد بشوند تا براساس شرایط عدالت با یک دیگر همکاری کرده و از حقوق اجتماعی بهره مند بشوند:« فَمِنَ الواجِبِ عَلی کُلِّ اَحَدٍ اَنْ یَبذُلَ مَعُونَتَهُ عَلی شَریطَهِ العَدلِ». اگر کسی نقش هم کاری و مشارکت بیشتری در اجتماع داشت انتظار حقوق زیادتری داشته باشد و آن کس که از توان خویش برای اعتلای حیات جمعی کم تر استفاده می کند بالطبع انتظار کم تری داشته باشد و آن چه متعلق به حقوق دیگران است و از آن او نیست، طلب نکند:«فلا یطلب ما لیس له»(22).
نتیجه
از آن چه گذشت، می توان فلسفه اجتماع معلم ثالث را در سه مقوله ی ذیل جمع بندی کرد:1-ماهیت اجتماع: از نظر مسکویه، اجتماع براساس علل مختلف بر محور «محبت» و «انس طبیعی»شکل گرفته و به اجتماع پایدار و با ثبات و اجتماع ناپایدار تقسیم می شود.
2-انواع اجتماع: در فلسفه اجتماعی او، اجتماعات به دو نوع کامل و ناقص تقسیم می شوند که اجتماع کامل به شکل مدینه و مملکت و اجتماع ناقص شامل خانواده، محله، کوی و اجتماع روستا است.
3-منشأ حیات اجتماعی: برای پاسخ گویی به فلسفه ی حیات جمعی که آیا براساس فطرت و طبیعت است و یا براساس ضرورت؟ مسکویه هر دو جهت را در شکل گیری حیات جمعی مؤثر می داند و براساس آن ها از راه های ذیل بر ضرورت اجتماع استدلال می کند:
الف)انسان ها مدنی بالطبع اند و براساس طبیعت شان اجتماع را برگزیده اند؛
ب)انسان ها به تنهایی به تحصیل فضایل و کمالات خود قادر نیستند؛
ج)بشر در مواجهه با طبیعت کاستی های بسیاری دارد و به تنهایی به تأمین ضرورت های زندگی و ادامه حیات قادر نیست؛
د)ادامه ی حیات فردی مستلزم ظلم و تجاوز به حقوق دیگران است؛
ه)انسان ها از روی خرد برای ادامه زندگی، تحصیل معاش، سعادت خویش و دفع ستم براساس مقتضای عدالت، اجتماع را به وجود آورده اند.
بنابراین، معلم ثالث در مورد نخست براساس«طبیعت»، و در چهار مورد دیگر بر مبنای«ضرورت»، حیات اجتماعی را برای بشر توجیه می کند و برخلاف دیگران که تنها یک مورد را علت تامّه در شکل گیری جوامع بشری محسوب می کنند او در شکل گیری اجتماع به ویژه اجتماعات مدنی مجموع موارد پنجگانه را مؤثر می داند.
پی نوشت ها :
1.ر.ک:دیوید فریزر بی و دِرِک سه یر، جامعه، ترجمه احمد تدین و شهین احمدی. در تفاوت جامعه و اجتماع در جامعه شناسی معاصر، جامعه را به وحدت و همبستگی مکانیکی بین افراد برابر براساس توافق و قرارداد تعریف می کنند، به طوری که اگر این قرارداد از بین برود حاصل امر توده ای سازمان نیافته است؛ به عبارت دیگر، انبوهه ای از میثاق ها و قانون های طبیعت می باشد. بسیاری از افراد طبیعی و مصنوعی که اراده و قلمروهایشان روابط بسیار زیادی با هم دارند از یکدیگر مستقل باقی می مانند و عاری از روابط آشنای طبیعی اند، اما اجتماع انبوهه های بدون سازمان به صورت سطحی و گذرا است.
2.ابوعلی مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 126-128.
3.میرزا ابوطالب زنجانی، کیمیای سعادت، ترجمه تهذیب الاخلاق، ص 160.
4.همان، ص 163-169.
5.تهذیب الاخلاق، ص 128.
6.ابونصر فارابی، آراء اهل المدینه الفاضله، ص 117 و 118.
7.ابوعلی مسکویه، الفوز الاصغر، ص 67 و 68.
8.همان، ص 128 و 129.
9.ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 2.
10.تهذیب الاخلاق، ص 110.
11.همان، ص 48.
12.همان،ص 138.
13.همان، ص 128.
14.همان.
15.همان، ص 49.
16.همان.
17.همان، ص 146.
18.ابوعلی مسکویه، الهوامل و الشوامل، ص 250؛ و الفوز الاصغر، ص 63.
19.الفوز الاصغر، ص 63؛ الهوامل و الشوامل، ص 346 و 347.
20.برای اطلاع از نظریه توماس اکوئیناس علاوه بر آثار او، ر.ک: مایکل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه جواد شیخ الاسلامی، ج1، قسمت دوم.
21.الفوز الاصغر، ص 64.
22.همان، ص 64 و 65؛ الهوامل و الشوامل، ص 6.
مهاجرنیا، محسن(1380)، اندیشه سیاسی مسکویه، قم، مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، دوم 1388