دولت، جامعه، وضعیت علمی دوره ی صفوی
روزگاری که ملاصدرا در آن برآمد و زیست، دوران حکومت خاندان صفوی بود. به قدرت رسیدن این خاندان در ایران، رخدادی بسیار مهم است و جایگاه بزرگی در تاریخ این کشور دارد. زیرا در دوران این خاندان بود که نام ایران به عنوان یک کشور مستقل ایرانی دوباره زنده شد و در جهان آن روز، از آسیا گرفته تا اروپا، ارج و منزلتی دیگر یافت. ما از پادشاهان صفوی مطالب بسیاری شنیده ایم. برخی از آنان آنقدر محبوب شده بودند که درباره ی آنها داستانها ساختند. مثلاً درباره شاه عباس بزرگ و کارهایی که او شخصاً برای آگاهی از حال و روز مردم انجام می داد و با جامه مبدّل به میان مردم می رفت. ممکن است اینها همه داستان باشند، اما همین داستانها نشان از اقبال مردم به آنان دارد. با آنکه برخی از شاهان این خاندان از خود دژخوییهایی نیز نشان دادند، باز اقبال و احترام و اعتقاد مردم به آنان به حدّی بود که آنها را تحمّل می کردند و در برابر آنان جز فرمانبرداری چیزی نشان نمی دادند. ( ما اکنون از بیان این مطلب مقصودی دیگر داریم و نمی خواهیم با ذکر نمونه هایی از آن دژخوییها، به تاریخ نگاری بپردازیم. همین قدر می توان از کارهای شاه صفی، پسرکشی شاه عباس، و کامجوییهای شاه سلطان حسین نام برد و آگاهی از آنها را به کتابهای تاریخ حواله کرد) . برای این که به علت این اعتقاد و اقبال مردمان به شاهان این خاندان پی ببریم، و نیز چرایی بزرگ بودن این رخداد یعنی تشکیل سلسله ی صفوی را بدانیم، باید به طور اختصار روی کار آمدن و استحکام یافتن این خاندان را بررسی کنیم.
با حمله ی عربهای مسلمان به ایران، دوران ایران باستان به سرآمد و این کشور وارد مرحله ی تازه ای از تاریخ گردید. در این حمله و تسخیر ایران به دست عربها، دو موضوع کاملاً جدا از یکدیگر باید ملاحظه شوند. نخست آنکه دین ایرانیان، پس از حمله عرب به سرعت تغییر کرد و از زرتشتی به اسلام گرایید. دوم حکومت ایران، زیر سلطه عرب رفت و تا قدرت یافتن دوباره ی خاندانهای ایرانی در ایران، نزدیک به دو سده گذشت. درباره ی موضوع نخست باید دانست که چه به نظر کسانی بگرویم که پیشرفت اسلام را در ایران با شمشیر می دانند و چه به کسانی تأسی کنیم که مسلمان شدن مردم ایران را از روی میل و رغبت تفسیر می کنند( که نظر خاص ما در این مورد آن است که هر دو عامل به اندازه خود و در جاهای گوناگون با تفاوت زمان و مکان مدخلیت داشته اند)، ایران از کشورهای اندک شماری بود که از یکتاپرستی به یکتاپرستی روی آورد. درواقع علت مسلمان شدن سریع ایرانیان آن بود که از پیام دین جدید، نه تنها چیزی در مخالفت با سه دستور راهبردی دین سابق خود، پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، ندیدند، بلکه چیزهایی اضافه بر آن نیز یافتند که به چشم آنان بسیار پُربها می نمود، مانند آنکه همه مردم باهم برابرند، مسلمان برادر مسلمان است، هیچ طبقه ای را بر طبقه دیگر برتری نیست، گرامی ترین نزد خدا پرهیزگارترین است. به همین جهت نیز بسیاری از امور محترم و مقدس در پیش از اسلام همچنان در دوره ی دین جدید نیز تداوم یافت به نحوی که امروز جدا کردن آنها بسیار دشوار است. اما در مورد دوم، وضع به همین خوبی پیش نرفت. چرا که عربهایی که پس از چهار خلیفه نخستین حکومت را در دست گرفتند، دیگر مانند نخستین حاکمان مسلمان حکومت نکردند. دو خاندان اموی و عباسی و به ویژه نخستین، به ایرانیان به چشم غیر نگاه می کردند و آنان را شهروند درجه دو می دانستند( اصطلاح آن زمان: موالی) . عباسیان اگرچه اندکی نسبت به امویان، به ویژه در آغاز تبلیغ خود، انعطاف بیشتر نشان می دادند، در ادامه ی کار خود چندان تفاوتی با امویان نداشتند. این درست است که آنان از عوامل ایرانی در وزارت و امور دیوانی استفاده کردند، اما این چیزی را به سود ایران و ایرانی تغییر نداد. در حقیقت ایران که زمانی دولت بزرگ جهان آن روز به شمار می رفت، تبدیل به سرزمینی شد که هر پاره ی آن را حاکمی از سوی دولت عرب اداره می کرد و همان پاره هم به نام خودش خوانده می شد؛ مثلاً ولایت کرمان، ولایت عراق، ولایت اصفهان و الخ. زمانی که خاندانهای ایرانی روی کار آمدند وضع به گونه ای بود که باید پشتیبانی معنوی و در مواقعی پشتیبانی نظامی و مالی خلیفه عرب( عباسی) را می داشتند وگرنه حکومت آنان پا نمی گرفت و یا دستخوش شورشهای انگیخته از سوی خلیفه می گردید. طاهریان و سامانیان با همین پشتوانه، گرچه با استقلال داخلی اما زیر نفوذ دست کم معنوی خلیفه در شرق و شمال شرق ایران حکومت کردند. تنها جرقه ای که می شد به آن امیدی برای از نو زنده شدن ایران بست، پدید آمدن یعقوب لیث و دولت نیرومند صفّاری بود که آن هم به دلایلی، آن کار بزرگ را از پیش نبرد و سرانجام به دولتی ضعیف در شرق ایران تبدیل گشت.
این درست است که عربها ایرانیان را با واژه« فرس» یعنی ایرانی و ایرانیان می نامیدند، اما این بیش از آنکه اعلام هویتی برای مردم ایران و کشور ایران باشد، تأکیدی بر غیرعرب بودن آنان بود. از آن زمان تا هنگام حمله ی مغول به ایران، سه دولت بزرگ تری در ایران حکومت کردند. غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان که آنان نیز با اینکه کمابیش ایرانی شدند و به رنگ و شکل ایرانی درآمدند، همچنان مشروعیت خود را از خلیفه ی عباسی می گرفتند هرچند گاه می شد که قدرت آنان از قدرت خلیفه بالاتر هم می رفت.
دلیل عمده ی این وضعیت آن بود که اکثریت ایرانیان اهل تسنّن بودند و خلیفه هم درواقع( دست کم از دیدگاه اهل تشیّع) خلیفه سنّی بود، هرچند که عنوان خلیفه ی مسلمانان را بر خود داشت. ساز و کارهای دیوانی و پیوندهای اجتماعی به نحوی بود که خلیفه در رأس امور قرار می گرفت. فقیهان بزرگی در مذهبهای تسنّن پدید آمدند و آثار مهمی بر جای گذاشتند. از دیدگاه بیشتر این فقیهان خلیفه مشروع و جانشین پیامبر اسلام(ص) محسوب می شد. وقتی مغول به ایران حمله کرد، دولت خوارزمشاهی نتوانست در برابر آن بایستد و سرانجام سرزمین ایران به زیر سیطره ی مغول رفت و در میانه سده ی 7ق/ 13م، دولت ایلخانان مغول در ایران تشکیل شد. از ویژگیهای این دوره که نزدیک به صد سال طول کشید یکی این بود که خلافت برافتاد و ایران دیگر جزیی از ولایات زیر نفوذ عرب به شمار نمی رفت؛دیگر اینکه ایران، هرچند که همچنان زیر نفوذ بیگانگان، و این بار مغول به جای عرب، قرار داشت، یک قدم به تجدید استقلال خود نزدیکتر شد و نام ایران درباره ی آن کمابیش به کار می رفت.(1) نکته مهم دیگر اینکه مذهب تشیّع در این دوره اندک اندک قوی شد و هم به لحاظ کلامی و هم به لحاظ شمار پیروان، آرام آرام پیش رفت(2). پس از دولت ایلخانان مغول، درواقع با مرگ ایلخانان ابوسعید بهادرخان( د.736ق) که آخرین ایلخان مستقل و قدرتمند این سلسله به شمار می رود، دوران فترتی پدید آمد(3) که با ظهور امیر تیمور گورکانی به پایان رسید. جانشینان تیمور در سده ی 9ق/ 15م. در ایران حکومت کردند و آنان حتی بیشتر از مغولها به رنگ ایرانی درآمدند. از نیمه ی سده ی نهم تا اوایل سده ی دهم، دو حکومت ترکمن با نامهای آق قویونلو و قراقویونلو، گاه همزمان با تیموریان در بخشهایی از ایران حکومت کردند. مهم اینکه یکی از این دو یعنی قراقویونلوها مذهب شیعه داشتند، هرچند حکومت آنان مبتنی بر مذهب نبود. اهمیت این نکته در آن است که دیده می شود که در طول تقریباً دویست سال از حمله مغول تا ظهور سلسله صفوی، مذهب تشیّع در ایران آنقدر پیش رفته بود که می توانست حکومت یک خاندان شیعه را بپذیرد. ظهور صفویان، با رسمیت دادن به مذهب تشیّع، پایانی بود بر ده سده مسخّر بودن به دست بیگانگان، عدم استقلال، از دست رفتن نام ایران به عنوان کشوری یکپارچه، ویرانی و فساد مادی و معنوی در نتیجه حمله مغول و عصر فترت، ادامه ویرانیها به دست تیمور و قرار داشتن در میانه ی ستیزه ی قدرت طلبان پس از تیمور. صفویان، استقلال و یکپارچگی و مذهب تشیّع را توأمان به ایران آوردند.
خاندان صفوی، پیش از آنکه ایران را به زیر سیطره ی خود درآورند، دورانی نسبتاً دراز را از سر گذراندند. نیای شناخته شده این خاندان، شیخ صفی الدین اردبیلی(650-735ق) است که مقام ارشاد و رهبری فرقه ای از صوفیان داشت. شیخ صفی الدین با هشت پشت به سلطان فیروزشاه زرین کلاه پیوند می یافت و از او تا شاه اسماعیل صفوی، بنیانگذار سلسله نیز پنج نسل می گذشت.(4) شیخ صفی الدین، که در اردبیل خانقاه داشت، مردی مورد احترام خاص و عام بود، چنانکه خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی و پسرش خواجه غیاث الدین محمد، وزیران بزرگ دوره ی ایلخانان، به او به دیده ی احترام می نگریستند. سلطان خواجه علی نوه ی شیخ صفی الدین که تا سال 830ق مقام ارشاد مریدان داشت، سه بار با امیرتیمور ملاقات کرده بود. (5) از زمان شیخ صفی الدین اردبیلی تا زمانی که شاه اسماعیل صفوی به قدرت دست یافت، رویدادهای بسیار و بااهمیتی رخ دادند که درنهایت به تشکیل دولت صفوی انجامید. درباره ی تشکیل دولت صفوی دو نکته دارای اهمیت است که در شکل گیری وضعیت دورانی که سپس تر ملاصدرا در آن رشد کرد تأثیر گذاشتند. نخست تحوّلها و پیوندهای درونی و بیرونی این خاندان است که هم در نتیجه، یعنی تشکیل دولت اثر داشت و هم در شکل گرفتن مسیر رویدادهای پس از آن. و دو دیگر، سیر رویدادها در مسیری که به قدرت یافتن شاه اسماعیل انجامید.
درباره ی مورد نخستین این نکته اهمیت دارد که میان رهبران اولیه صفوی و پیروان آنان رابطه مرید و مرادی برقرار بود. مورّخان دوره ی صفوی، این خاندان را به سیادت منسوب داشتند. از سوی دیگر، شاه اسماعیل با معرفی مذهب شیعه ی دوازده امامی به عنوان دین رسمی کشور، عملاً اداره کشور را به نوعی حکومت در رابطه تنگاتنگ با مذهب تبدیل کرد. اما در هر دو مورد اخیر، شیعه بودن و سیادت نیاکان خاندان، نظر قطعی وجود ندارد. زیرا به عقیده ی برخی از محققّان، هر دو ویژگی را شاهان صفوی پس از شاه اسماعیل برای پیشبرد کار خود ساخته و پرداخته اند.
چنانکه پیشتر گفته شد، در دوران ایلخانان مغول، مذهب تشیّع پیشرفتهایی داشت و اندک اندک از اقلیت بیرون می آمد. ایلخان اولجایتو که جانشین برادرش غازان خان شد(6) در آغاز مانند غازان خان که مسلمان شده بود، مذهب تسنّن داشت اما سپس به تشیّع گرایید و خود از حامیان سرسخت آن گردید. وی نام خود را به « محمد خدابنده» تغییر داد. ایرانیان از همان سده نخست اسلام در برابر امویان، به امام علی(ع) و اولاد او دل بسته بودند. سپس شیعیان در برخی از شهرهای ایران مانند کاشان، قم و سبزوار تجمع یافتند. اما تشیّع به چند دلیل به صورت مذهبی برابر با مذاهب تسنّن درنیامده بود. یکی فشار خلفای اموی و عباسی که از گسترش تشیّع جلوگیری می کرد و دیگری وجود باطنیان و اسماعیلیه که همواره جدال و ستیز اسلام راست کیش یعنی تسنّن را با به اصطلاح اهل بدعت دامن می زد و فقیهان را به گرایش به جانب خلیفه وامی داشت. در عین حال سه حکومت ترکی که تا پیش از حمله مغول در ایران حکومت کردند، به ویژه غزنویان و سلجوقیان، به شدت با تشیّع مبارزه می کردند. مذهب غالب مردم ایران، مذهب شافعی بود و همین علاقه مردم ایران را به علی(ع) و خاندانش توجیه می کند، چرا که در بین اهل تسنّن، شافعیان بیشتر از دیگر مذاهب به علی(ع) محبت و بیشترین نزدیکی را با اهل تشیّع دارند. مغولها به علت آنکه خود دین و آئین مشخصی نداشتند، از پیشرفت تشیّع جلوگیری نکردند و گاه خود نیز به آن پیوستند. به گفته ی یکی از محققان،« مذهب شیعه در قرنهای هشتم و نهم ق. میان روستائیان و بینوایان شهری رواج داشته...» (7). با ظهور امیرتیمور که خود سنّی بود و ظاهراً نیز در کارهای خود علاقه به تسنّن و برائت از تشیّع را آشکار می ساخت، دورانی دیگر از سختگیری نسبت به اهل تشیّع پدید آمد. مثلاً در حمله به مازندران در سال 794ق. امیران زیدی مذهب آن دیار را که به تسلیم پیش آمدند،« در اول ملاقات به واسطه اعتقادهای بد که بدیشان نسبت می کردند ایشان را تهدید کرده سخنهای درشت فرمود و در آخر... نصیحت فرمود تا معتقدات بد را ترک کرده من بعد بر طریقه اهل سنّت و جماعت زندگانی کنند... و چون میان ایشان عوام بد اعتقاد بسیار بودند و فدائیان بی شمار، حکم شد که عامه مفسدان را بر شمشیر گذرانیدند...» (8). در زمان جانشینان تیمور تا ظهور شاه اسماعیل، رویدادها به سود گسترش تشیّع جهت گرفتند. زیرا از یک سو عثمانیان نسبت به طوایف شیعه ی آناتولی سخت گرفتند؛ از سوی دیگر خاندان صفوی با پیوستن به آن طوایف، خود را به لحاظ نیروی انسانی تقویت کردند.
بنا به خبر نویسنده ی عالم آرای صفوی، در آغاز کار سلطان فیروزشاه نیای بزرگ شیخ صفی الدین،«... اکثر بلده آذربایجان و مغان از طوایف سنّی و نصرانی بودند و مذهب بحق ائمه ی اثنی عشریه مخفی بود...» (9). در زمان همین شخص است که اردبیل به او تیول داده می شود(10). کسروی نیز با نقل و تحلیل صفوه الصفای ابن بزاز به این نتیجه می رسد که سلطان فیروزشاه از کردان سنجار و در زمان خود مردی بزرگ و توانگر بوده است(11). از همین زمان است که جای پای خاندان در اردبیل محکم می شود. تا زمان شیخ صفی الدین، ظاهراً حرکت خاصی از خاندان صفوی در جهت در دست گرفتن حکومت دیده نمی شود. شیخ صفی الدین خود نیز ظاهراً در پی امور دنیایی نبود و زندگی خود را در راه ارادت و سیر و سلوک روحانی می گذرانید. با این همه وقتی به خدمت شیخ زاهد گیلانی رفت، مورد توجه او قرار گرفت و هرچند با مخالفت مریدان شیخ، سرانجام به جانشینی او ریاست معنوی بر مریدانش را عهده دار شد.(12) وقتی شیخ صفی الدین با مریدان به اردبیل بازگشت، که از عهد سلطان فیروزشاه به تیول او درآمده بود، شخصیتی بود که از دو سو مورد احترام قرار داشت، هم در اردبیل به خاطر نیاکانش مورداقبال بود و هم مریدان شیخ زاهد گیلانی به او پیوسته بودند.
با وفات شیخ صفی الدین، پسرش صدرالدین موسی(704-794ق) ریاست صوفیان صفوی را به عهده گرفت. ظاهراً در همین دوران نخستین درگیری بین این خاندان با صاحبان قدرت به وجود آمد. صدرالدین موسی به حبس ملک اشرف چوپانی افتاد و پس از نجات از زندان به گیلان گریخت. (13) گیلان چنانکه در دوره ی شیخ زاهد گیلانی پذیرای شیخ صفی الدین شده بود، همچنان مقدم صفویان را گرامی می داشت چنانکه سپس تر نیز در به قدرت رساندن شاه اسماعیل نقش مهمی ایفا کرد. پس از کشته شدن ملک اشرف به دست جانی بیک پادشاه دشت قپچاق، شیخ صدرالدین موسی به دعوت او دوباره به اردبیل بازگشت. (14) همین حادثه نشان می دهد که خاندان، اندک اندک از ریاست معنوی به سوی اقتدار اجتماعی و سیاسی گام برداشتند. پس از شیخ صدرالدین موسی، خواجه علی( د.830ق) شیخ مشهور به شیخ شاه و شیخ جنید، پسر بعد از پدر مرشد و رئیس صوفیان صفوی شدند که اکنون دیگر با پیوستن گروه قابل توجهی از طوایف ترکمن آناتولی، نیروی قابل توجهی از ارادتمندان را زیرنفوذ خود داشتند. نکته ی مهمی که در اینجا وجود دارد این است که این طوایف، شیعه بودند و از سوی دولت عثمانی به شدت سرکوب می شدند و هزاران نفر از آنان به دست سپاهیان عثمانی کشته شده بودند. در همین دوره است که با پیوستن این طوایف به خاندان صفویه، اتّحادیه ای از صوفی و شیعه به وجود می آید که شکل گرفتن آن دقیقاً در تاریخ روشن نیست. همین قدر می توان دید که روح اطاعت قبیله ای از رئیس ایل، و ارادت بی چون و چرای مرید از مراد، با همدیگر ادغام شده و نیروی سرسپرده ی عظیمی را ایجاد کردند. چه به قول مورّخ: « مدار کار سلسله ی صفویه از آغاز بر طریقت و ارادت و ارشاد بود و سلسله ی طریقت شیخ صفی الدین اسحاق اردبیلی به توسط مشایخ هر عهد به... امام همام علی بن موسی الرضا(ع)منتهی می شد» (15). در همین ادغام و اتّحاد است که صوفیان پیرو شیوخ اردبیل نیز به تشیّع روی می آورند. در این باب سپس تر سخن خواهد رفت.
نخستین حرکت چشم گیر و کاملاً سیاسی این خاندان از سوی شیخ جنید پسر شیخ ابراهیم مشهور به شیخ شاه صورت گرفت. در این زمان یعنی نیمه ی دوم سده ی نهم ق/پانزده م، سده ای که سراسر در اغتشاش گذشت و در چند گوشه ایران حکومتهای موازی مانند تیموریان، قراقویونلو و آق قویونلو حکومت می کردند، شیخ جنید به دیاربکر رفت و مورد توجه اوزون حسن( د.882ق/ 1477م) ، پادشاه مشهور و شجاع آق قویونلو قرار گرفت، چنانکه خواهرش را به عقد او درآورد. پایتخت اوزون حسن تبریز بود و او با عثمانیان از یک سو، قراقویونلویان از سوی دیگر و تیموریان از دیگر سو در ستیز و جدال بود. جنید شماری از پیروان خود را در اختیار او گذاشت و خود به جنگ شروانشاه رفت و کشته شد. پس شیخ حیدر، پدر شاه اسماعیل، جای پدر را گرفت و اوزون حسن به او محبت نشان داد و دختر خود را به او داد. در این زمان دیگر شیعه بودن صوفیه ی صفوی مسلم است، زیرا به دستور شیخ حیدر، پیروان مکلف شدند که کلاه مخصوص دوازده ترکی قرمز رنگ بر سر گذارند، و این عدد دوازده رمزی از دوازده امام شیعیان بود. از همان زمان به بعد، آنان را قزلباش( به ترکی یعنی سرخ سر) نامیدند. برخی از محققان شیعه شدن صفویه را به روزگار شیخ صدرالدین موسی نسبت داده اند و گفته اند که چون بیشتر مردم روستایی و بینوا در سده ی هشتم و نهم شیعه بودند، شیخ صدرالدین با پیوستن به فرقه ی میانه رو شیعه، یعنی فرقه ی دوازده امامی، در پی گستردن و محکم کردن نفوذ خود بر اکثریت مردمان بود(16). شیخ حیدر نیز به خونخواهی پدر به جنگ شروانشاه رفت اما همچون پدر در سال 893ق. کشته شد. پیش از آنکه به آغاز حرکت بزرگ شاه اسماعیل بپردازیم، لازم است موضوع مهم دیگر، سیادت صفویه به اختصار شرح داده شود، چرا که این نیز در شکل گیری شرایط روزگار ملاصدرا، دخالت دارد.
مورّخان دوره ی صفویه، نسبت فیروزشاه زرین کلاه نیای بزرگ شیخ صفی الدین اردبیلی را به حضرت امام موسی کاظم(ع)، امام هفتم شیعیان می رسانند و او را نوه ی آن حضرت معرفی می کنند(17). مورّخان و محققان امروزی، این نسبت را مسلم نمی دانند. برخی از آنان در این مورد سکوت کرده اند(18) و دیگران درباره ی آن دست کم تردید دارند،« ... در کتبی که قبل از عهد شاه تهماسب( طهماسب) اول و در ایام شاه اسماعیل و اجداد او نوشته شده، وجود ندارند» (19).برخی نیز آن را از قبیل افسانه هایی دانسته اند که صفویان بعدها برای توجیه دعاوی سیاسی خویش مورد استفاده قرار دادند(20). نخستین کتابی که درباره ی صفویه نوشته شده کتاب صفوه الصفا نوشته ابن بزاز است که از پیروان شیخ صدرالدین موسی بود. بنابر تحقیقات و استدلالهای کسروی، در این کتاب در زمان شاه اسماعیل و یا کمی پیشتر، دست برده شده و شجره نامه ی سیادتی برای صفویان درست شده است. سپس در دوره ی شاه تهماسب( طهماسب) رسماً به نویسنده ای مأموریت داده شده تا این کتاب را تصحیح و تنقیح کند و البته موضوع این تصحیح نیز اثبات شیعی بودن و سیادت خاندان است(21). به نظر می رسد که با اینکه قبلاً یک بار دستبرد در آن صورت گرفته بود، باز نسخه هایی از اصل کتاب که سنّی بودن و سید نبودن شیخ صفی الدین را در برداشت، هنوز وجود داشته که دستور این تصحیح و تنقیح داده شده است. افزون بر این به نظر می آید که دعوی کسروی درست باشد، چرا که در کتابهای انساب و رجال و تاریخ، مورّخان و نویسندگان همواره به نسبت افراد و اشخاص تصریح می کردند و به ویژه اگر کسی از نسل و خاندان امام علی(ع) بود با صفت علوی یا به شکلی دیگر، به ویژه از سوی نویسندگان اهل تسنّن حتماً به آن اشاره می شد و این درباره شیخ صفی الدین صادق نیست. حتی از کتابهایی که در عهد صفویان و جانبدارانه نوشته شده اند نیز می توان به نکاتی پی برد. مثلاً در عالم آرای صفوی در جایی که تیول دادن اردبیل را به سلطان فیروز زرین کلاه شرح می دهد(22). به هر روی چنانکه پیش از این نیز گفته شد، سلطان فیروزشاه زرین کلاه، از پیرامون سنجار(23) بوده و به احتمال بسیار زیاد نیز از کُردان آن دیار و سخنی از شیعه بودن و سیادت او در میان نبوده است.(24)
بنا به نوشته یکی از محقّقان، پیروان خاندان صفوی، در آغاز با هرگونه جنگ و خونریزی مخالف بودند. خواجه علی نوه ی شیخ صفی الدین نخستین کس از این خاندان بود که تمایل خود را به تشیّع اظهار داشت اما همچنان راه صلح و صفا در پیش گرفت. پس از مرگ او بود که شیخهای صفوی علیه مخالفان خود و به ویژه سنّیها اعلام جهاد کردند(25). جنگهای شیخ جنید و شیخ حیدر با شروانشاه را پیش از این گفتیم. فرزندان شیخ حیدر، مخاطرات زیادی را از سر گذراندند. اسماعیل، فرزند کوچکتر بود که در هنگام کشته شدن پدرش فقط یک سال داشت. وی را در کودکی پنهان کردند و عاقبت گذارش به گیلان افتاد و کارکیا میرزاعلی والی لاهیجان، از او نگهداری و حمایت کرد(26) . اسماعیل که با وجود کودکی، باهوش و شجاع و جاه طلب بود، و مریدان بسیار از جمله طوایف ترکمن تکلو، ذوالقدر، شاملو، روملو، استاجلو، افشار، قاجار و ورساق به او پیروی نشان می دادند، در سیزده یا چهارده سالگی قیام کرد.
شاه اسماعیل صفوی(892-930ق/ 1487-1524م) در 907ق. الوندبیک آق قویونلو را شکست داد، تبریز را پایتخت ساخت و به نام خود سکه زد. دو سال بعد مرادبیک آق قویونلو را هم شکست داد و به کلی در بخش بزرگی از ایران مستقل گردید(27) . شاه اسماعیل، در هنگام اعلام پادشاهی خود و رسمی کردن مذهب تشیع در تبریز، از بیم شورش مردم، قزلباشان را در میان جمعیت قرار داد تا هرکس مخالفتی نماید به زور شمشیر ساکت کرده شود. یک سوم جماعت موافق بودند. دوسوم باقیمانده نیز در میان غلبه ی قزلباشها، جرئت مخالفت نیافتند. (28) به این ترتیب، سلسله ی بزرگ صفوی پایه گذاری شد و نخستین سلسله پادشاهی مستقل ایرانی پس از حمله عرب، با نام و عنوان ایرانی به وجود آمد. این درست است که در طول تقریباً هزار سال پس از حمله ی عرب به ایران، خاندانهایی مانند آل بویه، صفاریان و زیاریان، قدرت بسیار یافتند و حتی خلیفه ی عباسی را به میل خود تغییر داده یا تعیین می کردند. اما آنها در عین حال یا به نحوی مشروعیت خود را از همان خلیفه ی عباسی می گرفتند، و یا درنهایت مقهور قدرت او می شدند، چرا که خلیفه عنوان امیرالمؤمنین داشت و مخالفان او در هر صورت در اقلیت قرار می گرفتند. این وضع تا زمان حمله ی چنگیزخان مغول ادامه داشت. پس از آن نیز تا ظهور شاه اسماعیل صفوی، هرگز نامی از کشور مستقل ایران با سلسله ای ایرانی در میان نبود. این شاه اسماعیل بود برای نخستین بار پس از نزدیک به هزار سال، کشوری مستقل با نهادهای مستقل از قدرتهای آن روزگار به وجود آورد. از جمله این نهادها، یکی مذهب تشیّع بود که هرچند نوعی اختلاف را در میان مسلمانان به نمایش می گذاشت، اما موجب یکپارچگی و یکدستی سیاسی در کشوری شد که تا آن روز نام کشور نداشت و از سوی دیگر نماد قدرت سیاسی نوینی در برابر کشورهای منطقه و قدرتهای مؤثر آن روزگار گردید. شاه اسماعیل، هرچند در امر شیعه ساختن ایران گاه از جاده انصاف خارج شد، اما این کار او نتیجه ای بزرگ داد: « و آن حفظ جامعه ی ایرانی بود از شرّ تعرضات سلاطین عثمانی که از اواخر عهد سلطان سلیم خود را امیرالمؤمنین و خلیفه جمیع مسلمین می خواندند و ادعا داشتند که تمام مسلمانان باید مانند عهد عباسیان از ایشان از روی ایمان اطاعت کنند و پس از حکم خدا و رسول اجرای فرمان سلطان را فریضه دینی خود بشناسند و سیاست پادشاهان صفوی در دشمنی مذهبی با سلاطین عثمانی مانع از آن شد که مردم ایران فریب این دعوت را بخورند...» (29). شاه اسماعیل با وجود شکست چالدران، و پس از او پسرش شاه تهماسب( طهماسب) یکم، توانستند مذهب تشیّع را در ایران مستقر سازند و این در برابر نفوذ عثمانیان و هم قدرت نمایی ازبکان، امر مهمی محسوب می شد(30).
از زمان شاه اسماعیل تا روزگار شاه عباس بزرگ( حک 996-1038ق/ 1587-1629م) دولت صفوی فراز و نشیبهای بسیاری را طی کرد. شاه عباس زمانی به سلطنت رسید که وضعیت کشور سخت نابسامان شده بود. از یک سو ازبکان، شرق ایران را تهدید می کردند، از سویی عثمانیان در غرب کشور عملاً رخنه کرده بودند و از همه مهمتر آنکه سران قزلباش همه ی امور را در دست داشتند و هریک خود را صاحب اختیار می دانستند. شاه عباس در نتیجه ی کوششهای بسیار و خردمندی خویش هم ازبکها را درهم شکست و هم ترکان عثمانی را بیرون راند و هم از گسترش نفوذ سران نظامی قزلباش در امور کشور جلوگیری کرد و به حکومتی متمرکز روی آورد(31).در پایان سده دهم ق/ شانزدهم م.، پانزده ایل قزلباش وجود داشت و دویست هزار نفر موظف به سپاهی گری بودند اما هرگز بیش از شصت هزار قزلباش به خدمت مشغول نبودند و دولت حقوق این افراد را می پرداخت. اصلاحات شاه عباس تنها نظامی نبود بلکه عملاً دارای معنا و بازتاب سیاسی بود، چرا که وی از نیرو و نفوذ قبایل چادرنشین قزلباش کاست و مأموران ایرانی حکومتی را به جای ترکان قزلباش نشانید(32).
با مروری بر دوره ی سلطنت شاه عباس بزرگ چنین تصویری از جامعه ی ایرانی به دست می آید: پادشاه در رأس همه ی امور نظامی و کشوری قرار داشت. قدرت شاه در درجه ی نخست بر روی ارتش او استوار بود که به طور سنّتی از زمانهای دور، از زمان مشایخ صفوی، به او به چشم مرشد و مراد نگاه می کردند و سرپیچی از سخن او را گناه می شمردند. به دنبال یک چنین وضعی وجود فرقه های صوفیانه و درویشی در درون جامعه موجّه می نمود. بی گمان اگر ارادت بی چون و چرای اهل ارتش به شاه، در برابر ادعای امیرالمؤمنینی سلاطین عثمانی، مفید و کارساز بود، در زمینه ی اجتماع و داخل کشور می توانست مشکل ساز باشد. چرا که در کنار عارفان بلندنظر، همواره کسانی هم بودند که از این وضع به سود خود بهره برداری کنند و بساط مرید بازی و عوام فریبی بگسترانند و تنبلی و بیکاری و زندگی انگلی را با صوفی گری و درویشی توجیه کنند. به علاوه وجود دسته های متشکّل صوفیان می توانست در شرایطی خطرساز هم باشد. از سوی دیگر، اقتدار شاه تا حد بسیار زیادی بر روی اطاعت بی چون و چرای رئیسان قزلباشها از شاه استوار بود. بنابراین هرگاه این فرماندهان سر از اطاعت شاه می پیچیدند، مشکل ساز می شدند. در عین حال، صوفی گری صفوی با مذهب تشیّع هم گره خورده بود و این مذهب یکی از چند رکن مهم اجتماع به شمار می رفت. شاه البته از سوی مریدان به عنوان مرشد کامل تلقی می شد اما برای رهبری دینی مردم، صلاحیت لازم را نداشت. این ربطی به دانشمند بودن و باسواد بودن شاه ندارد. چرا که سازمان اجتماعی و سیاسی کشور در اصل بر پایه ی نظامی گری استوار شده بود و شاه در حوزه ی امور دینی شخصیتی نداشت. علت این امر آن است که مذهب تشیّع از زمان خواجه نصیرالدین طوسی به بعد، گرچه آرام آرام اما با عمق بسیار چندان در حوزه ی فقه و به ویژه کلام قوی شده بود که جز متخصّص نمی توانست از پس مسائل و مشکلات آن برآید. نیز نباید فراموش کرد که در آن روزگار مردمان دینی می اندیشیدند و دینی زندگی می کردند. به علاوه کشوری که دارای مذاهب مختلف اسلامی بود، در طول کمتر از بیست سال در زمان شاه اسماعیل شیعه شده بود و برای حل و عقد امور جاری، نیاز به نظر فقیهان شیعه مذهب داشت. از این رو، آرام آرام در شهرهای بزرگ، مدارس تربیت فقیه رونق یافتند و به ویژه شیراز و کاشان و قم و تبریز دارای حوزه های مهمی شدند. پس از آنکه پایتخت به اصفهان منتقل گردید، این شهر مجمع و مرکز عالمان دینی شد و عالمان بزرگ در آن گرد آمدند چنانکه تا پایان دوره ی صفویه و پس از آن نیز همچنان اهمیت خود را در این زمینه حفظ کرده است. بنابراین، در کنار طبقات مختلف صاحب نفوذ در اجتماع دوره ی صفوی، فقیهان و عالمان دینی، جایگاه مهمی در ایران پیدا کردند. زیرا اگر شاه تنها با سران قزلباشها و نهایت با سربازان خود و طبقه اهل سیاست سروکار داشت، این فقیهان بودند که مستقیماً با مردم در ارتباط بوده به مسائل جاری آنان از قبیل معاملات، امور شرعی و امور اجتماعی می پرداختند. از این رو هم فقه و هم فقیهان دارای اهمیت شدند. در میان آنان کسانی بودند که نه تنها در فقه بلکه در دانشهای تجربی و عقلی نیز قدرت داشتند. نامهای بزرگی چون میرداماد، میرفندرسکی، شیخ بهائی از شاخصان این دوره از زمان به شمار می روند، هرچند در کنار آنها کسان بسیار دیگری هم وجود داشتند که نامشان تحت الشعاع نام این بزرگان قرار گرفته است. شاه نیز خود را ناگزیر از نگهداشت جانب فقیهان می دید، چرا که برای اعمال اقتدار خود در جامعه به نفوذ آنان نیاز داشت. البته شاه عباس- و چند تن از شاهان دیگر صفوی- خود اهل فضل بود و« بیشتر با اهل ذوق و فقر به سر می برد» (33).
بی گمان در چنین وضعیتی، برخورد میان صاحبان مکتبهای گوناگون و معتقدان به اندیشه های مختلف، ناگزیر می نمود چرا که این خصلت یک اجتماع زنده و پویا است که در آن برخورد آرا و عقاید وجود داشته باشد. اگر از بالا نگاهی به اجتماع آن روز بیندازیم، گروهی از مجموعه های شکل گرفته متفاوت را می بینیم که در درون دایره ای در برابر و یا در کنار هم قرار گرفته بودند و با حرکت درد اخل این دایره بناچار با هم برخوردهایی نیز پیدا می کردند. هر یک از این مجموعه ها نیز به خودی خود دارای اهمیت بودند و هریک نقشی در حرکت اوضاع زمانه داشتند یا می توانستند داشت؛ مانند فرقه های صوفیان، نهادهای سیاسی- دیوانی، نهادهای نظامی، نهاد فقاهت که هریک از اینها نیز باز در درون خود تقسیمهای درونی هم داشتند. در کنار مدارس علوم دینی و تربیت فقیه، دانشمندان نیز به تدریس علوم دقیقه، علوم تجربی و علوم عقلی و نقلی می پرداختند و حوزه های درس و بحث گرم بود. این روزگار، نقطه عطف یا برخوردگاه مهمی در تاریخ اندیشه ی ایران به شمار می رود. زیرا در همین روزگار است که کلام شیعی، که دیگر با جریان معارضی در برابر خود روبرو نبود، قوّت و جایگاه اولیه خود را از دست داد، و در برابر آن، از یک سو فقه قدرت یافت، چرا که از لوازم مهم اداره ی کشور به شمار می رفت، و از سوی دیگر، اندیشه ای که از زمان ابن سینا و سپس شیخ اشراق صیقل خورده و آرام آرام پیش آمده بود، در زمینه اجتماعی- اعتقادی تشیّع پایگاهی برای پدیداری به شکلی تازه و نوین پیدا کرد(34). محصول بزرگ این برخورد، « حکمت متعالیه» است که ریشه ی آن را باید از زمان شیخ اشراق تا روزگار ملاصدرا پی جویی کرد.
پینوشتها:
1. نک: مثلاً حمدالله مستوفی، صفحات 588، 594، که در برابر مغولهای سرزمینهای دیگر از سپاه ایران، لشکر ایران و غیره نام می برد.
2. برای تاریخ و تحلیل دلایل این رشد، نک: پزشک، عصر فترت...، صفحات 130-134.
3. برای یک بررسی جامع و در عین حال مختصر از این دوران نک: مأخذ پیشین.
4. عالم آرای صفوی، ص3.
5. اقبال آشتیانی، ص 661.
6. وصاف الحضره، ص 457.
7. تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، ص 471.
8. نظام الدین شامی، ص 128.
9. عالم آرای صفوی، ص 4.
10. همان، صفحات4-5.
11. کسروی، 46-48.
12. نک: عالم آرای صفوی، صفحات 12-16.
13. اقبال آشتیانی، ص 661.
14. همانجا.
15. رضاقلی خان هدایت، 8/480.
16. تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم.
17. افزون بر منابعی که پیشتر یاد شدند، نک: اسکندربیک ترکمان، 1/7.
18. مثلاً نک: رازی، ص 409:« بحث در هویت اجداد شیخ صفی که نسب آنها را مورخّین به امام همام موسی کاظم(ع)می رسانند، خارج از حدود این تألیف است». نیز، نصر، مکتب اصفهان، 2/444.
19. اقبال آشتیانی، ص 662.
20. تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، ص471.
21. کسروی، 15-19.
22. عالم آرای صفوی، صفحات4-5.
23. نک: ابن بزاز، ص70، نیز یادداشت ش1.
24. نک: کسروی، ص 48.
25. لاکهارت، صفحات 21-22.
26. اسکندربیک ترکمان، 1/25.
27. اقبال آشتیانی، ص 663. قس: نصر، سیدحسین، « مکتب اصفهان»، 2/444، که سال 905ق. را سال تاجگذاری شاه اسماعیل می نویسد.
28. نک: عالم آرای صفوی، صفحات 64-65.
29. اقبال آشتیانی، ص 668.
30. لاکهارت، ص 24.
31. همو، ص 25.
32. تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، صفحات 514-515، 516.
33. رضاقلی خان هدایت، 4/480.
34. نک: نصر،« مکتب اصفهان»، 2/444.
/م