نویسنده: گراهام پریست
مترجم: بهرام اسدیان
مترجم: بهرام اسدیان
در تاریخ اندیشه ی غرب، منطق در سه مقطع تحولاتی اساسی پیدا کرد، که مقاطع نسبتاً بی حاصلی هم در میان آن ها پیدا می شود. اولین مقطع بزرگ و پراهمیت یونان باستان بود- حد فاصل سال های 400 تا 200 قبل از میلاد. پرنفوذترین چهره در این میان ارسطو (384-322 ق.م.) است، ارسطو نظریه ی نظام مندی برای استنتاج های قیاسی طراحی کرد؛ استنتاج هایی که به این شکل بودند:
همه ی (یا بعضی از )A هاB هستند (یا نیستند)،
همه ی (یا بعضی از)B ها C هستند(یا نیستند).
پس، همه ی (یا بعضی از)A ها C هستند (یا نیستند).
ارسطو را معمولاً پدر منطق می نامند. او بیش تر عمر خود را در آتن گذراند. و مدرسه ای برای آموزش فلسفه، به نام لوکئوم، تأسیس کرد. ولی تقریباً درهمان سال ها ، در شهر مگارا (در50 کیلومتری آتن) مکتبی در منطق رفته رفته رونق می گرفت. منطقدانان مگارایی خیلی کم شناخته شده اند، ولی به نظر می رسد که آن ها به ویژه به شرطی ها و نیز پارادوکس های منطقی علاقه مند بوده اند. اِبولیدس از اهالی مگارا بود. در آتن حوالی 300 قبل از میلاد، جنبش فلسفی مهم دیگری شکل گرفت؛ رواقی گری؛ به این دلیل به پیروان این مکتب «رواقی» می گفتند که اولین قرارها و ملاقات هایشان را زیر رواق هایی برگزارمی کردند. هر چند دلمشغولی های فلسفی رواقیون بسیار گسترده تر وعمده تر از دلمشغولی های منطقی شان بود. منطق یکی از مهم ترین آن ها بود. غالباً معتقدند که منطقدان های رواقی زیر نفوذ منطق مگارایی بوده اند. درهر صورت، مسئله ی اصلی منطقدان های رواقی رفتار و عملکرد نقیض، ترکیب عطفی و فصلی، و شرطی ها بود.
باید به این نکته هم اشاره کرد که درهمان زمانی که این اتفاقات در یونان درجریان بود، در هند نیز، عمدتاً منطقدان های بودایی نظریه هایی راجع به منطق می پروراندند. این نظریات مهم اند، ولی هرگز به آن سطحی از پیچیدگی و پیشرفتی که منطق در غرب به آن دست یافت، نرسیدند.
مقطع دوم دانشگاه های اروپا در قرون وسطا بود، مثل دانشگاه های پاریس و آکسفورد- از قرن 12 تا 14. از میان منطقدان های دوره ی قرون وسطا می توان به شخصیت های سرشناس و برجسته ای همچون دانس اسکوتوس(1266- 1308) و ویلیام اُکام( 1285- 1349) اشاره کرد. آن ها منطقی را که ازیونان باستان به ارث برده بودند نظام مند کردند و عمیقاً در توسعه ی آن کوشیدند. پس از این دوره، منطق شدیداً راکد و ساکن شد. و این رکود و سکون تا نیمه ی دوم قرن 19 ام گریبان منطق را ول نکرد. در این میان، ستاره ی تابناک. لایبنیتس(1646-1716) بود، در کارهای لایبنیتس بعضی از شگردهای منطق جدید دیده می شود، ولی ریاضیاتِ روزگار او آن قدر پیشرفته نبود که به او اجازه دهد ایده هایش را شکلی نظام مند ببخشد.
رشد جبر در قرن نوزدهم کمبود را جبران کرد، و شعله ی سومین و شاید مهم ترین مقطع ازمیان این سه مقطع را برافروخت. ایده های منطقیِ یکسر تازه ای در ذهن متفکرانی چون فرگه ( 1848-1925) و راسل (1872-1970) بال و پر می گرفت آنچه به منطق جدید (درمقابل منطق سنّتی) شهرت یافته در واقع همین نظریات منطقی ای است که در دل آثار فرگه و راسل نهفته است. در سال های قرن بیستم، این پیشرفت ها سرعت گرفتند و تاکنون هیچ نشانه ای پیدا نشد که خبر از کم شدن سرعت آن ها بدهد.
تاریخ استاندارد منطق کتاب) Kneale and Kneale 1975) است. البته امروزه کمی قدیمی شده و زیاده از حد خوشبینانه است چون چنین وانمود می کند که اولین منطقدانان جدید بالاخره همه ی مسائل و مشکلات منطق را حل و فصل کردند و پیروز و سرفراز از میدان بیرون آمدند.
منبع مقاله :
پریست، گراهام،(1386)، منطق، مترجم: بهرام اسدیان، تهران: نشر ماهی، چاپ سوم
همه ی (یا بعضی از )A هاB هستند (یا نیستند)،
همه ی (یا بعضی از)B ها C هستند(یا نیستند).
پس، همه ی (یا بعضی از)A ها C هستند (یا نیستند).
ارسطو را معمولاً پدر منطق می نامند. او بیش تر عمر خود را در آتن گذراند. و مدرسه ای برای آموزش فلسفه، به نام لوکئوم، تأسیس کرد. ولی تقریباً درهمان سال ها ، در شهر مگارا (در50 کیلومتری آتن) مکتبی در منطق رفته رفته رونق می گرفت. منطقدانان مگارایی خیلی کم شناخته شده اند، ولی به نظر می رسد که آن ها به ویژه به شرطی ها و نیز پارادوکس های منطقی علاقه مند بوده اند. اِبولیدس از اهالی مگارا بود. در آتن حوالی 300 قبل از میلاد، جنبش فلسفی مهم دیگری شکل گرفت؛ رواقی گری؛ به این دلیل به پیروان این مکتب «رواقی» می گفتند که اولین قرارها و ملاقات هایشان را زیر رواق هایی برگزارمی کردند. هر چند دلمشغولی های فلسفی رواقیون بسیار گسترده تر وعمده تر از دلمشغولی های منطقی شان بود. منطق یکی از مهم ترین آن ها بود. غالباً معتقدند که منطقدان های رواقی زیر نفوذ منطق مگارایی بوده اند. درهر صورت، مسئله ی اصلی منطقدان های رواقی رفتار و عملکرد نقیض، ترکیب عطفی و فصلی، و شرطی ها بود.
باید به این نکته هم اشاره کرد که درهمان زمانی که این اتفاقات در یونان درجریان بود، در هند نیز، عمدتاً منطقدان های بودایی نظریه هایی راجع به منطق می پروراندند. این نظریات مهم اند، ولی هرگز به آن سطحی از پیچیدگی و پیشرفتی که منطق در غرب به آن دست یافت، نرسیدند.
مقطع دوم دانشگاه های اروپا در قرون وسطا بود، مثل دانشگاه های پاریس و آکسفورد- از قرن 12 تا 14. از میان منطقدان های دوره ی قرون وسطا می توان به شخصیت های سرشناس و برجسته ای همچون دانس اسکوتوس(1266- 1308) و ویلیام اُکام( 1285- 1349) اشاره کرد. آن ها منطقی را که ازیونان باستان به ارث برده بودند نظام مند کردند و عمیقاً در توسعه ی آن کوشیدند. پس از این دوره، منطق شدیداً راکد و ساکن شد. و این رکود و سکون تا نیمه ی دوم قرن 19 ام گریبان منطق را ول نکرد. در این میان، ستاره ی تابناک. لایبنیتس(1646-1716) بود، در کارهای لایبنیتس بعضی از شگردهای منطق جدید دیده می شود، ولی ریاضیاتِ روزگار او آن قدر پیشرفته نبود که به او اجازه دهد ایده هایش را شکلی نظام مند ببخشد.
رشد جبر در قرن نوزدهم کمبود را جبران کرد، و شعله ی سومین و شاید مهم ترین مقطع ازمیان این سه مقطع را برافروخت. ایده های منطقیِ یکسر تازه ای در ذهن متفکرانی چون فرگه ( 1848-1925) و راسل (1872-1970) بال و پر می گرفت آنچه به منطق جدید (درمقابل منطق سنّتی) شهرت یافته در واقع همین نظریات منطقی ای است که در دل آثار فرگه و راسل نهفته است. در سال های قرن بیستم، این پیشرفت ها سرعت گرفتند و تاکنون هیچ نشانه ای پیدا نشد که خبر از کم شدن سرعت آن ها بدهد.
تاریخ استاندارد منطق کتاب) Kneale and Kneale 1975) است. البته امروزه کمی قدیمی شده و زیاده از حد خوشبینانه است چون چنین وانمود می کند که اولین منطقدانان جدید بالاخره همه ی مسائل و مشکلات منطق را حل و فصل کردند و پیروز و سرفراز از میدان بیرون آمدند.
منبع مقاله :
پریست، گراهام،(1386)، منطق، مترجم: بهرام اسدیان، تهران: نشر ماهی، چاپ سوم