مقولات محض فاهمه در فلسفه کانت
کانت در مبحث حسیات استعلایی در کتاب نقد عقل و محض خود درصدد است تا نشان دهد زمان و مکان از امور ذهنی و صورتهای پیشینی شهودند و به گمان خود اثبات میکند که زمان و مکان به عنوان صورت پیشینی شهود، شرطهای لازم و کافی برای صدور احکام تألیفی پیشینی در ریاضیات هستند. مسأله دیگری که در حقیقت هدف اصلی کانت برای تألیف کتاب نقد عقل محض و دغدغه دائمی او در طول حیات فکریاش تا زمان تألیف این کتاب بوده است، چگونگی امکان صدور احکام تألیفی پیشینی در علوم طبیعی بالاخص فیزیک بود. کانت بحث از چگونگی امکان صدور اینگونه احکام را در تحلیل استعلایی [1] پی میگیرد و در ادامه این جریان، بحث از مقولات محض فاهمه پیش کشیده میشود.تفلسف کانت و ارائه فلسفه انتقادی او مسبوق به نزاع دو نحله تجربهگرایی و عقلگرایی در فلسفه جدید غرب است که فرجام این نزاع، گرایش تجربی با ظهور هیوم به اوج خود میرسد. وی با تکیه بر گرایش تجربی و قول به اینکه تنها راه کسب معرفت حس است، مفاهیمی مانند علیت، ضرورت، کلیت و... را به چالش میکشد؛ چون هیچ یک از این دسته مفاهیم از راه حس حاصل نمیشوند و نه انطباعاتِ حسیاند و نه تصوراتِ حسی. از این رو کلیت و ضرورتِ احکامی که ناظر به واقعیت خارجی هستند نیز بیوجه مینماید. [2] بر اساس این دیدگاه، بنیاد علوم طبیعی که مبتنی بر گزارهها و احکام کلیِ ناظر به واقعیات خارجی است، متزلزل میشود.
کانت درصدد است تا با فراهم آوردن تبیین معقولی، این تهدید و تردید را رفع نماید. (هارتناک، 1376: 21 ـ 33) کانت معتقد است نقطه آغاز شناخت، حس و شهودات آن است. در این مرحله، قوه شناسایی، منفعل محض است و در مواجهه با خارج، انطباعات و تمثلات متکثر و پراکندهای را از آن دریافت میکند؛ اما با صرف دریافت این کثرات، معرفت تشکیل نمیشود. یک شهود بسیط، غیر از درک آن چیزی است که به شهود آمده است. شناختن یک چیز، فهمیدن آن و فکر کردن درباره آن است و فکر کردن درباره چیزی معادل با حکم کردن درباره آن است و حکم کردن درباره یک چیز، غیر از شهود آن است؛ زیرا برای اینکه بتوان درباره چیزی حکمی صادر کرد و آن را فهمید، باید از مفاهیم استفاده کرد که آن هم فعالیت فاهمه است. بنابراین معرفت با شهود آغاز میشود و با فعالیت فاهمه تکمیل و تتمیم می¬گردد. کانت معتقد است شهود و فهم، ملازم و همراه یکدیگرند و یکی بر دیگری مقدم نیست: شهود یک چیز، همواره درک کردن و فهمیدن آن است و فهم یک چیز، همواره فهمیدن یک امر مشهود است. (کورنر، 1367: 151 ـ 157؛ هارتناک، همان: 51 و 52) فاهمه برخلاف حساسیت در روند تکوین شناخت، فعال و کنشگر است. کانت معتقد است برای اینکه شناخت تجربیِ عینی (کلی و ضروری) از چیزی محقق شود، باید فاهمه مفاهیمی را که از آن به مقولات محض فاهمه تعبیر میشود، بر شهود به دست آمده اعمال و اطلاق کند. (همان، 52) در اینجا درصدد هستیم تا چگونگی این روند را توضیح دهیم:
تجربه حسی به معنای انطباعات حسی متکثر، پراکنده و نوشونده است. وقتی چیزی در مقابل چشمان بینندهای قرار میگیرد، در تمام طول زمان مواجهه، انطباعات بصری کثیری، یکی پس از دیگری وارد حساسیت او میشود؛ اما در عین حال بیننده در حال مشاهده امر واحدی است؛ شهودات متکثر و پراکنده است؛ اما گفته میشود امر واحدی مشاهده میگردد. بنابراین روشن است که باید این کثراتِ پراکنده به نحوی گرد هم آمده و ترکیب یافته باشند. یعنی از آنچه واحد نبوده، وحدتی به جود آمده است. حال این توحید و وحدت آفرینی کار چیست؟ کانت معتقد است فاهمه با عمل ادراک خود موجب شده است تا انطباعهای حسی مختلف به هم بپیوندند و یکی شوند. از طرفی چون مشاهده در طول زمان صورت میگیرد و انطباعات قبلی گذشتهاند، برای گردآوری آنها باید انطباعات گذشته بازسازی شوند. علاوه بر این، بازسازی انطباعات گذشته، مستلزم بازشناسی و یادآوری آنهاست. پس برای اینکه از انطباعات متکثر، شیء واحدی شناخته شود، لازم است این انطباعات، ادراک، بازسازی و بازشناسی شوند. کانت متذکر میشود که نباید پنداشت ترکیب کثرات شهود در سه مرحله جداگانة ادراک، بازسازی و بازشناسی صورت میگیرد؛ بلکه این امور، سه وجه و سه جنبه از فرآیند واحدی هستند. (همان: 70 ـ 73)
در نظر کانت، این حقیقت که شهود یک شیء، شهود کثرتی از انطباعهای حسی به هم پیوسته و وحدتیافته است، یک حقیقت پیشینی و غیر تجربی است. این وحدت و ترکیب، نشاندهنده وحدت آگاهی و مبین آن است. در نظر کانت برای اینکه فاهمه بتواند کثرات شهود را با هم ترکیب کند، پیشاپیش باید واجد مفهوم وحدت باشد؛ یعنی به نحو پیشینی باید مفهوم وحدت در فاهمه وجود داشته باشد؛ چون اگر مفهوم وحدت از قبل مفروض نباشد، نمیتوان از ترکیب سخن گفت. سپس کانت از مفهوم وحدت به وحدت آگاهی منتقل میشود و میگوید هر فکر و هر تمثلی باید فکر یا تمثل کسی باشد. همراه هر تمثل و هر فکر و تصوری، یک «من فکر میکنم» وجود دارد که البته این «من فکر میکنم» غیر از خودآگاهی تجربی است. این من، من استعلایی و پیشفرض همه ادراکات و تمثلات حتی پیشفرض خودآگاهی تجربی است. کانت از من استعلایی به «ادراک نفسانی استعلایی» یا «ادراک نفسانی محض» تعبیر میکند. این ادراک نفسانی استعلایی، شرط اساسی هرگونه معرفتی است و وحدت آن، مایه وحدت یافتن کثرات شهود است. (کاپلستون، 1372: 266 ـ 269؛ هارتناک، همان: 74 و 77؛ (Gardner, 1999: 145
اما چه نسبتی بین ادراک نفسانی استعلایی و مفاهیم محض فاهمه برقرار است؟ برای اینکه معرفتی از اعیان تحقق بیابد و تجربهای عینی صورت بگیرد، لازم است کثرات شهود در یک آگاهی نفسانی (ادراک نفسانی استعلایی) با همدیگر مرتبط و مرکب شوند؛ ولی ترکیب و ایجاد ارتباط، کار فاهمه است؛ اما فاهمه عمل ترکیب خود یا صدور حکم را به وسیله مقولات پیشینی خود انجام میدهد. (کانت، 1370: 140 و 141؛ هاتناک، همان: 79 و 80)
پرسشی که در اینجا رخ مینماید، این است که چگونه پای مقولات پیشینی محض فاهمه به میان کشیده میشود؟ برای پاسخ باید احکامی را که فاهمه صادر میکند، بررسی نماییم. فاهمه دوگونه حکم صادر میکند:
1. حکم تجربی ذهنی و انتزاعی، مانند «من شکر را شیرین مییابم». در این حکم، فاهمه پس از انتزاع مفاهیم تجربی شکر و شیرین و اندراج کثرات شهود مربوط به هر کدام از این مفهوم تحت آن دو، احساس شخصی را بیان میکند؛ ولی حکمی عینی که اعتبار کلی داشته باشد، صادر نمیکند ممکن است کسی دیگر در شرایطی باشد که شکر را شیرین نیابد.
2. حکم تجربی عینی، مانند: «شکر شیرین است.» فاهمه در اینجا گذشته از اینکه مفاهیم تجربی شکر و شیرین را از ترکیب کثرات شهودهای مربوط به دست آورده است، آن دو را به نحوی با هم متحد میسازد که یک شناخت عینی از شکر را بیان میکند؛ به طوری که شکر همواره و در همهجا و نزد همهکس شیرین است. این ترکیب جدید که حکم را از حالت تجربه شخصی خارج کرده، موجب عینیت و کلیت آن میشود، فراتر از ظرفیت و توانایی حساسیت و شهودهای متکثر آن و نیز فراتر از مفاهیم انتزاعی تجربی است. پس باید در جستجوی سرچشمه دیگری برای آن برآمد. (کانت، همان: 137 ـ 142؛ کورنر، 1367: 175 و 176).
کانت معتقد است ترکیب جدیدی که در این دسته از احکام، یعنی احکام عینی تجربی یافت میشود، در سایه مفاهیم محضی است که فاهمه از پیش خود بر کثرات شهود و مفاهیم تجربی اعمال می¬کند. اعمال و استعمال مفاهیم بر کثرات شهود به وسیله فاهمه، فقط در صدور حکم تحقق مییابد. چنان که قبلاً گفتیم، به اعتقاد کانت، اندیشیدن درباره چیزی همان حکم کردن درباره آن به وسیله مفاهیم است. پس برای کشف و تعیین مفاهیم محض فاهمه باید به بررسی احکامی پرداخت که فاهمه به نحو عینی ـ نه صرفاً انتزاعی ـ صادر میکند. کانت برای این کار، انواع منطقی احکام را طبقهبندی میکند. او در صدد برآمد تا تعداد انواع منطقی احکام را بر حسب صورت آنها تعیین کند. به گمان کانت، هر یک از این صورتها به وسیله یک مفهوم پیشینی تعیین میشود. (هارتناک، همان: 51 ـ 56؛ کورنر، همان: 174 ـ 179) توضیح اینکه، فاهمه به جای شهود کردن، حکم میکند و صدور حکم همان ترکیب کردن است؛ اما چند طریق اساسی برای ترکیب کردن هست که در انواع ممکن منطقی احکام متبلور میگردد. در هر حکمی که صادر میشود، مفاهیمی تجربی که قبلاً به دست آمدهاند، با هم ترکیب میشوند که ممکن است به طرق مختلفی صورت بگیرد و به همین دلیل، احکام گوناگون که دارای صور مختلفی میباشند، صادر میشوند.
نکته اینجاست که ترکیب موجود در هر حکمی در سایه یک مفهوم پیشینی محض انجام میگیرد؛ مثلاًً در حکم «هر شکری شیرین است» ترکیب شکر و شیرینی با هم و یکی دانستن آن دو در همه موارد در سایه مفهوم محض «وحدت» صورت میگیرد و اگر فاهمه، وحدت را به نحو پیشینی نداشت، هرگز نمیتوانست همه شکرها را یکپارچه کند و درباره آنها حکم به شیرینی کند؛ علاوه بر این باید پیشاپیش، مفهوم جوهر ـ و عرض ـ را هم داشته باشد تا بتواند شیرینی را بر شکر حمل کند و با بار کردن یکی بر دیگری، آن دو را یکی گرداند. اگر فاهمه واجد مفهوم محض جوهر نمیبود، چگونه میتوانست یکی از دو مفهوم شکر و شیرینی را محل و متکای دیگری قرار دهد و دیگری را حال در آن و عارض بر آن اخذ کند و بدین وسیله، حکم به این همانی آن دو کند؟ علاوه بر این، فاهمه برای اینکه بتواند این حکم را به نحو ایجابی صادر کند، پیشاپیش باید مجهز به مفهوم ایجاب یا واقعیت باشد تا بتواند حکم به این همانی دو تصور شکر و شیرینی را ایجاب و ایقاع کند. گذشته از همه اینها، برای اینکه این حکم وقوعی[3] باشد، لازم است فاهمه از قبل دارای مفهوم محض وجود ـ یا عدم ـ باشد تا بتواند حکم کند شیرینی شکر واقع شده است و میشود. در این مثال ملاحظه کردیم که کانت معتقد است فاهمه برای صدور هر حکمی، حداقل باید چهار مفهوم محض پیشینی داشته باشد؛ زیرا از لحاظ منطقی، هر حکمی دارای کمیت، کیفیت، نسبت و جهت خاصی است که ممکن نیست هیچ یک از آنها از دادههای متکثر شهود انتزاع شود؛ از کثرات شهود، مفاهیم انتزاعی تجربی، مانند شکر، شیرینی، پرتقال، گربه، میز و... به دست میآید؛ اما هرگز از ترکیب آنها نمیتوان به وحدت، جوهر، واقعیت و وجود دست یافت. از طرفی میبینیم برای صدور حکم، چارهای جز اعمال این مفاهیم نیست؛ پس خارج از این دو فرض نیست که یا باید بگوئیم احکام تجربی عینی ـ که واجد خصلت کلیت و ضرروت هستند ـ نداریم و یا اینکه شرط تحقق آنها یعنی مفاهیم محض فاهمه به نحو پیشینی و مقدم بر تجربه در فاهمه حضور دارند. کانت برای اینکه توانسته باشد احکام تألیفی پیشینی تجربی را توجیه کند، معتقد شده است فاهمه ما به نحو پیشینی دارای این مفاهیم است و با اعمال آنها کثرات شهود و مفاهیم انتزاعی به دست آمده از آنها را ترکیب کرده، حکم صادر میکند.
کانت احکام مختلفی را که در علوم استعمال میشوند، از هر یک از چهار جهت کمیت، کیفیت، نسبت و جهت به سه قسم تقسیم میکند و برای هر قسم، یک مفهوم محض را در نظر میگیرد که در واقع در آن قسم نهفته است و موجب صدور آنچنان حکمی میشود؛ در نتیجه جدول ذیل به دست میآید:
احکام |
مقولات |
الف) کمیت |
الف) کمیت |
کانت مبحثی را که در آن از مفاهیم محض فاهمه و تعداد، ماهیت، اعتبار و ... آنها بحث میکند، «منطق استعلایی» مینامد. وی منطق استعلایی خود را غیر از منطق عمومی متعارف (منطق صوری) میداند و از قواعد صوری استدلال و صور تفکر بحث میکند. منطق صوری متعارف، مقبول کانت است و در نظر او، علم تام و کاملی است که نمیتوان تغییری در آن داد و انتظار افزایش و پیشرفت آن را کشید. لذا منطق استعلایی کانت، جانشین منطق صوری متعارف نیست؛ بلکه علم جدیدی است که وارد عرصه شده است. منطق صوری به صور فکر و اصول پیشینی فکر توجه میکرد؛ منطق استعلایی هم درصدد است به اصول پیشینی تفکر بپردازد؛ اما با این ویژگی که به مضمون معرفت و متعلق علم هم توجه دارد و فقط به صورت بسنده نمیکند؛ زیرا هم چنان که مشاهده کردیم، در منطق استعلایی دربارة مفاهیم و اصول پیشینی فاهمه و اطلاق آنها به اعیان ـ البته اطلاق آنها به اعیان به طور کلی نه تکتک اعیان به نحو جزئی ـ بحث میشود. به عبارت دیگر، منطق استعلایی از مفاهیم و اصول پیشینی فاهمه به عنوان شرایط لازم برای شناخت دادههای شهود حسی بحث میکند. (Gardner, 1999: 1451)
به همین قدر از بحث دربارة مفاهیم محض فاهمه در فلسفه کانت اکتفا میکنیم و ویژگیهای اصلی این مفاهیم را به ترتیب ذیل بر میشماریم:
1. مفاهیم یا مقولات محض فاهمه از بررسی صور منطقی احکام تجربی عینی به دست آمدهاند.
2. این مفاهیم فقط بر اشیائی که از طریق شهود حسی وارد ذهن میگردند اعمال میشوند و لذا اعمال آنها دربارة امورغیر تجربی مانند خدا، نفس و جهان به عنوان یک کل و امور دیگری از این قبیل، ناروا و موجب مغالطه است.
3. این مفاهیم، شروط و شطر شناخت تجربیاند و لذا شناخت، فرع بر آنهاست.
4. این مفاهیم، مقدم بر تجربه و شرط تحقق آن هستند، لذا به یک معنا فطری هستند؛ اما نه به معنای تصورات تامی که از قبل در ذهن وجود دارند؛ بلکه به معنای اینکه ذاتی ساختار ذهن هستند.
5. مفاهیم محض فاهمه، خود از اقسام معرفت نیستند؛ بلکه ابزار آن هستند. توضیح اینکه، در تلقی رائج از تصور (مفهوم) و تصدیق (حکم)، هر یک از اینها از اقسام علم میباشند؛ مثلاً علم حصولی به تصور و تصدیق تقسیم میشود و گفته میشود علم به اشیا ممکن است به یکی از این دو نحو باشد؛ اما در تلقی کانت از معرفت، شناخت همواره به مقام حکم و استفاده از مفاهیم مربوط میشود و لذا مفاهیم محض فاهمه به تنهایی شناخت نیستند و از هیچ چیزی حکایت نمیکنند؛ بلکه قالب تهی هستند و فقط پس از اینکه دادههای شهود در آن ریخته شود و به اصطلاح، این مفاهیم متعلق پیدا کنند، معرفت میشوند؛ هم چنان که شهودات منهای مقولات و مفاهیم نیز معرفت تشکیل نمیدهند. (مفهوم بدون شهود تهی است و شهود بدون مفهوم نابیناست).
6. مفاهیم محض فاهمه، یکی از دو عنصر بر سازندة معرفت است. این عنصر، عنصر درونی و ذهنی ـ و در عینحال عینی به معنای کانتی کلمه ـ معرفت است که از ناحیه فاعل شناسا در تشکیل معرفت اعمال میشود. عنصر دیگر، دادههای شهود است که از خارج گرفته میشود.
نقش فاهمه و شهود در تشکیل شناخت، مانند نقش تار و پود در تشکیل پارچه است.
پی نوشت ها :
[1]. transcendental analysis.
[2] . هیوم معتقد بود احکامی که روابط بین تصورات را بیان میکنند، مانند احکام منطقی که ناظر به روابط بین اشیای خارج از ذهن نیستند، از این مشکل به دورند.
[3]. assertoric.