واکاوی نظریه ی نظم عبدالقاهر جرجانی

اکنون در میان پژوهشگران نقد ادبی، دو نام عبدالقاهر و نظریة النّظم چنان به هم پیوند خورده اند که اینشتاین و نظریه ی نسبیت. اهمیت این نظریه درآن است که نقطه ی عطف و تحول عظیمی در سیر تطوّر علم بلاغت و نقد به شمار می
سه‌شنبه، 15 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واکاوی نظریه ی نظم عبدالقاهر جرجانی
واکاوی نظریه ی نظم عبدالقاهر جرجانی

 

نویسنده: علی نوروزی (1)




 

چکیده

اکنون در میان پژوهشگران نقد ادبی، دو نام عبدالقاهر و نظریة النّظم چنان به هم پیوند خورده اند که اینشتاین و نظریه ی نسبیت. اهمیت این نظریه درآن است که نقطه ی عطف و تحول عظیمی در سیر تطوّر علم بلاغت و نقد به شمار می آید؛ زیرا پیش از عبدالقاهر، نظرگاه و تفکر غالب در ارزیابی متون ادبی معطوف به اجزای منفرد کلام بود؛ ولی عبدالقاهر- برخلاف این دیدگاه غالب- به اثر ادبی به عنوان یک کلّ به هم پیوسته نگاه می کرد و برای اجزای کلام، پیش از آنکه به ترکیب و تألیف کلام درآید، وزن و ارزشی قائل نبود. فشرده ی این نظریه- چنان که خود در دلائل الإعجاز به آن تصریح کرده است- چنین است: بلاغت در اجزای منفرد کلام نیست؛ بلکه باید بلاغت را در حُسن تألیف اجزای کلام جست و این حُسن نظم جز با اراده و قصد معانی نحو به دست نمی آید.
عده ای عبارات عبدالقاهر را در تبیین نظریه اش، با مدلولات و مفاهیم امروزی آن سنجیده اند و همین امر باعث برداشت ناصواب از این نظریه شده و آن را در هاله ای از ابهام قرار داده است؛ از این رو بجاست که با دقّت نظر در جهت بازنمایی ابعاد این اندیشه ی ناب در حوزه ی نقد ادبی بکوشیم تا غبار ابهام از آن زدوده شود و چهره ی تابناکش- که در پس خلط مصطلحات پنهان مانده است- نمایان شود. محورهای بحث این مقاله به این شرح است:
1- آنجا که عبدالقاهر می گوید حسن نظم جز با اراده ی معانی نحو به دست نمی آید، مقصودش از نحو، مفهومی فراتر از ظواهر اعرابی و بررسی حداقلّ شرایط صحّتِ سخن است.
2- نظمی که عبدالقاهر از آن سخن به میان آورده، نظم و ترتیب معانی افکار و اندیشه ها در ذهن و ضمیر نویسنده یا شاعر است پیش از آنکه به جامه ی الفاظ درآید.
3- معیار برتری گوینده ای بر گوینده ی دیگر، در آگاهی از معانی وضعی لغات نیست؛ بلکه این معیار را باید در میزان مهارت گوینده در تشخیص مواضعِ صحیح کلمات در ترکیب کلام جست و جو کرد.
4- در جاهایی از دلائل الإعجاز که از برتری «لفظ» یا «معنا» سخن گفته شده است، مقصود عبدالقاهر از «لفظ» و «معنا» غیر از مفهوم رایج و مشهور آن در اذهان است؛ به همین سبب برخی ناقدان عرب در عصر حاضر، سخن مشهور جاحظ: «المعانی مطروحة فی الطریق یعرفها الاعجمی و العربی...» را حمل بر اهمال امر «معنا» از سوی جاحظ کرده اند و وی را به خطا در مقابل عبدالقاهر، در گروه «انصار لفظ» قرار داده اند. حال آنکه به شرحی که در این مقاله خواهد آمد، این سخن جاحظ نه تنها مخالف نظریه ی نظم عبدالقاهر نیست، بلکه می توان بین آن دو توفیق و سازگاری برقرار کرد و آن را تعبیر دیگری از همان نظریه ی نظم دانست.
کلیدواژه ها: نظریه ی نظم، عبدالقاهر جرجانی، فصاحت، ساختار، معانی نحو، لفظ، معنا.

1. مقدمه

معجزه بودن قرآن کریم اندیشمندان را بر آن داشت تا راز اعجاز و فصاحت آن را بجویند؛ به ویژه که تحدّی قرآن به آوردن مثل و مانند، بیشتر ناظر به فصاحت و بلاغت و ابعاد بیانی است. در قرآن کریم بیش از ده مورد می بینیم که خداوند می فرماید: ما قرآن را به زبان عربی نازل کردیم. با آنکه خود عرب زبانان و مخاطبان این آیات می دانستند که این کتاب به زبان عربی است نه زبان دیگری؛ توصیف قرآن به وصف «عربیّ» مفهومی وسیع تر دارد و شایسته نیست فقط به همان زبان قوم عرب محدود شود؛ بلکه بنابر نظر برخی مفسران، وصف «عربی» بر روشنی و وضوح و فصاحت قرآن دلالت می کند (شریعتی، بی تا: 56؛ ابن کثیر، 1412: 4 /115). اصولاً تحدّی باید مسبوق به ادعا باشد. ادعای قوم عرب در آوردن معانی عالی و دانش نبود تا تحدّی در آن باشد، بلکه دلبستگی و دل مشغولی آنها به سخنوری و شعر و شاعری بود و تحدّی با آنها، مناسب با همین ادعایشان صورت پذیرفته است.
بنابراین، بحث درباره ی وجه اعجاز قرآن به تفسیر و تعلیل فصاحت سخن کشیده شد. این کاوش به پیدایش نظریه های مهمی در این زمینه منجر شد. یکی از مهمترین این نظریه ها «نظریه نظم» عبدالقاهر جرجانی است. جرجانی در دلائل الإعجاز درباره ی این نظریه به تفصیل سخن گفته و در کتاب دیگرش، یعنی اسرارالبلاغه نیز به آن اشاره کرده است. این نظریه نقطه عطفی در عرصه ی نقد و مطالعات ادبی به شمار می رود. پیش از بحث در باب این نظریه، لازم است نگاهی گذرا بیفکنیم به دو گرایشی که پیش از او، در تفسیر فصاحت شکل گرفته بود تا هم در مقام مقایسه اهمیّت این نظریه بهتر روشن شود و هم برای این سؤال پاسخ روشنی بیابیم که آیا نظریه ی نظم دارای پیشینه است یا از ابداعات عبدالقاهر به شمار می آید؟
در قلمرو نقد ادبی دو اندیشه ی غالب در تفسیر فصاحت و زیبایی سخن هست که در واقع همان جدال بین انصار معنا و انصار لفظ است. از دیرباز، این سؤال در بلاغت مطرح بوده است: برتری کلام به الفاظ آن است یا به معانی؟ ابوهلال عسکری (395 هـ) بر این باور است که فصاحت کلام به لفظ آن برمی گردد؛ چون لفظ به منزله ی ابزاری است برای بیان. معانی تا به قالب الفاظ درنیاید افاده ای نخواهد داشت. او سهولت لفظ، بافت نیکو و درستی ساختار را از اسباب کمال و زیبایی سخن می داند (عسکری، 1955: 6 -7). ابن سنان خفاجی نیز در سرّ الفصاحه بر این باور است که فصاحت به لفظ برمی گردد و صفت آن است؛ ولی بلاغت صفتِ لفظ و معناست (60).
برخی سخن مشهور جاحظ را موافق با نظر همین گروه دانسته اند که می گویند معنا امری است مشاع و در دسترس همه ی طبقات مردم؛ جاهل و عالم آن را می دانند و خواصّ و مردم کوچه و بازار به آن واقف اند. امتیاز و برتری سخن را باید در استواری وزن، گزینش الفاظ، سبک و بافت نیکوی کلام، و جذابیّت و لطافت الفاظ جست و جو کرد؛ زیرا شعر صناعتی است بس ظریف و نوعی نگارگری و صورت گری قلمداد می شود (جاحظ، 1323: 3 /41). گروهی دیگر در فصاحت و شیوایی، اهمیت را از آن معنا می دانند و می گویند خوبی سخن به آن است که مشتمل بر نکته ای نادر و موعظه و حکمت باشد؛ زیرا معنا جان کلام است و بدون آن، لفظ اهمیتی نخواهد داشت (جرجانی، 1984: 194). برخی پژوهشگران عبدالقاهر را در گروه انصار معنا قرار داده اند؛ اما در این مقاله خواهیم گفت که اگرچه عبدالقاهر در اغلب جاها از برتری معنا و تابعیت لفظ از معنا سخن گفته است از کلمه ی «معنا» مفهومی اراده کرده جز آنچه «انصار معنا» خواسته اند.

2. تبیین نظریه ی نظم عبدالقاهر جرجانی

عبدالقاهر جرجانی در تبیین فصاحت کلام نظریه ای مطرح کرد که در سخنان پیشینیان همچون جاحظ و عبدالجبّار معتزلی هم اشاراتی گذرا و موجز به آن را می توان یافت. اما در این میان، تلاش عبدالقاهر در گسترش این نظریه و تطبیق آن بر مثال های متعدد قرآنی و نمونه های مختلفی از متون نظم و نثر عربی، همراه با استدلال های مستحکم و روشن موجب شد سهم گذشتگان در شکل گیری این نظریه کم فروغ جلوه کند و در تاریخ نقد و بلاغت عربی، این نظریه به نام او به ثبت برسد.
قاضی عبدالجبّار معتزلی صاحب کتاب المغنی فی ابواب التّوحید و العدل بر این باور بود که فصاحت در کلمات منفرد (جدای از ترکیب کلام) ظاهر نمی شود؛ بلکه در پیوند و تألیف اجزای سخن به شیوه ای مخصوص پدیدار می شود (14 /199). این نظر عبدالجبّار در واقع ردّی بود بر نظر استادش ابوهاشم جبائی که فصاحت را به جزالت لفظ و حُسن معنایش برمی گرداند و رعایت هر دو را در فصاحت لازم می شمرد. (ر.ک ضیف، بی تا: 115).
عبدالقاهر برخلاف گرایش های رایج خود، فصاحت را نه در «لفظ» می دانست و نه در «معنا» به آن مفهومی که انصار معنا از این کلمه اراده کرده بودند. او برای کلمات، تا در ترکیب کلام به شیوه ای مخصوص قرار نگیرند، ارزش و نقشی در فصاحت و زیبایی کلام قائل نبود (جرجانی، 1939: 2). چکیده ی نظریه او چنین است: بلاغت در اجزای منفرد کلام نیست؛ بلکه باید بلاغت را در حُسن تألیف اجزای کلام جست و این حسن نظم جز با اراده و قصد معانی نحو به دست نمی آید.
عبدالقاهر بارها در دلائل الإعجاز بر این نکته پای می فشارد که فصاحت و آنچه سبب برتری سخنی بر سخنی دیگر می شود، به معنا برمی گردد، نه به لفظ؛ ولی مقصودش از معنا، معنای برخاسته از ساختار نحوی و نظم سخن است. به عبارت دیگر، گاه از معنای سخن، غرض کلی و اصلی اراده می شود که سخن برای آن ایراد شده است و گاهی مقصود از معنا، معنای ثانوی و معانی اعرابی و نحوی است که از ساختار دستوری و ترتیب و نظم بلاغی کلام برمی آید و این چیزی است غیر از مضمون و مراد کلّی کلام. بی توجهی به این دقیقه موجب شده است برخی عبدالقاهر را در زمره ی انصار معنا و در مقابل جاحظ قرار دهند که در سخن مشهورش: «المعانی مطروحة فی الطریق...» شأن معنا را کاسته و اهمیّت را به گزینش لفظ نیکو، درستی وزن و ساختار زیبا داده است. اما اینجا که جاحظ می گوید معانی توی دست و پای مردم ریخته است، مقصودش از معانی، همان اغراض اصلی و مضمون اولیه است که گوینده برای آن سخن را القا می کند. عبدالقاهر نیز به همین مفهوم، برای معنا در فصاحت نقشی قائل نیست.

3. معانی نحو از نگاه عبدالقاهر

این نکته را نباید از نظر دور داشت که نحو و معانی نحو که عبدالقاهر قصد و اراده ی آن را در نظریه ی نظم ضروری دانسته است، به مفهومی وسیع تر از مفهوم رایج نحو نزد نحویان است. حوزه ی این مفهوم تا آنجا گسترش می یابد که بسیاری از مسائل علم معانی و بیان و نحو را که در کار سامان یافتن اسلوب کلام مؤثر است شامل شود. این مطلب از مثال های فراوان او در تفسیر نظم مشهود است. مسائل نحو به مفهوم مرسومش، ناظر به حداقلّ شرایط صحّت کلام است و غایت آن، دوری از خطا و لحن است و از این قلمرو پا فراتر نمی نهد؛ حال آنکه عبدالقاهر در نظریه ی نظم، به بیان هنری کلام و چیزی فراتر از صحت کلام می اندیشد. او در دلائل الاعجاز می گوید نظم به دو گونه است:
نظمی که از روی فکر و روش صورت می پذیرد و دیگری، نظمی که گوینده در ورای آن فکر و روش چندانی را به کار نمی برد؛ بلکه به کلماتش نظم می دهد. درست مانند کسی که می خواهد مرواریدهایی را به رشته در آورد بی آنکه نظم و شیوه ای خاص در نظر داشته باشد؛ بلکه هدفش از این کار فقط و فقط عدم پراکندگی آن هاست و به صورت و هیئت آن توجهی ندارد. در اینجا اگر حسن و مزیتی باشد، به خود ماهیت الفاظ برمی گردد. اگر گفته شود آیا این چنین کلامی بر صواب و خالی از عیب نیست؟ و نفس این صواب و صحت فضیلت به شمار نمی رود؟ می گوییم صواب و صحت به این معنا مدّنظر ما نیست؛ زیرا ما در اینجا درصدد درستی سخن و دوری آن از لحن و خطا نیستیم تا این صحت را در فضیلت و برتری کلام اعتبار کنیم(76-77).
در واقع، عبدالقاهر می خواهد بین شأن عالِم نحوی و شأن عالِم بلاغی تفاوت قائل شود. عالم نحوی در اندیشه ی بیان حدّاقل شرایط صحّت کلام است؛ اما اهتمام اهل بلاغت به حسن و زیبایی است. در دیدگاه عبدالقاهر، منظور از معانی نحو همین ظواهر اعرابی نیست که بر افواه نحویان جاری است و بیشتر آن را مربوط به الفاظ و از صفات آن می دانند؛ بلکه وقتی در بیان هنری، از فضیلت و برتری گوینده ای بر گوینده ی دیگر سخن گفته می شود، بعد از تحقّق شرایط صحّت کلام است. افزون بر آن، اصولاً تفاضل و برتری در اعراب محال است؛ زیرا قابل تصوّر نیست که رفع و نصب در کلامی نسبت به رفع و نصب در کلامی دیگر مزیت داشته باشد. آنچه می توان تصور کرد این است که دو سخن در مسئله ی اعراب خللی داشته باشند و بگوییم این یکی از آن دیگری صحیح تر است و یا از نظر اعرابی، یکی صحیح و دیگری نادرست باشد. در این صورت، برتری در اعراب نخواهد بود؛ بلکه برتری اعراب بر عدم اعراب خواهد بود.
از نگاه عبدالقاهر، کلمات در معانی وضعی و قاموسی شان همچون مواد خامی در اختیار صنعتگر و هنرمند هستند. اگر این مواد خام مرغوب اند- اگر چه این مرغوبیت اهمیت دارد و مزیّت به شمار می آید- نباید آن را به مهارت گوینده در سخنوری نسبت داد؛ همان گونه که مرغوبیّت مواد خامی را که در اختیار صاحب حرفه ای یا هنرمندی چون نجّار یا زرگر قرار می گیرد، نباید به مهارت آن صاحب حرفه و یا هنرمند منتسب کرد. باید به دنبال ویژگی هایی بود که گوینده به واسطه ی آن ویژگی ها، گوینده نامیده شده است. گوینده در معانی وضعی الفاظ خارج از ترکیب کلام دخالتی ندارد؛ بنابراین حسن یا قبح الفاظ را خارج از نظم و ساختار کلام، نباید به او منسوب کرد. امتیاز و برتری گوینده در توانایی و مهارت او در حُسن تشکیل و تألیف اجزای کلام معلوم می شود. او از طریق همین ترکیب و اسلوب کلام، در کلمات و معانی آن تصرّف می کند و هر ویژگی برخاسته از این ناحیه را باید به او منسوب کرد (جرجانی، 1984: 365).

4. نظم از نگاه عبدالقاهر

در مفهوم نظم نزد عبدالقاهر- که از آن به «توخّی و اراده ی معانی نحو» تعبیر کرده است- باید به چند نکته توجه کرد:
1. نظمی که عبدالقاهر از سخن می گوید، نظمی است که در ورای آن، قصد و اراده ی گوینده را ببینیم و در سامان دادنِ آن فکر و اندیشه به کار رفته باشد. نظمی که در آن جز توالی و ترتیب حروف در نطق و تلفظ، امر دیگری اعتبار نشده است، مقصود عبدالقاهر نیست. وی در شرح این دقیقه، به مسئله ای اشاره می کند که علاقه مندان به مطالعات زبان شناسی از زبان فردینان دو سوسور- زبان شناس نامور این عصر- بسیار شنیده اند. عبدالقاهر می گوید باید بین نظم در حروف کلمه و نظم کلمات در یک ترکیب اسنادی و جمله تفاوت قائل شد. نظم و ترتیب در حروف کلمه چیزی جز توالی در تلفظ نیست. نظمی است که به اقتضای معنا نیست و نظم دهنده در آن اندیشه ای را به کار نبسته است. واضع لغت در «ضرب» می توانست ترتیب حروف را به هم بزند و به جای آن «ربض» را در همان معنا به کار ببرد و هیچ مشکلی هم که موجب تباهی باشد رخ نمی داد (همان، 40). این دیدگاه همان است که سوسور از آن به اختیاری بودن لغت یاد می کند (1387: 98). اصولیین نیز در مبحث دلالت الفاظ، از آن به اعتباطی بودن لغت نام می برند.
2- نکته ی دیگری که عبدالقاهر بر آن تأکید می کند این است که برتری و امتیاز سخن به زیبایی نظم و حسن همجواری کلمات در شبکه ای منسجم و درهم تنیده از روابط نحوی و آگاهی گوینده از جایگاه صحیح کلمات در ترکیب مربوط است. وجه امتیاز گویندگان را نباید در آگاهی آنها از معانی وضعی و قاموسی الفاظ بدانیم. نظم و هماهنگی ای که در الفاظ سخن فصیح مشاهده می کنیم، حاکی از نظم و تنسیق معانی در ضمیر متکلم است. به قول شاعر: «صورتی در زیر دارد آنچه در بالادستی» و تا افکار و اندیشه ها در ضمیر و نفس او شکل نگیرد، هماهنگی در الفاظ آشکار نمی شود. وجدان نیز به این مسئله گواهی می دهد. بسیار اتفاق می افتد که آدمی از بیان مطلبی در درون خود احساس ناتوانی می کند؛ دلیل این ناتوانی این است که معانی در ذهنش روشن نیست و نتوانسته است به آنها نظم و ترتیبی منطقی و پذیرفتنی بدهد. از اینجا می توان دریافت که از نگاه عبدالقاهر، نقش گوینده و صاحب اثر در شکل گیری اسلوب، پررنگ است و سخن مشهور بوفن، نویسنده ی فرانسوی، را به ذهن تداعی می کند که گفته است: «سبک خود انسان است» (به نقل از زرین کوب، 1371: 176)؛ البته مفهوم اسلوب در نگاه عبدالقاهر، به گستردگی مفهوم امروزی آن نیست.
عبدالقاهر خطای انصار لفظ را- که هر فضیلتی را در سخن به الفاظ منتسب می کنند ناشی از این می داند که آنها در ارزیابی سخن، حال مخاطب و شنونده را در نظر می گیرند. و چون شنونده جز از راه الفاظ به معانی نمی رسد، گمان می برد که معانی تابع الفاظ است. حال آنکه برعکس است. به این دلیل که گاه معنای سخن تغییر می کند بدون اینکه در الفاظ و ترتیب آن تغییری ایجاد شود و اگر معانی تابع الفاظ بود، این چنین نبود. برای مثال در این مصرع که شیخ ابوعلی فارسی در کتاب التّذکرة فی علوم القرآن آورده است: «نم و إن لم أنم کرای کراکا»، در توضیح آن می گوید اصل آن «کراک کرای» بوده است؛ یعنی بخواب اگرچه من نخوابیده ام؛ زیرا خواب تو به منزله ی خواب من است. در اینجا می بینیم که ابوعلی فارسی برای نظم ظاهریِ الفاظ عبارت را تفسیر نکرده است؛ بلکه نخست مقصود گوینده را در نظر گرفته و ظاهر عبارت را بر مبنای معنای نهفته در ضمیر گوینده ی سخن تأویل کرده است. به عبارت دیگر، الفاظ را تابع نظم درونی معانی کرده است (جرجانی، 1984: 285). در توضیح این مطلب، ذکر سخن سیالکوتیبی فایده نخواهد بود. او در حاشیه ی مطوّل می نویسد:
نسبت به گوینده، الفاظ مظروف معانی محسوب می شود؛ زیرا گوینده نخست معانی را در نظر می گیرد و الفاظ مناسب را برای آن انتخاب می کند. ولی اگر حال شنونده و گیرنده ی پیام را در نظر گیریم، معانی مظروف است و الفاظ ظرف؛ زیرا شنونده سعی می کند معنا را از میان آن بیرون کشد (24).
از همین رو است که باب تأویل و تفسیر گشوده می شود و برای سخن واحد، تفسیرهای زیادی بیان می شود.

5. استعاره، تجلی گاه نظم

عبدالقاهر جرجانی مقوله هایی چون مجاز، استعاره و کنایه را از مظاهر نظم می داند. او برخلاف همه ی علمای بلاغت که استعاره را تحولی در قلمرو لفظ می دانند، آن را تغییر و انتقالی معنوی می داند و جمال را برخاسته از ناحیه ی معنا می خواند. او بر این باور است که وقتی درباره ی فردی شجاع می گوییم: «رأیتُ اسداً»، نامی را از شیئی به شیء دیگری منتقل نکرده ایم؛ بلکه معنای آن اسم را برای دیگری ادعا کرده ایم. در این بیت متنّبی:

خمیسُ بشرق الأرض و الغرب زحفه... و فی أذن الجوزاء منه زمازم

معنایی نخواهد داشت اگر بگوییم فقط نام «اذن» را برای «جوزاء» وام گرفته است و لفظ آن را - که در اصل وضع بر عضو معروف اطلاق می شود- به چیز دیگری منتقل کرده است؛ زیرا در ستاره ی جوزا چیزی شبیه گوش وجود ندارد تا لفظ گوش را برایش به کار برد؛ بلکه نخست ادعا شده است که مانند انسان می شنود، به همین سبب آن را به صفات انسان توصیف کرده است. به عبارت دیگر، این انتقال پیش از آنکه در ناحیه ی «دالّ» صورت پذیرد، در ناحیه ی «مدلول» صورت گرفته است و قبل از آنکه اسمی به اسم دیگری منتقل شود، معنای اسمی برای شیء دیگری ادعا می شود.

6. کنایه (معنای معنا)

عبدالقاهر در بیان کژفهمی های انصار لفظ و ردّ شبهات آنان به تبیین کنایه می پردازد و آن را به گونه ای تفسیر می کند که مظهری از مظاهر نظم به شمار می رود. او نخست دو سخن مشهور انصار لفظ را - که آن را دلیلی بر ترجیح لفظ و اهمیّت آن در فصاحت کلام می دانند- به گونه ای تفسیر می کند که دیگر نمی توانند گواهی بر مدّعای آنان باشد. این دو سخن مشهور انصار لفظ به این شرح است: «الالفاظ زینة للمعانی و حلیة علیها» و «لایکون الکلام یستحقّ اسم البلاغه حتّی یسابق معناه لفظه و لفظه معناه و لایکون لفظه أسبق الی سمعک من معناه الی قلبک». او در تفسیر این سخنان چنین می گوید: وقتی آنها می گویند لفظ بسان جامه ای و زینتی بر تن معناست، مرادشان لفظ منطوق نیست و از معنا نیز معنای اولیه ای را که از لفظ موضوع به دست می آید نخواسته اند؛ بلکه منظورشان از لفظ، معنایی است که ابتدا از لفظ منطوق و موضوع فهمیده می شود و مقصودشان از معنا، معنای ثانوی است که معنای اوّل بر آن دلالت می کند. بنابراین، محاسنی که به ظاهر به لفظ نسبت داده شده است، به معنا برمی گردد و الفاظ فی حدّ ذاتها در این زیبایی ها نقشی ندارند. نیز در سخن دوم که گفته شده است سخن بلیغ آن است که لفظ قبل از رسیدن معنا به قلب، به گوش مخاطب برسد؛ منظور دلالت معنای اول بر معنای دوم است. محال است که مقصود، دلالت لفظ منطوق بر معنای وضعی اش در لغت باشد، زیرا یا شنونده به معانی وضعیت آگاه است و یا جاهل. در هر دو صورت، الفاظ در فهم و درک، حال واحدی در نظرش دارد. (جرجانی، 1984: 203-206).

7. نتیجه گیری

1. نظریه ی نظم عبدالقاهر جرجانی در تاریخ نقد و بلاغت عربی چندان بی سابقه نیست. پیش از او جاحظ به اهمیت ساختار و تأثیر آن در فصاحت اشاره کرده و با اندک تفصیل بیشتر، قاضی عبدالجبّار معتزلی تأثیر نظم را در اثبات اعجاز قرآن تبین کرده است. ولی نکته سنجی ها و ژرف نگری های جرجانی در گسترش ابعاد این نظریه به همراه ارائه ی شواهد بسیار از قرآن و متون ادبی، موجب شده است این نظریه به نام وی شهرت یابد.
2. بر اساس نظریه ی نظم، فصاحت کلام به ساختار و اسلوب کلام برمی گردد که در واقع همان اراده ی معانی نحوی از سوی گوینده است. ملاک و معیار برتری گوینده ای بر گوینده ی دیگر در علم به معانی وضعی لغات نیست؛ بلکه این معیار را باید در میزان مهارت گوینده در تشخیص مواضع کاربرد کلمات و حسن تألیف اجزای کلام جست و جو کرد.
3. ترتیب و نظم کلام تابع نظم و ترتیب آنها در نفس گوینده است.
4. مقصود عبدالقاهر از نحو، مفهومی فراتر از مفهوم رایج آن در کتاب های نحو است. در نگاه او، نحو به مجموعه ای از قوانین نحو و علم و معانی و بیان اطلاق می شود که در تولید معانی برخاسته از ساختار کلام مؤثر است.
5. وقتی می گوییم عبدالقاهر جانب معنا را ترجیح داده است، مقصود معنای ثانوی و اضافی است. اگر منظور از «معنا» اغراض کلی و اصل مراد باشد؛ برای آن نقشی در فصاحت و زیبایی کلام قائل نیست.
6. میان آنچه عبدالقاهر در نظریه ی ادبی خود مطرح کرده است و مطالعات زبان شناسان در عصر جدید به ویژه فردینان دو سوسور، می توان اندیشه های همسان و مشترکی یافت.

پی نوشت ها :

1-استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه فردوسی مشهد.

فهرست منابع تحقیق:
- ابن اثیر، ابوالفتح ضیاء الدین (1358). المثل السائر فی ادب الکاتب و الشّاعر. به تحقیق محمد محیی الدّین عبدالحمید. مصر.
- ابن رشیق، القیروانی (1955). العمده فی محاسن الشّعر و آدابه و نقده. الطّبعة الثّانیه. مصر.
- ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل (1412). تفسیر ابن کثیر. بیروت: دارالمعرفه.
- بدوی، طبانه (1986). البیان العربی. بیروت. دارالثّقافه.
- جاحظ، ابوعثمان بن بحر البصری. (1323). الحیوان. مصر.
- جرجانی، عبدالقاهر (1939). اسرارالبلاغه. مصر: دارالمنار.
- ـــــــــ (1984). دلائل الإعجاز. چاپ رشید رضا. بیروت: دارالمعرفه.
- خفاجی، عبدالله بن محمد (بی تا). سرّالفصاحه. صححه و علق علیه عبدالمتعال السعید. مصر.
- زرین کوب، عبدالحسین (1371). شعر بی دروغ شعر بی نقاب. تهران: چاپخانه ی مهارت.
- سوسور، فردینان دو (1387). دوره ی زبان شناسی عمومی. ترجمه ی کورش صفوی. تهران: هرمس.
- سیالکوتی، عبدالحکیم. (1311). حاشیه سیالکوتی علی المطوّل. مطبعة الشّرکة الصّحافیّة العثمانیّة.
- شایب، حمد (بی تا). الاسلوب. الطّبعة الرّابعة. مصر. مکتبة النّهضة المصریّة.
- شریعتی، محمدتقی (بی تا). تفسیر نوین. دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
- ضیف، شوقی (بی تا). البلاغه قطور و تاریخ. قاهره. دارالمعارف.
- عسکری، ابوهلال (1955). الصّناعتین. به تحقیق علی محمد بجاوی و محمد ابوفضل ابراهیم. مصر.
- قاضی عبدالجبار (بی تا). المغنی فی ابواب التّوحید و العدل. [بی جا]: [بی نا].


منبع مقاله :
فتوحی، محمود؛ (1390)، نامه ی نقد( مجموعه مقالات نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.