نگاهی نقادانه به الگوی کنش گرماس با تکیه بر حکایت های تذکرة الاولیا

در علم روایت شناسی، شخصیت ها جزئی از ساختار کلی متن به شمار می آیند و تابع کنش های از پیش تعیین شده اند. بنابراین، به منظور تحلیل شخصیت، قبل از هر چیزی بررسی حوزه ی کنش او الزامی است. آلژیرداس ژولین گرماس
سه‌شنبه، 15 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی نقادانه به الگوی کنش گرماس با تکیه بر حکایت های تذکرة الاولیا
نگاهی نقادانه به الگوی کنش گرماس با تکیه بر حکایت های  تذکرة الاولیا

 

نویسنده: راضیه آزاد (1)




 

چکیده

در علم روایت شناسی، شخصیت ها جزئی از ساختار کلی متن به شمار می آیند و تابع کنش های از پیش تعیین شده اند. بنابراین، به منظور تحلیل شخصیت، قبل از هر چیزی بررسی حوزه ی کنش او الزامی است. آلژیرداس ژولین گرماس از نظریه پردازانی است که الگویی برای این کنش های از پیش تعیین شده طراحی کرده است.
در ادبیات فارسی انواع مختلفی از حکایت وجود دارد. از آن میان، حکایت های عرفانی به دلیل کوتاهی و فراوانی، یکی از مناسب ترین گزینه ها جهت ارزیابی نظریه ی گرماس هستند. در این پژوهش، تذکرة الاولیای عطار به عنوان منبعی غنی از این گونه حکایت ها برگزیده شده است. در مواجهه ی الگوی کنش گرماس با این حکایت ها، گاهی اشکالاتی همچون نبود امکان الگوبندی قطعی، حضور دو فاعل در یک روایت و در هم آمیختن فاعل پیش می آید که طرح و بررسی هر یک، در نمایان شدن ضعف های الگوی کنش گرماس بسیار راهگشاست و زمینه ی مناسبی برای بحث درباره ی این الگو فراهم می کند. در ادامه، برای رفع انتقادهای وارد شده راهکاری نیز ارائه شده است که در موارد بسیاری می تواند کارآمد باشد.
کلیدواژه ها: الگوی کنش، گرماس، حکایت های تذکرة الاولیا.

مقدمه

تا زمانی که نظریات ادبی بر واقع گرایی تأکید می کرد، شخصیت های داستانی همه مقلّد انسان های واقعی بودند. در آن دوران، توجه نویسندگان به طرز زندگی انسان در دنیای واقعی معطوف می شد تا با گرته برداری از آن، شخصیت هایی طبیعی خلق شوند. نظریه پردازان معتقد بودند همانگونه که در جهان واقعی انسان ها آفریننده ی کنش های خود هستند، شخصیت های داستانی نیز خود، کنش هایشان را خلق می کنند؛ به این ترتیب به نظر می رسید شخصیت ها به عنوان عنصری تقلید شده از انسان های واقعی، جدا از متن روایت و حتی بیشتر متعلق به دنیای خارج باشند:
نظریه ی واقع گرایی اشخاص را تقلید از مردم واقعی می داند و طوری ظریفانه با آنان رفتار می کند که گویی همسایگان یا دوستان مایند، در عین حال آنان را متنزع از بافت کلامی اثر مورد بحث نیز محسوب می کند. این گونه رویکرد... انگیزه های ناخودآگاه اشخاص را بررسی کرده و حتی برای آنان- فراتر از آنچه در متن مشخص شده است- گذشته و آینده ای در نظر می گیرد (ریمون- کنان، 1387: 46-47).
پس از رواج نظریات ساختارگرایانه، طرز تلقی به شخصیت دگرگون می شود. از این پس شخصیت نه به عنوان تقلیدی از انسان های جهان واقعی و عنصری مجزا از متن، بلکه به منزله ی جزئی از ساختار کلی روایت و برخاسته از آن به شمار می رود و به اصطلاح وانزهایمر(2)، زمینه مند(3) می شود. زمینه مند شدن شخصیت به این معناست که دیگر او جدا از متن هیچ موجودیتی ندارد و خود، هیچ کنشی را خلق نمی کند؛ بلکه فقط جزئی از ساختار کلی متن است که باید تابع حوادث از پیش تعیین شده باشد. به این ترتیب در این دوران، دیگر شخصیت آفریننده ی کنش های روایت نیست؛ بلکه اجرا کننده ی کنش های از پیش معلوم شده است:
برخی رویکردها به ویژه رویکرد ساختارگرایانه به شخصیت، بیشتر میل به آن دارند که به جای تحلیل رابطه ی شخصیت ها با جهان خارج آن را در چارچوب رابطه شان با خود متن تحلیل کنند... یک رویکرد افراطی در این مورد آن است که شخصیت پردازی را تابعی از ساختار پیرنگ و مجموعه ای از نقش های کارکردی یا عناصر روایی می انگارد (مکاریک، 1384: 193).
بنابراین، در دوره ی ساختارگرایی با زمینه مند شدن شخصیت، او دیگر هویتی جدا از متن ندارد. موجودیت و هویت او فقط وابسته به کنشی است که در متن روایت عهده دار اجرای آن است. به همین سبب، در نظریات ساختارگرایانه ی بیشتر بر کنش و پیرنگ داستان تکیه می شود تا شخصیت؛ حتی آنجایی هم که از شخصیت سخن به میان می آید، تلاش می شود بر اساس حوزه ی کنشی که عهده دار آن است تعریف می شود.

معرفی نظریه ی گرماس

از نگاه ساختارگرایان، ساختار چارچوبی مفهومی برای درک جهان است و البته، ذهن انسان است که به جهان ساختار یا همان چارچوب مفهومی می بخشد، سپس بر اساس آن جهان را درک می کند:
نظمی که ما در جهان می بینیم نظمی است که ما بر آن تحمیل می کنیم. فهم ما از جهان نتیجه ی ادراک ساختارهای موجود در جهان نیست. ساختارهایی که به گمان خود در دنیا ادراک می کنیم. در واقع ساختارهای ذاتی (فطری) ذهن انسان هستند که ما به جهان نسبت می دهیم تا بتوانیم با آن رابطه برقرار کنیم. منظور این نیست که هیچ گونه حقیقتی مبنی بر امور واقع وجود ندارد؛ بلکه امور واقع بسیار بیش از آن هستند که بدون نظام های مفهومی ای که آنها را محدود می کنند و نظم می بخشند ادراک شوند. این نظام های مفهومی از ذهن انسان سرچشمه می گیرند (تایسن، 1387: 338).
آلژیرداس ژولین گرماس(4)- که همانند ساختارگرایان شخصیت را جزئی از متن و تابع کنش ها می داند- از موفق ترین نظریه پردازانی است که به الگوبندی شخصیت پرداخت. او معتقد است بنیادی ترین چارچوبی که ذهن انسان را در قالب آن به جهان ساختار می بخشد و سپس مفهوم آن را درک می کند، تقابل است. ذهن انسان هر چیزی را در برابر نقطه ی مقابلش قرار می دهد تا بتواند مفهوم آن را درک کند. بنابراین، تقابل ها جنبه ی بنیادین دارند و به همین دلیل شناخت و درک آنها بسیار اهمیت دارد. از سویی، تقابل سازی های ذهن انسان به زبان او، تجربه ی او و سرانجام روایت های او راه می یابد. از این رو، تقابل ها ساختار بنیادین متن را نیز تشکیل می دهند و به همین جهت برای درک ساختار متن، ابتدا باید تقابل ها را درک کرد:
گرماس چنین اظهار می کند که انسانها با ساختار بخشیدن به جهان در قالب دو نوع از جفت های مخالف مفهوم سازی می کنند: «الف» (نفی الف) متضاد- ب (نفی ب) است». به بیان دیگر، ما هر چیزی را از طریق دو جنبه ای که دارد درک می کنیم: متضاد آن (متضاد عشق، نفرت است) و نفی آن (نفی عشق به معنای فقدان عشق است). به اعتقاد وی، این ساختار بنیادی از تقابل های دوگانه (شامل چهار جزء تقسیم شده به دو جفت) به زبان ما و تجربه ی ما و روایت هایی که از طریق آن تجربه ی خویش را بیان می کنیم شکل می دهد (همان، 364).
گرماس پس از آنکه تقابل ها را مبنای نظریه ی خود قرار می دهد، یک سطح تفکر پیش زبانی در نظر می گیرد و توضیح می دهد که در آن سطح، تقابل ها همچون انسان ممثّل می شوند و به عنوان مشارک(5) در تقابل و جدل با هم قرار می گیرند. هنگامی که این تقابل و جدل توسعه ی زمانی پیدا کند، روایت خلق می شود. گرماس توضیح می دهد اگر به این مشارکین خصلت های اجتماعی یا فرهنگی داده شود، در کنش داستانی به نقش(6) بدل می شوند و اگر به آنها ویژگی هایی داده شود که به آنان فردیت بخشد، کنشگر(7) یا همان شخصیت می شوند (اسکولز، 1383: 147). گرماس تأکید می کند شخصیت های روایت همه بر اساس الگوی کنش، نقش خود را ایفا می کنند؛ الگوی کنشی که در سطح گستره ی روایی شکل گرفته و همیشه این امکان را دارد که در هر روایتی تکرار شود (احمدی، 1370: 164).
گرماس در ارائه ی الگوی کنشگران، به دستور زبان توجه ویژه ای دارد و کنشگر را قبل از آنکه اجرا کننده ی کنش بداند، بیشتر مجری عملی دستوری می پندارد (تادیه، 1378: 254). او با نظر به دستور زبان، معتقد است همان گونه که در ساختار پایه ی زبان با رخداد فعل، چیزی از فاعل به مفعول منتقل می شود، ساختار بنیادین روایت نیز بر اساس انتقال چیزی از کنشگری به کنشگر دیگری شکل می گیرد: «پیشرفت پیرنگ (حرکت از کشمکش به گره گشایی، نزاع به آشتی، جدایی به وصال و غیره) انتقال چیزی (یک ویژگی یا یک شیء) از یک کنشگر به کنشگری دیگر را در بر دارد.... بنابراین ساختار بنیادی روایت با ساختار بنیادی زبان یکی است: فاعل- مفعول- فعل» (تایسن، 1387: 365).
به این ترتیب، گرماس با در نظر گرفتن تقابل ها به عنوان چارچوب ذهن انسان و نیز الگو قرار دادن دستور زبان، نتیجه می گیرد شش نوع کنشگر وجود دارد که در قالب سه جفت متقابل، سه الگوی کنش را شکل می دهند: کنشگر اصلی و هدف خاصی که او دنبال می کند، اولین الگوی کنش است. در این جفت متقابل، کنشگر اصلی و هدف خاصی که او دنبال می کند، اولین الگوی کنش است. در این جفت متقابل، کنشگر اصلی ای که باید کنشی را انجام دهد فاعل(8)، و هدفی که دنبال می شود مفعول(9) نامیده می شود. در الگوی کنش دوم، کنشگر اصلی (فاعل) با مخالفت و بازدارندگی حریف روبه رو می شود و از یاری رسان کمک می گیرد؛ بنابراین جفت متقابل دوم شامل بازدارنده(10) و یاری رسان(11) است. به تعبیر ریچارد هارلند(12)، گرماس این الگوی کنش را به منظور پیش بردن و یا پس راندن فاعل به سوی مفعول تلقی می کند (هارلند، 1385: 363). در سومین گروه، نیرویی است که کنشگر اصلی (فاعل) را به دنبال هدفی (مفعول) می فرستد و کنشگری هم هست که دریافت کننده ی این هدف است. به این ترتیب، این جفت نیز فرستنده(13) و گیرنده(14) را در برمی گیرد (مکاریک، 1384: 152). در روایتی ممکن است تمام این شش کنشگر حضور داشته باشند و یا ممکن است برخی از آنها محذوف باشند؛ اما دو جفت فاعل/ مفعول و فرستنده/ گیرنده جنبه ی بنیادین دارند و حتی می توانند روایتی را به وجود آورند که فقط دو کنشگر تلفیق شده از این دو جفت دارند (اسکولز، 1383: 150).
الگوی کنش گرماس از جهت فشردگی و کارا بودن، الگوی بسیار خوبی است و در الگوبندی کنشگران بسیاری از روایت ها کارآمد است؛ اما نظریه ی او مانند هر نظریه ی دیگری خالی از اشکال نیست. گرماس معتقد است الگوی کنش او جهان شمول است و با هر روایتی مطابقت دارد. اگرچه الگوی گرماس را می توان در هر روایتی به کار بست، مسئله اینجاست که در برخی از روایت ها به مشکلات و پیچیدگی هایی برمی خوریم که در نظریه ی او راه حلی برای آنها پیشنهاد نشده است. این مقاله با به چالش کشیدن الگوی کنش گرماس از طریق رویارو قرار دادن آن با حکایت های تذکرة الاولیای عطار درصدد است زوایای مختلف آن را آشکار کند. در تذکرة الاولیا با روایت هایی مواجه می شویم که در تطابق با الگوی کنش گرماس دچار مشکلاتی می شوند. این اشکالات که اغلب درباره ی کنشگر فاعل پیش می آیند، در سه دسته طبقه بندی شده اند:

اشکال اول: نبود امکان الگوبندی قطعی

از نشانه های هر الگوی خوبی این است که هرگاه در روایتی به کار بسته شد، نتیجه ای قطعی از آن حاصل شود و هرگز این امکان وجود نداشته باشد که آن الگو به نحو دیگری به کار برده شود و الگوبندی متفاوتی به دست آید. در بیان هر نظریه ی علمی، باید با دقت همه جوانب آن سنجیده شود تا هنگامی که نظریه به طور عملی به کار بسته می شود، راه را بر ایجاد هرگونه شک و شبهه در نتایج ببندد؛ همچنین شرایطی را برای کاربر آن فراهم آورد که با قطعیت کامل تحلیل و نتیجه گیری کند. اگر با به کارگیری الگوی واحدی در روایتی بیش از یک الگوبندی حاصل شود، اولین نتیجه ی آن سردرگمی در نتایج است. ممکن است تحلیل گری الگویی را در روایتی به کار بندد و نتیجه ای به دست آورد و تحلیل گر دیگری همان الگو را با همان روایت مطابقت دهد و به نتیجه ی متفاوتی دست یابد. پیش آمدن چنین وضعیتی، الگوهای ارائه شده برای تحلیل روایت ها را از قطعیت دور می کند و از اعتبار علمی آنها می کاهد. وجود چنین اشکالی در الگوی کنش گرماس یکی از انتقادهایی است که می توان بر آن وارد کرد. در مطابقت این الگو با برخی از روایت ها، امکان الگوبندی قطعی از روایت واحدی وجود ندارد. گاهی روایتی را می توان به بیش از یک صورت الگوبندی کرد که طبق نظریه ی گرماس همه صحیح و بی عیب و نقص به نظر می رسند؛ اما با قطعیت نمی توان یکی از آنها را بر دیگری ترجیح داد و با اطمینان کامل به عنوان مبنای تحلیل و بررسی روایت و مقایسه آن با روایت های دیگر در نظر گرفت.
برای نمونه به این حکایت که در مورد بایزید بسطامی نقل شده است توجه کنید: «مردی پیشم آمد و پرسید که کجا می روی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که حج تو این است. چنان کردم و بازگشتم». (عطار، 1383: 143). در الگوبندی شماره یک، فاعل بایزید است و رفتن به حجم مفعول او. اما در راه با مردی برخورد می کند که مانع دست یابی او به مفعول می شود. فاعل یاری رسان ندارد. قدرتی که فرستنده ی فاعل به سمت مفعول است، انگیزه ی به جا آوردن مناسک حج است و گیرنده ی مفعول هم بایزید است:

فاعل: بایزید

مفعول: حج

بازدارنده: مرد    

یاری رسان: ندارد

فرستنده: اشتیاق انجام حج

گیرنده: بایزید


بر اساس الگوبندی شماره دو، مرد فاعل است و دست یابی به درم های بایزید مفعول او است. فاعل با هیچ بازدارنده ای مواجه نمی شود و بایزید او برای رسیدن به مفعول یاری می کند. نیرویی که فاعل را به سمت این مفعول می فرستد، انگیزه ی به دست آوردن درم های بایزید است و گیرنده ی مفعول هم مرد است:

فاعل: مرد

مفعول: درم های بایزید

بازدارنده: ندارد

یاری رسان: بایزید

فرستنده: درم های بایزید

گیرنده: مرد

در هر یک از این الگوبندها کنشگری فاعل وجود دارد که مفعولی می جوید و در این راه یاری رسان یا بازدارنده ای دارد. بنابراین بر اساس نظریه ی گرماس، هر دو الگوبندی می تواند صحیح باشد.
با به بدست آمدن دو الگوی متفاوت از یک روایت واحد نمی توان به طور قطعی نظر داد و مثلاً گفت در این حکایت بدون هیچ تردیدی بایزید فاعل است؛ زیرا می توان از نظرگاهی دیگر، الگوی شماره دو را در نظر گرفت و به این نتیجه رسید که مرد فاعل است. با توجه به اینکه دو کنشگرِ بازدارنده و یاری رسان در ارتباط با فاعل تعریف شده اند- یعنی بازدارنده کنشگری است که با فاعل مخالفت کند و یاری رسان کنشگری است که فاعل را یاری کند- اگر در روایتی فاعل به طور قطعی مشخص نباشد، در تشخیص این دو کنشگر مشکل به وجود می آید. همچنین با تغییر فاعل، مفعول هم تغییر می کند؛ زیرا مفعول نیز در ارتباط با فاعل تعریف شده و آن چیزی است که فاعل به دنبال آن است. فرستنده و گیرنده نیز دو کنشگری هستند که هم در رابطه با فاعل و هم در ارتباط با مفعول تعریف شده اند؛ زیرا فرستنده نیرویی دانسته شده که فاعل را به دنبال مفعول می فرستد و گیرنده هم کنشگری است که مفعول را از فاعل دریافت می کند. بنابراین، با قطعی نبودن مفعول به دلیل عدم قطعیت فاعل، در تعیین فرستنده و گیرنده نیز تردید به وجود می آید؛ به همین دلیل تشخیص فاعل در روایت بسیار اهمیت دارد و با قطعی نبودن آن، در تشخیص سایر کنشگران اشکالاتی پیش می آید. برای مثال طبق الگوبندی شماره یک، اگر بایزید فاعل باشد، مفعول آن حج است؛ نیروی فرستنده ی فاعل، اشتیاق انجام حج است؛ گیرنده ی مفعول هم بایزید است؛ بازدارنده مرد است و یاری رسان وجود ندارد. اما در الگوبندی شماره دو که مرد فاعل است، آن پنج کنشگر دیگر نیز به تبع آن تغییر می کنند: مفعول درم های بایزید است؛ نیروی فرستنده انگیزه ی به دست آوردن درم هاست و گیرنده هم مرد است؛ بایزید یاری رسان است و بازدارنده ای وجود ندارد. بدین ترتیب، با قطعی نبودن فاعل، کنشگران دیگر نیز دچار عدم قطعیت می شوند. بنابراین، الگوی کنش گرماس از این جهت که قادر نیست الگوبندی واحدی از برخی روایت ها ارائه دهد، ضعف دارد.

اشکال دوم: حضور دو فاعل در یک روایت

گاهی ممکن است در روایتی هم زمان دو فاعل حضور داشته باشد. برای مثال در برخی حکایت های تذکرة الاولیا علاوه بر فاعل انسانی- که در روایت حضور دارد و به دنبال مفعولی است- خداوند در مقام فاعل دوم در ورای او حضور دارد و مفعول دیگری را می جوید. اشکالی که در چنین روایت هایی پیش می آید این است که دو فاعل در حکایت حضور می یابد و چون هر فاعلی مفعولی دارد، دو مفعول هم وارد روایت می شود. با توجه به اینکه هر فاعلی بازدارنده و یاری رسانی دارد، این امکان هست که به ازای هر فاعل، بازدارنده و یاری رسانی نیز در روایت حضور داشته باشد. همچنین هر فاعلی فرستنده ای دارد و هر مفعولی گیرنده ای، بنابراین به واسطه ی حضور دو فاعل، بایستی دو فرستنده و دو گیرنده هم در روایت وجود داشته باشد. حکایت هایی که بر اساس عقیده صلاح و اصلح شکل گرفته اند، نمونه ای از روایت های دو فاعلی هستند. بر اساس عقیده ی صلاح و اصلح، در شرایطی ممکن است انسان با علم محدودی که دارد چیزی را به صلاح خود بداند و در پی دست یابی به آن باشد؛ اما خداوند به دلیل علم نامحدود خود و به این دلیل که خیر محض است و جز صلاح بنده را نمی خواهد، چیز دیگری را در نظر داشته باشد که برای بنده اصلح است (حلبی، 1376: 80-81). حکایت زیر که در مورد مالک دینار نقل شده، نمونه ای از حکایت های دو فاعلی است:
چندین سال در آرزوی غزا بودم. چون اتفاق افتاد که بروم، روز حرب مرا تب آمد چنان که نتوانستم رفت. بخفتم و با خود گفتم: «ای تن! اگر تو را نزد حق منزلتی بودی این تب نیامدی». در خواب شدم. هاتفی آواز داد که اگر تو امروز حرب کردی اسیر شدی و گوشت خوکت دادندی و چون گوشت خوک خوردی، کافر شدی. این تب تو را تحفه ای عظیم بود (عطار، 1383: 43).
فاعل این حکایت مالک دینار، و مفعول او غزاست. مالک متناسب با سطح دانشی که دارد گمان می کند رفتن او به میدان جنگ به صلاح او است. از سوی دیگر، بر اساس پیغام هاتف در پایان حکایت، خداوند با علم نامتناهی خود می دانسته رفتن مالک به غزا صلاح نیست و اصلح آن است که از کافر شدن درامان بماند؛ بنابراین خدا می تواند فاعلی باشد که مفعول او، حفظ مالک از کفر است. تب در دو حوزه ی کنش بازدارندگی و یاری رسانی عمل می کند؛ به این معنا که نسبت به یک فاعل، بازدارنده و نسبت به فاعل دیگر، یاری رسان است: مالک را از رسیدن به مفعول باز می دارد و در عوض خداوند را برای دست یابی به مفعول یاری می کند. نیروی فرستنده ی فاعل اول اشتیاق او برای غزاست؛ گیرنده ی مفعول اول مالک است؛ نیروی فرستنده ی فاعل دوم حفظ مالک از کفر است؛ گیرنده ی مفعول دوم هم مالک است:

فاعل: مالک/ خدا     

مفعول: غزا/ حفظ مالک از کفر

بازدارنده: تب/ ندارد

یاری رسان: ندارد/ تب

فرستنده: عزا/ حفظ مالک از کفر

گیرنده: مالک/ مالک

ممکن است کسی برای رفع مشکل وجود دو فاعل، این گونه تحلیل کند که در حکایت های مبتنی بر عقیده ی صلاح و اصلح، خداوند فاعل نیست؛ بلکه یاری رسانِ فاعل است تا مفعولی را کسب کند که برای او اصلح است. برای مثال، در مورد همین حکایت بر این نظر باشد که خداوند فاعل نیست؛ بلکه یاری رسان مالک است تا او در عوض غزا از کفر در امان باشد که مفعول بهتری برای او است. چنین تحلیلی پذیرفتنی نیست؛ زیرا یاری رسان کنشگری است که فاعل را برای رسیدن به مفعولی که خود فاعل در نظر دارد یاری می کند نه مفعولی دیگر. در حکایت های مبتنی بر عقیده ی صلاح و اصلح، خداوند هیچ گاه فاعل را برای کسب مفعولی که خود فاعل می خواهد، یاری نمی کند؛ بلکه خدا دقیقاً فاعل دیگری است که مفعول دیگری را در نظر دارد. برای مثال، در این حکایت مفعولِ مالک غزاست که برای رسیدن به آن، خداوند هرگز او را یاری نمی کند؛ بلکه خدا خود، فاعلی است که در پی مفعولی دیگر است.

اشکال سوم: درهم آمیختن/ خلط فاعل

کلود برمون و تزوتان تودوروف پس از بررسی الگوی کنش گرماس به این نتیجه می رسند که اشکالی در این نظریه هست؛ اگر روایت ساده ای بر مبنای عشق متقابل دو کنشگر زن و مرد داشته باشیم، از منظری مرد فاعل و زن مفعول، و از زاویه ای دیگر زن فاعل و مرد مفعول است. رابرت اسکولز به این اشکال اشاره می کند و آن را درهم آمیختنِ فاعل می نامد (اسکولز، 1383: 158). در الگوبندی برخی حکایت تذکرة الاولیا نیز به چنین مشکلی برمی خوریم: «و [ابوعلی دقاق] گفت: «این حدیث نه به علت است و نه از جهد ولیکن طینت است کما قال الله یحبهم و یحبونه. گفت ایشان را دوست داریم و ایشان ما را دوست دارند». (عطار، 1383: 570).
پیشتر توضیح داده شد که فاعل در الگوی گرماس نقش محوری دارد و با تغییر آن، سایر کنشگران نیز تغییر می کنند. در تحلیل این حکایت، به دلیل خلطی که در فاعل رخ می دهد، سایر کنشگران نیز دچار خلط می شوند؛ در نتیجه به دو الگوبندی کاملاً معکوس می رسیم: از یک نظر، خداوند فاعل/ گیرنده و انسان مفعول/ فرستنده است و از دیدگاهی دیگر، انسان فاعل/ گیرنده و خدا مفعول/ فرستنده است. بازدارنده و یاری رسان هم در این حکایت حضور ندارند:

الگوبندی شماره 1

الگوبندی شماره 2

فاعل: خدا                  مفعول: انسان
فرستنده: انسان            گیرنده: خدا

فاعل: انسان                مفعول: خدا
فرستنده: خدا             گیرنده: انسان

پیشنهاد راهکار

بخشی از سه اشکالی که در الگوی کنش گرماس پیش می آید ناشی از این است که گرماس از کنشگران و حوزه ی کنش آنان تعریف جامع و مانعی بیان نکرده است. برای مثال در تعریف فاعل فقط به این نکته بسنده می کند که فاعل کنشگر اصلی است و مفعولی را دنبال می کند. این تعریف آن چنان که باید، حد و مرز جامع و مانعی ندارد. همان طور که در بیان اشکالات نشان داده شد، می توان در روایتی واحد، دو کنشگر را با این تعریف مطابقت داد و فاعل تلقی کرد. اگر هر کنشگری دقیق تر تعریف شود و حوزه ی کنش او با محدودیت بیشتری مشخص باشد، احتمال پیش آمدن این اشکالات بسیار ضعیف می شود. با توجه به نقش محوری و بسیار مؤثر فاعل در الگوبندی روایت، اگر بتوان فقط این کنشگر را دقیق تر و با در نظر گرفتن محدودیت های بیشتری تعریف کرد، به طور چشمگیری از مشکلات آن کاسته می شود. بررسی حکایت های تذکرة الاولیا نشان می دهد برای محدود کردن حوزه ی کنش فاعل و بیان تعریفی جامع تر و مانع تر از آن، علاوه بر سه جفتی که گرماس مطرح می کند، می توان یک جفت دیگر در نظر گرفت: مفعول دوم و ارائه دهنده آن.

مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن

در الگوی کنش گرماس فاعل و مفعول یک جفت را تشکیل می دهند. طبق این الگو، فاعل کنشگری است که هدفی را دنبال می کند. آن هدفی که فاعل در پی دست یابی به آن است، مفعول نام دارد. هر کسی می تواند به سادگی این سؤال را بپرسد که آیا احتمال دارد در یک روایت فاعل با دو مفعول مواجه شود و ضمن امکان دست یابی به هر دو، در شرایط انتخاب قرار بگیرد و یا یکی از دو مفعول به او تحمیل شود. بررسی حکایت های تذکرة الاولیا نشان می دهد پاسخ این سؤال مثبت است. بنابراین، علاوه بر مفعولی که در الگوی کنش گرماس مطرح شده است، این امکان هست که مفعول دومی نیز در روایت حضور داشته باشد. با پذیرش زیربنای نظریه ی گرماس مبنی بر اینکه ذهن انسان جهان را بر اساس تقابل ها ساختاربندی می کند تا قادر به درک آن باشد و نیز تأکید او بر حضور جفت های متقابل در ذهن، زبان، تجربه و سرانجام در روایت ها، می توان گفت مفعول دومی که در روایت حضور پیدا می کند باید در کنار کنشگر دیگری یک جفت را تشکیل دهد. این کنشگر دیگر کسی است که مفعول دوم را ارائه می دهد. به این ترتیب، علاوه بر سه جفتی که گرماس مطرح می کند، جفت دیگری هم در برخی روایت ها می تواند حضور داشته باشد: مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن. همان طور که گرماس در الگوی کنش قائل به سه جفت است و عقیده دارد دو جفت فاعل/ مفعول و فرستنده/ گیرنده حتماً در روایت حضور دارند، اما جفت بازدارنده/ یاری رسان گاهی می توانند محذوف باشند؛ بنابراین جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن نیز از جفت های ضروری نیست و در روایتی ممکن است اصلاً چنین کنشگرانی حضور نداشته باشند. ولی در نظر گرفتن این جفت در برخی دیگر از روایت ها نه تنها اشکالات مطرح شده را برطرف می کند، بلکه ضرورت هم دارد و بدون آن، الگوبندی روایت کامل نیست.
ارائه دهنده ی مفعول دوم کنشگری است که مفعول دوم را به فاعل ارائه می دهد. توجه به این نکته بسیار مهم و راهگشاست که مفعول دوم فقط به فاعل ارائه داده می شود. بنابراین، بر تعریف گرماس از فاعل می توان افزود که فاعل کنشگری است که مفعول دوم به او ارائه داده می شود. در نظر گرفتن این محدودیت در تعریف فاعل، راه حل مناسبی است و هر سه اشکال مطرح شده را در روایت های دو مفعولی به خوبی برطرف می کند. در تعریف مفعول دوم هم باید گفت همان چیزی است که علاوه بر مفعولی که در روایت حضور دارد و از ابتدا فاعل به دنبال آن بوده است، به فاعل ارائه داده می شود. در چنین شرایطی دو حالت پیش می آید: 1. فاعل قدرت انتخاب دارد و یکی از دو مفعول را به میل خود برمی گزیند؛ در این صورت ارائه ی مفعول دوم در قالب پیشنهاد است. 2. چنین اختیاری ندارد و به اجبار از یک مفعول باز می ماند و مفعول دیگر را کسب می کند؛ در این حالت ارائه ی مفعول دوم تحمیلی است و اغلب هنگامی رخ می دهد که ارائه دهنده ی مفعول دوم قدرت بیشتری از فاعل داشته باشد. نکته ی دیگر این است که اگر روایتی دو مفعول داشته باشد، باید دو فرستنده و دو گیرنده هم داشته باشد: یکی فرستنده ای که فاعل را به دنبال مفعول اول می فرستد و گیرنده ی مفعول اول و دیگری فرستنده ای که فاعل را در پی مفعول دوم می فرستد و گیرنده ی مفعول دوم.
در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن در روایت های دو مفعولی بسیار راهگشاست و به سادگی می تواند در این گونه روایت ها اشکالات مطرح شده را برطرف کند. ضمن آنکه جفت معمول دوم و ارائه دهنده ی آن- حتی اگر اشکالی هم در روایت های دو مفعولی پیش نیاید- باید در الگوبندی این گونه روایت ها حتماً لحاظ شود، زیرا بدون در نظر گرفتن این جفت، الگوبندی روایت های دو مفعولی کامل نخواهد بود.

کنشگر ارائه دهنده ی مفعول دوم

جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن در برخی روایت ها حضور می یابد و موجب سؤال دیگری می شود: مفعول دوم چگونه و توسط کدام کنشگر وارد روایت می شود؟ به عبارت دیگر، این پرسش درباره ی کنشگر ارائه دهنده ی مفعول دوم و چند و چون آن است. پاسخی که به این سؤال از طریق بررسی حکایت های تذکرة الاولیا داده می شود چنین است. ارائه دهنده ی مفعول دوم هرگز به طور مجزا در حکایتی مشاهده نشد؛ بلکه او همواره در چند یا یکی از شش کنشگری که گرماس برشمرده است در می آمیزد. برای مثال در هر کدام از حکایت های زیر ارائه دهنده ی مفعول دوم با چند کنشگر دیگر درآمیخته است:
نقل است که یکی با بِشر مشورت کرد که دو هزار درم حلال دارم. می خواهم که به حج روم. گفت: تو به تماشا می روی. اگر برای رضای خدا می روی، وام درویشی چند بگزار یا به یتیمی یا عیال داری ده که راحتی [که] به دل ایشان رسد از صد حج فاضل تر. گفت: رغبت حج بیشتر دارم. گفت: از آن که این مال نه از وجه نیک به دست آورده ای تا به ناوجه خرج نکنی قرار نگیری (عطار، 1383: 114).
فاعل این روایت مردی است که قصد دارد به حج برود. بنابراین، به جا آوردن مناسک حج مفعول اول او است. اما بشر در مقام بازدارنده، با فاعل در کسب مفعول اول مخالفت می کند و مفعول دوم را مبنی بر اینکه هزینه سفر حج را به نیازمندان بدهد به او پیشنهاد می کند و با دلیل و برهان سعی می کند او را به سوی کسب این مفعول بفرستد. بنابراین، بازدارنده ارائه دهنده ی مفعول دوم و فرستنده در یک کنشگر درآمیخته اند:
1. بشر بازدارنده ی فاعل از کسب مفعول اول است.
2. بشر ارائه دهنده ی مفعول دوم به فاعل است.
3. بشر فرستنده ی فاعل جهت کسب مفعول دوم است.
«مردی پیشم آمد و پرسید که کجا می روی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که حج تو این است. چنان کردم و بازگشتم». (همان، 143).
بایزید که فاعل این حکایت است، قصد دارد به حج برود. بنابراین، رفتن به حج مفعول اول این روایت است. مرد با ارائه ی مفعول دوم مبنی بر اینکه هزینه ی سفر را خودش دریافت کند و بایزید هفت بار گرد او بگردد، سعی می کند او را از دست یابی به مفعول اول باز دارد؛ اما در عوض نیروی فرستنده ی فاعل برای کسب مفعول دوم است. مرد با گرفتن درم ها و اجازه ی طواف گرد خودش، بایزید را یاری می کند. از سوی دیگر، مرد گیرنده ی این مفعول نیز هست. بدین ترتیب او آمیزه ای از پنج کنشگر است:
1. مرد بازدارنده ی فاعل از کسب مفعول اول (حج) است.
2. مرد ارائه دهنده ی مفعول دوم (پرداخت هزینه ی سفر به درویش و طواف گرد او) است.
3. مرد فرستنده ی فاعل برای کسب مفعول دوم است.
4. مرد یاری رسان فاعل برای کسب مفعول دوم است.
5. مرد گیرنده ی مفعول دوم است.
رابعه چون به مکه می رفت در بادیه روزی چند بماند. گفت: «الهی دلم بگرفت. کجا می روم؟ من کلوخی، آن خانه سنگی. مرا تو می باید». حق- تعالی- بی واسطه به دلش خطاب کرد که ای رابعه! در خون هژده هزار عالم می شوی؟ ندیدی که موسی علیه السلام- دیدار خواست چند ذره تجلی بر کوه افکندم کوه چهل پاره شد؟ (همان، 63).
فاعل این حکایت رابعه و مفعول اول او رفتن به حج است. هنگامی که فاعل در آستانه ی دست یابی به مفعول اول است، به عنوان بازدارنده خود عمل می کند و از دست یابی به آن سرباز می زند و مفعول دوم، یعنی خداوند را طلب می کند. بنابراین، مفعول دوم توسط فاعل به خودش پیشنهاد می شود. همچنین فاعل بازدارنده خود از دست یابی به مفعول اول و فرستنده ی خویش جهت کسب مفعول دوم است.
1. رابعه فاعل است.
2. رابعه بازدارنده ی خود از کسب مفعول اول است.
3. رابعه ارائه دهنده ی مفعول دوم به خود است.
4. رابعه نیروی فرستنده ی خود برای کسب مفعول دوم است.
«نقل است که یکی روزی درآمد که از جای دور آمده ام نزدیک تو ای استاد! گفت: این حدیث به قطع مسافت نیست. از نفس خویش گامی فراتر نه که همه مقصودها تو را به حاصل است». (همان، 566).
فاعل این حکایت مردی است که نزد استاد آمده و مفعول او استاد است. استاد در مقام مفعول اول، مفعول دوم را که ترک نفس است، به او نشان می دهد. بنابراین ارائه دهنده ی مفعول دوم با مفعول اول تلفیق می شود. ضمن اینکه در این حکایت همین کنشگر است که فاعل را از دست یابی به مفعول اول باز می دارد و نیرویی است که سعی می کند در فرستادن فاعل برای کسب مفعول دوم انگیزه ایجاد کند. بدین ترتیب، استاد آمیزه ای است از چهار کنشگر مفعول اول، بازدارنده، ارائه دهنده ی مفعول دوم و فرستنده:
1. استاد مفعول اول است.
2. استاد فاعل را از کسب مفعول اول باز می دارد.
3. استاد ارائه دهنده ی مفعول دوم است.
4. استاد فرستنده ی فاعل جهت کسب مفعول دوم است.
همان طور که ملاحظه می شود، ارائه دهنده ی مفعول دوم می تواند با هر یک از شش کنشگر فاعل، مفعول، فرستنده، گیرنده، بازدارنده و یاری رسان تلفیق شود. بنابراین، توجه به این نکته حائز اهمیت است که ارائه دهنده ی مفعول دوم هرگز به طور مجزا در روایت حضور ندارد؛ بلکه همواره در کنشگرانی که گرماس مطرح کرده است تلفیق می شود.
اضافه کردن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن به الگوی کنش گرماس به اشکال مطرح شده را در بسیاری از روایت ها برطرف می کند. پیشتر در طرح هر یک از اشکالات، حکایتی برای نمونه ذکر شده بود. در اینجا بار دیگر همان حکایت ها با در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن الگوبندی می شود تا نشان داده شود که این جفت چگونه در حل اشکالات مؤثر است.

اشکال اول: نبود امکان الگوبندی قطعی

در اشکالِ نبودِ امکان الگوبندی قطعی، به این دلیل که تعریف جامع و مانعی از فاعل در دست نداشتیم، می توانستیم بیش از یک کنشگر را فاعل تصور کنیم. این امر سبب می شد به الگوبندهای متعددی دست یابیم و در نهایت در تحلیل کنشگران روایت به قطعیت نرسیم. بار دیگر به اولین حکایت توجه کنید. این حکایت در طرح اشکال اول فقط با همان سه جفتی که گرماس ذکر کرده بود، الگوبندی شد و اشکالِ نبود امکان الگوبندی قطعی در آن نمایان شد. اما این بار، کنشگران همان حکایت با در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن تحلیل می شود:
«مردی پیشم آمد و پرسید که کجا می روی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که حج تو این است. چنان کردم و بازگشتم» (همان، 143).
فاعل این حکایت بایزید و مفعول او به جای آوردن حج است. نیروی فرستنده ی فاعل برای کسب این مفعول، اشتیاقی است که او برای حج دارد و گیرنده ی آن هم خود بایزید است. در نیمه های راه مردی نزد بایزید می آید، با فاعل بر سر دست یابی به مفعول اول مخالفت می کند و مفعول دیگری به او ارائه می دهد. در این هنگام امکان دست یابی به دو مفعول برای فاعل فراهم می شود و او مخیّر است یکی از آنها را برگزیند: یکی اینکه بایزید مسیر خود را ادامه دهد و به حج برود و دیگر آنکه از حج صرف نظر کند، هزینه ی سفر را به مرد بدهد و هفت بار گرد او طواف کند. فاعل، مفعولِ دوم را برمی گزیند و مرد با گرفتن درم ها و اجازه دادن به بایزید برای طواف به دورش، او را یاری می کند. نیرویی که فاعل را به سوی مفعول دوم می فرستد، مرد است و گیرنده ی آن هم بایزید است و هم مرد؛ زیرا منفعت مفعول دوم شامل هر دوی آنها شده است:

فاعل: بایزید

مفعول اول: حج

ارائه دهنده ی مفعول دوم: مرد

مفعول دوم: دادن درم ها به مرد و طواف گرد او

بازدارنده: مرد

یاری رسان: مرد

فرستنده ی مفعول اول/ دوم: اشتیاق به حج/مرد

گیرنده ی مفعول اول/ دوم: بایزید/ بایزید و مرد

در تعریف ارائه دهنده ی مفعول دوم تأکید شد که او حتماً مفعول دوم را به فاعل ارائه می دهد. بنابراین چون مرد مفعول دوم را به بایزید پیشنهاد می دهد، تردیدی باقی نمی ماند که فاعل حکایت بایزید است. با ایجاد قطعیت در تعیین فاعل، سایر کنشگران- که در ارتباط با فاعل و مفعول او مشخص می شوند- قطعیت می یابند؛ در نتیجه امکان الگوبندی دوگانه از میان می رود و هر تحلیل گری که به بررسی این حکایت بپردازد، با اطمینان فقط به یک الگوی واحد دست می یابد.

اشکال دوم: حضور دو فاعل در یک روایت

اشکال دومی که در نظریه ی گرماس وجود داشت، حضور دو فاعل در برخی روایت ها بود؛ در حالی که طبق نظریه ی گرماس هر روایتی بیش از یک فاعل ندارد. حکایتی که هنگام طرح این اشکال ذکر شده بود، بار دیگر با در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن بررسی می شود:
چندین سال در آرزوی غزا بودم. چون اتفاق افتاد که بروم، روز حرب مرا تب آمد چنان که نتوانستم رفت. بخفتم و با خود گفتم: «ای تن! اگر تو را نزد حق منزلتی بودی این تب نیامدی». در خواب شدم. هاتفی آواز داد که اگر تو امروز حرب کردی، اسیر شدی و گوشت خوکت دادندی و چون گوشت خوک خوردی کافر شدی. این تب تو را تحفه ای عظیم بود (همان، 43).
فاعلِ روایت مالک است و رفتن به غزا مفعول او است. فرستنده ی فاعل برای کسب مفعول اول، اشتیاق او به غزاست و گیرنده ی آن خود مالک است. تب به عنوان بازدارنده، مانع رفتن مالک به غزا می شود. خداوند که حضوری ماورایی دارد، در مقام ارائه دهنده ی مفعول دوم، محفوظ ماندن از کفر را ارائه می دهد. در این گونه حکایت ها ارائه ی مفعول دوم به صورت پیشنهاد نیست تا فاعل از آن میان یکی را برگزیند؛ بلکه در قالب تحمیل است؛ یعنی ارائه دهنده ی مفعول دوم آن را به فاعل پیشنهاد نمی دهد؛ بلکه حتی بدون اینکه فاعل از ابتدا آگاهی داشته باشد و در موقعیت انتخاب قرار بگیرد، مفعول دوم به او تحمیل می شود. تب هم تغییر حوزه ی کنش می دهد و برخلاف سابق که فاعل را از کسب مفعول اول باز می داشت، این بار فاعل را برای کسب مفعول دوم یاری می کند. خداوند فرستنده ی فاعل برای کسب مفعول دوم، و گیرنده ی آن هم مالک است:

فاعل: مالک

مفعول اول: غزا

ارائه دهنده ی مفعول دوم: خدا

مفعول دوم: حفظ مالک از کفر

بازدارنده: تب         

یاری رسان: تب

فرستنده ی مفعول اول/دوم: اشتیاق انجام غزا/ خدا

گیرنده ی مفعول اول/دوم: مالک/ مالک

به این ترتیب، با در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن، دیگر مشکل حضور دو فاعل در یک روایت پیش نمی آید؛ بلکه فقط آن کنشگری فاعل شناخته می شود که مفعول دوم به او ارائه شده است. چنان که در این حکایت، مالک به این دلیل که علاوه بر مفعولی که خود به دنبال آن بوده است مفعول دوم نیز به او ارائه شده، فاعل است و خداوند هم ارائه دهنده ی معفول دوم به شمار می رود.

اشکال سوم: درهم آمیختن/ خلط فاعل

اشکال خلط فاعل هنگامی پیش می آمد که فاعل و مفعول نسبت به یکدیگر رابطه ی عکس پیدا می کردند و این امکان وجود داشت که دو کنشگر در رابطه با یکدیگر هم فاعل باشند و هم مفعول. در روایت های دو مفعولی که مشکل خلط فاعل دارند، از میان دو کنشگری که هر دو شرایط فاعل بودن را دارند، بایست کنشگری را که مفعول دوم به او ارائه می شود فاعل دانست و دیگری را مفعول اول برشمرد. همان طور که توضیح داده شد، مفعول اول می تواند ارائه دهنده ی مفعول دوم نیز باشد. اگر مفعول دوم توسط کنشگر سوم ارائه شود، از میان دو کنشگری که دچار خلط فاعل می شوند، کنشگری که مفعول دوم به او ارائه می شود فاعل است و دیگری هم مفعول اول. به این ترتیب، با در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه ی دهنده آن، اشکال خلط فاعل در روایت های دو مفعولی از میان می رود.
«و [ابوعلی دقاق] گفت: این حدیث نه به علت است و نه از جهد ولیکن طینت است کما قال الله یحبهم و یحبونه. گفت ایشان را دوست داریم و ایشان ما را دوست دارند» (همان، 570).
بر اساس این حکایت، خداوند فاعل و گیرنده، و انسان مفعول و فرستنده است؛ اما در رابطه ای عکس، انسان فاعل و گیرنده و خداوند مفعول و فرستنده است. اگر حکایت از این گونه ادامه دهیم که خداوند دنیا را با تمام مظاهر فریبنده اش آفریده و حب آن را در دل انسان قرار داده است، آیا نمی توان این طور تصور کرد که دنیا مفعول دومی است که از جانب خداوند به انسان عرضه شده است؟ به عبارتی، خداوند در مقام مفعول اول، مفعول دوم را نیز ارائه داده است؛ او با حبی که چه نسبت به خودش در مقام مفعول اول و چه نسبت به دنیا به عنوان مفعول دوم در دل انسان قرار داده است، او را به سوی هر دو گسیل داشته و مخیّر کرده است که از میان دو مفعول یکی را برگزیند. با پذیرش این محدودیت در تعریف فاعل- که او کنشگری است که مفعول دوم به او ارائه شده است- باید انسان را با همین ملاک، فاعل دانست. خداوند مفعول اول، ارائه دهنده ی مفعول دوم و فرستنده ی فاعل به سوی هر دو مفعول است و انسان هم گیرنده ی هر دو مفعول به شمار می رود. فاعل می تواند بازدارنده و یاری رسان داشته باشد. هنگامی که انسان با وسوسه های شیطان از خداوند روی برمی گرداند، در واقع با مخالفت بازدارنده برای کسب مفعول اول مواجه شده است. همچنین هنگامی که شیطان دنیا را در چشم انسان زیبا جلوه می دهد، او را یاری کرده است تا مفعول دوم را به دست آورد. به این ترتیب الگوبندی زیر به دست می آید:

فاعل: انسان

مفعول اول: خدا

ارائه دهنده ی مفعول دوم: خدا   

مفعول دوم: دنیا

بازدارنده: شیطان

یاری رسان: شیطان

فرستنده ی مفعول اول/ دوم: خدا/خدا

گیرنده ی مفعول اول/دوم: انسان/ انسان


نتیجه گیری

در این مقاله الگوی کنش گرماس در مواجهه با حکایت های تذکرة الاولیای عطار قرار داده شد تا با اساس قرار دادن آن، بتوان به نقد و ارزیابی نظریه ی گرماس پرداخت. پس از بررسی ها این نتیجه به دست آمد که در تطبیق الگوی کنش گرماس با حکایت های تذکرة الاولیا ضمن کارآمدی بسیار این الگو، گاهی سه مشکل ایجاد می شود: یکی آنکه در برخی حکایت ها به دلیل جامع و مانع نبودن تعریف فاعل، می توان بیش از یک کنشگر را فاعل انگاشت. در نظر گرفتن هر یک از کنشگران به عنوان فاعل، الگوبندی متفاوتی را به دنبال دارد و اشکالِ نبودِ امکان الگوبندی قطعی را پدید می آورد. اشکال دوم بیشتر در حکایت هایی پیش می آمد که به نظر می رسید دو فاعل در حکایت حضور دارد. برای مثال در برخی از حکایت ها علاوه بر یک فاعل زمینی، خداوند نیز در مقام فاعل ماورایی در حکایت حضور می یافت و موجب پیش آمدن مشکل حضور دو فاعل در یک روایت می شد. سومین اشکالی که در الگوبندی حکایت های تذکرة الاولیا بروز می کرد و منتقدان دیگری نیز در بررسی های خود آن را دریافته بودند، مشکل خلط فاعل است؛ به این معنا که در حکایتی، دو کنشگر می توانستند نسبت به یکدیگر هم فاعل باشند و هم مفعول. با دقت و موشکافی در حکایت هایی که دچار این اشکالات هستند، دریافتیم که هر سه اشکال در باب فاعل پیش می آید و آن هم به دلیل جامع و مانع نبودن تعریف آن است؛ چرا که اگر تعریف دقیقی از فاعل در دست باشد، تردیدی در تعیین آن باقی نمی ماند و مانعیت تعریف اجازه نمی دهد هر کنشگری را بتوان به سادگی فاعل تلقی کرد. به دنبال قطعیت در تعیین فاعل، در تعیین سایر کنشگرانی که در ارتباط با فاعل تعریف شده اند نیز به قطعیت می رسیم و هر سه مشکل ذکر شده برطرف می شود.
علاوه بر آشکار شدن برخی از اشکالاتی که در الگوی کنش گرماس وجود دارد، نتیجه دیگر این مقاله پیشنهاد راهکار برای از میان بردن این اشکالات است. به این ترتیب که به جز سه جفت کنشگری که گرماس مطرح می کند، می توان جفت چهارمی به نام مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن در نظر گرفت و سپس فقط کنشگری را فاعل پنداشت که مفعول دوم به او ارائه می شود. با ایجاد این محدودیت در تعریف فاعل، دیگر تردیدی در تعیین قطعی آن باقی نمی ماند و مشکلات ذکر شده از میان می رود.
در این مقاله هرگز ادعا نمی شود راهکار عرضه شده به طور قطع در تمام حکایت هایی که دچار این اشکالات اند، راهگشا خواهد بود؛ بلکه برایند این پژوهش، این است که به دلیل جامع و مانع نبودن تعریف فاعل، سه اشکال مطرح شده در الگوی کنش گرماس وجود دارد. از این رو، با در نظر گرفتن جفت مفعول دوم و ارائه دهنده ی آن، ضمن محدودیتی که در تعریف فاعل ایجاد می کند، گرچه ممکن است گاهی- به ندرت- در برخی حکایت ها مشکل را از میان نبرد، با اطمینان می توان گفت به کار بستن آن در بسیاری از موارد راهگشا خواهد بود.

پی نوشت ها :

1- دانشجوی دکتری ادبیات فارسی دانشگاه اراک.
2- Weins Heimer
3- Textualized
4- A. J. Greimas
5- Actant
6- Role
7- Acteur
8- Subject
9- Object
10- Opposant
11- Adjuvant
12- Richard Hardland
13- Destinateur
14- Destintaire

منابع تحقیق:
- احمدی، بابک.(1370). ساختار و تأویل متن. تهران: نشر مرکز.
- اسکولز، رابرت. (1383). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات. ترجمه ی فرزانه طاهری. چ2. تهران: آگه.
- تادیه، ژان. ایو. (1378). نقد ادبی در قرن بیستم. ترجمه ی مهشید نونهالی. تهران: نیلوفر.
- تایسن، لیس. (1387). نظریه های نقد ادبی معاصر. ترجمه ی مازیار حسین زاده و فاطمه حسینی، ویراسته ی حسین پاینده. تهران: نگاه امروز: حکایت قلم نوین.
- ریمون- کنان، شلومیت. (1387). روایت داستانی: بوطیقای معاصر. ترجمه ی ابوالفضل حری تهران. نیلوفر.
- حلبی، علی اصغر. (1376). تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام. چ2. تهران: اساطیر.
- عطار، فریدالدین. (1383). تذکرة الاولیا. تصحیح محمد استعلامی، چ14. تهران: زوار.
- مکاریک، ایرناریما. (1384). دانش نامه ی نظریه های ادبی معاصر. ترجمه ی مهران مهاجر و محمد نبوی. تهران: آگه.
- هارلند، ریچارد. (1385). درآمدی تاریخی بر نظریه ی ادبی از افلاطون تا بارت. گروه ترجمه ی شیراز. علی معصومی، ناهید اسلامی و دیگران. چ2. تهران: نشر چشمه.


منبع مقاله :
فتوحی، محمود؛ (1390)، نامه ی نقد( مجموعه مقالات نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
play_arrow
نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
فوری؛ عملیات هوایی جستجوی بالگرد حامل رئیسی متوقف شد! توضیحات سختگوی اورژانس روی آنتن زنده
play_arrow
فوری؛ عملیات هوایی جستجوی بالگرد حامل رئیسی متوقف شد! توضیحات سختگوی اورژانس روی آنتن زنده
گزارش کامل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور
گزارش کامل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور
استقرار آمبولانس‌ها و شرایط جوی منطقه
play_arrow
استقرار آمبولانس‌ها و شرایط جوی منطقه
توضیحات رئیس جمعیت هلال احمر در خصوص جستجوها برای بالگرد حامل رئیس جمهور
play_arrow
توضیحات رئیس جمعیت هلال احمر در خصوص جستجوها برای بالگرد حامل رئیس جمهور
تصویر جدید از رئیسی پس از دیدار با علی‌اف در نقطه مرزی ایران و جمهوری آذربایجان در سد قیزقلعه
play_arrow
تصویر جدید از رئیسی پس از دیدار با علی‌اف در نقطه مرزی ایران و جمهوری آذربایجان در سد قیزقلعه
تصاویر جدیدی از تیم‌های جستجوی بالگرد رئیسی
play_arrow
تصاویر جدیدی از تیم‌های جستجوی بالگرد رئیسی
برگزاری مراسم دعای توسل در حرم امام رضا (ع) برای سلامتی رئیسی
play_arrow
برگزاری مراسم دعای توسل در حرم امام رضا (ع) برای سلامتی رئیسی
اطلاعات تازه از منطقه سانحه بالگرد رئیسی: آخرین مکان GPS بالگرد کجا فعال بوده؟
play_arrow
اطلاعات تازه از منطقه سانحه بالگرد رئیسی: آخرین مکان GPS بالگرد کجا فعال بوده؟
تصاویری از رئیسی یک ساعت قبل از فرود سخت در یک منطقه کوهستانی به دلیل مه
play_arrow
تصاویری از رئیسی یک ساعت قبل از فرود سخت در یک منطقه کوهستانی به دلیل مه
چه کسانی در بالگرد حامل رئیس جمهور بوده‌اند؟
play_arrow
چه کسانی در بالگرد حامل رئیس جمهور بوده‌اند؟
توضیحات وزیر کشور درباره بالگرد حامل رئیس‌جمهور
play_arrow
توضیحات وزیر کشور درباره بالگرد حامل رئیس‌جمهور
تصاویر عملیات جستجوی سانحه بالگرد رئیس جمهور
play_arrow
تصاویر عملیات جستجوی سانحه بالگرد رئیس جمهور
وقوع سانحه برای بالگرد حامل رئیس‌جمهور در منطقه جلفا
play_arrow
وقوع سانحه برای بالگرد حامل رئیس‌جمهور در منطقه جلفا
لحظه به آب انداختن یک فروند لنج باری ۵۰ سال پیش در قشم
play_arrow
لحظه به آب انداختن یک فروند لنج باری ۵۰ سال پیش در قشم