نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی
مترجم: خشایار دیهیمی
ارسطو سیاست را با بحث درباره پولیس آغاز می کند، که البته شکل خاصّ ممتاز سیاسی در یونان بود و در قلب تحلیل او از جهان سیاسی جای دارد. طبق نظر ارسطو، پولیس شکلی از گردهمایی یا باهماد است، و همه گردهمایی ها هدف خیری را دنبال می کنند. چون پولیس والاترین شکل گردهمایی است، چیزی هم که تعقیب می کند والاترین خیر است ( pol I,I) .
پولیس، در همین مقام والاترین شکل گردهمایی، مبتنی بر دو شکل پایینتر است: خانواده و دهکده. ارسطو شکل گیری پولیس را از این دو شکل ساده تر آغاز می کند، چون معتقد است بهترین روش پژوهشی بررسی چیزها در جریان رشد آنها از آغاز است ( pol.1252 24-6) . خانواده مبتنی بر تمایزمیان مردان، زنان و بندگان است، و برای پاسخ گویی به نیازهای روزمره است که شکل می گیرد ( pol. I,2) . دهکده از تلفیق شماری از خانواده ها شکل می گیرد و پاسخ گوی همان نیازهاست. پولیس از این دو گردهمایی از این جهت تفاوت دارد که خودبساست. اما مهمتر از آن هدفی است که دنبال می کند:
اگر پیدایی شهر بهر زیستن است، وجودش از برای بهزیستن است ( 1252b 28-35) .
ارسطو می گوید، به دلیل این هدف، پولیس « طبیعی» است. تا حدودی، این استدلال او به قصد پاسخ گویی به اعتقاد دیرپای سوفسطاییان است که میان « طبیعت» و « عُرف» فرق می گذاشتند و می گفتند پولیس « طبیعتاً» وجود ندارد بلکه بنا به عُرف با عمل انسانی پدید می آید. سوفسطاییان غالباً از این فرض استدلالشان را آغاز می گردند که مردم « طبیعتاً» به دنبال لذّت یا بزرگانیدن خویش هستند. بنابراین، باهمادهای سیاسی برای محافظت از خویشتن در برابر دیگران است که سازمان می یابند، آن هم بر اساس قانون و عدالت، که در واقع رفتن به دنبال نفع شخصی را محدود می کند. ارسطو این نظر را به یکی از سوفسطاییان، به نام لوکوفرون، نسبت می دهد، که بنا به نظر او پولیس صرفاً « یک تضمین کننده متقابل عدالت» است ( 11 1280b ) . اما دیدیم که استدلال های مشابهی را گلاوکون، آدیمانتوس، کالیکلس، وتراسوماخوس هم ارائه می کردند. منشور سوفساطاییان و دیگران از « طبیعی» موجود بودن یا به وجود آمدن چیزی بدون دخالت بشری بود. بنابراین، طبق نظر روسو، انسان در وضع « طبیعی» کاملاً نامتمدن، وحشی، و شبیه میمون است. ما با این معنا از « طبیعی» در موارد دیگر هم آشنا هستیم، مثل غذاهای « طبیعی» یا محیط « طبیعی» .
پاسخ ارسطو به سوفسطاییان کاملاً وابسته به نظر متفاوت او درباره معنای « طبیعت» است، که طبق آن « طبیعت» هرچیزی پرورش یافته ترین صورت آن است. همان طور که در بخش قبل دیدیم، طبق جهان بینی غایت شناسانه ارسطو، « طبیعت» هر چیزی، یا غایت هر چیزی، نقطه ای است که در کمال قوه اش به آن می رسد. پس، « طبیعت» دانه بلوط این است که یک درخت پرورش یافته بلوط شود، و « طبیعت» گوساله این است که یک گاو بالغ شود. انسان هم با پروراندن صفات اخلاقی و عقلانی اش بر وفق درک و برداشتی از فضیلت به طبیعتش می رسد. چون انسان فقط با کمک پولیس است که می تواند به این وضع برسد، « پس نتیجه می شود که پولیس پدیده ای طبیعی است و انسان به حکم طبیعت حیوانی سیاسی است» ( 1253a 1-3) . واقعیتی که این امر را علی الخصوص آشکار می کند این است که طبیعت، که هیچ کارش بیهوده نیست، به انسان ها قدرت عقل را بخشیده است ( 1253a 9-10) . واقعیتی که این امر را علی الخصوص آشکار می کند این است که طبیعت، که هیچ کارش بیهوده نیست، به انسان ها قدرت عقل را بخشیده است ( 1253a 9-10) ، که نیازمند جامعه ای است که این قدرت را بپروراند. چون انسان ها نمی توانند بیرون از پولیس به کمارشان رسند، موجودی که می تواند این کار را بکند انسان نیست:
آن کس که از روی طبع، و نه بر اثر تصادف، « بی وطن» است، موجودی یا فروتر از آدمی است یا برتر از او ( 1253a 3-4) .
این عبارت آخر در نقل قول فوق را غالباً چنین ترجمه می کنند، « یا حیوان است یا خدا» .
بنابراین، ارسطو با ردّ تقابلی که سوفسطاییان میان انسان و شهر مطرح می کردند به آن ها پاسخ می دهد. ارسطو نظر متفاوتی را راجع به این که انسان چگونه موجودی است و چگونه می تواند زندگی خوبی داشته باشد مطرح می کند. چنان که در فصول قبل دیدیم، طبق نظر سوفسطاییان، هدف زندگی انباشتن چیزهایی این جهانی، نظیر قدرت و ثروت و شهرت، بر هم است تا شخص بتواند « بییشتر از دیگران» داشته باشد، حتی اگر این کار مستلزم سوء استفاده از دیگران و ستم به آنان باشد. دیدیم که طبق این نظر پولیس برای این به وجود می آید که وجود دارد که مردم را، که هر یک به دنبال نفع و امیال خویشتن هستند، از همدیگر محافظت کند. اما نگاه ارسطو به طبیعت انسان متفاوت است. چون مردم استعدادهایی دارند که بیرون از جامعه نمی تواند آن ها را بپرورانند، پولیس تصنعاً برای ارضای امیالی دیگر که از پیش موجود هستند خلق نمی شود. این بدان معنا نیست که پولیس مردمان خلق نمی کنند، چون چنین چیزی غیرقابل انکار است، اما با نگاهی که ارسطو به طبیعت دارد، این سخن که پولیس « طبیعی» است منافاتی با این سخن ندارد که مردمان پولیس را خلق کرده اند.
انگیزه ای غریزی در همه آدمیان نهفته است تا بدین گونه با هم اجتماع کنند؛ اما نخستین کسی که جامعه را بنیاد کرد بزرگترین سود را به آدمیان رساند ( 1253a 29-31) .
چون طبیعت آدمی برای رسیدن به کمال رشدش نیازمند شهر و دولت است، شهر و دولت « مقدم بر» شخص تنها هستند. شهر و دولت بی وجود یک شخص تنها می توانند وجود داشته باشند، اما عکس این مطلب صادق نیست. شخص تنها، جدای از پولیس، ناکامل است، « و به یک بازیگر تنها در بازی شطرنج می ماند» ( 1253a 6-7) . هر فرد بتنهایی « جزئی» از یک پولیس است، درست همان طور که هر عضو بتنهایی بخشی از بدن است:
زیرا کل به ضرورت و به طبع بر جزء تقدم دارد. چون اگر تن آدمی سراسر تباه شود، دیگر دست و پای او از خود وجودی ندارد، مگر به نام... ( 1253a 20-22) .
برای این که این قیاس به نظر غریب و تصنعی نیاید، باید درک و برداشت ارسطو از صورت را مدنظر داشته باشیم. در متافیزیک، ارسطو انواع « کلّها» را از هم متمایز می کند. برخی از کلها از اجزائی ساخته شده اند که از هم تمایزی ندارند، مثل واحدهای آب، شراب، یا دیگر مایعات پولیس را اما باید یک « کلّ مرکّب» دانست. اجزاء « کلّ مرکب» با همدیگر فرق دارند، اما صورتشان آنها را به هم می پیوندد و وحدتی به آنها می بخشد. مثال ارسطو اجزاء یک کفش است. هر یک از اجزاء کفش را اگر جداجدا درنظر بگیریم فقط قطعاتی از چرم هستند. اما زمانی که به هم دوخته می شوند تا کار خاصی را انجام بدهند بدل به یک کل می شوند ( Metaphysics 1016a18-b17) . در این نوع کل ها، اجزاء منفرد را فقط زمانی می توان درک کرد که شناختی از کلّ داشته باشیم. بنابراین، کلّ مقدم بر « اجزاء» است.
ارسطو معتقد است که پولیس هم یک کلّ مرکب است. پولیس از اجزاء مختلف تشکیل شده است که هدف مشترک رفتن به دنبال زندگی خوب به اجزاء آن وحدت می بخشد. درست همانطور که صورت « کفش» وحدتی به اجزاء آن می بخشد، قانون اساسی [ نظام سیاسی] به اجزاء پولس وحدت می بخشد و مقدم بر اجزاء آن است. بر همین وجه، دست فقط وقتی واقعاً « دست» است که جزئی از بدن باشد، چون فقط در این وضع می تواند به توانایی های طبیعی اش عمل کند و با سایر اجزاء بدن عملی هماهنگ داشته باشد. بر همین وجه، هر فردی فقط وقتی می تواند استعدادهایش را بپروراند که و به کار گیرد که عضوی از یک پولیس باشد. برای آنکه دولتی بتواند به همه وظایفش جامه عمل بپوشاند باید یک گردهمای یا اجتماع واقعی باشد که به همه اعضایش اجازه مشارکت بدهد. بنابراین، پولیس باید آنقدر کوچک باشد که یک زندگی مشترک را امکان پذیر کند- و ارسطو میان پولیس و « ملت» بزرگتر تفاوت هایی قائل می شود ( pol,III,4) .
برای آنکه پولیس بتواند با موفقیت تلقین فضیلت کند، ساکنان آن بایستی فراغت (1) کافی داشته باشند. آنها باید بتوانند در اداره پولیس شرکت کنند و در سایر گردهمایی ها هم حاضر شوند. واژه یونانی برای « فراغت»، « اسخوله» است که با واژه انگلیسی « اسکول» ( school) و « اسکولار» ( scholar) هم ریشه است. « فراغت» با « بازی» و « سرگرمی» فرق دارد که دقیقاً نشاط بخش است. بازی راهی برای آسودن از کار است، برای آن که کار دوباره از سر گرفته شود ( 1337b38-1338a6) . « فراغت» ، اما به عکس، غایتی است که کار به خاطر آن انجام گرفته است. در یک دولت بسامان بایستی ساکنان فراغت لازم را داشته باشند که والاترین صفات و توانایی هایشان را بپروارنند و به کار گیرند. اما این بدان معناست که همه ساکنان شهر نمی توانند از مزایای کامل اجتماع و گردهمایی بهره مند شوند. اگر قرار است عده ای فراغت داشته باشند، دیگرانی باید کار کنند تا نیازهای زنان را برآورده کنند. این افراد اعضای کامل اجتماع یا گردهمایی نیستند، و از همه بدتر وضع بندگان است که فقط برای نفع اربابانشان کار می کنند و از مزایای زندگی باهمادی بی بهره هستند.
منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391