نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی
مترجم: خشایار دیهیمی
در کتاب چهارم سیاست، ارسطو به بحث درباره بهترین قانون اساسی( نظام سیاسی) که می توان امید داشت که تحقق پیدا کند می پردازد:
معیار ما در تعیین بهترین سازمان حکومت و بهترین شیوه زندگی برای اکثریت کشورها و مردمان، نه فضایلی است که از دسترس عوام به دور باشد نه ترتیبی است که فقط در پرتو استعدادهای طبیعی و به دستیاری ثروت حاصل آید و نه شبیه حکومتی است که کمال مطلب ما را برآورد، بلکه فقط آنچنان روش زندگی و حکومتی است که برای پیشبرد مردمان و کشورها آسان یاب و پذیرفتنی باشد ( 31-23
1295a) .
ترجیح ارسطو یک قانون اساسی (نظام سیاسی) « حد وسط» است، حد وسطی میان دموکراسی و اولیگارشی، چنانکه خواهیم دید این نظام سیاسی « مختلط» هم هست و عناصری از هر دو صورت را در بر می گیرد.
استدلال در دفاع از یک قانون اساسی ( نظام سیاسی) « حد وسط» شبیه یکی از مشهورترین استدلال های ارسطو در فلسفه اخلاق است که می گوید اندیشه فضیلت « حد وسطی میان افراط و تفریط» است. مثلاً فضیلت شجاعت را در نظر بگیرید. شجاعت به معنای رفتار درست در موقعیت های مخاطره آمیز است. چنین موقعیت هایی شامل امکان دو شرّ جداگانه هستند: از یک سو جبون بودن از خطرات کوچک به حدی که نتوانی دست به کاری که باید بزنی، و از سوی دیگر بی اعتنا بودن به خطرات بزرگ و از دست نهادن احتیاط برای پرهیز از آن مخاطرات. شرّ نخست جبونی است و شرّ دوّم بی پروایی. اگر ما خطی فرضی میان این دو نقطه افراطی بکشیم، فضیلت شجاعت درست در وسط این خط قرار می گیرد. بنابراین، فضیلت مورد بحث یک « حد وسط» است میان آن « افراط» و این « تفریط». کلّاً فضیلت مسئله تناسب با توازن است. اگر کسی بیش از اندازه به سمت هر کدام از این دو قدم بردارد حتماً گرفتار یکی از دو شرّ خواهد شد.
اما مشخص کردن عمل شجاعانه در شرایط مشخص کاری آسان نیست. چنین کاری متضمن داشتن حکمت عملی است که فقط با تجربه به دست می آید. شخص باید توان ارزیابی میزان مخاطره در هر موقعیتی را داشته باشد و آنگاه این مخاطره را با اهمیت انجام عملی که لازم است بسنجد. اگرچه پرهیز از زدن به آب خروشان نهر برای گرفتن یک ورق روزنامه نشانه حزم است، اما نزدن به آب برای نجات جان یک مصدوم از سوی دیگر جبونانه است. اما زدن به آب خروشان رودخانه ای که غرق شدن در آن حتمی است حتی برای نجات جان یک مصدوم بی پروایی و حتی کلّه شقی است. هیچ قاعده ثابت و محکمی برای ارزیابی موقعیت های گوناگون وجود ندارد. در هر موردی هیچ راهی بهتر از این وجود ندارد که فکر کنیم فردی دارای حکم عملی در چنین موردی چه ارزیابی ای خواهد داشت و داوری چنین فردی « ملاک و معیار» رفتار فضیلتمدانه است ( 3-23 111a
EN ) . آنچه درباره فضیلت شجاعت گفتیم درباره سایر فضایل هم صدق می کند. ارسطو، در کتاب های دوم و چهارم اخلاق نیکوماخوس، فهرستی از فضایل را با همین الگو تجزیه و تحلیل می کند.
ارسطو گزارشش درباره « نظام سیاسی حد وسط» را به این گزارشش از فضیلت ربط می دهد:
اگر هم چنان که در اخلاق گفتیم، سعادت راستین در این باشد که آدمی، آسوده از هر قید و بند، با فضیلت زیست کند و فضیلت نیز در میانه روی باشد، پس نتیجه می گیریم که بهترین گونه زندگی آن است که بر پایه میانه روی و در حدی باشد که همه کس بتواند به آن برسد ( 1295a 35-39) .
استدلالی که در اینجا مطرح می شود این است که نظام حکومتی حد وسط، که ارسطو آن را « پولیتی» (1) می نامد، نظامی است مابین افراط و تفریطی که دموکراسی و اولیگارشی هستند. اگر دموکراسی حکومت فقراست و اولیگارشی حکومت ثروتمندان، پولیتی حکومت طبقه متوسط است.
اگرچه پولیتی بهترین نظام حکومتی است که امیدی به تحقّقش وجود دارد، اما باید متوجه باشیم که پولیتی صورت خوب نظام حکومتی نیست. حکومت طبقه متوسط به این دلیل ستوده نمی شود که این گروه از مردمان طبق منافع کلّ شهر حکم خواهند راند، بلکه به این دلیل ستوده می شود که حکومت آنان پایداری بیشتری خواهد داشت.
در زمان ارسطو، جهان یونانی گرفتار جنگ طبقاتی در درون شهرها بود، که این جنگ منجر به ناپایداری گسترده سیاسی شده بود. استدلال اصلی در دفاع از پولیتی این است که در پولیتی احتمال جنگ طبقاتی کمتر از احتمال آن در حکومت فقرا یا حکومت ثروتمندان است. استدلال ارسطو مبتنی بر یک اندرز پایه ای درباره حیات سیاسی است و آن این است که شهر فقط در صورتی پایدار و باثبات است که نیروهای طرفدار نظام سیاسی موجود قوی تر از مخالفان باشند ( 18-16 1309؛ 15-16 1296b) .
ارسطو معتقد است هر چیزی که منشا اختلاف در شهر باشد احتمال جنگ و کشمکش را بیشتر می کند:
زیرا همچنان که در نبردگاه عبور از نهری هرچند باریک، میان واحدهای منظم سپاه، جدایی و پراکندگی می اندازد، در شهرها نیز هرگونه اختلافی می تواند در میانشان ناسازگاری و نفاق آورد...( 1303b 12-14) .
مهمترین ناسازگاری میان آن هایی است که فضیلت دارند و آن هایی که فضیلت ندارند. ناسازگاری بعدی میان فقر و ثروت است. و بعد از آن ناسازگاری های بسیار دیگر ( 1303b 14-17) .مزیت بزرگ طبقه متوسط این است که اعضایش به لحاظ اقتصادی وضع مشابهی دارند و بنابراین می توانند با هم کنار بیایند:
جامعه سیاسی بی گمان باید تا حد ممکن از افراد برابر و همانند پدید آید و این همانندی را فقط در میان افراد طبقه متوسط می توان یافت. پس ناچار آن حکومتی را باید از همه بهتر دانست که افراد همانند و برابر فراهم آمده باشد و به اعتقاد ما این ترکیبی طبیعی برای جامعه سیاسی است ( 1295b 25-8) .
علاوه بر این، برعکس فقرا که به دارایی اغنیا حسد می ورزند، طبق متوسط به مال دیگران چشم طمع ندارد. در ضمن، طبقه متوسط برثروتمندان هم ترجیح دارد، چون دیگران هم به دارایی طبقه متوسط چشم طمع ندارند. بنابراین، ارسطو معتقد است شهری سعادتمند است که طبقه متوسط گسترده ای داشته باشد. در بهترین حالت این طبقه متوسط از ترکیب دو طبقه دیگر نیرومندتر است، و در غیر این صورت، با هر طبقه ای که ترکیب شود بایستی از آن طبقه دیگر نیرومندتر باشد:
حکومت طبقه متوسط بهترین حکومت هاست و چنین حکومتی برای کشوری میسر است که در آن افراد طبقه متوسط بیش از مجموع افراد دو طبقه دیگر و یا دست کم بیش از افراد هر یک از دو طبقه دیگر باشد. زیرا طبقه متوسط همیشه تعادل را در جامعه نگاه می دارد و مانع از تسلط یکی از دو نظام افراطی بر آن می شود. از این رو، برای هر کشور سعادت بزرگی است که افرادش دارای ثروت متوسط و کافی باشند. هرجا که گروهی دارای هر چیز و گروه دیگر بی چیز باشند، یا دموکراسی افراطی و یا اولیگارشی محض و مطلق و یا حکومت جبارانه بر آن مسلط می شود ( 1296a 3 1295b 39-) .
بنابراین، ارسطو معتقد است شهرهای بزرگ تر سعادتمندتر از شهرهای کوچک هستند. شهرهای بزرگ طبقه متوسط بزرگتری دارند، حال آن که در شهرهای کوچک بعید نیست که جمعیت به دو دسته فقیر و غنی تقسیم شود که جنگ طبقاتی را ناگزیر می کند ( 1296a 7-16) . ارسطو معتقد است پولیتی بهترین صورت سیاسی است که درعمل می تواند شکل بگیرد، زیرا اگر سایر شرایط را یکسان بپنداریم، پولیتی در شهری شکل می گیرد که طبقه متوسط بزرگی دارد.
اگرچه استدلال ارسطو در دفاع از پولیتی به لحاظ نظری پیچیده نیست، اما بسیار جالب توجه است. استدلال او نشان از قدرت تحلیل سیاسی سیاری دارد که مبتنی بر تجربه گسترده و مشاهده دقیق است. ربط میان ثبات و پایداری سیاسی و حاکمیت طبقه متوسط یک حقیقت سیاسی هم است و به همان اندازه ای که در جهان یونان باستان صدق داشت در جهان مدرن هم صادق است. همان طور که ارسطو خاطرنشان می کند البته تفقره سیاسی می تواند سرچشمه های دیگری هم داشته باشد. مردم ممکن است بر سر دین و مذهب دچار اختلاف شوند ( که نمونه های مدرنش ایرلند شمالی، و نزاغ مذهبی در هند است) ، یا مشکل اختلاف نژادی داشته باشند ( که یک نمونه اش ایالات متحده است) . اما در کل، مهمترین اختلافات و تفرقه ها اقتصادی هستند. هر نظام سیاسی که در آن اختلاف جدی میان فقرا و اغنیا هست گرفتار بی ثباتی می شود. اگر کشورهایی را که هم اکنون گرفتار جنگ داخلی هستند یا کشورهایی را که در طول قرن بیستم گرفتار چنین جنگ هایی شده اند از نظر بگذرانیم متوجه می شویم که در این کشورها اختلاف طبقاتی اقتصادی حادّی وجود داشته است. الگوی معمول یک طبقه بسیار ثروتتمند بسیار کوچک است که تمامی منابع اقتصادی کشور را در انحصار خودشان دارند و در طرف مقابل یک گروه وسیع از مردم فقیری است که یا دهقان هستند یا کارگر. در مقابل، کشروهایی آرام و باثبات هستند که طبقه متوسط بزرگی دارند و بنابراین اختلاف طبقاتی اقتصادی حادّ نیست. مثال های زیادی به خاطر خطور می کند، از جمله بیشتر دموکراسی های غربی و ژاپن. بنابراین، اصلاح طلبان مدرن می گویند که در بسیاری از کشورهای بی ثبات و ناپایدار نیاز به اصلاحات اقتصادی وجود دارد، از جمله با توزیع زمین و پس گرفتن زمین های بزرگ کشاورزی از ثروتمندان و تقسیمشان میان فقیران، که از پیش شرط های ثبات سیاسی است.
شاید به نظر غیرمعمول بیاید که شرح ارسطو از بهترین نظام سیاسی ممکن پیش از آنکه مشروط به شرایط سیاسی باشد توصیفی است که از شرایط اقتصادی. اما با توضیحی که در بخش قبلی درباره چگونگی کارکرد نظام های سیاسی دادیم شاید دلیل این مسئله روشن شده باشد. ارسطو معتقد است شرایط سیاسی را عمدتاً شرایط اقتصادی رقم می زند. بنابراین، اگر شهری بنیان اقتصادی درستی داشته باشد به آسانی می توان برای آن نظام سیاسی درست کرد که خوب و کارآمد باشد. راه های گوناگونی برای نوشتن قانونی اساسی که بر اساس آن پولیتی شکل بگیرد وجود دارد. چون پولیتی چیزی است میان اولیگارشی و دموکراسی، قانون اساسی آن هم باید چنین باشد. این قانون اساسی را می توان با تلفیق ویژگی هایی از هر دو نظام سیاسی تدوین کرد. برخی مناصب سیاسی در پولیتی باید بر اساس قرعه و بدون شرط دارایی به افراد تخصیص داده شود و برخی مناصب سیاسی دیگر با شرط دارایی، یا شرط دارایی معتدلی برای همه مناصب سیاسی در نظر گرفته شود. ارسطو در قانون اساسی آتن می گوید آتن وقتی که حاکمان دموکراسی افراطی را باگذشتن شرط دارایی در سال 411 تعدیل کردند « خوب اداره می شد» .
یکی از نقاط قوّت اساسی تحلیل ارسطو توجه او به روابط میان قانون اساسی شهر و سایر جنبه های محیطی کلّی آن است. ارسطو به جنبه های اقتصادی حکومت پایدار به قدر کافی توجه می کند چون شهر نمی تواند از قانون اساسی ( نظام سیاسی) خوبی بهره مند گردد مگر آنکه پایه های اقتصادی آن درست باشد. همانگونه که در بخش قبلی دیدیم، طبقه حاکم نظام سیاسی را طراحی می کند که به این طبقه اجازه می دهد حکومت را در دست داشته باشد. پس، در پولیتی همه آن معیارهای قانون اساسی که در بخش قبل ذکر شد برآورده می شود. طبقه متوسط مهمترین عنصر است، و اعضای آن از این معیارهای سیاسی خشنود خواهند بود چون قدرت لازم را به طبقه متوسط می دهد. لذا، در شهری که در آن فقرا قدرتمندترین طبقه هستند، نظامی برای مناصب سیاسی که مناسب پولیتی هستند نمی تواند دوام بیاورد. فقرا این نظام را به دیده نظامی خواهند نگریست که قدرت سیاسی بیش از اندازه ای که به ثروتمندان می دهد و لذا دست به تغییر آن خواهند زد. چون نظام سیاسی بایستی منعکس کننده شرایط اقتصادی باشد، ارسطو معتقد است قانون گذاری برای یک شهر پیش از تحلیل درست شرایط اقتصادی که در آن این قوانین باید به اجرا گذاشته شوند بیهوده است. در نظر نگرفتن شرایط اقتصادی مشابه همان بی توجّهی است که ارسطو به پیشنیان سوفسطایی اش نسبت می دهد که معتقد بود می توان بی توجه به قانون اساسی کلّی ( نظام سیاسی) دست به تدوین و اجرای قوانین خوب زد ( قوانین که از فهرست « قوانین خوب» خودشان برمی گرفتند) .
ارسطو، علاوه بر توصیف بهترین قانون اساسی ( نظام سیاسی) که عملاً ممکن باشد، به بحث درباره انواع مختلف قوانین اساسی موجود و چگونگی اصلاح آن ها می پردازد. در کل، تحلیل او وقف این شده است که چگونه می توان نظام های سیاسی را پایدارتر ساخت، چون پایداری سیاسی مهمترین چیزی است که باید بدان چشم داشت. قاعده تجربی او این است که اگر کسی عواملی را که نظام سیاسی را ویران می کند بشناسد، آنگاه می تواند بداند که چگونه می توان نظام سیاسی را حفظ کرد ( 1307b 26-30) . باز هم در این مورد حجم مواد و مطالبی که او گرد آورده و بر آن ها احاطه دارد و از آن ها می تواند نتیجه گیری کند شگفت است. او از عوامل خاصی که منجر به بی ثباتی و ناپایداری در شهرهای بخصوصی می شود و نیز عوامل کلّی دیگر آگاهی دارد. باز هم در اینجا ستوان اصلی اقتصادی است. اگر ساده و کلّی بگوییم، تحلیل ارسطو از دموکراسی و اولیگارشی ( دو صورت اصلی سیاسی) ربط وثیقی به تحلیل او از پولیتی دارد. او اولیگارشی و دموکراسی را دو سر یک طیف می داند. درست به همان دلیلی که پولیتی درست در وسط این طیف قرار می گیرد، نظام های سیاسی هرچه به هر کدام از و سر طیف نزدیکتر شوند ناپایدارتر می شوند و هرچه به میانه طیف بیشتر میل کنند پایدارتر می گردند. ارسطو، با مطالعه 158 قانون اساسی که گردآورده است، این توانایی را پیدا می کند که انواع مختلف بی شماری از دموکراسی ها و اولیگارشی ها را توصیف می کند. قاعده تجربی او این است که صورت های تعادل تر شهرها پایدارتر از صورت های افراطی تر هستند. صورت افراطی اولیگارشی صورتی است که در آن عده معدودی از خانواده های بسیار ثروتمند حاکم هستند و شرط دارایی سنگینی را برای تصدی مناصب سیاسی می گذارند. ارسطو این صورت از اولیگارشی را نزدیک به جباریت می داند، و بنابراین آن را ناپدایدارتر از اولیگارشی هایی می داند که تعداد خانواده های ثروتمند حاکم در آنها بیشتر است و شرط دارایی خیلی سنگین نیست. به عکس، دموکراسی وقتی افراطی تر و در نتیجه ناپایدارتر می شود که کارهای بسیاری، به عهده عده کثیری باشد و برای تصدی مناصب سیاسی هیچ قید و شرطی جز آزاد زاده شدن گذاشته نشود. دو قطعه زیر نمونه هایی از این داوری ارسطو هستند:
اولیگارشی و دموکراسی هرچند از انواع کمال مطلوب حکومت به دور افتند، باز شاید بتوان آن ها را تحمل کرد، ولی اگر در به کار بردن اصول خود افراط و فراخ روی کنند، نخست راه تباهی را در پیش می گیرند و سرانجام از شکل حکومت خارج می شوند [ که منظور ارسطو از آن حکومت خودسرانه و جبارانه است] ( 4-31 1309b) .
از آنچه گفته شد می توان دانست که بهترین حکومت برای بیشتر کشورها کدام است و دلایل برتری آن چیست. با شناخت چنین حکومتی می توان همه حکومت های دیگر، از جمله انواع دموکراسی و اولیگارشی را، که پیشتر برشمردیم، از دیدگاه مراتب خوبی درجه بندی کرد و آن نوعی را که به حکومت طبقه متوسط نزدیکتر است برتر از همه، و آن نوعی را که دورتر است پست تر از همه شمرد...( 9-2 1296b) .
لذا، برای حفظ یک دموکراسی یا یک اولیگارشی بایستی کوشید آن را متعادل کرد، مثلاً، با کاهش شرط دارایی در اولیگارشی افراطی، با گذراندن شرط دارایی متعادل در یک دموکراسی افراطی. اگر همه مناصب بر اساس دارای تقسیم شده باشند، بهتر آن است که شرط دیگری جز شرط دارایی را هم معتبر شمرد، و مثلاً در مجلس را به روی همه گشود، و یا حتی به کسانی که به مجلس می آیند مبلغی پرداخت کرد. همین قاعده ( البته با معیارهایی از نوع متقابل) در مورد دموکراسی صدق می کند. اما، با توجه به این دیدگاه ارسطو که نظام های سیاسی قطعاً به پیروی از ترکیب اقتصادی یک شهر شکل می گیرند، می توان این پرسش را پیش کشید که چگونه اصلاحات موفقی از این دست ممکن خواهد بود اگر که با شرایط اقتصادی شهر مورد بحث سازگاری نداشته باشد.
تحلیل ارسطو از نظام های سیاسی موجود نشان می دهد که هدف او شناخت سیاسی محض خود شناخت نیست ( که در این صورت سیاست عملی نظری می شد و نه علمی عملی) . پژوهش او آشکارا در جهت اصلاحات سیاسی است، حتی اگر این صرفاً متضمّن کارکرد یک نظام سیاسی ناکامل اما پایدار حتی برای مدت زمانی صرفاً اندکی درازتر باشد.
پی نوشت ها :
1. پولیتی را در معنایی که در این جا به کار برده می شود باید از آن پولیتی که در طبقه بندی نظام های سیاسی از آن یاد شد و صورت خوب دموکراسی بود متمایز کرد.
منبع مقاله :کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391