نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی
مترجم: خشایار دیهیمی
تعالیم سیاسی عهد جدید پیرو تعالیم اجتماعی آن است. آشکارترین بیان رابطه ی اتباع با دولت را می توان در فصل سیزدهم رساله ی پولس رسول به رومیان یافت. این قطعه مهمترین قطعه در فلسفه ی سیاسی قرون وسطاست.
هر شخص مطیع قدرت های برتر بشود، زیرا که قدرتی جز از خدا نیست و آنهایی که هست از جانب خدا مرتب شده است. حتی هرکه با قدرت مقاومت نماید، مقاومت با ترتیب خدا نموده باشد و هر که مقاومت کند، حکم بر خود آورد. زیرا از حکام عمل نیکو را خوفی نیست، بلکه عمل بد را پس اگر می خواهی که از آن قدرت ترسان نشوی، نیکویی کن که از او تحسین خواهی یافت. زیرا خادم خداست برای توبه نیکویی؛ لکن هرگاه بدی کنی، بترس چون که شمشیر را عبث بر نمی دارد، زیرا او خادم خداست و با غضب انتقام از بدکاران می کشد. لهذا لازم است که مطیع او شوی نه سبب غضب فقط بلکه به سبب خمیر خود نیز. زیرا که به این سبب باج نیز می دهید، چون که خدام خدا و مواظب در همین امر هستند (Rom. 13: 1-6).
وجوه شگفت و تکان دهنده هستند. نخست دستور مؤکّد برای اطاعت از مقامات سیاسی است. گفته می شود که دولت از خداوند فرمانروایی گرفته است تا وظیفه ای حیاتی را به جا آورد. دولت برای این هست که بدکاران را مجازات کند و بدین ترتیب صلح و آرامش را حفظ کند. این وظیفه ای بالاخص والامرتبه نیست. چنین وظیفه ای در قیاس با دیدگاه کلاسیک در مورد دولت رنگ می بازد، زیرا در نگاه کلاسیک دولت وظیفه ی تعلیم و تربیت و تلقین فضیلت را هم به عهده دارد. امّا حفظ صلح مهم است و ترتیباتش را هم خدا معین می کند. همانگونه که عیسی به پیلاطس می گوید: «هیچ قدرت بر من نمی داشتی اگر از بالا به تو داده نمی شد...» (John 19:11). حکم مشابهی درباره ی تکلیف مسیحیان در برابر دولت را می توان در رساله ی نخست پطرس یافت (که البته معلوم نیست نوشته ی شخص پطرس باشد):
لهذا هر منصب بشری را به خاطر خداوند اطاعت کنید، خواه پادشاه را که فوق همه است، و خواه حکام را که رسولان وی هستند، به جهت انتقام کشیدن از بدکاران و تحسین نیکوکاران. زیرا که همین است اراده ی خدا که به نیکوکاری خود، جهالت مردمان بی فهم را ساکت نمایید، مثل آزادگان، اما نه مثل آنانی که آزادی خود ر پوشش شرارت می سازند بلکه چون بندگان خدا. همه ی مردمان را احترام کنید. برادران را محبت نمایید. از خدا بترسید، پادشاه را احترام ننمایید (1 Peter 2:13-17).
آنچه در پشت این نگاه به دولت در این قطعه و قطعات دیگر نهفته است نگاهی بسیار منفی به سرشت بشری است. دولت به این دلیل ضروری است که انسانها گناهکار و ویرانگرند. این نگاه با این وضوح در عهد جدید بیان نمی شود. امّا می توان دریافت که مردمان ملعبه ی هوسهای ویرانگرند. سنّت مسیحی از فلسفه ی سیاسی کلاسیک با تأکیدی که بر تعلیم و تربیت و اصلاح انسانها داشت می گسلد، چون مردمان گناهکار را نمی توان اصلاح کرد، بلکه باید فقط مهارشان کرد. ابزار مهار هم چیزی نیست مگر قدرت اجبارکننده ی دستگاه دولت. و بنابراین خدا دولت را فرمانروایی بخشیده است. اگرچه این جهان گذراست و ما صرفاً زائرانی در اینجا هستیم، امّا دولت تا زمانی که چیزها می پایند ضروری است. برای آنکه مقامات سیاسی بتوانند وظیفه شان را به نحوی مؤثر انجام دهند، باید همه مطیع دولت باشند. بنابراین، مسیحیان به اطاعت فراخوانده می شوند، نه صرفاً برای فرار از مجازات، بلکه در ضمن به این دلیل که جهان گناه آلود مستلزم فرمانروایی سیاسی است و بنابراین بر اساس وجدان هم باید از آن اطاعت کرد.
دلایل بسیاری می توان اقامه کرد که چرا متون مقدس چنین تأکید محکمی بر اطاعت دارند. نخست موقعیت سیاسی در یهودیه در دوران عیسی است. در طول این دوره، ارض مقدس بخشی از امپراتوری روم بود، که به اشغال درآمده بود و با زور اداره می شد. از حاکمیت رومیان مردمان به تلخی نفرت داشتند، و چندین بار تلاشهایی برای برانداختن این حاکمیت صورت گرفته بود. یوسفوس مورخ از شورشی علیه مالیات گیری رومیان به سرکردگی یهودای جلیلی در حوالی سال تولد عیسی (سال ششم میلادی) یاد می کند که بعداً سرکوب شد. شورشهای بیشمار دیگری نیز بود که در نهایت منجر به شورشی فراگیر علیه رومیان در 66 میلادی شد که فرونشاندن آن هفت سال به طول انجامید و در نتیجه اش «معبد» ویران شد. یهودیان هفتاد سال بعد دوباره به پا خاستند و این بار رهبرشان شمعون بار - کوخبا بود، و این شورش هم دوباره سرکوب شد. در نتیجه ی این شورش و انتقامجویی وحشیانه ی رومیان، یهودیان در سرتاسر امپراتوری پراکنده شدند، و این گام نخست سرگردانی قوم یهود بود.
شورش علیه روم در ذهن مردم با این امید درآمیخته بود که مسیح خواهد آمد و پادشاهی داوود را بازخواهد گردانید. در حدود 150 سال پیش از زمان مسیح، یهودیان، تحت هدایت مکابیان، دست به شورشی موفق علیه حاکمیت سلوکیان بر ارض مقدس زده بودند و قلمرویی مستقل را شکل داده بودند. امید به شورشی مشابه به آسانی از میان نمی رفت. عیسی، چون فرا رسیدن «ملکوت خداوند» را اعلام کرده بود و ردای مسیح را پوشیده بود، به دیده ی کسی نگریسته می شد که پادشاهی اینجهانی یهودیان را بازخواهد گرداند. حتی حواریون عیسی او را به همین دیده می نگریستند. وقتی که عیسی خود را بر حواریون عرضه کرد، و پس از آنکه به صلیب کشیده شد، حواریون پرسیدند: «خداوندا آیا در این وقت ملکوت را بر اسرائیل باز برقرار خواهی داشت؟» (Acts. 1: 6). در انجیل لوقا، پس از مرگ عیسی، دو تن از حواریون به یاد این امید پیشین خود می افتند که «همین است آنکه می باید اسرائیل را نجات دهد» (21 :24). بنابراین، جای شگفتی نیست که پیروان عیسی همچنان به دیده ی شورشیانی سیاسی نگریسته می شدند. مثلاً، مخالفان پولس رسول چنین به او و همراهانش بهتان زدند:
آنانی که ربع مسکون را شورانیده اند، حال به این جا نیز آمده اند.... و همه ی اینها برخلاف احکام قیصر عمل می کنند و قائل بر این هستند که پادشاهی دیگر هست یعنی عیسی (Acts 17: 6-7).
در دورانی که «ملکوت خداوند» بر حسب احوال اینجهانی تفسیر می شد، برای بسیاری تشخیص نوع پادشاهی ای که برای عیسی ادعا می شد از پادشاهی قیصر کار آسانی نبود.
با توجه به قدرت مقاومت ناپذیر رومیان، البته که در هوس انقلاب بودن بسیار خطرناک بود. تردیدی نیست که عیسی را به عنوان شورشی بر صلیب کردند، یعنی به عنوان پادشاه آتی یهودیان، و در نتیجه به عنوان شخصی که حاکمیت رومیان را تهدید می کرد. در انجیل لوقا، وقتی که عیسی را نزد پیلاطس می آورند، اتهام زنندگان به او اعلام می کنند:
این شخص را یافته ایم که قوم را گمراه می کند و از جزیه دادن به قیصر منع می نماید و می گوید که خود مسیح و پادشاه است (2 :23).
وقتی که پیلاطس در می یابد که عیسی کاری نکرده است، اتهام زنندگان باز می گویند: «قوم را می شوراند...» (5 :23). بر همین وجه، در انجیل یوحنا، وقتی که پیلاطس دلش می خواهد عیسی را آزاد کند، اتهام زنندگان می گویند:
اگر این شخص را رها کنی، دوست قیصر نیستی. هر که خود را پادشاه سازد، بر خلاف قیصر سخن گوید (12 :19).
در پاسخ به چنین اتهاماتی، عیسی می گوید: «پادشاهی من از این جهان نیست» (John 18: 36). امّا عیسی را در مقام «پادشاه یهودیان». به سخره می گیرند و چنین نوشته ای را هم بر صلیب او نصب می کنند. البته، عیسی، که جهان و نهادهای آن را در گذر می بیند، هیچ علاقه ای به حاکمیت اینجهانی ندارد. تعالیم پولس و پطرس منعکس کننده ی جهت گیری های مشابهی هستند. ندای اطاعت محض که اینان مکرّر در مکرّر سر می دهند بی هیچ تردید به قصد خوابانیدن این ترس است که پیروان عیسی انقلابیونی به معنای سنّتی آن هستند.
دلیل دیگر تأکید عهد جدید بر اطاعت صلح طلبی عیسی است، که با خواست او برای کمال روحانی پیوند دارد. چون او پایان این جهان را نزدیک می دید، فرامین او شامل نیاز به عشق به همسایه و البته عشق به خداوند است (Mt. 22: 36-9). استفاده از زور علیه دیگران، حتی علیه دشمنان، با عشق سازگار نیست:
شنیده اید که گفته شده است «چشمی به چشمی و دندانی به دندانی.» لیکن من به شما می گویم با شریر مقاومت مکنید بلکه هر که به رخساره ی راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار، و هرگاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد، دو میل همراه او برو (Mt. 5: 38-41).
شنیده اید که گفته شده است «همسایه ی خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت کند.» امّا من به مشا می گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید... . (Mt. 5:43-44)
وقتی که عیسی دستگیر شد و پطرس برای دفاع از او شمشیر برکشید، عیسی گفت: «شمشیر خود غلاف کن، زیرا هر که شمشیر گیرد، به شمشیر هلاک گردد» (Mt. 26: 52).
در میان کسانی که پیروان عیسی را آزار و تعقیب می کردند، دولت روم آشکارا در صدر قرار داشت. فرمان تسلیم شدن به شریر را بسیاری از مسیحیان نخستین به معنای لفظی اش می گرفتند و مشتاقانه به سوی مرگ می رفتند.
پیش از آنکه پیشتر برویم و به پیامدهای ضمنی صلح طلبی عیسی بپردازیم، باید نخست یک دلیل دیگر و پیچیده تر برای تأکید افراطی عهد جدید به اطاعت را بازنماییم. حدّت و شدّت توجه به این مسئله نشان می دهد که نافرمانی خود یک مسئله بود.
در یک معنای معین، پیام عیسی پیام رهایی بود، رهایی از قید و بندهای این جهان. «ملکوت آسمان» از طریق خلوص دل به دست می آید، نه آنگونه که فریسیان اعتقاد داشتند، از طریق رعایت شریعت. بنابراین، به یک معنا، شخص از اسارت شریعت رها می شد. امّا این پیام به آسانی این سوء تفاهم را به وجود می آورد که این رهایی، رهایی از همه ی شرایع و قوانین است، از همه ی قید و بندهای اینجهانی در کل. خلاصه، پیام رهایی روحانی عیسی به رهایی به طور کلّی تعبیر و تفسیر می شد.
برخی از اشارات پولس رسول فقدان اهمیت شریعت و قانون را به ذهن متبادر می کند. مثلاً قطعه ی زیر از رساله به غلاطیان را در نظر آورید:
امّا قبل از آمدن ایمان، زیر شریعت نگاه داشته بودیم و برای آن ایمانی که می بایست مکشوف شود، بسته شده بودیم. پس شریعت لالای ما شد تا به مسیح برساند تا از ایمان عادل شمرده شویم. لیکن چون ایمان آمد، دیگر زیردست لالا نیستیم. زیرا همگی شما به وسیله ی ایمان در مسیح عیسی، پسران خدا می باشید (23-26 :3).
بنابراین، طبق قول پولس رسول، ایمان ما را از حصارهای شریعت می رهاند. امّا تعلیم پولس، مانند تعلیم عیسی، این است که ما همچنان باید شریعت را رعایت کنیم، اگرچه اگر این رعایت محض رعایت باشد بیهوده و بی ثمر است.
طبق نظر عیسی و پولس، عیسی نیامده بود تا شریعت را ملغا کند، بلکه به انجامش رساند. اگرچه باید از شریعت به نحو معینی پیروی کرد، امّا به هر روی باید از آن پیروی و متابعت کرد. امّا رسیدن از تعلیم پولس رسول به این استدلال نیازمند جهشی بزرگ نیست که اگر روح مهمتر از شریعت است، پس مهم نیست که چه می کنی، به شرط آنکه با روح درست آن کار را بکنی. اگر گناه محصول خواهش است، شخصی که قلبی خالص بر خواهشهایش حاکم است نمی تواند بد بکند. به این دیدگاه «آنتی نومیانیسم» گفته می شود که برگرفته از لغت یونانی «نوموس» به معنای قانون و شریعت است. متن نوشته های مقدس آشکارا نشان می دهد که پیروان عیسی به موضع آنتی نوموسی جهیده بودند و معتقد بودند که آن آزادی که عیسی موعظه می کرد شامل همه ی شرایع و قوانین و قید و بندها در کل می شد.
برخلاف نظر آنتی نوموسی ها، آن رهایی از شریعت را که پولس مورد بحث قرار می داد می توان با ارجاع به تمایز میان روح و جسم، یا میان زندگی درونی در تقابل با اعمال اینجهانی دریافت. چنانکه گفتیم، چون ما بر افکارمان تسلط لازم را نداریم، هیچ کس نمی تواند صرفاً با اطاعت و تبعیت از شریعت به رستگاری برسد. اما طبق نظر پولس، عدّه ای، علی رغم کاستیهایش، از خلال رحمت خداوند نجات می یابند. در این معناست که رحمت خداوند ما را از شریعت رهانیده است. امّا به هیچ روی این معنا القا نمی شود که مسیحیان آزاد شده بدین طریق می توانند به هر کاری که می خواهند در این دنیا دست بزنند. همانگونه که پطرس می نویسد: «مثل آزادگان، امّا نه مثل آنانی که آزادی خود را پوشش شرارت می سازند، بلکه چون بندگان خدا» (1Peter 2: 16).
چنانکه در مورد مسئله ی بردگی دیدیم، بردگان با اربابانشان در نظر خداوند برابرند. بنابراین، می توان گفت که برده به یک معنا «آزاد شده است»، زیرا که رستگاری و نجات او بستگی به آزادی او در این جهان ندارد. امّا در ضمن دیدیم که این به معنای آزادی در این جهان نیست؛ برده باید مقام و موقعیت خودش را بپزیرد و به تکالیفش عمل کند. در واقع، پولس یک برده ی آزاد شده را که مسیحی هم بود به اربابش بازگرداند. می توان گفت که پافشاری مکرّر متون مقدس بر تکلیف بردگان که در جای خود بمانند به دلیل این عقیده ی شایع بوده است که رهایی روحانی آن متضمن آزادی دنیوی شان است. برهمین وجه، می توان گفت که تهدید آنتی نوموسیان یکی از دلایل تأکید مکرّر در عهد جدید بر لزوم اطاعت است.
متون مقدس،علی رغم فراخواندن افراد به اطاعت، محدودیتی هم برای این تکلیف قائل بودند. مهمترین این محدودیتها مربوط به حوزه های مختلف فعالیت است. وقتی که از عیسی پرسیده شد آیا پرداخت مالیات را تأیید می کند یا نه، عیسی درخواست کرد پولی را که با آن مالیات می پردازند ببیند:
عیسی بدیشان گفت: «این صورت و رقم از آن کیست؟» بدو گفتند: «از آن قیصر.» بدیشان گفت: «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا» (Mt. 22: 19-22).
عیسی با فرق گذاشتن میان آنچه مربوط به فرمانروایی سیاسی است و آنچه به آن مربوط نیست، توانست بازتعریف رادیکالش از ارزشها را با نیاز به اطاعت از مقامات موجود سازگار کند. خط فارق دقیق میان حوزه های مختلف بدیهی نیست و در طول قرون وسطا محل منازعه ی دائمی بود. امّا دست کم، پیروان عیسی حوزه ای را متعلق به آداب دینی می دانستند که دولت حق مداخله در آن را نداشت. اگر چه مسیحیان دعوت به اطاعت دقیق می شدند، امّا تکالیفشان در برابر دولت، زمانی که فرامین دولتی با تکالیف دینی مستقیماً در تضاد قرار می گرفت، اسقاط می شد.
در دورانی که مسیحیان تحت امپراتوری روم می زیستند، جدّی ترین مزاحمتی که با آن روبرو بودند ادعای امپراتور نسبت به داشتن مقامی الاهی بود. با توجه به وسعت بیش از اندازه ی امپراتوری و مردمان گوناگونی که در آن زندگی می کردند، امپراتوران اعلام الاهی بودن مقامشان را ابزار سیاسی مهمی برای به هم پیوسته نگاه داشتن امپراتوری تلقی می کردند. بسیاری از مردمانِ امپراتوری خدایان متعددی گوناگونی را می پرستیدند و ایرادی در این نمی دیدند که امپراتور را هم به این خدایان اضافه کنند. امّا مسیحیان، مثل یهودیانِ پیش از خودشان - که گرفتار مصائب بسیار بودند - قائل به وحدانیّت خداوند بودند و حاضر نبودند امپراتور را بپرستند. این امتناع آنان، نوعی خرابکاری سیاسی و نیز دینی به حساب می آمد و یکی از دلایل تعقیب و آزار آنان بود.
از نامه ای که پلینی کهتر به امپراتور ترایانوس در حوالی سال 112 میلادی نوشته است می توان تصوری از سیاست رومیها در برابر مسیحیان به دست آورد. پلینی فرماندار بتینایا بود. در نامه او توضیح می دهد که چه رفتاری با مظنونین به مسیحیت داشته است و نظر امپراتور را جویا می شود. مسیحیانی که اقرار به دینشان می کردند مشکلی پیش نمی آوردند، چون به سادگی مجازات می شدند. امّا با آنهایی که منکر مسیحی بودنشان می شدند چه می بایست کرد؟ پلینی به طریقی که در زیر می آید صدق گفتار آنان را می آزمود:
یک فهرست ناشناخته را پیش روی من گذاشتند که حاوی نام افراد بسیاری بود که منکر این بودند که مسیحی هستند یا بوده اند، و با تکرار کلماتی که من به آنان می گفتم خدایان را ستودند، و نذر و نیاز به تمثال شما آوردند (که من پیشتر گفته بودم همراه با مجسمه های خدایان به دادگاه بیاورند) و نام مسیح را لعن کردند؛ هیچ یک از این کارهایی را که من گفتم مسیحیان واقعی نمی توانند انجام دهند. بنابراین، فکر کردم که این اشخاص باید عفو شوند (10.96) (1).
اما آنهایی که حاضر نمی شدند سر تعظیم در برابر امپراتور فرود آورند، دروغگو شمرده می شدند. آنها را مسیحی به حساب می آوردند و بر همین اساس با آنان رفتار می شد.
ترایانوس، در پاسخ خود، دشواری این مسئله را یادآور می شود و موافقت خودش را با مجازات مسیحیان اعلام می کند، و می گوید هرکسی که با «آوردن نذر و نیاز به خدایان ما» (که خود امپراتور هم جزو آنان بود) ثابت کند که مسیحی نیست باید عفو شود. (2)
این نامه های مبادله شده نشان می دهد که مسیحیان چقدر آسان می توانستند از تعقیب و آزار و شهادت خودشان را در امان نگاه دارند. در کل، رومیان به نقش مسیحی بودن مسیحیان اعتراضی نداشتند، اعتراض آنان به امتناع از مشارکت در دین دولتی بود. اگر آنان در این دین مشارکت می جستند، نزاعی با آنان در میان نبود. بنابراین، اگر به مثالی که قبلاً آوردیم رجوع کنیم، می بینیم که وقتی پولوکارپ را به میدان می آورند، تعقیب و آزارکنندگان او از او می خواهند جان خودش را نجات دهد:
آنها گفتند: «حال چه اشکالی دارد که صرفاً بگویی قیصر خداست و با عرضه ی دود کُندر به تمثالاو جان خودت را نجات دهی؟ (3)
البته پولوکارپ از این کار امتنا کرد و سوزانده شد. اما نویسنده ی این گزارش یادآور می شود که یک نفر به نام کوئینتوس با دیدن جانوران درنده در میدان شهامتش را از دست داد و بنابراین حاضر شد سوگند یاد کند و نذر به امپراتور آورد و در نتیجه جانش را نجات دهد. (4)
علی رغم پیش پا افتادگی کارهایی که رومیان از مسیحیان می خواستند، مسیحیان نخستین معتقد بودند که دینشان آنها را از پرستش امپراتور و خدایان رومی منع کرده است. اگر چه اینان سخت مطیع دولت بودند، امّا در این موضوعات دولت را از اقتدار ساقط می دانستند، چون فرمانروای والاتری وجود داشت. هرجا که فرامین خداوند با فرامین انسانها در تضاد قرار می گرفت، مسیحیان می دانستند از کدام باید پیروی کنند: «خدا را می باید بیشتر از انسان اطاعت نمود» (Acts 5: 29).
بنابراین، سرسپردگی مسیحیان به فرمانروایی سیاسی همیشه مشروط بود. این سرسپردگی و اطاعت تا زمانی بود که در تضاد با تکلیف والاتر اطاعت از فرامین خداوند قرار نگیرد. امّا اگرچه این نگاه که تکلیف در برابر دولت صرفاً تکلیفی مشروط است بالقوه فتنه انگیز است، عهد جدید پیامدهای رادیکال آن را جداً محدود می کرد. اگرچه مسیحیان نمی توانند از دولت در صورتی که خلاف کلام خداوند باشد اطاعت کنند، امّا دست به مقاومت هم نباید بزنند. مسیحیان صرفاً از اطاعت سرباز می زنند و مجازاتش را هم می پذیرند، چنانکه شهیدان می کردند.
فرق میان عدم اطاعت و مقاومت حائز اهمیت بسیار است. راههای مختلفی به روی کسانی گشوده است که معتقدند فلان قانون با مراجع والاتر ناسازگار است و نباید از آن اطاعت کرد. مهمترین بدیلها یکی همان مشی مسیحیان نخستین است. یعنی امتناع از اطاعت و تحمل پیامدهای آن؛ و دیگری مقاومت فعالانه است. در صورت مقاومت فعالانه، باز دو راه هست، مقاومت صلح آمیز و توسّل به زور. مقاومت صلح آمیز یکی از ویژگی های آشنای جنبشهای اجتماعی غیرخشونت آمیز اخیر است، مثلاً، جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده ی امریکا، معترضان در جایگاه های مورد اعتراض بست می نشستند و حاضر به ترک آن جایگاه نمی شدند، یا در مکانهای عمومی دراز می کشیدند و منتظر می ماندند تا بیایند و آنها را ببرند. امّا آنها به خشونت متوسل نمی شدند. نافرمانی مسیحیان نخستین حتی بدینجا هم کشیده نمی شد. آنها از فرمان پرستش امپراتور سرباز می زدند. امّا از فرمان همکاری در راه مجازاتشان سرباز نمی زدند و بست نمی نشستند.
مقاومت با توسل به زور البته به کلّی متفاوت است. انقلابیون واقعی برای دفاع از خودشان و علیه مجازات به دلیل نافرمانی دست به اسلحه می بردند تا سیاست حکومت یا خود حکومت را تغییر دهند. اگرچه مسیحیان نخستین احساس تکلیفی مقدس می کردند که از برخی قوانین اطاعت نکنند، امّا معتقد نبودند که از طُرُقی که ذکر شد بحق به مقاومت بپردازند. عدم تمکین با مشی آنان نمی خواند.
برای پایان بخشیدن به این بخش، باید یک محدودیت اضافی بالقوه برای قدرت دولت را که پولس رسول یادآور شده است متذکر شویم. پولس، که بی تردید با فلسفه ی یونانی آشنا بود، در جایی به قانون طبیعی که از آنِ غیرمسیحیان است اشاره می کند:
از آن جهت که شنوندگان شریعت در حضور خدا عادل نیستند، بلکه کنندگان شریعت عادل شمرده خواهند شد. زیرا هرگاه امّتهای که شریعت ندارند کارهای شریعت را به طبیعت به جا آرند، اینان هر چند شریعت ندارند، برای خود شریعت هستند، چون که از ایشان ظاهر می شوند که عمل شریعت بر دل ایشان مکتوب است و ضمیر ایشان نیز گواهی می دهد و افکار ایشان با یکدیگر یا مذمت می کنند یا عذر می آورند (Rom. 2: 13-15)
اندیشه ی قانونی اخلاقی را که بر دل مردمان نوشته شده است آشکارا می توان همان اندیشه ی قانون طبیعی دانست. توسل پوسل به این آموزه دشواریهای فلسفی حادّی را برای او پیش نمی آورد. می توان حدس زد که او هم، مانند دیگر آبای نخستین، قانون طبیعی را با سایر انواع قوانین، که بر آنها صحّه می گذاشت، سازگار می دید. اگرچه تعالیم عیسی از قوانین [یا شریعتی[ که در عهد عتیق تشریح شده بود، از جهات مهمّی فراتر می رفت، امّا در میان پیروان عیسی (که نخستینهایشان یهودی بودند) گرایشی طبیعی به آشتی دادن دیدگاه های دینی سابقشان با قوانینی وجود داشت که عیسی تشریح می کرد. اگرچه عیسی شریعت را به اتمام رساند، امّا آن را منحل نکرد. احکامی نظیر ده فرمان نیروهایشان را از دست ندادند، و مسیحیان نخستین میل داشتند که قوانین [یا شریعتهای] تازه و کهنه را در یک نظام واحد ادغام کنند. دشواریهای برساختن یک نظام قانونی خالی از تناقض بعدها خودش را آشکار کرد. اما اندیشه ی یونانی قانون طبیعی نیز به آسانی در این نوع نظام قانونی ادغام شد. در کنار شریعتی که خداوند بر مردمان یهودی در عهد عتیق مکشوف کرده بود، و نیز آنهایی که عیسی در عهد جدید مکشوف کرده بود، قوانین دیگری هم بودند که بر همه ی مردمان مکشوف شده بود، چون همه ی مردمان موجوداتی معقول بودند. در میان مسیحیان نخستین گرایشی طبیعی وجود داشت که این قوانین را با سایر قوانین سازگار بدانند، اگرچه باز مشکلات نظام مند کردن مجموعه های مختلف قوانین بعدها خودشان را آشکار کردند.
امّا حتی اگر مسیحیان نخستین نظری کلّی را درباره ی قانون طبیعی می پذیرفتند، این امر پیامدهای سیاسی بلافصلی داشت. چنانکه در فصل آخر جلد اوّل یادآوری کردیم، اندیشه ی قانون طبیعی وقتی که در نسبت با قانون وضعی قرار داده شود اهمیت سیاسی زیادی پیدا می کند. اگر قوانین وضعی فقط زمانی الزام آور شوند که با قانون طبیعی وفق داشته باشند، پس قانون طبیعی می تواند پشتوانه ی درخواست برای تغییر قانون وضعی و موافق ساختن قوانین وضعی با عقل طبیعی قرار گیرد، و نیز پشتوانه ی درخواست برای کنار گذاشتن آن دسته از قوانین وضعی خاص که با قانون طبیعی و عقل طبیعی سازگاری ندارند. امّا اگرچه پولس رسول به قانون طبیعی متوسل می شود، امّا هیچ اشاره ای به پیامدهای رادیکال آن نمی کند. او قانون طبیعی را در نسبت با قانون وضعی قرار نمی دهد، چه رسد به اینکه بخواهد از قانون طبیعی به عنوان بنیادی برای نقد قوانین وضعی استفاده کند. در فلسفه ی سیاسی مسیحی، نیروی انقلابی قانون طبیعی هم بعدها خودش را آشکار کرد.
پاورقی ها
1. Pliny the Younger, x, 96; in E. Barker ed. And trans., From Alexander to Constantine: Passages and Documents Illutrating the History of Social and Political Ideas, 336 B.C. –A.D. 337 (Oxford, 1956), p. 250.
2.Trajan, Contained in Pliny, X, 97; in Barker, From Alexander to Constantine, p.251.
3. Martyrdom of Polycarp, 8; in Early Christian Writings, p. 158.
4. Martyrdom of Polycarp, 8; in Early Christian Writings, p. 156.
کلوسکو، جورج، (1390)، تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، چاپ دوم