خاطراتی از نحوه ی سلوک شهدا با خانواده

خاطراتی از شهدا در میان خانواده

همیشه احترام خاصی به من می گذاشت و سعی می کرد که این رفتار را به فرزندانمان نیز یاد دهد. به آن ها می گفت: « احترام مادر بر همه چیز مقدم است. مادر است که سختی ها را تحمل می کند. او از جان خودش برای شما مایه گذاشته...»
چهارشنبه، 23 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از شهدا در میان خانواده
 خاطراتی از شهدا در میان خانواده

 





 

خاطراتی از نحوه ی سلوک شهدا با خانواده

بوسه بر دستان مادر

همیشه احترام خاصی به من می گذاشت و سعی می کرد که این رفتار را به فرزندانمان نیز یاد دهد. به آن ها می گفت: « احترام مادر بر همه چیز مقدم است. مادر است که سختی ها را تحمل می کند. او از جان خودش برای شما مایه گذاشته...»
حتی در این زمینه برای آن ها حدیث نقل می کرد و در نهایت می گفت: « من از شما راضی نیستم، مگر این که رضایت مادرتان را جلب کنید و هرگز او را ناراحت نکنید.»‌
همین گونه رفتار را نیز با مادر خودش داشت و همیشه می گفت: « من نباشم و ناراحتی مادرم را ببینم.»
در بیمارستان هم که بود، وقتی مادر به ملاقاتش می آمد، خم می شد و دست های ایشان را می بوسید. می گفت: « هیچ عبادتی بالاتر از این نیست که خم شوی و بر دستان مادر بوسه بزنی.» (1)

نامه های یادگاری

وقتی که شهید نصر در جبهه های جنگ بود، به ما می گفت: « هر اتفاقی که در خانه می افتد، به وسیله ی نامه به من خبر دهید.»
ما هم برای دایی نامه می نوشتیم و او را از احوال همه ی اقوام در اصفهان باخبر می کردیم. دایی می گفت: « هر وقت نامه ی شما به دستم می رسد، بسیار خوشحال می شوم و نامه هایتان را برای دوستانم می خوانم.»
ایشان نامه های ما را تا این اواخر برای یادگاری نگه داشته بود و حدوداً شش ماه قبل از شهادتش، وقتی که به اصفهان آمد بود، نامه ها را به من داد و گفت: « اگر می توانی این نامه ها را به عنوان امانت و یادگاری از طرف نگه داری، به تو بدهم وگرنه پیش خودم بگذارم.»
من نیز با شوق تمام پذیرفتم. دایی وقتی که به مرخصی می آمد، حتی برای یک روز هم بود، سعی می کرد به همه ی فامیل سر بزند. می گفت: « صله رحم، سنت پیغمبر است.» (2)

صله رحم

جعفر آقا از روزی که وارد ارتش شد، دیگر در اصفهان ساکن نبود و ما فقط زمانی که ایشان برای مرخصی و دیدار پدر و مادر و دیگر اقوام به اصفهان می آمد، او را می دیدیم، او بلافاصله بعد از اخذ درجه ی افسری به جبهه اعزام شد و حضور او در جبهه تا زمان شهادت ادامه داشت.
ایشان به صله رحم خیلی اعتقاد داشت. حتی اگر یک روز هم به اصفهان می آمد، به خانه ی اقوام سر می زد. با این که منزل ما از منزل پدر ایشان دور بود، هر بار که به اصفهان می آمد، به ما سر می زد.
چند لحظه دم در می ایستاد و با من احوال پرسی می کرد. با تبسمی که بر لب داشت، می گفت: « عمه جان! فقط برای زیارت شما به این جا آمده ام و برایم واجب بود که به شما سری بزنم.»
در این شرایط، حتی ده دقیقه هم وقت نداشت در منزل بماند و پس از احوال پرسی، با خنده و حالتی خوش خداحافظی کرده و می گفت: « برایم دعا کنید.» (3)

یک دوست خوب

در خانه برای من یک دوست، همسر و همراه خوب بود. همیشه از من به خاطر کارها و زحماتم تشکر می کرد.
هر سال، هیأت بانوان برای زیارت به مشهد می رفت و به مدت یک هفته در آن جا می ماند. آن روزها، چون سفر با روزهای باز بودن مدارس همزمان بود، برای این که من از بابت بچه ها نگرانی نداشته باشم، مرخصی های خود را طوری تنظیم می کرد که آن یک هفته را در خانه باشد. حتی اگر در منطقه بود، خود را می رساند تا از بچه ها مراقبت کند و من با خیال آسوده به زیارت آقا امام رضا ( علیه السّلام) بروم. می گفت: « حتماً باید بروی و برای من هم دعا کنی.» (4)

همراه همیشگی

تمام کسانی که به خانه ی ما رفت و آمد داشتند، می دیدند که او در خانه چه قدر به من کمک می کند. وقتی میهمانی داشتیم، پا به پای، در آشپزخانه کار می کرد. اعتقاد داشت که مرد باید در درون خانه به زنش کمک کند و همیشه به دوستانش توصیه می کرد که در خانه به همسرانشان کمک کنند؛ چه در ظرف ششتن، چه در جاروکردن و پاک کردن سبزی و...
هرگز به خاطر ندارم که از زیادی کار خسته باشم؛ زیرا او همیشه همراه و در کنار من بود. وقتی که کار می کردم، همسرم بسیار از من تشکر می کرد و همین، تمام ناهمواری های زندگی را برایم آسان می کرد. (5)

کمک به همسر، حسنه ی اسلامی

ماه مبارک رمضان بود که جعفرآقا از کردستان برگشت و قرار شد برای صرف افطاری به منزل ایشان برویم. روز قبل، به اتفاق همسرش برای خرید به سطح شهر رفته بود و بر اثر تصادف، دست راستش هم زخمی شد و خانم نصر نیز کمی آسیب دیده بود. وقتی ما به منزل ایشان رسیدیم، دست جعفر آقا باندپیچی شده بود. گفتم: چه شده؟
گفت: « یک مقدار دستم ناراحت است.»
ساعتی بعد از بچه هایش شنیدم که چه اتفاقی افتاده است. به ایشان گفتم: منهم در انجام کارها به شما کمک می کنم.
چون علاوه بر ما، کسان دیگری هم به خانه اشان دعوت شده بودند، ( این از خصوصیات بسیار پسندیده ی جعفر آقا بود که در کارهای منزل به همسرش کمک می کرد. متأسفانه بین ما فرهنگی رایج است که زیاد در خانه به همسرانمان کمک نمی کنیم؛ اما شهید نصر همیشه به ما سفارش می کرد و می گفت این امر از حسنه های اسلامی است. اگر حالا هم این صفت پسندیده در ما هست، آن را از شهید داریم.) اما راضی نشد من در کارهای منزل به او کمک کنم و گفت: « اگر من در جبهه یک دستم را از دست بدهم، همیشه شما نیستید که به من کمک کنید.»
این چیزی نبود جز روحیه بالا و شخصیت والایی که در شهید نصر به وضوح دیده می شد. (6)

راه عملی

به مادر و احترام به او تأکید فراوان داشت و همیشه به ما توصیه می کرد که نهایت احترام را در حق مادرمان به جا آوریم.
اصلاً قبول نداشت که وظیفه ی پدر که کار بیرون و فراهم کردن خرجی خانه است، مهم تر از وظیفه ی مادران است و زحمات مادران را بسیار والاتر می دانست. خود او نیز با احترام و عزتی که به پدر و مادرش می کرد، راه عملی این رفتار را به ما می آموخت. (7)

مباهات

به زهرا ( فرزند کوچکش) علاقه ی خاصی داشت. رمضان سال 1373 بود. برای نماز صبح به اتفاق، به مسجد لویزان رفته بودیم. او از آن جا به اتفاق همکارانش به سوی پرندک می رفت و من به سوی محل کارم. منتظر بودیم تا همکارانی که با او هم مسیر بودند، سوار ماشین شوند. معمولاً اصرار داشت که تا حد امکان، همکارانش را به مسیرهایشان برساند.
در حالی که منتظر ایشان بودیم، ناگهان و بدون مقدمه به من گفت: « هر روز ظهر نشده، دلم برای زهرا تنگ می شود و برای بازگشتن به خانه بی تاب می شوم.»
گفتم: مگر علی و فاطمه بچه های تو نبودند، پس چه طور آن ها را می گذاشتی و ماه ها به خانه سر نمی زدی؟
خندید و گفت: « نمی دانم. اما آن موقع حتی به فکر آن ها هم نمی افتادم. جنگ و تکلیف موجب می شد که آن ها را به خدا بسپارم تا دیدار بعد.»
مباهات می کرد که زهرا در تمام فامیل، تنها دختری است که در روز میلاد حضرت زهرا ( سلام الله علیها) به دنیا آمده است. (8)

پیش قدم

از عادت های خوب و پسندیده ی جعفرآقا، این بود که همیشه در مهمانی ها، در پذیرایی از بقیه ی افراد پیش قدم بود. بعد از صرف غذا نیز با دستمالی کاغذی، کلیه ی ظروف غذا را پاک می کرد، به خاطر این که عقیده داشت با این کار، شستن ظروف برای خانم ها، آسان تر خواهد شد. هم چنین باقی مانده ی غذای بچه های کوچک را با اشتیاق تمام می خورد، چرا که بسیار مخالف اسراف و زیاده روی بود.
پس از اتمام غذا نیز، به کمک یکی از حاضران، سفره را تمیز و جمع می کرد. به همین دلیل، هر گاه اقوام و خویشان در میهمانی ها دور هم جمع می شوند، بعد از اتمام غذا، بلافاصله از آن شهید بزرگوار یاد می کنند و برای شادی روحش صلوات و فاتحه می فرستند. (9)

پی نوشت ها :

1. ره یافته عشق؛ ص 120.
2. ره یافته عشق؛ ص 134-135.
3. ره یافته عشق؛ ص 140-141.
4. ره یافته عشق؛ ص 152-153.
5. ره یافته عشق؛ ص 153-154.
6. ره یافته عشق؛ ص 161-162.
7. ره یافته عشق؛ ص 171-172.
8. ره یافته عشق؛ ص 176-177.
9. ره یافته عشق؛ ص 189.

منبع مقاله :
(1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 12( مهربانی و همگامی با خانواده)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.