از نیمه دوم سده پانزدهم میلادی، عقاید کابالا بهوسیله یهودیان/ مارانوها در میان مسیحیان رواج یافت. کابالیستهای یهودی به تدوین برخی رسالههای کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند؛ و این رسالهها در ایتالیا و بهویژه در کانون فرهنگی خاندان مدیچی در فلورانس بسیار موثر افتاد. بهنوشته دایرة المعارف یهود، محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که در رسالههای کابالی به منابع اصیل و دست اول رازهای کهن هستی دست یافتهاند؛ رسالههای گمشدهای که اینک پدیدار شده و به کمک آن نه تنها میتوان به اسرار نوشتههای افلاطون و سایر متفکرین یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز میتوان شناخت. (1) در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، همپای مهاجرت مارانوها، فرقه کابالا در تمامی مراکز مهم قاره اروپا گسترده شد. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم این گسترش را به "قدرت خلاقه"، "نیروی معنوی" و "توانمندی روانی" مارانوها نسبت میدهند. (2)
بدینسان، مکتب کابالا به یک نیروی متنفذ سیاسی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمانهای مسیحایی و صلیبی جدید دامن میزد و طلوع قریبالوقوع دولت جهانی اروپاییان را نوید میداد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکرین اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت رسالههای کابالی است. در نتیجه، رویکردی گسترده به فراگیری زبان عبری، بهویژه در ایتالیا، آغاز شد.
کنت جیووانی پیکو دلا میراندولا (3) (1463-1494م.) از نامدارترین و موثرترین چهرههای فکری رنسانس، به عنوان "پدر کابالیسم مسیحی" شناخته میشود. او در عین حال از بنیانگذاران "دانش شرقشناسی" اروپا نیز بهشمار میرود. این به دلیل پیوند پیکو با گروهی از یهودیان است که در پیرامون او حضور داشتند. برخی از استادان و دوستان یهودی پیکو عبارتند از یوحنان المانو، فلاویوس میتریداتس و الیا دلمدیگو.
یوحنان بن اسحاق المانو (4) (حوالی 1435-1504م.) به یک خانواده یهودی مستقر در جنوب فرانسه تعلق دارد. در دهه 1480 به فلورانس مهاجرت کرد و در کانونهای اشرافی و فرهنگی ایتالیا جایگاهی برجسته یافت. وی از نزدیکان پیکو و از مروجین کابالا بود و برخی رسالههای کابالایی در تفسیر "تورات" و "غزل غزلهای سلیمان" نوشت و به پیکو عرضه کرد. المانو با فلسفه یونانی و اسلامی و زبانهای عربی و لاتین آشنایی داشت و پیکو در نزد او ادبیات عبری میخواند. پسر یوحنان المانو، بهنام اسحاق، نیز استاد جیووانی فرانسسکو، (5) برادرزاده پیکو، بود. (6)
فلاویوس میتریداتس (7) ساکن سیسیل ایتالیا بود و نام اصلیاش شموئیل بن نسیم الفرج است. به ظاهر مسیحی شد و نام گوگلیلمو رایموند مونکادا (8) را بر خود نهاد. به تدریس زبانهای عبری، عربی و آرامی در ایتالیا، فرانسه و آلمان اشتغال داشت و چون "مسیحی" بود در رم الهیات نیز تدریس میکرد. او بخشهایی از قرآن را به لاتین ترجمه کرد. (9)
الیا دلمدیگو (10) (1460-1497) ساکن کرت بود و به "الیای کرتی" شهرت داشت. در جوانی به ایتالیا رفت؛ به تدریس فلسفه مشغول شد و به عنوان فیلسوف شهرت یافت. او در دربار حکمرانان و اشراف ایتالیا مقامی ارجمند داشت. پیکو از شاگردان و ستایشگران دلمدیگو بود. (11)
به دلیل این پیوندها، پیکو دلا میراندولا به نخستین چهره فرهنگی اروپا بدل شد که به "دانش رازآمیز یهود" و رسالههای کابالی شیفتگی داشت. دلمدیگو برخی متون عبری را برای پیکو ترجمه کرد. میتریداتس به وی زبانهای عربی و آرامی آموخت و برای او تعداد زیادی از رسالههای کابالی را به لاتین ترجمه کرد. ویل دورانت مینویسد:
[پیکو] بسیاری از یهودیان را در رده استادان و دوستان گرامیاش جای داد. قباله [کابالای] عبری را مطالعه کرد، سادهدلانه قدمت منتسب به آن را پذیرفت و اعلام کرد که در آن دلایل کاملی برای اثبات الوهیت مسیح یافته است. (12)
مهمترین اقدام پیکو ارائه 900 تز به علمای دینی مسیحی در شهر رم در سال 1486 بود. او این تزها را، که حاوی نکات جدید فکری بود، با کاوش در متون متنوع گرد آورد و قطعاً دوستان یهودیاش در تدوین آن مشارکت فعال داشتند. یکی از این تزها چنین است: "هیچ علمی چون جادو و کابالا حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمیکند." هر چند این تز پیکو از سوی کلیسا مردود شناخته شد، معهذا ادعاها و تبلیغات او در جلب توجه مسیحیان به مکتب کابالا بسیار موثر بود و رسالههایی که دوستان یهودی او، بهویژه میتریداتس، به لاتین ترجمه کردند به منبع تغذیه فکری کابالیسم مسیحی بدل شد. (13) بهنوشته دایرة المعارف یهود،
کشف قباله رازآمیز یهود، که تاکنون کاملا ناشناخته بود، هیجانی در دنیای فکری مسیحیت پدید ساخت و نوشتههای بعدی پیکو درباره کابالا به گسترش بعدی علاقه نوافلاطونیان مسیحی به این منابع کشف شده جدید، بهویژه در ایتالیا و آلمان و فرانسه، دامن زد. (14)
پس از پیکو، یوهانس روشلین، عبریشناس نامدار دربار فردریک سوم و شاگرد یعقوب بن جهیل، (15) در ترویج کابالا در محافل فکری مسیحیان نقشی برجسته داشت. روشلین در سال 1490 در ایتالیا با پیکو دیدار کرد و تحت تأثیر او به کابالا علاقمند شد. قطعاً در گروش روشلین به کابالا یعقوب بن جهیل نیز نقش جدی داشته است. روشلین کتابهای درباره نامهای سحرآمیز (1494) و درباره علم کابالا (1517) را نوشت. در این زمان، پل ریچیوس، (16) یهودی مسیحی شده و پزشک دربار امپراتور ماکزیمیلیان، پسر فردریک سوم، نیز به نگارش کتابهایی در زمینه کابالا اشتغال داشت. (17) نوشتههای پیکو و روشلین، که دو شخصیت درجه اول فرهنگی اروپای آن روز بهشمار میرفتند، تأثیر عمیقی بر جای نهاد و توجه محافل اشرافی و فرهنگی اروپا را به این طریقت جادویی نوظهور جلب کرد. (18)
تحت تأثیر این موج جدید فکری، از آغاز سده شانزدهم، شاهد پیشگوییهای مکرر و پیاپی رهبران فرقه کابالا درباره "آخرالزمان" و ظهور مسیح هستیم. در سالهای نخستین سده شانزدهم، کابالیستهایی چون اشر لملین، (19) جوزف دلا رینا (20) و سرانجام دن اسحاق آبرابانل، اندیشهپرداز بزرگ زرسالاری یهودی که اینک در ونیز مستقر بود، پیشگوییهای خود را درباره ظهور قریبالوقوع مسیح اعلام میکردند. (21) بهزعم غیبگویان کابالی، مهاجرت یهودیان از شبه جزیره ایبری و استقرار آنان در سواحل مدیترانه نشانهای از ظهور مسیح و استقرار امپراتوری جهانی او بود. این پیشگوییها بیهوده نبود. در فضای برخاسته از آن، بناگاه فردی مرموز بهنام دیوید روبنی در صحنه اروپا ظهور کرد و ماجرایی پیچیده و شگفت را آفرید.
دیوید روبنی(22) از عوامل اصلی برانگیختن نخستین موج بزرگ آرمانهای مسیحایی در فضای پس از جنگهای نافرجام صلیبی است. تکاپوی او در دهه دوم سده شانزدهم میلادی و همزمان با آغاز تهاجم ماوراء بحار اروپاییان از یکسو و جنگهای عثمانی و اروپای مسیحی از سوی دیگر رخ داد. حتی امروزه نیز معلوم نیست دیوید روبنی که بود، از کجا آمد و به کدام سرزمین تعلق داشت.
دیوید روبنی در پاییز سال 1523 وارد بندر ونیز شد. او که در این زمان چهل ساله مینمود، بلافاصله به دیدار سران یهودی شهر رفت و گفت که پسر شاه سلیمان و برادر و فرمانده کل ارتش یوسف، پادشاه ده قبیله گمشده بنیاسرائیل، است که در سرزمینی بهنام خیبر (عربستان) دولتی مستقل و ناشناخته دارند. او از یهودیان ونیز خواست که وی را برای انجام یک مأموریت مهم در نزد پاپ یاری کنند. این درست مقارن با صعود کلمنت هفتم (اکتبر 1523)، دومین پاپ از خاندان مدیچی، است.
الیگارشی یهودی ونیز، بهویژه خاندان یهودی کاستلازو، (23) سازماندهی سفر دیوید روبنی را به عهده گرفتند و نخست برخی اشراف مسیحی شهر را فریفتند. در فوریه 1524، روبنی با شکوه تمام، در حالی که سوار بر اسبی سفید بود و تعدادی از یهودیان نامدار ونیز در رکابش بودند، به شهر رم وارد شد و به دربار پاپ رفت.
کلمنت هفتم او را به عنوان سفیر عالیمقام و فرمانده کل ارتش دولت قبایل گمشده بنیاسرائیل به حضور پذیرفت. پس از مذاکرات مفصل، پاپ و روبنی پیمانی امضا کردند دال بر اتحاد دولت پاپ و جهان مسیحیت با دولت بنیاسرائیل و علیه دولتهای اسلامی.
روبنی یک سال تمام در دربار پاپ اقامت گزید و در این مدت از حمایت کامل الیگارشی یهودی ایتالیا، بهویژه خاندان آبرابانل و دانیل و ویتاله داپیزا، (24) صرافان بزرگ یهودی رم، برخوردار بود. خاندان آبرابانل برای روبنی پرچمی باشکوه تهیه کردند که در آن نشان ده سبط گمشده بنیاسرائیل منقوش بود. او با این پرچم و همراهانی که در رکاب داشت به شهرهای ایتالیا سفر میکرد و هر جا میرفت نمایشی از شوکت دولت ادعایی و ناشناخته بنیاسرائیل ارائه میداد. میتوان تصور کرد که در این یک سال در ایتالیا چه شور و غوغایی حکمفرما بود و مردم سادهلوح مسیحی چه اشتیاقی برای لشکرکشی به فلسطین و جنگ در رکاب مسیح ابراز میداشتند. (طبق عقاید رایج در آن زمان پیدا شدن اسباط گمشده بنیاسرائیل طلیعه ظهور مسیح تلقی میشد.)
در سال 1525، دیوید روبنی با دو معرفینامه از سوی پاپ خطاب به پادشاه پرتغال و پادشاه مسیحی حبشه عازم لیسبون شد. ژان سوم، پسر "مانوئل ثروتمند" و پادشاه پرتغال، او را به عنوان سفیر رسمی دولت بنیاسرائیل به گرمی پذیرفت. روبنی در لیسبون به چهرهای جنجالی بدل شد. مارانوهای به ظاهر مسیحی گروه گروه به دیدارش میشتافتند؛ بهسان یک قدیس و "پیامبر" دست او را میبوسیدند و در همه جا حضورش را علامت ظهور قریبالوقوع مسیح اعلام میداشتند. روبنی در لیسبون دربار شخصی و باشکوه خود را به راه انداخت و سفرای کشورهای مختلف را به حضور میپذیرفت. سفرای برخی دولتهای اسلامی نیز، شاید از سر کنجکاوی، به دیدارش رفتند. روبنی در دیدار با سفیر فاس به صراحت اعلام کرد که به زودی یهودیان بیتالمقدس و "ارض اسرائیل" را از تصرف حکمرانان مسلمان خارج خواهند نمود. او نامهنگاری به یهودیان شمال آفریقا را نیز آغاز کرد و به آنان لشکرکشی عنقریب دولت بنیاسرائیل و استقرار دولت جهانی یهود را بشارت میداد.
از جزییات تکاپوی چهار پنج ساله روبنی در لیسبون اطلاع زیادی نداریم. در نوامبر 1530 بار دیگر او را در ونیز مییابیم و در حال سفر و بازدید از مناطق مختلف ایتالیا. این "شاهزاده داوودی" این بار نیز، به کمک مبلغین یهودی و بهویژه مارانو، موجی از احساسات مسیحایی را در سراسر ایتالیا برانگیخت. روبنی تا سال 1532 در دربار فردریک، حکمران مانتوای ایتالیا، (25) مستقر بود. در این زمان سولومون مولخو وارد شد و این دو راهی دربار کارل پنجم، امپراتور "روم مقدس"، شدند.
سولومون مولخو (26) (1500-1532) از 21 سالگی، مقارن با صعود ژان سوم به سلطنت، منشی دربار پرتغال بود و نام دیوگو پیرس (27) را بر خود داشت. او چهار سال پس از اشتغال در دربار لیسبون، به دمشق و قسطنطنیه و سالونیک سفر کرد. در سرزمین عثمانی متهم به جاسوسی شد، به بنادر ایتالیا گریخت و به تبلیغ عقاید فرقه رازآمیز کابالا پرداخت. کمی بعد در لباس گدایان به شهر رم رفت؛ سی روز در ملاء عام در خیابانها نشست و روزه گرفت. میگویند درباره وقوع زلزله در پرتغال پیشگوییهایی کرد که بوقوع پیوست و برایش به عنوان "غیبگو" شهرتی وسیع به ارمغان آورد. ادعا کرد که سفیر دولت اسباط گمشده بنیاسرائیل است و در جستجوی دیوید روبنی است. پاپ کلمنت هفتم او را مورد توجه و عنایت خود قرار داد. در سال 1532 سولومون مولخو بهمراه دیوید روبنی به دربار کارل پنجم، امپراتور "روم مقدس"، رفت. این دو به عنوان سفیر دولت بنیاسرائیل وارد پایتخت امپراتور شدند و پرچم خود را نیز حمل میکردند. آنان کارل را به اتحاد با یهودیان و "دولت بنیاسرائیل" بمنظور جهاد علیه عثمانیها و اشغال فلسطین فراخواندند.
از فرجام دیوید روبنی و سولومون مولخو اطلاع روشنی در دست نیست. منابع یهودی مدعیاند که فردریک، حکمران مانتوا، متوجه شیادی این دو شد و امپراتور را در جریان گذارد. مولخو به اتهام "یهودیت" به قتل رسید. روبنی زندانی شد و در سال 1535، در زمان انتقال به اسپانیا، در بین راه درگذشت. منابع کابالی دیوید روبنی و سولومون مولخو را "شهید" و "قدیس" میدانند . (28)
این ماجرای عجیب را چگونه باید تحلیل کرد؟ آیا تکاپوی دیوید روبنی را باید تنها فریبکاری یک شیاد بزرگ دانست که پاپ، پادشاه پرتغال، حکمرانان و اشراف ایتالیا و پرتغال و حتی امپراتور "روم مقدس" را بازی داد؟!
بی هیچ تردید، باید دیوید روبنی و سولومون مولخو را مأموران اطلاعاتی دربار ژان سوم و الیگارشی یهودی دانست و این سناریو را بخشی از تکاپویی گسترده و جهانشمول انگاشت که در آن زمان از سوی دربار لیسبون و همدستان یهودی آن در جریان بود. قتل مولخو و زندانی شدن روبنی به اتهام "یهودیت" پذیرفتنی نیست. اگر قتلی در کار باشد باید به حساب آن گذارد که این دو به دسیسههایی علیه کارل پنجم اشتغال داشتند و قربانی آن شدند.
منابع یهودی مدعیاند که سران یهودی ایتالیا و پرتغال فریب ادعاهای دیوید روبنی را خوردند و به این دلیل با او همکاری نمودند. این نیز پذیرفته نیست. به یقین، ماجرای روبنی ساخته آنان بود و با همدستی الیگارشی یهودی ونیز و رم تحقق یافت.
پاپ نیز رندتر از آن بود که شیادانی چون روبنی و مولخو او را فریب دهند. او خود از بازیگران این سناریو بود. درباره پیوند کلمنت هفتم با زرسالاران یهودی پیشتر سخن گفتهایم. (29) باید بیفزاییم که این پاپ در اصل جولیو دو مدیچی (30) نام داشت و پسر نامشروع یکی از اعضای خاندان مدیچی، حکمرانان زرسالار فلورانس، بود.(31) در دوران حکومت او بر کلیسای رم، فرهنگ رنسانس بر مرکز مسیحیت سلطه تام و تمام یافت؛ در همین زمان بود که کاخهای باشکوه احداث شد و میکلانژ نقاشیهای خود را بر بناهای پاپ ثبت کرد. این پاپ سیاستباز و ثروتمند و تجملپرست از "تقدس" بهرهای نداشت؛ چنان بیاعتبار بود که مرگش شادی مسیحیان را برانگیخت و مردم رم کراراً گور او را ملوث کردند. (32)
منابع یهودی میکوشند تا ماجرای روبنی و مولخو را یک جنبش دینی خودانگیخته و دارای پایههای اجتماعی وانمود کنند. میگویند تیرهروزی یهودیان روبنی را به درد آورد و او را به این اقدام واداشت. (33)
این ادعا نیز پذیرفته نیست. ماجرای دیوید روبنی یک شیادی سیاسی- تبلیغاتی بود برای برانگیختن احساسات دینی در میان تودههای عوام مسیحی اروپا. ظهور روبنی با اقبال شدید پیروان فرقه کابالا مواجه شد و به تصریح دایرة المعارف یهود یک "موج سیاسی مسیحگرایی" را "در میان مسیحیان" برانگیخت. (34) این موج باید به پایگاه اجتماعی تکاپوهای نظامی علیه دولت عثمانی بدل میشد.
ماجرای روبنی سه سال پس از آغاز سلطنت سلیمان قانونی در عثمانی آغاز شد. سلیمان از نخستین ماههای سلطنتش تهاجم به اروپا را آغاز کرد و در 8 اوت 1520م. قلعه بزرگ بلگراد را به تصرف درآورد. بدینسان، "خط دفاعی اروپای مسیحی در ساحل دانوب در هم شکسته شد و آخرین بخش صربستان به دست عثمانیها افتاد." (35)
در این زمان ستیز میان کارل پنجم، امپراتور "روم مقدس"، و فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، آرایش نیروها را در اروپای مسیحی رقم میزد. فرانسوای اول برای مقابله با دشمن متجاوز و مقتدر خویش، کارل پنجم، راه اتحاد با عثمانی را پیش گرفت و این در زمانی است که سلیمان تهاجم به مجارستان را آغاز کرده بود. پیشروی عثمانی در قلب قاره اروپا سرانجام، برای نخستین بار، به محاصره وین (27 سپتامبر تا 15 اکتبر 1529م.)، قلب حکومت خاندان هابسبورگ، انجامید. اقتدار عثمانی و خطر قریبالوقوع سقوط اروپا تمامی قدرتهای مسیحی را به هراس انداخت و به تعبیر استانفورد شاو "اندیشه یک جنگ صلیبی جدید را زنده کرد" تا بدانجا که حتی فرانسوا قول داد در نبرد مشترک با مسلمانان شرکت جوید. (36)
بهرروی، درست در زمانی که سلیمان در اعماق قاره اروپا به پیش میرفت، بناگاه سرزمین عثمانی دستخوش آشوبهای متعدد شد. مهمترین این حوادث، شورشی بود که در سال 1527م. بهوسیله فردی بهنام قلندر چلبی در آناتولی به راه افتاد و چنان گسترهای یافت که سلیمان را مجبور به فراخواندن نیروهای خود از اروپا کرد. (37) در سال 1532م. برای دومین بار، پس از تهاجم سلطان سلیم اول به ایران صفوی، (38) چرخشی بنیادین در استراتژی نظامی عثمانی رخ داد و آماج تهاجم آن از قاره اروپا به سوی بینالنهرین و ایران صفوی منحرف شد. در پی همین تهاجم بود که شهر بغداد به قلمرو دولت عثمانی منضم شد.
اگر در کوران جنگ سرنوشتساز عثمانی و اروپای مسیحی در دهه 1520م. برای تکاپوهای اطلاعاتی و دسیسهآمیز جایگاهی قایل شویم و جنگ را به مصاف ساده نظامی منحصر ندانیم، لاجرم باید بپذیریم که این سالها دوران رونق کار کانونهای متبحر و توانمند در این عرصه بود. در این میان، مرموزترین حادثهای که میشناسیم ماجرای دیوید روبنی است که رنگ و بوی دسیسهآمیز آن انکارناپذیر است.
در نیمه دوم سده شانزدهم، عقاید رازآمیز کابالی چنان در محافل مسیحی جاذبه داشت که حتی برخی شخصیتهای مهم دینی چون کاردینال اگیدیو ویتربو (39) و فرانسیسکو گئورگیوی ونیزی (40) در آثار خود به وسعت به تکرار مضامین و مفاهیم کابالی پرداختند. در این زمان، کتاب ظهر به اثری نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان یافت. سرانجام، کار بدانجا کشید که گیوم پاستل (41) (1510-1581) فرانسوی، یکی از شخصیتهای متنفذ رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب ظهر به لاتین دست زد و بهمراه آن شرح مفصل خود را نیز انتشار داد. این در حالی است که ترجمه عبری ظهر هنوز منتشر نشده بود. (42)
ربی اسحاق لوریا (43) (1534-1572)، اندیشهپرداز جدید کابالیسم، در این زمان پدید شد و کانون اصلی این مکتب در ایتالیا و در پیرامون لوریا و شاگردانش تمرکز یافت.
اسحاق بن سلیمان لوریا از یک خاندان سرشناس یهودی بود که شاخههای آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی حضور داشت. برادر او، مردخای، یک پیمانکار مالیاتی ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجوانی به مصر رفت و مدتی در جزیرهای در نزدیکی قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زیست. در این دوران بود که لوریا به اندیشهپرداز کابالی و یکی از رهبران اصلی این فرقه بدل شد. (44)
اندیشههای لوریا، در کنار کتاب ظهر، یکی از دو منبع اصلی فکری کابالا به شمار میرود. هستیشناسی جدید کابالی و ترسیم جهان به صورت "عین صوف" بهوسیله اسحاق لوریا شکل گرفت. اندیشه اسارت "زمزم" (45) (اخگر الهی) به دست "سیترا اهرا" (46) (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین "کلیپت" (47) (خلافت/ اسلام) حکم میرانند در این مفهوم تبلور یافت. فرآیند دیالکتیکی رهایی "زمزم"، که "تیکون" (48) (نوزایی) نامیده میشود، نیز متعلق به لوریاست. (49) مفهوم کابالی "تیکون"، که احتمالا از "کون" (شدن) در عرفان اسلامی گرفته شده، سراسر تاریخ قوم یهود را به صورت فرایند مسیحایی در راه تحقق مأموریت الهی ترسیم میکند. درباره هستیشناسی کابالی و فرایند "تیکون" و پیوند آن با اندیشه سیاسی در بررسی نظریات ناتان غزهای بطور مشروح سخن خواهیم گفت. در اندیشه لوریا، "پرستش زن" جایگاهی خاص مییابد. مفهوم "شخینا" در اندیشه کابالی پیشتر به معنی "تجلی روحانی داوود" بود. در کابالیسم لوریایی، این مفهوم به نمادی مونث بدل شد. در ماجرای هبوط "انسان قدیم" (آدم کدمن)، (50) که با هبوط قوم یهود انطباق مییابد، نیروهای شیطانی "ملخ" (ملک، پادشاه) (51) را از "شخینا" یا "صفیرا ملخوت" (52) (ملکه) جدا میکنند. تمامی تکاپوی پسین برای رسیدن به "شخینا" و وصل شدن به اوست. (53) تبدیل "شخینا" به نماد مونث و تأویل فرایند عرفانی "جدایی" و "وصل" با مفاهیم مشخص جنسی، بعدها در بنیاد "تصوف جنسی" یعقوب فرانک و فرقههای مشابه در سده بیستم قرار گرفت. در مکتب لوریایی کابالا، هبوط آدم تنها به دلیل "گناه" نیست؛ بلکه برای انجام یک مأموریت الهی است و آن گردآوری اخگرهایی است که در سرزمین "خلافت" فروافتاده و اسیر آن شده اند. (54)
پیروان لوریا او را مسیح بن یوسف میدانستند که راه را برای ظهور مسیح اصلی، مسیح بن داوود (سلطان موعود قوم یهود)، هموار کرد. (55) بدینسان، یهودیان و محافل مسیحی متأثر از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قریبالوقوع مسیح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نیمه اول سده هفدهم، کانون اصلی این مسیحگرایی در بندر آمستردام متمرکز بود و با الیگارشی ماوراء بحار هلند پیوند تنگاتنگ داشت. در این زمان، بخش مهمی از تکاپوی چاپخانههای آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسیح و افسانه "ده سبط گمشده بنیاسرائیل" متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرایند "تیکون"، جنگ با "نیروهای شیطانی" (سیترا اهرا) مستقر در سرزمین "کلیپت" (خلافت)، به شدت برجسته شد و جایگاه اصلی را در مکتب کابالا یافت. (56) در این زمان، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل گردید و "شیطانشناسی" یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران کابالا شد و رسالههای متعدد در این زمینه انتشار یافت. یک نمونه، سامسون اوستروپولر (57) است. او که سرشناسترین رهبر فرقه کابالا در لهستان به شمار میرفت، رسالههایی در زمینه شناسایی "نیروهای شیطانی" و سرزمین "کلیپت" نوشت. (اوستروپولر به سال 1648 در جریان قیام خملنیتسکی به قتل رسید.) (58)
پینوشتها:
1. Judaica, vol. 10, p. 643.
2. Ben-Sasson, ibid, p. 695.
3. Giovanni Pico della Mirandola
4. Johanan ben Issac Allemanno
5. Giovanni Francesco
6. Judaica, vol. 2, pp. 645-646.
7. Flavius Mithridates
8. Guglielmo Raimondo de Moncada
9. ibid, vol. 12, p. 160.
10. Elijah Delmedigo
11. ibid, vol. 5, p. 1477.
12. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه صفدر تقیزاده و ابوطالب صارمی، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ج 5، ص 139.
13. Judaica, vol. 10, pp. 643- 644; vol. 13, pp. 500-501.
14. ibid, vol. 10, p. 644.
15. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 128.
16. Paul Ricius
17. ibid, vol. 14, p. 110.
18. ibid, vol. 10, p. 644.
19. Asher Lemlein
20. Joseph della Reina
21. ibid, p. 544. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 33
22. David Reubeni (Reuveni)
23. Castelazzo
24. Daniel and Vitale da Pisa
25. Mantua
26. Solomon Molcho
27. Diogo Pires
28. ibid, vol. 12, pp. 225-226; vol. 14, pp. 114-115; Wigoder, ibid, pp. 352-353, 417-418.
29. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 60.
30. Giulio de Medici
31. درباره خاندان مدیچی بنگرید به: همین کتاب، ج 1، صص 267-269.
32. بنگرید به: دورانت، همان مأخذ، ج 5، صص 658-679.
33. Judaica, vol. 14, p. 115.
34. ibid, vol. 10, p. 544.
35. استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، 1370، ج 1، ص 167.
36. همان مأخذ، ص 171.
37. همان مأخذ، ص 169.
38. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، صص 85-86.
39. Egidio da Viterbo
40. Francesco Giorgio
41. Guillaume Postel
42. ibid, p. 645.
43. Isaac ben Solomon Luria
44. ibid, vol. 11, pp. 572-578.
45. Zamzam
46. Sitra Ahra
47. Kellipot
48. Tikkun
49. ibid, vol. 10, p. 547.
50. Adam Kadmon
51. Melekh, Tiferet
52. Shekhinah, Sefirah Malkhut
53. ibid, p. 616.
54. ibid, p. 619.
55. ibid, p. 548.
56. ibid, p. 551.
57. Samson ben Peshah Ostropoler
58. ibid, p. 551; vol.12, pp. 1516-1517.
/م