در تجدید ساختار اروپا و تکوین جغرافیای سیاسی جدیدی که پس از جنگهای ناپلئونی شکل گرفت، سه قدرت بزرگ بیشترین تأثیر را داشتند: انگلستان در غرب، روسیه در شرق و اتریش در مرکز. در این میان، اتریش به عنوان میزبان "کنگره وین" و سپس به عنوان پاسدار "نظم نوین" برخاسته از تبانی قدرتهای متحد ضدناپلئون واجد اهمیت ویژه است.
حکومت اتریش از سال 1278 میلادی در دست خاندان هابسبورگ بود و از همین زمان شهر وین به پایتخت آنان بدل شد.
وین (1) واژهای سِلتی است به معنی "قلعه سفید". این شهر در آغاز سده هیجدهم حدود یکصد هزار نفر جمعیت داشت و در نیمه دوم این سده، در دوران سلطنت ماری ترز، به یکی از مراکز اصلی فرهنگی اروپا بدل شد. جمعیت آن در سال 1800 حدود 190 هزار نفر، در سال 1840 حدود 350 هزار نفر، در سال 1880 بیش از 700 هزار نفر و در سال 1890 حدود 4/1 میلیون نفر گزارش شده است. تا این زمان وین دو بار (1529 و 1683) بهوسیله عثمانیها و دو بار (1805 و 1809) بهوسیله فرانسویها اشغال شده بود. (2)
در سال 1869 جمعیت امپراتوری اتریش 20 میلیون نفر و جمعیت مجارستان و سایر سرزمینهای تابعه 4/15 میلیون نفر گزارش شده است. در سال 1890 این رقم به ترتیب به 8/23 و 4/17 میلیون نفر (جمعاً 2/41 میلیون نفر) رسید. (3)
سلطنت خاندان هابسبورگ در وین تا نخستین سالهای سده نوزدهم بطور رسمی "امپراتوری روم مقدس" نام داشت و علاوه بر حکومت مستقیم بر سرزمین اتریش، رهبری سیاسی دولتهای کوچک و بزرگ مجاور را نیز به دست داشت. درواقع، رابطه امپراتور "روم مقدس" با شاهان و حکمرانان اروپای مرکزی را بنوعی میتوان مشابه رابطه خلیفه عباسی بغداد و شاهان و حکمرانان سرزمینهای اسلامی در سدههای هشتم تا سیزدهم میلادی دانست. (4) این وضع تا زمان حکومت فرانتس دوم ادامه داشت. پس از تاجگذاری ناپلئون به عنوان امپراتور فرانسه، فرانتس دوم عنوان "امپراتور روم مقدس" را کنار نهاد و در 11 اوت 1804 به عنوان "فرانتس اول امپراتور اتریش" تاجگذاری کرد. علت این اقدام ناتوانی او در دفاع از سرزمینهای آلمانی، که بطور سنتی در زیر تولیت "امپراتور روم مقدس" قرار داشت، در برابر ناپلئون بود. بدینسان، در تاریخ نام او به عنوان آخرین "امپراتور روم مقدس" و اولین امپراتور اتریش به ثبت رسید. پس از تأسیس "کنفدراسیون راین" بهوسیله ناپلئون، فرانتس در 6 اوت 1806 رسماً "امپراتوری روم مقدس" را منحل اعلام کرد.
بسیاری از اعضای خاندان هابسبورگ پیوندی استوار با زرسالاران یهودی داشتند و دربار آنان خاستگاه ثروت و اقتدار و کانون تکاپوی برخی از نامدارترین خاندانهای یهودی- چون شلزینگر، پولاک، اوپنهایمر، ورتیمر، پوپر و اگوئیلار- بود. پیوند خاندان هابسبورگ با یهودیان چنان عمق داشت که خود نیز در میان مردم اروپا به "یهودیتبار" شهرت یافتند. (5)
نخستین یهودی که در وین، و سراسر اتریش، استقرار یافت فردی بهنام شلوم (6) (سلیمان) است که در اوایل سده دوازدهم میلادی مشاور مالی و رئیس ضرابخانه دوک وین بود. گفته میشود او فردی ثروتمند بود و خدمتگزاران مسیحی در اختیار داشت. (7) این حدود یک سده پیش از استقرار خاندان هابسبورگ در شهر فوق است.
در اوایل سده شانزدهم شمار یهودیان ساکن این شهر تنها 16 خانوار گزارش شده است. استقرار یهودیان در وین بطور عمده از سده هفدهم آغاز شد. در سال 1620 مارکوس مارگولیوت در وین ساکن شد و خاندان نامدار شلزینگر را بنیان نهاد. از آن پس یهودیان نقش مهمی در حیات اقتصادی و سیاسی این شهر به دست گرفتند.
در سده هفدهم و اوایل سده هیجدهم، "یهودیان درباری" قدرتمندی چون ساموئل اوپنهایمر، سامسون ورتیمر و بارون دیهگو داگوئیلار در وین مستقر بودند. بدینسان، به اعتبار نفوذ آنان وین به یکی از مراکز مهم یهودیان بدل شد. در سال 1793 یک چاپخانه عبری در وین تأسیس شد و از آن پس این شهر به مرکز نشر کتب یهودیان در اروپای مرکزی بدل گردید. در سال 1846 شمار یهودیان در وین به 3739 نفر، دو سال بعد به 9731 نفر و در سال 1854 به حدود 15 هزار نفر رسید. در سال 1936 تعداد یهودیان وین 176 هزار نفر گزارش شده که 8 درصد کل جمعیت شهر را شامل میشد. (8) این ارقام بجز "یهودیان مخفی" است که کسی از شمار دقیق آنان مطلع نیست. سومبارت مینویسد در دهه 1840 در وین حداقل 12 هزار "یهودی مخفی" وجود داشت که تمامی تجارت منسوجات این شهر را در اختیار داشتند. (9) و نیز میدانیم که برخی از "یهودیان مخفی" عضو فرقه یاکوب فرانک در اواخر سده هیجدهم و سده نوزدهم به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. (10) دایرة المعارف یهود مینویسد در زمان "کنگره وین" خانههای یهودیان محل زیست و تجمع میهمانان خارجی شرکتکننده در کنگره بود. (11)
فرانتس دوم (12) (1768-1835)، امپراتور "روم مقدس"، که با نام فرانتس اول به عنوان امپراتور اتریش تاجگذاری کرد، پسر لئوپولد دوم، امپراتور "روم مقدس"، و نوه دختری کارل سوم، پادشاه اسپانیا، است. او با مرگ پدر در مارس 1792 در رأس خاندان هابسبورگ جای گرفت و به عنوان امپراتور "روم مقدس" و پادشاه هنگری (مجارستان) و بوهم بر تخت نشست.
در 20 آوریل 1792 جنگ فرانسه و اتریش آغاز شد و خاندان هابسبورگ به اتحاد قدرتهای ضد فرانسه پیوست. این وضع تا اکتبر 1797 و انعقاد پیمان صلح کامپو فورمیو(13) میان اتریش و فرانسه ادامه داشت. در این پیمان، اتریش سرزمینهای غربی رود راین را (به وسعت 63 هزار کیلومتر مربع و با جمعیت 5/3 میلیون نفر) به فرانسه تسلیم کرد.
با صعود ناپلئون (1799)، ستیز اتریش و فرانسه از سر گرفته شد و دومین دور از جنگهای اتریش و متحدینش علیه فرانسه آغاز شد. این جنگ نیز با شکست متحدین پایان یافت و در پیمان فوریه 1801، معروف به پیمان صلح لونهویل، (14) اتریش بر تمامی تعهدات خود در پیمان پیشین گردن نهاد.
این صلح دوامی نداشت. با صعود ویلیام پیت کوچک، انگلستان بار دیگر تکاپوی خود را از سر گرفت و با صرف طلای فراوان توانست در سال 1805 سومین دور از جنگهای متحدین علیه فرانسه را آغاز کند. حامی سیاستهای جنگافروزانه پیت در وین، کنت اشتادیون (15) (1763-1824) وزیر خارجه فرانتس بود که او نیز در همین سال به قدرت رسید. در 13 نوامبر 1805 ناپلئون پیروزمندانه وارد وین شد و در کاخ شونبرون، (16) مقر تابستانی خاندان هابسبورگ، اقامت گزید. فرانتس و درباریانش پیش از ورود ناپلئون از شهر گریخته بودند. این جنگ به پیمان 25 دسامبر 1805، معروف به پیمان صلح پرسبورگ، (17) انجامید و اتریش بار دیگر بخشی از مستملکات خود را از دست داد.
بدینسان، اتحاد سوم نیز با ننگ و خواری پایان یافت و میلیونها پوند انگلستان که صرف ایجاد آن شده بود به هدر رفت. اخبار این شکست فضاحتبار برای ویلیام پیت خردکننده بود. نخستوزیر جنگافروز بریتانیا توان تحمل این شکست و حملات سخت نمایندگان پارلمان علیه خود را نداشت. او در 23 ژانویه 1806 درگذشت و چارلز فوکس، رقیب دیرینش که از آغاز مخالف جنگ با فرانسه بود، به عنوان وزیر خارجه بریتانیا به قدرت رسید. فوکس نیز نه ماه بعد درگذشت.
در سال 1809، دور جدید جنگهای انگلستان، اتریش و سایر متحدین علیه فرانسه از سر گرفته شد و این بار نیز متفقین شکست خوردند. ناپلئون بار دیگر وارد وین شد و در کاخ سلطنتی شونبرون استقرار یافت. کنت اشتادیون، عامل این جنگ، بناچار استعفا داد و در 8 اکتبر 1809 مترنیخ 36 ساله، سفیر اتریش در پاریس، در مقام وزیر امور خارجه جای گرفت. در 14 اکتبر 1809 پیمان صلح شونبرون میان فرانسه و اتریش به امضا رسید و ناپلئون وین را ترک گفت.
از این پس امپراتوری اتریش رفتاری خاضعانه در برابر ناپلئون در پیش گرفت و مترنیخ تلاشی محیلانه را برای جلب اعتماد امپراتور فرانسه آغاز کرد. او سرانجام موفق شد در مارس 1810 ماری لوئیز، دختر 18 ساله فرانتس، را به همسری ناپلئون 41 ساله درآورد. این یک پیروزی بزرگ برای خاندان هابسبورگ به شمار میرفت زیرا در آن زمان تاجداران اروپا همه خواستار وصلت با ناپلئون بودند. این امر شامل حکمرانی مقتدر چون آلکساندر اول، تزار روسیه، نیز میشد. مورخین مینویسند آلکساندر هماره ضمن جملاتی تملقآمیز به سفیر فرانسه میگفت که وی اشتیاق بسیار دارد تا خواهر 16 سالهاش را به عقد ناپلئون درآورد.(18) بدینسان، خبر وصلت ناپلئون با ماری لوئیز موجی از شادی را در وین برانگیخت. "در کاخ سلطنتی شونبرون همه میگفتند: اتریش نجات یافت." (19) تارله سیاستهای پسین دربار هابسبورگ در قبال ناپلئون را چنین توصیف کرده است:
ترس از هجوم و امید به لطف داماد نیرومند، امپراتور فرانتس اتریش را نیز همانند فردریک ویلهلم وحشتزده [امپراتور پروس]، برای ناپلئون فرمانبرداری مطیع ساخته بود. ناپلئون در جریان سالهای اخیر از جانب اتریش جز تملقهای چاکرانه نشنیده بود. در سال 1811، زمانیکه امپراتریس ماری لوئیز وارث امپراتوری ناپلئون را به دنیا آورد، دربار اتریش که دستخوش هیجان عظیمی شده بود، دستور داد تا بدین مناسبت یک تمبر پستی منتشر سازند. در روی این تمبر، مریم مقدس با قیافه ماری لوئیز، "مسیح کوچک" را با قیافه "پادشاه رم" [لقب پسر ناپلئون] در آغوش گرفته بود و بر بالای این دو، در میان ابرها، خدای ارتشها، که قیافه ناپلئون را داشت، بال گسترده بود. بطور خلاصه، برای اینکه ستایش بندهوار، بتپرستی و جذبه جنونآمیز خود را به مستبد پاریس بنمایانند، به پستترین و رذیلانهترین اعمال ناشیانه و بیجا دست میزدند. (20)
در لشکرکشی سال 1812 ناپلئون به روسیه، دربار اتریش، مانند پروس، تأمین تدارکات ارتش فرانسه را به عهده گرفت و بخشی از ارتش خود را نیز، به فرماندهی پرنس کارل شوارزنبرگ، در رکاب ناپلئون به روسیه گسیل داشت. معهذا، با شکست ناپلئون در لشکرکشی فرساینده به مسکو، اتریش بار دیگر خصومت خود را آغاز کرد و در اوت 1813 در کنار انگلستان و روسیه و پروس جنگ را از سر گرفت. این بار ماجرا با پیروزی متحدین به پایان رسید.
کلمنس مترنیخ (21) (1773-1859) از نامدارترین چهرههای تاریخ معاصر اروپاست. او در یک خانواده اشرافی آلمانی به دنیا آمد که در کناره رود راین دارای املاک و رعایا بودند. مترنیخ 16 ساله بود که انقلاب فرانسه رخ داد و کمی بعد تأثیر مستقیم آن را بر زندگی خود و خانوادهاش لمس کرد. در سال 1792 منطقه راین به اشغال ارتش فرانسه درآمد. خانواده مترنیخ، به سان سایر اشراف منطقه، املاک خود را از دست دادند و برای نجات جان خویش به انگلستان گریختند. آنان در سال 1794 به وین مهاجرت کردند. معهذا، بخت یار این اشرافزاده 21 ساله و ورشکسته بود. زیرکی و دسیسههای مادرش به ثمر نشست و مترنیخ یک سال بعد با نوه کنت کونیتس، (22) صدراعظم پیشین خاندان هابسبورگ (1753-1792)، ازدواج کرد. این وصلت هم او را به ثروت رسانید و هم درهای محافل اشرافی وین را به رویش گشود. مترنیخ در 28 سالگی به استخدام وزارت خارجه درآمد و به عنوان سفیر به درسدن (1801-1803)، برلین (1803-1806) و پاریس (1806-1809) اعزام شد.
دوران مأموریت در پاریس نقش مهمی در زندگی پسین مترنیخ ایفا کرد زیرا او را با زندگی سیاسی فرانسه و شخصیت ناپلئون از نزدیک آشنا نمود و سبب شد که در جریان مذاکرات صلح با فرانسه نقش دیپلماتیک مهمی به دست گیرد. کاردانی و آشنایی عمیق او با محافل سیاسی پاریس توجه امپراتور را به خود جلب کرد و در پی استعفای کنت اشتادیون (1809) وی را در سمت وزیر خارجه منصوب نمود. مأموریت مترنیخ نجات دربار هابسبورگ از وضع وخیمی بود که در آن گرفتار شده بود. مهمترین برگ برنده مترنیخ ازدواج ماری لوئیز و ناپلئون بود. جالب است بدانیم که نام کنت کونیتس، پدر بزرگ همسر مترنیخ، نیز به عنوان عامل وصلت دو خاندان هابسبورگ و بوربن، ازدواج ماری آنتوانت و لویی شانزدهم (1770)، در تاریخ به ثبت رسیده است. موفقیت در این امر برای مترنیخ شهرت و اقتدار فراوان به ارمغان آورد. از آن پس او واسطه اصلی دربارهای پاریس و وین بود. وی در همین دوران پیوندهای پنهان خود را با کانونهای سیاسی لندن استوار ساخت.
با آغاز دور جدید جنگهای متحدین علیه فرانسه (1813)، مترنیخ به یکی از چهرههای اصلی سیاست اروپا بدل شد و در همین سال "پرنس" لقب گرفت. پس از پیروزی بر ناپلئون، مترنیخ شخصیت اصلی "کنگره وین" به شمار میرفت و از آن پس به مدت 15 سال نقشی تعیینکننده در سیاست اروپا به دست داشت. نظم سیاسی اروپا در دوران 33 ساله پس از "کنگره وین" (1815-1848) به "سیستم مترنیخ" (23) شهرت دارد. هدف او ایجاد یک قدرت نیرومند در اروپای مرکزی بود در برابر دو قدرت غربی (فرانسه) و شرقی (روسیه). مترنیخ امپراتوری اتریش را گسترش داد و سلطه آن را بر دولتهای کوچک شبه جزیره ایتالیا برقرار ساخت.
فرانتس در سال 1821 مترنیخ را در سمت صدراعظم اتریش منصوب کرد. مترنیخ در سیاست داخلی، برخلاف اشتادیون که هوادار اصلاحات اجتماعی بود، اقدامات سرکوبگرانه علیه تودههای مردم را به امپراتور توصیه میکرد. این توصیهها مورد توجه فرانتس قرار میگرفت و به کار بسته میشد. لذا، انقلاب 1830 اروپا بر اعتبار مترنیخ ضربه مدهشی وارد کرد، موقعیت او را متزلزل نمود و وی را در نزد تودههای مردم به شدت منفور ساخت.
مرگ فرانتس و استقرار فردیناند اول در رأس امپراتوری اتریش (1835) ضربه دیگری بر اقتدار مترنیخ بود. فردیناند، که به "امپراتور مهربان" شهرت دارد، مصروع، بیکفایت و کندذهن بود. به همین دلیل، امور امپراتوری بهوسیله یک شورای دولتی اداره میشد که در درون آن رقابت شدید وجود داشت. (24)
سرانجام، انقلاب 1848 اروپا به اقتدار مترنیخ بطور کامل پایان داد. یکی از خواستهای اصلی مردم برکناری مترنیخ بود که اینک منفورترین شخصیت اتریش و سراسر اروپا شناخته میشد. امپراتور نیز او را برکنار کرد. با آغاز شورش در وین، مترنیخ به لندن گریخت. او سه سال در لندن و برایتون (انگلیس) بود و سپس به وین بازگشت. دوران اقتدار مترنیخ در تاریخ اتریش به "عصر مترنیخ" شهرت دارد.
مترنیخ زنباره بود، زندگی پرتجمل و مسرفانهای داشت و مخارج آن را از طریق دستگاه دولتی تأمین میکرد. دایرة المعارف یهود از مترنیخ به عنوان مدافع حقوق یهودیان در اروپا نام میبرد و میافزاید:
او در میهمانیهای پرزرق و برق یهودیان وین بسیار شرکت میکرد و برای کار و تفریح با خانوادههای اصلی بانکدار یهودیان پیوند داشت تا بدان حد که شایع شد فرار او از وین انقلابی در سال 1848 به کمک روچیلدها انجام گرفته است. (25)
مترنیخ پس از بازگشت به وین (1851) به عنوان یک رجل بازنشسته زندگی بسیار محترمانه و مجللی داشت و مشاور برخی از رجال سیاسی آن زمان، از جمله بیسمارک، بود ولی منصبی به دست نگرفت. در زمان حیات او، پسرش پرنس ریچارد مترنیخ (1823-؟)، دیپلمات مشهوری شد. او در زمان مرگ مترنیخ (1859) به عنوان سفیر اتریش در پاریس منصوب شد و تا سال 1871 در این سمت بود.
پس از عزل مترنیخ، فردیناند به آلت دست وزرا و مشاورینش بدل شد و هر چه در برابرش مینهادند امضا میکرد. او کمی پس از مترنیخ، در 2 دسامبر 1848، به سود برادرزادهاش، فرانتس جوزف، استعفا داد و تا پایان عمر (1875) در پراگ زیست.
"عصر مترنیخ" در تاریخ اتریش با نام فردریش فن گنتس و بارون سالومون روچیلد در پیوند است:
فردریش فن گنتس (26) (1764-1832) در یک خانواده یهودی در شهر برسلاو (واقع در پروس آن روز و لهستان امروز) به دنیا آمد و در جوانی به مسیحیت گروید.(27) او در 21 سالگی به خدمت دربار پروس درآمد. درباره تبار گنتس و پیوند خویشاوندیاش با الیگارشی یهودی اطلاعی در دست نداریم. در دایرة المعارف یهود نیز مدخلی درباره گنتس وجود ندارد و تنها در ذیل مدخل "مترنیخ" اشاره شده که فردریک فن گنتس، "دست راست او"، چون مترنیخ، به یهودیان علاقه داشت. (28)
گنتس از دوران جوانی رابطه گستردهای با نامدارترین چهرههای اروپای آن عصر داشت: با شاعران و دولتمردان، با شاهزادگان و اشراف بلندپایه، و نیز با صرافان و تجار یهودی. آلکساندر هومبولت (29) (1769-1859)، دیپلمات و سیاح و دانشمند نامدار آلمانی، با او آشنایی کامل داشت و گوته به وی بسیار علاقمند بود. (30)
گنتس از صاحبنظران سیاسی و اقتصادی زمان خود بود و در این زمینه دارای تألیفاتی است. او در محافل سیاسی و فرهنگی اروپای مرکزی به عنوان یکی از نظریهپردازان ضد انقلاب فرانسه شهرت داشت. معهذا، شهرت گنتس بطور عمده به دلیل ترجمهای است که در سال 1793 از رساله تأملاتی درباب انقلاب فرانسه، اثر معروف ادموند برک، (31) دولتمرد و اندیشهپرداز سیاسی انگلستان (1729-1797)، کمی پس از انتشار آن (اول نوامبر 1790)، به زبان آلمانی ارائه داد.
این رساله جدیترین و مشهورترین ردیه نظری علیه انقلاب انگاشته میشد و در پاسخ به آن بود که توماس پین (32) (1737-1809) اثر معروف خود، حقوق انسان، را نگاشت. (33) برک در این رساله میگفت: "فرانسویها نشان دادهاند که بزرگترین معماران تخریبی هستند که تاکنون جهان به خود شناخته است." (34) دکتر دیوید تامسون مینویسد: "این رساله یکی از اقناعکنندهترین تفسیرهایی است که تاکنون در دفاع از سنتگرایی تحریر شده. برک هرجومرج و دیکتاتوری را به عنوان پیامد چنین انقلابی پیشبینی میکرد." تامسون میافزاید: رساله ادموند برک "یک فلسفه ضدانقلابی در اختیار تمامی دشمنان انقلاب قرار داد" و او را به "سخنگوی محافظهکاری در سراسر اروپا بدل کرد." (35)
در آن زمان، انگلستان به دلیل برخورداری از نظریهپردازان برجستهای چون آدام اسمیت (36) (1723-1790)، دیوید ریکاردو (37) (1772-1823) و جیمز میل (38) (1773-1836) مهمترین کانون تعلیم و تعلم در زمینه اقتصاد سیاسی بهشمار میرفت. لذا، گنتس به انگلیس رفت و به تحصیل در این رشته پرداخت. او در دوران اقامت در انگلستان با جان هریس دوستی نزدیک یافت. هریس در این زمان برخی از نوشتههای گنتس را به زبان انگلیسی ترجمه کرده بود. پس از بازگشت گنتس از انگلیس، مکاتبه میان این دو ادامه داشت. (39)
در زمانی که مترنیخ به عنوان سفیر امپراتور اتریش به درسدن اعزام شد، گنتس 37 سال داشت و نه سال از مترنیخ بزرگتر بود. مترنیخ در اوایل مأموریت خود در درسدن، با گنتس آشنا شد و به زودی گنتس به نزدیکترین دوست او بدل گردید. در این زمان گنتس مخالف سیاست بیطرفی دربار پروس در قبال فرانسه بود. در نتیجه، او در سال 1802 از خدمت دربار پروس استعفا داد، با توصیه مترنیخ به استخدام دربار اتریش درآمد و به عنوان "مشاور سلطنتی" در وین مستقر شد. (40)
از آن پس گنتس نقش مهمی در تکاپوهای مترنیخ و ارتقاء وی در هرم سیاسی اتریش ایفا کرد. گنتس یکی از حلقههای موثر پیوند دربار اتریش با لندن و عملیات انتقال پول انگلستان به وین در دوران جنگهای ناپلئونی، با واسطه هریس و بنیاد روچیلد، نیز به شمار میرود.
در دوران اقتدار مترنیخ، گنتس به مشاور و محرم و راهنمای او بدل گردید. کورتی مینویسد مترنیخ، که از مسایل مالی چیزی نمیدانست، گنتس را به خدمت گرفت و او به "مغز مالی" مترنیخ بدل شد. (41) پیوند این دو بسیار عمیق بود. به تعبیر کاولس، "در دورانی که مترنیخ کلید اروپای مرکزی بود، گنتس کلید مترنیخ بود." (42)
پس از سقوط ناپلئون، از سوی نمایندگان قدرتهای شرکتکننده در "کنگره وین" گنتس به عنوان دبیر این کنگره برگزیده شد. (نماینده انگلیس در "کنگره وین" ولینگتون بود.) از این زمان گنتس به دلیل ریاستش بر دبیرخانه "کنگره وین" به "دبیر اروپا" شهرت یافت. (43)
گنتس به سان مترنیخ زندگی خصوصی به شدت آلودهای داشت و برخلاف مترنیخ هیچ پروایی در اخذ علنی رشوه و اخاذی از هر کس که میتوانست نداشت؛ "از دولتهای خارجی، از اشخاصی که به دنبال کسب عناوین و القاب اشرافی بودند، از هر جا و هر کس که فرصت دست میداد." کورتی میافزاید او از طریق قلم نیز "پولهای کلان" به چنگ آورد. (44) قاعدتاً ترجمه و نشر رساله و نظریات ادموند برک در سرزمینهای آلمانیزبان، تکاپوی قلمی وی علیه انقلاب فرانسه و تلاشش برای جلب دولتهای اروپای مرکزی به جبهه انگلستان از سوی الیگارشی لندن بیپاداش نبود. معهذا، گنتس به دلیل زندگی مسرفانهاش هماره بدهکار و در معرض ورشکستگی بود. هومبولت در نامهای به گوته (10 ژانویه 1797) مینویسد:
ممکن است شنیده باشی که چند هفته پیش گنتس بیچاره کاملا ورشکست شده. این ضعف [مالی] او، نه ولخرجیهایش، است که وی را به چنین روزی انداخته است.
اوگن کورتی این ادعای هومبولت را نمیپذیرد و مینویسد: "بندرت کسی را میتوان یافت که به سان گنتس پول خود را مسرفانه و بیفکر نابود کند." (45)
فردریش فن گنتس با روچیلدها صمیمانهترین روابط را داشت و حمایتهای او در انباشت ثروت آنان در اروپای ویران پس از جنگ و پیوندشان با دربار وین موثر بود. اوگن کورتی در پژوهش خود، برمبنای اسناد دولتی اتریش و اسناد شخصی گنتس، از جمله دفتر یادداشتهای روزانه او، بطور مشروح درباره پیوند نزدیک گنتس و روچیلدها سخن گفته است. ابعاد این پیوند را بهویژه آنگاه درمییابیم که بدانیم نخستین مقالهای که در پیرامون بنیاد روچیلد در یک دایرة المعارف اروپایی به چاپ رسید به قلم گنتس بود:
در سال 1826 کمپانی انتشاراتی بروکهاوس (46) تصمیم به تجدید چاپ دایرة المعارف معروف خود (47) گرفت. این کتاب در آن زمان، که آثار چاپی از جاذبه فراوان برخوردار بود، اعتبار بسیار داشت، بر افکار عمومی به شدت موثر بود و به تعبیر کورتی نوعی "کتاب مقدس" تلقی میشد. سالومون روچیلد از گنتس خواهش کرد که در ازای دریافت وجه هنگفتی این مقاله را بنویسد و گنتس نیز مقالهای مفصل با عنوان "یادداشتهای بیوگرافیک درباره بنیاد روچیلد" نوشت که، بدون ذکر نام نویسنده، در دایرة المعارف بروکهاوس به چاپ رسید. این مقاله سرشار از تمجید از تواناییهای "خارقالعاده" بنیانگذاران بنیاد روچیلد است و حاوی هیچ داده جدی از منشاء ثروت، پیوندهای مرموز و عملکرد پیچیده آنان نیست. این مقاله تأثیر فراوان در گسترش اعتبار بنیاد روچیلد داشت. (48) بیهوده نیست که کورتی از فردریش فن گنتس، مرد مقتدر دربار وین و سراسر اروپا، گاه به عنوان "عامل روچیلدها" یاد میکند. (49)
سالومون مایر روچیلد، فروتنترین و مطیعترین پسر مایر آمشل، بنیانگذار شاخه وین بنیاد روچیلد است.
در همان زمان که ناتان مایر روچیلد و سایر اعضای الیگارشی یهودی مستقر در لندن، ساختار جدید زرسالاری یهودی را در امپراتوری بریتانیا، ثروتمندترین قدرت اروپایی آن زمان، سامان میدادند، و جیمز (یاکوب) مایر روچیلد سخت در کار استقرار امپراتوری روچیلدها در پاریس بود، سالومون مایر روچیلد، برادر بزرگتر آنان، نیز با حمایت الیگارشی یهودی اروپا نفوذ عمیق و گسترده خود را در دربار هابسبورگ استوار میساخت. آنتونی الفری مینویسد روچیلدها در دوران پنجاه ساله پس از "کنگره وین" (1815-1865) در اتریش "صعودی حیرتانگیز" داشتند و با اتکاء بر حمایت استوار صدراعظم مقتدر اتریش، پرنس مترنیخ، "شراکتی سحرآمیز" از پول و قدرت پدید آوردند. (50)
تا سال 1819، بجز ناتان و جیمز که در لندن و پاریس مستقر بودند، بقیه برادران روچیلد (آمشل، سالومون و کارل) هنوز در شهر فرانکفورت میزیستند. آنان پس از مرگ پدر (1812) اداره دفتر مرکزی بنیاد را در این کانون مهم صرافی اروپا به دست داشتند.
صرفنظر از پیشینه رابطه روچیلدها با دربار اتریش در دوران جنگهای ناپلئونی و "کنگره وین" و نقش این بنیاد در انتقال کمکها و وامهای دولت بریتانیا به اتریش، نخستین وصلت بزرگ مالی دولت اتریش و بنیاد روچیلد از نوامبر سال 1819 آغاز شد. در این زمان مترنیخ به نماینده دربار اتریش در شهر فرانکفورت دستور داد که مذاکره با روچیلدها را برای دریافت یک "وام بزرگ" آغاز کند. سه ماه بعد، در 3 مارس 1820، به درخواست مترنیخ و با فرمان امپراتور به ناتان روچیلد عنوان کنسول اتریش در لندن اعطا شد. (51)
این اقدام بمنظور برخورداری از مصونیت دیپلماتیک، ارسال و دریافت محمولهها از طریق پست دیپلماتیک و حضور در مجامع رسمی بود و طبعاً در افزایش منزلت اجتماعی و اقتدار سیاسی روچیلدها تأثیر فراوان داشت. کمی بعد جیمز روچیلد به عنوان کنسول اتریش در پاریس و پسر سالومون به عنوان کنسول اتریش در فرانکفورت منصوب شد. این سنتی دیرین است که احتمالا در سده هفدهم بهوسیله زرسالاران آمستردام و دولت هلند پدید آمد. از آن پس، یهودیان متنفذ فراوانی را میشناسیم که در سمت کنسولی دولتهای اروپایی جای داشتند. برای نمونه، در اواخر سده هفدهم و اوایل سده هیجدهم گیدئون مندس کنسول هلند در مراکش بود و در حوالی نیمه سده نوزدهم آبراهام و یسه جوزف کنسولهای دولت بلژیک در کهبک و مونترال بودند و یوسف بنزاکن کنسول سوئد و نروژ در مراکش.
علت اقدام دولت اتریش به دریافت "وام بزرگ" از بنیاد روچیلد، بحرانی بود که پول کاغذی رایج این کشور را فراگرفته بود. وزارت خزانهداری اتریش تصمیم گرفت این اسکناسها را گردآوری و از دور خارج کند و برای این کار به 55 میلیون سکه گولدن، که در آن زمان برابر با 5 میلیون پوند انگلیس بود، نیاز داشت. کمی پس از اعطای منصب کنسولی به ناتان، در 4 آوریل 1820 امپراتور فرمان دریافت این وام را خطاب به کنت اشتادیون، که اینک وزیر خزانهداری بود، صادر کرد.
سالومون روچیلد، رابط بنیاد روچیلد با دربار وین، تأمین این وام را، در دو قسط 20 و 35 میلیون گولدنی، متقبل شد. او برای بازپرداخت این وام روشی نامتعارف را پیشنهاد کرد که تا آن زمان در قاره اروپا معمول نبود: انتشار اوراق قرضه عمومی به صورت برگههای بختآزمایی (لاتاری). (52) در سده هیجدهم، لاتاری(53) به عنوان نوعی قمار در اروپا و مستملکات انگلستان در قاره آمریکا رایج بود ولی نخستین بار در جریان جنگهای استقلال آمریکا (1776) و احداث شهر واشنگتن (1793، 1812-1828) به عنوان یک روش جذب نقدینگی عمومی از سوی دولتها به کار گرفته شد. (54) در این روش، اوراق قرضه از سوی یک موسسه معتبر مالی انتشار مییافت و به قید قرعه به تعدادی از خریداران آن "جایزه" پرداخت میشد. این روشی موثر برای جذب نقدینگی پراکنده تودههای مردم بود.
قرارداد "لاتاری روچیلدها" متضمن شرایطی سخت برای مردم اتریش بود. سالومون روچیلد در ازای پرداخت نقدی 20 میلیون گولدن بابت قسط اول 38 میلیون گولدن به صورت اوراق لاتاری و در ازای 35 میلیون گولدن قسط دوم 8/76 میلیون گولدن دریافت کرد. به عبارت دیگر، روچیلدها در این معامله قریب به 60 میلیون گولدن علاوه بر مبلغ وام دریافت داشتند. به علاوه، به آنان بابت سازماندهی این عملیات مالی بیسابقه و گردآوری نقدینگی مردم از طریق اوراق "لاتاری" چهار در صد کمیسیون در قسط دوم پرداخت شد که برابر با 4/1 میلیون گولدن بود.
انتشار خبر وام لاتاری روچیلدها تأثیری گسترده بر افکار عمومی اتریش بر جای نهاد. گزارشهای پلیس مخفی اتریش در آن زمان حاکی از تحریک شدید مردم وین و مناطق پیرامون آن است. یکی از این گزارشها حاکی است که به گفته برخی از مردم "تمامی این عملیات یک فریبکاری شرمآور یهودی است" که بهوسیله روچیلدها و یک کارگزار دربار بهنام جوئل (55) سازمان داده شده. جوئل وزیر خزانهداری را به پذیرش این معامله قانع کرده و در ازای آن 1000 برگ اوراق قرضه به او، 2000 برگ به کنت اشتادیون و 500 برگ به منشی وزارت خزانهداری رشوه پرداخت شده است.
انتشار اوراق لاتاری بسیار موفق بود و ارزش هر برگ آن در بازار بورس به زودی 150 درصد و بیشتر افزایش یافت. سودی را که صرافان از خرید و فروش این اوراق به جیب زدند، و بیتردید بخشی از آن به جیب روچیلدها و همدستانشان رفت، باید به سود این معامله افزود. (56)
بدینسان، در جریان ساماندهی عملیات عظیم مالی فوق، از سال 1820 سالومون روچیلد در وین مستقر شد و شاخه بنیاد روچیلد را در این شهر تأسیس کرد. سالومون معروفترین و مجللترین هتل وین، بهنام"قیصر روم"، (57) را بطور کامل به عنوان محل کار و سکونت خود اجاره کرد. کمی بعد این مکان به محل اجتماع شاهزادگان و اشراف اروپا بدل شد. در همین هتل بود که او در سال 1820 از شاه ورتمبرگ پذیرایی میکرد. سالومون مدتی بعد به تابعیت دولت اتریش درآمد و هتل فوق و ساختمان همجوار آن را خرید. (58)
کمی پس از استقرار سالومون در وین، نوبت به کارل مایر روچیلد، چهارمین پسر مایر آمشل، رسید. کارل 33 ساله نیز در سال 1821 با حمایت مترنیخ در ناپل مستقر شد و شاخه بنیاد روچیلد را در شبه جزیره ایتالیا بنیان نهاد.
در سال 1822 به پیشنهاد گنتس، مترنیخ از امپراتور اتریش برای برادران روچیلد عنوان بارونی گرفت. از آن پس تمامی پنج برادر روچیلد "بارون" شدند و بدینسان پیشوند "فن" (59) به نام آنان افزوده شد. تنها ناتان در لندن از کاربرد این عنوان درباری اتریش خودداری کرد زیرا میدانست این امر خوشایند برخی محافل سیاسی بریتانیا نیست. (60) در همین سال، با دلالی گنتس، روچیلدها یک وام عظیم 6/6 میلیون پوندی به دولت روسیه اعطا کردند و در ازای آن، علاوه بر بهره کلانی که دریافت داشتند، "نشان ولادیمیر" نیز به بارون سالومون و بارون جیمز فن روچیلد اعطا شد. (61) این آغاز افتخارات روچیلدهاست.
یکی از مهمترین متحدین روچیلدها در وین، کنتس ملانی زیخی فراریس، (62) همسر سوم مترنیخ، است.
ملانی با سالومون رابطه صمیمانه داشت تا بدان حد که حتی در حضور امپراتور از او با عنوان "سالومون ما" نام میبرد. برادران روچیلد نیز بطور مرتب از لندن، پاریس، ناپل و فرانکفورت برای او هدیههای رنگارنگ میفرستادند. (63) الفری مینویسد:
هرچند مترنیخ به دلیل درخواستهای بیپایان خزانهداری به شدت بر سالومون متکی بود، ولی روابط آنها تنها مبتنی بر ملاحظات عملی صرف نبود. بتدریج، میان این دو رابطه دوستانه شخصی پایدار و صمیمانهای ایجاد شد.
در پی سومین ازدواج مترنیخ، با کنتس ملانی زیخی فراریس، این رابطه بسیار مستحکم شد. خانواده ملانی به طرزی نامعقول ولخرج بودند و سالومون میتوانست رضایت عروس و داماد را به بهترین شکل تأمین کند. کنتس غالباً به خانه سالومون میرفت و از عتیقههای نفیس "سالومون عزیز" تعریف میکرد. بنظر ملانی، گاوصندوق سالومون "بیتردید زیباترین قسمت خانه او بود. در آن 12 میلیون [گولدن] دوستداشتنی قرار داشت که مرا کاملا دیوانه میکرد." (64)
در این دوران، ماری لوئیز، دختر امپراتور اتریش و همسر خیانتکار ناپلئون، نیز متحد استوار روچیلدها در دربار هابسبورگ به شمار میرفت.
ماری لوئیز تا زمانی که ناپلئون قدرتمند بود در کنار او زیست، ولی آنگاه که بخت از همسرش روی گرداند، پاریس را ترک گفت و بهمراه تنها پسرش به نزد پدر رفت بی آنکه کمترین تأسفی بر سرنوشت همسرش ابراز دارد.
پس از سقوط پاریس، رفتار امپراتور فرانتس و مترنیخ با ناپلئون از نظر اخلاقی به شدت رذیلانه است. مترنیخ، که با دلالی وی ازدواج میان ماری لوئیز و ناپلئون سرگرفت، در "کنگره وین" سازی دیگر سر داد. او ماری لوئیز را به عنوان نمادی از قربانیان "استبداد ناپلئونی" پیش کشید و با این ترفند دوکنشین پارما (65) در ایتالیا را به عنوان "غرامت" برای ماری لوئیز گرفت. بدینسان، ماری لوئیز به عنوان "دوشس پارما" در این شهر مستقر شد و حکومتی خودکامه بپا کرد. در دوران زندگی ماری لوئیز پس از ناپلئون، سالومون روچیلد بانکدار شخصی او بود و امور مالی سرزمین پارما بهوسیله روچیلدها اداره میشد.
مترنیخ میخواست خاطره ناپلئون برای همیشه به فراموشی سپرده شود. کینه او به امپراتور نگونبخت فرانسه و خاندانش فراتر از حد معمول بود. برای نمونه، در سال 1825، چهار سال پس از مرگ ناپلئون، مادر 75 ساله و بیمار او که در رم میزیست، خواستار دیدار با پسر بزرگش ژزف، پادشاه پیشین اسپانیا، شد. در این زمان، ژزف بناپارت با نام مستعار "کنت سرویلیه" (66) در آمریکای شمالی میزیست و ده سال از جدایی مادر و فرزند میگذشت. یکی از دوستان خانواده بناپارت به سالومون روچیلد مراجعه کرد و از او خواهش نمود که از نفوذ خود بر مترنیخ استفاده کند و مجوز دیدار مادر و پسر را به دست آورد. معهذا، بهرغم وساطت سالومون، مترنیخ حاضر به پذیرش این خواست نشد. (67)
ماری لوئیز در این سیاست عنودانه با مترنیخ همراه بود. این همسر ناسپاس و مادر ولیعهد ناپلئون، هیچگاه، نه در الب و نه در سنهلنا، به دیدار همسرش نرفت و هیچگاه حتی به نامههای او پاسخ نداد.
مترنیخ با این هدف که مانع هرگونه تماس احتمالی خانواده ناپلئون با ماری لوئیز شود، یک ژنرال 39 ساله بهنام کنت فن نیپرگ (68) (1775-1829) را بهمراه او راهی پارما کرد. نیپرگ در سال 1812 وزیر مختار اتریش در سوئد بود و نقشی موثر در جلب این کشور به اتحاد ضد ناپلئونی ایفا کرد. (69)
نیپرگ در مأموریت جدید خود بسیار موفق بود تا بدانجا که ماری لوئیز شیفته او شد و از او صاحب دو فرزند نامشروع (یک دختر و یک پسر) شد. (ماری لوئیز تا زمان مرگ ناپلئون همسر قانونی و شرعی او بود.) ماری لوئیز بر این دو کودک نام "مونتنوو" (70) را نهاد. این شکل ایتالیایی "نیپرگ" آلمانی است به معنی "کوه جدید".
ماری لوئیز در دوران حکومت پارما، ثروتی انبوه گرد آورد، آن را در اختیار بانکدار شخصیاش، سالومون روچیلد، قرار داد و خواستار آن شد که پس از مرگ وی با این سرمایه زندگی دو فرزند نامشروعش تأمین شود زیرا آنان رسماً پیوندی با خاندان سلطنتی اتریش و با خاندان پدری خود نداشتند. پسر نامشروع ماری لوئیز بنیانگذار خاندانی است که به "کنت مونتنوو" شهرت دارند. (71)
در دوران پس از سقوط ناپلئون، رابطه قدرتهای بزرگ اروپا سرشار از رقابت و دسیسه بود و این امر بنیاد "جهانوطنی" روچیلد را- که اینک در لندن، پاریس، وین، فرانکفورت و ناپل دفاتر خود را مستقر ساخته بود- با بغرنجیهایی مواجه میساخت. این بنیاد در تمامی کشورهای میزبان بانکدار دولتی بهشمار میرفت و برای حفظ این جایگاه لاجرم باید به عنوان مدافع منافع دولتهای متبوع شناخته میشد.
تحرک در میان قدرتهای معارض برای روچیلدها دشوار نبود. آنان ادامه و وارث سنن کهن زرسالاری یهودی بودند و در این زمینه تجربهای غنی را در پشت خود داشتند. برادران روچیلد به خوبی میدانستند که چگونه هم پیوند نزدیک و استراتژیک خود را با الیگارشی مستعمراتی لندن حفظ کنند و هم لویی فیلیپ و مترنیخ خودکامه و جاهطلب را در پاریس و وین راضی نگه دارند و در این بازی پیچیده منافع مستقل خود و سایر اعضای الیگارشی یهودی را پیش برند.
لذاست که برادران روچیلد، بهرغم اتحاد استوارشان، گاه وانمود میکردند که با یکدیگر در تعارضاند. یک نمونه ماجرای معادن نقره اسپانیاست.
در سال 1834 در قاره اروپا دو معدن مهم نقره وجود داشت: یکی در ایدریای (72) اتریش که بهوسیله ناتان روچیلد لندن خریداری شد و دیگری در آلمیدای (73) اسپانیا.
ناتان روچیلد برای چنگاندازی بر معدن نقره اسپانیا رابطه دوستانهای با ماریا کریستینا، (74) مادر ملکه خردسال و نایبالسلطنه "لیبرال" اسپانیا که مورد حمایت لندن بود، برقرار کرد و 600 هزار پوند استرلینگ به او وام داد. این در حالی است که مترنیخ حامی اصلی دن کارلوس، عموی ملکه و رهبر جناح "استبدادگرای" مخالف او، بود.
مترنیخ، که روچیلدها را در جبهه خود میپنداشت، از این اقدام ناتان سخت به خشم آمد. سالومون روچیلد برای به دست آوردن دل مترنیخ به او گفت که ناتان به دلیل تمایل همسرش حنا، که یک "کوهن لیبرال" است و به ملکه اسپانیا علاقه دارد، وام فوق را اعطا کرده است. این توضیح مترنیخ را قانع نکرد. سالومون ترفندی دیگر اندیشید. او قطعاً با توجه به اینکه مکاتباتش با لندن بهوسیله جاسوسان مترنیخ کنترل میشود و متن آن به اطلاع صدراعظم اتریش میرسد، نامهای تند به ناتان نوشت. او در این نامه اقدام ناتان را مورد حمله قرار داد و پرخاشگرانه به او گفت که وی "در سیاست هنوز کودک است." این نامه، به خشم مترنیخ پایان داد. (75)
انقلابهای سال 1848 به دوران طولانی اقتدار مترنیخ و سلطه "سیستم مترنیخ" بر اروپای قاره پایان داد.
در مارس 1848، یک ماه پس از انقلاب پاریس و فرار لویی فیلیپ، امواج انقلاب به اتریش و آلمان سرایت کرد. در خیابانهای وین و فرانکفورت و برلین نیز سنگرهای خیابانی برپاشد. فردیناند اول، امپراتور اتریش، وحشتزده از مترنیخ خواست استعفا دهد. وی بناچار استعفا داد و برای نجات جان خود تصمیم به فرار گرفت.
مورخین مینویسند مترنیخ به سالومون روچیلد ملتجی شد و به او گفت "اگر شیطان مرا لعنت کند، تو را هم لعنت خواهد کرد!" بدینسان، مترنیخ با یک هزار سکه دوکاتی که سالومون برای مخارج ضرور در اختیارش قرار داد و نامهای از سالومون خطاب به روچیلدهای لندن که اعتبار مالی مترنیخ را تضمین میکرد، در لباس یک پیرزن به لندن گریخت.
سالومون شش ماه پس از مترنیخ در وین بود و در هتلاش بطور پنهان زندگی میکرد. سرانجام، امپراتور و درباریانش نیز از وین گریختند و سالومون چارهای جز ترک وین نداشت. منشی او، از خاندان یهودی گلداشمیت، یک گاری و کارت عبور، برای گذر از سنگرهای خیابانی، فراهم آورد. در10 اکتبر 1848، بارون سالومون فن روچیلد 75 ساله، مقتدرترین صراف و بزرگترین زمیندار سراسر امپراتوری اتریش، در لباس یک پیرمرد عادی در این گاری نشست و از وین خارج شد. سالومون ابتدا به فرانکفورت، نزد برادر بزرگش آمشل، و سپس به کاخ خود در سورن، (76) واقع در حومه پاریس و در حاشیه رود سن، رفت. او در شش ساله پایانی عمرش در این کاخ زیست و هیچگاه به وین بازنگشت.
کمی بعد آرامش در وین برقرار شد. چهار هفته پس از اعاده نظم در وین، آنسلم، تنها پسر سالومون، به این شهر بازگشت و دفتر روچیلدها را گشود. (77) بدینسان، دوران اقتدار بارون آنسلم فن روچیلد در وین آغاز شد.
آنسلم سالومون روچیلد (78) (1803-1874)، پسر بارون سالومون مایر فن روچیلد، از جانب مادر به خاندان اشترن تعلق دارد. او در سال 1826 با شارلوت، فرزند ارشد ناتان مایر روچیلد لندن، ازدواج کرد.
پیشتر به شبکه خویشاوندی ناتان مایر روچیلد لندن پرداختیم. این بحث را با نگاهی به خاندان مادری آنسلم سالومون روچیلد پی میگیریم:
از تبار خاندان اشترن و پیوندشان با خاندانهای کهن الیگارشی یهودی نیز، چون روچیلدها، اطلاعی در دست نداریم. تنها میدانیم که مقارن با دوران تکاپوی مایر آمشل روچیلد، برادران اشترن از صرافان و تجار بزرگ فرانکفورت بودند. و نیز میدانیم که در اواخر سده هیجدهم یا اوایل سده نوزدهم، برادران اشترن، چون روچیلدها، در کشورهای مختلف مستقر شدند و شبکههای بنیاد خود را بر پا کردند. (79) در سال 1800 سالومون مایر روچیلد با کارولین اشترن ازدواج کرد و بدینسان پیوند این دو خانواده استوارتر شد. حاصل این وصلت، آنسلم و بتی روچیلد (همسر جیمز روچیلد پاریس) است. قطعاً، اشترنها در عملیات مالی- اطلاعاتی دوران ناپلئون نیز مشارکت داشتند.
در دایرة المعارف یهود تبارنامهای از خاندان اشترن مندرج نیست و لذا پیوندهای خویشاوندی اشترنها را نمیشناسیم. معهذا، با توجه به نمونههای مشابه و فراوان دیگر، به یقین اشترنهای مهاجر از آلمان به سایر کشورهای اروپایی و آمریکا را باید از تبار برادران اشترن فرانکفورت (معاصر مایر آمشل روچیلد) یا خویشاوند نزدیک آنان دانست.
در سال 1833، دیوید اشترن (80) (متوفی 1877) و برادرش هرمان اشترن (81) (1815-1888) موسسه خود را، بهنام "برادران اشترن"، (82) در لندن گشودند.
این موسسه در اعطای وام به چند دولت خارجی توفیق فراوان به دست آورد. در سال 1869 پادشاه پرتغال به پاس خدمات برادران اشترن، به دیوید اشترن عنوان "ویسکونت" و به هرمان اشترن عنوان "بارون" اعطا کرد. از این پس پیشوند "دو" (83) به نام آنها افزوده شد. مدتی بعد دیوید اشترن عضو هیئت مدیره "بانک شاهنشاهی" انگلیس (84) و معاون شهردار لندن شد. هرمان اشترن نیز عضو هیئت مدیره "بانک شاهنشاهی" انگلیس، "بانک لندن و سانفرانسیسکو"، (85) "بانک رومانی"(86) و کمپانی "واترورکز" (87) بود. در نیمه دوم سده نوزدهم، یکی دیگر از اعضای این خانواده بهنام اسحاق اشترن از بزرگترین صرافان بروکسل به شمار میرفت. (88)
سیدنی جیمز اشترن (89) (1845-1912)، پسر بزرگ دیوید، در آغاز به کار در موسسه پدر پرداخت ولی کمی بعد کناره گرفت و به تکاپوهای سیاسی مشغول شد. او در سال 1891 نماینده مجلس عوام شد و در سال 1895 به مقام لردی دست یافت و لرد واندزورث (90) نام گرفت. سِر ادوارد اشترن(91) (1854-1933) برادر کوچک اوست. ادوارد اشترن ریاست برخی نهادهای یهودی انگلیس را به دست داشت، در سال 1904 به عنوان "شهسوار امپراتوری بریتانیا" دست یافت و در سال 1924 "بارونت" شد. دختر هرمان، بهنام لورا اشترن، همسر سِر دیوید لیونل سالومونز، (92) چهره متنفذ صنایع انگلیس در اوایل سده بیستم، است. (93)
از اعضای این خاندان، جیمز اشترن (94) را نیز میشناسیم که از صرافان و تجار بزرگ لندن در اواخر سده نوزدهم بود. جیمز اشترن شریک کمپانی "برادران اشترن" و قطعاً خویشاوند نزدیک و محتملا پسر عموی دیوید و هرمان اشترن است. او در سال 1901 درگذشت و قریب به 3/1 میلیون پوند ثروت بر جای گذارد. (95)
جیمز اشترن دارای دو پسر است که هر دو از چهرههای متنفذ سیاست و صنایع نظامی بریتانیا در اوایل سده بیستم به شمار میروند. پسر بزرگ بهنام سِر آلبرت اشترن (96) در دوران جنگ اول جهانی به ساخت تانکهای جدید اشتغال داشت و پسر کوچک، بهنام سِر فردریک کلود اشترن (97) (1884-1967)، در زمان جنگ در جبهه عثمانی حضور داشت و در زمان مذاکرات صلح ورسای مدتی منشی لوید جرج، نخستوزیر بریتانیا، بود. او در سال 1956 شوالیه شد. سِر کلود اشترن نیز از شرکای "کمپانی برادران اشترن" بود. او در دوران بازنشستگی از باغداران بزرگ انگلستان به شمار میرفت و در "انجمن سلطنتی باغداری" (98) عضویت داشت. (99)
مقارن با تکاپوی لرد واندزورث (سیدنی جیمز اشترن)، سِر ادوارد، سِر آلبرت و سِر کلود اشترن در لندن، یکی از اشترنها را در زمره دولتمردان فرانسه مییابیم.
ژاک اشترن (100) (1881-1949) در دوران وزارت خارجه لئون بورژوا، (101) نخستوزیر و رجل نامدار فرانسه در اوایل سده بیستم، منشی خصوصی او بود. وی در سال 1914 به پارلمان فرانسه راه یافت، در سالهای 1930-1933 وزیر تجارت دریایی و در سالهای 1935-1939 وزیر مستعمرات این کشور بود. ژاک اشترن در سال 1942 به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد. (102)
در سده بیستم، بسیاری از اشترنها را در ایالات متحده آمریکا، اروپا و آمریکای جنوبی مییابیم.
برای نمونه، فیلیپ کوهن اشترن (103) (1847-1933) از قضات و سیاستمداران متنفذ جاماییکا بود. (104) هانس اشترن (105) (متولد 1922) در سال 1939 به برزیل رفت و در ریودوژانیرو مستقر شد. او از سال 1940 به صادرات سنگهای قیمتی و جواهرات برزیل پرداخت و در سال 1945 "کمپانی تجاری و صنعتی هانس اشترن" (106) را تأسیس کرد. چند سال بعد، این کمپانی به بزرگترین صادرکننده سنگهای قیمتی و جواهرات برزیل بدل شد که در سراسر جهان دارای شعبه است. هانس اشترن به "سلطان جواهرات" شهرت دارد. (107)
تعدادی از اشترنها نیز از چهرههای متنفذ عرصه دانش و فرهنگ معاصرند. آلفرد اشترن (108) (1846-1936) مورخ سویسی،(109) ویلیام اشترن (110) (1871-1938) روانشناس و فیلسوف آلمانی،(111) اتو اشترن (112) (1888-1969) فیزیکدان آلمانی و برنده جایزه نوبل (1943)، (113) و ساموئل میکلوس اشترن (114) (1920-1969) از این جملهاند.
آلفرد اشترن، استاد دانشگاههای برن و زوریخ، دارای تألیفات متعدد در زمینه تاریخ اروپاست. از آثار او باید به زندگینامه میلتون شاعر انگلیسی (دو جلد، 1877-1879)، تاریخ انقلاب انگلستان (1881)، زندگینامه میرابو سیاستمدار فرانسوی (چهار جلد، 1889، 1895) و مهمتر از همه به تاریخ سیاسی اروپا در سالهای 1815-1871 (ده جلد، 1894-1924) اشاره کرد.
ساموئل میکلوس اشترن فارغالتحصیل و استاد دانشگاه آکسفورد و مولف آثار متعدد در زمینه تاریخ اسلام و مترجم کتاب مطالعات اسلامی (115) گلدزیهر به زبان انگلیسی است. (116) او سرویراستار دایرة المعارف اسلام (لیدن، چاپ جدید) بود و جلد اول (1960) این مجموعه را، از صفحه یک تا صفحه 320، ویرایش کرده است.
در نسل معاصر نیز پروفسور نیکلاس هربرت اشترن (117) (متولد 1946)، فارغالتحصیل آکسفورد، را میشناسیم. او از اقتصاددانان سرشناس انگلیس به شمار میرود و از سال 1986 استاد دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن است. از جمله تألیفات وی باید به نظریههای توسعه اقتصادی (1973) و نظریههای مالیاتی برای کشورهای در حال توسعه (1987) اشاره کرد. (118)
الفری، بارون آنسلم روچیلد را "موجودی تنگنظر" توصیف میکند که "دومی نداشت." او "ثروت خود را، که بیشتر آن جواهرات قابل حمل بود، ذره ذره به چنگ آورد." معهذا، همسر او، بارونس شارلوت، به سان بارونس بتی روچیلد پاریس، به عنوان بانویی "هنردوست" شهرت داشت. او در کاخ خود یکی از نادرترین سالنهای پذیرایی وین را به پا کرد که روسینی، (119) فلیکس مندلسون، (120) لیست (121) و شومان، (122) آهنگسازان نامدار عصر، در آن حضور مییافتند.
آنسلم و شارلوت روچیلد دارای سه پسر و چهار دخترند. پسران عبارتند از ناتانیل مایر (1836-1905)، فردیناند جیمز (1839-1898) و سالومون آلبرت (1844-1911).
این نسلی است که شاخه وین روچیلدها را از دهه 1870 به اوایل سده بیستم پیوند میزند. هر سه پسر از برجستهترین گردآورندگان آثار هنری به شمار میرفتند. ماتیلد، دختر آنسلم، که با ویلهلم کارل روچیلد (1828-1901) پسر کارل مایر روچیلد ازدواج کرد، در نوجوانی موسیقی را نزد شوپن (123) فرا گرفت و یک موسیقیدان حرفهای شد. فردیناند، پسر دوم، در سال 1860، یک سال پس از مرگ مادر، به لندن مهاجرت کرد. او در سال 1865 با دختر لیونل روچیلد لندن (پسر بزرگ ناتان) ازدواج کرد و به شاخه انگلیسی خاندان روچیلد پیوست. ناتانیل، پسر اول آنسلم، نرمخو و شیفته اسبدوانی بود و هیچگاه ازدواج نکرد. آنسلم که در او توانایی مدیریت نمیدید، اداره بنیاد وین را به سومین پسرش، سالومون آلبرت عبوس و منزوی، سپرد. او در سال 1876 با دختر آلفونس روچیلد پاریس (پسر بزرگ جیمز روچیلد)، ازدواج کرد.
بهنوشته الفری، هر دو پسر آنسلم در وین، به "ویروس کاخسازی خانواده روچیلد" مبتلا بودند. سالومون آلبرت جلوهفروشانه کاخی باشکوه به پا کرد که با بناهای عموزادگان انگلیسیاش کوس رقابت میزد. ناتانیل مایر در گردآوری مبلمانهای عتیقه با برادر لندنیاش فردیناند به رقابت برخاست و کلکسیونی بینظیر از اثاثیه لویی چهاردهم، لویی پانزدهم و لویی شانزدهم گرد آورد. آنان طبق سنت خانوادههای ثروتمند اشرافی آن عصر، به احداث بناهای خیریه چون بیمارستان، یتیمخانه، آموزشگاههای نابینایان و ناشنوایان و آسایشگاههای بیماران روانی نیز دست زدند. ناتانیل در وین پارکهای گیاهشناسی تأسیس کرد. پسران آنسلم در املاک پهناور پدربزرگشان نیز تأسیساتی به پا کردند و حتی برای روستاییان کلیساهایی احداث کردند. (124)
دوران تکاپوی بارون آنسلم سالومون فن روچیلد و پسرانش در اتریش با دوران 68 ساله سلطنت فرانتس جوزف مقارن است.
فرانتس جوزف (1830-1916)، نامدارترین چهره خاندان هابسبورگ، در 18 سالگی به سلطنت رسید و تا زمان مرگ، به مدت 68 سال، امپراتور قدرتمند اتریش و پادشاه مجارستان بود. سلطنت فرانتس جوزف با انقلاب 1848 آغاز شد و با جنگ اول جهانی به پایان رسید. او در اواخر عمر در دیداری با تئودور روزولت، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا، خود را "واپسین پادشاه مکتب کهن" خوانده است. (125)
در زمان انقلابهای 1848، قاره اروپا، بهویژه اروپای مرکزی و شرقی که بخش مهمی از آن در قلمرو امپراتوری اتریش قرار داشت، هنوز سرزمینی بطور عمده روستایی بود.
شاخص اروپای نیمه اول سده نوزدهم رشد سریع جمعیت است. در این دوران، جمعیت امپراتوری اتریش و فرانسه 30 درصد افزایش یافت و رشد جمعیت در مجارستان بیشتر بود. این در حالی است که روشهای بهرهبرداری در کشاورزی همچنان ابتدایی و عقبمانده بود و فئودالها از اقتدار کهن خویش در سراسر امپراتوری هابسبورگ برخوردار بودند.
در سال 1848، لندن، پاریس، بروکسل، رم، برلین، وین، پراگ و بوداپست تنها شهرهای بزرگ اروپا به شمار میرفتند. فرانسه و بلژیک در دوران سلطنت لویی فیلیپ و لئوپولد اول، به تأسی از انگلستان، فرایند صنعتیشدن را آغاز کرده بودند و لذا از این میان تنها لندن، پاریس و بروکسل شهرهای صنعتی تلقی میشدند.
در اروپای شرقی، که کانون مهم شورشهای مردمی بود، تنها یک شهر دارای بیش از یکصد هزار نفر جمعیت وجود داشت و در سرزمینهای شمالی جبال آلپ تنها سه شهر اینچنینی بود: وین، بوداپست و پراگ.
در این زمان وین 400 هزار نفر جمعیت داشت که شمار آن نسبت به دوران ناپلئون دو برابر بود. این افزایش به دلیل رشد جمعیت در روستاها و مهاجرت روستاییان به شهرها بود و هنوز توان صنعتی اتریش در حدی نبود که این نیروی انسانی سرگردان را به خود جذب کند. بهنوشته دکتر تامسون، پیش از انقلابهای 1848 میزان افزایش نیروی کار بیش از رشد صنعت بود و این امر منجر به کاهش ایستارهای زندگی و رواج کارهای شاق و بیکاری در شهرها میشد. (126)
پایههای صعود و اقتدار فرانتس جوزف را نه مترنیخ، بلکه آن بخش از اشرافیت سنتگرای اتریش استوار ساخت که از انحطاط امپراتوری هابسبورگ رنج میبرد و خواستار اعاده اقتدار و شوکت آن بود. پرنس فلیکس شوارزنبرگ (127) (1800-1852) نماینده و سخنگوی این گرایش بود.
شوارزنبرگ به یک خاندان بلندپایه اشرافی اتریش تعلق داشت که از سنن عمیق نظامیگری برخوردار بود. عموی او، فیلدمارشال پرنس کارل شوارزنبرگ (1771-1820) فرمانده ارتش اتریش در دوران ناپلئون است؛ هموست که در سال 1812 در رأس ارتش اتریش در لشکرکشی ناپلئون به روسیه شرکت کرد و هموست که در سال بعد ارتش ناپلئون را در لایپزیگ شکستی سخت داد و راه پیروزی متحدین را هموار ساخت.
فلیکس شوارزنبرگ در دوران مترنیخ به وزارت خارجه پیوست و در بهار سال 1848 مشاور سیاسی ژنرال رادتزکی، (128) فرمانده نیروهای اتریش در ایتالیا، بود. با آغاز شورش، رادتزکی 82 ساله که در میان نظامیان از محبوبیت فراوان برخوردار بود و نمادی از اقتدار اتریش انگاشته میشد، خود به سرکوب مردم ایتالیا پرداخت و شوارزنبرگ را راهی وین کرد. این پس از استعفا و فرار مترنیخ است. شوارزنبرگ در وین نقشی فعال در سرکوب مردم به دست گرفت. در 21 نوامبر 1848، امپراتور فردیناند، در زیر فشار نظامیان، شوارزنبرگ را در سمت صدراعظم اتریش منصوب کرد. شوارزنبرگ به سرکوب شورش و اعاده نظم پرداخت و کمی بعد فردیناند نالایق را مجبور به استعفا کرد و فرانتس جوزف را بر تخت سلطنت نشاند. او در 4 مارس 1849 "رایشتاگ"، (129) مجلس اشراف اتریش، را منحل کرد و تمامی قدرت را در دست امپراتور، و درواقع خود، متمرکز ساخت. سپس، با حمایت نظامی نیکلای اول، تزار روسیه، به مجارستان لشکر کشید و سرکوب جنبش استقلالطلبانه این کشور را آغاز کرد. سلوک شوارزنبرگ با شورشیان مجارستان خشن و اقتدارآمیز بود و هیچگونه سازش را با سران جنبش برنتافت. بدینسان، بهوسیله شوارزنبرگ دولتی مقتدر، بغایت متمرکز و نظامیگرا در وین استقرار یافت.
در این زمان، الیگارشی زرسالار لندن به مداخله نظامی نیکلای اول، تزار روسیه، در اعماق قاره اروپا و پیوند آن با شوارزنبرگ به دیده خصومت مینگریست و به عکس با رهبران استقلال مجارستان همدلی داشت؛ قطعاً به این دلیل که تداوم اقتدار امپراتوری هابسبورگ در بخش مهمی از اروپای مرکزی و شرقی و اتحاد آن با نیکلای اول را نمیپسندید. علاوه بر عدم تمایل امپراتوری بریتانیا به حضور یک قدرت بزرگ رقیب در منطقه، کانونهای زرسالار اروپا نیز برای انباشت و افزایش هر چه بیشتر ثروت خود به بهمریزی ساختارهای موجود اجتماعی و سیاسی نیاز داشتند و لذا از اقدامات شوارزنبرگ خشنود نبودند.
این سیاستی است که الیگارشی لندن در قبال وحدت ایتالیا و وحدت آلمان نیز پی میگرفت زیرا مایل بود از طریق ایجاد این دو قدرت منطقهای، اقتدار امپراتوری هابسبورگ محدود و مهار شود.
الیگارشی زرسالار فرانکفورت، شهری که از زمان ناپلئون مرکز "کنفدراسیون آلمان" بود، نیز در مسئله وحدت آلمان نقشی موثر و تحریکآمیز داشت. در سال 1849 دربارهای پروس و ساکسونی و هانوور پیمان اتحادی را منعقد کردند که به پیمان "سه پادشاه" شهرت دارد. کمی بعد پارلمان فرانکفورت عنوان "پادشاه آلمان" را به شاه پروس اعطا کرد. در این زمان فردریک ویلهلم چهارم، پادشاه پروس (1840-1861)، با دربار انگلیس رابطه نزدیک داشت.
خاندان هوهنزولرن، خاندان سلطنتی پروس، از طریق وصلت با خاندان هانوور، خاندان سلطنتی انگلیس، خویشاوند است.
فردریک اول، نخستین پادشاه پروس، پس از مرگ همسر نخست از خاندان هانوور زن گرفت و این سنت ادامه یافت. پسر این دو، فردریک ویلهلم اول، پادشاه پروس (1713-1740)، در سال 1706 با دختر جرج اول هانوور، پادشاه انگلیس، ازدواج کرد. فردریک دوم، معروف به "فردریک کبیر"، حاصل این وصلت است. فردریک ویلهلم چهارم برادر ویلهلم اول، نخستین امپراتور آلمان، و عموی فردریک سوم داماد ملکه ویکتوریاست. (او برادر زن نیکلای اول، تزار روسیه، نیز بود.)
در این زمان، ارنست اگوستوس، برادر جرج چهارم و عموی ملکه ویکتوریا، شاه هانوور (1837-1851) است؛ و ارنست، شاه ساکسونی (1844-1893)، نیز پسردایی و برادر شوهر ملکه ویکتوریای انگلیس. (این ارنست پسر ارنست اول و برادرزاده لئوپولد اول پادشاه بلژیک است.) بدینسان، شعار "وحدت آلمان" را در این زمان باید به معنای سلطه خاندان سلطنتی انگلیس و الیگارشی لندن بر بخش مهم از اروپای مرکزی انگاشت.
معهذا، شوارزنبرگ با حمایت نیکلای اول موفق به درهم شکستن این اتحاد شد و بار دیگر سلطه اتریش را بر دولتهای کوچک آلمانی برقرار کرد. در سال 1850 پیمان اولموتز (130) میان اتریش و پروس منعقد شد و طی آن "کنفدراسیون آلمان"، به رهبری اتریش و با مرکزیت فرانکفورت، احیا گردید. این ماجرا، که به "تحقیر اولموتز" شهرت دارد، شکستی مدهش و توهینآمیز برای فردریک ویلهلم چهارم بود.
موضع الیگارشی زرسالار بریتانیا در قبال امپراتوری هابسبورگ را در ماجرای سفر ژنرال هاینو به لندن به روشنی میتوان شناخت:
ژنرال جولیوس یاکوب هاینو (131) (1786-1853)، پسر نامشروع ویلیام نهم هسه کاسل (حامی مایر آمشل روچیلد)، است. او به خدمت دربار هابسبورگ درآمد و در زمان انقلاب مجارستان از سوی پرنس شوارزنبرگ برای سرکوب شورش به این سرزمین اعزام شد. قساوت ژنرال هاینو در مجارستان شهرت فراوان یافت. او در سال 1850 به انگلستان سفر کرد. در جریان این سفر، گروهی از اوباش شهر به وی حمله بردند و او بهوسیله گاریکشان کارخانههای آبجوسازی بارکلی و پرکینز به شدت مضروب شد. بارکلی و پرکینز از اعضای برجسته "الیگارشی کواکر"ند و در آن زمان مالک بزرگترین تأسیسات آبجوسازی انگلستان بودند. به یقین، این آشوبی سازمانیافته بود و کارگران مجری فرامین روسای خود بودند. پالمرستون، وزیر امور خارجه انگلیس و عضو سرشناس "کلوپ آتنائوم"، نیز به سود "کارگران" موضع گرفت و چنان تند رفت که نارضایتی ملکه ویکتوریا را برانگیخت. این در حالی است که کمی بعد پالمرستون به لویی کوشوت (132) (1802-1894)، رهبر فراری شورش مجارستان، در جریان سفرش به انگلیس برخوردی بسیار دوستانه کرد. (133)
دولت انگلستان خواستار تضعیف اتریش و تجزیه امپراتوری هابسبورگ بود، ولی هوادار نابودی کامل آن نبود زیرا بر اساس "دکترین پالمرستون" وجود این قدرت مهم اروپایی، و نیز عثمانی، را سد دفاعی استواری در برابر توسعهطلبی روسیه به سوی غرب اروپا میانگاشت؛ روسیهای که در دوران نیکلای اول تهدیدی برای اروپای قاره تلقی میشد. در سال 1849 پالمرستون طی نطقی در مجلس عوام، احتمالا برای نخستین بار، مفهوم "توازن قوا" را به کار برد. او گفت:
اتریش مهمترین عنصر در توازن نیروهای اروپایی است. اتریش در مرکز اروپا قرار دارد و سدّی است در برابر تجاوز از یکسو و تهاجم از سوی دیگر. بنظر من، استقلال و آزادیهای سیاسی اروپا به حفظ تمامیت و انسجام اتریش به عنوان یک قدرت بزرگ اروپایی وابسته است. (134)
بدینسان، در این دوران کانونهای سیاسی لندن خواستار اتریشی بودند تا بدان حد قدرتمند که مانع توسعهطلبی روسیه به سوی غرب شود و چنان مهارشده و ضعیف که نتواند خود به قدرت اصلی قاره اروپا بدل گردد. سیاستهای شوارزنبرگ مغایر با این سیاست بود. شوارزنبرگ 52 ساله، کمی پس از بازگشت مترنیخ از لندن، در آوریل 1852 در دفتر کارش به مرگی ناگهانی درگذشت.
با مرگ شوارزنبرگ، فرانتس جوزف 22 ساله قدرت را بطور کامل در دست خود گرفت و حکومتی خودکامه و متمرکز را مستقر ساخت. او در رأس ایالات شاهزادگان و اشراف آلمانی را، که مستقیماً تابع وین بودند، قرار داد. قدرت اصلی در دست آلکساندر باخ، (135) وزیر کشور، متمرکز بود. او یک نظام پلیسی گسترده و مقتدر ایجاد کرد که به "رژیم باخ" (136) معروف است. فرانتس جوزف، که خود را یک کاتولیک مومن میدانست، برخلاف فرانتس دوم، با کلیسای واتیکان رابطه حسنه داشت. او در عین حال به پروتستانها و یهودیان نیز آزادی فراوان داد. در دوران حکومت او شبکههای گسترده راهآهن در سراسر امپراتوری هابسبورگ احداث و شالودههای صنعت جدید در این سرزمین پی ریخته شد.
فرانتس جوزف در جریان جنگ کریمه سیاست بیطرفی متمایل به انگلستان و فرانسه در پیش گرفت و با این اقدام خشم نیکلای اول را، که به او در سرکوب انقلاب مجارستان یاری داده بود، برانگیخت. در جنگ سال 1859، حکومت ساردینی، با حمایت مستقیم ناپلئون سوم و حمایت غیرمستقیم انگلستان، اتریش را از منطقه لومباردی بیرون راند و به سلطه خاندان هابسبورگ بر این بخش از ایتالیا پایان داد. در دهه بعد، به سلطه اتریش بر دولتهای محلی آلمان نیز پایان داده شد: جنگ پروس و اتریش، معروف به "جنگ هفت هفتهای" (ژوئن و ژوئیه 1866)، با پیروزی کامل پروس به پایان رسید. در این جنگ، ایتالیا متحد پروس بود. بدینسان، سال 1866 را باید پایان امپراتوری هابسبورگ به عنوان یک قدرت بزرگ منطقهای شمرد.
این ناکامیها، و نیز تداوم شورشهای استقلالطلبانه در مجارستان، سبب شد که در سال 1867 فرانتس جوزف به اصلاحات سیاسی دست زند. او به مجارستان "استقلال" داد و علاوه بر "امپراتور اتریش" عنوان "پادشاه مجارستان" را نیز بر نام خود افزود. هر یک از این دو کشور دارای هیئت دولت و مجلس خود بودند. فرانتس جوزف ریاست هر دو دولت را به دست داشت. از این پس، در اتریش نظام سیاسی پارلمانی مستقر شد و احزاب به فعالیت پرداختند. او به اقلیتهای ملی نیز خودمختاری داد. معهذا، در این دوران نیز فرانتس جوزف به ارتش علاقه ویژه داشت و نیروهای نظامی پایگاه اصلی قدرت او به شمار میرفت.
فرانتس جوزف در سال 1872 وارد "پیمان سه امپراتور" (اتریش، آلمان و روسیه) شد. او در زمان جنگ 1877-1878 روسیه و عثمانی، که به شکست عثمانی انجامید، به حمایت غیررسمی از روسیه پرداخت و در نتیجه در کنگره برلین (ژوئن- ژوئیه 1878) منطقه بوسنی- هرزگوین به اتریش داده شد. نتایج کنگره برلین روسیه را از قدرتهای غربی آزرده ساخت. در سال 1879، بیسمارک، صدراعظم آلمان، یک پیمان دفاعی سرّی برای مقابله با تهاجم احتمالی روسیه به آلمان با اتریش منعقد کرد. از آن پس، این پیمان به شالوده سیاست خارجی فرانتس جوزف بدل شد و او تا زمان مرگ بطور جدی به آن وفادار ماند. بعدها ایتالیا (1882) و رومانی (1883) نیز به این پیمان پیوستند. معهذا، فرانتس جوزف میکوشید تا روابط حسنه خود را با روسیه محفوظ دارد. او در سال 1897 به سنپطرزبورگ سفر کرد و با دولت روسیه به توافقهایی در مسئله بالکان رسید. ولی سرانجام بر سر مسئله صربستان میان روسیه و اتریش اختلاف پدید شد. در سالهای 1881-1889 صربستان متحد اتریش به شمار میرفت، ولی بتدریج، بهویژه از سال 1903، به سوی روسیه گرایش یافت. در این دوران فرانتس جوزف مدافع سیاستی صلحجویانه بود، ولی سرانجام وزرایش او را قانع کردند که تنها راه برای پایان دادن به تحریکات صربها توسل به حربه نظامی است. در 28 ژوئن 1914 فرانتس فردیناند، (137) برادرزاده و ولیعهد فرانتس جوزف، بهوسیله یک دانشجوی صرب در سارایوو به قتل رسید و فرانتس جوزف برای تنبیه صربها به این سرزمین لشکر کشید. این حادثه منجر به جنگ اول جهانی شد. فرانتس جوزف در نیمه جنگ، در 21 نوامبر 1916، در کاخ خود درگذشت.
دایرة المعارف آمریکانا فرانتس جوزف را پادشاهی متکی بر اقتدار فردی خود و مورد احترام فراوان مردمش توصیف کرده است. فرانتس جوزف بهرغم دوران طولانی سلطنت و برخورداری از قدرت فراوان، در زندگی فردی سعادتمند نبود. او در سال 1854 با یکی از خویشانش، پرنسس الیزابت باواریا، ازدواج کرد و به او عشق میورزید ولی زندگی خانوادگی آنان به دلیل دسیسههای مادر ملکه به تیرگی گرایید. در سال 1867 برادرش، ماکزیمیلیان، به دست شورشیان مکزیک به قتل رسید. در سال 1889 پسرش، رودلف، خودکشی کرد. همسر فرانتس جوزف نیز در سال 1898 به دست یک آنارشیست ایتالیایی به قتل رسید. و سرانجام برادرزاده و دومین ولیعهد فرانتس جوزف به دست صربها کشته شد. او در اواخر عمر عاشق هنرپیشهای به نام کاترین شرات شد و اوقات اندوهبار خود را غالبا به تنهایی و با شکار در کوههای آلپ میگذرانید. (138)
در دوران سلطنت فرانتس جوزف، بجز دوران اقتدار شوارزنبرگ (در منابع موجود اشارهای دال بر رابطه نزدیک شوارزنبرگ با الیگارشی یهودی اروپا مندرج نیست)، رابطه روچیلدها با خاندان هابسبورگ تداوم داشت.
هرچند گنتس و ماری لوئیز، دو حامی نامدار روچیلدها، در این زمان زنده نبودند، ولی مترنیخ بازنشسته در سالهای 1851-1859 زنده و بانفوذ بود و چون گذشته با روچیلدها و سایر اعضای الیگارشی یهودی پیوند داشت. پس از او پسرش، ریچارد، و دخترش، پائولین، این رابطه را تداوم بخشیدند. پرنسس پائولین مترنیخ، پایگاه استوار زرسالاران یهودی در دربار هابسبورگ به شمار میرفت تا بدانجا که به "بانوی حامی یهودیان" (139) شهرت یافت. الفری مینویسد به یمن حمایت پائولین "تمامی درها به روی روچیلدها گشوده بود." (140)
به تبع چنین پیوندهایی، در دوران فرانتس جوزف نیز روچیلدها همچنان متنفذترین بانکدار امپراتوری اتریش بودند. بهنوشته مورتون، فرانتس جوزف در تمامی مراسم روچیلدها، عزا و عروسی، بهوسیله ارسال تسلیت یا تبریک، شرکت میکرد. در سال 1887 به روچیلدهای وین عنوان "درباری" اعطا شد و از آن پس آنان در مراسم خصوصی دربار هابسبورگ نیز حضور داشتند. (141)
نوع رابطه روچیلدها با خاندان هابسبورگ در اواخر سده نوزدهم را در دو نمونه زیر میتوان دریافت:
رودلف، تنها پسر و ولیعهد فرانتس جوزف، از اواخر دهه 1870 پیوندی نزدیک و صمیمانه با روچیلدها داشت. آنتونی الفری سرآغاز این رابطه را سفر سال 1869 ادوارد، ولیعهد انگلستان، به وین میداند و در این سفر بود که او برای نخستین بار با رودلف یازده ساله آشنا شد.
رودلف زمانیکه در سال 1878 برای نخستین بار به لندن سفر کرد، جوانی 20 ساله بود. در این سفر یهودیان دربار ولیعهد انگلستان معاشران و میهمانداران او بودند و در همین سفر بود که فردیناند، پسر دوم بارون آنسلم روچیلد، به افتخار رودلف ضیافت رقصی ترتیب داد. به تعبیر الفری، "دایی اروپا" (کنایه از ادوارد) بر این "جوان هرزه" در یک زمینه تأثیری عمیق بر جای نهاد و آن علاقه به "اربابان ثروت" بود. بدینسان، ولیعهد اتریش نیز، چون ولیعهد انگلستان، به جرگه دوستان روچیلدها پیوست.
در حلقه خصوصی دوستان بارون ناتانیل روچیلد وین یک زن زیبارو و جاهطلب به نام بارونس ماری وتزرا (142) حضور داشت. او با رودلف آشنا شد و از سال 1888 به معشوقه او بدل گردید. رودلف سخت شیفته این زن شد و تصمیم به ازدواج با او گرفت. نامهای به پاپ نوشت و خواستار طلاق همسرش (دختر لئوپولد دوم پادشاه بلژیک) شد. پاپ این نامه را برای فرانتس جوزف فرستاد. امپراتور عبوس و خشک، که تمامی اوقات خود را وقف کارش کرده بود، پس از دعوایی سخت به رودلف دستور داد از معشوقهاش جدا شود. رودلف برای فرار از پدر مدتی بهمراه ادوارد، ولیعهد انگلستان، به شکار خرس و گوزن در رومانی و استیریا (منطقهای در جنوب یوگسلاوی) رفت. او سه ماه بعد ابتدا با تفنگ معشوقهاش را کشت و سپس به زندگی خود پایان داد. خبر این حادثه بهوسیله کارکنان کمپانی راهآهن روچیلدها به وین رسید و سالومون آلبرت روچیلد آن را به اطلاع دربار رسانید.
رودلف در زمان خودکشی به شدت بدهکار بود. آخرین بدهی او مبلغ یکصد هزار گولدنی است که در اول ژانویه 1889 (سی روز پیش از مرگش) از بارون موریس دو هرش، زرسالار نامدار یهودی، قرض کرد. او 60 هزار گولدن از این پول را برای معشوقه قدیمیاش، میزی کاسپر، (143) فرستاد تا با آن خانهای بخرد؛ بهمراه نامهای سوزناک که در آن از وی وداع کرده بود. (144)
گرایشهای سیاسی رودلف را نیز قاعدتاً باید متأثر از رابطه نزدیک او با دربار ولیعهد انگلیس و یهودیان آن دانست.
رودلف جوانی احساساتی و دارای ذوق ادبی بود و به مطالعه و ادبیات علاقمند. وی بتدریج به ابراز نظریاتی تند علیه کلیسای کاتولیک پرداخت و نخستین تعارضهای فکری او و پدرش در این زمینه آغاز شد. در عرصه مسایل سیاسی رودلف به حمایت از جداییطلبان مجارستان برخاست و این امر نیز امپراتور را به خشم آورد تا بدانجا که هرگونه مشارکت او در امور دولتی را ممنوع کرد. (145)
زندگی آشفته و فرجام شوم رودلف، به پیوند یهودیان با خاندان هابسبورگ خللی وارد نساخت. درست نه ماه بعد، در یک حادثه مدهش دیگر، بار دیگر تاریخ خاندان هابسبورگ با نام روچیلدها آمیخته شد.
جولی روچیلد، دختر بزرگ بارون آنسلم روچیلد وین است که در سال 1850 با بارون آدولف روچیلد (1823-1900)، دومین پسر کارل مایر روچیلد ناپل، ازدواج کرد. او دوست صمیمی امپراتریس الیزابت، همسر فرانتس جوزف، بود. جولی و آدولف بخشی از اوقات خود را در پاریس و بخش دیگر را در کاخ خویش در کناره یکی از دریاچههای ژنو میگذرانیدند. این مکانی است که الیزابت ناآرام و افسرده، برای گریز از زندگی تیره خود، بهویژه پس از سرنوشت تراژیک تنها پسرش، گاه به آن پناه میبرد.
ملکه اتریش در سپتامبر 1898 طبق روال گذشته بطور ناشناس به ژنو رفت و به عنوان یک فرد عادی در هتلی اقامت گزید. او در 9 سپتامبر در ویلای بارونس روچیلد میهمان بود و در حوالی ساعت ده شب به محل اقامتش بازگشت. فردای آن روز، الیزابت تیرهبخت در حال خروج از هتل مورد حمله یک آنارشیست ایتالیایی بهنام لوچنی (146) قرار گرفت و با ضربات کارد وی به قتل رسید. (147)
پینوشتها:
1. Vienna, Wien
2. Chisholm, ibid, vol. 2, pp. 1665-1666; Americana, vol. 28, p. 105.
3. Chisholm, ibid, vol. 1, p. 90.
4. درباره "امپراتوری روم مقدس" بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 105.
5. درباره خاندان هابسبورگ و پیوند آن با زرسالاران یهودی بنگرید به: همین کتاب، ج 2، صص 126-148.
6. Shlom
7. Judaica, vol. 14, p. 1421.
8. ibid, vol. 16, pp. 122-124.
9. همین کتاب، ج 2، ص 236.
10. همین کتاب، ج 2، ص 355.
11. ibid, p. 124.
12. نام آلمانی فرانتس به انگلیسی "فرانسیس" و به فرانسه "فرانسوا" خوانده میشود.
13. Campo Formio
14. Luneville
15. Count Johann Philipp von Stadion
16. Schonbrunn
17. Pressburg
18. تارله، همان مأخذ، ص 209.
19. همان مأخذ، ص 211.
20. همان مأخذ، ص 234.
21. Klemens Metternich
22. Wenzel Anton Kaunitz
23. Metternich System
24. Americana, vol.11, p. 102.
25. Judaica, vol. 11, p. 1449.
26. Friederich von Gentz
27. Cowles, ibid, p. 55; Corti, ibid, p. 425.
28. Judaica, vol. 11, p. 1449.
29. Alexander von Humboldt
30. Corti, ibid, p. 130.
31. Edmund Burke
32. Thomas Paine
33. Americana, vol. 4, p. 795; vol. 12, p. 427.
34. Franck Bright, ibid, p. 1154.
35. Thomson, ibid, pp. 36, 105.
36. Adam Smith
37. David Ricardo
38. James Mill
39. Corti, ibid, p. 131.
40. Americana, vol. 12, p. 427; Corti, ibid, p. 130.
41. Corti, ibid, p. 130.
42. Cowles, ibid, p. 55.
43. Corti, ibid, p. 337.
44. ibid, p. 130.
45. ibid, pp. 130-131.
46. Brockhaus
47. Konversationslexikon
48. ibid, pp. 337-342.
49. ibid, p. 224.
50. Allfrey, ibid, p. 62.
51. Corti, ibid, p. 221.
52. ibid, p. 222.
53. Lottery
54. Americana, vol. 17, p. 761.
55. Joel
56. Corti, ibid, pp. 222-225.
57. Romischer Kaiser
58. ibid, p. 226.
59. von
60. Cowles, ibid, p. 64.
61. Corti, ibid, pp. 279-280.
62. Melanie Zichy-Ferraris
63. Cowles, ibid, p. 104.
64. Allfrey, ibid, p. 64.
65. Parma
66. Count de Survilliers
67. Corti, ibid, p. 329.
68. Adam Albert Neipperg
69. Emerson, ibid, vol. 2, p. 439.
70. Montenuovo
71. Corti, ibid, pp. 349-365.
72. Idria
73. Almeida
74. Maria Christina
75. Cowles, ibid, p. 89.
76. Suresnes
77. Allfrey, ibid, p. 65; Cowles, ibid, p. 109.
78. Anselm Salomon Rothschild
79. Judaica, vol. 15, p. 380.
80. David Stern
81. Herman Stern
82. Stern Brothers
83. de
84. Imperial Bank
85. London and San Francisco Bank
86. Bank of Roumania
87. East London Waterworks Co.
88. همین کتاب، ج 2، صص 118-119.
89. Sidney James Stern
90. 1st Baron Wandsworth
91. Sir Edward Stern
92. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 398.
93. Judaica, vol. 15, p. 380.
94. James Stern
95. Allfrey, ibid, p. 6.
96. Sir Albert Stern
97. Sir Frederick Claude Stern
98. Royal Holticultural Society
99. Judaica, vol. 15, p. 384.
100. Jacques Stern
101. Leon Bourgeois
102. ibid, p. 387.
103. Philip Cohen Stern
104. ibid, pp. 392.
105. Hans Stern
106. H. Stern Comercio e Industria
107. ibid, pp. 385-386.
108. Alfred Stern
109. ibid, p. 381-382.
110. William Stern
111. Wigoder, ibid, pp. 499-500.
112. Otto Stern
113. Judaica, ibid, pp. 391-392.
114. Samuel Miklos Stern
115. Muslim Studies.
116. ibid, p. 392.
117. Nicholas Herbert Stern
118. Who's Who 1993, p. 1795.
119. Rossini
120. Mendelssohn
121. Liszt
122. Schumann
123. Chopin
124. Allfrey, ibid, p. 66.
125. Alan Palmer, The Penguin Dictionary of Twentieth- Century History, 1900- 1991, 1992, p. 159.
126. Thomson, ibid, pp. 229- 230.
درباره رشد جمعیت و فرایند شهرنشینی در قاره اروپا بنگرید به: همین کتاب، ج 1، صص 256-259.
127. Prince Felix Schwarzenberg
128. Josef Radetzky
129. Reichstag
130. Olmutz
131. Julius Jacob Haynau
132. Lajos (Louis) Kossuth
133. Thomson, ibid, pp. 224-225; Emerson, ibid, vol. 1, p. 863.
134. Thomson, ibid, p. 244.
135. Alexander Bach
136. Bach regime
137. Archduke Franz Ferdinand
138. Americana, vol. 5, pp. 850-852.
139. Notre Dame de Zion
140. Allfrey, p. 62.
141. Morton, ibid, pp. 176-177.
142. Marie Vetsera
143. Mizzi Kasper
144. Allfrey, ibid, pp. 67-68.
145. Americana, vol. 23, p. 840.
146. Lucheni
147. Cowles, ibid, p. 189; Allfrey, ibid, p. 68.
/م