خاورمیانه پیش از اسلام

دوران فاصل میان ظهور مسیحیت و ظهور اسلام، یعنی تقریباً شش قرن نخست عصر مسیحی، با یک رشته تحولات عظیم در جریان رویدادها و جابه جایی تمدن ها شکل یافت.
پنجشنبه، 1 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاورمیانه پیش از اسلام
 خاورمیانه پیش از اسلام

 

نویسنده: برنارد لوئیس
مترجم: حسن کامشاد



 

دوران فاصل میان ظهور مسیحیت و ظهور اسلام، یعنی تقریباً شش قرن نخست عصر مسیحی، با یک رشته تحولات عظیم در جریان رویدادها و جابه جایی تمدن ها شکل یافت.
اولین این تحولات، و از بسیاری جهات مهم ترین آن ها، برآمدن خودِ دین مسیح، تعمیم و پذیرش تدریجی آن، و در نتیجه انقراض یا دست کم اختفای، همه ادیان پیش از مسیحیت به استثنای دین یهود و کیش ایرانیان بود. لامذهبی یونانیان و رومیان هم چندی دوام آورد، و در دوره سلطنت امپراتور یولیانوس (361-363 میلادی)- یا به قول مورخان مسیحی یولیانوسِ کافر- مجدداً حتی رواج پیدا کرد، ولی این سوسوی نهایی بود و در سیصد سال نخستین این دوران، تا اوایل قرن چهارم، مسیحیت هم چون اعتراضی علیه نظام روم بالید و گسترد. دین عیسوی، گاه با مدارا و بیش تر با تعقیب و آزار روبه رو بود، پس ناگزیر از دولت جدا شد و تشکیلات خودش- یعنی کلیسای مسیحی و ساختار و سازمان و دستگاه رهبری و سلسله مراتب و قوانین و محاکم آن- را به وجود آورد، که رفته رفته تمامی دنیای روم را در بر گرفت.
با گرویدن کونستانتینوس (1) (کنستانتین/ 311-337 میلادی) به مسیحیت، آیین نوین امپراتوری روم را تسخیر کرد و، به معنایی، خود مسخر آن شد. پس از تغییر دینِ امپراتور، دولت روم نیز تدریجاً مرحله به مرحله مسیحی گردید. در اشاعه کیش نو اینک اقتدار و اعتقاد دست به دست هم دادند، و در عهد یوستی نیانوس (2) (527-569 میلادی)، امپراتور بزرگ مسیحی، سیطره مطلق قدرت روم، نه تنها در راه استقرار تفوق دین مسیح بر سایر ادیان، بلکه همچنین برای تعالی و اِعمال آیین دولتیِ واحدی در میان مکاتب فکری مختلف مسیحی، به کار گرفته شد. در این دوران، نه یک که چندین کلیسا وجود داشت، و هر کدام در مسائل و احکام دینی چیزی می گفت، از این گذشته پیوندهای شخصی، حوزه ای، منطقه ای یا حتی ملّی نیز میان آن ها شکاف می انداخت.
تحول بزرگ دوم، انتقال مرکز ثقل امپراتوری روم از غرب به شرق، از رُم به کنستانتین بود، که کنستانتین برای پایتخت شرقی خود بنا نهاد. پس از مرگ امپراتور تئودوسیوس (3) در 395 میلادی، امپراتوری به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد که یکی از رُم و دیگری از کنستانتین اداره می شد. امپراتوری غربی را یورش های متوالی بربرها در مدتی نسبتاً کوتاه منقرض کرد، و در حقیقت دیگر اثری از آن نماند. ولی امپراتوری روم شرقی بر این گونه مشکلات فایق آمد و توانست هزار سال دیگر خود را محفوظ نگاه دارد.
عنوانِ بیزانس، که امروزه معمولاً به امپراتوری روم شرقی اطلاق می شود، اصطلاح دانش پژوهان جدید و مشتق از نام یک آبادی است که سابق بر آن محل شهر کنستانتین بود. بیزانسی ها هیچ گاه خود را بدین نام نمی خواندند. بلکه خود را رومی، تحت تسلط امپراتوری روم، و مجری قانون روم می دانستند. البته، تفاوت هایی وجود داشت: امپراتور و اتباعش مسیحی بودند، نه بی دین، و شهروندان بیزانس با آن که خود را رومی می خواندند، لفظی که به کار می بردند نه romani که rhomaioi بود، یعنی ملیت خود را به یونانی می گفتند نه به لاتین. این وضع به مردم ایالت ها نیز سرایت کرده بود. کتیبه ها به زبان یونانی، در نقاط گوناگون «برتری رومیان» را می ستودند (4)، و شاهزاده دست نشانده ای که ایرانیان وی را از کار برداشته و رومیان دوباره باز گردانده بودند- در ایالت مرزی اودسا (5)، با سربلندی خود را «دوست رومیان» (6) می خواند- و این ها همه به یونانی بود. حتی در اوج قدرت رومیان، یونانی در واقع مقام زبان دومِ امپراتوری روم را داشت. در روم شرقی، یونانی زبان اول شد. لاتینی مدتی دوام آورد؛ از این رو در یونانیِ بیزانس و حتی، قرن ها بعد، در عربیِ دوران خلفا، اصطلاحات لاتینی می توان یافت. ولی یونانی زبان حکومت و فرهنگ شده بود و تا مدت ها هم باقی ماند. حتی ادبیات و زبان های غیریونانی- قبطی، آرامی و بعدها عربی- برجا مانده در ایالات شرقی تا حدّ زیادی از سنت فلسفی و علمی یونانی تأثیر پذیرفتند.
تحول بزرگ سوم، هلنیستی شدن (7) خاورمیانه بود که قرن ها قبل در امپراتوری اسکندر کبیر و جانشینان اش در سوریه و مصر شروع شده بود. دولت روم و کلیسای مسیحی هر دو سخت تحت تأثیر فرهنگ یونان بودند و هر دو به تعمیم دامنه دارتر آن یاری رساندند. نهادهای دولتی روم شرقی از سنت های پادشاهی اسکندر و جانشینان اش در یونان باستان سرمشق گرفتند، مفهوم این پادشاهی از بسیاری جهات با مفهوم پادشاهی قیصران روم تفاوت آشکار داشت. در زمینه دین هم، مسیحیان اولیه در اندیشه همان گونه ظرایف فلسفی بودند که از دیرباز افکار یونانیان را به خود مشغول داشته بود، اما هرگز دغدغه ای در ذهن رومیان یا یهودیان برنیانگیخته بود. عهد جدید، کتاب مقدس مسیحیان، البته نه به زبان فلاسفه و نمایشنامه نویسان آتنی، ولی به زبانی بی شک یونانی نوشته شده بود. حتی عهد عتیق نیز در ترجمه ای یونانی- که یهودیانِ یونانی زبانِ ساکن اسکندریه قرن ها پیش انجام داده بودند- در دسترس بود.
یک تحول دیگر، که شاید می باید تا اندازه ای نتیجه نفوذهای قبلی شمرده شود، رشد مداوم رویه ای بود که امروزه اقتصاد دستوری (8) خوانده می شود- یعنی کاربرد اقتدار دولت برای برنامه ریزی و راهبرد اقتصاد. پیدایش این گونه روش ها در جوامع رود کناری، به ویژه در مصر، بسیار طبیعی بود و نوعی اقتصاد دستوری، که یکی از سرداران اسکندر بنا نهاد، در این سرزمین در عهد سلسله بطلمیوسی به مرحله پیشرفته ای رسید. در قرون نخستین مسیحی، و به خصوص از قرن سوم به بعد، دولت به نحوی فزاینده در صنعت، تجارت، تولیدات و حتی کشاورزی درگیر شد. اولیای حکومت هرچه بیش تر بر فعالیت های سرمایه گذاران باقی مانده بخش خصوصی اِعمال نظارت کرده می کوشیدند دستورالعمل سیاست های اقتصاد دولت را به اجرا گذارند. در بسیاری رشته ها، دولت تجار بخش خصوصی را علناً نادیده می گرفت و امور دولتی را خود سازمان می داد. ارتش، مثلاً، برای تولید اسلحه، تجهیزات، و بعضی اوقات حتی اونیفورم نظامی، تا حدّی زیاد متکی به مؤسسات دولتی بود. ساز و برگ و تدارکات قشون معمولاً به صورت مالیات جنسی جمع آوری و به صورت جیره در میان سپاهیان پخش می شد. فعالیت های فزاینده دولت در امور اقتصادی جایی برای بازرگانان، آذوقه رسانان، تدارک کنندگان و همکاران آن ها باقی نگذاشته بود.
مداخله دولت در امور کشاورزی نیز رو به افزایش بود. شواهدی در دست است که از مساحت اراضی زیر کشت مرتب کاسته می شد. قوانین امپراتوری، که مقدار نسبتاً زیادی از آن برجا مانده، حاکی از نگرانی مداوم دولت از ازدیاد زمین های بایر و متروک است، و نشان می دهد که دولت، از طریق اعطای دلگرمی های مختلفِ مالی و غیرمالی، چه اقداماتی برای تشویق دهقانان و مالکان زمین و اسکان مجدد آنان در این گونه اراضی به عمل می آورد. این موضوع ظاهراً معضل بزرگی بود، به ویژه از قرن سوم تا ششم، یعنی از زمان دیوکلیسین (9) (284-305 میلادی)، که از هواداران عمده مداخله دولت در اقتصاد به شمار می رفت، تا این که در پی پیروزی اسلام قدرت و عملکرد اقتصادی تجدید شد.
امپراتوری بیزانس و امپراتوری ایران هر دو در دهه های نخست قرن هفتم در برابر سیل پیشتاز اسلام از پا در آمدند، ولی سرنوشت آن ها تفاوت مهمی با هم داشت. سپاهیان روم شرقی شکست های فاحشی دیدند، بسیاری از ایالات آن ها به دست اعراب افتاد، ولی ایالت اصلی، آسیای صغیر، هم چنان مسیحی و یونانی بود، و پایتخت آن جا، قسطنطنیه، با وجود تحمل یورش های پی در پی، در پشتِ حصار خشکی و دریایی اش ایستادگی کرد. امپراتوری بیزانس البته کوچک و ضعیف شد، ولی هفتصد سال دیگر دوام آورد، و فرهنگ و نهادهایش به روال طبیعی خود کماکان نضج یافت و هنگامی که سرانجام آخرین بقایای امپراتوریِ یونانی- مسیحی در 1453 میلادی از بین رفت، جهان عیسوی مذهبی وجود داشت که وارث خاطره و کارنامه ازمنه پیشین آنان باشد.
سرنوشت ایران بسیار متفاوت بود. نه تنها ایالات سرحدّی، بلکه پایتخت و تمامی خطه قلمرو آن تسخیر و جزء امپراتوری اسلامی جدید اعراب شد. سران بیزانس در بلاد سوریه و مصر توانستند به روم شرقی فرار کنند؛ زرتشتیان ایران چاره ای نداشتند جز این که تحت حکومت مسلمین بمانند و یا به تنها جایی که به روی آنها گشوده بود، هندوستان، پناه برند. در چند قرن اول تسلط مسلمانان بر ایران، زبان کهن و خطّ قدیمی کشور اندک اندک از یاد رفت، و فقط در میان اقلیت کوچک رو به کاهشی برجا ماند. استیلای اعراب حتی زبان را نیز دگرگون ساخت- همان گونه که به زبان انگلوساکسن انگلیسی شد. کشف و قرائتِ نوشته ها و کتیبه های باستانی ایران را محققین نسبتاً در همین اواخر بر عهده گرفتند و به کاوش تاریخ پیش از اسلام ایران پرداختند.
در تاریخ امپراتوری ایران، در شش قرن نخست عصر مسیحی، دو مرحله عمده وجود دارد: ابتدا دوره پارتیان؛ سپس دوره ساسانیان. اردشیر بابکان (226ـ240 میلادی)، مؤسس سلسله ساسانی، دست به یک رشته جنگ بر ضد روم زد. جانشین او، شاپور اول (240ـ271 میلادی)، حتی توانست والرین (10) امپراتور روم را در نبردی دستگیر کند، و این موفقیت چنان وی را خوش آمد که تصاویری از آن بر پیکر چندین کوه در ایران نقش کرد، که آثارش هنوز مشهود است. پادشاه ایران در این نقوش سوار بر اسب و امپراتور روم در رکاب او زانو زده است و پای شاه بر گردن اوست. والرین در اسارت درگذشت.

این رقابت ایران و روم، و بعدها رقابت ایران و بیزانس، واقعیت سیاسی عمده تاریخ منطقه تا ظهور خلافت اسلامی بود، که یکی از دو رقیب را از بین برد و دیگری را بسیار ضعیف کرد. جنگ های طولانی و متوالیِ ظاهراً بی پایان این دو، به استثنای دوره ای از فواصل کوتاه صلح، قطعاً تا حدّی زیاد به پیامد نهایی کمک رساند.
آن دوره استثنایی صلح طولانی، متجاوز از قرنی طول کشید. شاپور سوم (383ـ388 میلادی) در سال 384 میلادی با روم صلح کرد و به جز یک برخورد کوچک مرزی در 421-422 میلادی، تا اوایل قرن ششم دیگر جنگی در نگرفت، و از آن پس هم، گذشته از وقفه هایی ناچیز، صلح تا 628 میلادی پایدار ماند. در این هنگام، قدرت جدیدی در حال نشو و نما بود که به زودی این هر دو مخاصم را تحت الشعاع قرار داد.
از دید مؤرخان امروزی و قرون وسطا، موضوع اصلی این جنگ ها، همان گونه که می توان انتظار داشت، قلمرو ارضی بود. رومیان مدعی ارمنستان و بین النهرین بودند، که در بیش تر این دوران زیر فرمان ایرانیان بود. به ادعای آنان امپراتور ترایانوس (تراژان) (11) این دو سرزمین را فتح کرد و بنابراین، طبق موازین مورد قبول رومیان و ایرانیان، و بعداً مسلمانان، آن ها حق تملک دائمی آن جا را دارند. بیزانسی ها استدلال دیگری نیز می کردند، می گفتند ساکنان ارمنستان و بین النهرین اکثراً مسیحی اند، و لذا می باید از امپراتور مسیحی تبعیت کنند. ایرانی ها به همین نهج مدعی سوریه، فلسطین و حتی مصر بودند، که کمبوجیه، پسر کوروش، در 525 پیش از میلاد به تصرف در آورده بود. در خلال جنگ ها، ایران گاه گاه به این سرزمین ها حمله می برد، آن ها را در هم می کوبید، و حتی آن ها را، مدتی کوتاه، در تصرف خود نگه می داشت. در این ممالک ایرانی یا زرتشتی نبود، ولی گروه های غیرعیسوی دیگر زیاد بودند و ایرانیان در میان اینان همدلانی می یافتند.
از دعاوی ارضی که بگذریم، مورخان جدید مدارک و موضوعات دیگری نیز شناسایی کرده اند. از جمله مهم ترین این ها تسلط بر راه های تجاری بین شرق و غرب است. دو نمونه از صادرات شرقی: ابریشم چین و ادویه هند و آسیای جنوب خاوری برای دنیای مدیترانه اهمیت خاص داشت. داد و ستد این کالاها بسیار وسعت یافت؛ و چنان که از قوانین مصوبه روم برمی آید، جلوگیری از مداخله دیگران در این امر پیوسته مدّنظر بود. جهان روم و بیزانس به سبب همین تجارت با تمدن های دوردست آسیا، با تمدن چین و هند، تماس پیدا کرد. البته رابطه منظم وجود نداشت، و دید و بازدیدهای به ثبت رسیده بسیار معدود است. ولی واردات از هر دو این کشورها ادامه یافت و روم، و پس از آن بیزانس، بهای کالاهای وارداتی را ظاهراً اکثر به سکه زر می پرداختند. جهان مدیترانه چیزی نداشت و اگر هم چیزی داشت ناچیز بود که در اِزای ابریشم چین یا ادویه هند عرضه کند. طلا، در هر حال، مورد قبول بود، و مقدار معتنابهی سکه طلای رومی برای کالاهای وارده به حوضه مدیترانه به شرق آسیا فرستاده می شد- و این زراندوزی منحصر به آسیای شرقی هم نبود، چون ایرانی هایِ واسطه معامله ابریشم با چین نیز عواید هنگفتی به جیب می زدند، به ویژه در مواقعی که می توانستند سلطه خود را به سوی شرق به درون آسیای مرکزی گسترش دهند و بر تجارت ابریشم در سر منزل آن تفوق یابند. از تحلیل رفتن شمش های طلا در دل شرق گهگاه شکایاتی می شد، ولی جهان رومی از این بار شاق بر روی هم به نحوی حیرت انگیز ظاهراً سالم جان به در بُرد.

مستقیم ترین راه آسیا و شرق دور به سرزمین های ساحل مدیترانه از طریق ممالک زیر فرمان یا زیر نفوذ ایران می گذشت، از این رو تعبیه راه هایی دور از دسترس سپاهیان ایرانی برای رومیان طبعاً مزایایی داشت که هم اقتصادی بود و هم استراتژیکی. امکانات دیگر راه زمینیِ شمال از چین و دیار ترکان در استپ های آسیا و اروپا به سوی دریای سیاه و بیزانس یا راه دریایی جنوب از طریق اقیانوس هند بود. این راه پس از عبور از خلیج فارس و عربستان یا عبور از دریای سرخ، از راه خشکی به مصر و برزخ سوئز می رسید، یا از راه های کاروان رو غرب عربستان و یمن به سرحدات سوریه می رفت. رومیان، و پس از آن ها بیزانسی ها، علاقه داشتند این راه های ارتباط تجاری با چین و هند را دائر نگه دارند، و از مناطق مرکزی تحت تسلط ایران نگذرند. دولت ایران در مقابل می کوشید با استفاده از موقعیت خود سراسر راه رفت و آمد تجارت خارجی بیزانس را به نحوی زیر نظارت داشته باشد که هنگام صلح از آن بهره مند شود و هنگام جنگ جلو آن را بگیرد. مفهوم این تقابل تکاپوی پی گیر دو قدرت بزرگ برای کسب نفوذ در ممالک برون مرز هر دو امپراتوری بود. این مداخلات به صورت بازرگانی، سیاسی و در موارد نادری، نظامی و تأثیر آنها بر هر دو منطقه قابل ملاحظه بود. کسانی که بیش از همه آسیب می دیدند قبایل تُرک و امیرنشین های شمال، و طوایف عرب و امارات جنوب بودند. ترکان و اعراب بنابر شواهد تاریخی هیچ کدام نقش چندانی در تمدن های باستانی منطقه نداشتند. ولی در قرون وسطا، در امواج تهاجم های پیاپی بعدی به قلب سرزمین های اسلامی، هر دو نقش بارزی ایفا کردند.
در شش قرن نخست عصر مسیحی، ترکان و اعراب هر دو به یکسان خارج از مرزهای امپراتوری بودند و در توحش یا نیمه توحِش ریگزارها و بیابان های لم یزرع به سر می بردند. ایرانیان و رومیان، حتی در دوران کشورگشایی خود، هیچ یک علاقه زیادی به تسخیر اقوام استپ یا بیابان گرد نشان ندادند، و مراقب بودند خیلی درگیر آن ها نشوند. آمیانوس مارکلینوس (12)، مورخ رومی قرن چهارم، که خود اهل سوریه بود، درباره هر دو قوم دلی پردرد دارد. درباره مردمان استپ ها می گوید:
اهالی کلیه نواحی وحشی و جنگ طلب اند، و از پیکار و نزاع چنان لذت می برند، که هر که در نبرد کشته شود وی را از همه خوشبخت تر می دانند. کسانی را که به مرگ طبیعی از این دنیا می روند منحط و ترسو می خوانند و به باد ناسزا می گیرند.
ساکنان دشت های جنوب را چنین توصیف می کند: «ساراسن ها (13)... چه دوست چه دشمن هیچ گاه مورد پسند ما نبودند». تسخیر این قبیل همسایگان با قوای مسلح پرهزینه، دشوار و خطرناک و نتیجه نه مطمئن بود نه سودمند. لذا سیاست امپراتوری و تاریخی هر دو دولت ایران و روم عبارت شد از به دست آوردن دل مردم قبایل به صور مختلف و کسب، و حتی الامکان حفظ، حسن نیت آن ها، از طریق مساعدت های مالی، نظامی و فنی، و اعطای القاب و عناوین و امثالهم. خوانین عشایر- که در یونانی فیلارک (14) نامیده می شدند- در شمال و جنوب، از همان ابتدا، یاد گرفتند چگونه از این وضعیت به سود خویش بهره برداری کنند، و بنابراین گاه به این سو، گاه بدان سو، گاه به هر دو سو، و گاه نه به این و نه به آن سو، می گراییدند. سود حاصل از آمد و شد کاروان ها پاره ای اوقات اینان را قادر می ساخت بلاد و شهرهایی برای خود بسازند، و خود مستقلاً یا به عنوان دست نشانده یا حتی متفقِ قدرت های امپراتوری، نقشی سیاسی بازی کنند. در ضمن بعضی وقت ها، که این دو دولتِ امپراتوری صلاح خود می دیدند، امیرنشین های مجاور را تصرف می کردند و مستقیماً بر آنها فرمان می راندند. ولی اکثراً تحت الحمایگی یا گونه ای استیلای غیرمستقیم را ترجیح می دادند.
این الگوی کهنه ای بود و سابقه ای بی تردید بسیار قدیمی داشت. رومیان طعم سیاست ورزی بیابانی را در 65 پیش از میلاد در لشکرکشی پمپی به پتراکرسیِ نبطیان- که اکنون در اردن هاشمی است- چشیدند. نبطیان ظاهراً عرب بودند، اگرچه فرهنگ و زبانِ نوشتاری شان آرامی بود. در آبادی کوچک پترا، شهرِ کاروانی پررونقی ساخته بودند، که رومیان با آن روابط دوستانه داشتند. پترا نوعی دولت حائل بین ایالات رومی و اقوام بیابانی و وسیله امداد رسانی با ارزشی در عزیمت به عربستان جنوبی و راه های تجارت هند شد. در سال 25 پیش از میلاد، امپراتور آوگوستوس (15) سیاست دیگری پیش گرفت، و نیرویی برای تسخیر یمن فرستاد. درصدد بود پایگاهی در انتهای جنوبی بحر احمر ایجاد کند و راه هندوستان را زیر نظارت مستقیم رومیان در آورد. این لشکرکشی به ناکامی اسفناکی منجر شد، و روم دیگر به این فکرها نیفتاد. به سخن دیگر، رومیان هرگز دیگر سعی نکردند با نیروی نظامی به شبه جزیره عربستان رخنه کنند، بلکه ترجیح دادند، برای تجارت خود در زمان صلح، و نیز نیازمندی های سوق الجیشی شان به هنگام جنگ، به دوستی با شهرهای سر راه آمد و شد کاروان ها و امارات حاشیه بیابان اتکا جویند.
این سیاست دولت روم موجب شکوفایی یک رشته امیرنشین های عربی مرزی شد، که پترا نخستین آن ها در عهد رومیان بود. امارات چند دیگری هم به وجود آمد، که مهم ترین شان پالمیرا (تدمر جدید) در جنوب شرقی سوریه بود. پالمیرا پیرامون چشمه ای در صحرای سوریه رشد و توسعه یافت. آن جا از اماکن قدیمی، و در ازمنه پیشین هم ظاهراً مرکز سکونت و داد و ستد بود. پالمری ها بازار بزرگی در دورا، در کرانه فرات، داشتند و لذا در موقعیتی قرار گرفته بودند که می توانستند سرتاسر راه بیابان را از مدیترانه تا بین النهرین و خلیج فـارس دائر نگه دارند. این امر مقامی نسبتاً مهم در امور بازرگانی و سوق الجیشی بدان ها می داد.
در شمالِ دو امپراتوری ایران و روم، در شمال دریای سیاه و بحر خزر، راه زمینی سراسری آسیای میانه به چین بود، که از بسیاری جهات وضعیتی مشابه داشت. در ربع آخر قرن اول میلادی، قبایل این منطقه ظاهراً بر علیه اقتدار چینی ها، که مدعی نوعی سیادتِ مبهم کلی بر آسیای مرکزی بودند، شوریدند. سران این شورش از جمله اقوامی بودند که وقایع نویسان چینی ها آنها را «هیونگ نو» می خوانند، و شباهت فراوانی به هون ها در تاریخ اروپا دارند. یک سردار چینی به نام پان چائو از چین به آسیای میانه لشکر کشید، شورش را درهم کوبید، و هیونگ نوها را از جاده ابریشم دور کرد. ولی چینی ها این بار فراتر رفتند، و سرزمین هایی که بعدها ترکستان نامیده شد، یعنی قلمرو کنونی جمهوری های ازبکستان و همسایگان غربی اش، را تصرف کردند. پان چائو بدین ترتیب جاده ابریشم آسیا را تحت تسلط چین در آورد. سردار چینی در عین حال هیئتی به سرکردگی کانگ یینگ برای دیدار رومیان به عرب فرستاد. این هیئت طبق روایات در 97 میلادی به خلیج فارس رسید.
این اقدام و نیز دیگر فعالیت های نظامی و سیاسی از ناحیه خاورزمین، چه بسا موجب سیاست های ترایانوس امپراتور روم شد، که به برنامه توسعه طلبی پویا و بلندپروازانه ای در منطقه شرق میانه دست زد. وی در سال 106 میلادی روابط دیرین روم را با پترا به هم زد، به قلمرو نبطیان تاخت و آن جا را تسخیر کرد. پترا حال ایالت رومیِ عربستان (16)، زیر فرمان مباشری از لژیون روم، مستقر در بُصری، گردید. ترایانوس در ضمن با اتصال ترعه ها و شعبات رود نیل، راهی آبی از اسکندریه به بندر قُلزم (17) احداث کرد تا کشتی های رومی بتوانند از مدیترانه به بحر احمر عبور کنند. وی در سال 107 میلادی سفیری به هند فرستاد، و اندکی بعد، راه تازه ای از سرحدّات شرقی سوریه به بحر احمر گشود.
این اقدامات طبعاً پارتیان را هراسان ساخت و ایران در محاربه بین دو امپراتوری پیش قدم شد. عملیات جنگی در 114 میلادی آغاز شد و ترایانوس ارمنستان، یکی از نقاط مورد اختلاف دو امپراتوری، را اشغال کرد؛ قراردادی با امیر اودسا، حکمران عیسوی مستقل آن جا، بست؛ از دجله به سوی شرق گذشت؛ و در تابستان 116 میلادی تیسفون شهر بزرگ ایرانی، در نزدیکی بغداد کنونی، را گرفت و حتی به ساحل خلیج فارس رسید. و لابد صِرف تصادف نبود که در همین موقع شورش بزرگی در یهودیه روی داد. پس از مرگ ترایانوس در 117 میلادی، جانشین او هادریانوس (18) از سرزمین های اشغالی در شرق عقب نشست، ولی ایالت عربستان را نگه داشت.
در حدود سال 100 میلادی، یعنی در آستانه کشورگشایی ترایانوس، وضعیت در شبه جزیره عربستان کمابیش بدین قرار بود: در اراضی داخلی هیچ گونه حاکمیتی، چه محلی چه خارجی، وجود نداشت، ولی در سرزمین های پیرامون شماری دولت های کوچک، یا بهتر بگوییم شماری امیرنشین، بود و این ها با دو امپراتوری مجاور، امپراتوری پارتیان در شرق و امپراتوری رومیان در غرب، وارد روابط گوناگون شده بودند. همه این امارات از راه های تجاری کاروانی که از بیابان های عربستان و یمن می گذشت، و سپس از طریق دریا به شرق افریقا و هند می رسید، امرار معاش می کردند.
ضمیمه شدن پترا به روم تغییر مهمی در سیاست روز پدید آورد و موجب اختلال موازنه قوا شد. رومیان چندی بعد سیاستی مشابه در پالمیرا به کار بستند ولی آن هم تعدیل پیدا کرد و این سرزمین نیز در تاریخ نامعلومی ضمیمه امپراتوری گردید. اشاراتی به پادگان رومیِ مستقر در پالمیرا در قرن دوم میلادی در تواریخ دیده می شود.
با آمدن ساسانیان و استقرار حکومتی متمرکزتر و بسیار جنگاورتر در ایران، موقعیت بار دیگر تغییر کرد، این بار وضع در مرزهای شمال شرقی عربستان عوض شد، چون ایرانیان نیز پاره ای از اماراتِ سرحدی را به انقیاد در آورده ضمیمه خاک خود کردند. در حدود نیمه قرن سوم میلادی هتره (الحضر)، یکی از مراکز قدیمی عربستان، را در هم شکستند، و بخش هایی از شرق عربستان در امتداد خلیج فارس را به تصرف در آوردند.
مورخان رومی واقعه جالبی را در ربع سوم قرن سوم میلادی ذکر کرده اند، می گویند زن فوق العاده ای به نام زُنبیا (19) (احتمالاً زینب) که فرمانروای پالمیرا بود، تلاشی نهایی برای اعاده استقلال آن جا به عمل آورد. زنبیا به دست سپاهی که امپراتور اورلیانوس (20) فرستاد شکست خورد و پالمیرا بار دگر کاملاً در امپراتوری ادغام شد.
در این میان، در انتهای جنوبی شبه جزیره عربستان تغییرات مهم دیگری در تکوین بود. جنوب عربستان با شمال نیمه بیابان آن بسیار متفاوت و دارای شهرها و مزارع حاصل خیز و سلسله های پادشاهی بود. اما این ملوک از پا در آمدند و نظام جدیدی موسوم به سلطنت حمیری زمام امور را به دست گرفت و آن دیار عرصه نفوذهای خارجی- ایرانی ها از شرق و حبشی ها از غرب- شد. در حبشه حکومت پادشاهی مسیحی مذهبی سر کار آمده بود که به حوادث آن سوی بحر احمر علاقه ای طبیعی داشت. ایرانی ها، البته، همواره درصدد بودند جلو نفوذ رومیان یا مسیحیان را بگیرند و آن دو را یکی می دانستند.
در این هنگام حتی این پایگاه های دورافتاده تمدن مدیترانه ای نیز از زوال اقتصادی عمومی دنیای قدیم، و به ویژه از رکود داد و ستد تجاری در قرن سوم میلادی، مصون نبودند. یکی از قرائن این افول چگونگی کشف سکه های رومی است، که در این دوره بسیار کم می شود. از سلطنت کاراکالا (21)، درگذشت 217 میلادی، به بعد در هند عملاً سکه ای یافت نشده است. عربستان بین قرن چهارم و قرن ششم میلادی، در نوعی عصر ظلمت، دوران فقر و بدویت، فرو می رود؛ یعنی، آن مختصر زراعت موجود آن معدود مراکز آبادِ خود را هم از دست می دهد، و در نتیجه به شتر سواری و بادیه نشینی باز می گردد. خاطره این ایام به شیوه ای شفاف در حکایات اولیه مسلمانان از دوره بلافاصله پیش از ظهور اسلام، نقل شده است.
دلیل این زوال در عربستان دست کم تا اندازه ای عدم علاقه دو قدرت امپراتوری رقیب بود. در دوره طولانی 348 تا 502 میلادی که روم و ایران در صلح و صفا به سر بردند، هیچ یک به عربستان و یا راه های تجاری دور و دراز، پرهزینه و خطرناک بیابان ها و واحه های آن جا اعتنایی نداشت. راه های تجاری به نواحی دیگر منحرف گردید، کمک های مالی قطع شد، آمد و رفت کاروان ها به پایان رسید، و شهرها متروک افتاد. ساکنان واحه ها به نقاط دیگر رفتند و یا به زندگی بادیه نشینی بازگشتند. نبود داد و ستد و تجدید بیابان گردی، سطح زندگی و فرهنگ را به طور کلی پایین آورد، و عربستان را بیش از پیش از جهان متمدن منزوی ساخت. حتی نقاط معمور جنوب آن سرزمین لطمه دید، و بسیاری از قبایل گله دار جنوب به امید یافتن چراگاه بهتر به شمال کوچیدند. چادرنشینی در جامعه عربستان همواره عامل مهمی بود. ولی اینک راه و رسم مسلط شد. این روزگاری است که مسلمین دوران جاهلیت می نامند و آن را طبیعتاً با عصر نورانی اسلامی می سنجند. این ایام نه تنها در قیاس با دوران بعدی، بلکه با دوران قبلی هم، ظلمانی بود. و ظهور اسلام- همان گونه که در قرآن نیز آمده- به مفهومی در حقیقت گونه ای بازگشت، یعنی احیای دین ابراهیم بود.
در قرن ششم میلادی، قرنی که محمد به دنیا آمد، همه چیز دوباره تغییر کرد. عامل مهم در این دگرگونی که تمام عوامل دیگر را تحت تأثیر قرار داد، از سرگیری مخاصمات ایران و روم و اعاده جنگ تقریباً مداوم بین دو امپراتوری پس از متجاوز از قرنی صلح پایدار بود. در این حالت جنگ و رقابت، عربستان بار دگر عاملی در کشمکش شد، و اهالی آن جا باز مورد تحبیب و تکریم و گاه حمایت مالی دو طرف قرار گرفتند. مناسب ترین راه از جهان مدیترانه به شرق دور، در زمان صلح، از طریق رود کنارها به خلیج فارس بود. این راهی نسبتاً کوتاه تر، بیش تر از روی آب و در مقایسه با راه های دیگر از همه ارزان تر و ایمن تر بود. اما با درگیری مجدّد ایران و بیزانس در پیکار وضع به کلی عوض شد. راه بین النهرین و خلیج فارس برای رومیان بی اندازه آسیب پذیر بود. ایرانیان می توانستند- با عملیات نظامی به هنگام جنگ و با فشارهای اقتصادی در زمان های، به اصطلاح، صلح بین دو امپراتوری- پیوسته این راه را قطع کنند. بدین قرار، سیاست روم شرقی باز جست و جوی راه های دیگر به دور از دسترس ایرانیان شد.
هم چنان گذشته، دو امکان عمده وجود داشت: استپ های شمال و بیابان ها و دریاهای جنوب. رونق مجدد راه سراسری زمینی آسیا موجب مذاکرات و قرار و مدارهای جالب توجهی میان امپراتوران بیزانس و خان های گوناگون استپ های آسیای میانه شد. فرستادگان خان های ترک به کنستانتین رفتند. خان های مدبّرتر نمایندگان خود را هم به ایران و هم به روم فرستادند، و وقایع نویسان رومی حکایات شگفتی از اینان به قلم آورده اند. با این همه، این خان ها بودند که اغلب از پیمان شکنی رومیان شکایت داشتند. مورخ بیزانسی مناندروس (22) حادثه ای در سال 576 میلادی نقل می کند: هیئتی از روم شرقی اعتبارنامه های خود را تقدیم خان کردند، و خان آن ها را به شدت نکوهش کرد که در عین حال با او و دشمنان او وارد مذاکره شده اند. خان دست در دهان کرد و با تعجب گفت:
شما همان رومیانی نیستید که ده زبان و یک ترفند دارید؟... همان طور که ده انگشت من حال در دهان من است، شما هم زبان های متعدد دارید، یکی را برای فریب من، دیگری را برای فریب [مردم آوار] به کار می برید... با الفاظ فریبنده و نیّات ریاکارانه و زبان چرب خود همه را گول می زنید، به کسانی که یکسر به قعر فلاکت می اندازید اعتنایی ندارید، از آن سود هم می جویید... دروغگویی در نزد ترکان عجیب و غیرطبیعی است.
به هر تقدیر، خریدار و فروشنده، در شمال و در جنوب، به طورکلی ظاهراً همدیگر را کاملاً خوب می شناختند و خوب می فهمیدند.
در قرن ششم میلادی راه جنوبی مهم تر از راه شمالی بود، چرا که هم شعب متعدد داشت و هم از دسترس ایران دور بود. از منابع اولیه می توان تصویری نسبتاً روشن از سیاست و عملکردِ سه طرف درگیر در ماجرا به دست آورد: بیزانس می کوشید خطّ ارتباط با هند را مفتوح و محفوظ از مداخله ایرانیان نگه دارد؛ ایران می کوشید این خطّ ارتباط را قطع، مسدود یا مختل کند؛ و اقوام گوناگون در طول خط می کوشیدند از وضعیت سود برند- راه را باز نگه دارند، زیرا این طبعاً به نفع شان بود، اما نگذارند که رومیان آن را در قبضه یا به انحصار خود در آورند، و نقش مستقل آن ها را تقلیل دهند.
بسیاری از تحولات آن زمان در این قالب می گنجد. یکی از این تحولات پیدایش مجدّد دول سرحدّی، امیرنشین های دست نشانده ایران و بیزانس بود. در سرحد بیابانی روم شرقی امارتِ عربی غسان، تقریباً به مساحت اردن کنونی؛ و در سمت ایران امارت حیره به وجود آمد. هر دو عرب، هر دو متأثر از فرهنگ آرامی، هر دو عیسوی بودند، ولی از لحاظ سیاسی یکی وابسته به بیزانس و دیگری وابسته به ایران بود.
در حدود 527 میلادی، یوستی نیانوس امپراتور روم غسان را تشویق کرد با حیره بجنگد. نبردهای بعدی در واقع پیکار به نیابت از جانب مدعیان اصلی، ایران و بیزانس، بود و این گونه جنگ ها الگو و نمونه مخاصمات آتی شد. شیخ غسان را رومیان فراوان احترام گذاردند، وی را نجیب زاده امپراتوری روم خواندند، به کنستانتین دعوت کردند، اسلحه و مربی رومی دادند، و به قدر کافی زر رومی بخشیدند. از آن چه در سوی ایران گذشت کم تر اطلاع داریم، ولی از قرار معلوم کمابیش به همین روال بوده است.
تحول مهم دیگر در این دوران ظهور مجدّد و کوتاه مدت جزیره کوچک طیران مرسوم به یوطبه، در کنار زاویه جنوبی شبه جزیره سینا در میان تنگه طیران، بر صحنه تاریخ بود. به نظر می آید که جامعه کوچکی سرگرم کسب و کارِ حمل و نقل از ازمنه کهن در آن جا می زیست. به طوری که در تاریخ ها آمده یکی از مشایخ عشایر این جزیره در 473 میلادی به کنستانتین سفر کرد، و دیگران هم به دنبال وی رفتند، برخی از اینان دوست، بقیه دشمن امپراتوری شمرده می شدند. در دوره ای ساکنان این جزیره را یهودی خوانده اند، ولی روشن نیست که اینان یهودی الاصل، یا گرویده به یهودیت، یا مهاجران کلیمی تازه وارد از یهودیه بودند. این ها عمدتاً، از راه بحر احمر، به داد و ستد با جنوب اشتغال داشتند، و در ضمن در اوایل مستقل و بسیار ضد رومی بودند. سپس در قرن ششم میلادی که تجارت بحر احمر اهمیت پیدا کرد، رومیان جزیره را تحت تسلط خود در آوردند و اداره آن را برای آسایش خیال به شاهزاده ای غسانی سپردند.
سال 525 میلادی شامل شماری تحولات در خور توجه بود. یهودیان طیران- یوطبه به انقیاد در آمدند، ولی یهودیان دیگری در انتهای جنوبی بحر احمر سر بر آوردند و سلطان حمیری ها به یهودیت گروید و برای نخستین بار طی قرون متمادی یک سلطنت یهودی، این مرتبه در گوشه جنوب غربی عربستان، دایر شد. پیدایش ناگهانی عناصر یهودی در دو انتهای بحر احمر تقریباً در یک زمان، هر دو دست اندرکار تجارت بحر احمر، و هر دو بنابر روایات هوادار ایران و مخالف بیزانس، مسلماً با یکدیگر بی ارتباط نبود.
سیاست رومیان البته در درجه اول ضدیت مستقیم با ایرانیان بود. عملیات بیزانس نه تنها ضد ایرانی بلکه علیه بی طرف ها نیز بود و می کوشید قوای محلی را نابود یا مطیع خود کند و سیطره سیاسی و انحصار بازرگانی روم را در سراسر بحر احمر مستقر سازد. رومیان می توانستند این نقشه را به یاری نیروی امدادی عربِ خود در منتهی الیه شمالی آن دریا به خوبی به اجرا گذارند. در انتهای جنوبی این کار از قدرت آن ها خارج بود، لذا حبشه را وارد کارزار کردند- حبشه کشوری مسیحی بود، و در مقابل یهودیان یمن و ایرانیان پشتیبان آن ها در شرق اقصی، با رومیان هم پیمان شده بود. حبشه خود در این موقع در بازرگانی بین المللی ابراز وجود می کرد، کشتی های آن به صوب شرق تا هند پیش می رفتند و تعدادی قوا هم در خاک اصلی عربستان داشت. حبشی های نو دینْ راسخ اعتقاد بودند و با آغوش باز فرستادگان رومی را پذیرفتند.
با این همه بخت یار حبشی ها نبود و نتوانستند مأموریت محوله را به اتمام رسانند. در ابتدای کار موفق شدند آخرین دولت مستقل عربستان جنوبی را درهم بشکنند، و کشور را بر روی مسیحیان و نفوذهای خارجی دیگر بگشایند، اما قدرت حفظ آن را نداشتند. حبشه از طریق یمن حتی به سوی شمال پیش رانده، در 507 میلادی به مکه، پایگاه تجاری یمنی ها در راه کاروان ها به شمال، حمله برده بود. ولی آن ها شکست خوردند، و اندکی بعد ایرانیان جای آن ها را در یمن گرفتند.
در سال های شباب پیامبر و حتی تا مدتی بعد، ساتراپ (23) های ایرانی بر یمن حکومت می کردند، و این مملکت کاملاً در اختیار ایران بود، ایجاد دولت و قدرتی ایرانی در انتهای جنوبی بحر احمر شکست بزرگی برای سیاست بیزانس بود که می کوشید راه بازرگانی گشاده و جداگانه ای به شرق برای خود به وجود آورد. از قضا اتفاقی در این زمینه روی داد که از اهمیت کل قضیه بسیار کاست. تولید ابریشم قرن های متمادی راز سربسته ای در چین بود و صدور کرم ابریشم مجازاتِ اعدام داشت. در سال 522 میلادی دو راهب نسطوری موفق به قاچاق مقداری تخم کرم ابریشم از چین به روم شرقی شدند، و در اوایل قرن هفتم میلادی پرورش کرم ابریشم در آسیای صغیر به خوبی پا گرفت. ابریشم چینی به خاطر زیبایی و کیفیتِ والایش هنوز پر ارزش بود، ولی انحصار جهانی چین پایان یافته بود.
قرن ششم میلادی با عقب نشینی یا تضعیف هر دو رقیب به پایان رسید. حبشی ها از عربستان بیرون رانده شدند، و دولت آن ها حتی در خود حبشه هم بسیار رو به زوال رفت. ایرانی ها مدتی دیگر در منطقه ماندند، ولی آن ها نیز بر اثر کشمکش های داخلی بر سر جانشینی و مشکلات بزرگ ناشی از اختلافات درون کیش زرتشتی تا حدّ زیادی ضعیف شدند. رومیان نیز پس از سلطنت یوستی نیانوس مسائل خود را داشتند، از جمله تعارضات عظیم کلیسا که مسیحیت را در بیزانس متشنج ساخت. در شبه جزیره عربستان هم آخرین مراکز مستقل قدرت، یعنی امیرنشین های جنوب، از بین رفت و راه برای اشغال متوالی خارجی گشوده شد.
همه این تحولات تأثیری به سزا در شبه جزیره عربستان گذاشت. متعاقب این حوادث، جمعی خارجی، مهاجرنشین، پناهنده و گروه های بیگانه دیگر در شبه جزیره اقامت گزیدند، و راه و روش، مصنوعات و اندیشه های تازه ای با خود آوردند. در نتیجه کشمکش مداوم ایران و روم، راه های بازرگانی مستقری در داخل عربستان دائر شد، و آمد و شد مهمی از تجار و اجناس پدید آمد. و حتی در شمال هم، دولت های سرحدّی از نو سر بر آوردند، پیوند خود را با دو دولت بزرگ مشتری خود تجدید کردند، و در عین حال جزء خانواده عربی باقی ماندند.
نفوذهای بیگانه واکنش های چندی در میان خود اعراب برانگیخت. بخشی از این واکنش ها مادّی بود. در ضمن اعراب کاربُرد زره و اسلحه، و تدابیر نظامی و جنگیِ زمان را فرا گرفتند- که این درس گران بهایی برای رویدادهای بعدی بود. تجار به مرور کالاهایی به آن دیار آوردند که اعراب قبلاً به چشم ندیده بودند و به سرعت پی بردند چگونه از آن ها بهره گیرند، و صاحب پاره ای از سلیقه های جوامع پیشرفته شوند. چیزهایی هم از دین و فرهنگ همسایگان فرهیخته تر خویش فرا گرفتند، و واکنش آن ها تا حدی وجهه فکری و حتی روحانی پیدا کرد. آنگاه از نوشتن خبر یافتند، الفبا و خط به وجود آوردند، و زبان خود را نوشتند. افکار تازه ای از خارج جذب کردند، و شاید مهم تر از همه، از کیش خود از آیین بدوی بت پرستی، که اکثراً تاکنون پیروی کرده بودند، دست کشیدند، و درصدد چیزی بهتر برآمدند.
در پیرامون آنان ادیانی چند بود. مسیحیت پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده بود. اعرابِ سرزمین های سرحدّی، چه در سمت ایران چه در سمت بیزانس، بیش تر مسیحی بودند، و جمعی مهاجران مسیحی نیز در جنوب در نجران و یمن به سر می بردند. یهودیان هم، به ویژه در یمن، و در قسمت های مختلف حجاز بودند. برخی از اینان بی شک اخلاف پناهندگان یهودیه، و سایرین نوکیشان یهودیت بودند. در طلیعه قرن هفتم میلادی، مسیحیان و یهودیان عربستان هر دو کاملاً عرب و جزء جامعه اعراب شده بودند. مذاهب ایرانی پیروان چندانی در خارج نیافت- و این شگفت آور نبود، چون کیش ایرانیان آن چنان جنبه مشخص ملّی داشت که به سلیقه غیرایرانی سازگار نبود.
وقایع نامه های صدر اسلام از جماعتی موسوم به حنفاء سخن می گویند که بت پرستی را کنار نهادند اما حاضر هم نبودند هیچ یک از آیین های دینی رقیبِ آن زمان را بپذیرند. این ها از جمله نخستین کسانی بودند که به دین جدید اسلام گرویدند.

پی نوشت ها :

1. Constantine
2. Justinian
3. Theodosius
4. hegemonia ton Rhomaion
5. Eddessa
6. Philorhomaios
7. Hellenization
8. Command economy
9. Diocletian
10. Valerian
11. Trajan
12. Ammianus Marcellinus
13- Saracens، نامی که یونانیان و سپس رومیان به مردم چادرنشین بیابان عربستان و سوریه دادند.-م.
14. Phylarch
15. Augustus
16. Provincia Arabia
17- Clysma، حفر این کانال را در واقع داریوش به پایان رسانید و ترایانوس آن را مرمت کرد. ن. ک. : دائرة المعارف مصاحب.-م.
18. Hadrian
19. Zenobia
20. Aurelian
21. Caracalla
22. Menander
23- Satrap، خشثرپاون (والی، شهربان) در پارسی باستان و شَتَرپان در پهلوی.-م.

منبع مقاله :
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما