تحلیل گفتمان نبوی و مفاهیم قرآنی قابل نمایش در سینما

سیمای دینی یعنی پرداختن به موضوعاتی که مربوط به زندگی انسان است و برگرفته از متن دین می باشد مثل به نمایش گذاشتن زندگی انبیا و اولیای الهی علیهم السلام و ارائه سوژه هایی که در قرآن و سیره نبوی و علوی مطرح است.
يکشنبه، 4 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحلیل گفتمان نبوی و مفاهیم قرآنی قابل نمایش در سینما
تحلیل گفتمان نبوی و مفاهیم قرآنی قابل نمایش در سینما

 

نویسنده: دکترمحمد جواد حیدری کاشانی




 

چکیده:

سیمای دینی یعنی پرداختن به موضوعاتی که مربوط به زندگی انسان است و برگرفته از متن دین می باشد مثل به نمایش گذاشتن زندگی انبیا و اولیای الهی علیهم السلام و ارائه سوژه هایی که در قرآن و سیره نبوی و علوی مطرح است.
قصه های قرآن که ازجلوه های هنری ویژه ای برخوردار است و پیام ها و اهداف بلندی را دنبال می کند، می تواند به محوریابی و موضوع شناسی هنرمندان ما در عرصه ی سینما و فیلم، جهت دهد و در سیاست گذاری های کلان فرهنگی کشور، مبدأ تحولات بزرگی گردد که هدایت فکری و فرهنگی جامعه را تضمین نماید. قصه ها و سوژه هایی که به عنوان نمونه از قرآن بدان اشاره خواهیم کرد می تواند توسط هنرمندان قوی با استفاده از تولید صنعتی و تکنیک های جدید و تکنولوژی مدرن به نمایش گذاشته شود و ضمن نقد وضعیت موجود عرصه فرهنگی و هنری به ترسیم وضعیت مطلوب و آرمانی بپردازد.

مقدمه :

ماجراهای تاریخی و واقعی؛ قوم عاد و ثمود و لوط و... داستان حضرت موسی (ع) و عیسی (ع) و ابراهیم (ع) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و مخاصمه ی مردم با ایشان می تواند فیلم های سینمایی دینی را به خود اختصاص دهد چنان که امروزه در اروپا و آمریکا سینمای دینی مطرح است و سمینارهای مختلفی درباره اهداف و ارکان و برنامه های سینمایی دینی و تطورات آن برگزار شده است (1) به طوری که حتی عده ای گفته اند «تاریخ سینمای غرب، سینمای دینی است» فیلم های سلیمان و ملک صبا و بن هور، عیسی بن مریم، برادر خورشید، خواهر ماه، محمد (ص) رسول الله نیز بیانگراین مدعاست.

1- ایده نبوی درحل بحران ها

در گفتمان نبوی راه حل تمامی بحران ها و مشکلات و مسایلی را که امروزه برای مردم و جامعه پیش می آید و ممکن است یک حکومت دینی را آزار دهد و ارکان آن را متزلزل نماید و برایش مسأله ساز گردد، می توان از قرآن به ویژه قصه هایی قرآنی استنباط نمود و در سینما و عرصه های هنری به نمایش گذاشت.
هنرمندان ما می توانند با الهام از قرآن و شارحان آن، نقش تفنن و تلذذ را در سینما به نقش تذکر و توجه و تعهد تبدیل نمایند و جاذبه های معنوی سینمای دینی را تقویت نمایند.

2-تعهد و تذکر روح سینمای دینی در ایده نبوی

روح سینمای دینی متناسب با زیبایی دین و فطرت و سیره نبوی. تذکر و تعهد است نه تفنن و تلذذ همراه با غفلت. آنهایی که از آغاز تاریخ سینما و طنزو نقد تا به امروز تلاش کرده اند چندان اعتقادی به مبانی هستی شناسی، معرفت شناسی و نظام ارزشی که قرآن مطرح می کند نداشته اند و به همین جهت سینمای امروز نیز هرگز خود را در عرصه طنز و نقد و جاذبه ها و تفنن، نسبت به تعالی و رشد معنوی انسان متعهد نمی داند زیرا روح سینمای امروز، تلذذ و تفنن و تغافل است، تغافل از مبدأ و معاد و فرهنگ عبودیت. هنرآن چنان که قرآن واسلام تعریف می کند اگر درخدمت تلذذ و تفنن و جاذبه های مادی و غفلت زدگی و دنیا طلبی درآمد، می میرد و نه تنها از هدایت و اوج و رشد مخاطب می ماند بلکه عاملی برای ضلالت و هبوط می گردد. هنر اسلامی و قرآنی معراجی است که روح را به حقیقت عالم متصل می کند و انسان را ابدی و جاودانی نموده از او شخصیت ربانی می سازد.

3- ترسیم معارف معقول به صورت محسوس در گفتمان هنر نبوی

در گفتمان هنرنبوی تلاش اساسی هنرمندان در هنرها باید این باشد که اولاً وقتی با زبان فطرت که بین المللی است سخن می گوییم آن معارف دین را از پرده بیرون بیاوریم و ترسیم بکنیم؛ یعنی معقول را محسوس بکنیم، نه متخیل را محسوس بکنیم، معقول را محسوس بکنیم نه موهوم را دلپذیربکنیم.
مثلاًًً همین جریان یوسف علیه السلام. این قصه است و قرآن طوری این قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس عفاف چیزی از آن بر نمی آید قرآن داستان «زیبایی» را طوری ترسیم می کند که نتیجه آن عفاف است. این می شود «هنر دینی» این، معقول را محسوس کردن است، نه متخیل را محسوس کردن، نه موهوم را محسوس کردن.
ممکن است هنرمندی تا سقف خیال و وهم پرواز بکند، آنگاه هنرش دیگر دینی نخواهد بود، چون وقتی چیزی عقل پذیر نبود دین پذیر هم نیست. آنچه از منابع غنی و قوی دین به شمار می رود عقل است نه وهم. اگرهنرمند فقط به دنبال زیبایی باشد معیاری برای چنین هنری نیست. او زیبایی را این طور تشخیص می دهد و دیگری آن طور، طاووس خود را زیبا می داند، به همان مقداری که هزارپا خود را زیبا می داند. عندلیب آواز خود را زیبا می داند همان طور که حمار و زاغ صوت خود را زیبا می دانند. این معیاری ندارد. اما اگر فطرت باشد معارف غیب را به صورت محسوس در می آورد، که ادراکات حسی تأمین شود و هم نیروهای ادراکی و دنبال آن نیروهای تحریکی و بعد وضو بگیرند و به امامت عقل نمازی عاقلانه بخوانند. آنگاه عقل به دنبال وحی، نماز عاشقانه می خواند. بعد سراسر آن می شود هنر و زیبایی.
مثلاًًً همین جریان یوسف علیه السلام، این قصه است و قرآن طوری این قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس عفاف چیزی از آن بر نمی آید. قرآن داستان «زیبایی» را طوری ترسیم می کند که نتیجه آن عفاف است. این می شود «هنر دینی».
انسان ازکسی که چهره زیبا دارد یا آهنگ زیبا دارد اما ادب ندارد می رنجد، همان طورکه از مزبله می رنجد. یعنی بینی اش را می گیرد و گاهی بزرگانی از کنار اشخاصی می گذشتند ممکن بود بینی خود را بگیرند و بگویند چه بوی بدی دارد این شخص. وجود مبارک پیغمبر (ص) از جایی عبور می کردند، دیدند کسی حالش بهم خورده و افتاده است و عده ای اطراف او جمع شده اند. مرد صرع داشت؛ حضرت فرمود این کیست و چیست؟ عرض کردند دیوانه ای است که حالش بهم خورده است. فرمود او مجنون نیست. فرمود او مجنون نیست. عرض کردند اگر او مجنون نیست پس مجنون کیست؟ فرمود او مریض است واو را باید درمان بکنند. مجنون کسی است که «توثرالحیوه الدنیا» دنیا را به آخرت ترجیح می دهد و آن کسی که عمر کوتاه را بر زندگی ابد ترجیح می دهد، چنین آدمی دیوانه است.
اگر کسی بتواند آن معارف را حسی بکند، این می شود هنردینی. این معیار است. از وجود مبارک پیغمبر (ص) نقل شده است:
تعطروا بالاستغفار
خود را با استغفار معطرکنید.
لا تفضحنکم روائح الذنوب
«تا بوی بد گناه رسوایتان نکند».
ممکن است کسی در مجلس نامحرمی نامحرمانه کاری را انجام بدهد و همه برای او کف بزنند و این کار را زیبا بدانند، لکن پیغمبر (ص) می فرماید این بوی بد دارد، یک وقتی بوی آن در می آید. فرمود خود را با استغفار معطر کنید، تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند. بعد هم فرمود:
طهروا افواهکم فانها طرق القرآن.
(پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) می فرماید: دهن را پاک کنید، دهن غیر از دندان است. یک وقت کسی دندان را تمیز می کند، این یک گوشه از دستورات دینی است. گاهی هم دهان را پاک می کند. غذایی که به این فضا، یعنی مجموعه دندانها، لثه ها، زبان و حلق وارد می شود اگر ناپاک باشد آن را آلوده می کند حرفی که ازاین فضا بیرون می آید اگر آلوده باشد تباه می شود. لذا فرمود دهن را پاک کنید برای اینکه قرآن می خواهد عبور کند. شما وقتی می خواهید نماز بخوانید حمد می خوانید؛ سوره ای از قرآن را می خوانید؛ اینها همه قرآن الهی است.
ما اگر بتوانیم از راه صحیح بشریت را به سمت هنر معقول ببریم، نیازهای هنردوستانه آنها را تأمین می کنیم و جامعه دیگر ازما توقع هنر کاذب ندارد.

4- اقسام زیبایی در تحلیل گفتمان هنرنبوی

در تحلیل گفتمان هنر نبوی ضمن تأکید بر این که «جمال، زیبایی است؛ و هنر زیبایی آفرین است؛ زیبایی دو قسم است حسی و عقلی؛ حسی به طبیعت بر می گردد و عقلی به ماورای طبیعت. حس معیارخاص ندارد. چون مردم اقلیم های مختلف خواس مختلف و آداب و عادات و رسوم مختلف دارند، پس نمی شود برای آن حدی مشخص کرد. هرکس برای خود برنامه ای دارد. سینمایی دارد، تئاتری دارد و هنری دارد، اما هنر بین المللی یا زبان بین المللی است؛ زبان بین المللی، زبان دل است. نه زبان زبان، نه زبان چشم، نه زبان گوش، نه زبان بویایی، نه زبان ذایقه، همان طور که همگان هنر را می پذیرند همگان هنر معنوی را هم می پذیرند».
می فرماید: «برخی از بزرگان اهل معرفت می گویند سرّ پیشرفت هنرهای تمثیلی و ترسیمی در مسیحیت این است که اصولاً در بخشی از دستورات دینی آنها این هنر ظهور کرده است: در مادر شدن مریم (ع) جریان تمثیل و تمثل جلوه کرده است، که فرشته غیب برای او متمثل شد. این یک نمونه و خود عیسی مسیح (ع) به عنوان معجزه از گل، مجسمه ای به صورت حیوان می ساخت، نه تنها مجسمه ای که فقط بیرون بدن را نشان بدهد، بلکه حیوان گونه جسم می ساخت. یعنی دستگاه گوارشی داشت و دستگاه بیرونی. بعد در آن می دمید و آن زنده می شد.
و اذا تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنی.
این کارهایی که قرآن کریم ازعیسی مسیح علیه السلام نقل کرد نشان می دهد که مثلاًًً زمینه شکوفایی هنر در مسیحیت چه بوده است. این را بعضی از بزرگان اهل معرفت در کتاب تفسیرشان ذکر کرده اند که مسلمانها این بخش را ندارند. اما این هم البته باید ترمیم و اصلاح بشود، چرا که مسلمانها جامع تر و کامل تر از این را دارند. اما درباره مجسمه سازی که بحث فقهی مبسوطی دارد که ساختن آن نارواست، برای اینکه بومی شرک و امثال ذلک می دهد.»
ما اگر بتوانیم از راه صحیح بشریت را به سمت هنر معقول ببریم، نیازهای هنر دوستانه آنها را تأمین می کنیم و جامعه دیگر از ما توقع هنر کاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه کردیم قطعاً این طور می شود. مثل اینکه همین الان علما و روحانیون، قشر کمی هم نیستند، هزاران نفرند که ازخواندن غزل های پیام دار خیلی بیشتر لذت می برند تا از خواندنی های بی پیام. به این چیزها گوش هم نمی دهند. خود ما هم همین طور هستیم، اما وقتی می بینیم غزلی از حافظ یا سعدی می خواند که پیام دارد کاملاً گوش می دهیم.(5)
اکنون به فهرست برخی از قصه های قرآنی قابل نمایش در سینما اشاره می کنیم.

5- عناصر هنری قابل نمایش در تحلیل گفتمان نبوی

تعاریف عناصر نمایشی

در تحلیل ایده نبوی می توان به مطالعه و بررسی عناصر نمایشی داستان های قرآن کریم پرداخت و بیش ازهشتاد عنصر را مورد پژوهش قرار داد. که ما در این مقاله فقط 24 عنصر نمایشی را مختصر تعریف می نماییم. این عناصر نمایشی در 11 قصه از قصص قرآن کریم بررسی شده است که عبارتند از:

احتمال و ضرورت:

احتمال و ضرورت دو عنصر در طرح تراژدی است که حامل رویدادهای نمایشی است که بر اصل های کلی بنا شده است و ارتباط مستقیم با رویدادهای زندگی واقعی ندارند. هر رویدادی بنا براصل احتمال و ضرورت، باید به دیگر رویدادها و سرانجام به کل نمایش پیوند و بستگی داشته باشد.

اندیشه:

ارسطو می نویسد: اندیشه، توانایی بیان به جا و مناسب موقعیت است... ما اندیشه را در آن گفته هایی می یابیم که موضوعی کلی و عام را بیان می کنند.

بازشناخت :

اصطلاحی که به معنای کشف هویت واقعی شخصیت نمایش به کار می رود.
برای کشف هویت واقعی چندین تمهید وجود دارد.

بازگشت به گذشته :

شگردی که از آن طریق تماشاگر یا خواننده با گذشته ی یک شخصیت یا شخصیت های یک بازی آشنا می شود.

بحران:

نقطه ای در طرح که گره افکنی به آخرین مرحله اش- اوج- می رسد و گره گشایی آغاز می شود.
بحران، اغلب نقطه ی چرخشی است که پس از آن، آینده یا سرنوشت شخصیت محوری دگرگون می شود.

بیان:

بیان، وسیله ای است که نمایشنامه نویس با آن به طرح اندیشه اش می پردازد و در آن میان به شخصیت پردازی مورد نظرش دست می یابد.

پرسش و پاسخ:

گفتگویی مقطّع میان دو یا چند شخصیت.

تحول:

تحول عبارت از دگرگونی در عمل نمایش به طوری که منجر به دگرگونی موقعیت شخصیت نمایش شود.

تعریف:

تعریف، قسمتی از شروع نمایش است که به معرفی اشخاص عمده ی بازی، موضوع مورد اختلاف و تبیین حال و هوا و فضایی می پردزاد که وقایع نمایش در آن جریان خواهد یافت.

تعلیق:

ایجاد یک موقعیت انتظار و یا بی تکلیفی در تماشاگر.

رقیب:

شخصیتی که رقیب شخصیت اصلی نمایش است.

سه تایی:

مجموعه سه نمایش نامه کامل که پیوندشان یک سرگذشت بلند و یا یک مضمون محوری یا یک اندیشه باشد.

شخصیت:

قصد ارسطو از شخصیت، خلق و خو، ویژگی یا خصلت های رفتاری است که نمایش نامه نویس به عنوان سبب های عمل مطرح می کند.

شخصیت پردازی:

نمایش عمل ها، رویدادها و گفتگو چنان که تماشاگر بتواند شخصیت های نمایشی را مانند تک چهره ای موجود زنده و واقعی درک کند.

صحنه:

محل داستان در یک عمل نمایشی. صحنه، معانی دیگری نیز در حوزه ی تئاتر دارد.

طرح:

ارسطو «ترتیب رویدادها» را طرح نامیده است.

طرح خطی:

گونه ای طرح نمایشی که رویدادها در رابطه ای علت و معلولی در خطی مستقیم در پی هم می آیند تا موضوع را روشن و درک پذیر کنند.

کشمکش :

عنصر ستیز در عمل یک نمایش که حاصل عمل متقابل میان نیروهای متضاد در یک طرح است کمشکش نیز انواع مختلف دارد.

گره افکنی:

در ساخت نمایشی، آن بخش از نمایش که از آغاز عمل تا نقطه ی بحران، یعنی گره گشایی ادامه می یابد.

گره گشایی:

در ساختمان نمایشی، گره گشایی بخشی از عمل یک نمایش است از لحظه ی بحران تا پایان نمایش نامه.

گفتار پایانی:

گفتاری که در پایان یک نمایش، به وسیله یکی از بازیگران و خطاب به تماشاگران بیان می شود.

مکان:

فضای عینی داستان که عمل نمایشی در آن جا روی می دهد.

موقعیت نمایشی :

ماهیت یک کار نمایشی که پیوندهای یک شخصیت با دیگر شخصیت ها و موقعیت ها و نیروهای موثربه این پیوندها اشاره دارد.

نقطه ی عزیمت:

نقطه ی عزیمت به لحظه ای در نمایش گفته می شود که در ساختمان، طرح عمل آغاز می شود.

بررسی عناصر نمایشی در قصص سوره بقره:

1- داستان حضرت آدم 7، آیات 29 الی 39
2- داستان گاو بنی اسرائیل، آیات 67 الی 73
3- داستان طالوت (ع)، آیات 246 الی 252
4- داستان نمرود، آیه ی 258
5- داستان شهر خالی، آیه ی 259
6- داستان حضرت ابراهیم (ع) وپرندگان آیه ی 260

داستان حضرت آدم (ع) آیات 29- 39:

و به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند، نوید بده که ایشان را بوستان هایی است که در فرودست آن جویباران جاری است؛ هرگاه از میوه های آن روزی یابند، گویند این همان است که پیش ترها ازآن بهره مند بودیم؛ و به ایشان همانند آن داده شود؛ و درآنجا جفت های پاکیزه دارند؛ و هم درآنجا جاویدانند (25) خداوند پروا ندارد که به پشه و فراتر یا فروترازآن مثل زند، آن گاه مؤمنان می دانند که آن مثل راست و درست است و از سوی پروردگارشان است؛ ولی کافران می گویند خداوند ازاین مثل چه می خواهد؟ بدین سان بسیاری را بدان گمراه و بسیاری را راهنمایی می کند، ولی جز نافرمانان کسی را بدان راه نمی گرداند (26) کسانی که پیمان خداوند را پس از بستنش می شکنند و آنچه خداوند به پیوستن آن فرمان داده است، می گسلند و درزمین فساد می کنند، اینان زیان کارند (27) چگونه به خداوند کفر می ورزید؟ حال آنه بی جان بودید و او به شما جان بخشید. سپس شما را می میراند و دوباره زنده می کند. آن گاه به سویش بازگرداده می شوید (28) او کسی است که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید، سپس به آفرینش آسمان پرداخت. و هفت آسمان استوار کرد و او به هرچیزی داناست (29) و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده ی جانشینی در زمینم، گفتند آیا کسی در آن می گماری که در آن فساد می کند و خون ها می ریزد؟ حال آن که ما شاکرانه تو را نیایش می کنیم و تو را به پاکی یاد می کنیم. فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید (30) و همه ی نام ها را به آدم آموخت. سپس آن هارا بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست می گویید به من از نام های ایشان خبر دهید (31) گفتند: پاکا که تویی، ما دانشی نداریم جزآن چه به ما آموخته ای. تو دانای فرزانه ای(32)
فرمود: ای آدم آنان را از نام هایشان خبرده؛ و چون از نام هایشان خبرشان داد؛ فرمود: آیا به شما نگفتم که من ناپیدای آسمان ها و زمین را می دانم (33) و چون به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده برید، همه سجده بردند جز ابلیس که سرکشید و کبر ورزید و از کافران شد (34) و گفتیم: ای آدم تو و همسرت در بهشت بیارامید و از نعمت های آن از هرجا که خواستید به خوشی و فراوانی بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود (35) سپس شیطان آنان را به لغزش کشانید و ازجایی که بودند، آواره کرد و گفتیم: پایین روید- برخی دشمن یکدیگر-و در روی زمین تا وقت معین آرامشگاه و بهره مندی دارید (36) آن گاه آدم کلماتی از پروردگارش فرا گرفت و خداوند از او درگذشت، چه او توبه پذیر مهربان است. (37)
گفتیم:همه ازآن بهشت پایین روید، آن گاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد، کسانی که از رهنمودم پیروی کنند، بیمی برایشان نیست و اندوهگین نگردند. (38) و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخی اند و جاودانه درآنند (39)

1-اندیشه :

اندیشه ی داستان آدم (ع) از آیات 29 و 30 مشهود است. به طوری که می توان گفت، اندیشه ی این داستان حول این دو عبارت است:
«و او به هر چیز داناست»، «من گمارنده ی جانشینی در زمینم»
با توجه به تعریفی که ازعنصراندیشه در فصل گذشته ارایه شد، این دو عبارت، مصداق چنین تعریفی می باشند.
به طور واضح تر می توان اندیشه ی داستان آدم (ع) را اینگونه بیان کرد:
«داننده به هرچیز می خواهد جانشینی در زمین بگمارد».
1-عنصر «بازشناخت» به نوعی در مورد فرشتگان رخ می دهد. به طوری که فرشتگانی که در آغاز نسبت به خلق آدم (ع) به عنوان جانشین خداوند در زمین معترض بودند، در اواسط داستان، کار به جایی می رسد که همین فرشتگان در مقابل آدم (ع) سجده می کنند، در واقع شناخت جدیدی که فرشتگان در مورد جانشین زمین کسب می کنند، منجر می شود که در پایان حضورشان در داستان با نگرشی متفاوت از قبل، صحنه داستان را ترک کنند. لذا با توجه به این توضیح، می توانیم بگوییم که: عنصر «بازشناخت» در داستان آدم (ع) کاربرد دارد؛ اما این کاربرد با کاربردی که در تراژدی دارد متفاوت است.

1-بیان:

«بیان در داستان آدم (ع به شیوه ی روایی و به طریق گفتگو ارایه شده است. داستان در همان ابتدا با گفتگوی خداوند متعال و فرشتگان آغاز می شود.
اهمیت چنین آغاز و گفتگویی در این است که:
اولاً خوانندگان، به صورت مستقیم و با زبان خود فرشتگان با دقایق اندیشه های آنان آشنا می شوند.
ثانیاً: قبل ازآن که داستانسرا (خداوند سبحان) در شناساندن انحراف رفتار شخصیت محاوره کنند در پایان گفتگو دخالت کند، خوانندگان به طور مستقیم به این انحراف ها پی می برند و این امر در داستان تحقق یافته است.
نتیجه این که «گفتگو» به عنوان یک عنصر تکنیکی، یک وظیفه ی مهم را برعهده دارد و آن مشکوف ساختن اندیشه های فرشتگان- با همه ی دقایق و جزییات آن- در برابر جانشین روی زمین است.

1- تحول:

عنصر «تحول» در مورد هر چهار شخصیت داستان آدم (ع) مطرح می باشد این چهار شخصیت داستان به ترتیب ورودشان به داستان عبارتند از:
الف-فرشتگان
ب- حضرت آدم (ع)
ج- ابلیس
د- حوا (ع)
فرشتگان:
مخالفت با جانشینی آدم (ع) تحول سجده کردن بر آدم (ع)

1-رقیب

به نوعی عنصر «رقیب» در داستان آدم (ع) کارکرد دارد.
بر سر سجده نکردن ابلیس آدم را. ابلیس رقیب آدم (ع) می شود و تا آخر داستان حضور دارد و در نهایت سبب می شود که آدم (ع) به روی زمین پایین برود.

1 و 1-شخصیت و شخصیت پردازی:

درباره ی شخصیت و شخصیت پردازی در این داستان نکته ای مهم است، طریقه ی توالی ورود شخصیت ها به داستان می باشد؛ به طوری که بعد از «گفتگو» ی خداوند با فرشتگان شخصیت دیگری به نام «ابلیس» ظاهر می شود و در ادامه به همین ترتیب حوّا وارد داستان می شود.
در ارتباط با تقسیم بندی شخصیت ها بر دو نوع اصلی و فرعی، با صراحت می توانیم بگوییم: شخصیت اصلی داستان، آدم (ع) است. چرا که این شخصیت برای آدمیان درصحنه ی تجربه ی جانشینی شان در زمین تجسم یافته است. شخصیتی که درتمام قسمت های چهارگانه ی داستان ایفای نقش می کند.
در بخش نخست: نقش خلیفه- جانشین- را دارد. در بخش دوم: نقش آموزنده ی دانش را ایفا می کند. که همه ی اسما را فرا می گیرد.
و در بخش سوم: به فرشتگان و ابلیس دستور داده می شود که در برابر او سجده کنند وبالاخره در بخش چهارم: عملیات اسکان وی در بهشت و آنگاه هبوط وی در زمین انجام می شود.

1- کشمکش:

عنصر «کشمکش» در داستان آدم (ع) بر سر موضوع «سجده کردن بر آدم (ع)» بروز پیدا می کند به طوری که ابلیس به واسطه ی سجده نکردنش، در مقابل خداوند متعال قرار می گیرد و سبب ایجاد تضاد می شود که لازمه ی کشمکش است. البته کشمکش تئاتری با کشمکش مطرح شده در این داستان ماهیتاً متفاوتند. فقط تشابه ظاهری است که باعث می شود که سجده نکردن ابلیس برآدم (ع) را کشمکش بنامیم.

1-گفتارپایانی :

عنصر «گفتار پایانی» در پایان داستان آدم (ع) توسط خداوند متعال بیان می شود. یعنی به نوعی خطاب به جانشینان زمین- که اندیشه ی داستان نیز طرح جانشینی در زمین بود- چنین می گوید:
گفتیم: همه از بهشت پایین روید، آن گاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد، کسانی که از رهنمودم پیروی کنند، بیمی برایشان نیست و اندوهگین نگردند و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخی اند و جاودانه درآنند. (1)

2- اندیشه:

«اندیشه ی »نهفته در این داستان، در آیه 73 بیان شده است:
کذلک یحیی الله الموتی...
«خداوند این چنین مردگان را زنده می کند»
حال برای تبیین این اندیشه، سایر عناصر پدیدار می شوند.

2- بازگشت به گذشته :

در این داستان به یک معنی از عنصر «بازگشت به گذشته» استفاده شده است و البته این بهره مندی در مفهوم تئاتری نمی باشد.
داستان گاو بنی اسرائیل از حادثه ی میانی آغاز می شود؛ به طوری که رویداد میانی این داستان عبارت است از اختلاف نظر در شناسایی قاتل و روی آوردن به حضرت موسی (ع) برای به دست آوردن به حضرت موسی (ع) برای به دست آوردن قاتل و نیز کشتن گاو.
این گونه «آغاز» بیان گر اهمیت این رویداد در سلسله ی حوادث داستان می باشد در واقع حادثه آغازین داستان در بردارنده معنا و مفهوم ویژه ای است که بر سایر مفاهیم فرعی مزیت و برتری دارد. با اندکی دقت و توجه خواهیم فهمید که آغاز داستان درآن نهفته است. یعنی داستان «زنده کردن مردگان» درباره حادثه ی فردی است که قاتل وی ناشناخته است. مردم، در شناسایی قاتل، سخت دچاراختلاف می شوند. از این رو، به منظور کشف هویت قاتل به موسی (ع) روی می آورند. موسی (ع) به آنان دستور می دهد تا گاوی را که دارای مشخصات ویژه ای است، بکشند و پاره ای از اجزای آن را به مقتول بزنند تا زنده شود و هویت قاتل آشکار گردد. دراین صورت، نخستین رویداد داستان، قتل یک شخص است. رویداد میانی آن عبارت از اختلاف نظر در شناسایی قاتل و روی آوردن به موسی (ع) برای به دست آوردن قاتل و نیز کشتن گاو. و آخرین رویداد داستان، زنده کردن فرد مقتول است.
این که قبلاً اشاره شد که یک معنا از «بازگشت به گذشته» در این داستان استفاده شده است، از آیه ی 72 برمی آید؛ به طوری که بعد از 5 آیه که درباره کشتن گاو بوده است، خداوند می فرماید: یاد کنید که چون کسی را کشتید و درباره ی او به ستیزه پرداختید و به گردن همدیگر انداختید و خداوند آشکار کننده ی چیزی است که پنهان می ساختید.
و سپس در آیه ی 73 می گوید:
آن گاه گفتیم بخشی از بدن گاو را به او بدن آن کشته بزنید تا زنده شود.
پس معلوم می شود که «قتل» سرآغاز رویدادها و زدن بخشی از بدن گاو به «کشته» آخرین آن ها است.
در ضمن، دلایل آغازیدن داستان به این طریق و رویداد میانی را حداقل می توان چنین بیان کرد که:
الف- فرمان «ذبح گاو» یعنی ما در مقابل یک فرمان آسمانی قرار می دهد.
ب- «کشتن گاو» وقتی اندیشه ی این داستان «پدیده ی احیای مردگان» است، پس تجلی گاه و مظهراین احیای مرده به وسیله یکشتن گاو فراهم خواهد شد؛ لذا داستان به این طریق آغاز می شود.

2- پرسش و پاسخ:

در هفت آیه ای که داستان گاو را بیان می کند نیز به نوعی ازعناصر «پرسش و پاسخ استفاده شده است؛ پرسشی که بنی اسرائیل از موسی (ع) در مورد بیان خداوند در کشتن گاو می کنند و پاسخی که خداوند از طریق موسی (ع) به بنی اسرائیل می دهد.

2-2- شخصیت و شخصیت پردازی :

در این داستان، اصل «کشتن گاو» است؛ نه خودگاو، ولی به خاطر «پرسش» های بنی اسرائیل، «پاسخ» های خداوند، پرداختی هنرمندانه به شخصیت گاو داده است. لذا به این معنا، گاو شخصیت اصلی داستان قرار گرفته است.
یکی از شیوه های شخصیت پردازی نیز به همین طریق، یعنی «پرسش و پاسخ» می باشد که به نوعی غیر تئاتری این «پرسش و پاسخ» ها دراین داستان منجر به گفتگو شده اند تا شخصیت گاو پرداخته شود.
ویژگی های گاو را در چهار دسته می توان بیان کرد:
دسته اول به بیان سه ویژگی پرداخته است؛
سن: از پروردگارت برای ما بخواه که چندو چون آن گاو را برای ما روشن کند.
رنگ: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگ آن چیست؟
ویژگی های جسمانی: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که آن چگونه است؟
دسته ی دوم به عنوان پاسخ دسته ی اول آمده است؛
سن: میان سال بینابین «عوان»
رنگ: زرد «بقره ی صفراء»
ویژگی های جسمانی: تندرست و یک رنگ «مسلمه »
دسته ی سوم، دنباله ی دسته دوم می باشد. زیرا در پاسخ، تنها به اعتدال سن و زردی رنگ و سلامت جسمانی بسنده نشده است، بلکه برای هر داستان، ویژگی هایی را نیز بیان می کند؛
سن: «نه پیر ...»
رنگ: «روشن...»
ویژگی های جسمانی: «نه رام و کاری است که زمین را شیار کند...»
دسته ی چهارم:
سن: «... و نه جوان»
رنگ: «.. بینندگان را شاد کند»
ویژگی های جسمانی: «... و نه کشت زار را آبیاری کند»
دیگر ویژگی های جسمانی که مطرح شده اند: «یک رنگ است و خال و نشانه ای در اندام آن مشاهده نمی شود»
داستان طالوت (ع) (آیات 246-252 بقره)
آیا داستان بزرگان بنی اسرائیل را پس از موسی ندانسته ای؟ آن گاه که به پیامبرشان گفتند: برای ما فرمانروایی بگمار تا به فرمان او در راه خدا جهاد کنیم. گفت: اگر جهاد بر شما مقرر گردد، چه بسا کارزار نکنید. گفتند: دلیلی ندارد که در راه خدا نجنگیم. و حال آن که از خانه و کاشانه ی مان رانده و از زن و فرزندانمان جدا شده ایم. آنگاه چون کارزار برایشان مقرر گشت، جزاندکی ازایشان همه روی گردان شدند، و خدا از ستمکاران آگاه است (246) و پیامبرشان به ایشان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگماشته است. گفتند: چگونه بر فرمانروایی سزاوارتریم و مال و منال چندانی نیزندارند. گفت: خداوند او را برشما برگزیده است و به او دانایی وتوانایی بسیار بخشیده است و خدا فرمانروایی اش را به هرکس که بخواهد ارزانی می دارد و خدا گشایش گری داناست (247) و پیامبرشان به ایشان گفت: نشانه ی صدق و صحت فرمانروایی او این است که «تابوت عهد» که در مایه ی آرامشی از سوی پروردگار و یادگاری از میراث آل موسی (ع) و آل هارون (ع) هست و فرشتگانش حمل می کنند، به سوی شما می آید. اگر مؤمن باشید دراین امر عبرتی برای شماست. (248)
و هنگامی که طالوت با سپاهیان رهسپار شد، گفت : خداوند آزماینده ی شما به جویباری است که هرکس از آن بنوشد از من نیست و هرکس از آن نخورد از من است، مگرآن که کشتی آب به دست خویش برگیرد؛ و جز اندکی از ایشان، همه از آن نوشیدند. و چون او و کسانی که همراه او ایمان آورده بودند، از آن جوی بر می گذشتند، بددلان گفتند: امروز تاب جالوت و سپاهیانش را نداریم، اما کسانی که یقین داشتند که به لقای الهی خواهند رسید، گفتند: چه بسا گروهی اندک شمارکه به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خداوند با شکیبایان است (249) و چون با جالوت و سپاهیانش رودر رو شدند، گفتند: پروردگارا بر ما باران صبر فرو ریز و گام های ما را استوار بدار و ما را بر خداناشناسان پیروز گردان (250) آن گاه به توفیق الهی آنان را شکست دادند و داود (ع) جالوت را کشت و خداوند به او فرمانروایی و پیامبری ارزانی داشت و از هر آنچه خواست به او آموخت و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد. (251) این آیات الهی است که به حق برتو می خوانیمش و تو از فرستادگانی (252)

3- اندیشه:

عنصر «اندیشه» در داستان طالوت (ع) می تواند به صورت چند اندیشه مطرح شد، بدین ترتیب که:
الف- خدا از ستم کاران آگاه است.
ب- خدا فرمانروایی اش را به هرکه بخواهد ارزانی می دارد و خدا گشایش گری داناست.
ج- خدا آزماینده است
د- چه بسا گروهی اندک شمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خدا با شکیبایان است.
ه- اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند زمین تباه شود، ولی خداوند برجهانیان بخشش و بخشایش دارد.
با بررسی این اندیشه ها می توانیم عنصر «اندیشه» در داستان طالوت (ع) را این گونه معرفی می کنیم که:
خدا از ستمکاران آگاه است. برای همین اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد.
حال مصداق های این که خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد در اندیشه های دیگر مطرح شده اند.
«خداوند برجهانیان بخشش و بخشایش دارد.
به همین سبب فرمانروایی اش را به هر که بخواهد ارزانی می دارد و خدا گشایش گری داناست. چرا که اگر چنین نباشد، زمین تباه شود.»
زمین مرکزخلیفه ی الهی جهانیان. «خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد»؛ «خدا آزماینده است».

3-بازشناخت:

در داستان طالوت (ع) عنصر «بازشناخت» در ارتباط با گروهی از بنی اسرائیل رخ می دهد؛ به طوری که در آیه 246، وقتی که آن گاه که به پیامبرشان گفتند: برای ما فرمانروایی بگمار تا به فرمان او در راه خدا جهاد کنیم، ولی آن گاه چون کارزار بر ایشان مقرر گشت، جز اندکی از ایشان همه روی گردان شدند. پس این گروه از بنی اسرائیل در مورد خودشان به شناخت جدید رسیدند که بگویند: امروز تاب جالوت و سپاهیانش را نداریم.

3-بیان :

در داستان طالوت (ع) «بیان» به شیوه روایی و به طریق گفتگو ارایه می شود که دارای ویژگی خاصی است. به طوری که خداوند متعال داستان را این گونه آغاز می کند که آیا داستان بزرگان بنی اسرائیل را پس از موسی ندانسته ای؟» این مطلب نشان می دهد که مخاطبی وجود دارد که راوی-خداوند متعال- خطابش با اوست.
3و 3- شخصیت و شخصیت پردازی:
شخصیت های داستان طالوت (ع) به ترتیب عبارتند از:
الف- گروهی از بنی اسرائیل.
ب- پیامبر بنی اسرائیل.
ج- طالوت (ع)
د- جالوت.
ه- داود (ع)
وقتی که نام پیامبر بنی اسرائیل در اینجا برده نمی شود به خاطراین است که در نمودار ساختن اندیشه داستان، ذکرنام او کاربردی ندارد. ولی چون حضور او به عنوان واسطه بین خداوند متعال و بنی اسرائیل، پیش برنده ی داستان برای آشکار شدن اندیشه موثر و ضروری است در داستان گنجانده می شود.
و شخصیت طالوت (ع) نیز به واسطه ی کج اندیشی های بنی اسرائیل پرداخته می شود و دانایی و توانایی به عنوان بارزترین وجوه شخصیتی طالوت (ع) در داستان مطرح می شود که این نیز در خدمت اندیشه ی داستان می باشد.
و از شخصیت «جالوت نیز، چون همین مقداری که بنی اسرائیل را ازخانه و کاشانه شان رانده و از زن و فرزندان شان جدا کرده است در خدمت اندیشه ی داستان بوده، بدان پرداخته شده است.
از شخصیت «داود» (ع) نیز این سه ویژگی مطرح می شود که لازمه ی اندیشه ی داستان است:
1-کشنده ی جالوت
2- فرمانروایی او
3- حکمت او

6-صحنه :

تنها مکانی که به عنوان عنصر«صحنه» در داستان طالوت (ع) مطرح می شود و در عمل نقش مهمی ایفا می کند.
همان جویباری است که لشکریان طالوت (ع) از آن می گذرند. باز متوجه می شویم که در صحنه پردازی داستان نیز همان عنصر اندیشه، حضور دارد چرا که بدون بیان جویبار، اندیشه ی داستان به روشنی تصویر نخواهد شد.

7- طرح خطی:

رویدادهای داستان طالوت (ع) به صورت خطی، یعنی پشت سرهم و با توالی زمانی، به وقوع می پیوندد که نتیجه ی آن به عنوان عنصر «طرح خطی» دراین داستان مطرح می شود.
تقاضای گماردن فرمانده؛ معرفی فرمانده همراه با نشانه ی آن؛ لشکرکشی سپاهیان طالوت (ع)؛ گذرازجویبار؛ شکست خوردن سپاهیان جالوت؛ کشته شدن جالوت.

8- کشمکش:

عنصر «کشمکش» در داستان طالوت (ع) بر سر موضوع گماردن طالوت به عنوان فرمانده ی بنی اسرائیل بروز می کند. البته این کشمکش به گستردگی کشمکش تئاتری نیست.

9-گفتار پایانی:

عنصر گفتار پایانی به نوعی در پایانی داستان طالوت (ع) بیان می شود:
این آیات الهی که به حق برتر می خوانیمش و تو از فرستادگانی.
با توجه به آیه 252، آنچه به عنوان «گفتار پایانی» مطرح می شود و اهمیت دارد، همان حق بودن آیات الهی است که نمونه ی آن، داستان طالوت (ع) می باشد.

داستان نمرود: (آیه ی 258 بقره)

آیا داستان کسی را که از سرمستی آن که خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود، با ابراهیم (ع) درباره ی پروردگارش محاجه می کرد، ندانسته ای؟ چون ابراهیم (ع) گفت پروردگار من کسی است که زندگی می بخشد و می میراند، او نمرود گفت: من زندگی می بخشم و می میرانم؛ ابراهیم (ع) گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر می آورد، تو از مغربش برآور. آن کفر پیشه، سرگشته و خاموش ماند و خداوند مردم ستم کار را هدایت نمی کند (258)

1-اندیشه:

اندیشه ی مطرح در داستان نمرود، پدیده ی زندگی بخشیدن و میراندن می باشد که به ترتیب در دو داستان بعدی، یعنی داستان شهر خالی و داستان قطعه قطعه شدن چهار پرنده به دست ابراهیم (ع)، نیز مطرح می گردد و این داستان مدخل ورود به این موضوع و مبحث است. این اندیشه از محاجه ی ابراهیم (ع) و نمرود آشکار می شود.

2-تعریف:

عنصرتعریف در این داستان به گونه خاصی ارایه شده است که در راستای اهداف یا به تعبیر دیگر در راستای اندیشه ی داستان می باشد، خداوند می فرماید:
آیا داستان کسی را که از سرمستی آن که خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود، با ابراهیم (ع) درباره ی پروردگارش محاجه می کرد، ندانسته ای؟
خداوند با چنین تعریفی از نمرود به چند نکته اشاره دارد:
الف)خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود.
ب) ملک و مکنت، مانع نمرود از درک صحیح درباره ی پروردگار شده بود، چرا که می پنداشت او هم می تواند زندگی ببخشد و بمیراند.

3-رقابت:

ابراهیم (ع) که شخصیت اصلی داستان است، به نوعی، نمرود درابلاغ پیام الهی رقیب اوست. چرا که ابراهیم (ع) پروردگارش را خدایی معرفی می کند که زندگی می بخشد و می میراند و نمرود نیز چنین ادعایی دارد. لذا بر سر موضوع واحد اختلاف نظرحاصل می شود و نمرود رقیب ابراهیم (ع) می شود.

4- کمشکش:

در این داستان به نوعی کشمکش بین ابراهیم (ع) و نمرود صورت گرفته است و از نوع کشمکش انسان بر ضد انسان می باشد.
نکته ای که دراین کشمکش حایز اهمیت است، مشخص نبودن مکان و زمان آن می باشد. به نظر می رسد علت این ابهام این است که بر بیان حق بدون قید زمان و مکان تأکید شود. به عبارت دیگر داستان نمرود با این ویژگی کشمکش، این مطلب را آشکار می کند که اصل، صلابت و استواری در بیان حق است و زمان و مکان نمی تواند مانع بیان آن شود. با توجه به این دلیل، ابهام زمانی و مکانی کشمکش داستان قابل توجیه است.

داستان شهرخالی: (آیه ی 259 بقره)

آیا داستان کسی را که بر شهری گذشت که سقف ها و دیوارهایش فرو ریخته بود، در دل گفت: چگونه خداوند اهل این شهر را پس از مرگشان زنده می کند؟ آن گاه خداوند او را به مدت صد سال میراند، سپس زنده کرد؛ و به او گفت؛ چه مدت در این حال مانده ای؟ گفت یک روز یا بخشی از یک روز دراین حال مانده ام. فرمود: چنین نیست، صد سال در چنین حالی مانده ای. به خوردنی و نوشیدنی ات بنگر که با گذشت زمان دگرگون نشده است و به دراز گوشت بنگر و بدین سان تو را مایه ی عبرت مردم خواهیم ساخت و به استخوان ها بنگر که چگونه فراهمشان می نهیم، سپس بر آن ها پرده ی گوشت می پوشانیم و هنگامی که حقیقت امر براو آشکار شد، گفت: می دانم که خداوند بر هرکاری توانا است (259)

1-اندیشه:

این داستان پیرامون پدیده ی زندگی بخشیدن و میراندن می باشد؛ اما به گونه ای متفاوت از داستان قبل. در داستان قبل بحث در مورد زندگی بخشیدن و میراندن بود ولی در این داستان اندیشه ی توانایی بر زندگی بخشیدن و میراندن به نوعی خاص می باشد.

2- بازشناخت:

عنصر بازشناخت به یک معنا در داستان شهر خالی به کار رفته است و شخصیت اصلی داستان طبق کتب تفاسیر پیامبری است که ارمیا یا عزیز نام دارد.
در این داستان ارمیا به شناخت جدیدی نایل می شود به طوری که در آغاز زنده شدن اهل شهر به واسطه موقعیت آنجا بعید به نظر می رسد ولی در پایان داستان خود اوست که می گوید: می دانم که خداوند بر هر کاری تواناست البته عنصر بازشناخت در این داستان با عنصر بازشناخت تئاتری تفاوت دارد.

4-بیان:

«بیان» در این داستان به طریق گفتگو ارایه ی شده است که این گفتگو با پرسش شخصیت اصلی داستان آغاز شده و در ادامه، توسط ندای غیبی (طبق برخی تفاسیر)
از او سوال می شود که چه مدت در این حال مانده ای؟ در جواب، شخصیت اصلی می گوید: یک روز یا بخشی از یک روز. به همین ترتیب داستان ادامه پیدا کرده و عنصر بیان شکل می گیرد.

4 و 5- گره افکنی و گره گشایی:

این داستان در آغاز با گره افکنی شروع شده که این عناصر به مفهوم تئاتری در داستانها به کار نرفته اند بلکه شباهت هایی بین آنهاست.
گره افکنی این داستان، این است که شخصیت اصلی داستان در موقعیتی قرار می گیرد که زنده شدن مردگان اهل شهر برایش بعید به نظر می رسد، به طوری که می پرسد خداوند چگونه اهل این شهر را پس از مرگشان زنده می کند؟
حال، این گره افکنی باید به گره گشایی یا عمل فرود منتهی شود.
گره افکنی یا عمل فراز داستان شهر خالی:
بعید به نظر رسیدن زنده کردن مردگان اهل شهر برای شخصیت اصلی.
گره گشایی یا عمل فرود داستان شهر خالی:
میراندن شخصیت اصلی و سپس زنده کردنش بعد از صد سال.

6-موقعیت نمایشی:

داستان شهرخالی دارای (موقعیت نمایشی) است به طوری که عمل نمایشی آرامش و سکون را از بین برده و تا زمانی که این آرامش و سکون باز نگردد عمل نمایشی ادامه خواهد داشت. کشته شدن اهل شهر یا میراندن آنها نقطه ی عزیمت موقعیت نمایشی داستان حضرت ابراهیم و پرندگان : (آیه ی260 بقره)

1- اندیشه:

این مورد در خصوص پدیده ی میراندن و زنده کردن می باشد اما این بار شخصیت اصلی، ابراهیم خلیل الله است.
اگر به این سه داستانی که از آن ها نام برده شد نظر بیفکنیم نکاتی برای ما روشن خواهد شد به طوری که در داستان نمرود بحث نظری پیرامون پدیده ی زنده کردن و میراندن مطرح شد و معلوم گردید که تنها خداوند قادر و متعال است که توانایی آن را دارد. داستان شهرخالی نمایاندن وضعیتی از مردگان بود که زنده شدن آنها بعید به نظر می رسید.
در خصوص داستان حضرت ابراهیم و پرندگان موضوع به نحو دیگری مطرح است، چرا که حضرت دراین امر شک و تردید ندارد بلکه از کیفیت و چگونگی زنده شدن مردگان سوال دارد.
در واقع این سه داستان می خواهد یک اندیشه ی واحد از ابعاد مختلف را مطرح کند و به خاطرهمین ابعاد مختلف موقعیت ها، شخصیت ها، و رویدادهای متفاوتی در داستان ها گنجانده شده است و این تفاوت در موقعیت ها و شخصیت ها و رویدادها، لازمه ی چنین نگرش هایی از یک اندیشه واحد بوده است.

2-بیان :

بیان درداستان ابراهیم و پرندگان با عنصر «گفتگو» ارائه شده است که به روشنی از خود آیه ی مبارکه مشهود است. یکی از زیباترین بیان دراین داستان جمله ی مگر ایمان نداری؟ می باشد. چرا که در کلام ابراهیم (ع) خطاب به خداوند متعال واضح است که از کیفیت عمل سوال می شود نه از خود عمل.

3- بازشناخت:

مشاهده ی چگونگی زنده شدن پرندگان توسط حضرت ابراهیم (ع) در پایان داستان، بازشناختی است در باب معرفت به پروردگار متعال و در این داستان به نوعی این بازشناخت برای حضرت ابراهیم (ع) رخ می دهد. بنابراین عنصر بازشناخت در داستان حضرت ابراهیم و پرندگان به کار رفته است. اما درمعنای متفاوت از تئاتر. (2)

پی نوشت ها :

1) آیات 38 و 39 سوره ی بقره.
ر.ج به فصلنامه هنر دینی مقاله عناصر نمایشی قرآن کریم .

منبع مقاله :
قرآن، ‌ادب و هنر(مجموعه مقالات)، اصفهان: دانشگاه اصفهان، چاپ اول، (1385)



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.