جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

من خسته نیستم

یک روز گرم تابستان، تریلی کانتینر داری که مواد غذایی حمل می کرد، وارد اردوگاه آوارگان جنگی شد. حاجی در آن موقع رئیس اردوگاه بود. به محض دیدن ماشین با چند تن از همکاران به سوی ماشین آمدند و شروع به تخلیه ی بار
چهارشنبه، 7 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من خسته نیستم
من خسته نیستم

 






 

جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

آنکه بیشتر از همه کار می کرد. شناختی؟
شهید نوری صفا

یک روز گرم تابستان، تریلی کانتینر داری که مواد غذایی حمل می کرد، وارد اردوگاه آوارگان جنگی شد. حاجی در آن موقع رئیس اردوگاه بود. به محض دیدن ماشین با چند تن از همکاران به سوی ماشین آمدند و شروع به تخلیه ی بار ماشین کردند. راننده ی تریلی که او را نمی شناخت، وقتی دید حاجی سخت کار می کند، گفت: « عجب دنیاییه آقا! حالا مسؤولان اردوگاه زیر کولر گازی نشسته اند، آن وقت ما باید اینطور عرق بریزیم.» حاجی با چشم به ما اشاره کرد که ساکت باشید و هیچ کس چیزی نگفت. وقتی تخلیه ی بار تمام شد، حاجی و بقیه ی همکارانش به سوی دفتر محل کار راه افتادند. آن وقت من به راننده گفتم: « راستی آقای راننده! آنکه بیشتر از همه کار می کرد شناختی؟»
گفت: « نه».
گفتم: « آن شخص حاج آقا نوری صفا مسؤول اردوگاه بود».
راننده وقتی فهمید از جا پرید و به دنبال حاجی رفت و بسیار عذرخواهی کرد. حاجی صورت او را بوسید و برایش دعا کرد.(1)

هر کاری می توانست، می کرد
شهید محمد بی طرفان

عاشق جبهه بود و همه ی زندگی خود را وقف آن کرده بود. چند روزی را هم که به مرخصی می آمد، همه ی وقت خود را در گلزار شهدا سپری می کرد.
دایی محمد حتی بعضی شب ها را هم در گلزار می ماند. زمانی که شهدا را به ایستگاه راه آهن می آوردند، برای تخلیه و انتقال آنان به سردخانه، کمک می کرد و تا صبح در حرم حضرت معصومه( سلام الله علیها) آنان را طواف می داد و عزاداری می کرد. روزهایش را هم صرف کفن و دفن شهدا می کرد و در تشییع جنازه ی آنان شعار می داد.
هر کاری که از دستش برمی آمد، انجام می داد و در قبال آن هیچ گونه توقعی نداشت.(2)

چند بار این کار را کردی؟
شهید ابوالفضل بازرگان

گرمای اندیمشک خیلی شدید بود. سایه ای را بین کانکس ها پیدا کرده بودیم و استراحت می کردیم. گرما آن قدر شدید بود که مجبور شدیم چفیه ها را خیس کنیم و روی سر و صورتمان بکشیم تا خوابمان ببرد. ابوالفضل هم کنار ما دراز کشید.
یک لحظه بیدار شدم. به ساعت نگاه کردم. دو ساعتی می شد که خوابیده بودم. تعجب کردم که چه طور توی این گرما دو ساعت خوابیده ام. دوباره چشم هایم را روی هم گذاشتم.
چند لحظه بعد متوجه شدم که چفیه از روی صورتم برداشته شد. زیرچشمی نگاه کردم. ابوالفضل را دیدم که چفیه را خیس کرد. همین که خواست دوباره روی صورتم بکشد، مچش را گرفتم. گفتم: « چند بار این کار را کردی؟»
جواب داد: « از موقعی که خوابیدی، هر ربع ساعت به ربع ساعت تکرار کردم. آخر خیلی راحت خوابیده بودی. دلم نیامد که از گرما بیدار شوی»(3).

به اندازه ی 20 نفر
شهید محمدعلی کتابدار

در عملیات کربلای پنج، از بچه هایی بود که عاشقانه و از دل و جان کار می کرد. خستگی ناپذیر بود. شاید به اندازه ی بیست نفر زحمت می کشید، بدون این که از کسی توقعی داشته باشد.
خالصانه تلاش می کرد. به طوری که دیگران را به تعجب وامی داشت. یک روز جانشین فرمانده ی گردان که متوجه احمد شده بود، از من پرسید: « این پسر کیست که این طور کار می کند؟»
بعد از این که معرفی کردم. گفت: « خیلی زحمت می کشد، یادم بیاور زمانی که برگشتیم عقب، به او تشویقی بدهم.»(4)

من خسته نیستم!
شهید عباس ردّانی پور

گرما و سکوت بیابان داشت کم کم همه را کلافه می کرد. ساعت 2 شب بود که صدای نزدیک شدن یک موتور سیکلت به گوش رسید. نگهبانان اردوگاه خبر دیدن نور را به سرعت به فرمانده رساندند و تمام تدابیر امنیتی به اجرا گذاشته شد. موتور از دور علامت داد که از نیروهای خودی است.
نگهبانان او را متوقف و بعد از اطمینان به طرف چادر فرماندهی هدایت کردند. برادر عباس ردانی پور سراسیمه و خسته از موتور پیاده شد و خود را به فرمانده رساند. اطلاعات مهمی از تجمع اشرار در یکی از کوههای اطراف را به یمن فراست و شجاعتش حاصل کرده بود. خسته بود و خاک آلود. به دستور فرماندهی برای استراحت به یکی از چادرها رفت و در تاریکی شب ناپدید گشت. جلسه ای تشکیل شد. براساس اطلاعات به دست آمده تصمیم گرفته شد قبل از سپیده ی صبح به محل تجمع اشرار حمله شود. هنوز جلسه خاتمه نیافته بود که صدای یاالله عباس ردانی پور را شنیدیم. همه از دیدن او شاد شدند. با شنیدن خبر حمله خود را آماده کرد که در عملیات شرکت کند. فرمانده او را به دلیل خستگی زیاد منع کرد.
عباس گفت: « والله دستهایم که سالمه، چشمام که می بینه، پاهام هم ای بد نیست. اشکال کار کجاست؟»
همه زدند زیر خنده. موج رضایت و خوشحالی از آمدن عباس به جمع دوستان حاصل شد. آن شب مصادف با سالگرد شهادت فاطمه ی زهرا( سلام الله علیها) بود و لذا نام عملیات را فاطمه ی زهرا( سلام الله علیها) گذاشتند.
*
زمانی که عوامل منافقین و ضدانقلاب در منطقه ی مرزی زاهدان هر روز حجم توطئه های خود را علیه نظام جمهوری اسلامی بیشتر می کرد، عده ای از برادران رزمنده، مخلصانه برای مقابله با آنان سینه سپر می کردند و بدون هیچ چشم داشتی فقط از روی عشق به خداوند و اسلام و قرآن با آنان درگیر می شدند.
ما روزی در منطقه ی زاهدان به تیپ سلمان رفته بودیم. برادر عباس ردانی پور در آن زمان فرمانده ی عملیات سراوان بود. یکی از روزها خبر از حضور اشرار در منطقه رسید، گروهی آماده شد و برای رویارویی با آنان حرکت کردیم. اما قبل از هر گونه اقدامی، همین که آنان از اقدام ما مطلع شدند، فرار کرده و در یکی از تنگه ها، یکی از خودروهای خود را به همراه چند تخته فرش جا گذاشتند.
به محل استقرار خودرو نزدیک شدیم، اما چون شیب جاده بسیار تند بود، نتوانستیم آن را بالا بیاوریم و برگشتیم. برادر ردانی پور گفت: « من باید آن را بیاورم» ؛ بچه ها گفتند: « شما نمی توانید، مشکل است. امکان آن هم نیست».
اما او اصرار داشت که حتماً خودرو را بالا بیاورد. لحظاتی بحث و گفتگو بود، گاهی هم بچه ها با او شوخی می کردند و به اصطلاح او را سر کار گذاشته بودند. شهید ردانی پور گفت: « بعداً جوابتان را خواهم داد».
او رفت و دقایقی بعد صدای تکبیر و یا علی( علیه السلام) و یا حسین( علیه السلام) او به گوش رسید. آری! او توانسته بود با توکل به خداوند خودرو را بالا بکشد. بچه ها نیز از خوشحالی برای موفقیت او تکبیر گفتند. بعد به پایگاه برگشتیم، عباس گفت: « اما اقدام تلافی جویانه علیه شوخی های شما آغاز می گردد.»
ساعتی بعد عباس در پایگاه شایعه کرد امشب اشرار قصد حمله دارند، تمام بچه ها با تجهیزات کامل روی تپه مستقر شدند و تا صبح نگهبانی دادند. ولی او عقب یکی از خودروها با کمال آرامش تا صبح به راحتی خوابید و فردای آن روز جریان فاش شد.(5)

هنرِ ما: ‌کار زیاد از امکانات کم
شهید اسحاق رنجوری مقدم

اسحاق رنجوری مقدم در مقابله با بحرانها و مشکلات با خونسردی کامل مسایل را حل و فصل می کرد و دیدگاهش این بود که، ابزار کار اگر خوب باشد که هیچ، کار باید بدون هیچ عیب و نقصی انجام شود در غیر این صورت هم کار باید اجرا شود. مثلاً اگر مأموریتی پیش می آمد و خودروی سپاه خراب بود یا در دسترس نبود، با هر وسیله ی دیگری که می شد، حتی با تاکسی کار را انجام می داد و در جلسات هم تکیه کلام ایشان این بود که: « ما با همین ابزار محدود باید کار را انجام دهیم. اگر ابزار کار باشد، پول باشد و تمام امکانات دیگر هم مهیا باشد، دیگر چه نیازی به من و شما؟ می توان چهار نفر دیگر را هم از بیرون آورد تا کار بسیج را انجام دهند. پس چرا به دنبال نیروهای مخلص و بی ادعا می گردیم؟ هنر ما همین است که با همین امکانات محدود کارهای نامحدود انجام دهیم.»(6)

پی نوشت ها :

1. ترمه نور، صص 355-354.
2. مسافران آسمانی، ص 93.
3. مسافران آسمانی، ص 82.
4. مسافران آسمانی، ص 104.
5. ترمه نور، صص 184-186.
6. ترمه نور، ص 201.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما