حکایت نامه معتضد عباسی و امر او به لعن معاویه و بنی امیّه

ابن ابی الحدید در شرح نهج [البلاغه] گفته است: از مکتوب های مستحنسه نوشته ای است که معتضد بالله عباسی در سال دویست و هشتاد و چهار هجری قمری نوشته و در آن زمان عبیدالله بن سلیمان وزیر او بوده و من
شنبه، 10 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایت نامه معتضد عباسی و امر او به لعن معاویه و بنی امیّه
حکایت نامه معتضد عباسی و امر او به لعن معاویه و بنی امیّه

نویسنده: آیت الله سید محمد حسن میرجهانی(ره)




 
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه -صفحه (806) چاپ سنگی که در سال (1271) قمری در طهران در کارخانه آقا میر باقر طهرانی- چنین نقل کرده و گفته:
و من الکتب المستحسة الکتاب الّذی کتبه المعتضد بالله ابوالعبّاس أحمد بن الموفق ابی طلحة ابن المتوکل علی الله فی سنة أربع و ثمانین و مأتین، وزیره حیئذ عبیدالله بن سلیمان، و أنا اذکره مختصراً من تاریخ أبی جعفر محمد بن جریر الطبری.
قال أبو جعفر: فی هذه السنة عزم المعتضد علی لعن معاویه بن أبی سفیان علی المنابر، و أمر بانشاء کتاب یقرء علی الناس، فخوّفه عبیدالله بن سلیمان اضطراب العامة، و إنة لا یامن أن تکون فتنة فلم یلتفت إلیه. فکان اوّل شیء بدء به المعتضد من ذلک، التقدم إلی العامة بلزوم اعمالهم، و ترک الاجتماع و العصبیّته، و منع القصّاص عن القعود علی الطرقات، و انشاء هذا الکتاب، و عملت به نسخ قرئت بالجانبین من مدینة السّلام فی الارباع و المحال و الاسواق فی یوم الاربعاء لسّت بقین منها،‌و منع القصّاص من القعود فی الجانبین،‌و منع أهل الحلق من العقود فی المجلسین،‌ و نودی فی المسجد الجامع: ینهی الناس عن الاجتماع و غیره، و منع القصّاص و أهل الحلق من القعود،‌ و نودی: إن الذمة قد برئت ممن إجتمع من الناس فی مناظرة او جدل، و تقدّم إلی الشراب الذین یسقون الماء فی الجامعین أن لا یترحمّون علی معاویة، و لا یذکروه و کانت عادتهم جاریة بالترحّم علیه.
و یحدّث النّاس ان الکتاب الّذی قد أمر المعتضد بإنشائه بلعن معاویه،‌ یقرء بعد صلاة الجمعة علی المنبر، فلمّا صلی الناس بادر و إلی المقصورة لیسمعوا قرأته الکتاب، فلم یقرء او قیل: أن عبیدالله بن سلیمان صرفه عن قرائته،‌ و انّه احضر یوسف بن یعقوب القاضی، و أمره بان یعمل الحیلة فی ابطال ما عزم المعتضد علیه، فمضی یوسف و کلّم المعتضد فی ذلک، و قال: إنّی أخاف أن تضطرب العامّة، و یکون منها عند سماعها هذا الکتاب حرکة. فقال: إن تحرکت العامّة أو نطقت، فوضعت السّیف فیها، فقال: یا أمیرالمؤمنین! فما تصنع بالطالبین الذین یخرجون فی کل ناحیة، و یمیل الیهم خلق کثیراً لقرابتهم من رسول الله(ص)، و ما فی هذا الکتاب من اطرائهم - أو کما قال: - و إذا سمع الناس هذا،‌ کانوا إلیهم امیل، و کانوا هم أبسط السِنة، و أثبت حجة منهم الیوم. فامسک المعتضد فلم یردّ إلیه جواباً، فلم یردّ إلیه جواباً، و لم یأمر بعد ذلک فی الکتاب بشیء».(1)
ترجمه حکایت: (ابن ابی الحدید در شرح نهج [البلاغه] گفته است: از مکتوب های مستحنسه نوشته ای است که معتضد بالله عباسی در سال دویست و هشتاد و چهار هجری قمری نوشته و در آن زمان عبیدالله بن سلیمان وزیر او بوده و من مختصری از آن را از تاریخ ابی جعفر محمد بن جریر طبری ذکر می کنیم.
ابوجعفر گفت: در آن سال معتضد عزم کرد بر لعن کردن معاویه بن ابی سفیان در بالای منبرها و فرمان داد که چنین نوشته ای نوشته شود و بر مردمان بخوانند. عبیدالله بن سلیمان خواست متعضد را از جنبش و به صدا درآمدن مردمان و ظهور فتنه و فساد بترساند. تذکر او در معتضد اثر نکرد و گفت که: در اول امر به مردمان بگویند که: هر کسی در دنبال کسب و کار خود باشد و داستان سرائی و قصه گویی را موقوف کنند و از روی نوشته نسخه های متعدد بنویسند و در میان مردمان پخش کنند و [از] ازدحام جمعیّت و عصبیّت خودداری کنند و آن نوشته ها را در چهار طرف شهر و محله ها و بازارهای بغداد انتشار دهند و در روز چهارشنبه بیست و چهارم یکی از ماه های آن سال بخوانند و مردمان به کارهای دیگر نپردازند و از دو طرف شهر همه آنها گوش باشند و گوش های خود را برای شنیدن این نوشته باز کنند، و در مسجد جامع هم منادی ندا کند که: هیچکس ایمن نیست که در این مسجد و سایر مسجد ها درآید و انجمن نماید و با هم جدال کنند و هر که بر خلاف آن کند ذمّه از وی برئ خواهد بود، و هم سقاهائی که در دو مسجد آب می دهند قدغن نمود که بر معاویه رحمت نفرستند و نام او را بر زبان نیاورند، مانند پیش از این که او را به خوبی یاد می کردند و بر او طلب رحمت می نمودند. و به مردمان فرمان دادند که آن مکتوب را بخوانند، پس از اینکه از نماز جمعه فارغ شدند. و آن را بالای منبر بخوانند.
و چون نماز تمام شد، اهل مسجد در مقصوره ازدحام کردند تا مضمون آن مکتوب را بشنوند. هرقدر نشستند خوانده نشد. بعضی گفته اند که عبیدالله بن سلیمان کوشش زیادی کرد تا معتضد را از اراده ای که داشت منصرف کند که آن نوشته خوانده نشود و یوسف بن یعقوب قاضی را احضار کرد و او را نزد معتضد فرستاد تا به تدبیری او را از این اراده برگرداند.
یوسف به نزد معتضد رفت و با او بسی گفتگو نمود و گفت: من می ترسم که عامه مردمان از شنیدن آن نوشته مضطرب شوند و شورشی برپا کنند.
معتضد گفت: با شمشیر آنها را آرام می کنم.
یوسف گفت: یا امیرالمؤمنین آن وقت با طالبییّن چه خواهی کرد که در هر ناحیه ای خروج خواهند کرد و مردمان به گرد ایشان جمع خواهند شد و خویشاوندی ایشان را با رسول خدا ملاحظه می نمایند و این نامه که مشتمل است بر عیب های دشمنانشان و منقبت های خودشان می بینند و برای ایشان حجت می شود؟ بالاخره معتضد از آن دست برداشت).

مکتوب معتضد:

ابن ابی الحدید گوید:
«و کان من جملة الکتاب بعد أن قدم حمدالله و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله:
اما بعد: فقد إنتهی إلی أمیرالمؤمنین ما علیه جماعة العامة من شبهة قد دخلتهم فی ایمانهم، و فساد قد لحقهم فی معتقدهم، و عصبیة قد غلبت علیها أهوائهم، و نطقت بها السنتهم علی غیر معرفة و لا رؤیة، قد قلّدوا فیها قادة الضلاله بلا بیّنة و لا بصیرة، و خالفوا السنن المتبعة إلی الاهواء المبتدعة قال الله تعالی: (و من إضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله، إن الله لا یهدی القوم الظالمین)(2) خروجاً من الجماعة،‌ و مسارعة إلی الفتنة، و ایثار للفرقة و تشتیتاً للکلمة، و إظهار الموالاة من قطع الله عند الموالاة، و تبر منه العصمة،‌ و اخرجه من المّلة، و اوجب علیه اللعنة، و تعظیماً لمن صغر الله حقّه، و اوهن امره، و اضعف رکنه من بنی امیّة الشجره الملعونة، و مخالفة لمن استنقذهم الله من الهلکة، و اسبغ علیهم به النعمة من أهل البرکة و الرحمة، (و الله یختص برحمته من یشاء والله ذو الفضل العظیم).(3)
فاعظم امیرالمؤمنین ما إنتهی إلیه من ذلک، و رأی ترک انکاره حرجاً علیه فی الدین، و فساداً لمن قلده الله أمره من المسلمین، و اهمالاً لما اوجبه الله علیه من تقویم المخالفین، و تبصیر الجاهلین و إقامة الحجة علی الشاکین، و بسط الید علی المعاندین! و امیرالمؤمنین یخبرکم معاشر المسلمین إن الله جل ثناءه لما انبعث محمداً(ص) بدینه، و أمره ان یصدع بامره، بدا باهله و عشیرته، فدعاً هم إلی ربّه، و أنذرهم و بشّرهم، و نصح لهم و أرشدهم، فکان من استجاب له، و صدّق قوله، و اتّبع امره نفر یسیر من بنی ابیه، من بین مؤمن بما أتی به من ربه، و ناصر لکمته، و ان لم یتبع دینه اعزاز أو اشفاقاً علیه فمؤنهم مجاهد ببصیرته، و کافرهم مجاهد بنصرته رحمیّته، یدفعون من نابذه، و یقهرون من عازه و عانده، و یتوثقون له ممن کانفه و عاضده، و یبایعون له من سمح له بنصرته، و یتحسسون اخبار اعدائه،‌ و یکیدون له بظهر الغیب، کما یکیدون له برأی العین، حتی بلغ المدی و حان وقت الاهتداء، فدخلوا فی دین الله و طاعته و تصدیق رسوله، و الایمان به بأثبت بصیرة، و احسن هدی و رغبة، فجعلهم الله أهل بیت ألرحمة، و اهل بیت الذی اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً، معدن الحکمة،‌ و ورثة النبوة، و موضع الخلافة، اوجب الله لهم الفضیلة، و الزم العباد لهم الطاعة.
و کان ممن عانده و کذبه و حاربه من عشیرته العدد الکثیر، و السواد الاعظم یتلقونه بالضرر و التشریب، و یقصدونه بالاذی و التخویف، و ینابذونه بالعداوة، و ینصبون له المحاربه، و یصدون عن قصده، و ینالون بالتعذیب من اتبعه. و کان اشدهم فی ذلک عداوة، و أعظمهم له مخالفة و أولهم فی کل حرب و مناصبه، و رأسهم فی کل اجلاب و فتنه، لا یرفع علی الاسلام رایة الاکان صاحبها و قائدها و رئیسها اباسفیان بن حرب، صاحب اُحُد و الخندق و غیرهما، و اشیاعه من بنی امیة الملعونین فی کتاب الله، ثم الملعونین علی لسان رسول الله(ص) فی مواطن عدیدة لسابق. علم الله فیهم و ماضی حکمة فی أمرهم و کفرهم و نقاقهم، فلم یزل لعنة الله یحارب مجاهداً، و یدافع مکائداً، و یجلب منابذاً، حتی قهره السیف، و علا امر الله و هم کارهون فتعوذبا الاسلام غیر منطو علیه، و اسرّ الکفر غیر مقلع عنه، فقبله و قبل ولده علی علم منه بحاله و حالهم، ثم أنزل الله تعالی کتاباً فیما أنزله علی رسوله یذکر فیه شأنهم، و هو قوله تعالی: (و الشجرة الملعونة فی القرآن)(4)، و لا خلاف بین أحد من إنه تبارک و تعالی أراد بها بنی امیة.
و مما ورد من ذلک فی السنة، ورواه ثقات الامة قول رسول الله(ص) فیه و قد رآه مقبلاً علی حمار و معاویه یقوده و یزید یسوقه: لعن الله الراکب و القائده و السائق.
و منه ما روته الرواة عنه من قوله یومن بیعه عثمان: بلقفوها یا بنی عبد شمس! تلقف الکرة، فوالله ما من جنة و لا نار، و هذا کفر صراح یلحقة اللعنة من الله، کما لحقت الذین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.
و منه ما یروی من وقوفه علی ثنیة اُحُد من بعد ذهاب بصره و قوله لقائده: ههنا رمیناً محمداً و قتلنا أصحابه.
و منها الکلمة التی قالها للعباس قبل الفتح و قد عرضت علیه الجنود: لقد أصبح ملک ابن اخیک عظیماً، فقال له العباس: و یحک انه لیس بملک انها النبوة.
و منه قوله یوم الفتح و قد رأی بلا لا علی ظهر الکعبة یؤذن و یقول: أشهد أن محمداً رسول الله(ص) آفة باقیة حین القنت إلیه فرآه یتحلج یحکیه فقال: لقد أسعد الله عتبة بن ربیعه اذ لم یشهد هذا المشهد.
و منها الرؤیا التی رآها رسول الله(ص) فوجهم لها قالوا: فما رای بعدها ضاحکا رای نفرا من بنی امیة ینزون علی منبره نزو القردة.
و منها اطراد رسول الله(ص) الحکم ابن ابی العاص لمحا کانة ایاه فی مشیته، و الحقه الله بدعوة رسول الله(ص) آفه باقیة حین التفت إلیه، فرأئه یتخلج یحیکه، فقال: کن کما أنت، فبقی علی ذلک سایر عمره. هذا إلی ما کان من مروان ابنه فی افتتاحه اول فتته کانت فی الاسلام، و احتقابه کل دم حرام سفک فیها اواریق بعدها.
و منها ما انزل الله تعالی علی نبیه(ص) لیلة القدر و خیر من ألف شهر، قالوا: ملک بنی امیة.
و منها ان رسول الله(ص) دعا معاویة لیکتب بین یدیه، فدافع بأمره و اعتل بطعامه، فقال(ع): لا اشبع الله بطنه، فبقی لا یشبع، و یقول: و الله ما اترک الطعام مشبعاً، و لکن اعیاءاً.
و منها ان رسول الله(ص) قال: یطلع من هذا الفج رجل من امتی یحشر علی غیر ملتی فطلع معاویة.
و منها ان رسول الله(ص) قال: إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه.
و منها الحدیث المشهور المرفوع، إنه قال(ص): إن معاویة فی تابوت من نار فی أسفل درک من جهنم، ینادی: یا حنان یا منان، فیقال له: الان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین.
و منها انتزائه بالمحاربة لا فضل المسلمین فی الاسلام مکاناً، و اقدمهم إلیه سبقا، و أحسنهم فیه اثراً و ذکراً علی بن ابیطالب(ع) ینازعه حقة بباطلة، و یجاهد انصاره بضلاله و اعوانه، و یجاول ما لم یزل هو و ابوه یحاولانه من اطفاء نورالله، و جحود دینه (و یأبی الله إلا أن یتم نوره و لو کره الکافرون)(5)، و یستهوی أهل الجهالة، و یموه لاهل الغباوة و بمکره و بغیة الذین قدم رسول الله(ص) الخبر عنهما، فقال لعمار بن یاسر: تقتلک الفئة الباغیة، تدعوهم إلی الجنة و یدعونک إلی النار، موثر اللعاجلة، کافراً بالاجلة، خارجاً من ربقة‌ الاسلام، مستحلا للدم الحرام حتی سفک فی فتنته، و علی سبیل غوایته و ضلالته ما لا یحصی عدده من أخیار المسلمین، الذابین عن دین الله، و الناصرین لحقه، مجاهداً فی عداوة الله، مجتهداً فی أن یعصی الله فلا یطاع، و یبطل أحکامه فلا تقام، و یخالف دینه فلا یدان و ان تعلو کلمة الضلال، و ترتفع دعوة الباطل، و کلمة الله هی العلیا، و دینه المنصور، و حکمه النافذ، و امره الغالب، و کید من عاداه،‌ و حاده المغلوب الداحض، حتی احتمل اوزار تلک الحروب، و ما اتبعها و تطوق تلک الدماء، و ما سفک بعدها، و سن سنن الفساد التی علیه اثمها و اثم من عمل بها، و اباح المحارم لمن ارتکبها، و منع الحقوق أهلها،‌ و غرته الامال، و استدرجه الامهال. و کان ممن اوجب الله علیه به اللعنة قتله من قتل صبراً من خیار الصحابة و التابعین، و أهل الفضل و الدین مثل عمر و بن الحمق الخزاعی و حجر بن عدی الکندی، فیمن قتل من امثالهم علی أن یکون له العزة و الملک و الغلبه.
ثم ادعاه زیاد بن سمیة اخا، و نسبته ایاه إلی أبیه، و الله تعالی یقول (ادعوهم لأبائهم هو أقسط عند الله)(6) و رسوله(ص) یقول:‌ ملعون: من ادعی إلی غیر ابیه و انتمی إلی غیر موالیه. و قال: الولد للفراش، و للعاهر الحجر، فخالف حکم الله تعالی و رسوله جهاراً، و جعل الولد لغیر الفراش، و الحجر لغیر العاهر، فاحل بهذه الدعوة من محارم الله و رسوله فی ام حبیبة ام المؤمنین، و فی غیرها من النساء من شعور و وجوه، و قد حرمها الله و اثبت بها من قربی قد ابعدها الله ما لم یدخل الدین خلل مثله، و لم ینل الاسلام تبدیل یشبهه.
و من ذلک ایثاره لخلافة الله علی عباده ابنه یزید السکیر الخمیر، صاحب الدیکة و القهوة و القردة، و اخذ البیعة له علی خیار المسلمین بالقهر و السطوة و التوعید و الاخافة، و التهدید و الرهبة، و هو یعلم سفهه، و یطلع علی رهقه و خبثه،‌و یعاین سکراته و فعلاته،‌ و فجوره و کفره، فلما تمکن -قاتله الله- فیما تمکن منه، طلب بثارات المشکرین و طواتاهم عند المسلمین فاوقع باهل المدینة فی وقعة الحرة الوقعة التی لم تکن فی الاسلام اشنع منها. و لا أفحش فشفی عند نفسه غلیله، و ظن انه قد انتقم من اولیاء الله و بلغ الثار لاعداء الله، فقال: مجاهداً بکفره و مظهراً الشرکه.
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
قول من لا یرجع إلی الله و لا إلی دینه و لا إلی رسوله و لا إلی کتابه و لا یؤمن بالله و بما جاء من عنده، ثم اغلظ ما انتهک، و اعظم ما اخترم، سفکه دم الحسین بن علی(ع) مع موقعه من رسول الله (ص) و مکانه و منزلته من الدین، و الفضل و الشهادة له و لاخیه بسیادة شباب أهل الجنة اجتراءاً علی الله، و کفراً بدینه، و عداوة لرسوله، و مجاهرة لعترته، و استهانة لحرمته، کانما تقتل منه و من أهل بیته قوماً من کفرة الترک و الدیلم، و لا یخاف من الله نقمة، و لا یراقب منه سطوة، نتبر الله عمره، و اخبث اصله و فرعه، و سلبه ما تحت یده، و اعدله من عذابه و عقوبته، ما استحقه من الله بمعصیته، هذا إلی ما کان من بنی مروان تبدیل کتاب الله، و تعطیل احکام الله، و اتخاذ مال الله بینهم دولاً،‌ و هدم بیت الله، و استحلالهم حرامه، و نصبهم المناجیق علیه، و رمیهم بالنیران ایاه، لا یالون له احراقاً و اخرابا، و لما حرم الله منه استباحة و انتها کا، و لمن لجأ إلیه قتلا و تنکیلا، و لمن امنه الله به اخافة و تشریداً، حتی إذا حقت علیهم کلمة العذاب، و استحقوا من الله الانتقام، و ملؤ الأرض بالجور و العدوان، و عموا بلاد الله بالظلم و الاقتسار، و حلت علیهم السخطة، و نزلت بهم من الله السطوة، اتاح الله لهم من عترته نبیه و أهل وراثته، و من استخلصه منهم لخلافته، مثل اتاح من اسلافهم المؤمنین، و آبائهم المجاهدین لاوائلهم الکافرین، فسفک الله به دمائهم مرتدین، کما سفک بآبائهم دماء آبائهم مشرکین، و قطع الله دابر الذین ظلموا و الحمد الله رب العالمین».(7)
ترجمه مکتوب معتضد: (حاصل مضمون کتاب این است که به امیرمؤمنان -یعنی: معتضد بالله خلیفه عباسی- شبهه هائی رسیده در دین های جماعت عامه و فسادی که در ایشان راه یافته؛ به نحوی که عصبیت و هواهای فاسده در عقاید ایشان چنان غالب شده که بدون معرفت و فکر و بیّنه و بصیرت سخنانی می گویند و از رهبران ضلالت و گمراهی پیروی نموده و از سنت هائی که باید متابعت کنند، روی گردان شده و به هواهای نفسانیه و بدعت های ناروا روی آورده اند و حال آن که خدای تعالی فرموده: «کیست ستمکارتر از کسی که از راهنمایی خدای تعالی روی بگرداند و پیروی از هوای نفس کند؟ به درستی که خدا هدایت نمی کند ستمکاران را».
و این بی باکی ها و نادانی ها و بیرون رفتن از جمع و جماعت و به فساد و فتنه شتاب کردن و جدائی و تفرقه انداختن و سخن سازی و اظهار دوستی کردن است با کسانی که خدای تعالی دوست داشتن ایشان را قطع فرموده و آنها را از دائره عصمت و مرکز ملت خارج کرده و لعنت بر آنها را واجب قرار داده، و آنها کسانی هستند که خدا آنها را کوچک و کارهایشان را خوار و بی ارزش و پست و ناپایدار فرموده، و بزرگ شمردن ایشان بی جا و بی مورد است، و ایشان بنی امیه اند که شجره ملعونه اند، که مخالفت کردند با آن کسی که خدا به سبب شرافت وجود او، این مردمان را از وادی هلاکت نجات و رستگار فرماید و به انواع نعمت و برکت برخوردار ساخته و آنها را اهل برکت و رحمت قرار دهد، «و خدا هر کسی را که می خواهد به رحمت خود اختصاص می دهد و او است صاحب فضل بزرگ».
و چون این حالات ناستوده و خصلت های ناپسندیده به امیرمؤمنان -یعنی: معتضد- رسید و این اطوار و افعال ناشایسته و ناپسند که برخلاف دین و آئین خدای صاحب جلال بر او مشکوف شد و بر حضرتش گران آمد و آنها را بزرگ شمرد و دانست که اگر انکار این کار ناهموار را نکند و آن کار خود را استوار ننماید، حرجی بر وی در دین و آیین خواهد شد، و برای آن کس که خدا او را کافل مسلمانان قرار داده در کارهاشان، موجب فساد می شود در آنچه که بر وی واجب نموده و تقویم مخالفین و آگاهی جاهلین و اقامه حجت بر شاکین و بسط ید بر معاندین را روا داشته و به وظیفه خود عمل نکرده و آن را مهمل گذارده. و امیرمؤمنان شما مسلمانان را خبر می دهد که، چون خدای سبحان پیغمبر خود را برانگیخت و او را فرمان داد تا امر خود را سخت و استوار گرداند، رسول خدا(ص) در اول امر به دعوت اهل و عشیره خود ابتداء کرد و آنها را به خدای یگانه دعوت کرد و به بیم و امید و وعده و وعید زبان باز کرد و به نصیحت و ارشاد آنها سخن گفت. و از جمله آنهائی که دعوت او را اجابت کرد و گفته او را تصدیق نمود و تابع امر او شد، معدود کمی بودند از خویشان و نزدیکان خودش. و آنها دو فرقه بودند: یک فرقه به آنچه از جانب پروردگارش آورده بود ایمان آوردند و در دینش ناصر و یاور او بودند، و فرقه دیگر اگرچه متابعت دین آن حضرت را نکردند، لکن محض اعزار و اشفاق بر آن حضرت از یاریش برکنار نشدند.
پس آنکه ایمان آورد از روی بصیرت، مجاهده کرد و آنکه به کفر باقی ماند، از راه حجت و شفقت به یاریش کوشش کرد و دشمنان و معاندان آن حضرت او را مورد قهر خود قرار داده و از دشمنان او دفاع می نمود و یار و یاور او و یارانش می شد و کار بیعت با آن حضرت را استوار می کرد و به کین و کید با دشمنان آن حضرت می پرداخت تا زمان اهتداء و ظهور اسلام رسید. پس به دین خدا و تصدیق و طاعت او و رسول او گرویدند، از روی بصیرت و حسن طریقت و کمال میل و رغبت و مسلمان می شدند و خدای تعالی آن نفوس جلیله را اهل بیت رحمت و اهل بیتی که از هر گونه رجس و پلیدی پاک و پاکیزه فرمود و معدن حکمت و وارث های نبوت و موضع خلافت قرار داد و فضیلت و برتری را برای ایشان فرض و واجب گردانید و طاعت ایشان را بر تمام جهانیان واجب گردانید.
و از عشیره آن حضرت جمع کثیری به عداوت و دشمنی و عناد و تکذیب و محاربه با آن حضرت پرداختند و از ضرر و زیان و آزار و سبک کردن و ترسانیدن آن جناب تا می توانستند فروگذار نکردند و هماره می خواستند آن حضرت را از قصد و نیتی که داشت باز دارند و چراغ هدایت را خاموش کنند و دین خدا را ناچیز و نابود کنند و هر یک از پیروان آن حضرت را که می یافتند به شکنجه و اذیت و آزار رنجه می نمودند و هرچه می توانستند از خاموش کردن نور خدا مضایغه نمی نمودند.
و در میان آن مردمان کافر و محارب، آن کسی که بیشتر از همه آنها عداوت داشت و مخالفتش از همه زیادتر و پرچم های فتنه و فساد می افراشت و سرهنگ و پیش جنگ و ریاست بر همه آنها داشت، ابوسفیان بن حرب بود که در وقعه احد و خندق و غیر آنها آشوب هائی بپا کرد که تا قیامت برپا می باشد. و پیروان او از بنی امیه بودند که در کتاب خدا و زبان رسول خدا(ص) در مواطن عدیده لعن کرده شده و خدا، دانای به کارهای ایشان بود و به آنچه حکمت و مصلحت در کار و کفر ایشان تقاضا داشت و به علم خدا گذاشته بود، آنها را مهلت داد. و ابوسفیان که لعنت خدا بر او باد، پیوسته با کوشش تمام محاربه می کرد و با مکر و فریب، مانع و مخالف و مدافع بر علیه آن حضرت بود تا وقتی که شمشیر خون آشام اسلام و دین خیر الانام نیرومند شد و امر خدا بالا گرفت و آن ملعون مقهور شد و ناچار اقرار به مسلمانی خود کرد، لکن کفر و نفاق را در دل خود استوار داشته و رسول خدا(ص) ادعای مسلمان شدن او و فرزندانش را پذیرفت، با اینکه کفر و نفاق آنها را می دانست.
پس از آن خدا در جمله ای از کتاب خود که به پیغمبر نازل فرمود، شأن آنها را در این آیه روشن فرمود و به شجره ملعونه ایشان را معرفی نمود در کتاب خود. و هیچکس را خلاف و تردیدی نیست در اینکه مراد خدای تعالی از شجره ملعونه بنی امیّه می باشند.
از جمله مطاعن ایشان که در اخبار رسیده و موثقین از روات روایت کرده اند آن است که رسول خدا(ص) زمانی که ابوسفیان سوار بر الاغی بوده و معاویه افسار الاغ را می کشیده و یزید (برادر معاویه) آن را می رانده: فرموده: «لعن الله الراکب و القائد و السائق» یعنی: (لعنت کند خدا این سوار و کشنده مهار و راننده را.) و به زبان مبارک آنها را ملعون خواند.
و از جمله آنها این است که روایت کرده اند در روز بیعت با عثمان، گفت: ای پسران عبد شمس! این خلافت و سلطنت را به بازی گیرید و همچنان که گوی را در میدان می ربائید خلافت را بربائید و غنیمت بدانید. به خدا سوگند که نه بهشت جاویدانی هست و نه جهنمی و نیرانی.
این سخن از ابی سفیان کفر صریح است که بر زبانش جاری شده و سزاوار لعن خدا گردیده، چنانچه کفّار بنی اسرائیل به زبان داود پیغمبر و عیسی(ع) لعن کرده شدند.
و از جمله آنها این است که بعد از آنکه ابی سفیان، چشم ظاهر او مانند چشم باطنش کور شده بود، وقتی که در بلندی کوه احد بر دره ای توقف کرده بود، با قائد خود از روی فخر و مباهات گفت: در اینجا محمد را تیرباران کردیم و یارانش را کشتیم.
و از جمله آنها این سخنی است که در روز فتح مکه معظمه، هنگامی که دید لشکر اسلام را عبور می دادند، با عباس گفت: همانا ملک و پادشاهی پسر برادرت بزرگ شد. عباس گفت: این را ملک و سلطنت نگوئید بلکه نبوت و پیغمبری است.
و از جمله آنها خوابی است که رسول خدا(ص) دید و از آن اندوهگین و محزون شد، در خواب دیده بود که چند تن از بنی امیّه بر منبر آن حضرت جستن می کنند.
و از جمله آنها راندن و اخراج کردن رسول خدا(ص) است حکم بن ابی العاص را وقتی که آن ملعون از دنبال آن حضرت می رفت و مانند آن بزرگوار قدم برمی داشت و خود را متمایل می کرد. ناگاه رسول خدا ملتفت شد که تقلید آن جناب را درآورده و خود را به همان حال دید. به او فرمود: «در این حال که هستی باش.» آن ملعون تا زنده بود به همان حال ناخوش باقیماند، و پسرش مروان ملعون، فتنه های بزرگی در اسلام بپا کرد و باعث خون ریزی های بسیار شد.
و از جمله آنها اینکه خدای تعالی در سوره قدر بر پیغمبر اکرم نازل فرمود که شب قدر بهتر است از هزار ماه، که در تفسیر آن وارد شده که: مراد هزار ماهی است که مدّت سلطنت بنی امیّه بوده.
و از جمله آنها این است که رسول خدا(ص) معاویه را در حضور خود خواند تا در نزد او کتابت کند و معاویه فرمان نبرد و به خوردن طعام عذر آورد. فرمود: «خدا شکمش را سیر نگرداند.» معاویه پس از آن هرگز شکم خود را سیر ندید. از سر طعام برمی خواست می گفت: از خوردن سیر نمی شوم، بلکه خسته می شوم و ناچار دهان می بندم و برمی خیزم. رسول خدا(ص) فرمود: از این دره و راه میان کوه، مردی می آید از امت من که محشور می شود بر غیر ملّت من، پس معاویه پدیدار شد.
و از جمله آنها این است که رسول خدا(ص) فرمود: «هر وقت معاویه را بر منبر من ببینید او را بکشید».
و از جمله آنها جنگ کردن معاویه است با آن کس که در اسلام بر همه مسلمانان از حیث مقام و منزلت افضل و بر همه آنها در اسلام سابقه دارتر و از تمام آنها در اثر و پسندیده و ستوده شده و نام سعادتمند نیکوتر بود و او علی بن ابی طالب است که معاویه از روی خویشاوندی باطل با او نزاع کرد و از راه ضلالت و گمراهی با یاران آن حضرت عناد ورزید. و او و پدرش ابوسفیان در تمام روزگارشان برای خاموش کردن نور خدا و انکار دین او تا می توانستند کوشش کردند، لکن خدای تعالی نور خود را به اکمال و اتمام رسانید، اگرچه مشرک ها مکروه خاطرشان بود و بر ایشان ناگوار بود.
و این مرد گمراه، مردمان نادان را فریب می داد و کسانی را که اهل عبادت بودند با مکر و حیله با خود یار و یاور می گردانید و با اهل ایمان دشمنی می کرد، چنانچه رسول خدا(ص) از آن خبر داد و به عمار یاسر فرمود که: تو را اشخاصی گمراه و سرکش خواهند کشت. تو آنها را به بهشت می خواهی دعوت کنی و ایشان تو را به دوزخ می خوانند. و اینها همه برای آن است که آنها دنیا و مال دنیا را اختیار کرده اند و آخرت را منکر و کافر خواهند شد و از ربقه اسلام سرپیچی خواهند کرد و خونی را که خدا ریختن آن را حرام کرده، حلال خواهند نمود، چندان که در فتنه گری او در راه ضلالت و گمراهی خون بسیاری از مسلمانان را خواهند ریخت، به اندازه ای که از حد و شمار بیرون باشد، و آنها کسانی می باشند که از دین خدا دفاع می کنند و یاری کننده اند حق خدا را، در حالتی که معاویه کوشش کننده است در دشمنی با خدا و جدّ و جهد می کند در باطل کردن احکام دین الهی.
پس معاویه کسی است که بر خلاف دین خدا کار کرد و پرچم ضلالت و گمراهی را برافراشت و می خواست کلمه باطل بلند باشد و مردم را به باطل دعوت می کرد، لکن برخلاف خواسته او کلمه خدا بلند شد و او جز وزر و وبال بهره ای نبرد.
و آن خون ها و خون هائی که پس از او ریخته شد و هر بدعتی که در سنت پیغمبر و شریعت آن حضرت گذارد و پس از وی باقیماند و گناه هر کسی که به آن عمل کرد، بر گُرده او گذارده شد و هر کس مرتکب حرامی شد و آن را مباح شمرد و حقوقی را از اهلش باز داشت بر وی بار گردید. و آن ملعون به آرزوهای این جهانی فانی فریفته شد، و اگر چند روزی از روی مغروری مهلت یافت، برای زیاد شدن گناهانش بود. و او جماعتی از خیار صحابه و تابعین و اهل فضل و دین را،‌ مانند: عمر و بن الحمق خزاعی و حجر بن عدی کندی را برای استحکام امر دولت و ملک و غلبه خود کشت و به سبب آن لعنت خدا بر او واجب شد.
و از جمله آنها آنکه زیاد بن سمیّه را برادر خود خوانده و با پدر خود نسبت داد، با اینکه خدای تعالی فرموده که: «فرزندان را به نام پدرانشان بخوانید که در نزد خدا عدالت آن سزاوارتر است»، و رسول خدا(ص) فرموده: فرزند به فراش نسبت داده می شود و زناکار بهره آن سنگ است. امّا معاویه حکم خدا و رسول را مخالفت کرد و آشکارا فرزند را برای غیر فراش و حجر را برای غیر زناکار مقرّر داشت و به علت این دعوت، محارم خدا و رسول او را درباره امّ حبیبه خواهرش که زوجه رسول خدا و امّ المؤمنین بود، و در غیر، از زن های خانواده خود حلال شمرد و روی و موی آن را بر دیدار نامحرم روا دانست، با آنکه خدا حرام [نمود] و به این سبب نزدیک آورد آنچه را که خدای تعالی دور داشته. و در دین اسلام خلل و تبدیل وارد کرده، به نحوی که مانند آن روی نداده. یعنی: پس از آنکه زیاد را پسر پدر خود خواند و برادر پدری خود گرفت، ناچار از زنان خاندان و خواهران او که به او محرم بودند و روی و موی از او نمی پوشیدند و چنانچه با محارم خود شایسته است دوری نمی کرد، از زیاد نیز خود را نمی پوشیدند و خواهرش امّ حبیبه ام المؤمنین از او خود را نمی پوشاند. معاویه چنین خلل بزرگی را در اسلام افکند و برخلاف حکم خدا و رسول او رفتار نمود و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمود.
و از جمله آنها آنکه معاویه پسرش یزید شرابخوارِ هواپرستِ کبوترباز و بوزینه باز فاسق فاجر را که فاعل اقسام فسق و فجور بود، به قهر و غضب و تخویف و تهدید و رهبت و رعب،‌ مردمان را به بیعت او ناچار و وادار کرد، با اینکه از مراتب نادانی و خباثت و جنایت و مستی و اقسام فسق و فجور و کفر او آگاه بود. چون آن خبیث به سریر سلطنت نشست و امر شاهی بر او استوار شد، در طلب خون مشرکین کمر بربست و در وقعه حرّه، چنان آشوبی برپا کرد که شنیع تر از آن در اسلام دیده نشده و قبیح تر از آن شنیده نشده. و به ریختن خون چنین مردمان و این چنین خرابی ها در چنان شهر بر آتش درون آب بیفشاند، و گمان او این بود که از دوستان خود انتقام خود را بکشید و خون دشمنان خدا را باز طلبید و شرک خود را آشکار کرد و گفت: کاش اشیاخ من که در بدر کشته شدند، بودند و چنین روز را می دیدند، جزع قبیله خزرج را از واقعه طولانی.
و این سخن کسی است که هرگز اعتقاد به خدا و دین او ندارد و به رسول خدا و کتاب خدا و ایزد تعالی و آنچه از جانب خدا رسیده، ایمان نیاورده است و به این جمله که گفته قناعت نکرده است.
از جمله جنایات یزید که دلیل قاطع کفر و الحاد او است، ریختن خون حسین بن علی(ع) است، با اینکه مقام و منزلت آن حضرت در نزد رسول خدا(ص) و عظمت مرتبه آن بزرگوار در دین و شهادت دادن رسول خدا در حق آن حضرت و برادرش که دو سید جوانان اهل بهشت هستند بر او پوشیده نبود.
این گناه عظیم از او سر نزده مگر اینکه از راه جرئت و جسارت نسبت به خدای تعالی و کافر بودن به دین خدا و دشمنی با رسول خدا و مجاهده با عترت پیغمبر و خار و ذلیل و اسیر کردن زنان و کودکان آن حضرت، مانند گروهی از کفار تُرک و دیلم و نترسیدن از خدا و عذاب او و سطوت خدا را در نظر نگرفتن.
پس خدا هلاک و نابود کرد عمر او را و خبیث قرار داد ریشه و شاخه های او را از او گرفت آنچه را که در زیر دست او بود و مهیّا کرد برای او، عذاب و عقوبت خود را، به نحوی که استحقاق آن را داشت به سبب گناهان او تا زمانی که کار به دست بنی مروان افتاد؛ از تبدیل کردن کتاب خدا و تعطیل احکام الهیه و گرفتن مال خدا و تقسیم نمودن آن را در میان خودشان، و دولت خود قرار داد نشان و خراب کردن خانه خدا و حرام خدا را حلال کردن و نصب کردن منجنیق ها برای خراب کردن خانه خدا و آتش زدن آن و کوتاهی نکردن از سوزانیدن و خراب کردن و مباح دانستن آنچه را که خدا حرام کرده و هتک حرمت کردن و کشتن کسی که به او پناهنده می شد و گوش و بینی و اعضاء آنها را بریدن و ترسانیدن کسی که خدا او را امان داده و جدائی انداختن و طرد و تبعید کردن او، تا وقتی که عذاب خدا بر آنها واجب و از خدا استحقاق انتقام کشیدن یافتند.
وقتی که زمین را لبریز از ظلم و جور نمودند و مملوّ از عداوت و دشمنی کردند و عمومیت دادند ظلم و ستم را در شهرهای خدا و اختیار از آنها گرفتند، در آن هنگام حلال شد بر آنها خشم و غضب خدا، و خدا سطوت خود را بر آنها مقدر کند. خدا برای ایشان از عترت پیغمبر خود و اهل وراثت او و آنهائی که خالص گردانیده است ایشان را برای خلافت خود، مانند آنچه را که مقدر فرموده از برای گذشتگان ایشان از مؤمنین و پدران مجاهدین ایشان برای کفّار آنها. پس بریزد خدا به سبب ظلم ها که برایشان وارد آمده، و خونهائی که از ایشان ریخته شده، خون های مرتدّین را، همچنان که خون های پدران مشرک آن ها را ریخت، و قطع کند خدا دنباله آن کسانی را که ظلم کرده و می کنند، و ستایش و ثناء جمیل مخصوص خدائی است که پروردگار جهانیان است.
ای(8) گروه مردمان به درستی که غیر از این نیست که خدای تعالی فرمان داده است که اطاعت کرده شود و مثل زده است که مثل زده شود و حکم کرده است تا عمل کرده شود. فرمود خدای سبحانه و تعالی که: «خدا لعنت فرموده است کافران را و وعده داده است که ایشان را به جهنم برد»، و فرموده است: «آن گروه را لعنت می کند خدا و لعنت می کنند ایشان را لعنت کنندگان».
پس ای گروه مردمان! لعنت کنید کسانی را که خدا آنها را لعنت کرده و پیغمبر او هم لعنت کرده و جدا شوید از کسانی که قرآن نمی خوانند. تقرب به خدا نخواهید یافت مگر به جدا شدن از ایشان. خدایا، لعنت کن ابوسفیان پسر حرب پسر امیّه، و معاویه و یزید پسر معاویه و مروان پسر حکم و پسر او و اولاد پسر او را. خدایا، لعنت کن رهبران و پیشروان کفر و قائدین گمراهی و دشمنان دین و محاربین با پیغمبر و معطل کنندگان احکام و تبدیل کنندگان قرآن و هتک کنندگان خون حرام را. خدایا ما بیزاریم به سوی تو از دوستی کردن با دشمنانت و از اغماض اهل معصیت تو، چنانکه فرموده ای: «نمی یابی گروهی را که گرویده اند به خدا و روز قیامت که دوستی کنند با کسانی [که] دشمنی با خدا و رسول او می کنند».
ای گروه مردمان! حق را بشناسید. اهل حق را هم بشناسید و تأمل کنید در راه های گمراهی تا رهبران را بشناسید. پس واقف شوید نزد آنچه که خدا شما را واقف کرده بر آن و انفاذ کنید امر خدا را چنانکه شما را امر فرموده. و امیرمؤمنان از خدا می خواهد که شما را حفظ کند و توفیق شما را از او مسئلت می نماید و میل دارد که خدا شما را هدایت کند. و کفایت می کند خدا او را و بر او است توکل من و هیچ توانائی نیست مگر به عنایت خدا). پایان مکتوب و معتضد عباسی و خلاصه ای از ترجمه آن.
پس از بیان آنچه از پیش شرح داده شده از خباثت و ملعنت و کفر و الحاد و زندقه و عناد ابی سفیان و پسرش معاویه و فرزند پلید او یزید و تابعین آنها از بنی امیّه و مروان حکم و آل مروان، به تمام قوا کوشیدند که نامی از خدا و دین و انبیاء و رسول، خصوصاً حضرت سیّد المرسلین و آل طیبین و طاهرین -صلوات الله علیهم اجمعین- و اسمی از اسلام و ایمان و کتاب و سنت باقی نماند و مسلمانان را به قهقری؛ به روش عهد جاهلیت برگردانند و نور خدا را خاموش کنند. غافل از اینکه خدای تعالی تمام نور خدا را ظاهر و کتاب و دین خود را حفظ خواهد نمود و یاری کنندگان دین خود را یاری خواهد فرمود، چنانچه فرموده است: (أن تنصرالله ینصرکم).(9)
و در میان این شجره ملعونه بنی امیّه -لعنهم الله-، چون نوبت به یزید پلید رسید، به تمام معنی این نقشه شوم را خواست عملی کند، [لذا] کفر و الحاد خود را به طور اکمل ظاهر کرد و چنین پنداشت که به خوبی می تواند نقشه خود را بکار برد، و در نظر ظاهربینان از هم سلک و هم مشرب های او این مقصد شوم انجام شده به حساب می آمد، الاّ اینکه یگانه مانعی که در مقابل خود می دید و او را سدّ راه خود می دانست، حضرت ابی عبدالله حسین بن علی(ع) بود.
خلاصه کلام: این پدر و پسر، بنابر آنچه که اخبار و سیر و تواریخ و آثار رسیده، چنان جدیّت کردند، تا این مذهب باطل و عقیده فاسد را در میان مردم رواج دادند و باطل را به صورت حق جلوه گر نمودند، تا در دل های ایشان راسخ و محکم شد که دین خدا و رضای او و سعادت نشأتین را در این طریقه و عقیده ناروا و فاسد می دانستند، و کسانی که در لباس زهد و تقوی و دینداری بودند و در همه کارها و حرکات و سکناتشان مواظب و مراقب بودند و از ریختن خون پشه ای اجتناب می کردند و از قتل مگسی سؤال می نمودند و هیچ غفلت و تکاهلی از خود نشان نمی دادند، از کشتن و ریختن خون شیعیان آل محمد، ولو هزارها باشند، به هیچ وجه باک و پروائی نداشتند و ابداً زشت و عیب و نقض و گناه نمی دانستند با اینکه خود را پیرو شرع می دانستند، سؤالی نمی کردند، بلکه به کشتن آنها به خدا تقرّب می جستند.

پی نوشت ها :

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 171؛ بحارالأنوار، ج 33، ص 203.
2-سوره قصص، آیه 50.
3-سوره بقره، آیه 105.
4-سوره اسراء، آیه 60.
5-سوره توبه، آیه 32.
6-سوره احزاب، آیه 5.
7-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 171؛ بحارالانوار، ج 33، ص 203.
8-متن عربی این قسمت از ترجمه را تا به انتهای آن مرحوم میرجهانی ذکر نکرده.
9-سوره محمد، آیه 7.

منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.