جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

بدهکار مردم

کارها شیفتی عوض می شد و راننده ها به نوبت برای استراحت و خواب به پشت خط می آمدند. محمد همه ی اینها را راهی می کرد؛ اما خودش حاضر به بازگشت نمی شد و شبانه روز با بچه ها کار می کرد. یک بار خودش می گفت چهار
شنبه، 10 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بدهکار مردم
بدهکار مردم

 






 

جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

پوتین را چهار روز است از پایم درنیاورده ام
شهید محمد آرمان
کارها شیفتی عوض می شد و راننده ها به نوبت برای استراحت و خواب به پشت خط می آمدند. محمد همه ی اینها را راهی می کرد؛ اما خودش حاضر به بازگشت نمی شد و شبانه روز با بچه ها کار می کرد. یک بار خودش می گفت چهار روز است پوتین از پایم درنیاورده ام و حتی با پوتین نماز خوانده ام!
احداث جاده در دل باتلاق- در جزیره مجنون- در شب بدون هیچ نوری مگر نور ماه و یا احداث خاکریز و سنگر در منطقه ی فاو با همه ی مشکلات و بمبارانهای مداوم و مسأله ی شیمیایی آن انصافاً همه مرهون زحمات و تلاش شبانه روزی محمد آرمان بود. در هر شرایطی چه با کمک امکانات مکانیزه و چه به شیوه ی سنتی با تمام قدرت کارش را به نحو احسن به پایان می برد و هیچ گاه از نبود امکانات شکایت نمی کرد.(1)

بیرون کشیدن دستگاهها از باتلاق
شهید محمد آرمان
آقای سلطانی می گوید: « یک بار، وقتی که محمد می خواست جلو برود، من گفتم می خواهم با او بروم. قبول کرد. بچه ها در وسط باتلاق مشغول ساختن جاده بودند. آتش بسیار سنگین و حجیم بود. وقتی رسیدیم دیدیم سه، چهار تا از دستگاهها منحرف شده و در باتلاق افتاده اند. گروه نجات هم که در چنین مواقعی فعالیت می کرد و در صورت بروز چنین مشکلاتی سعی می کرد دستگاهها را از باتلاق بیرون بیاورد و آن را مجدداً آماده ی کار نماید. از بیرون کشیدن این دستگاهها عاجز مانده بود. محمد با دیدن این وضع گفت: « یا حسین! اگر الآن مورد اصابت گلوله ها قرار بگیرند، هر چهار تا دستگاه از بین می روند.»
بعد سریع از موتور پیاده شد. به طرف ماشینها رفت. با دستش گل و لای را از پشت چرخهای مایلر بیرون می کشید. گلها همه روی لباسش می ریختند. لباسش را از تنش درآورد و لخت شد تا بهتر بتواند کار کند. به راننده می گفت: « گاز بده» و خودش با تمام نیرو آن را هل می داد. با کامیون خاک آوردند و در عقب دستگاه ریختند. بعد از نزدیک یک ساعت زحمت و تلاش بالاخره دستگاه بیرون آمد و مسیر باز شد. در این وقت محمد دستهایش را بالا گرفت و گفت: « پروردگارا! شکر که امشب از مصیبتی حتمی نجات یافتیم»(2).

اتمام خاکریز
شهید محمد آرمان
در سخت ترین شرایط تمام تلاشش را به کار می گرفت تا امکانات جنگی را هدر ندهد. می گفت: « این وسایل شاید بیشتر از ما به درد جنگ بخورد».
در عملیات والفجر هشت، زدن قسمتی از خاکریزها به جهاد کرمان محول شده بود. آتش دشمن به حدی بود که مثل باران توپ و گلوله روی بچه ها می ریخت. زمین هم گل و لایی بود. در این شرایط سخت و وحشتناک، محمد بدون لحظه ای استراحت از این دستگاه به آن دستگاه سر می زد. کنار راننده ها می نشست. آنها را دلداری می داد. می گفت: « نترسید. وحشت نکنید. خدا با ماست».
آرام و قرار نداشت. به همه جا سر می کشید. زیر گلوله های دشمن بی محابا این سو و آن سو می دوید. چون گل و لای زیادی بود. وقتی دستگاهها گیر می کردند، محمد پاچه های شلوارش را بالا می زد و با پای برهنه به درون باتلاق می رفت و گل و لایها را از اطراف ماشین دور می کرد.
بالاخره هم آن شب با تلاشی چشمگیر توانست خاکریز را به پایان برساند.(3)

اگر نمک می خواهید، من دارم
شهید علی شفیعی
هیچ گاه جبهه و جنگ را رها نکرد و سختیهای آن را با جان و دل پذیرفت. در عملیات والفجر هشت در کارخانه ی نمک فاو آنقدر مانده بود که یک لایه ی نمک بر پوستش نشسته بود. با شوخی به بچه ها می گفت: « اگر نمک می خواهید، من دارم». دستی بر موها و صورتش می کشید و نمک می ریخت. از بس با آب شور کارخانه ی نمک وضو گرفته بود، تمام دست و صورتش شوره بسته بود. او با این وضع مشکل هم حاضر نبود وظیفه ی خود را زیر پا بگذارد و برای آسایش خودش، کار جبهه و جنگ را رها کند.(4)

بدهکار مردم
شهید حجت الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی
هیچ وقت ندیدم دست از تلاش و کوشش بردارد. با وجودی که مسؤولیتها و وظایفش مشخص بود؛ ولی هر جا کاری بود، او حضور داشت. روزی گفتم: « شما خسته نمی شوید از این همه کار؟ حداقل استراحتتان را داشته باشید. خودتان را فرسوده نکنید».
جواب داد: « این مردم از من طلبکار هستند. من دو سال از عمرم را به آنها بدهکارم. اگر این مردم انقلاب نکرده بودند، من دو سال باید بیشتر در زندان می ماندم».
دامنه ی فعالیتش محدود به سپاه نبود. اکثر شبها، با وجود وضعیت ناامن و ناآرام منطقه، مسافتهای زیادی را تا روستاهای اطراف طی می کرد و جوانها را دور خود جمع و برایشان سخنرانی می کرد. اگر کار خیری بود، پیشقدم می شد.
بیش از پنجاه ازدواج در منطقه صورت گرفت که همت او باعث و بانی آن بود. در مجالسی که حضور داشت؛ آن را گرم می کرد، لطیفه می گفت و ارشاد می کرد.
مسجد و مدرسه، از مکانهایی بود که سعی داشت ارتباط تنگاتنگی با آن داشته باشد. فکر نکنم دانش آموزی، از آن دوران، در یاسوج وجود داشته باشد که میثمی را نشناسد و سخنانش را نشنیده باشد. تنها کتابفروشی یاسوج، یادگار زحمتهای اوست. در استان، دویست کتابخانه را می توان یافت که باعث و بانی تأسیس آن شهید میثمی بوده است(5).

چند کیلومتر پیاده رفت و آب آورد!
شهید حجت الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی
یک بار، آب قطع شده بود. وقت ناهار تا متوجه می شود آب نیست، بدون اینکه به کسی چیزی بگوید، برای آوردن آب چندین کیلومتر را پیاده طی می کند و آب می آورد. با وجودی که هر وسیله ای که می خواست فراهم بود و به هرکس می گفت، از جان و دل آماده ی انجام فرمایش او بود(6).

پی نوشت ها :

1. فرمانده قلبها، ص 71.
2. فرمانده قلبها، ص 77.
3. فرمانده قلبها، ص 78.
4. نماز، ولایت، والدین، ص 17.
5. روح آسمانی، صص 70-69
6. روح آسمانی، ص 126.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.