سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

در زمان‌های نه چندان دور، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی می‌گذشت. مرد سواره دلش می‌خواست هر چه زودتر به شهر برسد. اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت تا در پای تپه‌ای به مردی پیاده رسید. مرد
شنبه، 10 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه
سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه

 

 





 

زمینه پیدایش

در زمان‌های نه چندان دور، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی می‌گذشت. مرد سواره دلش می‌خواست هر چه زودتر به شهر برسد. اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت تا در پای تپه‌ای به مردی پیاده رسید. مرد پیاده خسته بود، به مرد سواره گفت: «برادر خسته‌ام! جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود. مرد سواره گفت: «این خورجین را بفروش و یک الاغ بخر». مرد پیاده لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این خورجین زندگی من است» و التماس کرد که او را هم سوار بر شتر کند. مرد سواره با اخم به مرد پیاده نگاهی انداخت و گفت: «شتر، بچه من است، طاقت ندارد و فقط یک نفر می‌تواند بر آن سوار شود». مرد سواره این را گفت و به راهش ادامه داد. زمانی گذشت، مرد پیاده از خورجینش نان و خرمایی درآورد و خورد و به راه افتاد. در وسط راه به مرد سواره رسید. مرد سواره روی زمین نشسته بود و شکمش را می‌مالید. مرد سواره گفت: «برادر گرسنه هستم. اگر ممکن است نان و آبی به من بده». مرد پیاده نیشخندی زد و گفت: «این شتر را بفروش و نان و خرما بخر و آن را بخور و سفر کن.» مرد سواره لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این شتر یاور من است. مرا از این آبادی به آن آبادی می‌برد.» بعد با التماس به مرد پیاده گفت: «لقمه‌ای نان بده، خیلی گرسنه‌ام.» مرد پیاده با اخم به مرد سواره نگاهی کرد و گفت: «خورجین من کوچک است، نان و خرما به اندازه یک نفر جا می‌گیرد و فقط یک نفر را سیر می‌کند!» مرد پیاده این را گفت و زفت. زن و بچه‌های مرد سواره و مرد پیاده کنار دروازه شهر منتظر بودند تا آنها بیایند. اما همه با تعجب دیدند که شتر بی‌سوار می‌آید و خورجینی هم به دهان دارد. جوانان شهر در جست‌وجوی دو مرد به طرف بیابان به راه افتادند. راه زیادی نرفته بودند که به مرد پیاده رسیدند. او خسته روی زمین افتاده بود. او را سوار بر اسبی کردند. کمی آن سوتر، مرد سواره هم از گرسنگی روی زمین افتاده بود. او را نیز سوار بر اسب به شهر بازگرداندند و از آن پس بی‌خبری سیر از گرسنه و سواره از پیاده ضرب‌المثل خاص و عام شد.(1)

پیامها

1. کسی که طعم فقر و محرومیت را نچشیده حال فقرا را نمی‌تواند درک کند.
2. کسی که سختی نکشیده قدر عافیت را نمی‌داند.
3. مسئولین و کارگزاران حکومت باید زندگی خود را هم‌سطح مردم عادی بکنند تا از مشکلات آنها باخبر باشند.
کاربرد این ضرب‌المثل در شماتت و سرزنش انسان بی‌درد و مرفهی است که دیگران را به صبر و تحمل مشکلات فرا می‌خواند.

ضرب المثل های هم مضمون

ـ اندوه دلِ سوخته، دلْ سوخته‌ داند.
ـ تندرستان را نباشد درد ریش.
ـ خام، از عذاب سوختگان بی‌خبر بُوَد.
ـ غم مرگ برادر را، برادرْ‌ مُرده می‌داند.
ـ کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحل‌ها.
ـ مْجاوران چه خبر از مسافران دارند.(2)

اشعار هم مضمون

بیا سوته‌دلان گرد هم آییم * که قدر سوته دل، دلْ سوته دونه (بابا طاهر)
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد * ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی؟‌ (سعدی)
خفته خبر ندارد سر در کنار جانان * کاین شب دراز باشد در چشم پاسبانان (سعدی)
گفتن از زنبور، بی‌حاصل بود * با یکی در عمر خود ناخورده‌ نیش (سعدی)(3)

ریشه های قرآنی حدیثی

امام علی(علیه السلام): «مَنْ کانَ فِی النِّعْمَةِ جَهِلَ قَدْرَ الْبَلیَّةِ؛ کسی که در نعمت باشد، اندازه گرفتاری را نمی‌داند».(4)

لغات

ریش: جراحت، زخم.
خام: ناپخته.
سوته دلان: دونه: می‌داند.
خُمار: سردرد و کسالتی که پس از نئشه شراب یا هر اعتیادی ایجاد می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. حسن ذوالفقاری، داستان‌های امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 593.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمت‌نامه پارسیان، قم، چ اول، 1385، ص 684.
3. همان.
4. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، چ 3، 1403 هـ.ق، ج 78، ص 12.

منبع مقاله :
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.