آغاز پادشاهی اشکانیان

اشکانیان در سکه های خود، ارشک را مقدس شمرده او را به لقب « نامدار» و « سرفراز» می خواندند و مورد ستایش قرار می دادند. به همین جهت بود که نام مقدس او را بر سر اسم خود می افزودند.. برادرش « تیرداد» در سکه...
سه‌شنبه، 13 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آغاز پادشاهی اشکانیان
 آغاز پادشاهی اشکانیان

 

نویسنده: امید عطایی فرد




 

محمد جواد مشکور: تاریخ سیاسی و اجتماعی اشکانیان

اشکانیان در سکه های خود، ارشک را مقدس شمرده او را به لقب « نامدار» و « سرفراز» می خواندند و مورد ستایش قرار می دادند. به همین جهت بود که نام مقدس او را بر سر اسم خود می افزودند.. برادرش « تیرداد» در سکه های خود، او را همچون ایزدی نمایانده که کمانی در دست دارد و بر فراز سنگ ناف مانند اسطوره های آسمانی نشسته است.

یادداشت:

آیا این نقش و نگار، همبسته با تصویرهای ایزد میترا ( مهر) است که کمان به دست دارد و برای بارش باران، به ابرها تیر اندازی می کند؟ نمایه های آیین میترا که به نادرست: « هلنیزم» خوانده می شود، در سراسر داستان اسکندر دیده می شود. مسیحی بودن اسکندر، کنایه از « ارشک مهر آیین» است و می توان وی را « مهرپیامبر» یا « مسیحای مصلوب نشده» دانست. این که اسکندر از نژاد ابراهیم بوده و به دیدار کعبه رفته، باز می گردد به پیروی او از کیش مهر که در نگاشته های پس از ساسانی، به نام آیین حنفی و یا صائبی خوانده شده است؛ یعنی آیینی که ابراهیم پیامبر ایرانی داشت.
روی هم رفته، به انگیزه هایی چند، هاله ای از اسطوره ها و داستانها آلکساندر مقدونی را فرا گرفته تا از یک سو، چهره ای دلنشین از وی برای عامه بسازند و از سوی دیگر، بر نیرنگها و دروغهای نگارندگان غربی، سرپوش گذاشته شود.
افزون بر این، تاریخهای کهن ایرانی با قاطعیت و اطمینان، سخن از آن دارند که پس از آشوبهای آلکساندر مقدونی، اشکانیان دنباله ی پادشاهی هخامنشیان را گرفتند و هیچگاه حکومت موسوم به « سلوکی» در ایران وجود نداشته است. کاوش های باستان شناسی نیز هیچگونه مدرک و اثر استواری از سلوکیان در ایران به دست نداده است.

یحیی بن عبداللطیف قزوینی: لُب التواریخ

« دارای بن داراب» به حکم وصیت پدر، پادشاه شد. میان او و « اسکندر رومی» بر سرخراج بعضی از ولایات ایران که در تصرف رومیان بود، مخاصمت افتاد؛ آهنگ جنگ یکدیگر کردند.. چون اسکندر جهان بر ملوک طوایف بخش کرد، خراسان و عراق و بعضی از فارس و کرمان، بدو [ انطخس رومی] داد و او مدت چهار سال مباشر بود تا بر دست « اشک بن دارا» کشته شد... اشک بن دارا در زمان عمش [ برادر پدرش] اسکندر، از بیم او پنهان شد. بعد از آن، بر « انطخس» خروج کرد و او را بکشت و مُلک انطخس او را مسلم شد. بار دیگر پادشاهان اطراف را مقرر کرد که نام او در فرمان ها، بالای نام های خود نویسند.

یادداشت:

بر پایه ی روایتی که خواندیم، کل دوره ی موسوم به سلوکی در ایران چهار سال بوده است! در « لب التواریخ» از سه فرقه ( دودمان) پس از هخامنشیان یاد شده است:
فرقه ی اول: انطخش رومی/ چهار سال فرمانروایی.
فرقه ی دوم: اشکانیان/ دوازده پادشاه / 165 سال پادشاهی.
فرقه ی سوم: اشغانیان ( از نسل فریبرز بن کاووس)/ هشت پادشاه / 153 سال پادشاهی.
اکنون به گزارشی می نگریم که نشان می دهد چگونه اسکندر ایرانی ( ارشک بزرگ، اشک بن دارا) با اسکندر رومی ( آلکساندر مقدونی) اشتباه شده است.

[؟]: اسکندرنامه

[ اسکندر] برفت تا آنجا که گور « سیاوش» بود...پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشگر گاه بزدند؛ و آن ترکان خود ندانستند که او از نژاد « لهراسپ» است. می پنداشتند که او از روم است و پسر « فیلفوس» است [...] و لشگر در قلعه [سیاوش کرد] افتادند و شمشیر در نهادند؛ و لشگر شاه در شهر آمدند و شاه [اسکندر اشکانی] به تخت « توران شاه» بنشست... « توران شاه» را می آوردند بند بر نهاده... بفرمود تا او را گردن زدند و گفت: این کین جدم « لهراسپ» که « ارجاسپ» او را در بلخ کشته است؛ چنان که در « شهنامه» معروفست.(1)

تاریخ طبری

پس از اسکندر [ مقدونی]، « بلاکوس سلیکس» [ سلوکوس] پادشاه شد و پس از او « انتیخس» به پادشاهی رسید و شهر « انتاکیه» را بنیاد کرد. و « سوادکوفه» در تصرف این پادشاه بود و درناحیه ی جبال و اهواز و فارس، تاخت و تاز داشتند تا مردی به نام « اشک» ظهور کرد. و او پسر « دارای بزرگ» ، و تولد و رشدی وی به « ری» بود. گروهی بسیار فراهم آورد و آهنگ انتیخس کرد و بر « سواد» تسلط یافت و از « موصل» تا « ری» و « اصفهان» به دست وی افتاد. و به سبب نسب و شرف که داشت و هم به سبب پیروزی وی، دیگر ملوک الطوایف به تعظیم او پرداختند و برتری وی بشناختند و درنامه ها ، نام وی را مقدم داشتند [....] رومیان به خونخواهی انتیخس که « اشک» پادشاه « بابل» او را کشته بود، به دیار پارسیان حمله بردند و پادشاه بابل، « بلاش» پدر « اردوان» بود... هر یک از ملوک الطوایف چندان که توانست مرد و سلاح و مال به سوی « بلاش» فرستاد و چهار صد هزار کس بر او فراهم آمد. و فرمانروای « حضر» را که یکی از ملوک الطوایف بود و شاهی وی از مرز « سواد» تا « جزیره» بود، سالاری داد. و او برفت تا با شاه روم روبرو شد و او را بکشت و اردویش را غارت کرد. همین قضیه، رومیان را به بنیان « قسطنطنیه» وادار کرد که جای پادشاهی را از « رومیه» به آنجا بردند [....] بعضی ها گفته اند که ملوک الطوایف که اسکندر مملکت را میانشان تقسیم کرده بود، پس از او پادشاهی کردند و هر ناحیه، پادشاهی داشت به جز « سواد» که تا 54 سال پس از مرگ اسکندر به دست رومیان بود. و یکی از ملوک الطوایف که از نسل شاهان بود و پادشاهی جبال و اصفهان داشت - و پس از وی فرزندانش - بر « سواد» تسلط یافتند [....] بعضی ها گفته اند پس از اسکندر نود پادشاه در عراق و شام و مصر، بر نود قوم پادشاهی داشتند (2) که همگی پادشاهان « مداین» را که اشکانیان بودند، بزرگ می داشتند [....] از جمله حوادث ایام ملوک الطوایف، اقامت بعضی قبایل عرب در « حیره» و « انبار» بود [....] قلمرو ملوک الطوایف دهکده ی « نفر» در سواد عراق تا « اُبله» و حدود بادیه بود و عریان را به دیار خویش راه ندادند [....] و چنان بود که عربانی که در قوم خویش حادثه ای می آوردند یا به تنگی معاش دچار می شدند، سوی عراق می شدند و به « حیره» مقر می گرفتند.

ذبیح بهروز: تقویم و تاریخ در ایران

نام اولین شخص از خاندان اشکانی که از اولاد دارا بوده « اس کنتار» یا « اس جنتار» است که بعدها آن را جبار خوانده اند. دراین مورد، اختلاف رسم الخط نسخه های خطی « آثار الباقیه» که در نسخه چاپی عربی داده شده، قابل توجه است. « کنتار» یا « جنتار» در فارسی کنونی: جانتار، جاندار، کند آور شده و شعرا آن را در شعر به کار برده اند. معنی این کلمه: دلیر و جنگجو است. تواریخ ارمنی نام سر سلسله اشکانیان را « ارشاک دلیر» نوشته اند. چون « اسکنتار» از فرزندان « دارا» بوده و این شهرت را ممکن نبوده است از صفحات تاریخ محو کنند، بعد از کشانیدن نام الکساندر [مقدونی] به سوی « اسکنتار»، قصه ی شرم آور همخوابگی مادر اسکندر با « دارا» و پس فرستادنش به « روم» ساخته شده تا اینکه الکساندر همان « اسکنتار» فرزند دارا بشود. بدون چنین قصه ای، الکساندر از هر جهت « اسکنتار» نمی شده است که « تاریخ اسکندری» پیدا شود و جای تاریخ اشکانی را بگیرد.

اصلان غفاری: قصه ی سکندر و دارا

هنوز نعش اسکندر [ مقدونی] روی زمین بود که نزاع بر سر جانشینی او شروع می شود و علیرغم شرح جزئیات، مسائل کلی تاریخی در پرده ابهام باقی مانده و عموم مورخان جدید، از قلت منابع و نقایص مدارک و تاریکی و وقایع این عصر شکایت دارند. روی هم رفته به مدارک کلی و اجمالی مورخان شرق بیشتر می توان اعتماد نمود. عموم مورخان شرقی، سلوکیان را حکمران بابل دانسته و در دوران ملوک الطوایف برای آنها در ایران تسلط و نفوذی قایل نشده اند و برعکس، ابتدای حکومت اشکانیان را 14 سال بعد از « ملک اسکندر» یا تسلط او بر بابل دانسته اند. اتفاقاً تاریخهایی که روی سکه ی بعضی از شاهان اشکانی ذکر شده، این تاریخگزاری را تأیید می کند... مورخین جدید چون « بلخ» را با « باختر» یکی دانسته اند یک حکومت « یونان و باختری» دراین نقطه تصور نموده اند که بعدها به وسیله اشکانیان منقرض می شود؛ ولی ...باختر نمی تواند بلخ باشد..کاوش های باستان شناسی هیچگونه اثری از نفوذ و استیلای مقدونیان در داخل و شرق ایران و هندوستان نمی دهد. عاقبت نیز اشکانیان، بابل و شام را از سلوکیان منتزع و به سلطنت آنها در این نواحی خاتمه می دهند. و در همین احوال، رومیان نیز یونان و مقدونیه را متصرف و با اشکانیان هم مرز می شوند. دوران فرمانروایی اشکانیان از حدود 312 یا 320 پیش از میلاد شروع و تا 266 میلادی یعنی حدود 580 سال ادامه داشته است.

احمد حامی: بغ مهر

شهر تاریخی بلخ [ همان] « باکترا» (Baktra) در اسکندر نامه ها نیست... رود Oxus هم که به نوشته ی اسکندرنامه نویسان ازکوه های قفقاز سرچشمه گرفته و به دریای کاسپیان [ خزر] می ریزد، « آمودریا» نیست... آیا می شود باور کرد که اسکندر [ مقدونی] و سپاهش از بیست فرسخی پایتخت پارت ها گذشته و به سوی افغانستان و هندوستان رفته باشند، بی آنکه با پارت های دلیر و زورمند و جنگاور، درگیری پیدا کرده باشند؟... ازاینها باور کردنی تر، دوباره به پادشاهی رسیدن یونانیان درکشور باختر Baktriاست در آغاز سده ی دوم پیش از میلاد. آیا می توان پذیرفت که همزمان با زورمند شدن اشکانیان، گروهی یونانی نزدیک پایتخت کشور پهناور پارت، کشوری ازنو بر پا کرده باشند که نزدیک به دو سده دوام آورده باشند؟ آیا اشکانیان می گذاشتند چنین کشوری درون کشورشان بر پا شود و خود نمایی کند؟....باستان شناسان در پیوستگی سکه ها و شمار پادشاهان یونانیِ کشور باختر و جاهایی که این سکه زده شده اند، یکدل و یک زبان نیستند.

ا. و. زیمال: تاریخ سیاسی ماوراء النهر

مدرکی درباره ی رخنه ی یونانیان در خواراسمیا [ خوارزم]... و گسترش نفوذ سیاسی فرمانروایان یونانی آسیا در آن سرزمین وجود ندارد [...] از سالهای دهه ی 1930 . م که پژوهشهای باستان شناسی گسترده ای در دره ی « زرافشان» آغاز گردیده تا اکنون، با وجودی که صدها تل گور مربوط به دو سده ی یکم پیش و پس از میلاد خاکبرداری شد و ده ها محل، دژ و ماندگاه را کاویدند، حتی یک سکه ی یونانی به دست نیامده است.(3)

لئورادیتسا: ایرانیان در آسیای صغیر

« آنتیوخوس یکم: پادشاه کوماگنه (حدود 34 تا 69 ق. م) در پرستشگاهی واقع در کوه های نآنتی توروس» در « نمرود داغ» ، از در آمیختن ایزدان ایرانی، مقدونی و محلی، و نیز در آمیختن سنت های ایرانی، یونانی و محلی سخن گفت... اجداد پدری ایرانی خود را از نسل هخامنشیان و نیاکان مادری خود را ذریه ی اسکندر فرا نمود... خود و نیاکانش جامه ی ایرانی می پوشیدند و تصریح کرد که کاهنان پرستشگاه او، باید به شیوه ی ایرانیان جامعه بپوشند. وی اهورامزدا را می پرستید.(4)

یادداشت:

در کتابهای اول و دوم « مکابیان» (5) که به نوشته ی ف . م. آبل (F. M. Abel) سندی ارزشمند درباره ی تاریخ آن دوران است، اشاره هایی به قلمرو سلوکیان شده؛ این کتابها گزارشی دارند از یورش « آنتیوخوس چهارم» نامور به: اپیفانس (Antiochus Epiphane) به خاک ایران. با نگرش به این گزارشها که بر سه گونه هستند، چشم اندازی از مرزهای ایران اشکانی در آن روزگار پدیدار خواهد شد.

گزارش (1)

آنتیوخوس: بر آن شد تا به سرزمین پارس رود تا خراجهای ولایات را فزون سازد و مال بسیار گرد آوَرَد.
« لوسپاس» را که مردی از اشراف و از خاندان سلطنتی بود، در رأس امور مملکت خویش از فرات تا سرحد مصر گمارد..
و از « انتاکیه» پایتخت مملکتش در سال صد و چهل و هفت [= بهار 165 ق. م] رهسپار شد؛ از فرات گذشت و ره خود را از اقلیم های مرتفع دنبال کرد [...] او آگاه گشت که در سرزمین پارس شهری به نام « ایلام» هست که به سبب ثروت و سیم و زرش شهره است؛ و معبدی بس غنی دارد با جوشن های زرین و زره ها و سلاحهایی که «اسکندر» پس «فیلیپوس» فرمانروای مقدونیان و نخستین شهریاری که بر یونانیان سلطنت کرد، در آن بر جای نهاده است. پس آهنگ تسخیر این شهر کرد تا به تاراج آن دست بزند اما کامیاب نشد؛ زیرا مردم شهر از نیت او آگاه شده بودند. آنان سلاح به دست، برابر وی به پا خاستند. آنتیوخوس راه گریز در پیش گرفت و با اندوه بسیار آنجا را ترک گفت و به « بابل» بازگشت... چون خویشتن را در آستانه ی مرگ دید، جمله دوستانش را فرا خواند و آنان را گفت:
-... از اندوهی سخت در « سرزمین غریب» می میرم.(6)
در سال صدو هفتاد و دو [= اکتبر 141 تا سپتامبر 140 ق. م] پادشاه « دِمِتریوس» سپاه خویش را گرد آورد و به سرزمین ماد رفت تا برای نبرد با « تریفون» کمکهایی فراهم آورد. « ارشک» پادشاه پارس و ماد، چون آگاه گشت که دمتریوس به سرزمین او در آمده است، یکی از سرداران خود را گسیل داشت تا او را زنده دستگیر کند. این سردار روانه شد و سپاه دمتریوس را به نبرد خواند و دمتریوس را دستگیر کرد؛ او را به نزد ارشک برد و ارشک به زندانش افکند.

گزارش (2)

سر کرده ی ایشان [ سپاهیان آنتیوخوس] که به سرزمین پارس رفت، به همراه سپاه خویش که می پنداشتند کس را برابر آن یارای پایداری نیست، در معبد «ننایه» به حیله ای که کاهنان ایزدبانو به کار زدند، قطعه قطعه شد. آنتیوخوس به بهانه ی نکاح با «ننایه» به این مکان رفت، اما مراد او این بود که ثروتهای بس سرشار آن را به عنوان کابین تصاحب کند. (7)
کاهنان ننایه این ثروتها را عرضه داشتند و او با تنی چند، به محوطه مَقدِس گام نهاد. چون آنتیوخوس به معبد در آمد، درها را ببستند و درگاه مخفیِ تعبیه شده در پوشش چوبین سقف را گشودند و سرکرده را با پرتاب سنگ به هلاکت رساندند. آنتیوخوس را قطعه قطعه کردند و سرِ او را در برابر آنان که بیرون بودند، افکندند.

گزارش (3)

آنتیوخوس با حالی رقت انگیز از مناطق سرزمین پارس باز می گشت. در واقع چون به شهری که « پرس پولیس» نام داشت.(8) در آمد، به تاراج معبد و بیدادگری در شهر دست یازید. از این روی، مردم به پاخاستند و سلاح به دست گرفتند و واقع شد که ساکنان شهر، آنتیوخوس را به گریز وا داشتند و او تن به عقب نشینی خفت باری داد... به ناگاه از ارابه ای که می تاخت، با صدایی مهیب سرنگون گشت، سقوطی سخت کرد و تمامی اندام هایش در هم پیچید....گوشت تنش با دردهایی جانکاه قطعه قطعه شد... و به دور از سرزمین خویش، در دل کوهساران جایی تاخت.

یادداشت:

برای آشنایی بیشتر با اشتباهات تاریخ نگاران معاصر، این نوشته از « بیوار» (Bivar) را بخوانید تا مصائب گریبانگیر تاریخ
ایران را بهتر دریابید:
گویند که وی « آنتیوخوس چهارم] در « تابه» درگذشت که باید آن را به « گابه» نام قدیمی « جی» و اکنون حومه ی اصفهان، اصلاح کرد.[؟!]
« تابه» اکنون در مغرب « آناتولی» و به فاصله ی نود مایلی جنوب شرقی « اِفسوس» واقع است و نمی تواند ارتباطی با این رویدادها داشته باشد[؟]. هیچ نشانه ای در دست نیست که در ایران جایی با این نام وجود داشته، و بهترین مفسران اصلاح [!] کوچکی در کتاب « پولیبیوس» کرده، « تابه» را به « گابه» تغییر می دهند [!!].(9)

محمد جواد مشکور: ایران در عهد باستان

مورخان ارمنی عقیده دارند که اشکانیان به چند تیره یا خانواده، بخش بوده اند و هر کدام در کشوری نشیمن داشته اند. مثلاً تیره ای در « ماد» و نیز ارمنستان، تیره ای در افغانستان کنونی به اسم دولت « هندوسکایی» و تیره ای در ماورای سیحون تا حدود چین از سوی مشرق، و دریای « آزف» از سوی مغرب. بنابراین آسیای میانه و « دشت قبچاق» و نواحی پست کوههای قفقاز تا دریای « آزف» به گمان آن مورخان جزو دولت اشکانی بوده و دریای خزر، میانه ی سرزمینهای اشکانیان بوده است.

یادداشت:

بیشتر شاهان « کوشان» پسوند نامشان به واژه ی « ایشکا» ختم می شد که به آسانی می توان دریافت همان « اشک» یا « ارشک» است. یکی از ایشان به نام « کنیشکا» مرزهای شرقی ایران بزرگ را دوباره تا « کاشغر»، « یار کند» و « ختن» رسانید. پادشاهی کوشانی از هر سو به یکی از چهار رود جیحون، سند گنگ، تاریم، می رسید. « فاوستوس بیزانسی» کوشانها را از خاندان اشکانی می دانست.
یک اشتباه بزرگ درباره ی اشکانیان، جدا کردن فرمانروایی کوشانیان از ایشان است؛ حال آن که پادشاهی « کوشانی» بخشی از شاهنشاهی اشکانی به شمار می رفت. به نوشته ی بیوار (Bivar) زبان رسمی « کوشان» گویشی ایرانی بود و جامه آنها تفاوتی با جامه ی دیگر ایرانیان دشتهای آسیای میانه نداشت. در پادشاهی بعدی، ساسانیان مستقیماً بر سرزمین های پادشاهی کوشان فرمانروایی می کردند.
به نوشته ی امریک (Emmerick) ساکنان ایرانی « ختن» به زبانی سخن می گفتند که با زبان سکاهایی که از سده ی نخست ق. م در شمال باختری هند ساکن بودند، پیوند داشته است. در شمال رودخانه « یار کند» نسخه ای خطی پیدا گشته که به یکی از زبانهای ایرانی نوشته شده و چنان پیوند نزدیکی با زبان خنثی دارد که این دو را باید گویشهای گوناگون زبان واحد سکایی دانست. بررسی شهر « تون هوانگ» نشان از نشیمن سُغدیان دارد. پس از آنجا، مشهورترین جایی که در آسیای میانه با ایرانی زبانان پیوستگی داشت، ناحیه ی « تورفان» است. شرقی ترین ناحیه ای که ایرانیان در آنجا رخنه کرده بودند، « چن چیانگ» است که حدود 220 کیلومتری مصب رودخانه « یانگ تسه» قرار داشت.(10)

تقی نصر: ابدیت ایران

زیر تأثیر فرهنگ و هنر ایرانیان در دوره پانصد ساله اشکانیان، در تمام سرزمین از مرزهای چین تا روسیه جنوبی، و از رود دانوب تا روس سند، یک هم ذوقی و همرنگی هنری پدید آمد که آثار آن از یک طرف به ساسانیان رسید و طرف دیگر در اروپا تا اقیانوس اتلس و کشورهای اسکاندیناوی پیش رفت. همین نزدیکی و ارتباط بین ایرانیان ایران وخارج از ایران است که شباهت میان نقاشی ها و زیورهای روسیه را با آثار هند، و رابطه بین آثار هنری شام ( سوریه) تا چین را بیان می کند.

پرسی سایکس: تاریخ ایران

مهرداد [ دوم اشکانی] حقیقتاً تا این درجه موفقیت حاصل نمود که ولایت چندی را در طرف مشرق گرفته، ضمیمه کرد. از سکه هایی که در دست است ثابت می شود که در خلال آن ایام، شاهزادگانی دارای اسامی و القاب اشکانی در نزدیکی جبال هیمالیا سلطنت داشته اند.

مارکوارت: ایرانشهر

در نیمه ی دوم قرن اول میلادی، عمان در تصرف امپراتوری ایران بوده است[....] در اولین سده های پس از میلاد مسیح، ناحیه ی سفلای هند: « سکستانه» نامیده می شد زیرا سکاهای ایرانی، پنجاب را به تصرف درآورده بودند.

نیلسون دوبواز: تاریخ سیاسی پارت

نفوذ پارت را در هندوستان باید مربوط به یک دوره فرهنگ « هندو ایرانی» دانست... از زمان حمله ی سکاها به هندوستان، تاریخ این قوم به قدری هم از جهت سیاست و هم از حیث فرهنگ با تاریخ پارتها متصل و مربوط است که یکی را از دیگری نمی توان جدا کرد... به طور عادی در آن زمان سه حکمران با یکدیگر با مقام و درجه ی پادشاهی در ایران و شمالغربی هندوستان سلطنت داشته اند: اول شاه شاهان ( اشکانی) در ایران؛ دوم یکی از افراد کهتر خاندان او که با وی شریک بوده است؛ سوم شاه شاهان در هندوستان. غالباً این شاهزاده کهتر که در ایران بوده است، در مواقع معین، خود، پادشاه عالیقمام هند نیز شمرده می شده ...سلاله ای که ونونس (Vonoes) درهند تأسیس نمود، غالباً به پهلوا Pahlava» موسومند؛ برای آنکه از خاندان سلطنتی دیگر پارت ها تشخیص داده شوند.. منابع چینی که در این زمان [ 25 تا 81 میلادی] اشاره به فتوحات پارت ها می نمایند، مقصودشان توسعه و هجوم طوایف کوشان بوده است [!؟] ... و نیز محتمل است که پارت های اصلی در آن زمان دست به حملات و تهاجمات جدید زده اند [...] ممالک واقع در شرق فرات بطور قطع جزو قلمرو پارت قرار گرفت و آن شط عظیم، خط سرحدی بین دو کشور روم و ایران، مقرر گشت... پاکوروس [ پسر اُرُد] با لشگر خود در سواحل مدیترانه پیش رفت و یکی از سرداران او موسوم به « بارزافارنس» در داخل کشور شام [سوریه] پیش رفته و تا حدود ولایات جنوبی شام را فتح کرد. تمام بلاد آن ممکلت در برابر او تسلیم شدند... در بعضی از بلاد مانند سیدون (Sidon) و بطلمیوسیه (Ptolemais) اهالی با اعزاز و اکرام فراوان، مقدم شاهزاده ی اشکانی را استقبال کردند... پارت ها شهر اورشلیم و نوحی اطراف آن را غارت [؟] و شهر « مارساح» یا « ماریسا» (تل السند احنا فعلی) را ویران کردند.. یک سلطنت یهودی از نو در شهر مقدس اورشلیم درتحت حمایت پارت تاسیس گشت و آرزوی دیرین آن قوم یعنی ایجاد سلطنت عبرانی، تحقق حاصل کرد. نفوذ قدرت اشکانیان در شام [ سوریه] که ابتدا به وسیله ی تجارت و بازرگانی شروع شده بود، اینک به قوه ی سیاهی و لشگری، در همه جا پهن گردید و آنقدر وسیع گشت که مالکوس (ملک) (Malchus) پادشاه اعراب نبطی به اوامر ایشان گردن نهاد... خلاصه آنکه در واقع تمام ممالک متصرفه ی رومیان در آسیا، یا مستقیماً در تحت استیلای پارت افتاد یا آنکه در معرض مخاطره و تهدید ایشان قرار گرفت [...] در سال 40 ق. م قوای نیرومند پارت در تحت سرداری مشترک شاهزاده ی اشکانی « پاکوروس» و سردار رومی نژاد هم پیمان پارت ها « لابینوس» توانست ضربتی شدید بر قلب روم شرقی وارد آورد. در آن واقعه، لشگریان پارت، تمام ایالات و ولایات آسیا را در « پامفیلیا» و « سیلیسیه» و شام از دست رومیان گرفتند و از سوی جنوب تا شهر پترا (Petra) (مدنیت الحجر) پیش رفتند. و فرمان شاهنشاه اشکانی در آن دیار، حکم قانون مطلق پیدا کرد [....] از زمان « سیسرون» ، مردم « شام» همیشه قلباً با پارت ها دوست بودند؛ از این سبب، در آن کشور، علایم شورش بر ضد رومیان نمودار گردید[...] محروسه ی امپراتوری میتراداتیس [ مهرداد یکم اشکانی] در هنگام حیات او عبارت بود از: پارت، هیرکانیا [ گرجستان] ، ماد، بابل، آشور، ایلام، پارس، نواحی « تاپوریا» و ماوراء النهر؛ همه در زیر نگین او بوده اند.

14- ساسانی ها

یادداشت:

ساسانیان تبار خود را به ساسان پسر بهمن ( اردشیر هخامنشی) می رساندند. سر سلسله ی ساسانیان « اردشیر بابکان» پس از یک رشته جنگها با شاهان کوچک و بزرگ ایران، یک دولت مرکزی و حکومتی نیرومند بنا نهاد. ساسانیان که واپسین دودمان ایران آریایی بودند، مانند پیشینیان خود، در پایداشت و بزرگداشت میهن کهنسال خویش، بسی کوشیدند.
سرزمینهای ایران بزرگ در سنگ نبشته ی « شاپور یکم» چنین است: پارس، پارت، خوزستان، میشان، آسورستان، ادیابنه، عربستان، اتورپاتکان ( آذربایگان)، ارمنستان، گرجستان، ماهلونیا، آلبانیا (اران)، تورستان، مکران، پردان، هند، کوشان شهر، سغد، چاچ. به این سرزمین ها، گه گاه شهرهایی نیز افزوده می شد؛ مانند انتاکیه، ترسه و قیصریه.

ریچارد. ن. فرای: تاریخ سیاسی ایران در دوره ی ساسانیان.

ساسانیان عقیده داشتند که بر ایران مقدر شده بر سرزمینهایی فرمان براند که روزگاری در دست هخامنشیان بوده. ساسانیان در تحقق زودگذر بلند پروازهای خود برای احیای شاهنشاهی هخامنشی، در اواخر پادشاهی « خسرو پرویز» به گسترش متهورانه ی قلمرو خود پرداختند اما شمار نیروهای ایرانی بسیار کمتر از آن بود که بتوانند چنانکه باید، مصر و فلسطین و آناتولی را نگه دارند و بر آنها فرمران برانند.

ک. ا. باسورث: ایران و تازیان پیش از اسلام.

ایران به عنوان بخشی از مبارزه اش با « بیزانس» ، از پیش از سده ی ششم میلادی می کوشید تا از طریق شاهراه تجاری و فرهنگی شناخته شده ی حیره - مکه، حتی درمکه در یثرب ( مدینه) اعمال نفوذ کند. ایران از طریق کارگزاری قبایل یهود، پاره ای اعمال حاکمیت درمدینه می کرده. عمان از لحاظ جغرافیایی به رشته کوههای زاگرس در جنوب ایران تعلق دارد، نه دشتهای مشرق عربستان؛ و در تاریخ خود، زمان درازی با ایران پیوستگی سیاسی و فرهنگی داشته است. این سرزمین در دوره ی ساسانیان، پاسگاه برون مرزی ایران و حلقه ی ارتباطی در زنجیره ای از مواضعی بوده که شاهنشاهان ایران می کوشیدند از این مواضع، بازرگانی اقیانوس هند را زیر نظارت خود بگیرند و جای پایی درنواحی حاصلخیز « حضرت موت» و « یمن» به دست آورند. ایرانیان عمان را به نام « مزون» می شناختند و به گواهی کتیبه ی « نقش رستم» گویا با این نام، بخشی از شاهنشاهی « شاپور یکم» تلقی می گردید.
پاره ای از افراد قبیله ی « بکری عجل» در بحرین در میان مهاجران کشاورزان ایرانی که از استخر فارس به اینجا آمده بودند زندگی می کردند و جذب آن ها شده بودند.(11)

محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران / پیوست ها

میان عمان و عدن که یکی از مراکز مهم دریانوردی بازرگانی ایرانیان بوده، در ماخذ غربی و شرقی، نام دومحل دیگر در سواحل این دریا برده شده که ذکر آنها با نام ایران قرین است. یکی محلی است که در کتاب « گردش پیرامون دریای اریتره» به نام Asieho ذکر شده و محل آن را در مجاورت « ظفار» که از توابع « شحر» به شمار می رفته، نشان داده اند... بندر دیگری بوده که « مسعودی» نام آن را « مثوب» نوشته و نشانی آن را در ساحل « حضرت موت» یکی از مناطق سه گانه ی یمن داده...مرکز دریایی مهم دیگری که ایرانیان از دیرباز در آنجا اقامت گزیده و آنجا را مرکز تجارت خود با شرق و غرب، و سواحل آفریقا کرده بودند، بندر عدن بود. از این گفته ی « مقدسی» ( که خودمدتی در عدن ساکن بوده) که ساکنان آنجا ایرانی هستند ولی زبانشان عربی است، چنین بر می آید که سابقه ی اقامت ایرانیان در آنجا به زمانهای خیلی قدیم و حتی قدیمتر از عمان می رسیده که زبان خود را فراموش کرده بوده اند، ولی با این حال باز هم آداب و رسوم خود را زنده نگاه می داشته اند... دیگر از این مراکز ایرانی درحاشیه ی عربستان، بندر « جده» است که آن هم از دورانی بسیار قدیم، زیستگاه بازرگانان و دریانوردان ایرانی بوده. در کتاب « تاریخ مدینة جده» آمده که این بندر را ایرانیان پیش از اسلام ساخته بودند...
سیطره ی ایران در دریا نوردی و بازرگانی در جنوب عربستان و سواحل هند و آفریقا موجب ناخشنودی دولت روم بوده.

ریچارد . ن. فرای: میراث باستانی ایران

از سکه های بعضی از فرمانروایان کوشانی ساسانی می توان دریافت که ایرانیان دست کم بر بخشی از قلمرو کوشان در سراسر پادشاهی « شاپور دوم» فرمانروا بودند.. امپراتوری هیتالیان در مشرق ایران و شمال غربی هند، اصلاً ایرانی بوده است... به روزگار شاپور، پادشاهی کوشان و دیگر بخشها به راستی جزو شاهنشاهی به شمار می آمدند... بیشتر ماورای قفقاز، جزو قلمرو شاهنشاهی بوده است.

یادداشت:

بر پایه ی پژوهش « مارکوارت» ناحیه ی لنگه ( دانگاله) از سرزمینهای وابسته به ایران بوده است. « لنگلیج» امروزی در قسمت جنوبی « غوزدر» درناحیه « ودّ» است سکه های کشف شده در شمال شرقی هندوستان با خطوط هندی و پهلوی به طور قاطعانه نشان می دهد که این نواحی در زمان خسرو دوم [پرویز] حداقل مستقیماً از شاهنشاه ایران متابعت می کرده است. مسأله پر ارزش در اینجاست که همه ی سکه ها با سجع « خسرو - شاهنشاه» بر روی قسمت فوقانی سکه، و نیم تنه ی خدای خورشید « مولتان» منقوش است.(12)

شاهنامه فردوسی

[ اردشیر بابکان:]
به بغداد بنشست بر تخت عاج ... به سربر نهاد آن دل افروز تاج
[ از میان شش شارستان (شهر) اردشیر بابکان:]
دگر بوم « میسان» و رود فرات... پر از چشمه و چار پای و نبات
[ در آغاز پادشاهی شاپور پسر اردشیر:]
خروشی بر آمد زهر مرز و بوم... ز « قیدافه» برداشتند باژ روم
چو آگاهی آمد به شاپور شاه... بیاراست کوس و درفش و سپاه
همی راند تا پیش « التونیه» ... سپاهی سبک بی نیاز از بنه....
به « التونیه» در ببود روز هفت ... ز روم اندر آمد به اهواز رفت
[ در زمان شاپور پسر اور مزد:]
چو آگاهی آمد به شاپور شاه ... که اندر « نصیبین» ندادند راه...
بکشتند زیشان فراوان سران .... نهادند بر زنده بند گران...
یکی شارستان کرد دیگر به « شام» .... که « پیروز شاپور» کردش به نام
[ پس از آنکه « بهرام گور» در یمن پرورش می یابد،
« منذر»:]
فرستاد هم در زمان رهنمون... سوی « شورستان» سرکشی برهیون
سه موید نگه کرد فرهنگ جوی ... که در « شورستان» بودشان آب روی...
بر آراست منذر چوبایست کار ... زشهر « یمن» هدیه ی شهریار
[ بهرام گور:]
زنخجیر گه سوی، بغداد رفت... خرد یافته با دلی شاد رفت...
چون آگاهی آمد به بهرام شاه... که خاقان به « مرو» ست و چندان سپاه...
همی تاخت لشگر چواز کوه سیل... به آمل گذشت از در اردبیل
ز آمل بیامد به گرگان کشید ... همی درد و رنج بزرگان کشید
ز گرگان بیامد به شهر « نسا» ... یکی رهمنون پیش پر کیمیا
به « کشمهین» آمده به هنگام روز ... که بر زد سر از کوه گیتی فروز...
سپهبد ز « کشمهین» آمد به مرو... شد از تاختن چار پایان چو غرو...
بیاسود در « مرو» بهرام گور ... چو آسوده شد شاه و جنگی ستور
زتیزی روانش مدارا گزید... دلش رای رزم بخارا گزید.
به یک روز و یک شب به « آموی» شد ... زنخچیر و بازی جهانجوی شد.
بیامد ز آموی یک پاس شب ... گذر کرد بر آب و ریگ « فرب»...
چو برگشت و آمد به شهر « فرب» ... پر از رنگ رخسار و پر خنده لب
بر آسوده یک هفته لشگر نراند... ز چین مهتران را همه پیش خواند
بر آورد میلی ز سنگ و ز گج ... که کس را به ایران ز تُرک و خلج
نباشد گذر جز به فرمان شاه ... همان نیز جیحون میانجی به راه
به لشگر یکی مرد بُد « شمر» نام ... خردمند و با گوهر و رای و کام
مر او را به توران زمین شاه کرد... سر تخت او افسر ماه کرد...
چغانی و چگلی و بلخی ردان... بخاری و از غرچگان مویدان
برفتند با باژ و بَرسَم به دست ...نیایش کنان پیش آتش پرست
که ما شاه را کیسره بنده ایم ... همان باژ را گردن افکنده ایم.
[ گفتار وزیر به بهرام گور:]
تو شاهی و « شنگل» نگهبان « هند» ... چرا باژ خواهد زچین و ز « سِند»
[ نامه ی بهرام به شنگل:]
نیای تو ما را پرستنده بود ... پدر پیش شاهان ما بنده بود.
کس ازما نبودی همداستان ... که دیر آمدی باژ هندوستان...
به نزدیک شنگل نگهبان هند ... ز « دریای قنوج» تا مرز « سند»
[ عهد نامه شنگل»]
چو من بگذرم زین سپنجی سرای ... به « قنوج» بهرام شاهست « رای»
[ « فغانیش» شاه هیتال به « پیروز» ساسانی می گوید:]
که باشد مرا « ترمذ» و « ویسه گرد» ... که خود عهد این دارم از یزدگرد
[خوشنواز فرمانروای هیتال:]
...نام یزدان بخواند ...زپیش « سمرقند» لشگر براند
[ « سوفرای» سردار« بلاش» ساسانی:]
هم او مرزبان بُد به زابلستان ... به « بست» و به « غزنین» و کابلستان...
بیاراست لشگر چو پر تذرو ... بیامد ز زاولستان سوی « مرو»...
به « کشمهین» آورد چندان سپاه ... که برچرخ خورشید گم کرد راه
[ خوشنواز:]
به « بیکند» شد رزمگاهی گزید... که چرخ روان روی هامون ندید
[ قباد:]
وز آن پس بیاورد لشگر به روم... شد آن باره ی او چو یک مهره موم
همی کرد زان بوم و بر خارستان ... از او خواست زنهار دوشارستان
یکی « مندیا» و دگر « فارقین»... بیامُختشان « زند» و بنهاد دین
[ انوشیروان:]
جهان را ببخشید بر چار بهر ... وز او نامزدکرد آباد شهر
نخستین « خراسان» از او یاد کرد... دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره ز آن بُد « قم» و « اصفهان» ... نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود« آذر آبادگان» ... که بخشش نهادند آزادگان
وز « ارمینیت» تا درِ « اردبیل» ... بپیمود بینادل و بوم « گیل»
سوم « پارس» و « اهواز» و مرز« خزر» ... ز « خاور» ورابود تا « باختر»
چهارم « عراق» آمد و بوم « روم» ... چنین پادشاهی و آباد بوم
ز دریا به راه « الانان» کشید... یکی مرز ویران و بیکار دید....
وز آن جایگه شاه لشگر براند .... به « هندوستان» رفت و چندی بماند.
ز دریای هندوستان تا دو میل ... درم بود با هدیه و اسپ و پیل
[ منذر عرب:]
بدو گفت: اگر شاه ایران تویی ... نگهدار پشت دلیران تویی
چرا رومیان شهریاری کنند ... به دشت سواران، سواری کنند
[ انوشیروان:]
به منذر سپرد آن سپاه گران ... بفرمود کز دشت نیزه وران
سپاهی بر از جنگجویان به روم ... که آتش بر آرند ز آن مرز و بوم
[انوشیروان در لشگر کشی اش به روم:]
چنین تا بیامد بر آن شارستان ... که « شوراب» بُد نام آن کارستان
زخارا پی افکنده درقعر آب ... کشیده سرِ باره اندر سحاب ...
بر او ساخت از چار سو منجنیق ... به پای آمد آن باره ی جاثلیق...
وز آن جایگه لشگر اندر کشید .. به راه بر دزی دیگر آمد پدید....
که « آرایش روم» بُد نام اوی ... زکسرا بر آمد به فرجام اوی...
سپه را به هامون چو اندر کشید ... بر آورده ای دیگر آمد پدید
دزی بود با لشگر و بوق و کوس ... کجا خواندندیش « قالینیوس»...
به « انتاکیه» در خبر شد ز شاه ... که با پیل و لشگر بیامد به راه ...
گشاده شد آن مرز آباد بوم ... سواری ندیدند جنگی به روم...
جهاندار بیدار لشگر براند... به « شام» آمد و روزگاری بماند...
از آن مرز چون رفتن آمدش رای ... به « شیروی بهرام» بسپرد جای
تبیره بر آمد ز درگاه شاه ... سوی « اردن» آمد درفش سپاه
[پس از آنکه فرمانروای هیتال، فرستاده چین را که به سوی ایران می رفت، می کشد، خاقان چین:]
سپه را زِ « قجغار باشی» براند ... به چین و ختن نامداری نماند...
زجوش سواران به « چاچ» اندرون ... چون خون شد به رنگ آب « گل زریون»...
[ از سوی دیگر:]
ز « سغد» اندر آمد به جیحون سپاه ... کشیده رده پیش هیتال شاه...
زبلخ و ز « شگنان» و آموی و « زم» ... سلیح و سپه خواست و گنج و درم
ز « سومان» و ز « ترمذ» و « ویسه گرد»... سپاهی بر آمد ز هر سو به گرد
[ خاقان چین هیتالیان را شکست می دهد و پس از دادن دخت خویش به انوشیروان:]
بپردخت سغد و سمرقند و چاج ... به « قجغار باشی» فرستاد تاج
از این شهرها چون برفت آن سپاه ... همی مرزبانان فرستاد شاه
[ در شهرهای مرزی ایران زمین]
و ز آن پس بزرگان شدند انجمن... از آموی تا شهر چاچ و ختن
زچاچ و « برک» تا سمرقند و سغد ... بسی بود ویران و آرام جغد
چغانی و سومان و ختلان و بلخ ... شده روز بر هر کسی تار و تلخ
بخارا و خوارزم و آموی و « زم» ... بسی یاد داریم با درد و غم
زبیداد و زرنج افراسیاب... کسی را نبد جای آرام و خواب
چو کیخسرو آمد بر ستیم از اوی ... جهانی بر آسوده از گفت و گوی ...
جهاندار کسرا کنون مرزها ...بپذرفت و پرمایه شد ارز ما...
از آن پس به هیتال و ترک و خشن ... به « گل زریون» بر شدند انجمن...
بگفتندک: ای شاه ما بنده ایم ... به فرمان تو در جهان زنده ایم.
[ دیدار سرداران با شاهنشاه انوشیروان:]
سپاهی بیامد ز هر کشوری ... زگیلان و ز دیلمان لشگری
ز کوه « بلوچ» و زردشت « سروچ» ....گرازان برفتند گردان « کوچ»
[ رزم کسرا باروم:]
چو آگاهی آمد به قیصر ز شاه ... که پر خشم ز ایران بشد با سپاه
بیامد ز « عموریه» تا « حلب» ... جهان کرد جنگ و پر جوش و جلب
سواران رومی چو سیصد هزار ... حلب را گرفتند یکسر حصار
بیاراست بر هر دری منجنیق ... ز گردان روم آنکه بُد جاثلیق
حصار « سقیلان» بپرداختند ... کز آن سو همی تاختن ساختند.
حلب شد به کردار دریای خون ... به زنهار شد لشگر « باترون»
[ یورش همه جانبه دشمنان ایران زمین در زمان هرمزد:]
بیامد ز راه « هری» ساوه شاه ... اباپیل و با کوس و گنج و سپاه...
ز دشت « هری» تا درِ « مرو رود» .... سپه بُد پراکنده چون تار و پود
وزین روی تا « مرو» لشگر کشید ... شد از گردلشکر زمین ناپدید...
وز آن روی قیصر بیامد ز روم... به لشگر به زیر اندر آورد بوم
ز شهری که بگرفت نوشین روان ... که از نام او بود قیصر نوان
سپاهی بیامد ز راه خزر ... کز ایشان سیه شد همه بوم و بر
زارمینیه تا درِ اردبیل ... پراکنده شد لشگرش خیل خیل
ز دشت سواران نیزه گزار ... سپاهی بیامد فزون از شمار
بیامد سپه تا به آب فرات ... نماند اندر آن بوم جای نبات
[ قباد:]
زهیتال تا پیش رود « برک» ... به بهرام بخشید و بنوشت چک
[ آمدن سرداران نز قباد:]
چو « شیران» و « وستوی» یزدان پرست
ز « عمان» چو « خنجست» و چون پیل مست
[ خسرو پروزی را: ]
سپاهی بُد از « بردع» و « اردبیل» ... همی رفت با نامور خیل خیل
از « ارمینیه» نیز چندی سپاه ... همی تاخت چون باد تا پیش شاه
چو آمد به « بغداد» زو آگهی ... که آمد خریدار تحت مهی....
چنین با بزرگان روش روان ... همی راند تا چشمه ی « نهروان»
[ خسرو پرویز هنگام گریز از بهرام چوبینه، در مرز ایران و روم:]
چنین تا به نزد رباطی رسید ... سر تیغ دیوار او ناپدید
کجا خواندندیش « یزدان سرای» ... پرستشگهی بود و فرخنده جای ...
وز آنجا همی رفت تا مرز و روم .... به راه بیابان در آن خشک بوم
عنان را بدان باره کرده یله ... همی راند ناکام تا « باهله»...
از آن شهر هم در زمان برنشست .... میان کیی تاختن را ببست
همی تاخت تا پیش آب فرات ... ندید اندر او هیچ جای نبات...
چنین تا بیامد بر آن شارستان ... که قیصر ورا خواندی « کارستان»...
وزان شارستان سوی « مانوی» راند... که آن را جهاندار ما نوی خواند....
به ابر اندر آورد برنده تیغ ... جهانجوی شد سوی راه و ریغ
که « اوریغ» بُد نام آن شارستان ... بدو در چلیپا و بیمارستان
[ خسرو پرویز:]
سپاهی گزین کرد ز آزادگان .... بیامد سوی آذر آبادگان
سراپرده ی شاه بر « دشت دوک» ... چنان لشگری گشن و راهی سلوک....
زلشگر گه آمد به « آذر گشسپ» ... به گنبد نگه کرد و بگذاشت اسپ....
وز آن جایگه شد به « اندیوشهر» .. که بردارد از روز شاه دیش بهر
کجا کشور « شورستان» بود مرز ...کسی خاک او را ندانست ارز
به ایوان که « نوشین روان» کرده بود... بسی روزگار اندر آن برده بود...
به « بالوی» داد آن زمان شهر « چاج»... فرستاد منشور با تخت عاج...
ز لشگر ده و دو هزار دگر ... دلاور سواران پر خاشخر
بخواند و بسی هدیه ها دادشان... به راه « الانان» فرستادشان
بدیشان سپرد آن درِ « باختر» ... بدان تا نیاید ز دشمن گذر
[ نامه قیصر به خسرو پرویز:]
روارو چنین تابه به مرز خزر ... ز« ارمینیه» تا درِ « باختر»
زهیتال و ترک و سمرقند و چاج ... بزرگان با فر و اورند و تاج
همه کهتران شما بوده اند ... بر این بندگی بر گوا بوده اند
[ پاسخ خسرو پرویز با شیرویه:]
جزاز باژ و دینار هندوستان ... جز از کشور روم و جادوستان
جز از مصر و شام و دیار یمن ... جز این شهر ها تا به مرز ختن...
همی تاختندی به درگاه ما ... نپیچید گردن کس از راه ما
[ در زمان یزدگرد سوم:]
عُمَر، سعد و قاص را با سپاه... فرستاد تا جنگ جوید ز شاه...
بر این گونه تا ماه بگذشت سی ... همی رزم جستند در « قادسی»...
به بغداد بود آن زمان یزدگرد ... که او را سپاه اندر آورد گرد
فرخزاد هرمزد با آب چشم ... به « اروندرود» اندر آمد به خشم
به « کرخ» اندر آمد یکی حمله برد .... که از نیزه داران نماند ایچ گرد
هم آنگه ز بغداد بیرون شدند ... سوی رزم جستن به هامون شدند...
ز پر مایه چیزی که آمد به دست ... ز روم و ز « طایف» همه هر چه هست.

پی نوشت ها :

1- یافته های ایران شناسی در رومانی، 115.
2- تصحیح: ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343.
این گزارش گرانبها که از دید پژوهشگران به دور مانده و یا مورد توجه قرار نگرفته، سند استواریست درباره ی دروغ بودن سفر جنگی آلکساندر مقدونی به شرق دور.
3- در « بن دهش» آمده که « اسکندر قیصر»: ایرانشهر را به نود کرده - خدایی [ سلطنت محلی] بخش کرد.
4- تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فرو پاشی دولت ساسانی، بخش های سوم و ششم.
5- تاریخ ایران/ کمبریج: از سلوکیان تا فرو پاشی دولت ساسانی، بخش های سوم و ششم.
6- این کتابها راوی سرگذشت پیکارهای قوم یهود با پادشاهان سلوکی بر سر کسب آزادی دینی و سیاسی اند. عنوان آنها بر گرفته از لقب «مکابی» است که به قهرمان اصلی این سر گذشت داده شد و پس از او، به برادرانش نیز تعلق گرفت. / کتابهای قانونی ثانی، 181.
7- اینکه آنتیوخوس بابل را سرزمینی غریب می دانسته، نشان میدهد که سلوکیان بخش شرقی فرات را از آن خود نمی دانستند.
8- معبد ننایه (ننه!) همان پرستشگاه آناهیتا (ناهید) است. پادشاهان از دیر باز به گونه ای نمادین، با این ایزدبانو، پیوند همسری می بستند.
9- مترجم (پیروز سیار) به اشتباه نوشته است: تخت جمشید؛ در حالی که با نگرش به گزارش (1)، این شهر، در ناحیه ی ایلام (شوش) بوده است. بنابراین آشکار می شود که پای اسکندر مقدونی هرگز به تخت جمشید نرسیده و به بیشتر گمان، وی به شهر شوش دست اندازی کرده است. و به یاد آوریم که آنتیوخوس از « اقلیم های مرتفع» می گذشته است.
10- تاریخ ایران/ کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، 134.
یاد آور می شود که به نوشته کتاب مکابیان، آنتیوخوس چهارم در بابل درگذشت و نه گابه ( سپاهان)!
11- تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فرو پاشی دولت ساسانی.
12- تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فرو پاشی دولت ساسانی، بخش های چهارم و شانزدهم.

منبع مقاله :
عطایی فرد، امید؛ (1384) ، ایران بزرگ( جغرافیا اسطوره ای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی) ، تهران: اطلاعات، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط