آدم دروغ‌گو، کلّه کلاهش سوراخ است

این مثل در رسوایی و کم‌حافظه بودن دروغ‌گویان استعمال می‌شود و مأخذ آن، این حکایت است که شخصی در مجلسی دروغی گفت. دیگری برای اینکه او را رسوا کند، گفت: آن‌که ته کلاهش سوراخ دارد دروغ گفت. این شخص فوراً دست
شنبه، 17 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آدم دروغ‌گو، کلّه کلاهش سوراخ است
آدم دروغ‌گو، کلّه کلاهش سوراخ است

 






 

زمینه پیدایش

این مثل در رسوایی و کم‌حافظه بودن دروغ‌گویان استعمال می‌شود و مأخذ آن، این حکایت است که شخصی در مجلسی دروغی گفت. دیگری برای اینکه او را رسوا کند، گفت: آن‌که ته کلاهش سوراخ دارد دروغ گفت. این شخص فوراً دست به کلاه خود بُرد که ببیند سوراخ کجاست.(1)

پیامها

1. دروغ‌گو کم‌حافظه است.
2. سخن غیرحق و غیرواقعی در حافظه نمی‌ماند.
موارد کاربرد: 1. به کسی که یک مطلب را به تفاوت و اختلاف گفته باشد. 2. کسی که دروغِ گوینده، برایش معلوم شده باشد از این ضرب‌المثل استفاده می‌کند.

ضرب المثل های هم مضمون

ـ چراغ دروغ، فروغ ندارد.
ـ چراغ کذب را نَبْوَد فروغی.(2)
ـ آدم دروغ‌گو، دُم خروس از جیبش پیداست.
ـ دروغ، بوی پیازداغ می‌دهد.(3)
ـ دروغ که از دور می‌آید یک پایش می‌لنگد.
ـ دروغ گل می‌دهد، ولی میوه نمی‌دهد. (4)
ـ دروغ‌گو، زود مچش گیر می‌افتد.
ـ دروغ‌گو، کم‌حافظه است. (5)
ـ گفتی باور کردم، اصرار کردی به شک افتادم، قسم خوردی یقین کردم دروغ است.(6)

اشعار هم مضمون

دَمِ صبح کاذب بُوَد زود میر * ولی صبح صادق شد آفاق‌گیر(7) (امیر خسرو)
هر آن کس که باشد دروغ‌آزمای * نکوهیده باشد به نزد خدای کند روی، هر دم دروغش سیاه * سوی قعر دوزخ نمایَدْش راه)(8) (فردوسی)
به صدق کوش که خورشید زاید از نَفَست * که از دروغ سِیَه‌روی گشت صبح نخست(9) (حافظ)

ریشه های قرآنی حدیثی

«إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ؛ خداوند آن کس را که دروغ‌گو و کفرا‌ن‌کننده است هرگز هدایت نمی‌کند (و از رسیدن به هدف باز می‌دارد)». (زمر: 3)
رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «اِنَّ الْکِذْبَ یُسَوِّدُ الْوَجْهَ؛ دروغ روسیاهی می‌آورد.»
امام علی(علیه السلام): «اَلْکاذِبُ مُهانٌ ذَلیلٌ؛ دروغ‌گو، حقیر و خوار است.»(10)
امام علی(علیه السلام): «عاقُبَةٌ الْکِذْبِ مَلامَةً وَ‌ نَدامَةٌ؛ سرانجام دروغ‌گویی، سرزنش و پشیمانی است».(11)

لغات

فروغ: روشنائی.
دم: زمانی که به اندازه یک دم یا بازدم.
زودمیر: زود از بین رونده.
آفاق‌گیر: عالم‌گیر.
آزمای: آزمایش کننده، تجربه کننده.
نمایدش: به او نشان دهد.
زاید: به وجود آید.

پی نوشت ها :

1. احمد بهمنیار، داستان‌نامه بهمنیاری، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1361، ص 93.
2. امثال و حکم دهخدا، تهران، امیر کبیر، چ 4، 1357، ج 2، ص 609.
3. غلامرضا حیدری ابهری، حکمت‌نامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 295.
4. ابراهیم شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی، مشهد، آستان قدس رضوی، چ 2، 1384، ص 514.
5. امثال و حکم دهخدا، ج 2، ص 799.
6. دوازده هزار مثل فارسی، ص 833.
7. حکمت نامه پارسیان، ص 296.
8. امثال و حکم دهخدا، ج 4، ص 1903.
9. همان، ج 1، ص 445.
10. حکمت‌نامه پارسیان، ص 296.
11. تمیمی آمدی، غرر الحکم و دررالکلم، تحقیق: سید جلال الدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1360، ج 4، ص 363.

منبع مقاله :
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط