نویسنده: نصر حامد ابوزید
مترجم: سید محمد راستگو
مترجم: سید محمد راستگو
پدیده ها کلمه هایِ خدایند
پدیده هایِ بیرونی (= موجوداتِ عینی) از آمیزش و همنشینیِ پاره ای از مراتبِ یاد شده یِ هستی پدید می آیند، مراتبی که خود در «عماء»(= نَفَسِ الهی) [ و از دم زدنِ خدا ] پدید آمده اند. و از همین جاست که پدیده هایِ بیرونی (= موجوداتِ عینی) با واژگانِ زبان، برابر می افتند؛ چرا که واژگان نیز به نوبه یِ خود، از آمیزش و همنشینیِ واج ها (= حروف) پدید می آیند و واج ها [ که از نَفَسِ آدمی پدید می آیند] نیز با مراتبِ هستی برابرند. بر این پایه، پدیده هایِ هستی واژگانِ خدا و کلمات الله اند و برابر با واژگانِ زبان. و اگر مراتبِ بسیط و بنیادینِ هستی به شماره یِ واج هایِ زبان (= الفبا) 28 است، ناگزیر واژگانی که از همنشینیِ این 28 پدید می آید ـ چه واژگانِ وجودی و چه واژگانِ زبانی ـ از شماره بیرون خواهد بود.می دانیم که واج هایِ صامت ( = حروفِ بی صدا = همخوان)، برایِ ساختنِ واژه، به واج هایِ مصوّت (= حرکات = حروفِ با صدا= واکه) نیاز دارند، به گونه ای که هیچ واژه ای نمی تواند از همنشینیِ دو صامتِ پیاپی پدید آید؛ و همین جاست که نقش و کاراییِ نخستین سطح از سطوحِ هستی یعنی برزخِ برین یا برزخ البرازخ آشکار می شود. چرا که این سطحِ هستی با هیچ یک از واج هایِ صامت، همگونی و برابری ندارد و نقشِ آن در پیداییِ پدیده ها، همچون نقشِ مصوّت ها و حرکات در پیداپیِ واژگان زبان است، که نه می توان گفت در این جهان هستند و نه می توان گفت در این جهان نیستند (1/ 58، 2/ 395، 421 ـ469)از آمیزش و پیوندِ صامت ها و مصوّت ها ( حروف و حرکات)، بی شمار واژه ساخته می شود، چه واژگانِ وجودی در جهانِ هستی و چه واژگانِ زبانی در جهانِ زبان:« قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مدداً= بگو اگر دریا مرکّب شود برای نوشتنِ واژگان خدای من، پیش از آن که واژه ها پایان پذیرد، دریا پایان می پذیرد، هر چند دریایی دیگر را بدان بیفزاییم» (کهف، 109)؛ «و لو انّ ما فی الارض من شجره اقلام و البحر یمدّه من بعده سبعه ابحر مانفدت کلمات الله = اگر همه یِ درختانِ زمین، قلم گردند و دریاها هفت برابر شوند (برای نوشتنِ واژگانِ خدا بسنده نیستند«.(لقمان، 27)
بدان که پدیده ها (= ممکنات) همه واژگانِ شمارناپذیر و پایان ناپذیرِ خدای اند و با این هاست که سلطه و شکوه او ـ که از هیچ چیز دور نیست ـ آشکار می شود و این واژگان (= ممکنات) مرکّب اند، زیرا برایِ بهره رسانی (افاده) ساخته شده اند و از ترکیبی که در زبان عربی، واژه یِ «کُن» گفته می شود، پدید آمده اند. و از آن پدید نمی آید، مگر چیزی که ترکیبی از روح و صورت باشد، و صورت ها بر پایه یِ همگونی هایی که دارند، با هم آمیزش می کنند.... و مادّه ای که واژگانِ خدا ـ جهان ـ در آن پدیدار شده اند، نَفَسِ رحمان است، و از همین جاست که آن را کلمات خوانده اند.(4/ 65، 104 ـ105، 166 ـ167؛1/ 168 ـ169؛3/ 283)
و اگر مراتب هستی، از نَفَسِ الهی پدید آمده اند، موجوداتِ مرکّب نیز از کلمه ای الهی و مرکّب ـ فعلِ امرِ «کُن» ـ پدید آمده اند.
تحلیلِ ابنِ عربی از سطوح و سویه هایِ ترکیبی فعلِ «کُن» که بارها به عنوانِ فرمانِ خدا برایِ پیدایی پدیده ها به کار رفته،(1) ـ از یک سو نشانگرِ یکی از شیوه هایِ تأویلِ ابنِ عربی است؛ و از دوم سو، نشانگرِ سطح و سویِ دیگری از دلالتِ حروف است؛ و از سوم سو، نشانگرِ تصوّری است که او از دلالتِ زبان دارد.
واژه یِ «کُن» از دیدگاهِ زبانی و صرفی، فعلِ امر است از ریشه یِ «کان» ـ فعلِ اجوفی که حرفِ علّه ای ضعیف در میان دارد ـ و در اصل «کون» بوده که «واو» آن، از این روی که تلفّظِ دو حرفِ ساکنِ پیاپی دشوار است، حذف شده است. این سخنِ لغویان و زبان شناسان، بنیادی شده برایِ تأویلِ هستی شناختی ـمعرفت شناختیِ ابنِ عربی درباره یِ کلمه یِ الهیِ «کُن» و راز و رمزهایِ نهفته در آن ـ راز و رمزهایی همسو با طبیعت و آثارِ این واژه.
از دیدگاهِ ابنِ عربی، واژه یِ «کُن» دو سوی و رویِ ظاهر و باطن دارد. در ظاهر از دو حرفِ کاف و نون فراهم آمده، و در باطن از سه حرفِ کاف، واو، نون. زیرا ساختارِ صرفیِ نخستینِ آن «کون» است که برایِ پرهیز از همنشینیِ دو حرکتِ همگون ـ یکی کوتاه ( ضمه یِ کاف) و دیگری بلند (واو) ـ که تلفظ را دشوار می کند، واو حذف شده و به گونه یِ «کُن» در آمده است. و مقصود از این که «کُن» ظاهری و باطنی دارد، این است که باطنِ آن نشانگرِ جهانِ غیب و ملکوت است و ظاهرِ آن نشانگرِ جهانِ ملک و شهادت. و از آن جا که جهانِ ملک و شهادت نیز خود، دارایِ ظاهر و باطن است، از دیدگاهِ ابنِ عربی، ظاهرِ واژه یِ «کُن»، که از دو حرف فراهم آمده، نشانگرِ دو سویِ ظاهر و باطنِ جهانِ شهادت است. حرفِ کاف از این رو که واجگاهِ (= مخرج) آن، تهِ کام است و از دور دستِ کام بر می آید، نمادِ باطنِ جهانِ شهادت است؛ و حرفِ «ن» از این رو که از برخوردِ زبان با ریشه یِ دندان هایِ نیش بالایی بر می آید (یعنی واجگاهِ آن، در آغازه هایِ دستگاهِ صوتی است) نمودارِ جهانِ شهادت است. نیز شکلِ نوشتاریِ حرفِ نون که به گونه یِ نیم دایره است، نمودارِ هستی ظاهری است و نقطه ای که رویِ این نیم دایره جای دارد، نشانگرِ نیمه یِ پنهانِ این دایره ـ هستیِ باطنی و غیبی است.(2)
حذفِ واو از دیدِ ابنِ عربی، دارایِ دلالت هایی هستی شناختی نیز هست. برایِ نمونه، پلِ پیوندِ پنهان ـ و نه آشکار ـ میانِ کاف و نون است و از این دیدگاه، نمادِ توجّه و رویکردِ باطنیِ خداوند است برایِ آفرینش عینِ هر چیز و پدیدار سازیِ عینِ هر پدیده، خواه این توجّهِ خدایی با یکی از اسم هایِ او سامان پذیرد ـ چنان که آفرینشِ مراتبِ اصلیِ هستی بدین گونه بوده است ـ و خواه با سخن انجام گیرد( 2/ 331 ـ332). این ویژگیِ باطنیِ واو، هماهنگ است با این دیدگاهِ ابنِ عربی که هر پدیده دو روی و سوی دارد؛ از یک روی و سوی، با علّت و سببِ مستقیم و بی واسطه یِ خود پیوند دارد و این همان روی و سویِ ظاهر اوست؛ و از دیگر روی و سوی، با آفریننده یِ ـ خداوند ـ خود پیوند دارد و این همان روی و سویِ باطنِ اوست.
دلالت های نمادینِ کلمه یِ «کُن»، تنها همین نیست که گفته شد، چرا که این واژه از روی و سویی دیگر، با نُه فلک ـ فلکِ اطلس، فلکِ ثوابت و هفت فلکِ سیّار ـ همگونی می یابد: نُه فلکی که همه یِ تغییرها و دگرگونی هایِ (= کون و استحاله هایِ ) دنیا و آخرت از آن ها سرچشمه می گیرد. همگونیِ «کُن» با نُه فلک، از این روی که شماره یِ حروفِ ظاهر و باطنِ «کُن» سه حرف «ک»، «و» و «ن» است، و هر یک از این سه حرف نیز چون جداگانه گفته شوند، سه حرف اند: کاف دارایِ سه حرفِ «ک»،«ا» و «ف» است؛ واوِ محذوفِ آن نیز سه حرفِ «و»، «ا» و «و» دارد؛ نون نیز سه حرفِ «ن»، «و» و «ن»، که رویِ هم نُه حرف می شود به شماره یِ نه فلک. از سویِ دیگر، «ک» کُن با فلکِ اطلس برابر است، از این روی که فلکِ اطلس در سنجش با فلکِ بروج که پس از آن جای دارد، باطن است؛ و «ن» آن با فلکِ بروج که هفت سیاره را در خود دارد؛ «وِ» محذووفِ «کُن» نیز نمودارِ توجّه و رویکردِ دو فلکِ ثابت به هفت فلکِ سیار است.(1/ 169)
این دلالت هایِ [نمادینِ] واژه یِ «کُنِ»، از دلالتِ واج هایِ آن جدا نیست، بلکه می توان گفت دلالتِ خودِ واژه چیزی نیست جز مجموعِ دلالتِ حروفِ ظاهر و باطنِ آن. واژه ها را دارایِ چنین دلالت هایِ [ نمادین] پنداشتن، می تواند [ برایِ مفسّرِ صوفی] پرسش هایی پیش آورد که برایِ مفسّری که صوفی نیست پیش نمی آید. برایِ نمونه، ابنِ عربی چون می بیند در قرآن عبارتِ «باسم» در(= بسم الله الرحمن الرحیم)= بی «الف» نوشته می شود و در نمونه هایی چون «اقرأ باسم ربّک»(علق،1) و «باسم الله مجراها» (هود، 41) با «الف»، این پرسش برایِ او پیش می آید که رازِ حذف شدنِ «الف» در «بسمله» و حذف نشدنِ آن در جاهایِ دیگر چیست و چه دلالتی می تواند داشته باشد؟ و خود، این پرسش را این گونه پاسخ می دهد که «الف» نمادِ «الوهیت » است و «ب» و به سخنِ درست تر نقطه یِ «ب» نمادِ انسان است، و این هر دو با هم نمی توانند پدیدار باشند، به ویژه که «بسمله» هم در قرآن و هم در زبانِ ما بسیار تکرار می شود ( 1/ 102). اما حذف نشدنِ آن از دیگر نمونه ها [ باسمِ ربّک، باسمِ الله مجراهاو ...] ـ با این که در آن نمونه ها نیز «ب» هست ـ از این روست که افزون بر نشان دادنِ «الوهیت»، نشانگرِ این نیز باشد که هستیِ بنده، تنها هستیِ ظاهری (= هست نما) است و فاعلِ حقیقی راستین، خداوند است که در پسِ پرده ها و حجاب هایِ گوناگون که یکی از آن ها خودِ انسان است، پنهان است:
اگر «الف»در آیه یِ «باسم الله مجراها» [ که درباره یِ حرکتِ کشتیِ نوح است] ظاهر نمی شد، کشتی حرکت نمی کرد، و اگر در آیه یِ «اقرء باسم ربّک» ظاهر نمی شد، انسان حقیقتِ خویش را نمی شناخت. پس، از خوابِ غفلت بیدار شو و هشیار باش. پس از فزونی کاربردِ آن (بسمله) در آغاز سوره ها، الف حذف شد زیرا مثل و همتای آن (یعنی ب) جایگزین آن شد، سپس مثل یعنی ب آیینه یی س شد و س مثال و نمودار او گشت و... (پیشین).
بدین گونه می بینیم که دلالتِ واژه ازدلالتِ حروفِ آن جدا نیست ـ چه حروفی که گفته می شوند و چه حروفی که نوشته می شوند؛ چه حروفِ ظاهر و چه حروفِ باطن ـ نیز دلالت واژه هایِ زبانی ـ چه شکلِ نوشتاریِ آن ها و چه شکلِ گفتاریِ آن ها ـ از دلالتِ واژه هایِ وجودی (= پدیده هایِ هستی) جدا نیست. از دیرباز، در فرهنگِ دینی، اختلافِ نظر در باره یِ قدم و حدوث قرآن، به اختلاف نظر در باره یِ قدم و حدوثِ قرآن، به اختلافِ نظر درباره یِ دلالت هایِ زبانی کشیده شده بود؛ اختلافی که خود بازتابی بود از اختلافی ریشه دارتر درباره یِ پیوندِ ذات و صفاتِ خداوند که آیا ذاتِ او عینِ صفاتِ اوست یا نه؟ درباره یِ دلالت هایِ زبانی (یعنی دلالتِ واژه ها بر معانی) کسانی آن را وضعی و اصطلاحی (= قراردادی) می دانستند و کسانی ذاتی. افزون بر این که درباره یِ خودِ وضع و قرارداد نیز اختلاف داشتند که آیا از خدا آغاز شده یا از انسان؟(3)
اما دیدگاهِ ابنِ عربی درباره یِ دلالت، بنیاد گرفته بر دیدگاهِ او درباره یِ «الوهیت» است، یعنی مجموعِ ذات و صفات خدا از این روی که از یک سو واسطه و پیوندِ میانِ ذاتِ خدا و جهان اند، و از دیگر سو واسطه و پیوندِ میانِ ذاتِ خدا و انسان. بر پایه یِ چنین دیدگاهی، دوگانگیِ ذات و صفات از میان می رود، همان گونه که دیگر دوگانگی ها، همچون دوگانگیِ قدم و حدوث. و بر این بنیاد که ابنِ عربی از یک سو میانِ زبان و هستی گونه ای برابری و همگونی می نهد، چنان که از دیگر سو میانِ مراتبِ هستی و اسم هایِ خدا، دوگانگیِ حدوث و قدم در سطحِ دلالتِ قرآن از میان می رود، چرا که قرآن دارایِ گونه ای احاطه و گسترش است که حدوث و قدم را در خود جا می دهد.( 4/ 402)
اگر پدیده هایِ هستی کلماتِ خدای اند و اگر کلامِ خدا، هم قدم است و هم حادث، پس پدیده ها/ کلمات از این رو که در علمِ خدایِ قدیمِ ازلی جای دارند، با قِدم پیوند دارند؛ و از این رو که در چهره یِ پدیده هایِ هستی پدیدار می شوند، با حدوث پیوند دارند (یعنی روی و سویی به قِدم دارند و روی و سویی به حدوث). و از آن جا که زبانِ انسان، نمودارِ ظاهرِ زبانِ خداست، عرفی و اصطلاحی بودنِ دلالت در زبانِ انسانی، تنها مسئله ای اعتباری خواهد بود. و اگر دلالتِ زبانِ انسان ـ نمودارِ ظاهریِ زبانِ خدا ـ این گونه باشد، دلالتِ کلماتِ الهی ـ باطنِ زبانِ انسان ـ بر پایه یِ وضع و قرارداد نخواهد بود، ریشه در خودِ آن ها و معانیِ ثابتِ آن ها در علمِ قدیمِ خدا خواهد داشت.
و از آن جا که «انسانی» نمودارِ «ظاهرِ الهی» است و ظاهرِ الهی نیز نمودارِ باطنِ حقیقی و فعلی است، زبانِ انسانی در سطحِ دریافت هایِ ظاهری، چنین می نماید که «واژگان بر پایه یِ قواعدی قراردادی با هم ترکیب می شوند و معانی را در ما پدید می آورند.» با این که داستان این گونه نیست، زیرا این زبان و واژگان، بر پدیده ها و موجودات دلالت و اشارت دارند، و این موجودات/ کلمات «وضع و ایجادشان در صورت هایِ خاص و ساختارهایِ ویژه انجام نگرفته جز برایِ ذات آن ها، نه از رویِ اتفاق یا از رویِ اختیار، زیرا آن ها با ذوات و اعیانِ خویش، دانشی پایدار و تغییر ناپذیر ( به ما) می دهند.»(پیشین، ص 65)
پینوشتها:
1. سوره هایِ بقره، 117؛ آل عمران، 47، 59؛ انعام،73؛ نحل، 40؛مریم، 35؛ یس، 82؛غافر، 68
2.برای بررسیِ شکلِ نمادینِ «ن» بنگرید به : فتوحات، 1/ 53
3. در این باره به گستردگی در بخشِ یاد شده از کتاب الاتجاه العقلی فی التفسیر سخن گفته ایم.
/م