مقدمه
نفوذ و سیطره ی اشخاص، کانونها و کمپانیهای یهودی-صهیونیستی و به علاوه، روابط و همکاری های گسترده ی سران و مقامات سلطنت پهلوی با اسرائیل، ایران را به پایگاهی امن و بی بدیل برای صهیونیسم در جهان اسلام و منطقه تبدیل کرده بود.رژیم صهیونیستی با بهره برداری همه جانبه از چنین شرایط و موقعیتی ممتاز بی هیچ مانع و مزاحمتی، اهداف خود را در این کشور اسلامی و بلکه سراسر منطقه خاورمیانه تعقیب می کرد. حاکمیت پهلوی در ایران، صرف نظر از تأمین منافع فراوان اقتصادی برای اسرائیل و تشکلهای صهیونیستی، از نظر سیاسی، اطلاعاتی، تبلیغاتی و حتی روانی برای اشغالگران صهیونیست، فضا و موقعیت منحصر به فردی در بطن جهان اسلام به وجود آورده بود.
پیوند عمیق و ناگسستنی میان این دو، به گونه ای شکل، سامان و تحکیم یافته بود که سرنوشت آنها را در داخل ایران کاملاً به هم گره زده بود. یعنی هرگونه تلاش و اقدام برای حذف حضور و نفوذ صهیونیستها و برچیدن پایگاههای آنان در این کشور، بدون انهدام پایه های سلطنت و ارکان قدرت و حکومت پهلوی غیرممکن بود. این مهم، بدون انهدام پایه های سلطنت ارکان قدرت و حکومت پهلوی غیرممکن بود. این مهم، خود یکی از انگیزه های اصلی نهضت اسلامی مردم ایران علیه استبداد شاهنشاهی بود.
این واقعیت کم گفته و شاید هم ناگفته، اگرچه هنوز از سوی پژوهشگران و تاریخ نگاران-آن چنان که بود و باید-به خوبی تبیین نشده است؛ اما به جرئت و صراحت می توان اعتراض کرد که پیامها و هشدارهای تاریخی پرچمدار نهضت بزرگ اسلامی، نه فقط در زمره ی اولین و معتبرترین اسناد که به عنوان کلید، راهنما و سرفصل مطالعه، تحقیق و تحلیل این بخش از اسرار تاریخ معاصر است:
یکی از علل قیام مردم مسلمان ایران علیه شاه، حمایت بی دریغ او از اسرائیل غاصب است.(1)
یکی از جهاتی که ما را در مقابل شاه قرار داده است، کمک او به اسرائیل است [...]؛ شاه از همان اول که اسرائیل به وجود آمد با او همکاری کرده است [...] و این امر، خود از عوامل مخالفت من با شاه بوده است.(2)
نفوذ و رخنه ی همه جانبه در نظام پولی و بانکی و حضور گسترده و اسرارآمیز در عرصه های گوناگون بازرگانی، بازار بورس، دلالی، ارز، مراکز صنعتی و تولیدی و ...، مجموعاً موجب شده بود تا اقتصاد کشور در قبضه ی اقلیتی مخفی یا نیمه مخفی قرار گیرد:
الان تمام اقتصاد مملکت در دست اسرائیل است؛ عمال اسرائیل اقتصاد ایران را قبضه کرده اند؛ اکثر کارخانجات در دست آنها اداره می شود.(3)
صرف نظر از حوزه ی اقتصادی، در عرصه های سیاسی، نظامی و اطلاعاتی نیز صهیونیستها حضوری عمیق و گسترده داشتند.
اسرائیل [...] به دست دولت خبیث ایران در تمام شئون اقتصادی، نظامی و سیاسی دخالت دارد و باید گفت ایران به صورت پایگاه نظامی اسرائیل و در واقع امریکا درآمده است.(4)
پیوند عمیق میان اسرائیل و ایران، روابط بسیار نزدیک مقامات و سران اصلی رژیم پهلوی، به ویژه محمدرضا با اشخاص و کانونهای یهودی و اسرائیلی موجب شده بود تا سرزمین ایران به جولانگاه صهیونیسم و کانون توطئه علیه فرهنگ و معتقدات اسلامی و مردم مسلمان ایران و حتی جهان اسلام تبدیل شود:
اینجانب حسب وظیفه ی شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می کنم. قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است؛ استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه ی صهیونیستها است[...] ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود سکوت نمی کنند و اگر کسی سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است.(5)
پیوند میان اهداف و مطامع اسرائیل و صهیونیسم با موقعیت و مصالح رژیم سلطنتی در ایران، نه فقط ایران را ژاندارم صیهونیستها، بلکه محمدرضا را به سرمأمور آنها تبدیل کرده بود:
اینجانب کراراً خطر اسرائیل و عمال آن را-که در رأس آنها، شاه ایران است-گوشزد کرده ام. ملت ایران تا این جرثومه ی فساد را از بُن نکنند، روی خوش نمی بینند و ایران تا گرفتار این دودمان ننگین است روی آزادی نخواهد دید. از خداوند متعال نصرت مسلمین و خذلان اسرائیل و عمال سیاه آن را خواستارم.(6)
امام به عنوان پرچمدار این اندیشه، در همان مقاطع حساس تاریخی، یک تنه به مصاف شاه و اسرائیل رفت و اسرار روابط پس پرده ی آنها را چنین افشا کرد:
می گویند از شاه و اسرائیل حرف نزنید. رابطه ی شاه و اسرائیل چیست؟ شاید به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی باشد. اینکه ادعای اسلام می کند و می گوید «من مسلمانم» و برحسب ظواهر هم مسلمان است، شاید سرّی در کار باشد... روابط مابین شاه و اسرائیل چیست؟ که سازمان امنیت می گوید: «از اسرائیل حرف نزنید! از شاه هم حرف نزنید!» این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟(7)
صهیونیسم در ایران معاصر
یهودیان در قرن نوزدهم، قدرت بلامنازع عرصه ی پولی و اقتصادی دنیای غرب به شمار می آمدند.(8)این جایگاه ممتاز و ویژه، نفوذ تدریجی آنها را در کانونهای سیاسی قدرت، مجامع و مجالس قانون گذاری، تصمیم گیری و برنامه ریزی فراهم آورد. آن چنان که در برخی کشورها و مناطق دنیای غرب، یهودیان از قدرت «حکومت در حکومت»(9) برخوردار بودند. در چنین شرایط و دوره ای، بعضی اندیشمندان و نظریه پردازان و رهبران یهودی، اعلان اندیشه ی صهیونی را کاملاً مناسب تشخیص دادند و خود در تبلیغ و ترویج آشکار آن هیچ ابایی نداشتند. با چنین پشتوانه ی محکمی، سازمانها و تشکل های سیاسی و فرهنگی جدیدی، با اهداف و مأموریتی مشخص تأسیس شد که بسط و ترویج آموزه ها و افکار صهیونی در دستور کار آنها قرار گرفت. به جرئت می توان اذعان کرد و ادعا کرد که برگزاری اولین کنگره جهانی صهیونیسم در سال 1897م/1276ش، در شهر بال سوئیس، به سرکردگی تئودور هرتصل، (10) ماحصل تکاپوی سیاسی، فرهنگی و تبلیغی همان کانونهایی است که ده ها سال پیش از آن، در نقاط مختلف جهان، بویژه جهان غرب، آغاز شده نضج گرفته بود.
ایران، بویژه مناطق یهودی نشین آن، نیز مشمول این تکاپوی هدفمند بود. آن چنان که در خلال اولین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در سال 1873م/1252ش، تلاشهای همسو و هماهنگی از جانب رهبران و سران و کانونهای یهودی انگلستان، فرانسه، آلمان، هلند، اتریش و ...، صورت گرفت تا شاه و دولتمردان و مقامات همراه و در رأس آنها میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) صدر اعظم و میرزا ملکم خان وزیر امور خارجه ی وقت(11) را به اتخاذ سیاست های جدید برای اعطای امتیاز ویژه به یهود وادار سازند. ماحصل این گفت و گوها و تلاشها، امضای توافق نامه ای بود که شاه و دولت وقت ایران نسبت به اعطای امتیازات خاص از جمله تأسیس مؤسسات و آموزشگاه های ویژه و وابسته به یک تشکل صهیونیستی به نام «آلیانس اسرائیلیت اونیورسال»(12) یا «اتحادیه ی جهانی اسرائیلی» در نقاط یهودی نشین ایران متعهد شدند. در این توافق نامه ی چهارماده ای که پیش نویس آن از سوی کمیته ی مرکزی سازمان صهیونیستی «آلیانس» تهیه و از سوی «آدولف کرمیو»(13) رئیس وقت آن سازمان به مقامات ایرانی ارائه شده بود، شاه، صدر اعظم و وزیر امور خارجه به نمایندگی از دولت ایران متعهد و موظف شدند که هزینه ی تأسیس شعبه ها و آموزشگاه های آلیانس از سوی ایران پرداخت شود.
تلاشهای مزبور، در سفر دوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال 1889م/1268 ش، به بار نشست. در این سفر اگرچه شاه میهمان ملکه ی ویکتوریا و ادوارد، ولیعهد او بود، لیکن میزبانان و میهمانداران اصلی و واقعی او اشرافیت یهود و سلاطین بی تاج و تخت انگلستان یعنی خانواده ی روچیلد و «ساسون»(14) بودند.
آنها در این سفر آن چنان شاه و همراهانش را تحت تأثیر خود قرار دادند که چندی بعد مؤسسات و آموزشگاههای آلیانس در تهران و دیگر شهرهای یهودی نشین ایران یکی پس از دیگری تأسیس شد. البته تأثیر حضور و نفوذ یهودیها و یا نمایندگان کانونهای جهانی یهود در دربار قاجار را نیز در این باره نباید نادیده گرفت.
یاکوب ادوارد پولاک(15) یهودی که از سوی کانونهای جهانی یهود در حدود اواسط قرن نوزده میلادی به ایران اعزام شده بود توانست طی سالهای 1855 تا 1860م/1234 تا 1229ش، به عنوان طبیب (16) مخصوص ناصرالدین شاه نه تنها نظرها و دیدگاههای خود را به دربار القا و اعمال نفوذ کند بلکه به اعتراف منابع یهودی و صیهونیستی، او وسیله ای برای کسب اطلاعات در دربار ایران از سوی سازمانهای جهانی یهود بود.
نمونه ی دیگر، حضور، نقش و نفوذ اسرارآمیز «یحزقل» معروف به «حکیم حق نظر»(17) به عنوان طبیب مخصوص «مهد علیا» مادرشاه، در دربار ایران بود.(18)
به هر روی با تأسیس و آغاز به کار مؤسسات، شعبه ها و آموزشگاه های آلیانس در تهران و برخی شهرهای ایران در سال 1898م/1277 ش و رفت و آمد و حضور نمایندگان، مأموران و کارشناسان و مبلغان اعزامی از سوی کانونها و تشکلهای صهیونیستی اروپا، بذر افکار و آرمانهای صهیونیستی در میان یهودیهای ایران پاشیده شد و به بار نشست.(19) ترویج ایده ی سیاسی و فرهنگی هماهنگ و واحد در جوامع مختلف یهودی در مسیر آرمان صهیونیسم، تلاش بی وقفه و مستمری از سوی اتحادیه ی جهانی اسرائیلی در بسیاری از کشورها از جمله ایران بود. آلیانس منشأ و مادر تشکلهای صهیونی جامعه ی یهودی ایران به حساب می آید. برطبق اسناد، منابع و روایتهای موثق، بلافاصله پس از صدور اعلامیه ی معروف «بالفور»(20) وزیر امور خارجه ی وقت انگلستان در سال 1917م/1296ش، مبنی بر اعلام موافقت انگلستان با ایجاد «کانون ملی یهود» در سرزمین فلسطین، زمزمه های صهیونیستی در جامعه ی یهود ایران آشکار و هویدا شد. به اعتراف نویسندگان و منابع صهیونیستی، اولین حرکت صیهونیستی که در تهران سپس در سایر شهرهای ایران، شکل سازمانی به خود گرفت به اعلامیه «بالفور» بستگی دارد.(21)
آمنون نتصر، نویسنده ی صهیونیست ایرانی تبار در این باره می افزاید:
در این اعلامیه آثاری از امید در جهت برپایی «خانه ی ملی» برای ملت یهود در سرزمین اسرائیل به چشم می خورد.(22)
به اعتراف نویسندگان و منابع یهودی؛ «در آن زمان [جنگ جهانی اول] یهودیان اروپا در کلیه ی جبهه های جنگ مشغول نبرد بودند. دولت انگلستان با فرانسه در مقابل دشمنان قوی خود، آلمان و اتریش تنها بودند. انقلاب روسیه، قدرت جنگی وی [آن کشور] را از بین برده بود. یهودیان در انقلاب روسیه عاملی بودند. دولت آمریکا هنوز وارد جنگ نشده بود. بنابراین دولت انگلستان در نظر داشت با این اعلامیه از نفوذ یهودیان روسیه و آمریکا استفاده نماید. در واقع صدور این اعلامیه برای منظور [مقاصد]یهودیان روسیه و امریکا استفاده نماید. در واقع صدور این اعلامیه برای منظور [مقاصد] دولت انگلستان مفید واقع گردید[...]. یهودیان جهان با شادمانی کاملی با آن برخورد کردند و در همه جا جشنهایی به این مناسبت برقرار شد. یهودیان ایران که از جریان و ارزش این واقعه ی تاریخی بی اطلاع بودند، چند روز بعد (5 نوامبر 1917) به وسیله ی صهیونیست های شهر سن پترزبورگ (پایتخت سابق روسیه که بعد از انقلاب پتروگراد نامیده شد) از این اعلامیه باخبر شدند. تلگراف مربوط به این خبر توسط عزیزاله تیزابگر به پیشوای روحانی یهود ایران ارسال شده بود. پس از رسیدن این تلگراف مفصل، پیشوای یهود، عده ای از جوانان یهود را دعوت و مراتب را به آنها اطلاع داد.»(23)
جلساتی متشکل از برخی جوانان و رهبران یهود ایران در کنیسه ی خاله سپس کنیسه ی حاداش یا حکیم آشر، تشکیل و منجر به تأسیس تشکلی تحت پوشش و نام «انجمن فرهنگی جوانان یهودی ایران»(24) یا «انجمن تقویت زبان عبری»(25) شد.
انجمن مزبور، در سال 1918م/1297ش، با عنوان «انجمن صیونیت ایران»، به عنوان شعبه ای از سازمان صهیونیسم جهانی، تغییر نام داد و در بسیاری از شهرهای یهودی نشین ایرانی شعباتی ایجاد کرد. این انجمن پس از تهیه و تصویب اساس نامه و نظام نامه تشکیلاتی با دفاتر و شعبه های سازمان جهانی صهیونیسم مستقر در خارج، از جمله دفتر کپنهاک، پایتخت دانمارک ارتباط برقرار و موجودیت خود را به آنها اعلام کرد. اولین کنفرانس انجمن صهیونیستی ایران در کنیسه ی حاداش تشکیل شد.
انجمن صهیونیستی ایران از این پس ضمن افزایش و تقویت روابط خود با دفتر مرکزی سازمان جهانی صهیونیسم، فعالیت خود را در داخل ایران نیز گسترش و افزایش داد.
آن چنان که در کنگره ی دوازدهم سازمان جهانی صهیونیسم در «کارلسباد» چک و اسلواکی، نماینده ی تشکیلات صهیونیستی ایران نیز به دعوت آن سازمان در کنفرانس مزبور شرکت کرد. آزادی تشکلهای یهودی و صهیونیستی داخل کشور به گونه ای بود که شعبه های آلیانس تا سال 1357، یعنی تا زمان سقوط سلطنت پهلوی، بی هیچ مانع و پروایی، آزادانه و علنی در ایران فعالیت می کردند.
این آزادی چنان بود که انجمن صهیونیسم ایران، از همان آغاز اعلان فعالیتهای خود، حضور و دخالتهای خود را در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آشکار کرد. برای نمونه در سال 1919م/1297ش، این تشکیلات، رسماً و آشکاراً از نامزدی دکتر لقمان نهورای یهودی برای نمایندگی مجلس شورای ملی حمایت جدی به عمل آورد.(26)
این واقعیت تاریخی را نمی توان انکار یا کتمان کرد که قبل از اعلام موجودیت تشکیلات صهیونیسم ایران و آشکار شدن فعالیتهای صهیونیستی در میان یهودیان ایران، افکار، ایده ها و تمایلات صهیونیستی در میان بخشهایی از یهودیان ایران وجود داشت که عمدتاً از طریق نمایندگان اعزامی سازمانها و کانونهای یهودی خارج از کشور و یا از سوی مؤسسات و شعبه های آلیانس در ایران ترویج شده بود.
این قبیل تبلیغات، حتی قبل از پیدایش و تأسیس انجمن صهیونیسم ایران، موجب شده بود تا شمار زیادی از یهودیها از نقاط مختلف ایران به فلسطین کوچ کنند. در متون و منابع صهیونیستی در این باره چنین اعتراف شده است:
لااقل تا پایان جنگ جهانی اول [1918م/1297ش]، بیش از هزار نفر یهودی ایرانی، اغلب شیرازی و نواحی جنوبی ایرانی، در دو شهر اورشلیم [بیت المقدس] و صفا [صفد] می زیستند. [...] یهودیان ایرانی ساکن سرزمین اسرائیل [فلسطین] مانند سایر یهودیان این سرزمین، از فعالیتهای صهیونیستی بی اطلاع نبودند. میان اینها و یهودیان ایران رفت و آمد بود.(27)
صرف نظر از این قبیل رفت و آمدها، مؤسسات و شعبه های آلیانس در ایرن تا آن زمان، تقریباً افکار صهیونیستی را در جوامع یهودی ترویج کرده گسترش داده بودند. در این باره می توان اذعان کرد که اکثر اعضا و عناصر اصلی تشکیلات مرکزی صهیونیسم ایران، در تهران و سایر شهرهای کشور، از شاگردان و دانش آموختگان و پرورش یافتگان مؤسسات و آموزشگاههای آلیانس بودند. به بیانی دیگر، آلیانس نقش کلیدی و راهبردی در پیدایی و بروز اندیشه ی صهیونی و ایجاد تشیکلات صیهونیسم در ایران داشت و پس از این نیز همکاری همه جانبه ای بین این دو تشکیلات برقرار بود.
نکته ی مهم تر اینکه آلیانس به شیوه ی اسرارآمیز و نیمه مخفی، کودکان و نوجوانان غیر یهودی را نیز در تهران و بسیاری از شهرهای ایران، جذب و تحت آموزش و تربیت قرار می داد. اگرچه این مسئله در بعضی شهرها و مناطق کشور موجب اعتراض و عکس العمل شدید مردم مسلمان، بویژه برخی رهبران و عالمان دینی می شد؛ اما در اثر هم گرایی بعضی مقامات حکومتی وقت با محافل و کانونهای یهودی و صهیونیستی، و هم جانبداری و دخالت به نفع آنها، آموزشگاه های اسرائیلی در پیشبرد اهداف و ایده های صهیونی در این عرصه، تکاپوی رمزآلود خود را تداوم و استمرار بخشیدند، تا جایی که در بعضی از مناطق و شهرهای ایران، تعداد شاگردان و آموزش یافتگان مسلمان از تعداد یهودیها بیشتر بود.(28) این مسئله از آن رو قابل توجه و تأمل بیشتر است که دست پروردگان و تعلیم دیدگان غیریهودی این مؤسسات، به طرز بسیار شگفت انگیزی، بعدها وارد دستگاه های دولتی و مراکز قدرت در عرصه ی سیاست، فرهنگ و بعدها وارد دستگاه های دولتی و مراکز قدرت در عرصه ی سیاست، فرهنگ و تصمیم گیری و قانون گذاری می شدند. در بعضی از منابع یهودی به نقل از کوهن کا، رئیس آموزشگاه های صهیونیستی آلیانس در ایران به این موضوع یعنی بخشی از سیاست و راهبرد سازمان صهیونیستی آلیانس، (29) اعتراف شده است:
خوش وقتم وقتی ملاحظه می کنم که اکثر دانشمندان، نویسندگان و رجال سیاسی و نظامی این کشور از تحصیل کردگان مدارس آلیانس می باشند. و باز هم مزید افتخار است که همین تربیت یافتگان مدارس [آلیانس] ایران امروز از بهترین دوستان این مؤسسه می باشند. در این راه پرافتخار، آلیانس اسرائیلیت دوستانی هم دارد که با کمکهای مادی و معنوی خود تسهیلات لازم در راه پیشرفت مقاصد فرهنگی[!] او را فراهم می سازند.(30)
با این حرکت حساب شده و خزنده، کانونهای صهیونیستی افراد و عناصری را حتی از میان غیریهودیان با خود همراه، همسو و هماهنگ کرده و در مسیر اهداف صهیونیستی به خدمت می گرفتند.
علاوه بر ایران، در میان مقامات و دولتمردان ایرانی نیز کسانی بودند که به طور پنهان یا آشکار با اشخاص و تشکلهای ذی نفوذ یهودی ارتباط و همکاری داشتند و حتی از آنها حمایت می کردند.
بر اثر همین ارتباطات، هماهنگیها و حمایتها بود که تشکیلات صهیونیسم ایران به ریاست راب عزیزاله نعیم در زمستان سال 1921م/1300ش، امتیاز انتشار نشریه ی صهیونیستی هگئولا را به طور رسمی به دست آورد. انتشار علنی و رسمی این نشریه ی صهیونیستی نشان از آزادی عمل و فعالیت صهیونیستهای ایران و آگاهی و موافقت سران و سردمداران حکومت و دولتهای وقت در این باره است.(31)
سلطنت رضاخان
با روی کار آمدن رضاخان، زمینه ها و شرایط حضور و فعالیت صهیونیستها در ایران بیش از پیش مهیا و تسهیل شد. البته نقش تشکیلات جهانی صهیونیسم را در ظهور و صعود رضاخان نباید نادیده گرفت. به طوری که امروز ثابت شده است؛ امپراتوری جهانی صهیونیسم تحت زعامت خاندان روچیلد در به قدرت رسیدن رضاخان نقشی اساسی به عهده داشت:استراتژی صبورانه ی روچیلدها به منظور تأسیس «تمدن بزرگ یهود» در خاورمیانه از نیمه ی قرن نوزدهم آغاز شد و در انطباق با سیاستهای استعمار و امپریالیسم غرب به سوی هدف خود گامهایی خاموش و سنجیده برداشت. به اعتقاد ما، ایران در استراتژی روچیلدها نقش اساسی داشت و لذا می توانیم صعود سلطنت رضاخان را گامی از سوی صهیونیسم به منظور تأمین شرایط برای تأسیس «تمدن یهود» در خاورمیانه ارزیابی کنیم. این گام توسط اردشیر ریپورتر، سرجاسوس انگلیس در ایران به فرجام رسید و رژیمی ضد اسلامی و لاییک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را از منطقه ی خاورمیانه بیگانه و منزوی سازد. هم زمان در خاورمیانه ی عربی نیز رژیمهای پوشالی خلق الساعه تأسیس گردید.(32)
رضاخان زمانی که پله های ترقی و صعود را می پیمود، با اشخاص، مجامع و کانونهای یهودی و صهیونیستی روابط اسرارآمیز داشت. بر این اساس به همان میزان که اشخاص و محافل مزبور برای به قدرت رسیدن او تلاش می کردند، او نیز برای ظهور و رشد و بسط اندیشه و فعالیت های صهیونیستی در ایران از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد.
بر اساس یک نوشته ی صیهونیستی، «در دوره ی احمدشاه [قاجار]، تقریباً تمام رجال سیاسی ایران، از جمله سردار سپه، رضا پهلوی، از فعالیتهای صیهونیستی در ایران باخبر بودند و حتی در پاره ای از جنبشهای صهیونیستی شرکت می جستند. جز در مورد مهاجرت [!]، وزارت خانه های ایران آن دوره، سدّ راه فعالیتهای صهیونیستی نمی شدند.»(33)
به گواهی اسناد و واقعیت های تاریخی، علی رغم برخی اقدامات سیاسی و قانونی که بیشتر جنبه ی تبلیغاتی و مصلحتی داشت، در سراسر دوره ی سلطنت رضاخان، هیچ مانع و مشکلی برای فعالیتها و تحرکات صهیونیستها در داخل کشور وجود نداشت. حتی در زمینه ی مهاجرت و انتقال یهودیان به فلسطین نیز این واقعیت مصداق داشت. آن چنان که آمنون نتصرِ صهیونیست نوشته است:
با وجود تمام اشکالات، مهاجرت [یهود] از ایران به سرزمین اسرائیل [فلسطین]، که رکن اساسی فعالیت صهیونیسم جهانی بود، همچنان در سراسر دوره سلطنت رضاشاه و پس از آن ادامه داشت. رضاشاه و دو وزارت خانه نامبرده از این موضوع اطلاع داشتند. رضاشاه در چند مورد دستور داد که تبلیغات ضدِّ صهیونیستی مجامع اسلامی علیه مهاجرت یهودیان ایران در جراید ایران چاپ و منتشر[علنی] نشود.(34)
درباره ی ارتباط مرموز رضاخان با بعضی عناصر و عوامل نیمه مخفی محافل و مجامع ذی نفوذ ماسونی-صهیونیستی، اسناد و اطلاعات متقن و مستندی وجود دارد. ارتشبد فردوست در خاطرات خود، رضاخان را عامل انگلیس در ایران معرفی کرده می افزاید:
رضا و مقامات انگلیسی واسطه هایی داشتند که یکی از آنها خان اکبر [میرزا کریم خان رشتی] و دیگری پدر شاپور جی بود. سردار اسعد بختیاری، که مدتی وزیر جنگ رضا بود، نیز با سفارت انگلیس تماس داشت و شاید او هم مدتی از این واسطه ها بود[...]. یکی از مهره های مهمی که واسطه ی رضاخان با انگلیسیها بود و از محرمانه ترین اسرار رضا اطلاع داشت و هیچ کس دیگر را سراغ ندارم که به اندازه ی او در وقایع پشت پرده ی حکومت رضاخان مطلع باشد، سلیمان بهبودی بود.(35)
فردوست، سلیمان بهبودی را محرم ترین فرد حتی در حریم زندگی خصوصی رضاخان معرفی می کند.(36) جالب اینکه سلیمان بهبودی از دانش آموختگان آموزشگاه یهودی-صیهونیستی آلیانس و از اعضای لژ فراماسونری بود.
به گفته ی فردوست، «یکی دیگر از واسطه های مهم رضاخان و انگلیسیها، شاید مهم ترین آنها، محمدعی فروغی (ذکاء الملک) بود که در صعود رضا به سلطنت و سپس در صعود پسرش محمدرضا نقش مهمی داشت.»(37)
هم زمان با انقراض سلسله ی قاجار و روی کارآمدن رضاخان، محمدعلی فروغی، کفیل نخست وزیری شد. پس از اینکه رضاخان بر تخت سلطنت نشست، او به عنوان نخست وزیر مسئولیت تشکیل اولین کابینه را عهده دار شد. فروغی دوبار در زمان رضاخان به این مقام دست یافت.
پیش از این، یعنی قبل از رضاخان نیز فروغی مدتی نماینده ی مجلس شورای ملی و رئیس مجلس، وزیر مالیه، وزیر دارایی، وزیر عدلیه، وزیر امور خارجه و رئیس دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) بود.(38)
«نقش فروغی در دوران حکومت رضاخان و فراماسون بودن او، به اندازه ی کافی گویای جهت گیری همه ی فعالیتهای اوست، ولی گفتنی است که بعضی کوششهای ضد اسلامی که در دوره ی رضاشاه انجام شد، دقیقاً در زمانی بود که فروغی مشاغل مهم و تعیین کننده به عهده داشت و چه بسا که اساساً به نظر او این وقایع صورت می گرفت؛ چرا که به روشنی می دانیم رضاشاه، حتی آن اندازه فهم و سوادی که لااقل به درد استعمار هم بخورد نداشت، و لذا منطقی است که بپذیریم، مطامع استعمار را کسی چون فروغی باید تأمین می کرد.»(39)
چرا و چگونه محمدعلی فروغی در شرایطی بسیار بحرانی و حساس، سکّان کابینه را در زمان سقوط احمدشاه و سلسله ی قاجار و روی کارآمدن رضاخان حتی پس از سقوط سلطنت رضاخان و به تخت نشستن محمدرضا-باز هم دوره ی انتقالی-به دست گرفت و برای چندمین بار، این مأموریت خطیر به عهده ی او گذارده شد؟ مباحث شگفت انگیز و رازآلودی در تاریخ معاصر ایران وجود دارد که به طور واقع گرایانه، کمتر بدان اشاره شده است. تنها به یک نکته، به عنوان نمونه اشاره و بسنده می شود. مئیر عزری، سفیر و نماینده ی سابق اسرائیل در ایران عصر پهلوی درباره ی محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) به طور تلگرافی و رمز آلود چنین می نویسد:
نام و نام خانوادگی ذکاء الملک، یادآور نام یهودی ذکائیم است که از خانواده های بزرگ یهودی در اصفهان بودند. در فرهنگ و ادب عبری، واژگان ذکا یا ذکای برابر با پاک، پالوده، برگزیده و شایسته است. همه ی نوشته های فروغی یا ترجمه هایش از زبان فارسی و دیگر زبانها در چاپخانه ی یهودا بروخیم یکی از پایگاه های فرهنگ یهودی در ایران به چاپ رسیده اند.(40)
راز و حلقه ی پیوند رضاخان و فروغی را باید در همین اعترافات جستجو و تحلیل کرد. به اعتقاد برخی محققان و مورخان برجسته، تبلیغ و ترویج اندیشه و فرهنگ مورد نظر کانونهای صهیونی در دوران سلطنت پهلوی، حرکتی هدفمند و برنامه ریزی شده از سوی امپراتوری جهانی صهیونیسم در کشور بود که با کودتای سوم اسفند 1299، آغاز شد و نضج گرفت.
«نفوذ خزنده ی صهیونیسم در ایران از دوران رضاشاه آغاز شد و در واقع یکی از اهداف «باستانگرایی» فروغی القای پیوندهای کهن دو قوم ایرانی و یهود در قبال «توحّش»[!] اعراب بود [...]. علی رغم فرهنگ اسلامی مردم ایران که همبستگی امت اسلامی را در چارچوب تمدن واحد اسلامی توصیه می نمود[...]. چنین القا شد که گویا بین آیین کهن ایرانیان و دین یهود، وجوه اشتراک فراوان بوده است و همان گونه که کورش منجی «قوم ستم دیده ی یهود»[!]بود، ایران کنونی نیز باید حامی و نجات بخش قوم آواره ی یهود باشد! روشن است که این تبلیغات هدفی جز جدایی مردم ایران از مردم مسلمان منطقه و ایجاد همدردی با مهاجرین یهودی در فلسطین، و یا حداقل بی تفاوتی را در پی نمی گرفت. این مشی تبلیغاتی، نقش پس پرده ی روچیلدهای انگلستان را در هدایت عوامل ایرانی اینتلیجنس سرویس نشان می دهد. توجه داشته باشیم که برخی از متنفذترین عوامل ایرانی بریتانیا چون قوام الملک شیرازی و ذکاء الملک فروغی، طبق روایت مشهور، یهودی الاصل بوده اند.»(41)
همگام با عوامل ماسونی و ایرانی یهودی تبار، بعضی نویسندگان، مبلغان و تاریخ نگاران مشهور یهودی و صهیونیستی نیز بر تنور این قبیل تبلیغات می دمیدند. حبیب لوی در تاریخ یهود ایران ضمن یاد کردن از دوره ی رضاخان و پسرش محمدرضا به عنوان «عصر طلایی» یهود، می افزاید:
اگر گفته شود که زمان رضاشاه کبیر برای یهودیان ایران، نظیر زمان کورش کبیر و عصر فرزند او محمدرضا نظیر عصر داریوش اول بوده، راه اغراق نپیموده ایم.(42)
به گواهی اسناد و مدارک تاریخی به موازات ستایش و تمجید سران و رهبران و نویسندگان یهودی و صهیونیستی از رضاخان و فرزندش محمدرضا، این خانواده نیز نه تنها علاقه و اطمینان خود را نسبت به اشخاص و محافل یهودی کتمان نمی کردند؛ بلکه در مقاطع حساس و مهم، آنها محرم اسرار خانواده ی پهلوی بودند. به اعتراف منابع یهودی، «رضاشاه به یهودیان اعتماد تام و کامل داشت و به یهودیان جهان و به ویژه آلمان احترام می گذاشت. یکی از بهترین دلایل این ادعا، همین که پزشک مخصوص رضاشاه، «دکتر کورت اِریش نومان» که نخست در برلین طبابت می کرد و بعداً به ایران مهاجرت کرده بود، یک آلمانی یهودی تبار بود.»(43)
از آن سوی، یهودیان و کانونهای صهیونیستی نیز همواره با بزرگداشت کودتای سوم اسفند، صعود رضاشاه به سلطنت را به منزله ی روز احیای عظمت و اقتدار یهود قلمداد می کردند.
«فرارسیدن روز تاریخی سوم اسفند، یعنی روز تجدید استقلال و آزادی ایران، همه را به یاد رشادت و از خودگذشتگی رادمردی دلیر می اندازد که عظمت و اقتدار از دست رفته ی نیاکان بزرگ و پرافتخار ما [یهودیان] را دوباره به دست آورد.»(44)
اسناد و روایتهای متقن تاریخ معاصر ایران نیز حاکی است که در این دوران، روز به روز بر میزان نفوذ و قدرت یهود در ایران افزوده می شد. این نفوذ و اقتدار آن چنان پیش رفته بود که بعضی اشخاص و کانونهای یهودی و صهیونیستی، بی هیچ پروایی، با تدوین طرحها و برنامه های توطئه گرانه، راهبرد جهانی صهیونیسم را در سرزمین ایران تعقیب می کردند.
در زمان سلطنت رضاخان، کانونها و نهادهای بین المللی نیمه مخفی صهیونیستی، طرح پیچیده و اسرارآمیزی را برای تصرف مناطق وسیعی از ایران تهیه کرده بودند. آنها درصدد بودند با اشغال اراضی گسترده ای در سراسر کشور، و ایجاد پایگاههای پوششی، با هدف انتقال، استقرار و اسکان یهودیان مختلف جهان در آن سامان، بطور خزنده همان بلایی را بر سر ایران بیاورند که بر سرزمین فلسطین آوردند. البته با این تفاوت که در این عملیات اسرارآمیز، ایده ی «صیهونیسم بدون صهیون» تعقیب می شد. آنها برای رسیدن به اهداف خطرناک خود، طرحی هشت ماده ای را تدوین و توسط یکی از پایه گذاران و عناصر تشکیلات صهیونیسم ایران به نام عزیزاله نعیم، در سال 1931م/1310ش، به دربار رضاخان ارائه کردند. این طرح که مشابه آن پیش از این در کانادا و آمریکای جنوبی پیاده شده بود، با پوشش و عنوان فریبنده ی «آباد کردن اراضی ِ خالصه ی ایران» از سوی کانونهای ذی نفوذ و قدرتمند یهودی و صیهونیستی اروپا و امریکا دنبال می شد.
مفاد این طرح که چگونگی توطئه ی اشغال فلسطین را در ذهن تداعی می کند، بسیار دقیق و حساب شده تهیه و تدوین شده بود. در این طرح ضمن اعطای آزادی کامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به یهودیان مهاجر خارجی، تصریح شده بود که پس از دو سال اقامت، به تابعیت رسمی کشور پذیرفته اوراق هویت و شناسنامه ی رسمی ایرانی به آنها تفویض شود.
به علاوه در این طرح تصریح شده بود که «اراضی وسیعه ی قابل فلاحت و زراعت خالصه را مجّاناً، الی الابد در تحت اختیار فلاحین و زارعین خارجی [یهودیهای خارجی مهاجر به ایران] که قصد توطن در ایران را داشته باشند گذارده شود.»(45)
در طرح صهیونیستی مزبور با اشاره به وسعت سرزمین ایران از یک سو و کمیِ جمعیت کشور و توجیهات فریبنده ی دیگر، چنین تصریح شده است:
«چگونه می توان توجه انجمنهای بزرگ خیریه ی یهود اروپا و امریکا را جلب نمود؟ مقدمتاً باید مزایای ایران را برای آنها توضیح داد. به این معنی که ایران از هر حیث بر سایر ممالک قابل استعمار رجحان و برتری دارد [...] اجرای این نقشه نه تنها حایز هیچ گونه خسران و ضرری نیست بلکه از لحاظ سیاسی برای کشور ایران منافع عظیم در بر دارد و از لحاظ اخلاق بین المللی، مراتب و درجات اخلاقی ایران را در انظار ملل متحد به غایت ارجمند و عالی می گرداند.»(46)
صهیونیستها در دوران پهلوی دوم
همان اشخاص و جریانهایی که عامل صعود رضاخان سپس سقوط و تبعید او شدند؛ پسر او محمدرضا را نیز به پادشاهی ایران برگزیدند. حتی محمدعلی فروغی که در دوره ی انتقال قدرت از سلسله ی قاجار به رضاخان به عنوان نخست وزیر مسئولیت تشکیل کابینه را عهده دار بود، در زمان انتقال قدرت به محمدرضا نیز از سوی انگلیسیها مأمور تشکیل کابینه شد. این مهم بیش از پیش نقش و جایگاه ذکاء الملک را در تاریخ معاصر ایران آشکار می کند.به هر روی، زمان سلطنت محمدرضا نیز دوره ی طلایی یهودیها به شمار می آمد. زیرا در این دوران اشخاص، سازمانها و گروه های یهودی و صهیونیستی از موقعیت بسیار ممتازی برخوردار بوده در همه ی عرصه های سیاسی و اقتصادی کشور حضور و نفوذی گسترده داشتند. در این زمان ایران کانون رفت و آمد نمایندگان اعزامی سازمانها و تشکلهای یهودی و صیهونیستی بود. از همان سالهای آغازین سلطنت محمدرضا، مجامع و سازمانهای یهودی و صیهونیستی در داخل کشور یکی پس از دیگری چون قارچ سربرآورده فعالیت خود را آغاز کردند. تشکیلات صهیونیسم ایران که پیش از این تأسیس شده بود، علی رغم برخی فراز و نشیبهای تشکیلاتی، همچنان فعالیت خود را در داخل کشور تداوم بخشید.
شعبه ها و آموزشگاه های آلیانس وابسته به اتحادیه ی جهانی اسرائیلی مستقر در فرانسه نیز تا زمان سقوط محمدرضا، همواره در مسیر مأموریت سیاسی و فرهنگی خود از هیچ گونه کوشش و تلاشی فروگذار نکردند. از معروفترین و مهم ترین نهادهای صهیونیستی در ایران می توان به «آژانس یهود»، بازوی اجرایی و عملیاتی سازمان جهانی صهیونیسم اشاره کرد. مهم ترین مأموریت اصلی و تشکیلاتی این آژانس، ترغیب، جذب و انتقال یهودیهای اطراف و اکناف جهان به فلسطین و نیز اسکان آنها در آن سرزمین است. اگرچه آژانس یهود با توافق رسمی مقامات و نهادهای قانونی و دولتی ایران از جمله وزارت کشور و وزارت امور خارجه در ایران فعالیت می کرد اما درباره ی تاریخ و زمان دقیق استقرار شعبه ی آژانس یهود در ایران اطلاعات جامع و دقیقی وجود ندارد.
برخی اسناد و مدارک، از جمله خاطرات «مشه یشای»، یکی از نمایندگان اعزامی آژانس جهانی یهود به ایران، نشان می دهد که او در سال 1943م/1322ش، برای سامان دادن به فعالیت آژانس وارد تهران شده بود.
بنابراین نوشته ها پیش از او نیز افرادی چون ناحوم هرتصبرگ به نمایندگی از سوی آژانس جهانی یهود به تهران اعزام شده بودند. در بخشی از یادداشتهای او چنین می خوانیم:
در رأس آژانس یهود در تهران کسی به نام ن. هـ [ناهوم هرتصبرگ] انجام وظیفه می کرد و او کارمند آژانس یهود نبود ولی از سرزمین اسرائیل به مأموریت به تهران فرستاده شده بود. چون از ماه آوریل [1943]، شعبه ی تهران رئیس نداشت، او داوطلب شد در رأس این اداره قرار بگیرد.(47)
به روایت منابع یهودی، قبل از مشه یشای، نخستین نماینده ی آژانس یهود در ایران اوراهام زیلبربرگ بود. کارکنان، کارشناسان و متخصصان اعزامی آژانس یهود، هر کدام وظیفه و مأموریت خاص و تعریف شده ای در ایران داشتند که تحت ریاست و نظر رئیس شعبه ی آژانس یهود مستقر در تهران کار می کردند. آشناسازی خانواده های یهودی با اهداف، آرمان و برنامه های صهیونیسم و ترغیب و تشویق جوانان برای کوچ به فلسطین در رأس برنامه های آژانس قرار داشت. مشه یشای می نویسد:
من از اعضای سوخنوت [نام عبری آژانس یهود] خواستم که هر کدام مسئولیت تدریس دو گروه [از جوانان یهودی] را در اختیار بگیرند. گذشته از زبان عبری، سرودهای اسرائیلی، تاریخ اسرائیل و دانستنیهای سرزمین اسرائیل را به جوانان می آموختیم. ایلنائه درباره ی صهیونیسم، افرائیم درباره ی تاریخ یهود، و همین طور سایر رفقا به تدریس مشغول شدند [...] از جمله درخواستهای آموزشی ما یکی اکرام به زن [یهودی] و شرکت او در جامعه بود و دیگر، یهودی و صهیونیست کردن خانه و خانواده و سوم، آماده کردن جوانان از لحاظ حرفه ای و سازندگی برای مهاجرت به سرزمین اسرائیل بود.(48)»(49)
بر اساس خاطرات مشه یشای، از دیگر مأموریتهای نمایندگان و مأموران آژانس یهود، جمع آوری پول برای اجرای برنامه های انتقال یهودیان در مسیر اهداف صهیونیسم بود. یادداشتهای او نشان می دهد که طی سالهای 1943م و 1944م/1332ش و 1323ش، آژانس یهود مستقر در تهران، صدها یهودی ایرانی و غیر ایرانی را از طریق این کشور به فلسطین اشغالی منتقل کرده است.
آژانس یهود طی 37 سال سلطنت محمدرضا، در کمال آزادی در داخل کشور به تعقیب اهداف صیهونیسم در سراسر ایران مشغول بود. این تشکل در خلال مدت مزبور توانست ده ها هزار یهودی ایرانی و هزاران یهودی غیر ایرانی را از راه ایران به فلسطین منتقل کند.
در این تلاش صهیونیستی، نه تنها نهادها، وزارت خانه ها و دستگاه های رسمی و دولتی هیچ گونه مانع و مزاحمتی برای صهیونیست ها ایجاد نمی کردند بلکه از آنها در مسیر آرمان صهیونیسم حمایت نیز به عمل می آوردند.
آزادی عمل نمایندگان اعزامی سازمانهای صیهونیستی در ایران به حدی بود که آنها به آسانی با بالاترین مقامات حکومتی ملاقات و دیدار می کردند. اسناد، یادداشتها و خاطرات مکتوب آن زمان نشان می دهد ارتباط کانونها و سازمانهای صهیونیستی و نمایندگان آنها با مقامات بلند پایه ی ایرانی بسیار نزدیک و صمیمی تر از آن بود که تصور می رود.
برای نمونه؛ مطابق مندرجات بعضی از منابع، مشه یشای به عنوان نماینده ی آژانس یهود مستقر در تهران، در نوروز سال 21/1323 مارس 1944، ضمن تبریک سال جدید به دربار پهلوی، بطریهایی از شراب اسرائیلی را نیز به مقامات دربار پیشکش می کند و پس از چندی این پاسخ از حسین علا وزیر دربار به نمایندگی سوخنوت [آژانس یهود] در تهران تقدیم می شود:
دکتر یشای عزیز
از تبریکات سال نو شما بسیار متشکرم. شراب سرزمین اسرائیل را با سپاس فراوان می پذیرم.
در این بطریها بوی عطر احساسات شما را احساس می کنم.
با احترام
حسین علا
[وزیر دربار محمدرضا پهلوی-1323ش]
مشه یشای در خلال مدت نمایندگی در تهران با مقامات مختلف ایرانی ارتباط برقرار و ملاقات می کند:
فکری به سرم زد که با شاه ملاقات کنم... در این مورد تماس با وزیر دربار حاصل شد و او موافق این ایده بود. دو روز بعد رفتم وزیر دربار، حسین علا را ملاقات کنم. موسی طوب [از یهودیان سرشناس ایرانی] همراه من آمد. آقای وزیر آدمی کوتاه قد است که حدود پنجاه ساله می نماید. قبلاً مدت ده سال سفیر ایران در انگلستان بود. انگلوفیل است و انگلیسی را خوب حرف می زند. در این ملاقات پرسش هایی در مورد یهودیان و سرزمین اسرائیل کرد. او موافقت کرد کار ملاقات مرا با شاه ترتیب بدهد. [... تصمیم گرفتم آیه هایی از کتاب عزرا و کتاب پادشاهان را که ارتباطی با ایران دارد روی جعبه ی نقره ... حکاکی کنم. شش طرف جعبه را هم با ستاره ی داود که از طلا ساخته شده بود مزین کردم.(50)
مشه یشای ضمن اشاره به چگونگی ملاقات خود با محمدرضا پهلوی در 30 مارس 1944م/1323ش می افزاید:
من تعظیم کردم. شاه 24 ساله با کت و شلواری روشن به سوی من آمد. قد و قامتی متوسط و اندامی لاغر داشت. دستم را فشرد.[گفتم:] من به نام ملت اسرائیل در مقابل شما ایستاده ام. روابط دو ملت به دوره های باستانی می رسد. بزرگان ملت شما از جمله کوروش، از 2400 سال پیش ما را در بنای مملکت و بیت المقدس یاری داده اند. اکنون که بازگشته ایم وطن خود [فلسطین] را از نو بسازیم آن ایام افتخارآفرین را به یاد داریم و خواستار آنیم که این رابطه ادامه بیابد. ما خواستار روابط حسنه هستیم.[...] آری اعلی حضرتا این را می دانم و شنیده ام و خرسندم و می خواهم تأکید کنم که از ابتدای سلطنت پدر بزرگوار شما آن شاهنشاه، وضع یهودیان بهتر از سابق است.[شاه گفت]: «خرسندم این را می شنوم.» به فال نیک و نشانه ی دوستی دیرین میان دو ملت، دو ترجمه به عبری [از عمر خیام و فردوسی] را تقدیم اعلی حضرت می کنم.[...] ملاقات من با شاه ایران دهان به دهان چرخید و این پدیده سرافرازی قابل توجهی برای یهودیان ایجاد کرد. من مخالف انتشار این خبر بودم ولی روزنامه ی دابار [داوار] چاپ تل آویو آن را در شماره ی ششم آوریل [1944] چاپ و منتشر ساخت.(51)
سازمانهای صهیونیستی در پوشش این روابط و همکاریها، کاملاً آزاد و علنی، فعالیتهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و بلکه اطلاعاتی خود را در جهت آرمان صهیونیسم در داخل ایران تعقیب می کردند. گفتنی است که این تکاپو، سالها پیش از تأسیس رژیم صهیونیستی بود. به بیان دیگر، مقامات رژیم پهلوی، از شخص شاه تا وزیران و شخصیتهای سیاسی و حقوقی بلندپایه ی کشور، در زمان و شرایطی، نمایندگان مجامع، کانونها و مؤسسات صهیونیستی و یهودی را به رسمیت می شناختند و با آن ها تعامل و همکاری داشتند که هنوز دولتی به نام «اسرائیل» موجودیت خود را اعلام نکرده بود. با این حال، جای بسی شگفتی است که در چنین شرایط و موقعیتی، تعامل و معاضدت مورد اشاره روز به روز در حال گسترش و افزایش بود.
لاوطرباخ، رئیس بخش سازماندهی سوخنوت طی نامه ای به نشریه ی صهیونیستی هاعولام در پنجم ژوئیه 1324/1945 ش، نسبت به آزادی عمل و فعالیت گروه های صهیونی در ایران چنین یاد می کند:
به علت زنده شدن رژیم دموکراسی در ایران، به صهیونیستها مانند سایر احزاب کشور، امکان داده شده که فعالیت خود را مانند تشکیلات صیونیت سابق، از سر بگیرند.(52)
در همین سالها، سازمانهای یهودی به عنوان شعبه ای از کانونهای صهیونیستی خارج و یا انجمنهای وابسته و تحت هدایت و سازماندهی آنها، یکی پس از دیگری در ایران تأسیس و اعلام موجودیت می کرد.
از جمله این تشکلها، سازمان بانون یهود ایران بود. به روایت منابع صهیونیستی و یهودی، ابتدا در سال 1942م/1321ش، جمعیت خیریه ی بانوان یهود به ابتکار مادام زند و برخی اشخاص فعال یهودی، همچون خانم دکتر آدلر خانم بخاش، خانم واگی، خانم روتکین، خانم صفیان، خانم فرانک و خانم خلیف، پایه گذاری و تأسیس شد.
این جمعیت در دسامبر 1323/1944ش، با نام جدید کمیته ی بانوان، تحت هدایت و حمایت شماری از یهودیان و صهیونیست های سرشناس فعالیت خود را استمرار بخشید که اسامی آنها در اسناد موجود است.(53) این تشکیلات در تیرماه 1326، با عنوان سازمان بانوان یهود ایران با اساس نامه ی جدید و اخذ مجوز رسمی از شهربانی کل کشور فعالیت خود را ادامه داد. این سازمان تا زمان سقوط سلطنت پهلوی به طور گسترده و فعال در میان یهودیان ایران به فعالیت مشغول بود و از طریق ارتباط و همکاری بسیار نزدیک با سازمانهای صهیونیستی امریکا و اروپا و تعامل بسیار صمیمی با رژیم صهیونیستی، اهداف آنها را در ایران تعقیب می کرد. (54)
از دیگر سازمانهای فعال صهیونیستی در ایران، «قِرِن قَیمت» یا «صندوق ملی یهود» وابسته به سازمان جهانی صهیونیسم بود که دوش به دوش آژانس یهود، شاخه ی اجرایی سازمان جهانی صهیونیسم در ایران فعال بود. طرح تأسیس صندوق در اولین کنگره ی جهانی صهیونیسم در سال 1897م/1276ش، اعلام و در کنگره ی پنجم صهیونیسم در سال 1901م/1280ش، تصویب و در سال 1907م/1286ش، به عنوان یک شرکت انگلیسی به ثبت رسید. دفتر مرکزی آن ابتدا در کلن آلمان سپس لاهه در هلند و بعدها به بیت المقدس در فلسطین منتقل شد. با تشکیل اسرائیل، کلیه ی داراییهای این صندوق در سال 1954م/1333ش، در اختیار دولت صهیونیستی قرار گرفت. این تشکیلات سالها قبل از تأسیس اسرائیل، در ایران فعالیت داشت و به جمع آوری پول و کمک های مالی مشغول بود.
ایسرائیل ایلنائه یکی از نمایندگان اعزامی این تشکیلات به ایران در سالهای 1943 و 1944م/1322 و 1323ش بود. ایسراییل ایلنائه عضو کیبوتص افیکیم و متصدّی «قِرِن قَیِمِت» در ایران، طی نامه ای، درباره ی فعالیتها و اقدامات خود چنین گزارش داده است:
... در اینجا [تهران] کمیته ای ساخته ایم که به کار تدریس عبری مشغول است. یک کمیته ی کشوری برای رسیدگی به امور «قِرِن قَیمِت» با چند شعبه در شهرستانها بر پا کرده ایم. این کمیته جزوه هایی [تبلیغاتی] به زبانهای انگلیسی، فرانسه، روسی و عبری میان یهودیان پخش می کند و تا امروز موفق شدیم سه هزار لیره جمع کرده و دو هزار لیره ی آن را برایتان بفرستیم. هزار لیره ی آن را صرف امور اجتماعی جامعه [یهود] در این جا نموده ایم. یهودیان ایران پس از 25 سال وقفه شروع به کار کرده اند و امروز جعبه ی قِرِن قَیمِت را در خانه ها می توان مشاهده کرد.(55)
از وظایف اصلی این تشکیلات و مأموریت نمایندگان آن، جمع آوری کمکهای مالی برای تشکیلات جهانی صهیونیسم برای اشغال سرزمین فلسطین و ایجاد دولت صهیونیستی در آن سرزمین بود که در سال 1327ش/1948م، جامه ی عمل پوشید. در این مقطع تاریخی سازمان و جمعیتهای دیگری مثل کانون خیرخواه درسال 1322ش، مقطع تاریخی سازمان و جمعیتهای دیگری مثل کانون خیرخواه در سال 1322ش، انجمن خیریه ی تعاون در سال 1325ش، انجمن فرهنگی اوتصر هتورا در سال 1324ش، سازمان اُرت در سال 1328 ش و تشکیلات کاملاً صهیونیستی کانون فرهنگی کورش کبیر در داخل ایران تأسیس و آزادانه به فعالیت مشغول شدند که برخی از آنها کاملاً تحت اداره و حمایت اشخاص و سازمانهای صهیونیستی خارج از ایران قرار داشتند.
پس از تأسیس اسرائیل و اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی در فلسطین، در مه 1948/اردیبهشت 1327، ارتباط و همکاریهای اشخاص، کانونها و جمعیتهای یهودی و صهیونیستی با دولت، مقامات و شخصیتهای حقیقی و حقوقی در ایران وارد مرحله ی جدیدی شد. به عقیده ی مسلمانان جهان بویژه در عالم اسلام و نیز اکثر کشورهای اسلامی، اسرائیل دولتی جعلی، غاصب و نامشروع در سرزمین فلسطین و در قلب جهان اسلام بوده است.
از این رو ملتهای مسلمان، اشغالگران صهیونیست را مهاجم و دشمن مسلمانان و خطر اصلی برای کیان اسلام و مسلمین دانسته و می دانند. این تنفر و انزجار خصومت همواره از انگیزه های اعتقادی، فرهنگی، و سیاسی برخوردار بوده است. سران و رهبران سازمانهای یهودی و صهیونیستی فعال در داخل ایران و نیز دولت و مقامات بلندپایه ی کشوری و لشکری و شخص محمدرضا از این حقیقت و واقعیت به خوبی آگاهی داشتند.
این مسئله اگرچه ارتباطات و همکاری های مقامات، سران و دستگاه های دولتی با صهیونیستها و مجامع صهیونیستی غیرعلنی و پنهان بماند؛ اما اتخاذ روشهای سیاسی مصلحت آمیز، مانع از رشد، افزایش و گسترش روزافزون حضور و نفوذ اشخاص و کانونهای یهودی و صهیونیستی در ایران نشد.
نفوذ و اقتدار اشرافیت یهود و سازمانها و کمپانی های ذی نفوذ یهودی در امریکا و اروپا از یک سو و پشتیبانی و حمایت بی چون و چرای آنها از رژیم جدیدالتأسیس اسرائیل و تعامل قوم گرایانه ی صهیونیستها در نقاط مختلف جهان از جمله ایران با یکدیگر، از نظر عقلای عرصه ی سیاست و حکومت در ایران، بویژه محمدرضا شاه و درباریان و اطرافیان و شماری از مقامات دولتی، واقعیتی بود که نه تنها نباید نادیده گرفته می شد؛ بلکه باتوجه به موقعیت داخلی و خارجی رژیم شاه، باید در مسیر تثبیت و تحکیم قدرت سلطنت در داخل کشور، منطقه و نیز تقویت ارتباطات بین المللی از آن بهره برداری می شد.
علاوه بر این، سیطره ی صیهونیستها در ارکان قدرت سیاسی و اقتصادی آمریکا و اروپا از یک سو و میزان نفوذ و اقتدار انگلیسیها و امریکاییها در ایران شاهنشاهی در سطوح مختلف سیاسی، نظامی و اطلاعاتی و وابستگی رژیم شاهنشاهی به آنها از سوی دیگر، موجب آن بود تا سران و مقامات بلندپایه ی حکومت پهلوی قادر به اتخاذ سیاست مستقل و مبتنی بر مصلحت و منافع ملی کشور و مسلمانان نباشند.
اینها و علل و عوامل مختلف دیگر که در این مقال، مجال شرح آنها نیست؛ مجموعاً زمینه ی مطلوب و موردنظر صهیونیستها را برای تقویت و ارتقای سطح روابط و همکاری با ایران شاهنشاهی فراهم می آورد.
شناسایی اسرائیل و تعامل همه جانبه
بر طبق اسناد موجود، رژیم پهلوی در اسفند 1328، رژیم غاصب اسرائیل را به صورت «دوفاکتور» به رسمیت شناخت. برخی رسانه های خبری و مطبوعاتی، این خبر را در 24 اسفند 1328 پخش و منتشر کردند. با انتشار خبر شناسایی اسرائیل از سوی ایران، مردم مسلمان ایران اعتراض و تنفر خود را نسبت به این موضع دولت ساعد اعلام کردند. بعضی نمایندگان مجلس شورای ملی، طی نامه ای به رئیس مجلس وقت، شناسایی اسرائیل از سوی دولت را نابه هنگام و غیرمنتظره و ناسازگار با احساسات عمومی و مصلحت و منافع سیاسی و ملی ایران دانستند.در این اعتراضات، اقدام دولت ساعد بر خلاف مصالح جهان اسلام و مواضع کشورهای اسلامی منطقه و به عنوان حرکتی متأثر از نفوذ و تحریکات مرموز یاد شد. اعتراض و تظاهرات مسلمانان و علمای اسلام میزان خشم تنفر مردم را نسبت به اقدام دولت بیش از پیش آشکار ساخت. البته دولت ایران چندماه پیش از آن، عباس صیقل را به عنوان نماینده ی خود در اسرائیل به فلسطین اعزام کرده بود. این حرکت نشان می داد که سیاست مبتنی بر شناسایی اسرائیل طبق محابات و برنامه ی از پیش طراحی شده صورت گرفته است. ویلیام شوکراس در این باره نوشته است:
در میان کشورهای خاورمیانه، ایران تنها کشوری بود که ابتدا سیاست همکاری پنهانی با اسرائیل را پیش گرفته بود. در واقع روابط با اسرائیل، مناسبات ایران با کلیه ی همسایگانش را تحت الشعاع قرار می داد... دولت ایران به مأموران موساد اجازه داد که در ایران فعالیت کنند، یعنی از بدو تأسیس دولت اسرائیل، ایران از اعراب حمایت لفظی می کرد و به اسرائیل کمک پنهانی می داد.(56)
شوکراس، شناسایی اسرائیل از سوی ایران را موفقیتی سیاسی برای اسرائیل و شکستن دیوار انزوای سیاسی آن رژیم در منطقه قلمداد کرده می افزاید:
از قراری که به اسرائیلیها گزارش دادند، شاه گفته بود: «اگر نخست وزیر و وزیر امور خارجه موافق شناسایی اسرائیل هستند، من حرفی ندارم».(57)
شناسایی اسرائیل، موقعیت مجامع یهودی و کانونهای صهیونی را در ایران بیش از پیش تقویت و موجب افزایش و گسترش حضور و نفوذ آنها در ایران شد. اسرائیل نیز به طور غیررسمی سفارت خود را در تهران دایر کرد. البته در این دوران، نمایندگان اعزامی اسرائیل در پوشش سازمانهای مختلف صهیونیستی، از جمله آژانس یهود در ایران حضور و فعالیت جدی داشتند. حتی دکتر زوی دوریل که بعدها سمت نمایندگی اسرائیل را در تهران عهده دار شد، ابتدا تحت پوشش رئیس بخش اقتصادی آژانس یهود سپس نمایندگی اتاق بازرگانی اسرائیل در ایران و چندی بعد به عنوان مسئول دایره ی کنسولی اسرائیل در آژانس یهود مستقر در تهران فعالیت می کرد.
سفارت یا نمایندگی اسرائیل در ایران، فراتر از عرف و چارچوب دیپلماتیک، فعالیتهای سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و فرهنگی گسترده ای در داخل کشور، و بویژه جامعه ی یهود ایران داشت. برقراری ارتباط با سران دولتمردان و مقامات بلندپایه و ذی نفوذ ایران، برگزاری نشستها میهمانیهای نیمه خصوصی، با دعوت سفیران، کارمندان سفارت خانه ها و نمایندگیهای مستقر در تهران و نیز یهودیان سرشناس، زمینه سازی برای ملاقات مقامات بلندپایه ی ایرانی و اسرائیلی و رفت و آمدهای متقابل اما مخفیانه، ایجاد بستر و پوشش مناسب برای تکاپوی آسان سازمانها و مؤسسات صهیونیستی و اسرائیل بویژه آژانس یهود و سازمان اطلاعاتی و جاسوسی موساد در داخل ایران، از جمله فعالیتهای دفتر نمایندگی یا سفارت نیمه مخفی اسرائیل مستقر در تهران بود.
در عرصه ی اقتصادی، علاوه بر شمار کثیری از شرکتها، کارخانه ها، مراکز صنعتی و تولیدی و تجاری یهودیان ایران، ده ها شرکت یهودی و صهیونیستی غیر ایرانی نیز در داخل کشور به فعالیت مشغول شدند.
به گونه ای که نبض اقتصادی کشور در دست یهودیهای صهیونیست قرار گرفت. در دستگاه های دولتی، از شرکت نفت و پتروشیمی تا بانکها، وزارت خانه ها و صنایع، یهودیها نقش و نفوذ چشم گیر داشتند.
با واردات صدها قلم کالای اسرائیلی، ایران به بازار مصرف این کالاها تبدیل و از این رهگذر، میلیون ها دلار سود به خزانه ی جنگی رژیم صهیونیستی سرازیر می شد. اسرائیلیها در بخش کشاورزی، طراح برنامه های کلان رژیم پهلوی بودند. از دشت قزوین تا استان خراسان، فارس، خوزستان، ایلام و برخی مناطق شمال کشور، محل تاخت و تاز مرموز کارشناسان و مأموران اسرائیلی تحت پوشش عمران و آبادانی و تولید محصولات کشاورزی بود.
ارتباط و بده بستانهای محرمانه اسرائیلیها با برخی مقامات بلندپایه ی ایران در عرصه ی کشاورزی آن چنان بود که بعضی وزیران از قبیل ارسنجانی، وزیر کشاورزی، پولهای خود را در بانکهای اسرائیل سپرده گذاری می کردند. (58) برخی دیگر مثل سپهبد اسماعیل ریاحی، دکتر عبدالمجید مجیدی، ایرج وحیدی و عبدالعظیم ولیان از جمله وزیرانی بودند که از نظر اسرائیلیها دوستان صمیمی و از دوستداران مخلص اسرائیل به حساب می آمدند و هر کدام به مناسبتها و بهانه های مختلف به دعوت مقامات اسرائیلی به فلسطین سفر می کردند و میهمان اسرائیلی ها بودند.(59)
تبانی اسرائیلیها با بعضی مقامات بلندپایه ی سیاستگذار و تصمیم گیری ایرانی به گونه ای بود که آنها در همه ی برنامه ها و معاملات و قراردادها به اسرائیل باج می دادند و جانب اسرائیلیها را می گرفتند.
برای نمونه در سال 1966م/1345ش، وزارت آب و برق ایران از بیست کمپانی بزرگ بین المللی برای ساختن سدّ «داریوش بزرگ» بر روی رودخانه ی «خور» در مرودشت فارس دعوت به عمل آورد. در این مناقصه ی بزرگ بین المللی یک کمپانی فرانسوی برنده و برای اجرای این پروژه مقدمات کار فراهم شد. اما با اعمال نفوذ نمایندگان اسرائیلی مستقر در تهران بویژه مئیر عزری، سفیر اسرائیل و نیز بعضی سرمایه داران و اشخاص متنفذ یهودی ایرانی مثل موشه (موسی) کرمانیان، کمیسیونی در نخست وزیری تشکیل شد و گزارش داد که کمپانی اسرائیلی «ورد» شایسته ترین برای اجرای پروژه ی سدّ مورد نظر است. به این ترتیب قرارداد 46 ماهه میان وزارت آب و برق ایران و کمپانی صهیونیستی مورد اشاره، منعقد و امضا شد.(60)
جالب اینکه کمپانی ورد در ساخت و اتمام پروژه ها به بهانه های مختلف کارشکنی و کوتاهی کرد و در خاتمه 4/5 میلون دلار بیش از مبلغ قرارداد امضا شده از ایران دریافت کرد. به جرئت می توان گفت که سرانجام، این تلاش کارکنان ایرانی پروژه بود که موجب شد تا ساخت سدّ مورد اشاره به پایان برسد.
در حوزه های دیگر اقتصادی بویژه ارسال نفت نیز رژیم پهلوی تقریباً از همان سالهای اول تأسیس اسرائیل تا زمان سقوط سلطنت در ایران، بخش عمده ی نیازهای نفتی رژیم صهیونیستی را تأمین می کرد.
حتی در سالهایی که تحریم نفتی از سوی کشورهای عربی موجب ایجاد بحران سوخت در جوامع جهانی شده بود، رژیم شاه در جبهه ی صهیونیستها قرار گرفت و با افزایش تولید نفت در جهت مخالف جهان اسلام و مسلمانان، اسرائیل را از بحران نجات داد. به اعتراف شخصیتهای مطلع اسرائیلی، داد و ستدهای نفتی ایران با اسرائیل یکی از بنیادی ترین خواسته ها و نیازهای رژیم صهیونیستی و در عین حال، اسرارآمیزترین بخش همکاریها و معاملات طرفین تا سال 1357 بود که «آن رازها هنوز در پرده ی گمانه ها مانده اند.»(61)
همکاری نظامی ایران و اسرائیل، چه در بخش آموزش کادرها و افسران رژیم پهلوی و چه معاملات تسلیحاتی، بخش دیگر ارتباط محرمانه طرفین بود که هنوز به طور دقیق و کامل مورد بررسی قرار نگرفته است.
سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) اگرچه از جایگاه ویژه و منحصر به فردی در برقراری و گسترش همکاری بین ایران و اسرائیل در زمینه های مختلف سیاسی، فرهنگی، دیپلماتیک، ورزشی و اقتصادی برخوردار بود؛ با این حال، در دو حوزه ی بسیار حساس و کلیدی با اسرائیلیها همکاری تعریف شده و کارساز داشت. در بخش اول، تحت عنوان «همکاری دوجانبه» معروف به طرح «کریستال»، همکاری در چارچوب آموزش کادرهای ساواک از جانب کارشناسان و متخصصان موساد و تأمین نیازها و مطالبات تجهیزاتی این سازمان از سوی دستگاه اطلاعاتی اسرائیل بود.
علاوه بر این، شناسایی، نشان کردن و استخدام جاسوس برای گردآوری اطلاعات و عملیات جاسوسی در کشورهای عربی از سوی ساواک، در جهت منافع و مطامع اسرائیل بخش دیگر طرح کریستال بود که تنها به نفع اسرائیل و در جهت استراتژی پنهان صهیونیسم در منطقه تعقیب می شد و طرف ایرانی تنها ابزار و پوششی در این حوزه بیش نبود.
بر اساس طرح مزبور و در تعقیب استراتژی مورد اشاره، اسرائیل با همکاری ساواک، سه پایگاه برون مرزی در خوزستان (مرکز اهواز)، ایلام (مرکز ایلام)، و کردستان (مرکز بانه یا مریوان) ایجاد کرده بود. در این پایگاه ها صدها جاسوس و کارشناس و متخصص اطلاعاتی اسرائیل مشغول فعالیت علیه کشورهای اسلامی و عربی منطقه بودند. موساد با کمک و پوشش ساواک، از طریق این پایگاه ها، صدها جاسوس مزدور را پس از نشان جذب و استخدام، به کشورهای عربی اعزام می کرد تا با نفوذ در مراکز و دستگاه های موردنظر، نیازهای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل را جمع آوری کنند.(62)
دکترین حاشیه ای یا استراتژی پیرامونی، بخشی دیگر از توطئه های اسرائیل در خاورمیانه ی عربی تا شمال آفریقا (کشورهای اسلامی) بود که در قالب پیمان سه جانبه بین موساد، ساواک و سرویس اطلاعاتی ترکیه تعقیب می شد. بر اساس گزارش طبقه بندی شده ی سازمان جاسوسی امریکا(سیا)، اسرائیل طی سالها کوشیده بود تا حلقه ی محاصره ی اعراب را از طریق ایجاد ارتباط با کشورهای غیرعرب مسلمان در خاورمیانه، بشکند. بنابراین در اواخر سال 1958م/1337ش، یک سازمان اطلاعاتی رسمی سه جانبه، شامل موساد، و سرویس امنیت ملی ترکیه (TNSS) به نام «نیزه ی سه سر» (Trident)تشکیل شد. بعدها سرویس اطلاعاتی اتیوپی نیز به این پیمان اضافه شد تا مطامع اسرائیل در میان ملل و کشورهای آفریقایی با سهولت بیشتری تعقیب شود.
رژیم صهیونیستی در قالب و پوشش این پیمان، اهداف سیاسی، نظامی و اطلاعاتی خود را در کشورهای پیرامون فلسطین، از خاورمیانه ی عربی تا شاخ افریقا دنبال می کرد. این پیمان نه تنها منفعتی برای ایران و ترکیه در بر نداشت بلکه بر خلاف مصالح سیاسی، امنیتی و منافع ملی دو کشور مسلمان مزبور و دیگر سرزمینها و ملتهای اسلامی، صرفاً در مسیر استراتژی توسعه طلبانه ی اسرائیل بود.(63)
در کنار روابط مورد اشاره، اعزام دانشجویان و کارآموزان ایرانی به اسرائیل، برگزاری مسابقات ورزشی، برقراری تورهای سیاحتی و تفریحی متقابل، سفر روزنامه نگاران، استادان و شخصیتهای مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی ایران به اسرائیل، رفت و آمد قاچاقچیان اسرائیلی در تهران و اقدام آنها برای جمع آوری و غارت عتیقه، آثار باستانی و فرهنگی ایران و ... از جمله همکاریهای ایران و اسرائیل بود که با خشم و نفرت مسلمانان ایران و جهان اسلام همراه بود.
علاوه بر همه ی آنچه گفته شد، این واقعیت غیرقابل اغماض است که عمده ی دستگاه های رسمی ایران عصر پهلوی در اختیار عناصر ماسونی یا بهایی شناخته شده ای بود که همه ی آنها با اسرائیل و نمایندان و مأموران صهیونیست رابطه ای بسیار صمیمی و نزدیک داشتند؛ از امیرعباس هویدا، نخست وزیری که سیزده سال بر اریکه ی قدرت تکیه زده بود، تا سرلشگر عبدالکریم ایادی، پزشک مورد اعتماد محمدرضا پهلوی که اراده ی شاه را کاملاً در دستان خویش گرفته بود و هرگونه خواسته ای را به محمدرضا القا و تحمیل می کرد همه بهایی بودند. نه فقط بسیاری از این قبیل شخصیتهای بهایی و ماسونی، یهودی الاصل بودند و در نهان به آن اعتراف می کردند و به دلیل برخورداری از چنین پیشینه ای بر خود می بالیدند و فخر می فروختند؛ بلکه غیر از اینها، در میان مقامات و مسئولان و صاحب منصبان بلندپایه و متنفذ کشوری و لشکری ایران، کسانی بودند که تبار یهودی خود را کاملاً پنهان و به عنوان راز خانوادگی کتمان کرده بودند. اما همان اشخاص، در خلوت، نزد مأموران و نمایندگان اعزامیِ شناخته شده ی اسرائیلی و صهیونیست، به پیشینه ی یهودی خود می بالیدند و آن را امتیاز می دانستند.
مئیر عزری، سفیر غیررسمی اسرائیل در ایران در این باره اعترافات تکان دهنده ای دارد. او از نحوه ی آشنایی خود با علی اصغر حکمت، وزیر امور خارجه ی وقت ایران پرده برمی دارد و می نویسد:
قبل از معارفه، حاجعلی کیا به من گفت که او از خود شماست و من پس از چندی دانستم خانواده ی حکمت، خاخام و از سرشناسان یهود بودند که ناچار از کیش خود دست شسته و با گزینش نام حکمت خواسته اند از تنها یادگار خانوادگی پاسداری کنند.
نمونه ی دیگر درباره ی سردار فاخر حکمت، رئیس وقت مجلس شورای ملی ایران است. عزری می نویسد:
اسحق کورن رئیس جنبش جهانی کارگری صهیونیستی را در آوریل 1965 [1344ش] به سمینار دانشجویان یهودی در ایران دعوت کردم. او نماینده ی پارلمان، دستیار وزیر دارایی و سرپرست یهودیان کشور رومانی در اسرائیل و از دوستان خوب من در حزب مپای بود. او روزی میهمان سردار فاخر حکمت رئیس مجلس [شورای] ملی ایران شده بود. فاخر حکمت در گفت و گو با اسحق کورن سرشار از بالندگی بود. به طوری که از گفتن نکته هایی درباره ی پیشینه ی یهودی اش خودداری نکرد. پیرو همین پدیده از او دعوت شد تا از اسرائیل دیدن کند.(64)
به هر روی، سیطره و نفوذ یهودیها و صهیونیستها از یک سو و حضور فراوان و پیچیده ی عوامل و عناصر آنها در دستگاه های رسمی کشور آن چنان شگفت انگیز بود که حتی شخص محمدرضا، یعنی بالاترین مقام سلطنت پهلوی را نیز تحت تأثیر قرار داده مسحور کرده بود؛ تا آنجا که در پاره ای مواقع میان مصالح و منافع ملی ایران و مطامع اسرائیل نمی توانست تفاوت قائل شود و حتی در برخی موارد قادر نبود مصالح تاج و تخت خود را نیز تشخیص دهد.
شاهد این مدعا اینکه محمدرضا پهلوی در یکی از دیدارها و ملاقاتهای خصوصی با مئیر عزری سفیر و نماینده ی رسمی و شناخته شده ی اسرائیل در ایران، از وی می پرسید که چرا پیشنهاد امیرعباس هویدا نخست وزیر را برای پذیرش منصب وزارت کار در کابینه ی دولت نپذیرفته است. از آن جا که عزری در آن زمان نفوذ و حضوری حیرت انگیز و معادل همه ی وزیران کابینه در دستگاه های دولتی و در میان مقامات ایرانی و حتی دربار داشت، در پاسخ به محمدرضاشاه چنین می گوید: «من در ایران نماینده ی کشوری شناخته شده هستم؛ پذیرش پیشنهاد آقای هویدا با چنین پدیده ای سازگار نیست.»(65)
تکاپوی صهیونی برای حفظ سلطنت پهلوی در ایران
حضور گسترده ی اسرائیلیها و ایادی آنان در سراسر ایران و دخالت و اعمال نفوذ در همه ی شئون کشور و امور مردم، به گونه ای نبود که از انظار مردم مسلمان و هوشمند ایران و عالمان دینی و مبارز پنهان باشد. این خود انگیزه و دلیلی بسیار محکم برای مبارزه با رژیم وابسته و خودکامه ی پهلوی و انهدام پایه های سلطنت بود. امام که خود پرچمدار نهضت اسلامی بود از همان روزهای آغازین خیزش اسلامی مردم ایران، اسرار دخالت اسرائیلیها را در همه ی شئون کشور افشا و وابستگی و پیوند رژیم پهلوی با اسرائیل غاصب را برملا کرد. بر این اساس در دورانی که امواج نهضت اسلامی مردم، سراسر ایران را فراگرفته پایه های قدرت شاه و سلطنت او را به لرزه درآورده بود، دستگاه اطلاعاتی امپراتوری صهیونیسم، رژیم صهیونیستی و مأموران و جاسوسان و کارگزاران آنها بیش از همه به وحشت افتادند. آنها برای حفظ پایگاه های خود در ایران که جایگاه استراتژیکی برای اسرائیل در منطقه داشت، به هر تلاش و توطئه ای دست زدند تا بلکه رژیم شاه و سلطنت پهلوی را حفظ کنند. مأموران دستگاه اطلاعاتی صهیونیسم، کارشناسان و کارگزاران کهنه کار انگلیسی، در اوج سراسیمگی و آشفتگی، سران رژیم پهلوی را به خشونت و کشتار و سرکوب خونین مردم مسلمان و به پاخاسته ی ایران تشویق می کردند.روزنامه ی اسرائیلی هاآرتص در شماره ی 20 دی ماه 1357، دقیقاً شش روز قبل از فرار محمدرضا(26 دی) در مقاله ای با عنوان «چگونه آتش در ایران خاموش خواهد شد» به قلم یک کارشناس یهودی، ایجاد حکومت نظامی و سرکوب مردم ایران را چنین توصیه کرد:
اگر شاهنشاه و افسران ارتش جرئت داشته باشند و آنچه را که مخالفان می خواهند انجام دهند، آنها علیه مخافان عملی سازند، امید می رود که رژیم نجات یابد. اما اگر شاهنشاه بخواهد توصیه های متحد خود یعنی امریکا را اجرا کند و با مخالفان طبق معیارها و ارزشهای معمول در غرب رفتار کند... طی چند ماه پایان سلسله ی پهلوی مثل پادشاهی پیشین [قاجار] فراخواهد رسید...
تنها چاره ای که برای ایران ممکن است باقی مانده باشد، تشکیل دولتی قدرتمند و با اختیارات [تمام] از افسران ارتش با صورتی پارلمانی است تا محافل چپ گرا را از یک سو و محافل مذهبی را از سوی دیگر سرکوب کنند.(66)
شمئول سگو، مورخ و روزنامه نگار برجسته ی اسرائیلی، چند روز پیش از کشتار معروف 17 شهریور تهران، در روزنامه ی معاریو با القای برخی نکات روانی و هشدار سیاسی نوشت:
روز جمعه ثابت کرد که مخالفان قادر نیستند بر ایران مسلط کردند. در حالی که محمدرضا پهلوی از خطری که تاج و تخت او را تهدید می کند، حالا غلبه یافته است، هنوز در مقابل یک مسئله بزرگ قرار دارند که تا چه حد می توانند به خود اجازه دهند که به اتباع کشور خود آزادی سیاسی دهند.[...] پرزیدنت کارتر و دولت او در بحران اخیر با اقدامات [خشونت بار] شاه برای برقرای نظم موافق بوده اند... اگر امریکا پشتیبانی خود را از شاه ادامه دهد، امید زیادی می رود که ایران بر بحران اخیر که وخیم ترین بحران در 25 سال گذشته است غلبه یابد.(67)
دیوید مناشری، رئیس بخش ایران شناسی و پژوهشگر مؤسسه تحقیقاتی شیلواح وابسته به دانشگاه تل آویو، خیزش مردم ایران را ناشی از اقدامات و تحریکات عناصر چپ گرا و نیروهای مذهبی دانست و افزود که اتحاد این نیروها علیه نوسازی شاه عامل عمده ی ناآرامیهای اخیر ایران است. دیوید مناشری نیز تنها راه بقای سلطنت را سرکوب شدید مردم ایران توصیه کرد.(68)
راستی! چرا استراتژیها و کارشناسان سیاسی و اطلاعاتی صهیونی این گونه نسبت به سقوط سلطنت در ایران، آشفته، پریشان و وحشت زده بودند؟!
روزنامه ی اسرائیلی داوار در سرمقاله ی شماره ی 14 دی ماه 1357، در پاسخ به این پرسش نوشت:
... ناراحتی اسرائیل از وضع جدید ایران به مراتب بیش از نگرانی کشورهای غربی از این بابت است. سبب این ناراحتی، وابستگی متقابل ایران و اسرائیل به یکدیگر است.(69)
سازمانهای صهیونیستی و در رأس آنها موساد، فرماندهان بلندپایه ی نظامی و کارگزاران سیاسی اسرائیلی نیز با همه ی توان و تجارب خود، برای حفظ تاج و تخت محمدرضاشاه و سلطنت او وارد کارزار شدند. هم زمان با کارزار سیاسی، تبلیغاتی، جنگ روانی و اطلاعاتی، آنها گزینه ی نظامی را نیز در دستور کار خویش قرار دادند. نشریات اسرائیلی در آن زمان چنین فاش کردند:
پس از افزایش موج تظاهرات مردم ایران، یک پل هوایی از فرودگاه لود و فرودگاه نظامی رامات داوید، نزدیک حیفا برای ارسال وسایل سرکوبی تظاهرکنندگان برپا شد. از جمله ی این وسایل تفنگهای پخش کننده ی نوعی گاز بود که افراد را دچار رخوت و سستی می کرد و هرگونه قدرت حرکت و واکنش اعصاب را فلج می نمود. دولت اسرائیل یک گروهان کماندوی ورزیده و عامل سابوتاژ و عملیات شهری از طریق هواپیمای شرکت العال به تهران اعزام داشت که تابع اداره اطلاعات ارتش اسرائیل است. فرمانده ی این گروهان رحبعام زیبکی، در دهه ی 1960 فرمانده بخش میانه ی اسرائیل سپس مشاور نخست وزیر در امور مبارزه با تروریسم و کاربرد مهمات ویژه و تکنیک های مربوط به آن بود. در این گروهان تعداد زیادی یهودی ایرانی که فارسی را به خوبی می دانستند به چشم می خوردند. کلیه ی افراد واحد، ملبس به یونیرم نظامی ارتش ایران بودند... کارشناسان نظامی اسرائیل و افرادی از تشکیلات پنهانی یهودیان ایران که به عنوان دفاع نظامی از اقلیت یهود تشکیل شده بود، در تهران به گروهان نظامی اسرائیل ملحق شدند. از سوی دیگر، اسرائیل گروهی از یهودیان ایرانی را نیز علیه تظاهرات مردم ایران بسیج کرد. همچنین پایگاه کوچک نظامی اسرائیل نزدیک آبادان و بندرعباس که از سوی اسرائیلیها اداره می شد، برای تمرین کادرهای ضدّ شورش شهری مورد استفاده قرار گرفت. اسرائیل همچنین با استفاده از وسایل ارتباط جمعی، جنگ روانی شدیدی علیه مردم ایران به راه انداخت و یک تنه به دفاع از حکومت شاه برخاست و به دنبال آن افرادی را که در کشتار مردم ایران دست داشتند، فراری داد و به بعضی از آنها مجوز پناهندگی به اسرائیل اعطا کرد.(70)
سرانجام با همه ی تلاش و تکاپوی کانونهای صهیونیستی و اسرائیل، نهضت اسلامی مردم به پاخاسته ی ایران، با پرچمداری بزرگ مردی از سلاله ی انبیا و صالحان روی زمین، حکومت و سلطنت دودمان پهلوی و پایگاه توطئه ی جهانی و منطقه ای صهیونیسم را در این سرزمین برچید و طومار سیاستگذاران و برنامه ریزان مثلث صیهونی، ماسونی، بهایی و ایادی آنها را در هم پیچید. به اعتراف کهنه کاران امپراتوری اطلاعاتی غرب، سقوط کانون استراتژی صهیونیسم در منطقه، (71) از پیامدهای بزرگ نهضت مردم ایران بود.
پینوشتها:
1. امام خمینی، صحیفه ی نور، ج3، ص 178، 1357/8/26 ش.
2. همان، ج4، ص 30، 1357/1/21 ش.
3. همان، ج1، ص 64، 1343/1/21ش.
4. همان، ج1، ص 157، 1349/11/19 ش.
5. همان، ج1، ص 34، اسفند 1341 ش.
6. همان، ج1، ص 206، 1352/6/23 ش.
7. همان، ج1، ص 56، 13 خرداد 1342ش.
8. برای کسب اطلاعات بیشتر، ر.ک: سومبارت، ورنر، یهودیان و حیات اقتصادی مدرن، ترجمه رحیم قاسمیان، نشر ساقی، 1384.
9. همان؛ و نیز، داستایفسکی، تئودور، دفتر یادداشت های روزانه، ترجمه ابراهیم یونسی، ج 2.
10. Theodor Hertsel.
11. لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، ج3، 1339؛ و نیز رهبر، پرویز، تاریخ یهود، چاپخانه ی سپهر، 1325.
12. Alliance Israelite Universal.
13. Adolph Cormio.
14. کسب اطلاعات بیشتر، ر.ک: شهبازی، عبدالله، نظریه ی توطئه، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
15. Jakob Eduard Polak.
16. پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه ی پولاک در ایران «ایران و ایرانیان»، ترجمه ی کیکاوس جهانداری، چاپ دوم، 1368.
17. تاریخ یهود ایران، ج3، ص 635.
18. همچنین مراجعه شود به: سازمانهای یهودی و صهیونیستی در ایران، مؤسسه ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1381.
19. تقی پور، محمدتقی، تکاپوی صهیونی در ایران معاصر، پژوهه ی صهیونیّت (کتاب دوم)، صص 351-352، مرکز مطالعات فلسطین، 1382.
20. این اعلامیه که ماحصل توافق پنهان سازمان جهانی صهیونیسم و دولت انگلستان بود، در دوم نوامبر 1917 از سوی آرتور جیمز بالفور، وزیر امور خارجه انگلستان خطاب به روچیلد از سران اشرافیت یهود صادر شد؛ ر.ک: سوکولوف، ناهوم، تاریخ صهیونیسم، ج2، مؤسسه ی مطالعات تاریخ معاصر.
21. نتصر، آمنون، چشم انداز، ویژه نامه ی یکصدمین سالگرد برگزاری اولین کنگره ی جهانی صهیونیسم، 1997، چاپ امریکا.
22. همان.
23. تاریخ یهود ایران، ج3، صص 875-876.
24. به نوشته ی حبیب لوی.
25. با عنوان عبری «عبرت همهزقت صفت عبر»، به نوشته ی آمنون نتصر.
26. تاریخ یهود ایران، ج3، صص 907-908.
27. چشم انداز.
28. یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر، ج2، مرکز تاریخ شفاهی ایران، چاپ امریکا، 1996.
29. در گزارش نمایندگان اعزامی «آلیانس اسرائیلیت اونیورسال» به این سیاست و راهبرد اعتراف شده است؛ ر.ک: همان منبع، راپورت مدرسه ی اسرائیلی به مقام ریاست وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، مورخ 1310/11/26ش.
30. مجله ی عالم یهود، شماره های 17-18، 16 فروردین 1334ش/6 آوریل 1954م.
31. تکاپوی صهیونی در ایران معاصر، ص 365.
32. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، ج2، (پیوست ویراستار)، چاپ سوم، 1370.
33. چشم انداز.
34. همان.
35. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ص 83.
36. همان، ص 84.
37. همان، ص 84.
38. مصاحب، غلامحسین، دایره المعارف بزرگ فارسی، ج2، ص 1887، مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر.
39. رحمانی، شمس الدین، فرهنگ و زبان، انتشارات برگ، چاپ اول، 1368، ص 131.
40. عزری، مئیر، یادنامه، چاپ اورشلیم [بیت المقدس]، ج1، چاپ اول، 2000.
41. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص 127.
42. تاریخ یهود ایران، صص 961-962.
43. یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر، ص 71.
44. مجله ی عالم یهود، شماره ی 40، 16 اسفند 1334ش/26 فوریه ی 1956م.
45. ر.ک: دولت ایران و مهاجران آلمانی(1310-1319)، سازمان اسناد ملی ایران، به کوشش رضا آذری شهرستانی، 1374.
46. همان.
47. مشه یشای، سفیر بدون عنوان، پادیاوند، آمنون نتصر، ج3، انتشارات فردا، لس آنجلس، 1999، ص 292.
48. در این سالها (1943م/1322ش) هنوز رژیم صهیونیستی اسرائیل تأسیس نشده بود و فلسطین در اشغال انگلستان و تحت قیمومیت بریتانیا قرار داشت.
49. همان، ص 293.
50. همان، ص 324.
51. همان، صص 327-328.
52. همان، ص 337، با استناد به: اصل نامه در پرونده ی شماره 65771 آرشیو آژانس یهود در اورشلیم [بیت المقدس].
53. همان، ص 335.
54. سازمانهای یهودی و صهیونیستی در ایران، ص 263 تا 284.
55. سفیر بدون عنوان، ج3، ص 336.
56. شوکراس، ویلیام، آخرین سفرِ شاه، ترجمه ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، صص 91-92.
57. همان، ص 94.
58. ر.ک: یادنامه، ج2، ص 108.
59. همان.
60. برای کسب اطلاعات بیشتر؛ ر.ک: یادنامه، صص 128-130.
61. یادنامه، ج2، ص 163.
62. برای کسب اطلاعات بیشتر؛ ر.ک: احمدی عبدالرحمن، ساواک و دستگاه اطلاعاتی اسرائیل، مؤسسه ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی 1381.
63. برای کسب اطلاعات بیشتر؛ ر.ک: تقی پور، محمدتقی، استراتژی پیرامونی اسرائیل، مؤسسه ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383.
64. ر.ک: یادنامه، ج1.
65. همان.
66. هاآرتص، 1357/10/20، اسناد وزارت امور خارجه، کارتن 18، پرونده ی 5-270، قسمت پنجم، 1357.
67. معاریو، 21 شهریور 1357، همان کارتن و پرونده.
68. گفتگوی داوید مناشری با رادیو اسرائیل، 29 و 30 مرداد 1357، همان کارتن و پرونده.
69. داوار، 1357/10/14، تلگراف رمز مورخ 57/10/15، شماره ی 18491، همان کارتن و پرونده.
70. هاآرتص، 23 اکتبر 1978؛ داوار، 10 و 23 اکتبر 1978؛ معاریو، 17 دسامبر 1978؛ هاعولام هزه، 22 نوامبر 1978؛ مجله ی نظامی سیکرا هود شیث، 3 نوامبر 1978؛ اسناد طبقه بندی شده ی وزارت امور خارجه، کارتن5، پرونده ی 13-210، قسمت اول، 1357.
71. ر.ک: یان بلک و بنی موریس، جنگهای نهانی اسرائیل، ترجمه ی جمشید زنگنه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372، ص 403.
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی